مطالب زیر برگرفته از نوشته های دکترمحسن کدیور به نام « گفتگوی محسن کدیور با سیدحسین نصر» می باشد که این گفتگوی یک ساعته حول محورهای از پیش تعیین شده در تاریخ پنجشنبه ۲ دی ۱۴۰۰، مصادف با ۲۳ دسامبر ۲۰۲۱ انجام شد.و همه مطالب آن در سایت آقای کدیور منتشر شده است. ولی در اینجا بخش مربوط به تاسیس دانشگاه اسلامی در دوره محمد رضا شاه را انتخاب و منتشر می شود:
« دکتر نصر در آن زمان رئیس دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف فعلی) بوده است.
پنج. آنچه دکتر نصر به دقت به خاطر دارد، و با جزئیات در این گفتگو و دو گفتگوی منتشرشده دیگر بازگو کرده است اراده شاه برای تاسیس دانشگاه اسلامی از سال ۱۳۳۷ بوده است که بالاخره حوالی سالهای ۱۳۵۳-۱۳۵۲ اجرایی شده است. نصر علامه طباطبایی را برای ریاست این دانشگاه به شاه پیشنهاد می کند، شاه استقبال می کند، اما آقای طباطبایی نمی پذیرد، اما به روایت نصر از تاسیس چنین دانشگاهی استقبال می کند و قول می دهد او را از کمکهای معنوی خود بهره مند کند. نصر از سوی شاه رئیس این دانشگاه می شود، در حالی که ریاست دانشگاه آریامهر را نیز برعهده داشته است. زمین بزرگی بین مشهد و طوس همراه با بودجه کافی به آن اختصاص می یابد و نصر از آقای طباطبایی می خواهد تا طلاب مستعد را به وی معرفی کند تا برای تکمیل تحصیلات و آموزش زبان به خارج اعزام شوند تا اساتید آینده این دانشگاه شوند. آقای طباطبایی هم چنین می کند. به گزارش دکتر نصر آقای ابراهیمی دینانی یکی از این افراد است که به خارج اعزام می شود اما دوره را به پایان نمی برد. در حد اطلاع من این مطلب در خاطرات دکتر دینانی نیامده است.
مهمترین مخالف تاسیس دانشگاه اسلامی آقای خمینی بوده که آن را توطئه ای برای تضعیف حوزه های علمیه و تربیت آخوند حکومتی می دانسته و با قاطعیت در مقابل آن موضع گرفته است. نصر بدون اشاره به اسم ایشان چنین مقصودی برای تاسیس دانشگاه اسلامی را رد می کند و وجود آن را همپای دانشگاههای مشابه در دیگر کشورهای مسلمان ضروری می دانسته است. در هر حال این دانشگاه هرگز شروع به کار نکرد.
شش. به روایت نصر، آقای طباطبایی با دخالت مستقیم علما در سیاست چه قبل و چه بعد از انقلاب مخالف بود. زمانی که تظاهرات سراسری شروع شده بود نصر از آقای طباطبایی می پرسد: نظرتان راجع به انقلاب و نهضت آیت الله خمینی چیست؟ آقای طباطبایی پاسخ می دهد: «دونِ شأن یک روحانی است». این را نصر در گفتگوهای قبلی هم نقل کرده بود. نصر روایت دیگری هم از آقای طباطبایی در آذر ۱۳۵۷ در تهران مستقیما شنیده است. آقای طباطبایی گفته است: «بزرگترین قربانی این نهضت، اسلام خواهد بود».
هفت. نصر در گفتگوی منتشرشده دیگری گفته عبارت « نخستین شهید این انقلاب اسلام بود» را شنیده است. (۸) می پرسم مستقیما از خود آقای طباطبایی شنیده اید؟ در چه زمانی؟ نصر پاسخ می دهد با قید ماضی (بعد از انقلاب) نشنیده (چون آن زمان ایران نبوده است)، بلکه قبل از پیروزی انقلاب مستقیما با گوش خود از آقای طباطبایی شنیده است که «نخستین شهید این انقلاب اسلام خواهد بود». این نقل کاملا تازه ای است از دو حیث. یکی اینکه نصر آن برای نخستین بار نقل می کند و در هیچیک از گفتگوهای قبلی آن را نقل نکرده است. هر بار اشاره کرده که حرفهای بیشتری درباره آراء علامه طباطبایی درباره انقلاب ۵۷ دارد اما گفته از روی آن می پرم. این بار نگفته مهم خود را بر زبان رانده است.
دیگر اینکه نقل نصر از آقای طباطبایی با نقل ذوالمجد از ایشان «در این انقلاب یک شهید واقعی بود، که مظلومانه هم شهید شد، و ان اسلام بود» که در أواسط سال ۱۳۶۰ در جابان دماوند گفته شده متفاوت است. روایت ذوالمجد توسط علی وکیل و محقق داماد به شکل وسیعی پخش شده تا حدی که به گوش محمدرضا حکیمی و من رسیده بود. اما روایت او از این عبارت به صیغه مستقبل که در تهران در سال ۱۳۵۷ (و احتمالا حوالی پائیز آن سال) مستقیما از ایشان شنیده است کاملا تازه و اختصاصی این گفتگوست.
این دو روایت با هم کاملا سازگار است. روایت نصر (تهران، حوالی پائیز ۱۳۵۷) و روایت ذوالمجد (جابان دماوند، أواسط سال ۱۳۶۰) اولی به صیغه مستقبل، دومی به صیغه ماضی، هر دو درباره اسلام به عنوان اولین شهید انقلاب ۵۷. آقای طباطبایی این امر را در سال ۱۳۵۷ پیش بینی کرده و در سال ۱۳۶۰ دو ماه قبل از رحلتش صحت پیش بینی خود را تایید کرده است. در این باره نکات فراوانی قابل بحث است. آن را موکول به بحث مستقلی می کنم: «آقای طباطبایی، انقلاب و نظام -۳» انشاءلله.
-
ساخت و ترکیب بندی اجتماعی و اقتصادی ایران در اوایل عصر قاجار تفاوت خاصی با ادوار پیش ین نداشت. زیرا جامعه صرف نظر از قشر بندی عادی حرفه ای، مرکب از دو گروه مشخص بود : قشر ممتاز و حاکم در صدر و قشر فرودست و غیرحاکم .
آنچه در واقعیت جامعه ایران در زمینه های مذکور می گذشت، تفاوت فراوانی با نسخه و مدل فرنگی آن داشت و خود به خود پرسش هایی درباب این همه تفاوت (توسعه در اروپا و انحطاط در ایران) مطرح میشود.
»... درایران از قدیم الایام جمعیت قابل توجهی به دامداری و دامپروری اشتغا ل داشته اند و این امر در تمام ادوار تاریخی کشور، علی رغم هم حوادث تکان دهنده ودگرگون سازنده ای که پیش آمده ادامه داشته است. شکل خاص زندگی عشایری و مقتضیات متعدد انسانی، اقتصادی ، سیاسی و نظامی آن باعث شده است که اجتماعات عشایری شکل و ترکیب خاص خود را پیدا کند ... بر جامعه ایران از دیر باز فرهنگ شبانی حاکم بوده و مجموع اً نظام عشایری درمنش و حیات اقتصا دی وا جتماعی ایران حاکم می باشد. به این ترتیب بخش عظیمی از ظرفیت انسانی و اقتصادی ایرانیان به دامداری اختصاص پیدا کرده است. سنتها و آداب و رسوم و حیات سیاسی و اجتماعی ایرانیان به یور قایعی تحت تاثیر زندگی عشایری و شبانی بوده است«(شعبانی:1373 ،58-57 .)
اساسی ترین تغیر این عصر، تغییر در تفکر سیاسی و اجتماعی و شیوة نگرش مردم به زندگی بوده که به تغییر نسبی در ساختارسنتی قدرت انجامید. این امر که، متاثر از نتایج تلاش پانصد سالة متفکران اروپایی (رنسانس فکری) برای یافتن پاسخی مطلوب به «چگونگی زیستن» بود، یکصد سال به درازا کشید. دراین مدت نه چندان طولانی ، «مشروعیت الهی شاهان» نظر وعمالً مورد تردید قرار گرفت و «قانون»، به عنوا ن معیار مشروعیت ،جایگزین آن شد. «قانونی که در عمل مشروعیت عام نیافت»مذاکرات مجلس در دوره اول تقنینه مجلس شورای ملی (بی تا،12 -شیخ فضل اهلل ن وری: 1374 ،166-160-158 .)نتوانست ساختاری نظام مند و مردم مدار پدید آورد. »از این رو خودکامگی که وجود آن از جمله بهانه های حرکت قانون خواهی بود« (کسروی:1340 ،103 )دراندک مدتی همچون کسی که از در رانده شده باشد از پنجره باز آمد و در ساختار نوین جایگاهی مشروع یافت.
ایرانیان به ضعف اجتماعی واقتصادی خود در روند حرکت جهان آگاهی یافته بودند. ملکم خان درباره ضعف و علت آن می نویسد: « ایران فقیر است، ایران مفلوک است، ایران گداست، به علت اینکه ایران عدالت قانونی ندارد. به علت اینکه وزرای ایران نتوانستند قبول کنند که علاوه بر عقل شخص ی ایشان از برای ترقی دول ، چه نوع کرامات علمی در دنیا ظاهر شده است« )میرزا ملکم خان:1327 ،195 .)
علت این ضعف چیست؟ آیا ساختار سنتی اجتماعی ایران در حرکت قانونگرایانه اجتماعی به سمت ساختاری جدید،(نهضت مشروطیت) نفوذ نظام کهن را در ساختار جدید اعمال کرد؟
- فتحعلی شاه را « عقل کل» قلم داد کرد و جهادیه نویسان او را - جلوة نور قدس و نصلة ی نورانس و مظهر صنع الهی و زیور تخت پادشاهی خواندند و مخالفت با او را « مخالفت با خدا و موجب غضب الهی « (کرزن: 1349 ، دانستند، سنت پادشاهی وتفکر مشروعیت الهی شاهان، نزد بسیاری از خواص و به تبع ایشان عامة مردم امری طبیعی و بی بدیل تلقی می شد. درنظام حکومتی قاجارها، همه چیز با شاه آغاز می شد و با اونیز پایان می گرفت . شاه نه تنها مالک جان و مال مردم، بلکه مالک بر جان ومال شاهزادگان و صدر اعظم های خود نیز بود.
- کشاورزان و روستا یان که تحت عنوان «رعیت » دردوره قاجار شناخته میشده اند معنای
- اصطلاح رعیت، که در چند قرن اخیر عموماً به همه اقشار روستا یان ایران اطلاق میشده است، «فرمانبردار»است.
- طبقه کشاورز اعم از ده نشینان و چادر نشینان در حدود هفتاد درصد جمعیت ایران را تشکیل می
دادند و مهمترین ط بقه مولد ثروت کشور بودند. اما در شرایط خاص ناشی از سیستم ارباب رعیتی،
استعداد تولید در این طبقه چنان که لازم بود به کار نمی افتاد. کشاورزی همان طور که پایه واساس
ثروت مملکت را تشکیل می داد، با اجرای سیستم مالیات بر اراضی مزروعی ، یکی از منابع مهم
درآمد دولت بود. هیچ طبقه ای را نمی توان یافت که به قدر روستا یان ایران محنت زده و ستمکش
باشند. پیوسته به زور از آنان مال می ستانند .
با بروز انقلاب مشروطه این نظام سنتی و دیرینه فاسد، نالایق، ظالم ، عقب مانده به چالش کشید میشود. سر انجام نیز به دلیل تسلط دیرینه این روش بر کشور باستانی ایران تلاش های مشروطه خواهی توسط دست پروردگان همین نظام شکست خورد و نا کام باقی ماند.
اما در اروپا تلاش گران دگرگونی موفقیت شدند که پیروز شوند و بساط استثمار شاهان و درباریان و روحانیون را در هم شکنند و موفق شوند و مردم اروپا تحولی در زندگی خود پدید آورند.
بعد از چندین قرن موفقیت و توسعه و پیشرفت مردم اروپا هنوز متفکران عقب مانده، گرفتار عواقب نظام سنتی و پس مانده ایران راه بهشت را برای ایرانیان عبور از جهنم می پندارند و بر این باور هستند که راه عقب مانده ایران راه رهایی از گرفتاری های ایجاد شده توسط رسانس در اروپا ست!! به این نوشته که توسط فردی نام آشفته را بخوانید:
« آغاز تنهایی و بیمارهای ذهنی و روانی انسان مدرن پس از رنسانس فکری و صنعتی، با محور قرار دادن خود در تمامی امور موجبات تنهایی و بیماریهای روحی و روانی خود را فراهم کرده است. اگر پیش از دورههای رنسانس انسان در چالش با طبیعت و امور متافیزیکی به دنبال یافتن یک آرامش نسبی بود، پس از دوره رنسانس با حذف یا کمرنگ ساختن امور معنوی و با نگاه ماتریالیستی خود را با زد و بندهای بیرونی بیشتر درگیر کرد و مادیات جزء رفاه ظاهری چیز دیگری برای انسان نداشت.
انسان بیشتر با این رفاه، تنها و تنهاتر شد. امروزه شاکله انسان محوری به شکل بارزتری نمود یافته است و در قرن 20 نیز راهاندازی جنگهای تکنولوژیک، ترسها و دهشتهای درونی انسان را بیشتر کرد و دیگر هیچ نقطه امیدی برای فرار از این بحرانهای روحی احساس نمیشود. هر چند انسان نسبت به این وضعیت طغیان کرده و به طور عصبی علیه آن میآشوبد، اما در واقع در دور باطلی از افسردگیها و روانپریشیهای بیحد و حصر خود را به اسارت درآورده است. درمان نیز از این موقعیت بغرنج با رویکردی معناگرایانه و پرهیز از مادیات ممکن خواهد شد. یعنی نوعی گرایش عرفانی و شهودی که انسان را متمایل به باورهای شرقی میکند، باعث درمان او میشود. انسان امروز میتواند با پرهیز از زندگی مادی و لوکس و شیک و با اصرار بر پیروی از دستورات معنوی خود را نجات بدهد. یعنی خلوت خود را از مسیر منحرفانه و مبتذل که جز شکست و بیماری نتیجه دیگری نخواهد داشت به مسیر درست کشف و شهود رهنمود سازد تا با یافتن آرامشگاه حقیقی از مرگ بدون انگیزه بگریزد و اگر خیلی موفق باشد زندگی رازآمیز و جاودانهای را پشت سر بگذارد. چنانچه در اروپا و آمریکای امروز گرایش به عرفان بودیسم، مسیحیت، اسلام و دیگر مسلکهای ذهنی و روحی رو به فزونی است. این رویکرد نوعی مقابله پست مدرن در برابر تهاجمات ویرانگر مادیگرایانه است و اسباب آرامش نسبی و مقطعی را ایجاد خواهد کرد.[1]!!!
آیا برگشت جهان به فقر و بدبختی ، ده ها بیماری واگیر دار، ظلم و بیداد و ...... همان عرفان است؟ نادانی و درماندگی و بردگی را فرا گیر کردن و مانند هزاران صوفی ایرانی بی خیال از کشتار مغولان ، تیموریان و صفویان و قاجاریان نامش عرفان است؟ این چه واپس ماندگی ذهنی است که ما دچار آن شده ایم. که رهایی از آن بیش از هرار سال طول کشیده است. درویشی، گدا مسلکی بی خیالی و بی عملی را نام عرفان (عربی) دادن فریب مردمان نیست؟؟ آیا راه بهشت از جهنم می گذرد؟؟
تحقیقات جدید در باره سومریان نشان می دهد که: زمینه تاسیس «مجمع عمومی» شهر را به عنوان بنیاد سیاسی، نظام جامعه سومری نخستین سرمشق آن را به دست می دهد. اولین شهرهای آزاد مستقل در سومر پدید آمدند، در همه این شهرها قدرت سیاسی در «مجمع شهر» تمرکز یافته بود که آن را «مجمع همشهریان» نیز می گفتند و از مردان بالغ آزاد تشکیل می یافت، امور روزمره شهر را «شورای معمرین» اداره می کرد، اختیارات «حاکم شهر» محدود بود، هیچ امر مهم اجتماعی صورت نمی گرفت مگر این که قبلا به تصویب مجمع شهر رسیده باشد.
مجمع شهر از استقلال رای بر خوردار بود و از آداب آن مشورت و گفت و شنود و به اصطلاح سومری«پرسش یکی از دیگری» بود. مجمع اختیارات قضایی هم داشت(عینا مانند مجمع شهر در شهرهای خود مختار ایونی(یونان) که بعدها به وجود آمد).
این جوهر «دمکراسی بدوی» و مهمترین بنیاد آن یعنی «اولین مجمع سیاسی تاریخ مدون بشر» است. سومریان مجمع شهر را در نگهبانی شهرهای مستقل خود علیه«حکمرانی فردی» بنیاد نهادند. [1]
«یاکوبسن» در کتاب «پیش از عصر فلسفه» خود می نویسد: «در دموکراسی بدوی .. سومر، قدرت نهایی سیاسی در دست مجمع عمومی شهر قرار داشت که از تمام مردم بالغ آزاد تشکیل می گشت. به طور متعارف، امور روزمره جامعه را شورای معمرین شهر اداره می کرد ... تمام کارهای بزرگ و تمام تصمیم های مهم از مجمع عمومی همه اتباع سر چشمه می گرفت»
محقق دیگری به نام اسپنسر می نویسد: «مقام مجمع شهر سومری که اهمیت تاریخی اش اخیرا شناخته شده بر پایه مشورت استوار بود ... و آن دلالت داشت بر محدود کردن قدرت سیاسی .... فرض این بود که هیچ امر مهم اجتماعی به اجرا در نیاید، مگر اینکه پیشتر به تصویب مجمع برسد. سومریان این تدبیر را در نگهبانی استقلال شهر بر ضد حکمرانی فردی به کار گرفتند.»
دانشمند دیگری به نام «ساموئل کرامر» در مقدمه ای که بر ترجمه یکی از متن های سومری نوشته است، می گوید: «به نظر نمی آید که روش زندگی موسوم به دموکراسی و مهمترین بنیاد آن یعنی مجمع سیاسی، محصول تمدن مغرب زمین و در انحصار آن بوده است به تصور کسی نمی آید که نخستین مجمع سیاسی تاریخ مدون بشر، در شهرهای مستقل سومر پدید آمده باشد....»[2]
در اسطوره های کلاسیک (یونان و روم) عصر طلایی را عصر خوشبختی کامل انسان معرفی کرده اند که در آن مردم بی درد و رنج به سر می بردند.[3] در ادبیات سومر نخستین تصور انسان را از عصر طلایی بر روی لوحه ای نقش کرده اند. نظر آنان را در باره عصر طلایی از روی حماسه «انمرکار و سرزمین ارته» می توان دریافت. در این حکایت ضمن یک قطعه بیست و یک سطری، آرامش و ایمنی انسان در روزگاران گذشته و سپری شدن دوران خوشی و کامرانی او تصیف شده است. ترجمه قطعه مذکور چنین است:
در روزگار گذشته ، نه مار بود و نه عقرب،
نه کفتار بود و نه شیر،
نه سگ وحشی بود و نه گرگ،
نه ترس بود نه وحشت،
آدمیان بی رقیب بودند.
یکی بود و یکی نبود، سرزمین شوبود و حمزوی
و سرزمین چند زبانی(؟) سومر، سرزمین با عظمت فرمانروایی و قوانین مقدس،
و کشور اوری سرزمین که چیزهای شایسته داشت،
و سرزمین مرتو در امن و آسایش بود.
(در) سراسر کیهان، یگانگی و وحدت بر مردم حکمفرما بود(؟)
و یک زبان انلیل را می ستودند.
آن گاه پدری که سرور است، پدری که شاهزاده است، پدری که پادشاه است،
پدری که خشمگین است(؟) شاهزاده ای که خشمگین است(؟) پادشاهی که خشمگین است(؟).
این یازده سطر که سالم مانده است، زندگی آسوده نوع بشر را در زمان های پیشین توصیف می کند. مردم جهان در آن دوره بی ترس و وحشت و بی رقیب در نعمت و آسایش، انلیل را می پرستیدند.سومریان مانند عبریان بر آن بودند که مردم جهان پیش از پریشانی و نابسامانی زبان ها، همه به یک زبان سخن می گفتند.[4]
زندگی انفرادی در شهر یا ایالت سومر به طور قابل ملاحظه آزاد و مرفه بوده است. فقیرترین فرد به هرحال مالک یک مزرعه و یا یک باغ بوده است، برده فروشی رواج داشته و کسی که مقروض می شد، اطفال حتی گاهی کلیه افراد خانواده خود را می فروخت تا قرض خود را ادا نماید اما برده ها هم حقوق قانونی مشخصی داشتند، می توانستند به کسب و کار بپردازند، پول به وام بگیرند و آزادی خود را باز خرید کنند(بهای متوسط یک برده بالغ، قدری کمتر از بهای یک الاغ بوده است).
اکثریت مردم سومر آزاد بودند در پی کسب و جست و جوی خوشبختی خود باشند و تحدیدات در این خصوص به حد اقل بود ولی این آزادی برای اطفال نبود، والدین اختیار تام نسبت به اولاد خود داشتند که می توانستند آن ها را از ارث محروم کنند و یا ببردگی بفروشند، موق ازدواج انتخاب همسر برای فرزند با والدین بود، با این وصف پدر و “مادر در امور زندگی عادی از نوازش و پرورش اولاد کوتاهی نمی کردند و محبت بین طرفین برقرار بود. زنان از حقوق مدنی و قانونی بهره مند بودند از جمله حق مالکیت و اشغال به کسب و کار، مرد می توانست به دلیل نسبت کوچک زوجه خود را طلاق دهد و یا اگر فرزندی ببار نمی آورد زن دیگری بگیرد.
موسیقی نقش مهمی در زندگی روزانه سومری ها داشت که در خانه و مدرسه و معبد می نواختند، چنگ و بربطهای زیبایی در مقبره های شاهی در شهر (اور) در بین النهرین یافته شده است. ضمن تحقیق معلوم شده است که طنبور، نی های طبیعی و فلزی همچنین نوت آهنگ های موسیقی که بر الواح ثبت شده است در سومر معمول بوده است، اما سهم عمده ای که سومری ها در تمدن بشری داشته اند، اختراع خط است، خط میخی قدیمی ترین وسیله نوشتن در تاریخ بشر شناخته شده است . این خط حدود ده هزار سال(حتی مدت مدیدی پس از نابود شدن خود سومری ها) وسیله مکاتبه در سرتاسر مناطق غربی اسیا بودن است. بدون شک اگر خط میخی نبود پیشرفت فرهنگ بشر مدت ها به تاخیر می انجامید.
در لوحه های گلی که در سومر به دست آمده است اکثرا مربوط به امور اقتصادی،قانونی و اداری است ولی بر روی پنج هزار از این لوحه ها قطعات ادبی ، اساطیر و داستان های رزمی و سرودهای روحانی، مرائی و حکایات و امثال است.این لوحه های نموداری از ادبیات باستانی شناخته شده هستند که در حدود هزار سال پیش از ظهور ایلیاد و تورات عبرانی تاریخ دارد.[5]
اقتصاد شهری رشد یافت: صنعتکاران، معاملات بازرگانی، تجارت داخلی و خارجی، نظم اوزان و مقادیر نقد و جنس و بالاخره اقتصاد پولی رواج گرفت. تجارت مواد خام وارداتی که در سر زمین سومر نبود، رونق داشت: سیم و زر و سرب از آسیای صغیر، مس از عمان در خلیج فارس، قلع از مشرق ایران و شامات، مروارید از بحرین، سنگ لاجورد برای تزیین معبد و ساختمان از بدخشان، چوب برای کشتی سازی از جنگل های شامات جملگی به شهرهای سومر می رسیدند. برخی مولفان این افسانه را جدی گرفته اند که سومریان قلع مورد نیاز خود را از جزیره انگلیس وارد می کردند. لاجرم با پیشرفت اقتصاد شهری، تقسیم کارشد و طبقه متوسط پدید آمد. تجارت در دست گروه بازرگان بود گرچه وابسته به معبد و به حکومت بودند. اهل پیشه و حرفه(همچون صنعتکاران، فلزکاران، نساجان، زرگران و خنیاگران) اختیار کار داشتند. از این شهر به آن شهر روان بودند و هنرشان را عرضه می داشتند، و دستگاه حکومت ممانعت و نظارتی بر امور ایشان نداشت. از این رو طبقه متوسط با ابتکار و اختیار فردی در کار و کاسبی خویش، در عصر سومری( از دوره تاسیس شهرهای مستقل تا اوان سلطنت و امپراتوری) رشد کرد.معبد هم به عنوان دستگاه اجتماعی و اقتصادی، سازمان مصبوطی داشت و در مقام ملاک بزرگ و بانکدار عمده ثروت فراوان اندوخت.[6]
ادیبان سومری کهنه ترین فرهنگ لغت را که تاریخ ادب می شناشد،پیش از پایان هزاره سوم فراهم آوردند.. مهاجرانی که در آسیای صغیر سکنی گزیدند، لغت نامه حقیقی به چند زبان نوشتند.[7]
مهمترین یافتههای باستانشناسی در سومر تعداد زیادی لوح به خط میخی است. هر چند سامانهٔ نگارشیِ سومریان کهنترین نمونهٔ موجود روی زمین نیست اما خط ابداعی آنها باعث موفقیت بزرگی در توسعهٔ تواناییهای بشر شد. این سامانهٔ نگارشی نه تنها در ایجاد و ثبت اسناد تاریخی نقش بزرگی بر عهده داشت بلکه باعث شد آثار ادبی به شکل اشعار حماسی و داستانها و همچنین آثار دیگری نظیر نیایشها و قوانین ثبت و ضبط گردند.
بطور خلاصه تمدن ابتدایی سومری دارای شاهکارهایی است، از جمله در این سرزمین:
- نخستین حکومت به دست انسان تاسیس گردید
- نخستین سازمان آبیاری و اولین بار استفاده از سیم و زر برای ارزیابی کالا:
- نخستین قراردادهای بازرگانی و اولین اعتبار بازرگانی و اولین اعتبار معاملاتی،
- نخستین کتاب قانون و نخستین بار استفاده وسیع از خط نویسی و نخستین بار گفتگو از داستان آفرینش و طوفان و نخستین مدرسه ها و کتابخانه ها
- نخستین ادبیات و شعر و برای اولین بار استفاده از داروهای آرایشی و زینت آلات
- نخستین حجاری و نقش برجسته و نخستین کاخ ها و معابد و برای اولین بار استفاده از فلزات برای تزیین و نخستین طاق ها و قوسی ها و گنبدهای ساختمانی در جهان پیدا شده است.
- خط میخی از اختراات سومریان است و تکامل این خط را در طی قرن ها از روی آثار بازمانده ایشان می توان دریافت. در نخستین نوشته های سومری خط جنبه تصویری دارد(۳۵۰۰ سال پیش از میلاد) و به تدریخ به صورت الفیایی در می آید و همین صورت پرداخته است که با فرهنگی درخشان به ملت های آشور و بابل انتقال یافته است.
- سومری ها تقسیم ساعات شبانه روز به ۲۴ ساعت و تقسیم ساعت به ۶۰ دقیقه و دقیقه به ۶۰ ثانیه و تقسیم دایره به ۳۶۰ درجه نیز یادگار نظام ریاضی سومری موسوم به عدد شماری شصتی(ستینی) می باشد.[8]
- ساخت مس :مس اولین فلز ارزان بود که اولین بار توسط سومریان مورد استفاده قرار گرفتو حدود ۵۰۰۰ ق.م قابلیت های ساخت آن را بهبود بخشیدند. کشف این روند یکی از بزرگترین نوآوری های بین النهرین باستان به شمار میرفت که به رشد شهرهای مختلف مثل اوروک، سومر و ارو کمک کرد. در ابتدا مس برای ساخت نیز، سر تیر ، تیغه و سایر اجسام کوچک استفاده می شد. ولی با گذشت سالها، سومریان شروع به ساخت کوزه ها و ظروف مسی کردند. اشیایی که میساختند مهارت سومریان را نشان می داد.
- تمدن سومر مبتنی بر کشاورزی و ماهی گیری بوده است، چرخ ارابه – گاو آهن و قایق بادبانی از اختراعات آنان است. دانش و علوم مهندسی آنان بسیار قابل توجه تر از ابزارهای اولیه است. سومری ها برای آبیاری کانال کشی و سد بندی می کردند. آن ها آلات و اداوات اندازه گیری و مساحی و نقشه برداری ساخته بودند. ارقام و اعداد هندسی که مشابه اعداد صحیح و اعشاری ما است ابدا کردند. اختراعات سومری ها در مورد صنایع شامل: چرخ کارگاه کوزه گری – ریخته گری (مس و برنز) لحیم گری، کنده کاری، پارچه بافی، سفیدگری و رنگرزی است. رنگ نقاشی، چرم ،وسایل آرایش، عطریات و دارو می ساختند. بر چند تا از الواح نسخه های دوا ثبت است که نشام می دهد پزشک سومری داروهایی را برای معالجه تجویز می کرده است که از گیاه و مواد غیر آلی ساخته می شده است.
سومری ها شهر نشین بودند .بسیاری از زارعین گله داران و ماهی گیران با پیشه وران، صنعتگران، معماران، پزشکان، خطاطان، سربازان و پیشوایان مذهبی در شهر می زیسته اند.اهل حرفه و پیشه وران سیار مصنوعات و متاع خود را در بازارهای شهر عرضه می کردند و با پول و جنس مبادله می کردند. پول عبارت از سکه های مدور یا حلقه های فلزی بوده است. جمعیت هر یک از کم و بیش دوازده شهر – از ده تا پنجاه هزار نفر تخمین زده می شود. هر شهر یک رب النوع محافظ داشت که مخصوص به خود شهر بود. شهر ملک مطلق رب النوع محسوب می شد. مردم هر شهر حکمران یا شاهی برای خود انتخاب می کردند، در مواق مهم و خاص مردم در یک محل جمع می شدند و مجمع مردمی از دو طبقه یکی طبقه (بزرگتران) و دیگری(عامه) تشکیل می یافت. حکمران و یا شاهی که برای هر شهر انتخاب می شد(سپس این منصب در خانواده اش موروثی ) می شد. مسئول دفاع شهر در مقابل هجوم از شهرهای دیگر و متجاوزین بیگانه بود. به مرور زمان حکمران در کسب نفوذ و قدرت و ثروت با پیشوایان متنفذ مذهبی آن شهر رقابت می کرد. شاهان یا حکمرانان ده تا دوازده شهر یا ایالت مستقل سومر همواره برای تسلط بر سرتاسر کشور با هم نزاع داشتند و قسمت مهمی از تاریخ سومر حاکی از کشمکش ها و نزاع های خونین بین ایالات و شهرهای آن است که عاقبت منجر به سقوط آن شد.
ادبیات سومری با داستان گیل گمش شهرت دارد و اسطوره طوفان نیز از زمان سومری ها آغاز و در داستان گیل گمش جای داشته است. به نظر می رسد که این داستان به جهت طغیان در دو رود بزرگ دجله و فرات به وقوع پیوسته است و از آن داستان صور گوناگون به قطات مختلف بدست و زمان ما رسیده است. شرح داستان طوفان در داستان گیل گمش به صورت کاملی از هنگام غضب خدایان تا نجات و حرکت قایق نشینان به طور مشروح ذکر شده است.شباهت و نزدیکی این داستان با کتاب عهد عتیق(توریه ) آمده است بخوبی مشخص و روش است. [9]
بسیاری از سومر شناسان غرب ابعاد و جوانب حتی بیشتری برای ستایش میراث سومر یافته اند. برای نمونه در کتاب آغاز تاریخ در سومر که به قلم یکی از محققان پر اعتبار سومر شناس غرب است، می خوانیم که سومری ها حداقل در ۳۹ زمینه مختلف – از تاسیس نخستین مدرسه و تالیف اولین کتاب روانشناسی گرفته تا تدوین نخسین سوگند نامه و تصنیف اولین شعر عاشقانه- پیش کسوت تاریخ بودند.[10]
سومری ها طبعا در زمینه ساخت و اندیشه سیاسی هم نو آوری و بدعت فراوان داشتند.شهرهاشان هر یک دولتی مستقل داشت و نظام سیاسی در آن دولت ها مستقل بر سه بنیاد استوار بود: «حاکم شهر» یا حکمران- «شورای معمرین» یا شورای شیوخ و بزرگان،(مجمع شهر) که آن را مجمع همشهریان نیز می گفتند.
آداب مجمع سومری این بود که هر قضیه به بحث گذارده می شد... در جامعه دولت-شهر سومری، قدرت سیاسی تمرکز نیافته بلکه توزیع گشته بود. نظام جامعه های شهری سومری .. نخستین دستگاه دموکراسی در سیر فلسفه دولت است.[11] در کنهترین سند مربوط به قانون که از سومری ها به دست آمده و «سیصد سال پیش از حمورابی نگاشته شده ...»
اندیشه های نظری سومری، یکسره معطوف به جهان طبیعت است. اساطیر تا جهان شناسی طبیی که ذهن سومری آفرید- حیات او را با پدیده های طبیعت پیوندی میداد. انسان فعال سومری از حیات چه می خواست؟
- ایمنی، تندرستی، کامرانی، حاصلخیزی، فراوانی و صنعتگری – انگیزه های زندگی و کوشش روزمره او را می ساخت.
این معانی به اقتضای حیات تجربی و محسوس، وجهه نظر سومری را نسبت به جهان طبیعت پرداخته است، طبیعی که عالم اسرار بود. همان اندازه که عامل طبیعی جغرافیایی، در تحول جامعه روستایی به شهری و ایجاد مدنیت «سیاه سران» سومری موثر بود.[12]
در همین سومر است که برای اولین بار، آن گونه که تاریخ نشان می دهد، پاره ای از زشتی های تمدن از قبیل بردگی و استبداد ،چیرگی کاهنان بر مردم و جنگهای استعمار به شکل وسیع دیده می شود.در همین سرزمین زندگی قرین سعادت برای نیرومندان و حیات توام با رنج و بدبختی برای دیگر مردم نیز پدید آمده است.
جانشین سومریان پادشاهی بابل است.
سومر با یک چنین تمدن و توسعه ای چرا و چگونه از میان رفت؟ پرسشی است که هنوز پاسخ مستندی برای آن یافته نشده است. یکی از دلایلی که در این مورد نوشته شده این است که: از دیدگاه بومشناختی، حاصلخیزی زمینهای سومریان در این دوره به دلیل شوری، کمتر و کمتر میشود. شوری خاک در این نواحی همیشه باعث زحمت بودهاست. زهکشی ناقص برای آبیاری خاک در آب و هوایی که به شدت مستعد تبخیر است باعث رشد نمک حلشده در خاک گردید و در نهایت منجر به کاهش شدید محصولات کشاورزی شد. در طول دوران اکدی و سلسله سوم اور کاشت گندم به تدریج جای خود را به کاشت جو که تا حدودی مقاومت بیشتری به نمک دارد داد. اما به نظر میرسد این تغییر کاشت کافی نبوده زیرا از حدود سال ۲۱۰۰ تا ۱۷۰۰ پیش از میلاد جمعیت این منطقه تقریباً به میزان سه پنجم کاهش یافتهاست[13]
در الواح سومری در مورد دوره نزول سومریان سخنانی به این شرح آمده است :
«سده ای که طبق کمترین تخمین در حدود ۲۳۰۰ سال پیش از میلاد آغاز می شود، شاهد ظهور یکی از سرداران بزرگ سامی به نام سارگون بود. سارگون (پادشاه اکد)پس از حمله و تصرف دو پایتخت سومر، کیش در شمال و ارک در جنوب، خود را شاهنشاه سراسر خاور نزدیک از جمله مصر و حبشه خواند. پایتخت وی شهر اکد در شمال سومر بود. شهر اکد در سایه کاردانی سارگون و جانشینان وی نیرومند ترین و ثروتمند ترین شهرهای سومر گشت و از اطراف و اکناف غنایم و هدایایی به سوی آن سرازیر شد. این شهر با عظمت فقط یک قرن بعد به دست قوم گوتی به ویرانه ای بدل گشت. گوتیان مردمی وحشی بودند که از سمت مناطق کوهستانی در مشرق به بین النهرین تاختند و سراسر سومر را زیر و زبر کردند.
این توفان سهمگین بی شک خاطر عده ای از متفکران سومری را به خود مشغول داشته بود، و لااقل چند تن از ایشان در صدد یافتن علل این شکست بر آمده اند. یکی از این افراد، نویسنده همین سند تاریخی(در الواح سومر) است. تاریخ نویس نامبرده از دیدگاه خاص خود که (بی گمان دیگر سومریان و به ویژه مرد نیپور نیز با آن موافق بودند) پاسخ هایی برای پرسش خود یافته که در این جا درج می شوند:
« نرام سین چهارمین پادشاه سلسله اکد، شهر نیپور را ویران ساخت و همه گونه خفت و خواری در حق ایکور، معبد بزرگ انلیل، روا داشت. پس انلیل روی به تیان نمود و آنان را وادار ساخت که اقامتگاه کوهستانی خود به اکد بروند و انتقام معبد محبوبش را بگیرند. هشت تن از خدایان برجسته سومر هم به منظور آرام ساختن رهبر خود، انلیل، بر اکد نفرین و لعنت فرستادند و ویرانی آن را خواستار شدند. بر اثر نفرین خدایان، شهر اکد رو به ویرانی گذارد.
از سمت مغرب چادرنشینان «مرتو» که «غلات را نمی شناختند» به سوی آکد آمدند، و بهترین گاو و گوسفندان خود را همراه آوردند. مردم ملوخه «ساکنان سرزمین سیاه» کالاهای عجیبی با خود داشتند. ایلامیان و سوباریان از شرق و شمال با بارهای خود چون «خران سنگین بار» بدان روی آوردند. شاهزادگان و پیرمردان دشت ها هر ماه و هر سال نو هدایای گران بهایی به شهر می آوردند.
لیکن ناگهان وضع دگرگون شد و باران بلا بر آن سرزمین خوشبخت باریدن گرفت،یا چنان که مولف گوید:« درهای دروازده اکد بر زمین افتاد. «ایینه» مقدس دست به هدایای ایشان نزد.
در اولمش (معبد ایننه) رعب و وحشت حکمفرما گردید چون آیننه، معبد خویش را ترک گفته بود و مانند دوشیزه ای که اتاق خود را رها می کند، ایننه مقدس معبد خویش را در اکد ترک گفت، و چون جنگاوری که سلاح در دست دارد بر شهر تاخت و دشمنان را بر آن چیره ساخت» و بدین سان در مدتی «کمتر از پنج روز و ده روز» سلطنت و سروری از اکد رخت بر بست و به ویرانه ای بدل گشت.نرام سین خرقه ای به تن کرد و گوشه عزلت گزید.کشتی ها و ارابه های وی بیکار و بیهوده ماندند.
اما علت این حوادث شوم چه بود؟ به گمان نویسنده باستانی «نرام سین در مدت هفت سالی که بنیان فرمانروایی خویش را استوار می کرد، بر خلاف منویات و تمایلات «انلیل» خدای سومری، رفتار کرد. وی به سپاهیان خود اجازه داد به معبد ایکور بتازند و بوستان ها و بناهای آن را با تبرهای مسین ویران سازند. خانه های آن را چون«جوان بیجانی که بر روی زمین افتاده» فرو ریختند. وی هیچ چیز باقی نگذاشت. حتی از دروازه ای که بر روی آن نوشته بود «چیدن غله مجاز نیست» غله چید، و «دروازه صلح» را کلنگ خراب کرد. ظرف های مقدس را آلوده ساخت و درختان معبد ایکور را از بن برید و ظروف نقره و طلا و مس آن را در خاک لگد مال کرد. اموال شهر نیپور را در کشتی هایی که در نزدیکی معبد انلیل پهلو گرفته بودند بار کرد و به شهر اکد برد.
اندکی پس از این کارهای ناشایست«رایزنی و خرد از شهر اکد رخت بر بست» و خرد اکد به حماقت و بی خردی مبدل شد.آن گاه انلیل – توفان خشمگین بی همتا، به خاطر حمله ای که به خانه دوست داشتنی اش شده بود، چه ویرانی ها به بار آورد.نخست روی به کوهستان کرد و قوم گوتی را «که زیر بار هیچ نظم و قانونی نمی رفتند فرا خواند، گوتیان سطح زمین را چون ملخ پوشاندند. و کسی از چنگ آنان نگریخت. رفت و آمد در خشکی و دریا در سراسر سومر غیر ممکن شد.«هیچ پیکی را یارای سفر نبود.مسافران دریا نیز از سفر بازماندند.با راهزنان در راه ها مسکن کردند. درهای دروازه ها به گل گرفته شد، نا امنی و تباهی به همه نقاط کشور رخنه کرد و در نتیجه قحطی و گرسنگی در آن سرزمین آغاز شد. مزرعه ها و چرا گاه ها از گندم و گیاه تهی ماندند و ماهی گیری از رونق افتاد، باغ های آبیاری شده عسل و شراب نداشتند. در پی خشک سالی، قیمت ها سر به آسمان کشید، چنان که با بهای یک بره فقط یک سیلا[14] روغن و نیم سیلا غله یا نیم مینا پشم می خریدند.سر انجام خدایان نفرین «خرابی و ویرانی» بر اکد فرستادند.[15]
دلیل دیگری که برای این فروپاشی گفته شده است: افزایش تدریجی جمعیت اقوام سامی در ناحیه میانرودان و افزایش تدریجی نفوذ سیاسی آنها در ناحیه میانرودان به گونهای بود که ۲۸۰۰ سال پ.م. سامیان اکثریت ساکنان بسیاری از شهرهای سومری را تشکیل داده و در مواردی حاکمیت این شهرها را در اختیار گرفتند.
یکی از این اقوام اکدیها بودند. اکد قومی سامینژاد بود که در شمال خاک میانرودان و در حوالی بغداد کنونی، میزیست. این قوم در نزاع با سومریان پیروز شدند. ۲۵۰۰ پ.م. سلسله سومریان باستان از هم پاشید و اکدیان ۳۰۰ سال در قدرت باقی ماندند.
هر چند در مورد سقوط سیاسی سومریان در نوشته های تاریخی چنین آمده است، ولی در رابطه با از بین رفتن تمدن و آثار آن اطلاعاتی در دست نبود و این موضوع مورد کنکاش دانش پژوهان می باشد. اخیرا «کارولین ستاسی» وتیم علمی وی از دانشگاه آکسفورد در مقاله ای درباره نتائج فعالیت دانشمندان که در مجله ' PNAS ' به چاپ رسید اعلام کردند، از زمان های دور ،ما نسبت به وقوع فاجعه آب وهوایی در آن زمان که منجر به انقراض نه تنها تمدن سومریه بلکه تمدن های هند ومصرشده باشد ، شک داشتیم اما سندی به جز برخی اکتشافات ساحل دریای سرخ و خلیج عمان برای اثبات آن نداشتیم.
«تمدن سومریه» در جنوب بین النهرین (عراق امروزی) و «تمدن قدیمی مصر» و «تمدن دره سند» در هند، سه تمدن باستانی روی زمین است که 6 هزار سال قبل به شکل جوامع بزرگ فعال در زمینه بازرگانی ظاهر شدند با یکدیگر رقابت می کردند.
سه هزار سال قبل از میلاد، سارگن بزرگ پادشاه اسطوره ای اکد توانست تمامی شهرهای سومریه را تصرف و امپراطوری اکدیه بنا کند و قوانین کلی بازرگانی و سایر ویژگی های تمدنی را وضع کند. با اینکه این امپراطوری، ابرقدرت آن زمان بود اما پس از 200 سال از تاسیس آن همراه با پایتخت خود «اکد» به صورت ناگهانی، بدون اینکه کوچکترین اثری از خود به جا گذارد، ناپدید شد. ناپدید شدن تمدن مذکور، میان مورخان جنجال به پا کرد برخی از آنها بر این باور بودند که شهرهای بین النهرین از قدرت مرکزی رضایت نداشتند و با نواده های پادشاه اسطوره ای جنگیدند.
اما برخی دیگر از مورخان ناپدید شدن تمدن سومری را با حملات قبایل جوتی که کشور را ویران و قدرت پادشاه را تضعیف کردند، مرتبط دانستند.
قبل از این زمان ،برخی از زمین شناسان و دانشمندان علوم آب و هوایی از فاجعه آب و هوایی که تمدن سومریه را ویران کرد سخن گفتند و مهمترین دیدگاه ها پس از حفاری در مجاورت سوریه نشان می دهد 2200 سال قبل از میلاد، خاورمیانه با خشکسالی شدیدی مواجه شده که منجر به نابودی تمامی شهرهای بزرگ این منطقه شده است.
«کارولین» و تیم وی پس از تایید مطالعات خود بر روی استالاکتیدها (ستون هایی از رسوبات کربنات کلسیم) که طی 5 هزار سال در غاری نزدیک دماوند به آنها دست یافتند ، اولین شواهد ناپدید شدن امپراطوری سومریه را کشف کردند.
این ستون های سنگی شبیه حلقه های رشد سالانه درختان است و ترکیبات شیمیایی آنها به طور مستقیم بیانگر میزان آب موجود در غار در زمان های مختلف از زمان تشکیل آن می باشد.
ستون های مذکور می تواند به عنوان مرجع آب و هوایی بیانگر درجه حرارت، نوسانات دما و میزان بارش طی مدت زمان طولانی باشد.
این غار در نزدیکی مناطق شمالی امپراطوری اکدی ها واقع شده بوده است واین امر به معنای این است که میزان بارندگی ها با نزولات آسمانی در سرزمین های امپراطوری یکسان است.
نتایج این تحقیق نشان می دهد، ابر قدرت دوره بین النهرین بر اثر خشکسالی در 4هزار و 200 سال قبل ویران شد واین امر که بیش از 3 قرن ادامه یافت مربوط به دوره از میان رفتن تمدن سومری در بین النهرین و ظهور بابل در این منطقه است.[16]
تمدن سومر، اولین تمدن شهری در جنوب بین النهرین است وزبان سومری، از نظر «زبانشناسی» با تمامی زبانهای هم دورهی خود متفاوت بوده است، از این رو بسیاری از مردم بر این باورند که «همه چیز» از سومر آغاز گردیده چرا که سومریان باستان، دارای پیشرفتهای قابل ملاحظهای در زمینه هنر، معماری، پزشکی، ریاضیات و نجوم بوده اند.[17] با سقوط سومریان اقوام بابلی بر این سرزمین دست یافت و حکومت خود را تشکیل دادند.
[1] آدمیت همان ص ۱۲۶
[2] خبرگذاری مهر اول شهریور ۱۳۹۱
[3] همین تعریف در اشعار فردوسی در زمان جمشید شاه نیز به کار گرفته شده است.
چنین سال سیصد همی رفت کار - ندیدند مرگ اندران روزگار
ز رنج و ز بدشان نبد آگهی میان بسته دیوان بسان رهی
به فرمان مردم نهاده دو گوش ز رامش جهان پر ز آوای نوش
چنین تا بر آمد برین روزگار ندیدند جز خوبی از کردگار
[4] - الواح سومری همان ص ۲۰۴
[5] کریمر. سیوان باستانی ترین تمدن بشر ترجمه نصرالله سروش نشریه دانشکده ادبیات اصفهان
[6] چایلد گوردن استاد سومری به نقل از تاریخ فکر آدمیت همان ص ۱۴
[7] آدمیت همان ص ۱۷
[8] خانلری همان ص ۱۴۰
[9] ناس جان – تاریخ ادیان باستانی ترجمه علی اصغر حکمت انتشارات فرانکلین ۱۳۵۴ ص ۴۹
[10] Kramer,Samuel Noah, History Begins at Sumer- Thirty Nine Firsts in Recorded History- Philadelphia 1981
[11] آدمیت فریدون تاریخ فکر از سومر تا یونان و روم – انتشار روشنگران ۱۳۷۵ ص -۲۲-۲۵
[12] آدمیت همان ص ۳۷
[13] Thompson, William R.; Hay, ID (2004). "Complexity, Diminishing Marginal Returns and Serial Mesopotamian Fragmentation" (PDF). Journal of World Systems Research. 10 (3): 612–652. doi:10.1007/s00268-004-7605-z. PMID 15517490. Archived from the original (PDF) on 19 February 2012. Retrieved 25 June 2015
[14] برابر با ۸۴٪ لیتر
[15] الواح سومر همان ص۲۰۹-۲۱۰
[16] ایرنا – به نقل از اعتماد اونلاین یکشنبه، ۱۶ دی ۱۳۹۷
[17] پایگاه خبری السومریه نیوز- ایرنا - ۱۶ دی ۱۳۹۷،
خودبینی و خودشیفتگی هم میتواند فردی باشد و هم جمعی که در حالت فردی شخص خود را از دیگران برتر و شایسته تحسین و ستایش دانسته و دیگران را تحقیر و کوچک میپندارد. در حالت جمعی خود شیفتگی و خودبینی که متاسفانه بخش بزرگی از جامعه ما دچار آن هستند در قالب توهین به ملتهای دیگر و تحقیر انان به نمایش گذاشته میشود. این خود شیفتگی و خود فریبی در گفته های صاحبان قلم در سده های گذشته بسیار رایج شده است. یک نمونه آن ها چنین نوشته است: مورخی به نام ! در دوره رضا شاه در مورد غلبه ایرانیان بر مغولان چنین قلم فرسایی کرده و اوضاع غم انگیز و نفرت بار ما را چنین واژگونه کرده است:
- «.... تاریخ وزرا همیشه از محوریت خاصی برخوردار است. گرچه میان وزیران افراد ناموزون و نامقبولی هم بودند که آب به آسیاب دشمن می ریختند، اما همیشه غلبه با کسانی بود که در خدمت ایران بودند و به ایران می اندیشیدند(!!). تبعیت ظاهری از خان به آن ها فرصت می داد که به کار خودشان بپردازند
این استحاله تا جایی پیش رفت که بگوییم حتی مغول ها، با حضور در ایران، ایرانیزه هم شدند؟(!!!)
این نظریه و ایده کاملا درست است. چنگیز «خان» بود و دور از فرهنگ ایرانی. ولی مثلا هلاکوخان را دیگر نمی توان صرفا یک شاه مغولی دانست. او ایرانی شده بود. به یک معنا، ایران دوستی او کم از هیچ ایرانی نداشت. علقه و مهری که او به این قوم می ورزید و آثار و ابنیه ای که به خاطر حضور او باقی ماند، همه نشان دهنده چیرگی تفکر و عنصر ایرانی بر افکار مغول هاست.
غیر از هلاکوخان، کسان دیگری هم بوده اند که تا این حد در فرهنگ ایرانی مستحثل شده باشند؟
بله، اولجایتو از نسل هلاکوخان را هم نمی توان عنصری ناشایست به حساب آورد. این پادشاهانی که بیشتر به سبک ایرانی رفتار می کردند، به شدت تحت تاثیر فرهنگ وزرایشان بودند. هر چند، جدا از این، طبیعی است که وقتی من خدمت کسی می روم و با یک توفق معیاری فرهنگی رو به رو می شوم، دیگر چاره ای جز سپر انداختن در برابرش نخواهم داشت. یعنی بی اختیار اخذکننده و گیرنده می شوم و بیش از آن که عنصر غالب ظاهر چیرگی داشته باشد، عنصر مغلوب اثراتش را به جای می گذارد.
ریشه های ایرانی شدن و ایران دوستی این خان های مغول را باید در کجا پیدا کرد؟ در تاثیرپذیری از سبک زندگی مردم، در راهکارها و خوش فکری های وزرا، تمدن طولانی یا…
دقیقا جنبه های متبادل موجب این اتفاق شد. آدمی بی گمان، با تمام نیرویی که دارد، اثرپذیر است. همچنین، هیچ وقت همانندی میان افراد یکسان نیست.[1]
خوب این فرمانرویان مغولی که – ایرانی شدند – چگونه ایرانی بودند؟ ایرانی با دانش و علم فراوان؟ ایرانی با هنر و اختراعات عدیده؟ این ایرانی شدن چه دستاوردی داشت؟ هیچ و پوچ- ایرانیان دوره مغولان انبوهی درویش – صوفی و عارف بی خیال – بی کاره – پشت به جهان فازغ از مسئولیت که همه چیز را از دیدگاه اشاعره می دیدند بودند.سرنوشت مردم را ساخته تقدیر الهی می دانستند و تلاش برای برون رفت را بی فایده؟؟
نمونه بارز وزیران ایرانی!! جوینی است.
- از جمله دبیران ایرانی که از حدود سال 630 در خاندان مغول حضور داشتند بهاء الدین محمد جوینی بود که وی در دوران حکومت امیر ارغوان در نهایت قدرت می زیسته و تا حدودی نیابت امیر را بر عهده داشته و با تدبیر وی دو پسرش شمس الدین محمد وعلاءالدین عطاملک به هولاگو پیوسته و زمینه نفوذ خویش را فراهم کرد.
- جـوینی در ایـن عصـر، مورخی به شدت تقدیرگراست که سلطة اندیشـة یادشـده بـر تـاریخنگـاری وی، تفـاوت چندانی با ادوار پیشین در نزد مورخان مسلمان نداشت. آنچه ایجادکنندة این شرایط اسـت، از یکسو باورهای عمیق دینی جوینی، نوع و میزان تحصیلات او، سیطرة علـوم نقلـی بـر علوم عقلی در عصر او و مؤثرتر از همة عوامل یادشده، تأثیر واقعة تهـاجم مغـولان اسـت؛
- در این عصر است که در گستره ایران زیر سلطه ایلخانان متونی چون دیوان شمس، مثنوی معنوی، بوستان و گلستان سعدی و صدها اثر عرفانی و صوفیانه دیگر تولید میشود؛ که همه ادامه دهنده و مشوق مکتب تخریب گر مشاعره است.
- مغولان نه تنها به مذاهب و مسالک متساهل اند، بلکه ارادتی وصف ناشدنی به صوفیان دارند. نه تنها مانع فعالیت آنها نمیشوند، بلکه عمده هزینه نظام تصوف خانقاهی از طرف آنها تأمین میشود. در این زمان تفکر عرفانی از حوزه گفتمان گونهگی خارج شده و شاخص خرد اجتماع تلقی میشود. در آثار سعدی صوفی و شاعر پرآوازه این عصر، تابوشکنیهای عارفانی چون بایزید و حلاج با شور و حرارت ذکر میشود.
- همزمان با حاکمیت مغول ها، خانقا جایگاه ویژه ای پیدا می کند. یعنی خانقاهی که گاهی در حد کاروانسرا عمل می کرده، به یک پایگاه اجتماعی تبدیل می شود.مردمی که زندگی را رها کرده و درویشی و گدایی را انتخاب کرده و از صدقه سر مغولان غاصب نانی به کف می آوردند و به غفلت می خوردند.
- عرفان نوعی استحاله و انقلاب عظیم در نحوه رویکرد به خدا، هستی و انسان است. رویکردی که با قوانین و قوالب معهود یا عقلی هیچ سازگاری و تطابقی ندارد و آشکارا قواعد منطقی آنها را نقض میکند. دنیای بیرونی، درونی میشود و در دل جای میگیرد، تجربههای حسی و عقلی بیهوده انگاشته میشوند و در یک کلام زندگی یک عارف صحنه نمایشی از عادتستیزی، منطقگریزی، عقلستیزی، هنجارستیزی و عبور از ارزشهای موجود میشود.
- نکوهش عقل از اجزای لاینفک اندیشه عرفانی محسوب میشود. مطالعهای اجمالی آثار متصوفه در طول تاریخ اسلامی نشان از تحقیر بیرحمانه عقل محاسبهگر دارد. به تصریح زبان عرفان و قدرت در عصر ایلخانان مولانا «عقل اگر قاضیست کو خط و کو منشور او» (دیوان شمس، ١٣٩١ ،غزل ٤٦٢ ) یا به گفته سعدی صوفی مشهور قرن هفتم «عقل ورزیدم و عشقم به ملامت برخواست» (سعدی، ١٣٩٣ ،غزل٥٠ .) عقل ستیزی در اندیشه حافظ با نکوهش بی سابقه ای مواجه میشود «عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند» (حافظ، ١٣٩٠ ،غزل ١٩٣ .( که ممکن است در نخستین مراحل نام آن عشق نباشد؛ بلکه ایمان یا هدایت باشد. این نکوهش عقل در آثار عرفا خودبه خود و غیرمستقیم ستایش چیز دیگری را به همراه دارد.
- مغول ها در اوایل قرن هفتم آمدند ولی اثرات منفی خضورشان را در قرن هشتم و حتی ضعف و انحطاط های دوره های صفویه و افشاریه می توان دید. عوامل حکومت همیشه مترقی نیستند. حتی اگر بومی هم باشند، گاهی بومی اندیش نیستند، مثلا گرچه شاه اسماعیل، خلاف مغول ها، با اندیشه ایران دوستی ظاهر شد اما بعدتر جاه طلبی ها و کشورگشایی هایش چنان بر تظاهرهای فکری اش چیرگی پیدا کرد که جوهره فرهنگ در میانه مستحیل شد و همان عوارض خانقاهی منفی که حاصل دوران یاس و اضطراب و سردرگمی مغولان پیشین است، جایگزین ایران دوستی ها می شود.
- مصادیق این اثرات منفی را که در چند قرن دامنه دار شد، کجا می توان دید؟
- مثلا می توان در نثر فارسی نمونه های آن را دید. نثر فارسی بعد از دوران صوفی دیگر شکوفا نمی شود مگر با ظهور مشروطه.
- درباره انحطاط اخلاقی ایرانیان در دوره مغولان چنین نوشته شده است: «حمله مغول، نظام اجتمـاعی ایران را ویران ساخت و پایه های اخلاقی خانواده و اجتماع را متزلزل نمـود . دروغگـویی، دورویـی، خیانـت، منازعـات خونین خانوادگی و اجتماعی، رواج گسترده بزهکاری، روسپیگری، زنبارگی، غلامبارگی، مردبارگی و اعتیـاد بـه مـواد مخدر، ناهنجاریهایی بود که در نتیجه حمله مغول، خلق و خوی ایرانیان را بیمار ساخت» (ر.ک. عدالت، 1389 :238)
- نسوی از مورخین دوره مغول است که خود شاهد و ناظر تخریب مغولان بوده است. ) افسردگی، ناامیدی و بی اعتمادی به آینده را میتوان از این جملات نسوی دریافت:
- «صبح سعادت- عما قریب- چشم مدار که محنت یلداست.
- کار امروز به فـردا مـیفکن ، هرچنـد امـروز را فرداسـت» (نسوی (7 :1385 )
- « چند روز در آن ساحت با راحت و جنابِ جنات صفت – و اگرچه موارد راحات به جراحات ضـمیر مکـدر بـود و چهره مورد آمال به خدشات احوالِ احداث مغیر- روزگار گذرانید» (نسوی، 1385 :32 .( «
- « ای دوست! در خزان أَمانی، کامرانی توقع کردن نادانی است و در برگ ریز آمال، شکوفه اقبـال انتظـار بـردن آرزوی محال» (نسوی، 1385 :38 .( «
- این سودا دامن دل گرفته و این خیال پیش ضمیر ایستاده، در آن حسرت که گـور و کفنـی روزی نخواهـد بـود فی منْزِلَـه بینَ منْزِلَتَینِ، نه در این جهان و نه در آن جهان، با آه سرد، اسب گرم کرده میراندم» (نسوی، 1385 :57-56.)
-
- «ایرانیان هرگز نتوانستند پس از هجوم اسکندر، اعراب، مغـولان و ... انسـجام لازم را کسب کنند و همین امر به بیثباتی ساختارهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسـی و اقتصـادی منجـر شـد و هـر بـار کـه ایـن بی ثباتی ها تکرار میشد، اندیشه دست تقدیر را در ساختار فکری ایرانیان زنده میکرد» (عدالت، 1389 :174)
- اعتقاد به قضا و قدر تا پیش از حمله مغول نیز در ایران وجود داشت که دلایل متعددی را میتوان برای آن برشمرد اما هجوم مغولان مزید بر علت شد و این اعتقاد را در ایرانیان تقویت کرد. به نقل از بیانی، مردم این روزگار به ایـن بـاور رسـیده بودند که پایان دنیا نزدیک است. تعبیر قرآن و اقوال نقل شده از جانب نبی و ولی، شهادت شـیوخ معتبـر زمـان و تأییـد ستاره شناسان و منجمان، این باور را تقویت میکرد.
ایرانی نه تنها خود را با دشمن روبرو نمی کند ، بلکه جزئی از ساختار دشمن میشود . وزیر و وکیل و دفتر دار دشمن میشود . مزدوران و محافظان دشمن میشود . ایرانی به نکبت خو کرده است . او درد را دور میزند و فکر می کند با گردش از میزان زخم و درد کاسته میشود . تا فردا خدا بزرگه. این ایرانیانی که مغولان را ایرانی کردند نه ایرانی بودند و نه علاقه ای به ایران داشتند. زر اندوزان بودند که با خیانت به ایران و خدمت به تجاوزگران ایران بر ثروت و دارایی خود می افزودند. سرمایه و داشته های نظام الملک و پسرانش که والی ۱۲ دیار ایران بودند مطالعه کنید
مغولان پس از اعراب، تحرکت، سازندگی، خلاقیت و ابتکار را به گورستان سپردند که هنوز باستان شناسان ایران ویران شده نتوانسته اند آن ها را کشف، شناسایی و در معرض قضاوت مردم برای شناخت واقعیت ها و موجودیت تاریخی خود پی برده و تلاشی برای از بین بردن تخریب آن ها صورت دهند. نمونه خرد خفتگی را در همین نوشته آغازین بجث برای گمراهی و گژ راهه رفتن ایرانیان می توان دید.
-
عملکرد لشکریان اعراب در ایران در دوران خلفای راشدین
"در واپسین سالهای شاهنشاهی ساسانی اوضاع کشور ایران آشفته گردید. به طوری که بعد از پادشاهی انوشیروان دادگر هرمزد بر تخت نشست و بعد از او خسرو پرویز که این دوره ها به نام دوره های شکوه و جلال ایرانیان نام گرفته است.ولی بعد از آنها در مدت کمتر از 6 سال در حدود 6 پادشاه بر تخت نشستند و اوضاع کشور رو به هرج و مرج میرفت . در سال 12 هجری یزدگرد سوم در یک کودتا نظامی توسط افسری به نام رستم فرخزاد(رستم فرخ هرمزد) بر تخت نشست تا شاید ایران به نظم گذشنه خود بازگردد . ولی یزدگرد جوانی میهن پرست ولی بی تجربه بود که برای پادشاهی تدبیر کافی نداشت . سلطنت او هیچ تاثیری در مرتب کردن اوضاع اجتماعی آن زمان نداشت و ایران به مرز فروپاشی و یا شاید بتوان گفت دور جدیدی از شاهنشاهی که افسران پارتی برای آن مبارزه میکردند قرار داشت .زیرا افسران پارتی در داخل با ارتش یزدگرد مقابله میکردند تا در یک کودتای نظامی به سلسله ساسانیان خاتمه دهند و سلسله جدیدی از پارتیان را روی کار بیاورند . با تمام این توصیف در سال 11 هجری ابوبکر در مدینه به جای پیامبر نشست و جنگهای خونین را آغاز کرد که با نام "رده" معروف گردید .
او همه قبایل مدینه را متحد کرد و همه را در زیر یک پرچم در آورد . خیزشی بزرگی در عربستان آغاز شده بود تا مرزهای عراق و ایران را از آن خود کنند . زیرا عربستان از صحراهای سوزان و گرم و غیر قابل زندگی تشکیل میشد و آنان در آرزوی دست یافتن به مکانهایی سرسبز و آب و علف دار بودند .
بخت از ساسانیان برگشته بود و کشور در آستانه تحولی نو و شاهنشاهی جدیدی قرار داشت در سال 12 هجری "مثی ابن حارثه " به فکر افتاد تا حمایت مدینه را جلب کند و با ابوبکر مذاکره نماید . او اوضاع آشفته ایران را تشریح کرد و از او خواست تا نیرو در اختیارش گذارد تا به جنوب فرات حمله کند و به نام گسترش اسلام غنایم بسیاری را کسب نماید . به گفته طبری : عربهای از شوکت و قدرت ایرانیان خبر داشتند و میدانستند که آنان ملتهایی هستند که جهان را به زیر سلطه خود در آورده اند . به همین جهت در فکر حمله به ایران نبودند و تنها قصد تصرف شهرهایی از عراق منجمله حیره را کردند .
در سال 12 هجری "خالدبن ولید" رهسپار حیره شد و از تمام قبایل درخواست کمک نمود . او در این جنگهای رشادتهایی از خود نشان داد که نام وی را سیف الله گذاشتند ( شمشیر الله ) . به گفته طبری : در میان راه به حیره دهستان های بساری برای ایجاد رعب و و حشت به آتش کشیده شد و آنان را ویران نمودند . بعد از ورود به حیره مردم شهر توان مبارزه را در خود ندیدند و قراردادی فی مابین آنان منعقد شد تا سالیانه 190 هزار درهم به مدینه باج پرداخت کنند خالد ابن ولید پس از پیروزی "حیره" و فتح آن شهر به فکر تصرف "مناطق آرامی نشین" عراق افتاد .
مردمان آنجا مسیحیان ایرانی بودند که با آرامش زندگی میکردند . خالد لشگر بزرگی را روانه آنجا نمود . افسر ارشد شهر برای آنکه حاضر به تسلیم نگردید و حاضر به فرار هم نشده بود تصمیم به زنجیر کردن خود و سربازانش کرد . که این نبرد بعد ها به " ذات السلاسل " مشهور گردید .
"طبری" مینوسد خالد پس از کشتن سربازان دربند که در حدود 700 نفر بودند - زنجیر آنان را به عنوان غنیمت برداشت و افسر مافوق را گردن زد . وزن زنجیرها "هزار رطل" گزارش شد که در حدود 450 کیلوگرم بوده است . این جنگ در شهر کاظمه در شمال کویت واقع بود که در آن زمان زیر مجموعه امپراتوری ایران بوده است . این نخسین بار در تاریخ بشریت بود که زنان و مردان ایرانی توسط عربان قتل عام می شدند.
وقوع جنگ بین ایران و اعراب یکی از رویدادهای سرنوشت دگر گون کن و تخریب گر آن چه در ایران وجود داشت بود.
جنگ بزرگ و خانمان سوز ایران و اعراب در دوره خلیفه دوم عرب یعنی عمر بن خطاب صورت گرفت و هنوز دو سالی از شکست لشکریان ایران از سپاهیان عربها در نبرد نهاوند سپری نگشته بود که عمربن خطاب خلیفهٔ دوم در مسجد مدینه ترور و کشته شد (ذی الحجه سال ۲۳ هجری). ضارب او فردی ایرانی به نام پیروز نهاوندی و نامور به ابولولو بود که گویا در نبرد جلولا اسیر دست عربها شده بود. طبری زادگاه وی را نهاوند میداند.
به نظر عبدالحسین زرین کوب میتوان کشته شدن خلیفه به دست فردی از تبار ایرانیان را نشانه و نمادی از خشم و کینهٔ ایرانیان نسبت به اعراب برشمرد. از سوی دیگر در شهرها و مناطق مختلف ایران هرگاه فرصتی مهیا میشد مردم سر به شورش و طغیان برمیداشتند. به عنوان نمونه میتوان به شورش مردم کوره شاپورخواست و کازرون پس از مرگ عمربنخطاب اشاره داشت.[1]
گزارش های اسلامی در مورد تسخیر ایرانشهر و ماوراءالنهر نشان می دهد که ترک گسترده دین زرتشتی، کم پیش می آمد. طی نخستین دهه های حکومت اعراب، فقط چند ایرانی به دلیل اعتقاد مومنانه خود به پیام محمد نبی(ص) آزادی و موقعیت، ثروت یا بی علاقکی به دین موبدان به اسلام گرویدند. در حالی که از سال 629م -8 ه.ق تا 632 م ۱۱ ه.ق. هنگام ورود اعراب به تیسفون که یزدگرد سوم فرار کرده بود، زرتشتیان و درباریانی که در این شهر مانده بودند، دستور فرماندهان عرب را مبنی بر مسلمان شدن رد کردند.[2] حتی سلمان فارسی که پیش از درگذشتش مدت کوتاهی حاکم آن شهر بود در به دست آوردن گروندگان به دین جدید موفقیت کمی داشت.
طبری از ابومخنف- لوط بن یحیی ازدی - راوی توصیفی قدیمی (حدود 633م برابر با 12 ه ق) از گرویدن (مردم) به اسلام را ثبت کرد. دستورات فرستاده شده برای اهالی تیسفون مقرر کرد:«هر کس (در صورتی که ) رو به جهت (صحیح) نماز بخواند، چنان که ما می خوانیم، و گوشتی بخورد که طبق آداب دینی (اسلام) ذبح شده باشد چنان که ما می خوریم- مسلمان است و از امتیازات ما برخوردار می شود و تکالیف ما را دارد».
این عبارت شرایط ظاهرا ساده ای برای مسلمان شدن و مسلمان ماندن جامعه طی سال های نخستین بیان می کرد که عبارت بود از انجام عبادت و رعایت عرف عموم. اما به طور کل در قدیم ترین منابع موجود تنها نمونه های اندک دیری از گرویدن به اسلام با وجود سهولت ظاهری، بیش تر به صورت استثنا باقی ماند تا قاعده.
گاه به گاه یک زرتشتی به منظور اجتناب از مرگ، به دین اسیر کنندگان خود در می آمد. زرتشتیانی که بعد از فرار یزگرد سوم و درباریان او در تیسفون ماندند، درخواست اعراب مبنی بر مسلمان شدن را رد کردند. حتی سلمان فارسی که پیش از درگذشتش مدت کوتاهی حاکم آن شهر بود، در به دست آوردن گروندگان به دین جدید موفقیت کمی داشت.
وقتی به تاریخ رجوع کنیم خواهیم دید: اعراب در بخشهای مختلف ایران نبردهای سخت و طولانی و خونینی داشتند ، و اکثر این نبردها به دستور خلیفه دوم و سوم عرب و لشکریان معاویه بود. حمله اعراب به ایران توام بود با ویرانی ،کشتار، غارت و اسارت مردم کشور که به طور اجمال به برخی از آن ها اشاره می شود:
در 12 مارس سال 637 میلادی(سال ۱۶ ه.ق) شهر افسانه ای تیسفون به دست تازیان افتاد. اعراب پس از ورود به شهر بلافاصله دست به تاراج گشودند و غنائم بسیار زیادی به ویژه از کاخ ایوان خسرو (طاق کسری) به دست آورند.
- گروهی از سربازان عرب گریختگان را پی گرفتند و کشتار وغنمیت به اندازه ای بود که آنان تنها 300 هزار زن و دختر به اسیری گرفتند. و حدود 60 هزار تن از ایشان همرا با 900 شتر پر از طلا به دارالخلافه اعراب فرستاده شدند.
- در حمله به سیستان؛ مردم مقاومت بسیار و اعراب مسلمان خشونت بسیار کردند بطوریکه ربیع ابن زیاد (سردار عرب) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان دستور داد تا صدری (سکو- جایگاه) بساختند از آن کشتگان (یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند) و هم از آن کشتگان تکیه گاهها ساختند؛ و ربیع ابن زیاد بر شد و بر آن نشست و قرار شد که هر سال از سیستان هزار هزار (یک میلیون) درهم به امیر المومنین دهند با هزار غلام بچه و کنیز. به عنوان باج به فاتحین دین اسلام بپردازند. (کتاب تاریخ سیستان صفحه۳۷، ۸۰- کتاب تاریخ کامل جلد1 صفحه ۳۰۷)
- در تخاصم اعراب به ری مردم شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند ؛ بطوریکه مغیره (سردار عرب) در این جنگ چشمش را از دست داد. مردم جنگیدند و پایمردی کردند... و چندان از آنها کشته شدند که کشتگان را با نی شماره کردند و غنیمتی که خدا از ری نصیب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود.(کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه ۱۹۷۵)
- در یورش اعراب به شاپور نیز مردم پایداری و مقاومت بسیار کردند بگونه ای که عبیدا (سردار عرب) بسختی مجروح شد آنچنانکه بهنگام مرگ وصیت کرد تا به خونخواهی او؛ مردم شاپور را قتل عام کنند؛ سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر را بکشتند. (کتاب فارسنامه ابن بلخی؛ صفحه 116 -کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه 2011)
- در شوشتر؛ مردم وقتی از تهاجم قریب الوقوع اعراب با خبر شدند؛ خارهای سه پهلوی آهنین بسیار ساختند و در صحرا پاشیدند. چون قشون اسلام به آن حوالی رسیدند؛ خارها به دست و پای ایشان بنشست؛ و مدتی در آنجا توقف کردند. پس از تصرف شوشتر؛ لشکر اعراب در شهر به قتل و غارت پرداختند و آنانی را که از پذیرفتن اسلام خودداری کرده بودند بر خلاف دستور صریح قران، همگی را گردن زدند.[3] (کتاب الفتوح صفحه ۲۲۳ – کتاب تذکره شوشتر؛ صفحه۱۶)
- در چالوس رویان؛ عبدالله ابن حازم مامور خلیفهی اسلام به بهانه (دادرسی) و رسیدگی به شکایات مردم؛ دستور داد تا آنان را در مکانهای متعددی جمع کردند و سپس مردم را یکیک به حضور طلبیدند و مخفیانه گردن زدند بطوریکه در پایان آنروز هیچ کس زنده نماند ... و دیهی چالوس را آنچنان خراب کردند که تا سالها آباد نشد و املاک مردم را بزور میبردند. (کتاب تاریخ طبرستان صفحه ۱۸۳ - کتاب تاریخ رویان؛ صفحه ۶۹)
- در حمله به سرخس؛ اعراب مسلمان «همهی مردم شهر را بجز یک صد نفر؛ کشتند. (کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم؛ صفحه 208و 303)
- در حمله به نیشابور؛ مردم امان خواستند که موافقت شد؛ اما مسلمانان چون از اهل شهر کینه داشتند؛ به قتل و غارت مردم پرداختند؛ بطوریکه «آنروز از وقت صبح تا نماز شام میکشتند و غارت میکردند. (کتاب الفتوح؛ صفحه 282)
- در حملهی اعراب به گرگان؛ مردم با سپاهیان اسلام به سختی جنگیدند؛ بطوریکه سردار عرب (سعید بن عاص) از وحشت؛ نماز خوف خواند. پس از مدتها پایداری و مقاومت؛ سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان «امان» داد و سوگند خورد «یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت» مردم گرگان تسلیم شدند؛ اما سعید ابن عاص همه ی مردم را بقتل رسانید؛ بجز یک تن؛ و در توجیه پیمان شکنی خود گفت: «من قسم خورده بودم که یک تن از مردم شهر را نکشم! .. تعداد سپاهیان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود. (کتاب تاریخ طبری جلد پنجم صفحه ۲۱۱۶ - کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم ؛ صفحه ۱۷۸)
- قتیبه بن مسلم قوای مسلمان خود را به طرف شهر سمرقند که بزرگان آن تقاضای صلح کرده بودند، حرکت داد. اما بیش تر سغدیان سمرقند حاضر به قبول حضور مسلمانان نبودند و رهبران خود را به دلیل پذیرفتن شکست خلع کردند. در نتیجه – قتیبه مجبور شد درگیر جنگ های متعددی با اهالی شود. در حالی که جنگ جریان داشت، رهبر جدید سغد نامه ای به حکمران تاشکند(شاش) نوشت و در خواست کمک کرد. او با عده زیادی سرباز به نجات او شتافت. مسلمانان با آن ها رو یا روی شدند و جنگ سختی در گزفت. سر انجام – قتیبه با حمله ای غافلگیرانه دشمن را تار و مار کرد.
همانطور که در بخارا اتفاق افتاد- ایرانیان مغلوب مجبور به واگذاری خانه های خود به سپاهیان اسلام شدند. هنگامی که قتیبه اهالی را وادار کرد که «شهر را تخلیه کنند، مسجدی بسازند و منبری بر پا کنند.... به سغدیان گفت من (این شهر را) به شما پس نخواهم داد، جنگجویان (من) در این جا خواهند ماند». سپس مسلمانان امانات مذهبی را ضبط کردند. به این ترتیب سمرقند به صورت مرکزی اسلامی در آمد و زرتشتیان خانه ها و موسسات جدیدی در نزدیکی آن بنا کردند. با وجود این جدال متوقف نشد و در نتیجه زرتشتیان بسیاری برای استفاده به عنوان برده و صیغه به دست مسلمانان اسیر شدند
جنایات اعراب تنها به این شهرها ختم
نشده است و اینها تنها گوشهای از تاراج ایران به
دست تازیان بود و آشکارا مقاومت ایرانیان در برابر آنان را ثابت میکند.
این کشتارها و قتل و غارت ها و اسیر گرفتن ها رافرماندهان اعراب وحشی به نام اسلام و رواج دین اسلام مرتکب می شدند در حالی که همه این اقدامات بر خلاف دستورهای قرانی بود و هست. گویی که خسرو پرویز که خود در میان اعراب(حمیره) پرورش یافته بود، خصلت آنان را به درستی دریافته و تشریح کرده بود.در کتاب عقدالفرید چاپ قاهره-جلد ۲ صفحه ۵ -سخنی از خسرو پرویز نقل شده که میگوید: " اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کاردنیا. آنها را نه صاحب عزم و تدبیر دیدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه فرومایگی و پستی همت آنها همین بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جای و مقام برابرند. فرزندان خود را از راه بینوایی و نیازمندی میکشند و یکدیگر را بر اثر گرسنگی و درماندگی میخورند. از خوردنیها و پوشیدنیها و لذتها و کامروانیهای این جهان یکسره بی بهره اند."
در آن دوران وحشتناک، نپذیرفتن اسلام به معنی از دست رفتن جان و مال و ناموس بود. اسناد جنایات اعراب در دهها کتاب معتبر بیان شده است که آن را غیر قابل انکار میکند. اعرابِ شبهجزیرهٔ عربستان در طی گشودن پیاپی شهرهای ایران قساوتی در خور شهرت تاریخیشان بروز دادند. سوزاندن شهر، آتش زدن کتب، برکندن درختان، کشتار مردان و برده گرفتن زنان و کودکان و فروش آنان در بازارهای عربستاناز جمله این جنایت بود.
مورخین می نویسند که بارها کار
بدانجا رسانیدند کهمردانکه مردان
اسیر را میکشتند تا جوی خون برانند.ایرانیان در
جنگ جلولاء و جنگ نهاوند از خود مقاومت درخشانی نشان دادند.
اعراب مسلمان در این جنگ سفاکی و خشونت بسیار. در این جنگ
تعداد فراوانی از زنان و کودکان ایرانی به اسارت رفتند و از اموال
و غنیمتها؛ چندان نصیب اعراب مسلمان گردید که در
هیچ کتابی انیازهاندازه ی آن
ذکر نشده است.
این جنایات و کشتار اعراب - اثرات روحی و روانی فراوانی بر مردم کشور ما وارد ساخته و نتایج رقت و دهشتناک آن چنانی بر جای گذاشت که تا دو قرن پس از آن کشور ما سرزمین مردگان و سکوت پیشگان شد.
در دو قرن پس از تسلط مرگبار اعراب وحشی هیچ نشانی از نوشته و تاریخ و سرگذشتی از این دوران بر جای نمانده است چون که این سلطه گران بی تمدن و فرهنگ با هر چه نوشته ای به استثنای قران دشمنی داشته و آن ها را نابود کرده بودند. چنانچه در مورد کتابسوزی عربها در خوارزم، ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه عن القرون الخالیه فصل سوم در بخش تاریخ اهل خوارزم، چنین مینویسد:
- «قتیبة بن مسلم (حاکم خراسان ) هر کس را که خط خوارزمی میدانست از دم شمشیر گذرانید و آنانکه از اخبار خوارزمیان آگاه بودند و این اخبار و اطلاعات را میان خود تدریس میکردند ایشان را نیز به دستهٔ پیشین ملحق ساخت بدین سبب اخبار خوارزم طوری پوشیده ماند که پس از اسلام نمیشود آنها را دانست »5
در آیین مسلمانان آن روزگار آشنایی به خط و کتابت بسیار نادر بود و پیداست که چنین قومی تا چه حد می توانست به کتاب و کتابخانه علاقه داشته باشد. تمام قراین و شواهد نشان می دهد که عرب از کتاب هایی نظیر آنچه امروز از ادب پهلوی باقی مانده است فایده ای نمی برده در این صورت جای شک نیست که در آن گونه کتاب ها به دیده حرمت و تکریم نمی دیده است… نام بسیاری از کتاب های عهد ساسانی در کتاب ها مانده است که نشانی و موجودیتی از آن ها باقی نیست… پیداست که محیط مسلمانی برای وجود و بقای چنین کتاب ها مناسب نبوده است و سبب نابودی آن کتاب ها نیز همین است. باری از همه ی قراین پیداست که در حمله اعراب بسیاری از کتاب های ایرانیان، از میان رفته است.[5]
دولتشاه سمرقندی در کتاب تذکره الشعرا (صفحهٔ ۲۶) می نویسد:«عبدالله بن طاهر ( ایرانی و دست نشانده خلیفه عرب) به روزگار خلفای عباسی، امیر خراسان بود. روزی در نیشابور (به مسند) نشسته بود. شخصی کتابی آورد و به تحفه پیش او بنهاد. (امیر) پرسید: این چه کتاب است؟ (مرد) گفت: این قصه وامق و عذرا است و خوب حکایتی است که حکما بنام شاه انوشیروان جمع کرده اند. امیر فرمود: ما مردم، قرآن خوانیم و به غیر از قرآن و حدیث پیغمبر چیزی نمی خوانیم و ما را از این نوع کتاب، در کار نیست. این کتاب، تألیف مُغان (زرتشتی ها) است و پیش ما مردود است. (پس فرمود) تا آن کتاب را در آب انداختند و حکم کرد که در قلمرو او بهر جا از تصانیف عجم و مغان کتابی باشد جمله را بسوزانند.»[6]
این حاکم یکی ایرانی تبار و منصوب عرب بوده و با کتاب فارسی چنین رفتاری داشته است. اعراب به این گونه اقدامات بسنده نکردند بلکه به دلیل ضرورتها برای اداره ی خراسان به همراه وجود بحرانهای جمعیتی و قبیله ای در سرزمین عراق و آشفتگیهای ناشی از حضور قبایل متعدد، حاکمان عراق را متوجه ترغیب قبایل عرب برای مهاجرت به خراسان کردند. این مهاجرتها همراه با سیاستهای تشویقی و نیز تنبیهی حکام هم بود. زیاد بن ابیه در سال۴۵ قمری، به ولایت بصره راه یافت و افرادی را به امارت شهرهای مختلف از جمله مرو، ابرشهر (نیشابور)، طالقان و فاریاب، مروالرود، هرات، بادغیس، پوشنگ و قادس گمارد؛ زیرا مناطق مختلف ایران، پیش از این توسط امیرنشینهای بینالنهرین یعنی کوفه و بصره اداره میشد و این سیاست تا حدود نیمه قرن اول هجری جریان داشت. زیاد هم چنین در سال ۵۱ قمری، ربیع بن زیاد حارثی را همراه حدود پنجاه هزار نیروی کوفی و بصری و خانوادههایشان به خراسان فرستاد.بسیار واضح است که تعداد افراد غیرجنگی اعم از زنان و کودکان همراه با این مهاجران، از سه برابر این تعداد کمتر نبوده است.با این احتساب، شمار اعرابی که در این کوچ بزرگ به سمت خراسان حرکت کردهاند با توجه به جمعیت خانواد ههای عرب بیگمان از دویست هزارنفر نمیبایست کمتر باشد .[7]
این گروه عظیم که تعداد زیادی هم بعدا به آنان اضافه شد نیاز به مسکن و شغل داشتند. و حکومت اعراب تامین درآمد آن ها را اکثرا از محل جزیه، مالیات و مصادره اموال ایرانیان تامین می کرد.
بلاذری مینوسید : "اشعث ابن قیس" آذربایجان را فتح کرد و درب آن شهر را به روی سپاه اعراب گشود . در زمان عثمان وی والی آذربایجان شد او شماری زیادی از خانواده های عرب را روانه آذربایجان کرد تا در آنجا سکنی گزینند . عشایر عرب از بصره و کوفه و شام راهی آذربایجان شدند . به گفته وی عده معدودی از عربان زمینهای عجمان را خریدند . لیکن اکثر عربان برای مصادره کردن زمینهای مجوسان با یکدیگر مسابقه نمودند - یعنی هر گروهی هرچه میتوانست مصادره میکرد . بدین صورت اموال و زمینهای ایرانیان یکی پس از دیگری به تاراج گذاشته شد .
انگیزه های مختلف از جمله
وجود منافع بسیار در مهاجرت قبایل عرب به سمت خراسان مؤثر
بود. استقرار اقوام عرب مسلمانمهمترینمسلمان مهمترین سیاستی بود
که به راحتی توانست تداوم سلطه مسلمانان را در
سرزمین پهناورخراسان به همراه داشته باشد. حکام اعراب این سیاست را
بعدا در بسیاری از ایالت های ایران به کار گرفتند و به این وسیله یک نظام نظارت و
جاسوسی گسترده ای بر رفتار و کردار خانواده های ایرانی را ساماندهی کند. به این
ترتیب در بسیاری از خانواده های ایرانی یک خانواده عرب اسکان داده شدند. در یک
چنین شرایطی نگهداری هر گونه کتاب ایرانی یک دلیل نامسلمان بودن به حساب می آمد. و
احتمالا بسیاری از ایرانیان ناگزیر شدند که کتاب های موجود خانوادگی خود را از بین
ببرند..
معاویه برای گسترش دین اسلام در میان مردم ایران تلاش کرد. دههاهزار خانواده عرب را در مناطق ایران، به ویژه در خراسان مستقر کند که آمیزش قوم عرب و ایرانی راهی برای گسترش تعالیم اسلامی و زبان و فرهنگ عربی باشد. اما به نظر میرسد که هدف معاویه در اینجا قبل از اینکه گسترش اسلام باشد، بیشتر برای استفاده از حضور اعراب برای مقابله با شورشهای احتمالی ایرانیان بالاخص در خراسان بود.6
ولی پس از چندی همین امر موجب تشدید درگیری در مناطق مختلف ایران شد چرا که این قبایل که ریشه در عصیبت جاهلی خود داشتند درگیر اختلافات طایفهای و قبیلگی شده و به تشنج در این مناطق دامن زدند.دسته بندیهای این اقوام عرب که با نام کلی تر اعراب یمانی و اعراب مضری از گذشته های دور بوجود آمده بود همانگونه به اعراب مهاجر در شرق ایران منتقل شد و باعث درگیریهای شدید در طول دوران حکومت امویان شد.
از ایران چه باقی ماند؟ شهرها ویران، دهات به آتش کشیده شده، قصرها تخریب، درباریان- سران لشکری و کشوری کشته شده، ذخایر کشور غارت شده، زنان و کودکان اسیر و در بازارهای عربستان به حراج گذاشته شده، مردان به بردگی و بیکاری گماشته شده و کتاب و کتابخانه ها به خاکستر تبدیل شدند. مدارس تعطیل و حتی نامگذاری به اسامی ایرانی ممنوع شد و همه قلم ها شکسته و معابد در هم کوبیده شدند. ایران سرزمین ارواح آشفته و سرگردان و مردمی دل شکسته ، پریشان روح و درهم شکسته شدند.
با هجوم عرب، قومی که اندیشه و فرهنگی متفاوت با ایرانیان داشتند، چهارچوب فکری ایرانیان چنان دچار گسیختگی شد که میتوان آسیب این ضربه فکری در تداوم ایران را بیشتر از آسیب حمله مغول دانست. آنچه اعراب در غارتهای خود کردند، تخریب نظام فکری بود امّا مغولان عمدتاً در پی تخریبهای فیزیکی بودند و به دلایلی، اصلاً در قید ایدئولوژی نبودند.
در این دوره از حکومت اعراب بادیه نشین که نه از تمدن و نه از اصول جوانمرد خبری داشتند و آن چه که آن ها در پی اش بودند، کشتار، تخریب، غارت، برده گیری و کنیز شکاری بود. آن ها نه تنها داشته های فیزیکی ما را ویران کردند بلکه با رواج وحشی گری و قتل و کشتار و چپاول ایران را به سرزمین مردگان تبدیل کردند. این اقدامات سربازان، سرداران و خلیفه های عرب چه تاثیری بر روح و روان و جسم و جان و داشته ها و فرهنگ ایران زمین بر جای گذاشت و چه دگرگونی هایی در فرهنگ ایرانیان پدید آورد؟
[1] زرین کوب - تاریخ ایران بعد از اسلام؛ ص ۳۴۸
[2] Bowwoth C. Edmound- -The History of Saffarids of Sistan and the Maliks of Nimruz- Costa Mesa,CA Mazda Publishers 1994 – p 50-58
[3] آیه لا اِکْراهَ فِی الدّین (سوره بقره: ۲۵۶) بخشی از آیة الکرسی است که به مسلمانان توصیه میکند، غیرمسلمانان را به پذیرش دین اسلام مجبور نکنند و بر آزادی و اختیار انسان در پذیرش دین تأکید دارد. این آیه هنگامی نازل شد که عدهای از انصار قصد اجبار فرزندان خود به پذیرش دین اسلام را داشتند. به گفته علامه طباطبایی، بیقید و شرط بودن آیه، نشان میدهد همه انسانها از جمله کفرپیشگان نیز نباید با اکراه به پذیرش دین وادار شوند.
[4] ابن اسفندیار – تاریخ طبرستان صص 222-223
[5] زرین کوب – دو قرن سکوت - انتشارت امیرکبیر ص ۹۶،۹۷
[6] دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعرا، صفحهٔ ۲۶
[7] فرای، تاریخ ایران ازاسلام تا سلاجقه، ج4 ،ص 3