بخش اول: تقسیم بخشی از ایران بین روسیه و عثمانی
ایران همسایه روسیه است. روسیه هیچگاه تمایلی نداشته و نمیخواهد در کنارش کشوری از نظر اقتصادی- سیاسی و بین المللی رشد یافته باشد و در آن سرمایه گذاری خارجی صورت گیرد. روسیه مایل نیست که هیچ کشور دیگری در ایران منشاء اثر باشد. همواره برای دست یابی به راه دریای آزاد ایران را تصاحب کند.
ایرانیانی که از رابطه دشمنانه این کشور با ایران با اطلاع هستند و با توجه به سابقه تاریخی این دولت با سرزمین ایران اعتمادی به این کشور و ایادی آن در ایران یعنی حزب کمونیست تبارها ندارد و نخواهد داشت.
درباره ریشههای بیاعتمادی بهویژه روسیه بهنظر میرسد علت آن را باید در ذهنیت تاریخی ایرانیان براساس عملکرد این کشور در قبال ایران جستوجو کرد.
درباره روسیه ریشه بیاعتمادی ایرانیان به این کشور ارتباط نزدیک با سیاست خارجی این کشور در قبال ایران از قرن پانزده تا به امروز دارد. منتقدان سیاست نزدیکی ایران به روسیه محور اصلی انتقاد خود را بر این مبنا قراردادهاند که مشکل اساسی در روابط دو کشور در یک نکته است و آن اینکه روسیه به ایران نگاه ابزاری دارد و از دوران پتر کبیر به دنبال اشغال ایران بوده است.
برای پی بردن به این بی اعتمادی کناکاشی در تاریخ چند قرن گذشته این دولت با سرزمین ایران خواهیم داشت و در گذر از این تاریخ به سابقه و عملکرد احزاب سیاسی وابسته به روسیه را نیز مرور خواهیم کرد. تا ببینیم این همسایه بدون سایه چه بخشی از کشور ما را از ایران جدا کرده است و از چه زمانی این کار را شروع کرده و تا کجا ادامه خواهد داشت؟
1- رابطه ایران و روسیه در دوران صفویه
آغاز روابط ایران و روسیه بهصورت رسمی به سال ۱۵۲۱ میلادی (۹۰۰ خ) در دوران صفویان بازمیگردد. روابط گذشته و حال روسیه و ایران مدت هاست که چند وجهی و پیچیده بودهاست. اغلب بین همکاری و رقابت متزلزل است دو ملت سابقه طولانی در تعاملات جغرافیایی، اقتصادی و اجتماعی سیاسی دارند. روابط متقابل غالباً متلاطم و در مواقع دیگر خفته بودهاست.
روسیه برای ایران این ویژگی را داشت که یکی از اولین دروازههای آشنایی با مدرنیته و دنیای جدید بود. امّا متأسفانه در دورهای که روسیه به نوسازی و تحول سیاسی، اقتصادی و نظامی دستزده بود، شاهان صفویه در ناآگاهی عمیقی نسبت به وضعیت جهانی بهسر میبردند و حتی دلایل تمایل نداشتن کشورهای اروپایی را به متحدشدن با ایران در مقابل عثمانی (مهمترین رقیب آسیایی اروپاییان) بهدرستی نمیدانستند.
فکر برقراری رابطه با مسکو در ایران نخستینبار در زمان شاه سلطان محمد خدابنده (پدر شاه عباس اول) مطرح شد. در دسامبر 1586.م (۹۶۵ خ ) وقتی خدابنده در مقابل حملات عثمانی از همة کشورهای دیگر اروپایی مثل اتریش، مجارستان، لهستان و... ناامید شد، سفیری به نام هادیبیک به دربار تزار فئودور اول (1574 ــ 1598.م) فرستاد و طی نامهای به تزار نوشت که ما باید مانند پدران خود در راه اتحاد و دوستی با هم کوشش کنیم (منظور تلاشهای شاه اسماعیل اوّل برای پیدا کردن متحد در اروپا برای حمله به عثمانی بود). سلطان محمد خدابنده به تزار اعلام کرد: اگر امپراتور حاضر شود به اتفاق ایران، عثمانی را از قفقاز بیرون کنیم، وی آماده است دربند و باکو را به روسیه واگذار کند.
در زمان شاه سلطان حسین در زمان حمله میر ویس به اصفهان وی با سفیر پتر(کبیر) اطلاع داده بود و قول حمایت از او گرفته بود. بعد از سقوط شاه سلطان حسین صفوی و هرج و مرجی که در کشور پدید آمد، از این موقع هدف اصلی پتر کبیر از نزدیکی به ایران جدا کردن دو سرزمین مسیحینشین گرجستان و ارمنستان از کشور ما و منضم کردن آنها به خاک روسیه ــ به دلیل تشابه مذهبی به کشور خود ــ بود.
پتر کبیر خود در سال 1722.م (۱۱۰۱ خ ) فرماندهی قشون روسیه را در حمله به ایران بر عهده گرفت، در سال 1723.م قشون روس با چند کشتی در بندر انزلی پیاده شده و گیلان را تصرف کرد. سپاه دیگری نیز باکو را گرفت.
جنگ ایران و روس یا لشکرکشی پتر یکم به ایران جنگی بین روسیه و (سلسله صفویان) ایران بود، که پس از سقوط اصفهان توسط شورشیان افغان به دلیل تلاش تزار برای گسترش نفوذ روسیه در مناطق دریای مازندران و قفقاز و بازداشتن رقیبش، امپراتوری عثمانی، از دستیابیهای ارضی در منطقه به بهای افول صفویان شروع شد.
پیروزی روسیه منجر به از دست دادن اراضی ایران در قفقاز شمالی، قفقاز جنوبی و شمال ایران کنونی، و انضمام شهرهای دربند (روسیه) (جنوب داغستان) و باکو و اراضی نزدیک پیرامون آنها و نیز ولایات گیلان، شروان، مازندران، و گرگان در پی معاهده سنت پترزبورگ (۱۷۲۳) شد.ایران نه سال بعد این نواحی را در طی جنگهای نادرشاه در داغستان از روسها پس گرفت.
از جانب دیگر ترکان هم فرصت را غنیمت شمردند و برای آنکه در تصرف بخشی از ایران از روسها عقب نیفتند و نیز راه پیشروی روس را به سمت جنوب و غرب ایران مسدود کنند، سفیری نزد تزار فرستادند و اعلام کردند که اگر قوای روس از دربند به طرف جنوب جلوتر بروند، این اقدام به منزلة اعلام جنگ تلقی میشود. پتر کبیر که نمیخواست با ترکان درگیر شود، بخشی از نیروهای خود را در بیرون دربند گذاشت و به سنپترزبورگ بازگشت.
اولین برنامه تقسیم ایران توسط روس ها
شاه طهماسب در شرایط ناگواری قرار گرفته بود، او اسماعیلبیک اعتمادالدوله، صدراعظم خود، را برای تقاضای کمک از روس به دربار تزار فرستاد. تزار تأمین تقاضای شاه را مشروط به پذیرفتن رسمی ایالات تسخیرشدة ایرانی توسط روسها به اضافة مازندران و استرآباد کرد. صدراعظم پیشنهاد را پذیرفت و با امضای قراردادی در سال 1723.م اوسترمان وزیرخارجه روسیه، (Ostermann) الحاق تمام ایالات پیشنهاد شده از سوی تزار را به خاک روسیه قبول کرد. روسیه در مقابل تعهد کرد افغانها را از ایران بیرون کند و از طهماسب به عنوان شاه قانونی ایران حمایت کند. صدراعظم، که خودسرانه قرارداد را امضا کرده بود، از ترس شاهطهماسب در حاجیطرخان پناهنده شد. تزار، برای تصویب قرارداد از سوی شاه، پرنس بوریس مچرسکی (Boris Metchersky)، سفیر خود، را برای ملاقات با شاه به ایران فرستاد. طهماسب، که از مقابل یورش ترکان به تبریز ابتدا به تهران و سپس به مازندران فرار کرده بود، با سفیر ملاقات، و از امضای قرارداد خودداری کرد. تزار از این عمل شاه به شدت عصبانی شد و تصمیم گرفت با مشارکت عثمانی، بخشهایی از ایران را میان طرفین تقسیم کند.
خلیفه عثمانی پیشنهاد کرد که اگر برای واگذاری ایالات شمال ایران با روسیه قراردادی امضا نشود و ایران آذربایجان، ارمنستان و گرجستان را به عثمانی واگذار کند، خلیفه از حمله به ایران خودداری خواهد کرد و در به سلطنت رسیدن طهماسب، به او کمک خواهد کرد. طهماسب از قبول این پیشنهاد نیز خودداری کرد.
ترکان در سال 1723.م تفلیس را تصرف کردند و بر سر اشغال شهر گنجه با قوای روس روبهرو شدند. این همزمانی در تصرف گنجه نزدیک بود به جنگ دو طرف منجر شود که با وساطت سفیر فرانسه در سال 1724.م میان آنها، قرارداد تقسیم بخش وسیعی از ایران امضا شد. به موجب این قرارداد، عثمانی تعلق ایالات اشغالشده از طرف روسیه را به انضمام مازندران و استرآباد به آن دولت، به رسمیت شناخت و روسیه نیز تصرف آذربایجان، همدان، و کرمانشاه از سوی عثمانی را قبول کرد، به علاوه دو دولت تعهد کردند چنانچه شاهطهماسب مفاد قرارداد را پذیرفت، در بازگرداندن تاج و تخت سلطنت او را یاری کنند و درصورتیکه شاه ایران از پذیرش قرارداد خودداری کند، دو دولت روس و عثمانی هر کس دیگری را که مصلحت بدانند به پادشاهی ایران انتخاب کنند..
شاهطهماسب با وجود جوان بودن و دچار مشکلات عدیده ای هم بود از قبول این شرایط خودداری کرد و با جمعآوری سپاهیانی از اطراف، ایرانیان مقاومت شجاعانهای در تبریز از خود نشان داد، امّا تبریز پس از محاصره شدن از سوی ترکان، مجبور به تسلیم شد و مناطق دیگر ذکرشده در قرارداد به دست ترکان افتاد. امّا ایرانیان در برابر روس مقاومت بیشتری کردند، بااینحال لاهیجان به دست قوای روس افتاد، اما در همین موقع پتر کبیر مرد (1725.م) و نقشة روسیه برای تجزیه بیشتر ایران اجرا نشد.
یشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی
فزایندگی تنگناها و نابسامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور چنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که امضاکنندگان زیر بنا بر وظیفه ملی و دینی در برابر خلق و خدا با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضائی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده و مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از «منویات ملوکانه» داشته باشد نمیشناسیم و در حالیکه تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام میشود و انتخاب نمایندگان ملّت و انشاء قوانین و تأسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارها و سپاسها و بنابراین مسئولیتها را منحصر و متوجه به خود فرمودهاند، این مشروحه را علیرغم خطرات سنگین تقدیم حضور مینمائیم.
در زمانی مبادرت به چنین اقدامی میشود که مملکت از هر طرف در لبههای پرتگاه قرار گرفته، همه جریانها به بُنبست کشیده، نیازمندیهای عمومی بخصوص خواروبار و مسکن با قیمتهای تصاعدی بینظیر دچار نایابی گشته، کشاورزی و دامداری رو به نیستی گذارده، صنایع نوپای ملی و نیروهای انسانی در بحران و تزلزل افتاده، تراز بازرگانی کشور و نابرابری صادرات و واردات وحشتآور گردیده، نفت این میراث گرانبهای خدادادی بشدّت تبذیر شده، برنامههای عنوان شده اصلاح و انقلاب ناکام مانده و از همه بدتر نادیده گرفتن حقوق انسانی و آزادیهای فردی و اجتماعی و نقض اصول قانون اساسی همراه با خشونتهای پلیسی به حداکثر رسیده و رواج فساد و فحشا و تملق فضیلت بشری و اخلاق ملی را به تباهی کشاندهاست.
حاصل تمام این اوضاع، توأم با وعدهها و ادعاهای پایان ناپذیر و گزافه گوئیها و تبلیغات و تحمیل جشنها و تظاهرات، نارضائی و نومیدی عمومی و ترک وطن و خروج سرمایهها و عصیان نسل جوان شده که عاشقانه داوطلب زندان و شکنجه و مرگ میگردند و دست بکارهائی میزنند که دستگاه حاکمه آنرا خرابکاری و خیانت و خود آنها فداکاری و شرافت مینامند.
این همه ناهنجاری در وضع زندگی ملی را ناگزیر باید مربوط به طرز مدیریت مملکت دانست، مدیریتی که بر خلاف نص صریح قانون اساسی و اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر جنبه فردی و استبدادی در آرایش نظام شاهنشاهی پیدا کردهاست.
در حالیکه «نظام شاهنشاهی» خود برداشتی کلی از نهاد اجتماعی حکومت در پهنهٔ تاریخ ایران میباشد که با انقلاب مشروطیت دارای تعریف قانونی گردیده و در قانون اساسی و متمم آن حدود «حقوق سلطنت» بدون کوچکترین ابهامی تعیین و «قوای مملکت ناشی از ملّت» و «شخص پادشاه از مسئولیت مبری» شناخته شدهاست.
در روزگار کنونی و موقعیت جغرافیائی حساس کشور ما اداره امور چنان پیچیده گردیده که توفیق در آن تنها با استمداد از همکاری صمیمانه تمام نیروهای مردم در محیطی آزاد و قانونی و با احترام به شخصیت انسانها امکانپذیر میشود.
این مشروحه سرگشاده به مقامی تقدیم میگردد که چند سال پیش در دانشگاه هاروارد فرمودهاند: «نتیجه تجاوز به آزادیهای فردی و عدم توجه به احتیاجات روحی انسانها ایجاد سرخوردگی است و افراد سرخورده راه منفی پیش میگیرند تا ارتباط خود را با همه مقررات و سنن اجتماعی قطع کنند و تنها وسیله رفع این سرخوردگیها احترام به شخصیت و آزادی افراد و ایمان به این حقیقت است که انسانها برده دولت نیستند و بلکه دولت خدمتگزار افراد مملکت است» و نیز به تازگی در مشهد مقدس اعلام فرمودهاند: «رفع عیب به وسیله هفتتیر نمیشود و بلکه بوسیله جهاد اجتماعی میتوان علیه فساد مبارزه کرد».
بنابراین تنها راه باز گشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملّی و خلاصی از تنگناها و دشواریهائی که آینده ایران را تهدید میکند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیای حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات و اجتماعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملّت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.
۲۲ خرداد ماه ۱۳۵۶
دکتر کریم سنجابی دکتر شاپور بختیار داریوش فروهر
با پیدایش نفت در اواخر دورهی قاجار، سیطرهیِ نفت تمامی عرصههای اقتصادی کشور را فرا گرفت. به هر حال اثر نفت از اقتصاد شروع میشود، اما به اقتصاد ختم نمیشود، بلکه به حوزههای سیاسی، اجتماعی هم نفوذ میکند. حتی در حوزهی فرهنگ هم اثر دارد، چرا که نفت، فرهنگ وابستگی ایجاد کرده و به عنوان یک مانعِ رشد، خود را نشان داده است. در عرصهی سیاسی، دولتها در ادوار مختلف، خود را مصون از پیادهسازی نظامات مدرن دیدند و تمام اینها از محل درآمدهای نفتی و منابع بادآوردهی خاص بوده است. اگر نفت نبود، دولتها برای تأمین منابع لازم برای توسعهی زیرساختها حتماً نیازمند طراحی و اجرای ساختار نوین بودند که میتوانست در عرصهی مالیات اثرگذار باشد. این اتفاقات نیفتاد، چون اساس استغنا و بینیازی قویتر بود. تک تک وقایع این دیار به همراه سرگذشت کشورِ ما در این یک قرن گذشته، در همه حال، در همه جا، در همهی دولتها، در همهی کشور، با بوی نفت، با خبر نفت، با پول نفت، با سیاست نفت و... نفت آغشته است. در طول این سالیان دراز، این صنعت، حیات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و حتی فرهنگی ما را تحتالشعاع قرار داده است و چه حوادث تلخ و شیرینی پدید آورده و یا به یادگار گذاشته است.
موضوع نفت در حقیقت دایرهای است بسیار وسیع که میتوان از دیدگاهها و ابعاد مختلف به آن پرداخت. اقتصاد کشور ما با نفت به گردش درآمده است. سیاست در کشور ما دهههای زیادی در چمبرهی نفت و نفتیان اسیر بوده است. نفت بود که ما را به جنگ اوّل و دوّم جهانی کشاند. نفت بود که امید و آرزویهای ملّی ما را برای آزادی و توسعه نوید داد. نفت بود که دولت ملّی ما را فدای خویش کرد و امیدهای ما را به باد داد.
نفت بود که ما را درگیر جنگ هشت ساله با عراق کرد، و خسارات جبرانناپذیری به میهن ما وارد کرد. نفت بود که با افزایش قیمت خود، شوک غیر قابل تصوری را به جهان غرب وارد نمود. نفت بود که شهرهای زیادی را در دل خوزستانِ تفته از آفتاب ایجاد کرد، و نفت بود که با فوران خویش این شهرها را آباد کرد، رونق داد و سپس با نزول خود آنها را به تاریخ سپرد. نفت است که برخی از صاحبنظران، آن را عامل توسعهی ما در همین حد که هستیم میدانند. نفت است که بسیاری از کارشناسان، اقتصاد ما را وابسته و در بستهی نفتی مینامند و بر این باورند که با تهی شدن چاهها از نفت و تمام شدن گنجهای سیاه، زندگی ما هم به سیاهی تبدیل خواهد شد. از سوی دیگر، نفت در اقتصاد و سیاست ایران همواره ابعادی منفی نیز داشته است. از اثرات نابسامان اقتصادی مانند تورم، مهاجرت روستاییان به شهر، ویرانی دهات و تراکم جمعیت در شهرها و انواع دیگر عدم تعادلها میان بخشهای توسعه که بگذریم، نفت به گونهای اجتنابناپذیر بر ابعاد سیاسی جامعهی ایران تأثیر گذارده است.
بارزترین این تأثیر را میتوان در روابط خارجی ملاحظه کرد. نفت، پس از موقعیت سوقالجیشی ایران بهمثابه حایلی میان روسیه و مستملکات انگلیس در شبه قاره هند، مهمترین عامل تعیین کننده در رابطهی ایران و کشورهای استعماری، بهویژه انگلستان و روسیه بوده است. در ابتدا ایرانیان میخواستند آمریکا را به عنوان نیروی سوّم در برابر انگلیس و روسیه وارد معادلات نفتی کنند، اما این سیاست تا زمان ملی شدن صنعت نفت، هیچ گاه به نتیجهی عملی نرسید. کشور ما جولانگاه این دو قدرت بیگانه گشت و رجال سرسپردهی آنها در طی یک قرن گذشته لطمههای جبرانناپذیری بر این سرزمین وارد کردند. ملّی شدن نفت مبانی حقوقی ضروری برای این که ایران منابع نفتیاش را کنترل کند ایجاد کرد، امّا از سوی دیگر، چنان شکافی در بدنهی سیاسی کشور وارد ساخت که آثار آن تا امروز هم چنان در جامعهی ایران باقی است. با ورود آمریکاییان بعد از کودتای سال 1332 همهی امیدهای دولتمردان طرفدار نیروی سوّم در ایران بر باد رفت، و آمریکا نه تنها نفت را به ارزانی برد، بلکه بخش زیادی از درآمدهای نفت را در قبال تسلیحات نظامی از ما پس گرفت.
اول در مناطق نفتخیز جنوب و بعد از آن در همه کشور، دولتها با درآمد حاصل از نفت، تکنولوژیهای آماده و حاصل دست دیگران را از غرب وارد کشور نمودند و همچنان وارد مینمایند. همین نفت سبب شده است که با فروختنش و به دست آوردن دلارهایش زحمت کار و تلاش را برای صنعتی کردن و فناور شدن کشور به خود راه ندادهایم، و به راحتی هر آن چه دیگران ساختهاند، به ما انداختهاند. و این ماییم که برای رهایی از دست این تاجرپیشهگانِ جهانی، جهدی نکردهایم، و با وارد کردن دستساختههای دیگران نیازهای خود را رفع کردهایم و حاتموار بهای آن را از درآمد نفت سرازیر جیب دیگران کردهایم. که صد البته حقشان است. نفت است که سبب شده است که ما از کشورهایی مانند ترکیه، کره جنوبی، مالزی و سنگاپور و... عقبتر باشیم، چون نفت داریم و پول داریم نیاز به زحمت و تولید نداریم. مردمِ آزادهی ما اسیر در دست واردات شدهاند!!
نفت سبب شده است که دستگاههای دولتی گسترش یافته و دست و پاگیر شوند و با آلوده شدن دستگاههای دولتی به فساد، مزاحمتهای بیشتری در انجام امور ایجاد و انجام کارها کندتر و دشوارتر شده و فعالان کارآمد و سالم از گردونه فعالیتها خارج شوند. فساد نفت باعث شده، منابع برای امور توسعه بهینه تخصیص نیابد و فرصتهای زیادی برای پیشرفت و کار مولد از دست برود که سالها از دست رفتهاند و همچنان از دست میروند.
نفت عاملی شده است که ما در سی سال قبل که از حدود 300 حلقه چاه، شش میلیون بشکه نفت استخراج میکردیم، اینک در اثر گذر زمان و کم شدن بازده چاه های نفت، بهرهوری ما از 2000 حلقه کمتر از 5/3 میلیون بشکه رسیده است و این نزول همچنان ادامه دارد.
طی یکصد سال که از پیدایش نفت در ایران میگذرد، دولتها با درآمدهای نفتی هر کاری خواستهاند، کردهاند، به طوری که طی این مدت و بهویژه در رویکردهای بودجههای سنواتی دولتها قبل و بعد از انقلاب فرایندی به نام دولتی رانتی (دولت نفتی ـ بودجه نفتی) با ساختار و کارکرد رانتی و ضد توسعهای شکل گرفته است که پیامدهای زیانبار این مدارِ دولت نفتی و بودجه نفتی به شرح زیر است:
n بیتوجهی به بخش کشاورزی و رکود در این بخش و عدم شکلگیری فرایندهای تبدیل کشاورزی معیشتی به کشاورزی تخصصی و تجاری.
n مهاجرت سیلآسا از روستاها به چند کلان شهر، پیدایش پدیده حاشیهنشینی با پیامدهای گسترده ضد توسعهای خود در قلمرو اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، زیست محیطی و امنیتی، پیشی گرفتن سطح مصرف جامعه از میزان تولیدات آن.
n ایجاد صنایع وابسته و مونتاژ و عدم تحرک و بالندگی لازم جهت تکامل کارآیی و تکنولوژیکی آنها.
n پایین بودن سطح کمیت و کیفیت تولیدات بخشهای گوناگونِ کشور.
n توزیع ناعادلانه امکانات و فرصتها بین دهکهای بالا و پایین، بین مناطق، بین ده و شهر و بین بخشهای اقتصادی، ناهنجاریهای گسترده در شالودههای اجتماعی و فرهنگی و... را باعث شده است. درآمد کشور ما در همین 20 سال گذشته بالغ بر 587.800 میلیارد دلار بوده است که نصف آن به میزان 279.000 میلیارد آن در چهار ساله 1384 تا 1388 به خزانه واریز شده است. اما متأسفانه افزایش درآمد ملی در سطح مناسبی در مقایسه با این همه درآمد نبوده است. به نظر میرسد که مدیریت این دستاوردهای نفتی جایگاه شایستهای نداشته است و آنچه مورد انتظار بوده و انتظار میرفته، از این همه درآمد به دست نیامده است.
نفت سبب خیر هم شده است، ما با آن دانشگاه ها و مدرسههای فراوانی ساختهایم، بیمارستانهای زیادی راه انداختهایم، جادهها و راهآهن ساختهایم، خطوط هوایی و کشتیرانی دایر کردهایم و در عین حال برجهای شیک و قشنگی ساختهایم، جشن دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی را با آن به نمایش گذاشتهایم، ماشینهای متعدد و مختلف را سرهم بندی کردهایم، و صنعت خودرو داشته باشیم و ...
نگاهی به وقایع مربوط به نفتِ ایران در طول تاریخ، همانند آینهای است که مطالب و حقایق بسیاری را دربارهی تاریخ ایران و جهان آشکار مینماید و ریشهی بسیاری از رویدادهای معاصر را روشن میکند. شمال و جنوب ایران علاوه بر تحمل زیانهای جنگ اول و دوم جهانی، در کام جنگ نفتکشها نیز فرو افتاد.
این نفت چیست؟ نقش قراردادهای نفتی در تاریخ معاصر ما کدام است؟ و این بازدارندهی توسعهی کشور ما چگونه و در کجا و توسط چه کسانی به دست آمده و میآید؟ این کسان چگونه کار و زندگی کردهاند و از این زحمت چه حاصلی داشتهاند؟ توسعهی نفت و نفتشهرهای کشور ما به چه صورتی بوده است؟ درآمدهای نفتی در چه میزان، و نفع و زیان آن کدامند؟
در بخشهای مختلف این کتاب به این موارد پرداخته شده و. نوشتارهای این کتاب در چهار فصل تدوین و شامل بخشهای زیرین است:
n فصل اول نفت و قراردادهای نفتی
n فصل دوم دستاوردها و از دست رفتههای نفت
n فصل سوم طلوع و غروب نفتشهرها
n و شرایط کار و زندگی در نفتشهرهای ایران
این نوشتهها به این امید به قلم کشیده شده است که یک آگاهی از وقایع این ثروت خدادادی را نشان دهد و از سرگذشت نفت و درآمدهای آن و مردمی که به کار در صنعت نفت پرداختهاند یادی شده باشد؛ که آنان چه روزگاری را در نفتشهرهای ایران گذراندهاند، این سرنوشت دردناک را کالبد شکافی نماید تا که شاید برنامهریزان ملی کشورمان به ارزش مدیریت درآمدهای نفتی همچنان که پی بردهاند، آن را از قوه به عمل درآورند و ما بتوانیم شاهد یک صنعت نفت توانمند و توسعه یافته در کشور خود باشیم و بعد از یک قرن فراز و نشیبهای فراوان، از این ثروت خدادادی به شیوهی بهتری بهرهبرداری و از آن برای توسعهی کشورمان استفاده کنیم و به سرزمینهای نفتخیز کشور که این گنج خدادادی را از دل خویش به مردم ما ارزانی داشتند، قدر نهیم و با ایجاد صنایع وابسته به نفت و گاز، نه تنها آنها را از ویرانی نجات دهیم، بلکه به رونق و توسعهی آنها نیز همت کنیم.
به امید روزهای بهتر برای کشور و استفادهی بهینه از درآمدهای نفت و توجه بهتری به نفتشهرهای ایران زمین.
نوروز درّداری (فولادی)
اسفندماه 1390
کلمه آزادی از جمله واژه هایی است که همه احساس می کنند که معنی آن را می دانند این درک تا حدودی درست است چون که هر کس از ظن خود شد یار من است! بنا بر این تعاریف بسیاری برای این کلمه آزادی وجود دارد. آیزایا برلین (فیلسوف سیاسی و اندیشه نگار بریتانیایی) برای آزادی حدود ۲۰۰ تعریف را مطرح میکند. همین امر سبب شدهاست که تعریف دقیقی از آزادی ارائه نشود و به تبیین مصادیق آن اکتفا شود. با این همه میتوان برای آزادی دو شاخص مهم در نظر گرفت.
- یکی فقدان مانع که این شاخص در تعریف لغوی آزادی نیز نهفتهاست (در زبانهای فارسی، انگلیسی و عربی) و
- دیگری امکان بروز و انجام خواست مورد نظر.
برای فهم بهتر این مطلب میتوان به پرندهای در قفس اشاره کرد که پرنده را فاقد آزادی میدانیم چون دارای مانع است.
اما اگر پرنده از قفس آزاد باشد اما مجال پرواز نداشته باشد (مثلاً پرهایش بریده باشد یا به خاطر ضعف امکان پرواز نداشته باشد) باز هم آزاد تلقی نمیشود.
توجه به دو شاخص فوق برای تعریف آزادی ضروری است.
جان استوارت میل(۱۸۰۶–۱۸۷۳)، در کار خود، دربارهٔ آزادی، نخستین کسی بود که تفاوت بین آزادی را به عنوان آزادی عمل و آزادی به عنوان عدم وجود تهدید به رسمیت شناخت.
هگل، آخرین فیلسوف صاحب مکتب تاریخ فلسفهٔ غرب، معتقد بود آزادی جوهر حیات است همچنانکه کشش جوهر آب است.
علیرغم تمام تعاریف آمده از آزادی، هرگونه فشار و اجبار بد نمیباشد مثلاً بازداشتن کسی که به خود یا دیگران آزار میرساند بد شمرده نمیشود. همچنانکه در یک نظم قانونی پذیرفته شده هیچکس با محدودیتهای قانونی مخالف نیست و از میان رفتن قانون آزادی بهشمار نمیآید بلکه آشوب شمرده میشود.
آزادی امکان عملی کردن تصمیمهایی است که فرد یا جامعه به میل یا ارادهٔ خود میخواهد بگیرد. اگر انسان بتواند همهٔ تصمیمهایی را که میگیرد، عملی کند و کسی یا سازمانی اندیشه و گفتار و کردار او را محدود نکند و در قید و بند در نیاورد، دارای آزادی مطلق، یعنی آزادی بیحد و مرز است.
اما چون انسانها بهطور اجتماعی زندگی میکنند، نمیتوانند آزادی مطلق داشته باشند؛ زیرا آزادی بیحد و مرز یک فرد به پایمال شدن آزادی افراد دیگر اجتماع میانجامد. به همین سبب است که هر جامعهای با قانونها و مقررات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی خاصی هم حافظ آزادیهای افراد آن جامعه میشود و هم حد و مرزهایی برای این گونه آزادیها به وجود میآورد. قانونها و مقررات جهانی نیز آزادیهای مردم سراسر جهان و حد و مرزهای آنها را در جامعهٔ جهانی معین و مشخص میکنند.
تلاشها و مبارزههای انسان در طول تاریخ زندگانی او همواره برای بدست آوردن آزادی مشروع و قید و بند زدن به آزادی مطلق فرمانروایان ستمگر و زورمندان بودهاست. علاوه بر فرمانروایان مردم هر کشور و انسان های هر جامعه می توانند تلاشهایی به صورت منطقی و قانونی برای لغو و یا اصلاح قوانین نامعقول و نامناسب داشته باشند ولی نباید اقدامات مخربی برای لغو قوانین معتبر کشوری یا جامعه صورت دهند. در غیر این صورت بی قانون و تخریب آزادی حاکم خواهد شد.
مفهوم آزادی از دیدگاه های گوناگون در تاریخ معاصر ایران
واژۀ «آزادی» مترادف با «حریة» در زبان عربی است. با در نظر گرفتن اشتقاق آن از واژۀ اوستایی آزاتا و واژه پهلوی آزات(نجیب) روشن می شود که این واژه پیشینه ای به کهنی ادبیات فارسی دارد، چنانکه از سوی نویسندگان و شاعرانی چون فردوسی، فرخی سیستانی، فخرالدین اسعد گرگانی، مولوی، خاقانی، ناصرخسرو و ظهیرفاریابی در معانی گوناگونی چون انتخاب، فراق، سعادت، تخفیف، سپاسگزاری، ستایش، رهایی، عدم بندگی و مانند آنها به کار گرفته شده است.[1]
در روزگار نوین، اندیشۀ آزادی سیاسی و اجتماعی نیز با این اصطلاح ( و گاهی با اصطلاح اختیار) بیان شده است. در زیر همین مفهوم نوین «آزادی» با اشاره به حوزه فرهنگی ایران بررسی شود.
مفهوم نوین آزادی با فرآیند تأثیر غرب بر فرهنگ و تاریخ ایران همراه است. با در نظر گرفتن این واقعیت که تکاپوی کمپانی هند شرقی بریتانیا(از سال 1600م) با مهاجرت جمعی نویسندگان و شاعران ایرانی به هند همزمان گشت و گذشته از آن آگاهیهای آورده شده به هند توسط جهانگردانی چون اعتصام الدین که عقیده اش را دربارۀ اروپا در سال 1767 م ابراز داشت، از نظر منطقی می نماید که مهاجران ایرانی نخستین کسانی بودند که در معرض اندیشه های نو اروپایی قرار گرفتند.
هر چند به نظر می آید که نمی توان نفوذ شایان نگرشی از غرب در نوشته های نویسندگان ایرانی سده هفتم میلادی (قرن اول – دوم هجری) مشاهده نمود. اما در هر حال کهنترین گزارش هواخواهانه درباز اروچا که به کوتاهی نوشته شده و ما از آن آگاهی داریم:
- از محمدعلی حزین (فوت ۱۷۶۶ م) برابر با ۱۱۴۲ ش است. حزین در سال ۱۷۳۲ م(۱۱۲۱ ش) نوشت که تعدادی از کشورهای اروپایی از قوانین، یعنی راه بهتر زندگی و نظام های حکومتی استوارتری برخوردارند و اظهار تاسف می کند که چرا پیشنهاد سفر به اروپا را که از سوی یک ناخدای انگلیس به او شده بود نپذیرفته است.[2]
- یکی از کهنترین و نسبتا جامع ترین گزارش های موجود به زبان فارسی پیرامون نهادهای سیاسی و اجتماعی اروپایی متعلق به عبداللطیف شوشتری – از مهاجران ایرانی به هندوستان است. شوشتری کسی است که در باره اندیشه های نوینی که در میان طبقه متوسط نوپای اروپا دشد کرده و به هند وارد شده بود، مطالبی فرا گرفت و در سال ۱۸۱۰م (۱۱۹۰ش) به گستردگی در باره مباحث نوینی چون فراماسونری، برابری، آزادی و کارکرد دادگستری در انگلستان مطالبی نوشت. همچنین وی به نظام حکومت مختلط بریتانیا و تقسیم قدرت میان شاه، اشراف، و رعایا اشاره نمود. آشکار است که گروه اخیر (رعایا) ثروتمدانی بودند که حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را داشتند.
برای توصیفهای گسترده تر پیرامون اندیشه های نوین، از جمله آزادی، می توان به نوشته های شاهدان عینی مراجعه نمود. گسترده ترین این نوشته ها از میرزا طالب اصفهانی، فرزند یکی دیگر از مهاجران به هندوستان و میرزا صالح شیرازی است. هم میرزا ابوطالب اصفهانی که به اروپا سفر کرد و از سال ۱۷۸۹ م تا ۱۸۰۳ م (۱۱۶۸ ش تا ۱۱۸۲ ش) در آن جا زندگی کرد و هم میرزا صالح شیرازی که از ۱۸۱۵ م تا ۱۸۱۹م( ۱۱۹۴ تا ۱۱۹۸ ش) در انگلستان تحصیل می نمود،ـ(میرزا صالح در ۱۰ جمادیالثانی ۱۲۳۰ (۱۹ آوریل ۱۸۱۵) به اتفاق چهار نفر دیگر، به فرمان عباس میرزا نایبالسلطنه و وزیر او میرزا عیسی قائممقام برای تحصیل از تبریز به انگلستان فرستاده شد.وی از نخستین دانشآموختگان ایرانی در اروپا و ناشر روزنامهی کاغذ اخبار، نخستین روزنامه در ایران است.)او در باره نوع آزادی که در آن روزگار در انگلستان وجود داشت، مطالبی نوشتند.
هرچند پاره ای از تفاوت ها ممکن است میان نوشته هایشان( این دو نفر) مشاهده شود[3]. به نظر می رسد که میرزا طالب اصفهانی[4] به دیده انتقادی به برخی از جنبه های نظام بریتانیایی نگریسته است، مثلا وی آزادی مطبوعات را تا اندازه ای زیانبار دانست.و از عضویت در فراماسونری خود داری کرد.[5]
بر عکس میرزا صالح با تحسین، انگلستان را «ولایت آزادی» نامید و یا دلبستگی بسیار به عضویت فراماسونری در آمد.[6]
واقعیت این است که اگر نه همه، اما غالب ایرانیانی که در سده نوزدهم میلادی به اروپا رفتند، فراماسون شدند و در آن جا آموختند تا آن نوع آزادی را که فراماسون ها درک کرده و آن را در شعار مشهورشان،آزادی، بردادری و برابری می آوردند، تبلیغ کنند.[7]
در اروپا اندیشه هایی چون آزادی، برابری، اقتصاد آزاد ومانند آن از راه کشاکش میان نظام کهن فئودالی و سرمایه داری تازه به دوران رسیده رشد یافته بود تا جایی که از دیگاه :«طبقه سوم» معنای آزادی- عبارت از رهایی از یوغ فئودالیسم و آزادی برای سرمایه گذاران خصوصی بود. از این رو، این مفهوم آشکار آزادی برای شنوندگان ایرانی که هنوز قئودالیسم ویژه خود را در آن روزگار تجربه می کردند روشن نبود و می بایست از دیدگاه ایشان به داستان پردازی مانند شده باشد.
یکی از دستاوردهای رشد سرمایه داری در غرب، افزون بر دیگر نیازها، نیاز به مواد خام، کار ارزان و سرمایه گذاری سود بخش در دیگر نقاط دنیا بود. بنا بر این برای قدرت های بزرگ آن روزگار، یعنی انگلستان، فرانسه و روسیه از دیدگاه اقتصادی و سوف الجیشی دارای اهمیت گردید. هنگامی که دولت ایران خود را ناتوان از جلوگیری از مداخلات غرب دید ناچار دست به اقدامات جدی برای نیرومند کردن کشور از راه نوگرایی زد تا جایی که دانشجویانی مانند میرزا صالح برای کسب دانش های نو به اروپا گسیل شدند.
با وجود این که نیروهای داخلی و خارجی پشتیبان رژیم کهن ایران هنور نیرومند بودند، فرایند نو گرایی دچار ایستایی نشد و گذشته از فرستادن دانشجویان به خارج، چندین هیات سیاسی در دوران فتحعلی شاه (۱۸۳۴-۱۷۹۶ م ) برابر با ۱۰۷۵ تا ۱۲۱۴ ش- و محمد شاه ۱۸۳۴-۱۸۴۸ م ( ۱۲۱۴ تا ۱۲۲۷ ش) به اروپا رفتند.ماموریت هایی مانند ماموریت میرزا ابوالحسن خان ایلچی به انگلستان ۱۸۱۴ م (۱۱۹۳ ش) و خسرو میرزا به روسیه ۱۸۲۹ م (۱۲۰۸ ش) و آجودان باشی به اتریش، فرانسه و انگلستان ۱۸۳۷ م (۱۲۱۶ ش) به هیات حاکمه ایران در به دست آوردن آگاهی های بیشتر در باره اندیشه ها و نهادهای اروپایی یاری نمود. با وجودی که خاطرات افرادی چون خسرو میرزا نشان دهند درک نادرست سیاستمداران ایرانی از اندیشه آزادی است. ولی برخی گزارش های هوشیارانه درباره نظام های پارلمانی در کشورهای اروپایی نیز در این راستا خود نمایی می کند.
در آغاز پادشاهی ناصر الدین شاه (۱۸۴۸-۹۶) برابر با ۱۲۲۷ تا ۱۲۷۵ ش) اقدامات گسترده نوگرایی توسط امیر کبیر آغاز گردید. در سال ۱۸۵۸ م (۱۲۳۷ ش) میرزا جعفرخان مشیرالدوله دولتش را به شکلی ناقص بر پایه نظام های دول اروپایی تشکیل داد. میرزا ملکم خان نیز با اعتقاد به نو گرایی و اندیشه پیشرو میرزا جعفر خان نامه ای طولانی به او نوشت و وی را بر انگیخت تا اصلاحاتی در نظام حکومت انجام دهد و دست به تفیک قوا بزند. ملکم اعلام داشت که افکار مردم ایران باید آزاد باشد. اندکی پس از آشکار شدن نامه ملکم، نویسنده ای ناشناس به لزوم بر قراری انتخابات آزاد و آزادی مطبوعات اشاره کرد.[8]
در همان سال ۱۸۵۸ م (۱۲۳۷ش) یعنی هنگامی که یک ملی گرای ایتالیایی به نام «اورسینی» قصا جان ناپلئون سوم را کرد، فرخ خان امین الدوله برای یک ماموریت سیاسی در پاریس به سر می برد. منشی همراه او نه تنها در باره مجلس فرانسه مطالبی نوشت، بلکه به شیوه ای هواخواهانه از نامه ای سخن به میان آورد که «اورسینی» به ناپلئون سوم نوشته بود و در آن به آزادی و میهن پرستی و رهایی ایتالیا اشاره کرده و اقدام خود را در همان راستا دانسته بود. برگردان پارسی این نامه را فرخ خان پیوست خاطرات خود نمود.
در سال ۱۸۶۶م (۱۲۴۵ش) نویسنده ای ناشناس رساله ای پیرامون امور سیاسی و اجتماعی ایران نگاشت و کوشش ویژه ای برای تبیین اندیشه هایی چون آزادی، برابری، و قابل اجرا بودن آن ها بر اساس آموزه های اسلامی نمود. وی «اختیار ممدوح» را که در بر گیرنده آزادی بیان، آزادی اجتماع و ازادی چاپ بود به شش گونه تقسیم کرد.[9]
دهه های پایانی سده نوزدهم شاهد دگرگونی های مهمی در درون و بیون ایران بود. جنبش های مشروطه خواهی در تعدادی از کشورهای اروپایی و آسیایی چهره نمود که این جنبش ها نمونه هایی از کوشش بیشتر برای مستعمره نمودن دیگر کشورها از سوی ملل نیرومند و پیشرفته صنعتی به شمار می رفت.
رقابت های انگلستان و روسیه در ایران سخت تر گردید. این پیشرفت ها به همراه دیگر عوامل، ایران را در معرض اندیشه های نوین قرار داد و زمینه را برای بنیادگذاری نظم نوینی که می بایست در برگیرنده میزانی از آزادی سیاسی برای توده مردم باشد، آماده نمود. اقدامات نوگرایانه میرزا حسین خان سپهسالار (فوت ۱۸۸۱م) =۱۲۶۰ش – و پیدایش روزنامه های چون، ایران، وقایع عدلیه،وطن، علمی و مریخ در دهه ۱۸۷۰م = ۱۲۵۹ ش- و پدیدارشدن نویسندگان و منتقدان اجتماعی مانند فتحعلی آخوند زاده (فوت ۱۸۷۸م) = ۱۲۶۳ ش – یوسف خان مستشارالدوله تبریزی (فوت ۱۸۹۵م)=۱۲۷۴ش –و ملکم خان (فوت ۱۹۰۸م)= ۱۲۸۷ش –را می توان در پیوند این تحولات مورد پژوهش قرار داد. منتقدان اجتماعی به شیوه ای جدی برای بنیان گذاری نظام سرمایه داری آزاد و نابودی ساختار کهن اجتماعی دست به مبارزه زدند، این امر کشش برای آزادی محدود انتخابات،آزادی بیان و جز آن را در بر می گرفت.
شماری از نوگرایان مانند ملکم خان و سپهسالار نه تنها از سرمایه گذاری خارجی در ایران دفاع کردند بلکه نقش فعالی در تشویق آن نیز بازی نمودند.به نظر می رسد اینان مفهوم آزادی را همانگونه که در اروپا تعریف شده بود، دریافته بودند. برای نمونه آخوند زاده بیان می داشت که میان آزادی و اسلام سازگاری وجود ندارد. آزادی از دیدگاه وی آن نوع از آزادی بود که تکاپوهای فراماسونری آن را طرح می کرد.[10]
در این میان بیشتر نویسندگان شتابزده به تعاریف خود از مفهوم آزادی رنگ اسلامی زدند. مثلا برخی از آن ها آزادی بیان را مانند مفهوم اسلامی امر به معروف و نهی از منکر تلقی کردند.[11]
در همان دوران گروههایی از روشنفکران پیدا شدند که در باره آزادی مطالبی نوشتند. نویسندگانی مانند ممتحن الدوله(فوت ۱۳۰۰ ش) که دیپلماتی با تجربه بود و میرزا حسین خان فراهانی که از روسیه، عثمانی و حجاز در فاصله سالهای ۱۸۸۴-۵ م دیدن نموده بود. آنان می گفتند که آزادی بسیار زیانبخش است. در سال ۱۸۷۰ م (۱۲۵۰ش) هنگامی که ممتحن الدوله در جایگاه تماشاچیان در مجلس بریتانیان نشسته بود و به گروه های سیاسی می نگریست، شاهد حمله شدید و جدی یکی از اعضای مجلس به ملکه و نهاد سلطنت بود. از این رو هر چند او به آزادی بیان نمایندگان مجلس بریتانیا رشک می برد، اما باور نداشت که ایرانیان بتوانند در آینده نزدیک چنین حقی داشته باشند. بنا بر این وی کشاکش ایرانیان در خلال سالهای ۱۹۰۶-۱۱ م = ۱۲۸۵ تا ۱۲۹۰ ش – برای انقلاب مشروطه را سراسر بی اعتبار می دانست.[12]
از دیدگاه فراهانی آزادی به عنوان یک عنصر ویرانگر در تاریخ جلوه نموده است. وی معتقد بود که هیچ حکومتی نمی تواند بدون اتکا بر حاکمیت یک نفر پایدار بماند.
گروه سوم روشنگران که تعدادی از گروه اول را نیز در بر می گرفت به گونه واکنشی در برابر افزایش رقابت های بیگانه، فساد رو به گسترش هیات حاکه، ستمگری و از همه مهمتر امتیازات داده شده به بیگانگان چهره نمودند. اثار حاجی سیاه ،زین العابدن مراغه ای و میرزا عبدالرحیم تبریزی معروف به طالبوف – میرزا آقاخان کرمانی و تعدادی از نوشته های میرزا ملکم خان و سید جمال الدین اسدآبادی مشهور به افغانی آشکارترین و بهترین نمودهای واکنش مردم نسبت به وضعیت اقتصادی و سیاسی ایران در آن روزگار است.از دیدگاه سید جمال الدین «آزادی» عبارت از جایگزین شدن حکومتی نیکخواه به جای رژیم ستمگرانه موجود بود.
نویسندگان دیگر به ویژه طالبوف، معانی بیشتری برای اندیشه آزادی بر شمردند. طالبوف آن را به شیوه ای گسترده که در بر گیرنده آزادی انتخابات، مطبوعات، اجتماعات و افکار بود، تعریف نمود. همه افراد این گروه با نظام اجتماعی مبتنی بر «فئودالیته» موجود مخالف بوده و خواستار نظام حکومتی آزادی بودند که به امتیازات کالاها،مداخلات بیگانه وابسته نباشد. همچنین در خلال همین دوران است که گروهی از ورشنگران اصلاح طلب به رهبری احمد دانش (فوت ۱۸۹۷) = ۱۲۷۵ خ – در بخارا پیدا شدند. (او )یکی از نویسندگان مشهور تاجیک بود ) مهمترین اثر سیاسی و فلسفی احمد دانش به نام « نوادر الوقایع) نوشته در سال ۱۸۷۵ م است که در آن به لزوم اصلاحات اجتماعی و آزادی مردم از قید حکومت ستمگرانه امیر بخارا در آن روزگار اختصاص دارد. هواداران او مانند شاهین- سودا – اسیری – عینی و شماری دیگر راه او را پی گرفتند.[13]
در طول انقلاب مشروطیت ایران در سالهای ۱۳۲۴-۲۹ قمری (۱۹۰۶-۱۹۱۱م) اندیشه آزادی از سوی گروه های درگیر انقلاب به سه گونه متفاوت نگریسته شد. یکی از این گروه ها که به گونه ای پایه ای زیر نفوذ آموزه های اسلامی بود نه آن نوع آزادی که هماهنگ با اسلام باشد، گرایش داشت. مثلا از دیدگاه میرزا محمد حسین نایینی، ازادی یعنی مخالفت با بندگی، وی همانند منتسکیو باور داشت که زندگی کردن زیر سلطه خود کامگی، خود برابر با بندگی است. بنا بر این تنها با تعویض رژیم ستمگرانه موجود ایران می تواند به آزدای دست یابد.[14]
گروه دوم که به انقلابیون تبریز وابسته بودند و همکاری نزدیکی با فعالان انقلابی روسیه داشتند، بینش بهتری نسبت به اندیشه های اروپایی داشتند و بدین دلیل آن ها آزادی را به مفهوم غربی آن تفسیر می کردند. هر دو گروه در نگرششان پافشاری ویژه ای بر سرنگونی حکومت خود کامه در ایران و پایان دادن به مداخلات بیگانه در آن به عنوان بخش های تکمیل کننده آزادی داشتند.
گروه سوم یعنی پشتیبانان رژیم کهن با همه اصول دمکراسی به ویژه آزادی و برابری که از دیدگاه آنان برای اسلام زیان بار بود، مخالفت می کردند.[15] گروه اخیر حتی تظاهراتی سازمان دادند که مردم طی آن فریاد می زدند «ما دین نبی خواهیم – آزادی نمی خواهیم.»
قرار داد های ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ م انگلستان و روسیه (برای تقسیم ایران) و قرار داد ۱۹۱۹ م ایران و انگلستان سبب پیدایش چند جنبش ملی مانند جنبش میرزا کوچک خان جنگلی، خیابانی و محمد تقی پسیان گردید. پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ م حکومت شوروی ادعای حکومت تزاری بر ضد ایران را پس گرفت تا جایی که آزادی منحصرا به معنای لغو قرار داد ۱۹۱۹ م و آزادی ایران از مداخلات بیگانه بود که استقلال کشور را محدود می ساختند.
حزب تازه بنیاد گذارده شده کمونیست ایران (۱۲۹۹ خورشیدی) همگام با این خیزشها با تبلیغ اندیشه آزادی روستاییان از دست مالکان و تقسیم زمینهای آنان در میان کشاورزان به اندیشه ازادی رنگ سوسیالیستی داد.
در سالهای پایانی حکومت قاجاریان- تعدادی از شاعران و نویسندگان مانند میرزاده عشقی، محمد فرخی یزدی، محمد تقی بهار، و ابوالقاسم لاهوتی مطالب بسیار انتقادی پیرامون آزادی مردم ایران هم از ستم داخلی و هم از نفوذ خارجی نوشتند. در دوران حاکمیت رضا شاه (۱۳۰۴ – ۱۳۲۰ش) اصطلاح آزادی به شکلی کمرنگ به کار گرفته می شد.
مثلا روزنامه اطلاعات،آزادی را به مفهوم رهایی از سلسله قاجار یا از جنبش ها و شورش هایی که در ایران به وجود آمده بود، به کار می برد. در سال ۱۳۱۱ خورشیدی رضا شاه حزب کمونیست را غیر قانونی اعلام کرد. اما فعالیتهای شماری از کمونیستها از سوی دکتر تقی ارانی (فوت ۱۳۱۸خ) ادامه یافت. در نشریه ایشان به نام دنیا مفاهیم اجتماعی و سیاسی از جمله آزادی از دیدگاه سوسیالیستی تعریف می شد.
بعضی از روشنفکران دیگر مانند شاعر معاصر – پروین اعتصامی (فوت ۱۳۲۰ خ) آزادی را به گونه ای نهادی و لطیف تعریف نمودند.پیام همگانی آن ها رهایی از وضع موجود بود. در دوره پس از کنار گذاردن رضا شاه از قدرت ۱۳۲۰-۱۳۲۱ خ- شاهد مبارزه برای ملی کردن شرکت نفت ایران و انگلیس هستیم. حزب جدید کمونیست (بنیان گذاشته شد در سال ۱۳۲۰) که اینک خود را حزب توده می نامید. آزادی را به معنی ملی کردن نفت تلقی نمود. هر چند دیدگاه حزب توده آزادی به معنی برقراری پیوند بهتر با اتحاد شوروی بود. تا جایی که حکومت ایران به گونه حکومتی کمونیستی در آید. از سوی دیگر از دیدگاه ملی گرایان،آزادی نه تنها وابسته به ملی کردن صنعت نفت، بلکه بسته به از بین بردن نفوذ روسیه و هر بیگانه دیگر در ایران بود.
این ستیزه های اعتقادی در دوران حکومت ۲۸ ماهه دکتر محمد مصدق یعنی دورانی که از دیدگاه پشتیبانان آن – دوره آزادی نامیده می شود، به اوج خود رسید. دوره ای که برای نخستین بار درگیر شدن مردم در امور سیاسی تا اندازه ای روا شمرده شد و تلاش های احزاب سیاسی مخالف و افزون بر آن مبارزات مطبوعاتی وابسته به جناح های مختلف سیاسی تا اندازه ای تحمل می شد.
با کنار زده شدن دکتر محمد مصدق توسط ارتش در مرداد ماه سال ۱۳۳۲ ش به پایان رسید.[16]
[1] دهخدا علی اکبر – لغتنامه واژه «آزادی» ۲/۱ ص ۸۶/۷
[2] محمد علی حزین – تاریخ حزین تهران ۱۳۳۲ ص ۹۲-۹۳
[3] میرزاصالح در ضمن یکی از داستانهای سفرنامه ی خود اشاره میکند که به وسیله ی بعضی رجال خیراندیش ،وارد انجمن فراماسونها شدهاست.
[4] میرزا طالب اصفهانی در پی توصیه شرقشناسی انگلیسی، راهی لندن میشود. سفر وی از کلکته به لندن با کشتی آغاز میگردد و میرزا پس از سیصدوپنجاه روز به لندن میرسد. وی در لندن با استقبال گرم آشنایان انگلیسی خود مواجه میشود. کار نوازش و دلجویی از وی در لندن تا بدان حد بالا میگیرد که از طریق روزنامه، لقب «شاهزاده ایران» به او میدهند و شهره شهرش میکنند.
[5] میرزا ابوطالب اصفهانی مسیر طالبی تهران ۱۳۵۳ ص ۱۵۲-۱۹۵-۱۹۶
[6] میرزا صالح شیرازی سفرنامه تهران ۱۳۴۷ ص ۱۸۹ - ۲۰۷
[7] اسماعیل رایین فراموشخانه و فراماسونری در ایران ج ۱ تهران ۱۳۴۷ و محمود کتیرایی فراماسونری در ایران – تهران ۱۳۴۷
[8] نسخه خطی در کتابخانه مجلس تهران به شماره ۴۱۴۷/۳۱۸۵۶ در تنظیمات – اثار ملک خان ۱۳۲۷ ص ۲۴-۲۶
[9] حسین بن عبدالله سرابی مخزن الوقایع شرح ماموریت و مسافرت فرخ خان امین الدوله تهران ۱۳۴۴ ص ۳۵۴-۳۵۸
[10] -فریدون آدمیت اندیشه های میرزا فتحعلی آخوند زاده تهران ۱۳۴۹ ص ۱۶۸-۹
[11] Abdul-Hadi Hairi– The idea of constitutionalism in Persian. 1947 – Germany 1976-p 189-207
[12] مهدی خان ممتحن الدوله شقاقی – خاطرات تهران ۱۳۵۳ ص ۱۸۸-۱۸۹- وی اولین مهندس آرشیتک ایران است. او به دستور شخص ناصرالدین شاه با اولین هیات محصلین به پاریس ( فرانسه ) اعزام شد و پس از اتمام تحصیلات متوسطه و اخذ گواهینامه مهندسی معماری در مدرسه عالی اکل نورمال سوپریور دوپاری و دانشکده معماری (آرشیتکتور) پاریس در سال ۱۲۴۳ ه. ش. (۱۸۶۴ م.) به ایران بازگشت.
[13] Jirl Becker, {Tajik literature from the 16th century to present 1968 – pp 485-605
[14] عبدالهادی حائری – تشیع و مشروطیت در ایران و نقش علمای ایرانی مقیم عراق – تهران امیر کبیر ۱۳۶۲ ص ۸۰- ۱۷۳و ۲۱۸ - ۲۱۹
[15] Abul Hadi Hairi Shakh fazul ullah nuris refutation of the idea of constitution Middle eastern studies 13 – 1977 pp 327-39
[16] نگاهی کوتاه به مفهوم آزادی در ناریخ معاصر ایران دکتر عبدالهادی حایری ترجمه منصور صفت گل گنجینه اسناد تابستان و پاییز 1372 شماره 10 و 11 صص ۶۵-۶۹
در سال ۱۳۲۰ پس از اشغال ایران به دست متفقین، با اولتیماتوم بریتانیا رضاشاه پهلوی مجبور به ترک ایران و واگذاری سلطنت به ولیعهدش محمدرضا شد که با رای مجلس شورای ملی برای جلوگیری از بین رفتن تمامیت ارضی ایران بر اثر هجوم متفقین به پادشاهی رسید. محمدعلی فروغی، آخرین نخستوزیر رضا شاه، اولین نخستوزیر محمدرضا شد و نقش مهمی در انتقال سلطنت به او بر عهده داشت. در بهمن ۱۳۲۰ و در جریان کنفرانس تهران پیمان سهجانبه بین آمریکا، بریتانیا و شوروی امضا شد؛ که در آن، به خروج متفقین بعد از پایان جنگ از ایران اشاره شده بود.[1]
این دوره از سلطنت محمد رضا شاه از آغاز تا سال ۱۳۳۴با توجه به رویدادها و دستاوردهای آن دوران را می توان حکومتی به صورت مشروطه ارزیابی کرد. چون که شاه بر طبق شواهد و اسناد و نوشته های موجود، دخالتی در امور مملکتی نداشته و امور جاری کشور توسط دولت های برگزیده مجلس شورای ملی اداره و مدیریت می شده است. وی خود را ملزم به رعایت قانون می دانست بنا بر این به کار بردن حکومت دیکتاتوری و استبدادی در دوره اولیه سلطنت وی منطبق بر واقعیت های تاریخی نیست.
در این نوشته ها مروری خواهیم داشت به رویدادهای متعدد و مختلف در این دوره از سلطنت محمد رضا شاه مشروطیت خواه.
باحمله آلمان ها به شوروی و آشکار شدن نقشه آنها برای رسیدن به خلیج فارس و اشغال شبه قاره هند و مراکز نفتی خاورمیانه، متفقین عبور از خاک ایران را مطمئنترین و کوتاهترین راه کمک به اتحاد شوروی دانستند. چرچیل- نخست وزیر وقت بریتانیا- در خاطرات خود به اهمیت ارتباطی ایران که بهرهگیری از آن، متفقین را از راه دشوار اقیانوس منجمد شمالی بینیاز میساخت، اشاره کرده است. در جریان جنگ جهانی دوم، متفقین از طریق راهآهن سراسری ایران و سایر راههای ارتباطی کشور، حدود پنج و نیم میلیون تن اسلحه، مهمات، مواد غذایی و دارو را به شوروی منتقل کردند. برخی از محققان براین باورند که سیل کمکهای سرازیر شده از مسیر ایران به شکست آلمانها در استالینگراد انجامید و به همین جهت متفقین ایران را پل پیروزی خواندند. بنا بر این دولت های انگلیس و شوروی برای دستیابی به راه های ایران برای کمک به شوروی، در طی ماههای پیش از شهریور بیست، متفقین چند بار از دولت ایران برای عبور مسالمتآمیز نیروهایشان از خاک این کشور درخواست اجازه کردند اما همواره این درخواست از طرف رضا شاه رد میشد. از نمونههای دخالتهای آنها در امور داخلی ایران نیز میتوان به تاریخ ۱۵ اوت ۱۹۴۱م (۲۴ مرداد ۱۳۲۰خ) اشاره کرد که در آن سفیر انگلستان در تهران پانویسی به دولت ایران تسلیم کرد که در آن تقاضا شده بود تعداد اتباع آلمانی مقیم ایران هرچه سریعتر کاهش یابد. این در حالی بود که دولت ایران در ۱۰ شهریور ۱۳۱۸ تنها یک روز پس از شروع جنگ اعلام بیطرفی کرد؛ و در ۱۱ شهریور نخستوزیر محمود جم در بیانیهای رسمی نوشت:
- در این موقع که متأسفانه نایره جنگ در اروپا مشتعل گردیدهاست دولت شاهنشاهی ایران به موجب این بیانیه تصمیم خود را به اطلاع عموم میرساند که در این کارزار بیطرف مانده و بیطرفی خود را محفوظ میدارد.
سفیر وقت آلمان آروین اتل در نامهای به وزارت امور خارجه ایران از اعلام بیطرفی ایران ابراز خوشحالی کرده و مینویسد:
- درپی نامه مورخ ۶ سپتامبر ۱۹۳۹ محترماً به اطلاع آن جانب میرسانم که دولت آلمان از اعلام بیطرفی ایران با کمال خرسندی اطلاع حاصل نموده با عرض تشکر خواهشمند است مراتب قدردانی وی را به پیشگاه مقدس اعلیحضرت همایون شاهنشاهی تقدیم نمایید.
سفیر وقت انگلستان در ایران هم در نامهای به وزارت امور خارجه ایران مراتب انتقال پیام بیطرفی ایران به کشورش را این چنین توضیح میدهد:
- آقای وزیر محترماً وصول نامه جنابعالی شماره ۱۴۲۵۷/۲۵۹۴۵ مورخه ۱۳ شهریور را که بدان وسیله تصمیم دولت شاهنشاهی را دایر بر وصول بیطرفی آن دولت در جنگی که در اروپا رخ داده به دوستدار اطلاع داده بودند به اطلاع میرسانم. دوستدار تصمیم مزبور را به دولت متبوعه خود ابلاغ نمودهام. موقع را مغتنم شمرده احترامان فائقه خود را تجدید مینمایم.
پس از آغاز تهاجم آلمان به شوروی به دلیل گستردگی مرز ایران با اتحاد جماهیر شوروی، این بیطرفی مورد توجه و احترام دولت های متخاصم قرار نگرفت و بر خلاف قوانین بین المللی ندیده گرفته شد. چون نیروهای متفقین به بهانهٔ حضور کارشناسان آلمانی در ایران کشور ما را اشغال کردند.
در ستاد ارتش، سپهبد رزمآرا مدتی پیش از حمله متفقین عدم آمادگی ارتش برای دفاع از مرزها را به سرلشکر ضرغامی فرمانده ارتش گزارش میکند و پیشنهاد میکند به دلیل عدم توانایی مقابله با شوروی، از راههای سیاسی برای رفع خطر اقدام شود. گزارش توسط ضرغامی به رضاشاه ارائه میشود اما وی از گزارش خشمگین شده و ولیعهد را برای تحقیق بیشتر به جلسه بعد ستاد کل میفرستد. رزمآرا کمبود نفرات و امکانات بهویژه امکانات ترابری موتوری را دلیل اصلی عدم توان مقابله با شوروی بیان میکند. رضا شاه مدتی بعد دستور تشکیل لشکرهای جدید را صادر میکند اما از صدور فرمان آمادگی برای دفاع خودداری میکند. لشکرهای ارتش بدون افزایش نفرات و امکانات به تعداد مورد نظر رضاشاه افزایش مییابند و در واقع برخی لشکرها به چند لشکر تقسیم میشوند. رضاشاه امکان حمله متفقین را بسیار کم میدانست به همین دلیل ارتش ایران هیچ گونه آمادگی برای مقابله با حمله متفقین نداشت.[2]
سپیدهدم روز ۳ شهریور ۱۳۲۰، نیروهای اتحاد جماهیر شوروی از شمال و شرق و نیروهای بریتانیایی از جنوب و غرب، ایران را مورد حمله زمینی، هوایی و دریایی قرار دادند. در همان لحظات اولیه حمله، اسمیرنوف، سفیر کبیر شوروی و سر ریدر بولارد، وزیر مختار بریتانیا در منزل رجبعلی منصور، نخستوزیر ایران حضور یافته و طی پانویسی، حمله قوای خود را به ایران ابلاغ کردند. بیدرنگ، رجبعلی منصور به همراه جواد عامری، کفیل وزارت امور خارجه، به کاخ سعدآباد رفت و رضاشاه را مطلع ساخت و سپس راهی مجلس شورای ملی شد و گزارش حمله نظامی شوروی و بریتانیا را به اطلاع نمایندگان مجلس رساند. بیدرنگ جلسه هیئت وزیران در کاخ سعدآباد با حضور رضاشاه تشکیل شد و موضوع حمله به ایران و نقض بیطرفی مورد بحث و مذاکره قرار گرفت و راه حلهایی برای جلوگیری از بحران، آغاز شد.[3]
در همین روز، رضاشاه طی تلگرافی به روزولت، رئیسجمهور آمریکا از وی خواست مانع پیشروی بریتانیا و شوروی در داخل ایران شود، اما دولت آمریکا با صراحت این درخواست را رد کرد و تأکید نمود که ایالات متحده، هدف بریتانیا را هدف خود میشمارد.به این ترتیب آمریکا نیز هماهنگ و همکاری دولت های روسیه و آمریکا در حمله به ایران شد.
در غروب ۳ شهریور، رضاشاه که متعاقب دریافت پاسخ دولت آمریکا، امیدی به توقف حملات بریتانیا و شوروی نداشت و از جبهههای جنگ دوم جهانی نیز اخبار خوشایندی دریافت نمیکرد، سربازان احتیاط ۴ دوره -متولدین ۱۲۹۴ تا ۱۲۹۷- را به خدمت فراخواند. او در شامگاه همان روز، خبرهای مربوط به پیشروی قوای شوروی و بریتانیا را به سوی تهران دریافت کرد.
از طرحریزی حمله نیروهای شوروی و بریتانیا به ایران زمان دقیقی در دست نیست. به هر حال این واقعه در سحرگاه ۳ شهریور ۱۳۲۰ (۲۵ اوت ۱۹۴۱) رخ داد. ساعت چهار بامداد سوم شهریور سفیر شوروی و وزیر مختار بریتانیا در تهران به دیدار علی منصور نخستوزیر وقت رفتند و طی پانویسهایی مشابه، به دولت ایران اعلام کردند که به دلیل بیتوجهی دولت ایران به درخواستهای فوری این دو کشور در کمال تأسف ارتش دو دولت وارد خاک ایران شدهاند. ارتش سرخ در سه جهت و سه ستون وارد خاک ایران شد. ستون اول از محور جلفا در جهت تبریز حرکت کرده و ستون دوم از راه آستارا به سوی بندر پهلوی و رشت پیشروی کرده و ستون سوم به ناحیهٔ مرزی شمال شرقی خراسان هجوم برد. در این تهاجم مراکز مهمی مانند تبریز و مشهد و شهرهای ساحلی دریای خزر تحت اشغال ارتش شوروی درآمدند. ارتش انگلیس هم از دو جهت به سمت ایران پیشروی کرد. یک ستون از راه خانقین وارد ایران شد و از طریق کرمانشاه و همدان خود را به قزوین رساند. ستون دوم از خاک عراق به ناحیه جنوب غربی خوزستان هجوم آورد.
سرانجام در روز ۹ شهریور ارتشهای شوروی و انگلیس در قزوین به یکدیگر ملحق شدند. در این عملیات نیروهای دریایی و هوایی نیز شرکت داشتند. روز سوم شهریور نیروی دریایی شوروی در دریای خزر بندر انزلی را به گلوله بست و همچنین نیروی هوایی شوروی چندین شهر ایران مانند تبریز، انزلی، همدان، قزوین، مشهد و روز ۷ شهریور لاهیجان را روز ۹ شهریور حومه تهران را بمباران کرد.
قوای بریتانیا در آبادان عبارت بودند از لشکر هشتم پیادهنظام هندی به فرماندهی ژنرال هاروی، در منطقه خانقین تیپ نهم زرهی و یک هنگ ارابه جنگی هندی و چهار گردان انگلیسی و یک هنگ توپخانه انگلیسی که همگی تحت فرماندهی ژنرال اسلیم بودند. اولین هدف نیروهای مهاجم انگلیس اشغال مناطق نفتخیز و دومین هدف، پیشروی در خاک ایران و به دست گرفتن خطوط ارتباطی این کشور بود. عملیات دریایی بریتانیا بیشتر در بندر شاهپور صورت گرفت و هشت فروند کشتی متوقف در بندر به دست قوای انگلیسی افتاد. نیروی هوایی انگلیس هم چند هدف نظامی را در اهواز بمباران کرد.
روز ۵ شهریور در جلسه فوقالعاده هیئت دولت که در حضور رضاشاه تشکیل شده بود، رجبعلی منصور پس از ارائهٔ گزارشی از اقدامات دو روزه خود، نومیدانه از مقام نخستوزیری استعفاء داد؛ رضاشاه هم ضمن پذیرش درخواست وی، در همان جلسه، مجید آهی وزیر دادگستری را مأمور تشکیل کابینه کرد، اما وی نیز از پذیرفتن این سمت پوزش خواست و پیشنهاد داد شخص دیگری برگزیده شود؛ سرانجام محمدعلی فروغی را برای نخستوزیری پیشنهاد کرد. رضاشاه ابتدا با سالمند خواندن فروغی با این پیشنهاد مخالفت ورزید و نظر به وثوقالدوله داشت، ولی به هر کیفیت که بود فروغی مورد پذیرش شاه واقع شد و نصرالله انتظام، رئیس تشریفات دربار مأمور آوردن فروغی شد. او به منزل محمدعلی فروغی رفت و او را با خود به سعدآباد آورد. به محض ورود فروغی، شاه اظهار کرد فروغی زیاد هم پیر نیست؛ در همان لحظات، حکم نخستوزیری فروغی صادر شد. فروغی گفت که در کادر وزیران تغییری نخواهد داد، ولی بنا به خواست شاه، علی سهیلی را به وزارت امور خارجه و جواد عامری را به وزارت کشور گماشت. رضاشاه در این جلسه استعفای خود را با حاضران در میان گذاشت که با مخالفت وزیران روبرو شد.
صبح روز ۶ شهریور، فروغی با وزیران خود در مجلس شورای ملی حاضر شد و برنامه خود را در نطقی کوتاه اعلام و وزیران کابینه را معرفی کرد و نمایندگان را در جریان تصمیم دولت مبنی بر ترک مقاومت قرار داد. وی با بیان اینکه دولت باید بیدرنگ به مذاکره با کشورهای حملهکننده به ایران بنشیند، از نمایندگان مجلس درخواست رای اعتماد کرد؛ مجلس به اتفاق آرا به کابینه فروغی رأی اعتماد داد .[4]
نطق محمدعلی فروغی پشت تریبون مجلس شورای ملی در آن روز، که با استواری و چیرهدستی خاص او ادا شد، یکی از جاودانهترین و اثربخشترین سخنان یک سیاستمدار بانفوذ ایرانی سده بیستم شناخته میشود. فروغی مردم هراسان از حملهٔ شوروی و بریتانیا را به آرامش و خویشتنداری فراخواند و وعده داد که «این روزها نیز بگذرد و کشور به سیاق سابق خود طی مسیر کند». در این نطق به ویژه این عبارت بسیار ماندگار شدهاست و پیوسته از قول او توسط بسیاری از افراد نقل میشود: «میآیند و میروند؛ حوایجی دارند و به ما کاری ندارند. [5]
[1] شکست شاهانه. ماروین زونیس. عباس مخبر. طرح نو. زمستان 1370
[2] خاطرات سپهبد حاجعلی رزم آرا ص 133
[3] عاقلی، باقر (۳۰–۰۱–۱۳۸۶)، «دربارهٔ زمانه و کارنامه سیاسی محمدعلی فروغی؛ صدوسیسالگی تجدد محافظهکارانه»، روزنامه اعتماد (ش ۱۳۷۱
[4] عاقلی، باقر (۳۰–۰۱–۱۳۸۶)، «دربارهٔ زمانه و کارنامه سیاسی محمدعلی فروغی؛ صدوسیسالگی تجدد محافظهکارانه»، روزنامه اعتماد (ش ۱۳۷۱
[5] یوسفی، مجید (۳۰–۰۱–۱۳۸۶)، «نگاهی به کارنامه فرهنگی محمدعلی فروغی، در مدرسه علوم سیاسی»، روزنامه اعتماد (ش ۱۳۷۱)