تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

حزب توده ایران به دنبال چه نوع حکومتی در ایران بود؟

نوشته: نوروز دّرداری (فولادی)


حزب توده در ایران از بدو تاسیس خود در سال ۱۳۲۰ پیرو مکتب کمونیستی شوروی به رهبری ژوزف (یوسف) استالین بود. در همه سالهای فعالیت خود تا هنگام سقوط نظام شاهنشاهی ایران صرف نظر از هر گونه اقداماتی که در ایران صورت می گرفت اعم از مثبت و منفی با آن مخالفت می کرد. در همه این دوران تلاش داشت که رژیم سلطنی ایران را منهدم کند و حکومت کمونیستی را در ایران جا نشین کند ولی در هیچ یک نوشته های فراوان خود که در دوران رژیم شاهنشاهی چاپ و منتشر نمود و پس از آن در دهه اول انقلاب بسیاری از آنان تجدید چاپ شدند و نوشته های تازه فراوانی بر آن ها افزوده شد سخنی از نوع و محتوی نظام کمونیستی مورد نظر خود سخنی نگفته و نوشته شفافی در دست نیست. آن چه در این نوشته ها به صورت یکنواخت اشاره شده و می شود، حکومت دمکراتیک و یا حکومت توده مردم - پرولتاریا می باشد. این عنوان های یک نوع فریب است چون که ظاهر کلمات همان ادبیات مرسوم است اما معنی آن متفاوت و تنها در دست سردمداران اصلی حزب است. در این نوشته نمی توان به راحتی درک کرد که این حکومت چیست و درونش چه دارد در نوشته های نظریه پرداز معروف  حزب طبری و کتاب های سایر سایران حزب توده هم  شرح و بسط روشنی دیده نمی شود. در این نوشته کوتاه ما با درون مایه (آزادی ؟؟) مورد نظر توده ای ها و نوع گسترش حکومت مردمیش از زبان سر دبیر روزنامه پراودای مسکو آشنا می شویم و به نوع حکومت دمکرات؟ و آزادی ؟ مورد آرزوی توده ای ها کشور مان آشنا می شویم که مبارزه آن ها با دیکتاتوری شاهنشاهی برای چه نوع آزادی کمونیستی بود. در نوشته های بعدی به سایر ترفند و سوء استفاده از ادبیات جاری مردم برای سر پوش گذاشتن بر نیات اصلی حزب سخن خواهیم گفت.


مبنا و جایگاه حکومت در حزب توده

نیکولای بوخارین (1888- 1938) یکی از برجسته ترین متفکران و تئوریسین های بلشویکها بود که بین سالهای 1918 تا 1929، سردبیری روزنامه پراودا (حقیقت) را  در مسکو بر عهده داشت. او همچنین یکی از بنیانگذاران بین الملل سوم (کمینترن) بود. سرانجام بوخارین در بیدادگاههای استالین (1938) به اتهام کذب خیانت محکوم و تیرباران شد. وی تحقق نظام کمونیستی را چنین شرح می دهد:

«  برای تحقق به نظام کمونیستی، پرولتاریا باید مجموعه قهر (زور) و کلیه قدرت را در دست گیرد. پرولتاریا تا زمانیکه صاحب چنین قدرتی نباشد و تا وقتی که برای مدت معینی به طبقه حاکم تبدیل نشده باشد، نمی تواند دنیای کهنه را سرنگون بسازد. خود بخود قابل فهم است که بورژوازی بدون مبارزه، مواضع خود را تخلیه نخواهد کرد. زیرا برای آنها کمونیسم یعنی از دست دادن مواضع قدرت سابق، از دست دادن آزادی - مکیدن خون کارگران، از دست دادن حق سود، بهره، رباخواری و از این قبیل.

از این روست که انقلاب کمونیستی پرولتاریا، تغییر شکل کمونیستی جامعه، با خشم آگین ترین مقاومت استعمارگران برخورد می کند. اکنون وظیفه حاکمیت کارگری عبارت است از در هم شکستن بی رحمانه این مقاومت. ولی از آنجا که این مقاومت به طور اجتناب ناپذیر بسیار قوی خواهد بود، حکومت پرولتاریا همی می بایستی دیکتاتوری کارگران باشد. تحت عنوان دیکتاتوری نوعی حکومت قاطع و مصمم در سرکوبی دشمنان تفهیم میگردد.

بدیهی است که در چنین موقعیتی صحبتی از آزادی برای همه انسانها نمی توان در میان باشد. دیکتاتوی پرولتاریا با آزادی بورژوازی سر سازش ندارد. این دیکتاتوری درست از آن جهت ضروری است که آزادی بورژوازی را از او سلب نماید و دست و پایش را ببندد و هر گونه امکان مبارزه با پرولتاریای انقلابی را از او بگیرد. هر قدر مقاومت بورژوازی بزرگتر باشد، هر چه نا امیدانه تر قوایش را جمع کند، هر چه خطرناکتر گردد، به همان درجه هم باید دیکتاتوری پرولتاریا محکم تر و بی گذشت تر باشد، دیکتاتوری ای که در موارد استثنایی از اقدام به ترور نیز خودداری نکند.

 

تنها بعد از به زانو در آوردن کامل استثمارگران، بعد از سرکوبی مقاومتنشان، وقتیکه برای بورژوازی دیگر امکان صدمه زدن به طبقه کارگر وجود نداشته باشد، دیکتاتوری طبقه کارگر خفیف تر خواهد شد، در این میان بورژوازی سابق به تدریج خود را با طبقه کارگر د ر هم می آمیزد. دولت کارگری به مرور از بین می رود و تمام جامعه، به یک جامعه کمونیستی بدون هر گونه جدائی طبقاتی تبدیل میگردد.

تحت (حکومت) دیکتاتوری پرولتاریا، که فقط یک دستگاه گذر است، وسایل تولید همانطور که در ذات آنست، نه به تمام جامعه ، بلکه فقط به پرولتاریا و سازمان دولتی آن تعلق دارد.

طبقه کارگر، یعنی اکثریت مردم، تمام وسایل تولید را بطور موقت در انحصار خود میگیرد. به همین علت در اینجا مناسبات تولیدی کمو نیستی کامل موجود نیست در اینجا هنوز جدائی طبقاتی جامعه وجود دارد. هنوز یک طبقه حاکمه، یعنی پرولتاریا، انحصار تمام وسایل تولید توسط این طبقه جدید، یک قهر دولتی ( قهر پرولتری) که دشمنان خود را سرکوب میکند، موجود است.

اما به همان نسبت که مقاومت سرمایه داران، مالکان، بانکداران، ژنرالها و اسقف های سابق در هم شکسته می شود نظام جامعه دیکتاتوری پرولتاریا نیز بدون هر گونه انقلابی به مرحله کمونیستی وارد میگردد. دیکتاتوری پرولتاریا نه فقط اسلحه ای برای سرکوبی دشمن، بلکه در عین حال اهرمی است برای دگرگونی اقتصادی.

 از طریق این دگرگونی باید مالکیت اجتماعی جایگزین مالکیت خصوصی وسایل تولید گردد. این دگرگونی باید وسایل تولید و ارتباط را از چنگ بورژوازی بیرون بیاورد ( سلب مالکیت کردن). اما چه کسی مجبور است و باید آنرا انجام دهد؟ بدیهی است که این کار یک فرد نیست، اگر این کار را چند نفر و یا حتی گروههای کوچک انجام دهند در بهترین حالتش یک تقسیم حاصل می شود و در بدترین حالت به چپاولی ساده تغییر ماهیت میدهد.

از اینرو قابل درک است که سلب مالکیت بورژوازی باید از طریق قهر (زورگویی)  متشکل پرولتاریا عملی گردد و این قهر متشکل درست همان دیکتاتوری دولت کارگری است.[1]



[1] از کتاب «الفبای کمونیزم» نوشته ی «بوخارین» و «پرئوبراژنسکی»- باز تکثیر نشرکارگری- سوسیا لیستی.آرشیو مارکسیست ها در اینترنت - https://www.marxists.org/farsi/archive/bukharin/works/1920/diktatoriye-poroletaria.htm

اعلامیه جهانی حقوق بشر

اعلامیه جهانی حقوق بشر

مجمع عمومی سازمان ملل متحد اعلامیه جهانی حقوق بشر اعلامیه جهانی حقوق بشر -٢- مصوب 10 دسامبر 1948 میلادی (مطابق شمسی 1327 /9/ 19 (

مقدمه

 ازآنجا که شناسایی حیثیت ذاتی کلیه اعضای خانواده بشری وحقوق یک سان وانتقال ناپذیر آنان اساس آزادی، عدالت وصلح را درجهان تشکیل میدهد. ازآنجا که عدم شناسای وتحقیر حقوق بشر منتهی به اعمال وحشیانهی ی گردیده است که روح بشریت را به عصیان وادشته وظهور دنیایی که درآن افراد بشردربیان عقیده، آزاد و ازترس وفقر، فارغ باشند به عنوان بالاترین آمال بشراعلام شده است. ازآنجا که اساساً حقوق انسانی را باید با اجرای قانون حمایت کرد تا بشربه عنوان آخرین علاج به قیام برضد ظلم وفشار مجبورنگردد. از آنجا که اساساً لازم است توسعه روابط دوستانه بین الملل را مورد تشویق قرار داد . آنجا که مردم ملل متحد، باور خود را به حقوق اساسی بشرو مقام وارزش فرد انسانی وتساوی حقوق زن و مرد مجدداً درمنشور، اعلام کرده اند و تصمیم راسخ گرفته اند که به پیشرفت اجتماعی کمک کنند و درمحیط آزاد، وضع زنده گی بهتر بوجود آورند . از آنجا که دول عضو متعهد شده اند که احترام جهانی ورعایت واقعی حقوق بشر و آزادی های اساسی را با همکاری سازمان ملل متحد تامین کنند . آز آنجا که حسن تفاهم مشترکی نسبت به این حقوق و آزادی ها برای اجرای کامل این تعهد کمال اهمیت را دارد . مجمع عمومی این اعلامیه جهانی حقوق بشر را آرمان مشترکی برای تمام مردم و کلیه ملل اعلام میکند. تا جمیع افراد و همه ارکان اجتماع این اعلامیه را دایماً مد نظر داشته باشند و مجاهدت کنند که به وسیله تعلیم وتربیت، احترام به این حقوق و آزادی ها توسعه یابد و با تدابیر تدریجی ملی و بین المللی شناسائی و اجرای واقعی و حیاتی آنها چه درمیان خود ملل عضو وچه دربین مردم کشورهایی که درقلمرو آنها می باشند تامین گردد:

 ماده یک : تمام افراد بشر آزاد به دنیا می آیند و از لحاظ حیثیت وحقوق با هم برابرند، همه دارای عقل و وجدان میباشند وباید نسبت به یکدیگر با روح برادری رفتارکنند

 ماده دوم : هرکس میتواند بدون هیچ گونه تمایز، مخصوصاً ازحیث نژاد، رنگ، جنس، زبان، مذهب، عقیده سیاسی یا هرعقیده دیگر و همچنین ملیت ها وضع اجتماعی، ثروت ولادت یا هر اعلامیه جهانی حقوق بشر - ٣ - موقعیت دیگر ازتمام حقوق وکلیه آزادیهایی که دراعلامیه حاضر ذکر شده است بهره مند گردد . برعلاوه هیچ تبعیضی به عمل نخواهد آمد که مبتنی بر وضع سیاسی، اداری، قضایی یا بینالمللی کشور یا سرزمینی باشد که شخص به آن تعلق دارد، خواه این کشور مستقل، تحت قیمومت یا غیر خود مختار بوده یا حاکمیت آن به شکلی محدود شده باشد .

ماده سوم : هرکس حق زنده گی، آزادی وامنیت شخصی دارد .

ماده چهارم : هیچ کس را نمیتوان دربرده گی نگاه داشت وداد وستد برده گان به هرشکلی که باشد ممنوع است .

ماده پنجم : هیچ کس را نمیتوان تحت شکنجه یا مجازات یا رفتاری قرار داد که ظالمانه ویا برخلاف انسانیت وشئون بشری یا موهن باشد

 ماده ششم : هرکس حق دارد که شخصیت حقوقی او درهمه جابه عنوان یک انسان درمقابل قانون شناخته شود .

ماده هفتم : همه در برابر قانون مساوی هستند وحق دارند بدون تبعیض ازحمایت یکسان قانون بر خوردار شوند درمقابل هرتبعیضی که ناقض اعلامیه حاضر باشد وبرعلیه هرتحریکی که برای چنین تبعیضی به عمل آید از حمایت یکسان قانون بهره مند شوند.

ماده هشتم : دربرابر اعمالی که حقوق اساسی فرد را مورد تجاوز قرار بدهد و آن حقوق به وسیله قانون اساسی یا قانون دیگری برای او شناخته شده باشد، هرکس حق رجوع موثر به محاکم ملی صالحه را دارد .

ماده نهم : هیچ کس نمیتواند خود سرانه توقیف، حبس یا تبعید شود .

ماده دهم : هرکس با مساوات کامل حق دارد که دعوایش به وسیله دادگاه مستقل و بیطرفی، منصفانه و علناً رسیده گی شود و چنین دادگاهی درباره حقوق و الزامات او یا هر اتهام جزایی که به او منسوب شده باشد اتخاذ تصمیم بنماید.

ماده یازده هم :

۱. هرکس که به جرمی متهم شده باشد بی گناه محسوب خواهد شد تا وقتی که درجریان یک دعوای عمومی که درآن کلیه تضمینهای لازم برای دفاع او تامین شده تقصیر او قانوناً محرز گردد.

 .2 هیچ کس برای انجام یا عدم انجام عملی که درموقع ارتکاب آن عمل به موجب حقوق ملی یا بین المللی جرم شناخته نشود محکوم نخواهد شد به همین طریق هیچ مجازاتی شدید تراز آنچه که درموقع ارتکاب جرم بدان تعلق میگرفت درباره کسی اعمال نخواهد شد .

ماده دوازدهم : احدی درزنده گی خصوصی، امور خانواده گی، اقامتگاه یا مکاتبات خود نباید مورد مداخله های خود سرانه واقع شود وشرافت واسم و رسمش نباید مورد حمله قرار گیرد، هرکس حق دارد که درمقابل این گونه مداخلات وحملات، مورد حمایت قانون قرار گیرد

 ماده سیزدهم :

1.       هرکس حق دارد که درداخل هر کشوری آزادانه عبور و مرور کند و محل اقامت خود را انتخاب نماید.

   .2 هرکس حق دارد هر کشوری و ازجمله کشور خود را ترک کند یا به کشور خود بازگردد

 ماده چهارد هم :

1.      هرکس حق دارد دربرابر تعقیب، شکنجه و آزار، پناهنده گی جستجو کند و درکشورهای دیگر پناه اختیارنماید.

2.       درموردی که تعقیب واقعاً مبتنی به جرم عمومی و غیرسیاسی یا رفتارهایی مخالف با اصول مقاصد ملل متحد باشد، نمیتوان ازاین حق استفاده نمود.

ماده پانزده هم :

1.      هرکس حق دارد که دارای تابعیت باشد

    .2 هیچ کس را نمیتوان خود سرانه ازتابعیت خود یا از حق تغییر تابعیت محروم کرد.

ماده شانزده :

1.      هر ز ن ومرد بالغی حق دارد بدون هیچ گونه محدودیت ازنظر نژاد،ملیت،تابعیت،یا مذهب باهمدیگر زناشویی کنند و تشکیل خانواده دهند. درتمام مدت زناشویی و هنگام انحلال آن، زن وشوهر درکلیه امور مربوط به ازدواج، دارای حقوق مساوی میباشند

2.       ازدواج باید با رضایت کامل و آزادانه زن ومرد واقع شود

3.        خانواده رکن طبیعی و اساسی اجتماع است و حق دارد ازحمایت جامعه و دولت بهره مند شود.

ماده هفده هم

  .1 هرشخص، منفرداً یا بطور جمعی حق مالکیت دارد.

 .2 هیچ کس را نمیتوان خود سرانه ازحق مالکیت محروم نمود

 ماده هژده هم : هرکس حق دارد که ازآزادی فکر، وجدان ومذهب بهره مند شود. این حق متضمن تغییر مذهب یا عقیده و همچنین متضمن آزادی اظهار عقیده و ایمان میباشد ونیز شامل تعلیمات مذهبی و اجرای مراسم دینی است. هرکس میتواند ازاین حقوق منفرداً یا جمعاً به طور خصوصی یا به طور عمومی برخوردارباشد

 ماده نوزده هم : هر کس حق آزادی عقید ه وبیان دارد و حق مزبور شامل آن است که ازداشتن عقاید خود بیم و اضطرابی نداشته باشد و درکسب اطلاعات و افکار و دراخذ و انتشار آن با تمام وسایل ممکن و بدون ملاحظات مرزی، آزاد باشد.

ماده بیستم

 .1 هر کس حق دارد آزادانه مجامع و جمعیتهای مسالمت آمیز تشکیل دهد.

.2 هیچ کس را نمیتوان مجبور به شرکت دراجتماعی کرد

ماده بیست ویکم

 .1 هرکس حق دارد که دراداره امور عمومی کشورخود، خواه مستقیماً وخواه با وساطت نمایندگانی که آزادانه انتخاب شده باشند،شرکت جوید

 .2 هرکس حق دارد که باتساوی شرایط، بامشاغل عمومی کشور خود نایل آید.

 .3 اساس ومنشأ قدرت حکومت ارادهء مردم است این اراده باید به وسیلهء انتخاباتی بر گزار گردد که از روی صداقت وبه طور ادواری صورت پذیرد. انتخابات باید عمومی و بارعایت مساوات باشد و با رأی مخفی یا طریقهء نظیر آن انجام گیرد که آزادی رأی را تامین نماید

 ماده بیست ودو : - هرکس به عنوان عضو اجتماع حق امنیت اجتماعی دارد ومجاز است به وسیله مساعی ملی و همکاری بین المللی، حقوق اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی خود را که لازمهء مقام و رشد آزادانه ء شخصیت اوست با رعایت تشکیلات ومنابع هرکشور به دست آورد

ماده بیست وسوم

 .1 هرکس حق دارد کارکند، کارخود را آزادانه انتخاب نماید،شرایط منصفانه و رضایتبخشی برای کارخواستار باشد ودرمقابل بیکاری مورد حمایت قرارگیرد.

 .2 همه حق دارند که بدون هیچ تبعیضی درمقابل کار مساوی، اجرت مساوی دریافت دارند.

 .3 هرکسی که کار میکند حق دارد مزد منصفانه و رضایت بخش دریافت دارد که زندگی او و خانواده اش را موافق حیثیت و کرامت انسانی تأمین کند و در صورت لزوم با دیگر وسایل حمایت اجتماعی کامل شود.

 .4 هرکس حق دارد که برای دفاع ازمنابع خود بادیگران اتحادیه تشکیل دهد و دراتحادیه ها نیز شرکت نماید.

ماده بیست وچهارم : هرکس حق استراحت وفراغت وتفریح دارد ومستحق محدودیت معقول ساعات کارو مرخصیهای ادواری، با اخذ حقوق میباشد

 . ماده بیست وپنجم

 .1 هرکس حق دارد که سطح زنده گی سلامتی و رفاه خود وخانواده اش را ازحیث خوراک ومسکن و مراقبتهای طبی وخدمات لازم اجتماعی تامین کند و همچنین حق دارد که درموقع بیکاری،بیماری،نقض اعضاء، بیوه گی، پیری یا درتمام موارد دیگری که به علل خارج از اراده انسان، وسایل امرار معاش ازبین رفته باشد. از شرایط آبرومندانه ء زنده گی برخوردار شود.

 .2 مادران و کودکان حق دارند که ازکمک ومراقبت مخصوصی بهره مند شوند. کودکان چه براثر ازداواج و چه بدون ازداواج بدنیا آمده باشند حق دارند که همه از حمایت اجتماعی برخور دار شود

 ماده بیست ششم :

1.       هرکس حق دارد که ازآموزش وپرورش بهره مند شود.آموزش و پرورش لااقل تا حدودی که مربوط به تعلیمات ابتدایی واساسی است باید مجانی باشد. آموزش ابتدایی اجباری است.آموزش حرفه یی باید عمومیت پیدا کندو آموزش عالی باید با شرایط تساوی کامل، به روی همه باز باشد، همه بنا به استعداد خود بتوانند از آن بهره مند گردند.

2.       آموزش و پرورش باید طوری هدایت شود که شخصیت انسانی هر کس را به حد کامل رشد آن برساند و احترام به حقوق و آزادیهای بشر را تقویت کند. آمو زش و پرورش باید با حسن تفاهم، گذشت واحترام به عقاید مختلف و دوستی بین تمام ملل، جمعیتهای نژادی یا مذهبی وهمچنین توسعه فعالیتهای ملل متحد را درراه حفظ صلح وتسهیل نماید.

3.       پدرو مادر درانتخاب نوع آموزش وپرورش فرزندان خود نسبت به دیگران اولویت دارند .

ماده بیست و هفتم

 .1 هرکس حق دارد آزادانه درزنده گی فرهنگی – اجتماعی شرکت کند، از فنون و هنر ها متمتع گردد ودرپیشرفت عملی وفواید آن سهیم باشد

 .2 هرکس حق دارد از حمایت منافع معنوی و مادی آثار علمی،فرهنگی یا هنری خود برخوردار شود

 ماده بیست وهشتم-  هرکس حق دارد برقراری نظمی را بخواهد که از لحاظ اجتماعی و بین المللی، حقوق و آزادیهایی را که دراین اعلامیه ذکر گردیده است تامین کند وآنها را به مورد عمل بگذارد.

ماده بیست ونهم

 .1 هرکس درمقابل آن جامعه یی وظیفه دارد که رشد آزاد وکامل شخصیت او را میسر سازد

 .2 هرکس دراجرای حقوق واستفاده ازآزادیهای خود، فقط تابع محدودیتهایی است که به وسیله قانون،منحصراً به منظور تامین شناسایی و مراعات حقوق وآزادیهای دیگران و برای مقتضیات صحیح اخلاقی ونظم عمومی ورفاه همه گانی،درشرایط یک جامعه، دموکراتیک وضع گردیده است

 .3 این حقوق و آزادیها، درهیچ موردی نمیتواند برخلاف مقاصد واصول ملل متحد اجرا گردد

 ماده سی وم : هیچ یک ازمقرارت اعلامیه حاضر نباید طوری تفسیر شود که متضمن حقی برای دولتی یا جمعیتی یا فردی باشد که به موجب آن بتواند هریک ازحقوق و آزادیهای مندرج دراین اعلامیه را ازبین ببرد ویا درآن راه فعالیتی بنماید

مفهوم آزادی از دیدگاه های گوناگون در تاریخ معاصر ایران

 

کلمه آزادی از جمله واژه هایی است که همه احساس می کنند که معنی آن را می دانند این درک تا حدودی درست است چون که هر کس از ظن خود شد یار من است! بنا بر این تعاریف بسیاری برای این کلمه آزادی وجود دارد. آیزایا برلین (فیلسوف سیاسی و اندیشه نگار بریتانیایی) برای آزادی حدود ۲۰۰ تعریف را مطرح می‌کند. همین امر سبب شده‌است که تعریف دقیقی از آزادی ارائه نشود و به تبیین مصادیق آن اکتفا شود. با این همه می‌توان برای آزادی دو شاخص مهم در نظر گرفت.

-          یکی فقدان مانع که این شاخص در تعریف لغوی آزادی نیز نهفته‌است (در زبان‌های فارسی، انگلیسی و عربی) و

-           دیگری امکان بروز و انجام خواست مورد نظر.

برای فهم بهتر این مطلب می‌توان به پرنده‌ای در قفس اشاره کرد که پرنده را فاقد آزادی می‌دانیم چون دارای مانع است.

اما اگر پرنده از قفس آزاد باشد اما مجال پرواز نداشته باشد (مثلاً پرهایش بریده باشد یا به خاطر ضعف امکان پرواز نداشته باشد) باز هم آزاد تلقی نمی‌شود.

توجه به دو شاخص فوق برای تعریف آزادی ضروری است.

جان استوارت میل(۱۸۰۶۱۸۷۳)، در کار خود، دربارهٔ آزادی، نخستین کسی بود که تفاوت بین آزادی را به عنوان آزادی عمل و آزادی به عنوان عدم وجود تهدید به رسمیت شناخت.

هگل، آخرین فیلسوف صاحب مکتب تاریخ فلسفهٔ غرب، معتقد بود آزادی جوهر حیات است همچنانکه کشش جوهر آب است.

 علیرغم تمام تعاریف آمده از آزادی، هرگونه فشار و اجبار بد نمی‌باشد مثلاً بازداشتن کسی که به خود یا دیگران آزار می‌رساند بد شمرده نمی‌شود. همچنانکه در یک نظم قانونی پذیرفته شده هیچ‌کس با محدودیت‌های قانونی مخالف نیست و از میان رفتن قانون آزادی به‌شمار نمی‌آید بلکه آشوب شمرده می‌شود.

آزادی امکان عملی کردن تصمیم‌هایی است که فرد یا جامعه به میل یا ارادهٔ خود می‌خواهد بگیرد. اگر انسان بتواند همهٔ تصمیم‌هایی را که می‌گیرد، عملی کند و کسی یا سازمانی اندیشه و گفتار و کردار او را محدود نکند و در قید و بند در نیاورد، دارای آزادی مطلق، یعنی آزادی بی‌حد و مرز است.

اما چون انسان‌ها به‌طور اجتماعی زندگی می‌کنند، نمی‌توانند آزادی مطلق داشته باشند؛ زیرا آزادی بی‌حد و مرز یک فرد به پایمال شدن آزادی افراد دیگر اجتماع می‌انجامد. به همین سبب است که هر جامعه‌ای با قانونها و مقررات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی خاصی هم حافظ آزادی‌های افراد آن جامعه می‌شود و هم حد و مرزهایی برای این گونه آزادی‌ها به وجود می‌آورد. قانونها و مقررات جهانی نیز آزادی‌های مردم سراسر جهان و حد و مرزهای آن‌ها را در جامعهٔ جهانی معین و مشخص می‌کنند.

 تلاش‌ها و مبارزه‌های انسان در طول تاریخ زندگانی او همواره برای بدست آوردن آزادی مشروع و قید و بند زدن به آزادی مطلق فرمانروایان ستمگر و زورمندان بوده‌است. علاوه بر فرمانروایان مردم هر کشور و انسان های هر جامعه می توانند تلاشهایی به صورت منطقی و قانونی برای لغو و یا اصلاح قوانین نامعقول و نامناسب داشته باشند ولی نباید اقدامات مخربی برای لغو قوانین معتبر کشوری یا جامعه صورت دهند. در غیر این صورت بی قانون و تخریب آزادی حاکم خواهد شد.

مفهوم آزادی از دیدگاه های گوناگون در تاریخ معاصر ایران

واژۀ «آزادی» مترادف با «حریة» در زبان عربی است. با در نظر گرفتن اشتقاق آن از واژۀ اوستایی آزاتا و واژه پهلوی آزات(نجیب) روشن می شود که این واژه پیشینه ای به کهنی ادبیات فارسی دارد، چنانکه از سوی نویسندگان و شاعرانی چون فردوسی، فرخی سیستانی، فخرالدین اسعد گرگانی، مولوی، خاقانی، ناصرخسرو و ظهیرفاریابی در معانی گوناگونی چون انتخاب، فراق، سعادت، تخفیف، سپاسگزاری، ستایش، رهایی، عدم بندگی و مانند آنها به کار گرفته شده است.[1]

در روزگار نوین، اندیشۀ آزادی سیاسی و اجتماعی نیز با این اصطلاح ( و گاهی با اصطلاح اختیار) بیان شده است. در زیر همین مفهوم نوین «آزادی» با اشاره به حوزه فرهنگی ایران بررسی شود.

مفهوم نوین آزادی با فرآیند تأثیر غرب بر فرهنگ و تاریخ ایران همراه است. با در نظر گرفتن این واقعیت که تکاپوی کمپانی هند شرقی بریتانیا(از سال 1600م) با مهاجرت جمعی نویسندگان و شاعران ایرانی به هند همزمان گشت و گذشته از آن آگاهیهای آورده شده به هند توسط جهانگردانی چون اعتصام الدین که عقیده اش را دربارۀ اروپا در سال 1767 م ابراز داشت، از نظر منطقی می نماید که مهاجران ایرانی نخستین کسانی بودند که در معرض اندیشه های نو اروپایی قرار گرفتند.

هر چند به نظر می آید که نمی توان نفوذ شایان نگرشی از غرب در نوشته های نویسندگان ایرانی سده هفتم میلادی (قرن اول – دوم هجری) مشاهده نمود. اما در هر حال کهنترین گزارش هواخواهانه درباز اروچا که به کوتاهی نوشته شده و ما از آن آگاهی داریم:

-           از محمدعلی حزین (فوت ۱۷۶۶ م) برابر با ۱۱۴۲ ش است. حزین در سال ۱۷۳۲ م(۱۱۲۱ ش) نوشت که تعدادی از کشورهای اروپایی از قوانین، یعنی راه بهتر زندگی و نظام های حکومتی استوارتری برخوردارند و اظهار تاسف می کند که چرا پیشنهاد سفر به اروپا را که از سوی یک ناخدای انگلیس به او شده بود نپذیرفته است.[2]

-          یکی از کهنترین و نسبتا جامع ترین گزارش های موجود به زبان فارسی پیرامون نهادهای سیاسی و اجتماعی اروپایی متعلق به عبداللطیف شوشتری – از مهاجران ایرانی به هندوستان است. شوشتری کسی است که در باره اندیشه های نوینی که در میان طبقه متوسط نوپای اروپا دشد کرده و به هند وارد شده بود، مطالبی فرا گرفت و در سال ۱۸۱۰م (۱۱۹۰ش) به گستردگی در باره مباحث نوینی چون فراماسونری، برابری، آزادی و کارکرد دادگستری در انگلستان مطالبی نوشت. همچنین وی به نظام حکومت مختلط بریتانیا و تقسیم قدرت میان شاه، اشراف، و رعایا اشاره نمود. آشکار است که گروه اخیر (رعایا) ثروتمدانی بودند که حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را داشتند.

برای توصیفهای گسترده تر پیرامون اندیشه های نوین، از جمله آزادی، می توان به نوشته های شاهدان عینی مراجعه نمود. گسترده ترین این نوشته ها از میرزا طالب اصفهانی، فرزند یکی دیگر از مهاجران به هندوستان و میرزا صالح شیرازی است. هم میرزا ابوطالب اصفهانی که به اروپا سفر کرد و از سال ۱۷۸۹ م تا ۱۸۰۳ م (۱۱۶۸ ش تا ۱۱۸۲ ش) در آن جا زندگی کرد و هم میرزا صالح شیرازی که از ۱۸۱۵ م تا ۱۸۱۹م( ۱۱۹۴ تا ۱۱۹۸ ش) در انگلستان تحصیل می نمود،ـ(میرزا صالح در ۱۰ جمادی‌الثانی ۱۲۳۰ (۱۹ آوریل ۱۸۱۵) به اتفاق چهار نفر دیگر، به فرمان عباس میرزا نایب‌السلطنه و وزیر او میرزا عیسی قائم‌مقام برای تحصیل از تبریز به انگلستان فرستاده شد.وی از نخستین دانش‌آموختگان ایرانی در اروپا و ناشر روزنامه‌ی کاغذ اخبار، نخستین روزنامه در ایران است.)او در باره نوع آزادی که در آن روزگار در انگلستان وجود داشت، مطالبی نوشتند.

هرچند پاره ای از تفاوت ها ممکن است میان نوشته هایشان( این دو نفر) مشاهده شود[3]. به نظر می رسد که میرزا طالب اصفهانی[4] به دیده انتقادی به برخی از جنبه های نظام بریتانیایی نگریسته است، مثلا وی آزادی مطبوعات را تا اندازه ای زیانبار دانست.و از عضویت در فراماسونری خود داری کرد.[5]

 بر عکس میرزا صالح با تحسین، انگلستان را «ولایت آزادی» نامید و یا دلبستگی بسیار به عضویت فراماسونری در آمد.[6]

واقعیت این است که اگر نه همه، اما غالب ایرانیانی که در سده نوزدهم میلادی به اروپا رفتند، فراماسون شدند و در آن جا  آموختند تا آن نوع آزادی را که فراماسون ها درک کرده و آن را در شعار مشهورشان،‌آزادی، بردادری و برابری می آوردند، تبلیغ کنند.[7]

در اروپا اندیشه هایی چون آزادی، برابری، اقتصاد آزاد ومانند آن از راه کشاکش میان نظام کهن فئودالی و سرمایه داری تازه به دوران رسیده رشد یافته بود تا جایی که از دیگاه :«طبقه سوم» معنای آزادی- عبارت از رهایی از یوغ فئودالیسم و آزادی برای سرمایه گذاران خصوصی بود. از این رو، این مفهوم آشکار آزادی برای شنوندگان ایرانی که هنوز قئودالیسم ویژه خود را در آن روزگار تجربه می کردند روشن نبود و می بایست از دیدگاه ایشان به داستان پردازی مانند شده باشد.

یکی از دستاوردهای رشد سرمایه داری در غرب، افزون بر دیگر نیازها، نیاز به مواد خام، کار ارزان و سرمایه گذاری سود بخش در دیگر نقاط دنیا بود. بنا بر این برای قدرت های بزرگ آن روزگار، یعنی انگلستان، فرانسه و روسیه از دیدگاه اقتصادی و سوف الجیشی دارای اهمیت گردید. هنگامی که دولت ایران خود را ناتوان از جلوگیری از مداخلات غرب دید ناچار دست به اقدامات جدی برای نیرومند کردن کشور از راه نوگرایی زد تا جایی که دانشجویانی مانند میرزا صالح برای کسب دانش های نو به اروپا گسیل شدند.

با وجود این که نیروهای داخلی و خارجی پشتیبان رژیم کهن ایران هنور نیرومند بودند، فرایند نو گرایی دچار ایستایی نشد و گذشته از فرستادن دانشجویان به خارج، چندین هیات سیاسی در دوران فتحعلی شاه (۱۸۳۴-۱۷۹۶ م ) برابر با ۱۰۷۵ تا ۱۲۱۴ ش- و محمد شاه ۱۸۳۴-۱۸۴۸ م ( ۱۲۱۴ تا ۱۲۲۷ ش) به اروپا رفتند.ماموریت هایی مانند ماموریت میرزا ابوالحسن خان ایلچی به انگلستان ۱۸۱۴ م (۱۱۹۳ ش) و خسرو میرزا به روسیه ۱۸۲۹ م (۱۲۰۸ ش) و آجودان باشی به اتریش، فرانسه و انگلستان ۱۸۳۷ م (۱۲۱۶ ش) به هیات حاکمه ایران در به دست آوردن آگاهی های بیشتر در باره اندیشه ها و نهادهای اروپایی یاری نمود. با وجودی که خاطرات افرادی چون خسرو میرزا نشان دهند درک نادرست سیاستمداران ایرانی از اندیشه آزادی است. ولی برخی گزارش های هوشیارانه درباره نظام های پارلمانی در کشورهای اروپایی نیز در این راستا خود نمایی می کند.

در آغاز پادشاهی ناصر الدین شاه (۱۸۴۸-۹۶) برابر با ۱۲۲۷ تا ۱۲۷۵ ش) اقدامات گسترده نوگرایی توسط امیر کبیر آغاز گردید. در سال  ۱۸۵۸ م (۱۲۳۷ ش) میرزا جعفرخان مشیرالدوله دولتش را به شکلی ناقص بر پایه نظام های دول اروپایی تشکیل داد. میرزا ملکم خان نیز با اعتقاد به نو گرایی و اندیشه پیشرو میرزا جعفر خان نامه ای طولانی به او نوشت و وی را بر انگیخت تا اصلاحاتی در نظام حکومت انجام دهد و دست به تفیک قوا بزند. ملکم اعلام داشت که افکار مردم ایران باید آزاد باشد. اندکی پس از آشکار شدن نامه ملکم، نویسنده ای ناشناس به لزوم بر قراری انتخابات آزاد و آزادی مطبوعات اشاره کرد.[8]

در همان سال ۱۸۵۸ م (۱۲۳۷ش) یعنی هنگامی که یک ملی گرای ایتالیایی به نام «اورسینی» قصا جان ناپلئون سوم را کرد، فرخ خان امین الدوله برای یک ماموریت سیاسی در پاریس به سر می برد. منشی همراه او نه تنها در باره مجلس فرانسه مطالبی نوشت، بلکه به شیوه ای هواخواهانه از نامه ای سخن به میان آورد که «اورسینی» به ناپلئون سوم نوشته بود و در آن به آزادی و میهن پرستی و رهایی ایتالیا اشاره کرده و اقدام خود را در همان راستا دانسته بود. برگردان پارسی این نامه را فرخ خان پیوست خاطرات خود نمود.

در سال ۱۸۶۶م (۱۲۴۵ش) نویسنده ای ناشناس رساله ای پیرامون امور سیاسی و اجتماعی ایران نگاشت و کوشش ویژه ای برای تبیین اندیشه هایی چون آزادی، برابری، و قابل اجرا بودن آن ها بر اساس آموزه های اسلامی نمود. وی «اختیار ممدوح» را که در بر گیرنده آزادی بیان، آزادی اجتماع و ازادی چاپ بود به شش گونه تقسیم کرد.[9]

دهه های پایانی سده نوزدهم شاهد دگرگونی های مهمی در درون و بیون ایران بود. جنبش های مشروطه خواهی در تعدادی از کشورهای اروپایی و آسیایی چهره نمود که این جنبش ها نمونه هایی از کوشش بیشتر برای مستعمره نمودن دیگر کشورها از سوی ملل نیرومند و پیشرفته صنعتی به شمار می رفت.

رقابت های انگلستان و روسیه در ایران سخت تر گردید. این پیشرفت ها به همراه دیگر عوامل، ایران را در معرض اندیشه های نوین قرار داد و زمینه را برای بنیادگذاری نظم نوینی که می بایست در برگیرنده میزانی از آزادی سیاسی برای توده مردم باشد، آماده نمود. اقدامات نوگرایانه میرزا حسین خان سپهسالار (فوت ۱۸۸۱م) =۱۲۶۰ش – و پیدایش روزنامه های چون، ایران، وقایع عدلیه،وطن، علمی و مریخ در دهه ۱۸۷۰م = ۱۲۵۹ ش- و پدیدارشدن نویسندگان و منتقدان اجتماعی مانند فتحعلی آخوند زاده (فوت ۱۸۷۸م) = ۱۲۶۳ ش – یوسف خان مستشارالدوله تبریزی (فوت ۱۸۹۵م)=۱۲۷۴ش –و ملکم خان (فوت ۱۹۰۸م)= ۱۲۸۷ش –را می توان در پیوند این تحولات مورد پژوهش قرار داد. منتقدان اجتماعی به شیوه ای جدی برای بنیان گذاری نظام سرمایه داری آزاد و نابودی ساختار کهن اجتماعی دست به مبارزه زدند، این امر کشش برای آزادی محدود انتخابات،‌آزادی بیان و جز آن را در بر می گرفت.

شماری از نوگرایان مانند ملکم خان و سپهسالار نه تنها از سرمایه گذاری خارجی در ایران دفاع کردند بلکه نقش فعالی در تشویق آن نیز بازی نمودند.به نظر می رسد اینان مفهوم آزادی را همانگونه که در اروپا تعریف شده بود، دریافته بودند. برای نمونه آخوند زاده بیان می داشت که میان آزادی و اسلام سازگاری وجود ندارد. آزادی از دیدگاه وی آن نوع از آزادی بود که تکاپوهای فراماسونری آن را طرح می کرد.[10]

در این میان بیشتر نویسندگان شتابزده به تعاریف خود از مفهوم آزادی رنگ اسلامی زدند. مثلا برخی از آن ها آزادی بیان را مانند مفهوم اسلامی امر به معروف و نهی از منکر تلقی کردند.[11]

در همان دوران گروههایی از روشنفکران پیدا شدند که در باره آزادی مطالبی نوشتند. نویسندگانی مانند ممتحن الدوله(فوت ۱۳۰۰ ش) که دیپلماتی با تجربه بود و میرزا حسین خان فراهانی که از روسیه، عثمانی و حجاز در فاصله سالهای ۱۸۸۴-۵ م دیدن نموده بود. آنان می گفتند که آزادی بسیار زیانبخش است. در سال ۱۸۷۰ م (۱۲۵۰ش) هنگامی که ممتحن الدوله در جایگاه تماشاچیان در مجلس بریتانیان نشسته بود و به گروه های سیاسی می نگریست، شاهد حمله شدید و جدی یکی از اعضای مجلس به ملکه و نهاد سلطنت بود. از این رو هر چند او به آزادی بیان نمایندگان مجلس بریتانیا رشک می برد، اما باور نداشت که ایرانیان بتوانند در آینده نزدیک چنین حقی داشته باشند. بنا بر این وی کشاکش ایرانیان در خلال سالهای ۱۹۰۶-۱۱ م = ۱۲۸۵ تا ۱۲۹۰ ش – برای انقلاب مشروطه را سراسر بی اعتبار می دانست.[12]

از دیدگاه فراهانی آزادی به عنوان یک عنصر ویرانگر در تاریخ جلوه نموده است. وی معتقد بود که هیچ حکومتی نمی تواند بدون اتکا بر حاکمیت یک نفر پایدار بماند.

گروه سوم روشنگران که تعدادی از گروه اول را نیز در بر می گرفت به گونه واکنشی در برابر افزایش رقابت های بیگانه، فساد رو به گسترش هیات حاکه، ستمگری و از همه مهمتر امتیازات داده شده به بیگانگان چهره نمودند. اثار حاجی سیاه ،زین العابدن مراغه ای و میرزا عبدالرحیم تبریزی معروف به طالبوف – میرزا آقاخان کرمانی و تعدادی از نوشته های میرزا ملکم خان و سید جمال الدین اسدآبادی مشهور به افغانی آشکارترین و بهترین نمودهای واکنش مردم نسبت به وضعیت اقتصادی و سیاسی ایران در آن روزگار است.از دیدگاه سید جمال الدین «آزادی» عبارت از جایگزین شدن حکومتی نیکخواه به جای رژیم ستمگرانه موجود بود.

نویسندگان دیگر به ویژه طالبوف، معانی بیشتری برای اندیشه آزادی بر شمردند. طالبوف آن را به شیوه ای گسترده که در بر گیرنده آزادی انتخابات، مطبوعات، اجتماعات و افکار بود، تعریف نمود. همه افراد این گروه با نظام اجتماعی مبتنی بر «فئودالیته» موجود مخالف بوده و خواستار نظام حکومتی آزادی بودند که به امتیازات کالاها،مداخلات بیگانه وابسته نباشد. همچنین در خلال همین دوران است که گروهی از ورشنگران اصلاح طلب به رهبری احمد دانش (فوت ۱۸۹۷) = ۱۲۷۵ خ – در بخارا پیدا شدند. (او )یکی از نویسندگان مشهور تاجیک بود ) مهمترین اثر سیاسی و فلسفی احمد دانش به نام « نوادر الوقایع) نوشته در سال ۱۸۷۵ م است که در آن به لزوم اصلاحات اجتماعی و آزادی مردم از قید حکومت ستمگرانه امیر بخارا در آن روزگار اختصاص دارد. هواداران او مانند شاهین- سودا – اسیری – عینی و شماری دیگر راه او را پی گرفتند.[13]

در طول انقلاب مشروطیت ایران در سالهای ۱۳۲۴-۲۹ قمری (۱۹۰۶-۱۹۱۱م) اندیشه آزادی از سوی گروه های درگیر انقلاب به سه گونه متفاوت نگریسته شد. یکی از این گروه ها که به گونه ای پایه ای زیر نفوذ آموزه های اسلامی بود نه آن نوع آزادی که هماهنگ با اسلام باشد، گرایش داشت. مثلا از دیدگاه میرزا محمد حسین نایینی، ازادی یعنی مخالفت با بندگی، وی همانند منتسکیو باور داشت که زندگی کردن زیر سلطه خود کامگی، خود برابر با بندگی است. بنا بر این تنها با تعویض رژیم ستمگرانه موجود ایران می تواند به آزدای دست یابد.[14]

گروه دوم که به انقلابیون تبریز وابسته بودند و همکاری نزدیکی با فعالان انقلابی روسیه داشتند، بینش بهتری نسبت به اندیشه های اروپایی داشتند و بدین دلیل آن ها آزادی را به مفهوم غربی آن تفسیر می کردند. هر دو گروه در نگرششان پافشاری ویژه ای بر سرنگونی حکومت خود کامه در ایران و پایان دادن به مداخلات بیگانه در آن به عنوان بخش های تکمیل کننده آزادی داشتند.

گروه سوم یعنی پشتیبانان رژیم کهن با همه اصول دمکراسی به ویژه آزادی و برابری که از دیدگاه آنان برای اسلام زیان بار بود، مخالفت می کردند.[15] گروه اخیر حتی تظاهراتی سازمان دادند که مردم طی آن فریاد می زدند «ما دین نبی خواهیم – آزادی نمی خواهیم.»

قرار داد های ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ م انگلستان و روسیه (برای تقسیم ایران) و قرار داد ۱۹۱۹ م ایران و انگلستان سبب پیدایش چند جنبش ملی مانند جنبش میرزا کوچک خان جنگلی، خیابانی و محمد تقی پسیان گردید. پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ م حکومت شوروی ادعای حکومت تزاری بر ضد ایران را پس گرفت تا جایی که آزادی منحصرا به معنای لغو قرار داد ۱۹۱۹ م و آزادی ایران از مداخلات بیگانه بود که استقلال کشور را محدود می ساختند.

حزب تازه بنیاد گذارده شده کمونیست ایران (۱۲۹۹ خورشیدی) همگام با این خیزشها با تبلیغ اندیشه آزادی روستاییان از دست مالکان و تقسیم زمینهای آنان در میان کشاورزان به اندیشه ازادی رنگ سوسیالیستی داد.

در سالهای پایانی حکومت قاجاریان- تعدادی از شاعران و نویسندگان مانند میرزاده عشقی، محمد فرخی یزدی، محمد تقی بهار، و ابوالقاسم لاهوتی مطالب بسیار انتقادی پیرامون آزادی مردم ایران هم از ستم داخلی و هم از نفوذ خارجی نوشتند. در دوران حاکمیت رضا شاه (۱۳۰۴ – ۱۳۲۰ش) اصطلاح آزادی به شکلی کمرنگ به کار گرفته می شد.

مثلا روزنامه اطلاعات،آزادی را به مفهوم رهایی از سلسله قاجار یا از جنبش ها و شورش هایی که در ایران به وجود آمده بود، به کار می برد. در سال ۱۳۱۱ خورشیدی رضا شاه حزب کمونیست را غیر قانونی اعلام کرد. اما فعالیتهای شماری از کمونیستها از سوی دکتر تقی ارانی (فوت ۱۳۱۸خ) ادامه یافت. در نشریه ایشان به نام دنیا مفاهیم اجتماعی و سیاسی از جمله آزادی از دیدگاه سوسیالیستی تعریف می شد.

بعضی از روشنفکران دیگر مانند شاعر معاصر – پروین اعتصامی (فوت ۱۳۲۰ خ) آزادی را به گونه ای نهادی و لطیف تعریف نمودند.پیام همگانی آن ها رهایی از وضع موجود بود. در دوره پس از کنار گذاردن رضا شاه از قدرت ۱۳۲۰-۱۳۲۱ خ- شاهد مبارزه برای ملی کردن شرکت نفت ایران و انگلیس هستیم. حزب جدید کمونیست (بنیان گذاشته شد در سال ۱۳۲۰) که اینک خود را حزب توده می نامید. آزادی را به معنی ملی کردن نفت تلقی نمود. هر چند دیدگاه حزب توده آزادی به معنی برقراری پیوند بهتر با اتحاد شوروی بود. تا جایی که حکومت ایران به گونه حکومتی کمونیستی در آید. از سوی دیگر از دیدگاه ملی گرایان،‌آزادی نه تنها وابسته به ملی کردن صنعت نفت، بلکه بسته به از بین بردن نفوذ روسیه و هر بیگانه دیگر در ایران بود.

این ستیزه های اعتقادی در دوران حکومت ۲۸ ماهه دکتر محمد مصدق یعنی دورانی که از دیدگاه پشتیبانان آن – دوره آزادی نامیده می شود، به اوج خود رسید. دوره ای که برای نخستین بار درگیر شدن مردم در امور سیاسی تا  اندازه ای روا شمرده شد و تلاش های احزاب سیاسی مخالف و افزون بر آن مبارزات مطبوعاتی وابسته به جناح های مختلف سیاسی تا اندازه ای تحمل می شد.

با کنار زده شدن دکتر محمد مصدق توسط ارتش  در مرداد ماه سال ۱۳۳۲ ش به پایان رسید.[16]

 



[1] دهخدا علی اکبر – لغتنامه واژه «آزادی» ۲/۱ ص ۸۶/۷

[2] محمد علی حزین – تاریخ حزین تهران ۱۳۳۲ ص ۹۲-۹۳

[3]  میرزاصالح در ضمن یکی از داستانهای سفرنامه ی خود اشاره می‌کند که به وسیله ی بعضی رجال خیراندیش ،وارد انجمن فراماسون‌ها شده‌است.

[4] میرزا طالب اصفهانی در پی توصیه شرق‌شناسی انگلیسی، راهی لندن می‌شود. سفر وی از کلکته به لندن با کشتی آغاز می‌گردد و میرزا پس از سیصدوپنجاه روز به لندن می‌رسد. وی در لندن با استقبال گرم آشنایان انگلیسی خود مواجه می‌شود. کار نوازش و دلجویی از وی در لندن تا بدان حد بالا می‌گیرد که از طریق روزنامه، لقب «شاهزاده ایران» به او می‌دهند و شهره شهرش می‌کنند.

[5] میرزا ابوطالب اصفهانی مسیر طالبی تهران ۱۳۵۳ ص ۱۵۲-۱۹۵-۱۹۶

[6] میرزا صالح شیرازی سفرنامه تهران ۱۳۴۷ ص ۱۸۹ - ۲۰۷

[7] اسماعیل رایین فراموشخانه و فراماسونری در ایران ج ۱ تهران ۱۳۴۷ و محمود کتیرایی فراماسونری در ایران – تهران ۱۳۴۷

[8] نسخه خطی در کتابخانه مجلس تهران به شماره ۴۱۴۷/۳۱۸۵۶ در تنظیمات – اثار ملک خان ۱۳۲۷ ص ۲۴-۲۶

[9] حسین بن عبدالله سرابی مخزن الوقایع شرح ماموریت و مسافرت فرخ خان امین الدوله تهران ۱۳۴۴ ص ۳۵۴-۳۵۸

[10] -فریدون آدمیت اندیشه های میرزا فتحعلی آخوند زاده تهران ۱۳۴۹ ص ۱۶۸-۹

[11] Abdul-Hadi  Hairi– The idea of constitutionalism in Persian. 1947 – Germany 1976-p 189-207

[12] مهدی خان ممتحن الدوله شقاقی – خاطرات تهران ۱۳۵۳ ص ۱۸۸-۱۸۹- وی اولین مهندس آرشیتک ایران است. او به دستور شخص ناصرالدین شاه با اولین هیات محصلین به پاریس ( فرانسه ) اعزام شد و پس از اتمام تحصیلات متوسطه و اخذ گواهینامه مهندسی معماری در مدرسه عالی اکل نورمال سوپریور دوپاری و دانشکده معماری (آرشیتکتور) پاریس در سال ۱۲۴۳ ه. ش. (۱۸۶۴ م.) به ایران بازگشت.

[13]  Jirl Becker, {Tajik literature from the 16th century to present 1968 – pp 485-605

[14] عبدالهادی حائری – تشیع و مشروطیت در ایران و نقش علمای ایرانی مقیم عراق – تهران امیر کبیر ۱۳۶۲ ص ۸۰- ۱۷۳و ۲۱۸ - ۲۱۹

[15] Abul Hadi Hairi Shakh fazul ullah nuris refutation of the idea of constitution Middle eastern studies 13 – 1977 pp 327-39

[16] نگاهی کوتاه به مفهوم آزادی در ناریخ معاصر ایران دکتر عبدالهادی حایری ترجمه منصور صفت گل گنجینه اسناد تابستان و پاییز 1372 شماره 10 و 11 صص ۶۵-۶۹              

موکراسی در چین، وقتی که مردم پختگی یابند

د

در پکن، مطبوعات رسمی انتخابات آمریکا و اعتراضاتی که در این کشور به آن شده را به سخره گرفته اند. این فرصتی برای تحقیر نظام سیاسی غرب است. با آن که شماری از روشنفکران چینی برای رسیدن به راه های دموکراتیک در کشور خود تلاش می کنند، ارزیابی شان این است که مردم برای این امر آمادگی ندارند. اندیشه ای که یادآور برخی از سیاستمداران فرانسوی است.

از یک سو، «دموکرات ها»، مدافعان دولتِ توسط و برای مردم؛ ازسوی دیگر، «اقتدارگرایان»، هواداران دیکتاتوری حزب واحد: از دید بیشتر رسانه های غربی منظر سیاسی چین به این گونه است. در واقعیت، این دو اردوگاه چندان از هم دور نیستند. به نظر می آید که گروه اول هم مثل گروه دوم می خواهد شرایطی به وجود آورد که یک دولت مردمی بتواند موجب ارتقای منافع عمومی در حین ثبات و همراه با توافق همگانی. حتی برای لیبرال ها و مخالفان چینی، دموکراسی مستقیم قابل پیاده شدن در چین نیست. مردم – عمدتا روستایی و کارگران مهاجر (١)- دستخوش احساسات و غرایز خود بوده و درنتیجه دربرابر هرگونه دستکاری آسیب پذیرند. بنابراین، یک دموکراسی «واقعی» به نخبگان امکان می دهد که نتیجه تصمیم عمومی را با پشتوانه بخش «شهروند» جمعیت، یعنی طبقه متوسط شهری جهت دهند.

این شیوه نگرش به دموکراسی نه تازه و نه خاص چین است. نه فقط در قرن نوزدهم اروپاییان دموکراسی را در نظامی هدایت کننده مردم مدنظر داشتند، بلکه هنوز امروز هم، بسیاری از روشنفکران غربی مدافع دموکراسی چهارچوب بندی شده هستند.

امروز در چین، مسئله اعطای آزادی از راه نمایندگی بحث غالب سیاسی است. هواداران حکومت نیرومند با منطقی قوی مخالف اصلاحات منجر به دادن فضا به بیان مستقیم خواست های مردم هستند. این «محافظه کاران»، اعم ازاین که پشتوانه شان تجربه انقلابی چین باشد یا بازگشت نوعی از مکتب کنفوسیوس (٢) را بخواهند، براین نظرند که منافع مردم تنها توسط نخبگانی در یک دولت محبوب و بی اعتنا به منافع حقیر مادی می تواند تامین شود.

به شکلی تعجب برانگیزتر، کسانی که لیبرال تر به نظر می آیند هم درمورد گسترش حاکمیت مردم بسیار محتاط هستند. امیلی فرنکیل (٣)، چین شناس تاکید می کند که این لیبرال ها خواهان حق رای هستند، اما نظرشان این است که پیش از استفاده از این حق، افراد باید به صورت شهروندانی کاملا آگاه از مسئولیت های خود درآیند، زیرا درغیراین صورت این خطر وجود دارد که افراد بدی را برای مدیریت انتخاب کنند. به این ترتیب، ژو جیلین، تاریخ دان بر ضرورت گام به گام بودن اصلاحات تاکید می کند. درحالی که به نظر رن جیانتائو، استاد فلسفه «بهترین حالت این است که "حزب" [کمونیست چین] بپذیرد که در نهایت باید به اصلاحات دست زند و گریزی از انجام این کار نیست» (٤).

نخبه گری قدیمی

دن ژنگلای، استاد دانشگاه فودان در شانگهای توضیح می دهد که: «چین وسیع و جمعیت آن پرشمار است. اِعمال یک سیاست نمی تواند امور را تغییر دهد. اصلاح اقتصادی یکباره و به شکل واحد درسراسر قلمرو چین به اجرا گذاشته نشده است. چینی ها از نوعی فرزانگی برخودارند (...) باید صبور بود (...). صبوری امکان می دهد که درصورت لزوم عقب نشینی شود». لی کیانگ سیاستمدار نیز به نوبه خود تاکید می کند که پیش از اعطای حق رای باید یک حکومت مدرن و اقتصاد بازار محور ساخته شده، آزادی های فردی داده شود و کمی فضا برای جامعه مدنی باز گردد. این «مرحله نخست» پیش از اصلاحات بلندپروازانه تر است. به هرصورت، اینها ربطی به «دموکراسی مدرن غربی» ندارد زیرا «سنگینی سنت ها امکان این امر را به ما نمی دهد».

یو کپینگ، یکی از شناخته شده ترین لیبرال های چینی در خارج، دموکراسی را «حاکمیت خوب» یعنی حکمروایی فن سالاران درستکار تعریف می کند (٥). هان هان، وبلاگ نویس مشهور هم نظری متفاوت دارد: «اشخاص فرهیخته دموکراسی را با آزادی همسان می دانند، اما برای اغلب چینی ها، آزادی ربطی به مطبوعات، ادبیات و هنر، انتخابات، افکار عمومی یا سیاست ندارد (...). برای کسانی که روابطی ندارند (یعنی کسانی که فردی قدرتمند را نمی شناسند و اعتبار اجتماعی ندارند)، آزاد بودن به معنای فریادزدن، عبور از خیابان و هرقدر بخواهند تف کردن است. برای کسانی که دارایی کمی دارند، آزادی عبارت از تخطی از قانون به دلخواه و بهره مندی از مزیت شکاف های قانون و مقررات است تا بتوانند هرکار بدی که می خواهند انجام دهند (٦)». به عبارت دیگر، تنها افراد بافرهنگ می توانند محتوا و مفهوم دموکراسی را دریابند.

شاید همه این داوری های منفی به سادگی ناشی از قدرت تبلیغات «حزب» با سنت اقتدارگرایانه هنوز مسلط باشد. با این حال، حتی لیو ژیابائو، برنده جایزه صلح نوبل سال ٢٠١٠، امضا کننده «منشور ٠٨» (٧) که به خاطر نوشته هایش از سال ٢٠٠٨ زندانی است چیز دیگری نمی گوید: «دربرابر ابتذالی که حاکمیت منافع نمایندگی می کند، اولویتی که به آزادی داده می شود تنها ازسوی اقلیتی از نخبگان است (...) درپی از بین رفتن اشرافیت دوران قدیم، کیفیت یک جامعه مدرن برپایه توانایی اقلیت برای ایجاد تعادل با اکثریت سنجیده می شود (...). این اقلیت نخبگان دغدغه سرنوشت محرومان را دارد و از قدرت سیاسی انتقاد می کند؛ آنها دربرابر سلیقه های توده مردم نیز مقاومت می کنند و استقلال و روحیه انتقادی خود را دربرابر قدرت حاکم و توده مردم حفظ می نمایند و به راهنمایی دولت و مردم می پردازند» و همچنین «آنچه توده مردم می خواهند، خوشبختی غیر مذهبی و مبتذل است (٨)».

آیا نخبه گرایی دموکرات ترین روشنفکران برپایه این برداشت تلخ وتوهم زدایانه ای نیست که بنابرآن، پس از سی سال رشد چشمگیر سطح زندگی، شهروندان به چیزی جز مصرف گرایی فکر نمی کنند؟ با این حال، حتی پیش از «معجزه چینی»، مدافعان دموکراسی خیلی همنشینی با مردم را دوست ندا شتند. این امر را تحلیل های جنبش میدان تیانانمن درسال ١٩٨٩ نشان می دهد. ژانگ لیانگ، از مطالعه بایگانی های تیانانمن متوجه شده که دلایل اصلی شکست جنبش «ضعف اصلاح طلبان در راس حزب کمونیست چین و اختلافات در جنبش دانشجویی شکاف بین روشنفکران ازیک سو و کارگران و کشاورزان از سوی دیگر (تاکید از نویسنده است)، و نیز غیاب سازماندهی نیرومند و برنامه مشروح بود (٩)».

این شکاف توضیح گر دغدغه دانشجویان برای حفظ خلوص اقدامشان است. انتقاد آنها از رژیم جنبه سیاسی و اخلاقی داشت و انگیزه منافع اقتصادی در آن نبود. آنها می کوشیدند خود را ضامن منافع ملت معرفی کنند و تلاش می کردند که نظم مستقر و تولید اقتصادی را حفظ کنند. رهبران دانشجویان و کسانی که اعتصاب غذا کرده بودند برای حفظ «خلوص» و بی غشی خود توسط یک تشکل حفظ نظم حفاظت می شدند تا آنها را از نفوذ مردمی که برای ابراز نظرات خود می آمدند حفظ کند. برای دیدار با آنها می باید از سدهای مختلف عبور می شد (١٠).

برای بررسی نوشته های نخستین لیبرال های چینی می توان به گذشته بازگشت. لیانگ کیچائو (١٩٢٩- ١٨٧٣)، به عنوان کسی که دموکراسی را در چین مطرح کرد و اندیشمند اصلی آن بود تحت تاثیر نیروهای اقتدارگرای گذشته قرارداشت. با این حال، به عنوان بازتابی از گفته های لیو ژیائوبو، او در بازگشت از سفرهایش به ایالات متحده نوشت: «وقتی به جوامع دنیا نگاه می کنم، می بینم که هیچ کدام به اندازه جامعه چینی سان فرانسیسکو بی نظم و دچار تشتت نیست. چرا؟ پاسخ آزادی است. طبیعت چینی های چین برتر از چینی های سان فرانسیسکو نیست، اما دستکم، در میهن آنها توسط دولت مردان اداره و به وسیله پدر و برادران بزرگ تر هدایت می شوند. در زمان حاضر آزادی، خواستاری قانون اساسی و جمهوریت معنایش دولت اکثریت است (...). اکنون برگزیدن یک نظام دموکراتیک به مفهوم خودکشی ملی خواهد بود. خلاصه، درحال حاضر مردم چین تنها می توانند به شکل اقتدارگرایانه اداره شوند (١١)...».

بنابراین موضوع قابل درک است. بیشتر روشنفکران چینی همواره به دموکراسی به عنوان اِعمال حاکمیت مستقیم قدرت سیاسی توسط مردم ننگریسته اند. دربهترین حالت ، آنها دموکراسی را مجموعه ای از آزادی های مدنی می دانند که به فرد داده می شود و به او امکان می دهد که دیدگاه خود را بیان کند، از منافعش دفاع نماید و حتی ترجیح هایش را عنوان کند اما این کار در چهارچوب حاکمیت یک اقلیت و تحت کنترل آن انجام می شود.

چنین برداشتی تنها موجب ناامیدی هواداران غربی «مسئله دموکراتیک» می شود، ولی شعف ناظران دیگری را برمی انگیزد که به نظرشان برقراری دموکراسی به شیوه چینی می تواند راه حلی برای پرهیز از مدل غربی باشد. نمی توان به آنها بدگمان بود که تحت تاثیر سنت چینی قراردارند، اعم از این که این نفوذ ازسوی کنفوسیوس یا حزب کمونیست چین باشد. نماد این جریان کتاب میشل اگلیتا و گوئو بای با عنوان «راه چینی» است. نویسندگان در این کتاب اطمینان می دهند که راه دیگری برای تغییرسیاسی به جز دموکراسی به روش نمایندگی وجود دارد. این راه «می تواند ازسوی نهادهای دیوان سالار، یا مسئولان عالی رتبه ای باشد که آموزش اخلاق مداری سیاسی دیده اند و به طور تنگاتنگ مسئولان رده های پایین تر را کنترل می کنند». در قلب این سیستم «یک دیوان سالاری کنترل شده برپایه اصول اخلاقی مکتب کنفوسیوس» قرار دارد. دربرابر اثرات منفی سرمایه داری و جهانی گری «برتری فکری و اخلاقی که نشانگر اصالت واقعی است و برپایه وضعیت اجتماعی، مناصب سیاسی و غنای مادی ناشی از آن پاداش داده می شود (١٢)».

بدگمانی نسبت به روستاییان

این دو نویسنده درمورد ضرورت واگذاری قدرت به نخبگانی توافق دارند که توسط یک نظام شایسته سالار که چگونگی آن را خود این نخبگان تعیین می کنند برگزیده می شوند. آنچه نظر این نویسندگان را متمایز می کند این است که می گویند دیوان سالاری چین برگزیده خود آن و درنتیجه کارآمد و منصف است.

اما، این چه مردمی هستند که می باید نیازهایشان را ارضاء کرد ولی مانع دستیابی شان به قدرت شد؟ آنها پس از قرن نوزدهم، شامل روستاییان و پیشه وران، و درپی آن کارگران (تا پایان سال های دهه ١٩٩٠) کارگران مهاجر (کنونی) هستند. اعضای طبقات اجتماعی ناتوان از ایفای نقش شهروندی خود به خاطر فقدان «کیفیت»شان داوری می شوند. «کیفیت» (suzhi) به مفهوم سطح آموزش، حسن سلیقه، حسن رفتار، میزان ادب، رعایت بهداشت، متمدن بودن و داشتن تعالی روحی است. امروز هنوز تمایز بین «شهری» (با فرهنگ) و «روستایی» (بی فرهنگ) خط شکاف عمده در داخل جامعه چین است. به خاطر این که بخش عمده ای از طبقات متوسط، تنها کسانی که در پایین ترین سطح اجتماعی قراردارند روستاییان و کارگران مهاجر هستند. مشکل این است که اینها همچنان بخش عمده جمعیت را تشکیل می دهند و در نتیجه در رای گیری قدرتمند هستند. اکراهی که برای سپردن کلید کشور به آنان وجود دارد به این خاطر است.

بی گمان دموکرات های چینی تنها کسانی نیستند که نسبت به توده مردم بدگمانند. آیا این اندیشه همه لیبرال ها نیست که می خواهند عملکرد دموکراتیک را محدود کنند؟ گواه این امر مباحث سیاسی نیمه دوم قرن نوزدهم در فرانسه است که وجوه اشتراک بسیاری با پرسش های کنونی در چین دارد. برپایی «امپراتوری دوم» برای جمهوری خواهان یک ضربه بود. کلوئه گابوریو، تاریخ دان می نویسد: «روستاییان از اعیان قدیمی مانند جمهوری خواهانی که درقدرت بودند روبرگرداندند و به حمایت (...) از لویی ناپلئون بناپارت پرداختند ووفاداری ایشان (...) مدت زمانی به درازا کشید: انتخاب کنندگان روستایی درمدتی بیش از بیست سال بهترین پشتیبانان امپراتوری بودند».(١٣). نظر بیشتر جمهوری خواهان این بود که مردم روستاها (در آن زمان ٧٠ درصد جمعیت فرانسه) به دموکراسی خیانت کردند و «براین باوربودند که اکثریت مردم فرانسه لایق شهروندی و جمهوریت نیستند». در آن زمان، روستایی نه به خاطر طبیعت بلکه به دلیل شرایط زندگی اش، که مانع از آن می شد که وضعیت سیاسی را درک کند و «در ملت جذب شود» به عنوان «موجودی ضد شهروندی » معرفی می شد. فقدان آموزش و پرورش است که موجب بی تفاوتی روستاییان می شود. «دریک واژگونگی که در تاریخ جمهوریت تکرار می شود، مشکل "جمهوری" برای جذب بخشی از شهروندان خود، تبدیل به مشکل مردم در جذب شدن [در جمهوری] شده است».

برای طبقات مردمی در اروپا

امروز در چین، مانند فرانسه در آن دوران، روستایی است که مشکل ایجاد می کند. با این حال گابوریومی نویسد که «روستایی بناپارتی بیش از آن که نادان باشد آموزش دیده بود». البته، آن روستاییان به محافظه کاران رای می دادند و زیاده روی های انقلابی کمون پاریس را رد می کردند ولی به زودی دریافتند که چگونه می توانند بخشی از عملکرد انتخاباتی باشند.

در اروپا، «طبقات مردمی» جای آنها را در نمایندگی مردم گرفته اند اما آنها همچنان صدای خود را برای دفاع از ضرورت اِعمال اراده عمومی درباره چیزی جز اصل اکثریت یا عمل به دموکراسی مستقیم دارند. برخی از مردان سیاسی ازخود درباره توانایی شهروندان در درک مفهوم پرسشی که در همه پرسی از آنها می شود سئوال می کنند (١٤). آنها مدافع انتخابی معقول تر برپایه تحلیل های فن سالاران و کارشناسان هستند. با این همه، چیزی درمورد شیوه گزینش این حقوق دانان، کارشناسان و حاکمان گفته نمی شود. به طور ضمنی، این نخبگان هستند که باید به آنها مشروعیت دهند.

یک بار دیگر، چرخش چین سرشار از آموزه ها است. روشنفکران، رودررو با خواست مشارکت ایشان در مدرن سازی کشور، دربرابر پرسش هایی قراردارند که چند دهه پیش می بایست به آنها پاسخ می دادند. آنها می کوشند یک دموکراسی اسطوره ای را با ویژگی های چینی – که آنها نیز اسطوره ای هستند – تطبیق دهند. این امکان می دهد که دریابیم چگونه، از قرن نوزدهم تا امروز از اصول بزرگ دموکراسی استفاده شده تا مراجع و ایدیولوژی هایی را به وجود آورده شود که به شکلی متناقض عملکرد دموکراسی را محدود می کند.

در نهایت، همه این بحث ها سطحی و تکراری به نظر می رسد. اکثریت بزرگ کنشگران درمورد اصول اساسی توافق دارند و تنها درمورد روش و مقررات، برای این که جامعه خوب اداره شود، اختلاف نظر دارند. به نظر آنها دولت باید به منافع عمومی ارجحیت دهد، یعنی بهزیستی مردم را تامین کند، ولی تنها دانایان که هم اکنون نیز حاکمیت را در دست دارند با نسخه های این کار آشنایی دارند. این چنین است که پیشنهاد ایشان به وجود می آید که مبنی بر برقراری یک دموکراسی مدیریت شده توسط نخبگانی شایسته سالار و دارای – کسی نمی داند چگونه – توانایی متعالی و اخلاق مداری درخور برای تامین صداقت لازم برای کارشان است.

به این ترتیب، خیلی زود اصل عدم همگرایی بین مردم و نخبگان، حکومت کنندگان و حکومت شوندگان و بافرهنگ و بی فرهنگ پذیرفته می شود. نهاد دموکراتیک باید این واقعیت را بپذیرد. البته، روندهای دموکراتیک یا شایسته سالارانه می تواند امکان نوآوری در میان نخبگان را پدیدآورد. رقابت ها، «کمیسیون های بازرسی» دیوان سالاران، دادن قدرت بیشتر به رسانه ها، قانون و سازمان های غیر دولتی (ONG) و برقراری روندهای دموکراتیک مشارکتی از جمله این روندها است. اما کسانی می توانند از این نوآوری ها بهره برند که از کیفیت های تعیین شده توسط حاکمان برخوردار باشند: فرهنگ، «تشخص»، قابلیت های فنی، رفاه اجتماعی و روابط. هم اکنون روابطی بین قدرت و گزینش در رسانه ها، دادگاه ها، سازمان های غیردولتی یا نهادهای اداری که خودسرانه معیارهای موفقیت را تعیین می کنند وجود دارد.

جامعه ای بدون نمایندگی دموکراتیک (مطلب داخل کادر را بخوانید) مانند چین گریزی از انجام این مصالحه ندارد. هرکسی – پیرو مکتب کنفوسیوس نو، لیبرال، وابسته به دستگاه حکومت یا مخالف – درمورد ضرورت تعیین یک دولت برای مردم ازمیان نخبگان توافق دارد. همه صمیمانه خواهان به وجود آمدن یک طبقه متوسط مسلط هستند که سطح آموزش، درآمد، احترام برانگیزی و جدیت آن عملکرد بهینه یک دموکراسی نمایندگی کننده را تضمین کند. در آن زمان، چین توده مردمی شامل شماری از افراد دارای درآمد مناسب و بافرهنگ، مالک و مصرف کننده مرفه و درنتیجه کاملا آگاه نسبت به مسایل خواهد داشت. چنین مردمی، که آماده برای دفاع از منافع خویش- که با منافع عمومی نیز همگون است – قانون و مدرنیته، و نیز ثبات هستند، در انتخاب مدیرانی روشن بین خطا نخواهند کرد. بنابراین، درگیری های بین این اندیشمندان تنها درمورد نوع نخبگانی که کشور نیاز دارد است. این امر گواه این است که درعرصه سیاسی نیز چین بخشی از دنیای مدرن است.

رای گیری قطره چکانی

در نظام سیاسی چین، انتخابات تنها نقشی حاشیه ای دارد. قدرت در انحصار دبیرکل کمیته مرکزی حزب کمونیست است که از جنبه نظری منتخب است ولی درواقع توسط اعضای دفتر سیاسی برگزیده می شود. رییس جمهور، معاون نخست وزیر ورییس کمیسیون مرکزی نظامی هم توسط مجلس ملی خلق (ANP) برگزیده می شوند. با این حال، مشروعیت انتخاباتی این نهاد خیلی محدود است. با آن که مجلس های محلی (عمدتا در مناطق و شهرستان ها) برمبنای رای گیری عمومی – با گزینش سختگیرانه نامزدها و منتخبان توسط «حزب» - انتخاب می شوند، نزدیک به سه هزار عضو «مجلس ملی خلق» برپایه یک روند طولانی انتخابات غیرمستقیم برگزیده می شوند. بنابراین مجلس عمدتا از نمایندگان دولت های استانی، محافل مختلف اجتماعی و نهادها از جمله نظامیان، کارگران، اقلیت های ملی، روشنفکران، پیمانکاران خصوصی – از جمله حدود ٣٠ میلیاردر – تشکیل می شود.

هنگام رای گیری های محلی، نامزدهای مستقل می توانند در انتخابات شرکت کنند، اما بخت چندانی برای انتخاب شدن ندارند. به عکس، درمیان انتخاب شدگان شمار فزاینده ای از پیمانکاران خصوصی، به گزینش مقامات محلی وجود دارند. به طور قطع، دراین مجلس های محلی شخصیت هایی که طبقات مختلف اجتماعی را نمایندگی می کنند حضور دارند که توسط مراجع حزبی برگزیده شده اند.

ورای انتخابات در مجالس محلی، شهروندان چینی تنها دو موقعیت برای رای دادن دارند. درشهر، کمیته های ساکنان برمبنای فهرست هایی که آنها هم با دقت تدارک دیده شده اند انتخاب می شوند. کم اهمیتی این نهادها جذابیت زیادی برای مشارکت مردم باقی نمی گذارد و منتخبان گاه به سادگی منصوب شده اند.

مورد کمیته های روستایی جالب تر است. در تقریبا همه بیش از ٦٠٠ هزار روستای چین، نمایندگانی از طریق رای گیری عمومی انتخاب می شوند. در بیشتر موارد، عملکرد این کمیته ها ضعیف است. قدرت آنها محدود به کارهای روزمره است که از آن هم با حضور یک عضو کمیته حزب کاسته می شود. با این همه، این انتخابات گاه امکان می دهد که، دستکم موقتا، از شر شخصیت های ناکارآمد یا فاسد خلاص شوند.