گفتم ای مسند جم، جام جهان بینت کوـ
گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت
حافظ
عوامل موثر و سازنده وضعیت کنونی
برای شناخت عوامل موجد وپدیدآورنده وضعیت موجود در کشور ایران با سابقه ای دو هزار و پانصد ساله نیاز به شناخت جامعه ایرانی در گذر تاریخ هستیم و شناخت رویدادهای تاریخی به ما کمک می کند که اثر رویدادهای مختلف را بر باور و برداشت مردم این سرزمین که مسئول اصلی وضعیت کشور بوده اند و هستند، شناسایی و تحلیل کنیم.؟
اندیشه مداری و خرد ورزی کلید و سر منشاء توسعه و پیشرفت است. »کفیت خردورزی در یک جامعه » پدیدها ی استتاریخی، فرایندو تکاملیکهدربسترفرایند زندگیاجتماعی و مناسباتبرآمدهازآن و بهمرور زمان شکلمیگیرد و بر این پایه است که کیفیت خود را بروز می دهد. به سخن دیگر، تجزیه و تحلیل خرد ورزی جامعه و ارزیابی درستی از آن، امری است که با کنکاش و رویکردی تاریخی به گونه ای مناسب تر می توان پاسخ در خوری برای کیفیت و چالش های مربوط به آن به دست آورد. چون در هر حال وقایع اجتماعی و پدیده های امروزی قابل مشاهده ریشه در گذشته دارند.
تحلیل خرد ورزی ایران با بهره گیری از جامعه شناسی تاریخی، می تواند مهمترین رویدادهای موثر بر جریان های فکری در دوران تاریخی ایران را پس از ورود اعراب را شناسایی و بازخوانی کرده و نتایج و اثرهای آن ها را بر پرورش و آموزش ایرانیان تحلیل و بررسی نماید. این نوشته کنکاشی است بر: رویدادهای سیاسی، آموزه های فقهی، تجاوزات و جنگ های نظامی، نظام آموزش ، مکاتب و تحولات فکری، ادبیات، صوفی گری، خرافه پرستی و تقلید گرایی است که چگونه این عوامل توانسته اند، اندیشه مداری و خرد گرایی جامعه را به رکود و یا تعطیل بکشاند و در مجموع فرهنگی، پدید آورده است که ایرانیان با پدیده کم مایگی خرد ورزی رو به رو ساخته است.
بسیاری از محققان بر این نظر هستند که : توسعه هنگامی آغاز می شود که تحولی در باورها و رفتارهای مردمان پدید آید .
شاید اول اقدام برای انتخاب راه های مناسب برای دسترسی و دستیابی به پیشرفت و توسعه :« شناسایی کژ راهه های پیشین برای سرکوبی خرد و اندیشه است »
عدم توجه به باز شناسی فرهنگی، نوسازی و توانمند سازی این فرهنگ قدیمی و نا کارآمد، سبب خواهد شد که زمینه های اجتماعی رشد عقلانیت جامعه ایرانی برای پیشرفت و توسعه با مشکلات متعدد و بسیار جدی رو به رو شود.در راستای این کاووش ها ابتدا به سراغ فرهنگ ایران می رویم و از باورهای بنیادی آن شروع می کنیم.
فرهنگ در اصطلاح جامعه شناسی و مردم شناسی ترجمه واژه کولتر فرانسوی و کالچر(Culture)انگلیسی است. این واژه که از ریشه لاتینی گرفته شده است، در اصل به معنای کشت و کار، آباد کردن، کاشتن زمین و بارور ساختن بود که به تدریج مفهوم آن در ادبیات و علوم راه یافت و در قرن ۱۸ نویسندگان آن را به معنی پرورش روانی و معنوی به کار می بردند. از این تاریخ فرهنگ براساس تعریف فرانسوی آن به معنی پرورش روح و جسم به کار برده شد.
به طور کلی، مفهوم فرهنگ در حوزه های مختلف علوم انسانی با معانی بسیار متفاوت و متنوعی مورد استفاده قرار گرفته است. در این نوشتار هدف این است که گفته شود در ادبیات توسعه، منظور از فرهنگ چیست؟ به این اعتبار فرهنگ در ادبیات توسعه به معنی «مجموعه ای از آرا و عقاید است مشروط بر این که این آرا و عقاید مورد پذیرش اکثر افراد جامعه باشد و پذیرش این آرا و عقاید الزاماً در گرو اقناع کردن یا شدن در یک بحث و بررسی علمی نباشد» برای مثال نوع غذا و نوع لباس مورد استفاده و نحوه رابطه با دیگران همه ناشی از این باورها و اعتقادات می باشد. در بحث های توسعه هر گاه از فرهنگ سخن به میان می آید منظور مجموعه این باورهاست.
- واژهٔ فرهنگ در پهلوی ساسانی به صورت «فره هنگ» آمدهاست که از دو جزء «فره» به معنای پیش و فرا؛ و «هنگ» به معنای کشیدن و راندن، ساخته شدهاست. در نتیجه «فرهنگ» به معنای پیشکشیدن و فراکشیدن است. به همین سبب است که فارسیزبانان فرهنگ را سبب پیشرفت میدانند. در گذشته اعتقاد بر این بود که تا فرهنگ وجود نداشته باشد، آدمی نمیتواند قدمی مثبت در زندگی بردارد. از همین روست که فردوسی، فرهنگ را برتر از گوهر و نژاد میداند. [1]
- فردوسی در بیتهایی میگوید: «یکی داستان زد بر او پیلتن/ که هر کس که سر برکشد ز انجمن؛
هنر باید و گوهر نامدار/ خرد یار و فرهنگش آموزگار».
او در اینجا از چهار چیز سخن میگوید: هنر، گوهر، فرهنگ و خرد. فردوسی میگوید که آدمی دارای گوهر است و نهاد و طبیعتی دارد که با دیگر آفریدهها، تفاوت میکند. گوهری که فردوسی از آن سخن میگوید، همان نهاد و سرشت آدمی است؛ اما اگر این سرشت دگرگون نشود، بارور نیز نخواهد شد. پس باید هنری باشد که نهاد آدمی را دگرگون کند.
او میگوید: «گهر بیهنر ناپسند است و خوار/ بدین داستان زد یکی هوشیار». بدینگونه، هنر آن توانمندی است که میتواند از درون و سرشت آدمی، تواناییهای او را به مرحله آفرینش برساند. این حرکت درونزا، در پیوند با نیروی دیگری است که خرد نامیده میشود:
«خرد مرد را خلعت ایزدی است/ سزاوار خلعت نگه کن که کیست؛
خرد افسر شهریاران بود/ خرد زیور نامداران بود».
پس بایستی به وسیلهی گوهر، سرشت آدمی را به سوی خردورزی ببریم. در چنین صورتی است که دستآوردی خواهیم داشت که همانا دانش است: «خرد همچو آب است و دانش زمین/ بدان کآن جدا وآن جدا نیست زین». روشن است که این فرهنگ خردورزانه را میتوان از نسلی به نسل دیگر رسانید.[2]
در انسانی نوعی از تفکر، احساسات و طرحی مشخصی برای حرکات را در درون خود حمل می کند که حاصل اندوخته های زندگی اوست. بخش قابل توجه ای از این اندوخته را انسان در سالیان کودکی زندگی فرا می گیرد چرا که این دوران بهترین زمان برای فراگیری همه چیز است. زمانی که انسان در دوره ای دیگر در سیر رشد تحولی خود با مسائل جدیدی برخورد نموده و مجبور به فراگیری مطالب جدید است که در تقابل با ارزش هائی است که در دوران پیشین و یا سنین کودکی فراگرفته، دچار حیرانی می شود زیرا پشت سر گذاشتن و به دست فراموشی سپردن ارزش های اولیه فراگرفته شده برای انسان کار چندان آسانی نیست. ریشهء بسیاری از سردرگمی های سیاسی – اجتماعی در جامعه امروزین ایران چه در داخل و چه در خارج همین امکان پشت سر گذاشتن داده های قدیمی و مستعمل و فراگرفتن داده های نوین و پذیرش آنها تا رسیدن داده های تازه تر است.
شناخت
فرهنگ بدون شناخت روابط و نهادهای اجتماعی و بدون شناخت تجربۀ زندگی روزمرة مردم
در جامعه ناممکن است. در نظر دورکم (جامعهشناس بزرگ
قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم است. به عقیده بسیاری، دورکیم بنیانگذار جامعهشناسی بهشمار
میرود.)،
فرهنگ پدیدهای مستقل یا صرفاً تولید ذهن افراد جامعه نیست. فرهنگ و پدیدههای
فرهنگی رابطهای جدی و انداموار با سبک زندگی ما دارند و از آن متأثرند و در عین
حال که به شیوۀ زندگی ما معنا میدهند سبب تداوم یا تغییر آن نیز میشوند.
بنابراین، فرهنگ در این نگرش پدیدهای بسیار مهم و تاثیرگذار بر جامعه محسوب میشود
و بهرغم اینکه پدیدهای مستقل نیست، اما میتواند در همبستگی جامعه نقش بسیار
مؤثری داشته باشد و بنابراین، باعث پدید آمدن تعاون و شادمانی شود. در حالی که
این ظرفیت را نیز دارد که به ایجاد بحران، آشفتگی و بیثباتی دامن بزند.[3]
در هر فرهنگ ملی، صرفنظر از اینکه این فرهنگ در سطح یک استان بوده و یا در سطح یک کشور با مرزهای جغرافیایی مشخص، چرا که فرهنگ ها در بسیاری از موارد مرز جغرافیایی بخود نمی شناسند و با عبور از این قید و بندهای امروزین جغرافیایی – سیاسی بال و پر خود را فراتر از آن گسترانده و یا در آینده خواهند گستراند.
پایه گذاری و شکل گیری فرهنگ در انسان ها به شرایط و امکانات و باورهای مختلف بستگی دارد از جمله:
رابطه یک فرد با قدرت حاکمه در جامعه اش به نسبت بسیار زیاد ریشه در خانواده دارد. تقریبا همه انسان ها در یک خانواده به دنیا می آیند و بلافاصله پس از تولد مغز آنها در یک پروسه برنامه ریزی قرار می گیرد. در وحله اول این پروسه با بزرگترها که بخش اعظم برنامه ریزی را مسئولند در خانواده آغاز می گردد و کودک این افراد را بعنوان نمونه های قابل اعتماد برای تقلید بدون چون و چرا می پذیرد.
در کشورهای که فاصله قدرت و مردم زیاد است انتظار می رود که بچه اطاعت بدون چون و چرا از والدین و بزرگترها در فامیل را رعایت نماید. در مواردی حتی تقسیم قدرت در بین کودکان یک خانواده نیز وجود دارد. بدین ترتیب که فرزندان ارشد نمونه و سرمشق کوچکترها هستند. در این گونه فرهنگ ها استقلال فردی و اعتماد به نفس مفهومی زشت و نکوهیده است.
اما بر عکس کشورهایی که فاصله بین قدرت و مردم کم است کودکان در خانواده به عنوان یک فرد و مستقل تربیت شده و هر فرزندی در یک خانواده بطور مساوی از مواهب خانوادگی برخوردار است. هدف از تربیت در خانواده این است که بچه دارای احساس استقلال فردی شود و بتواند در آینده با اعتماد به نفس در جامعه به عنوان یک فرد مستقل عملکردی مناسب و معقول داشته باشد.
بعد از خانواده نوبت به نقش مدرسه در کودک مطرح می شود. در آنجا مرحله بعدی پروسه برنامه ریزی مغز کودک انجام می گیرد. در این مرحله در فرهنگ های با فاصله زیاد قدرت – مردم نقش اطاعتی پدری – فرزندی جای خود را به معلم – دانش آموز می دهد. از آنجائی که معلم و سایر دانش آموزان در آن کلاس و مدرسه و روستا و یا شهر از همان فرهنگ با فاصله زیاد بین قدرت-مردم تربیت شده اند، پروسه برنامه ریزی مغز کودک در مدرسه نیز تابعی از کلیت همان فرهنگ اطاعتی شده و به پیش می رود. در فرهنگ های با فاصله زیاد قدرت-مردم معلم با احترام بیش از حد از طرف دانش آموزان برخوردار است. در این فرهنگ ها وقتی معلم وارد کلاس می شود دانش آموزان از جای برخواسته و سپس با ندای معلم بر جای خود می نشینند. همچنین پروسه آموزشی در این فرهنگ ها بر محوریت معلم بعنوان منبع سواد و اطلاعات استوار بوده و دانش آموز همیشه بایستی تابع باشد.
این در حالیست که در فرهنگ های با فاصله کم قدرت-مردم دانش آموز در مرکز توجه است و توانایی و خواست او در زمینه فراگیری نقش تأیین کننده در روند فراگیری از طرف دانش آموز و فرادهی از طرف معلم را دارد. برنامه ریزی هر فصل تحصیلی در این فرهنگ ها بعلاوه قوانین آماده نوشته شده بوسیله روانشناسان تعلیم و تربیت (پداگوژها) به صورت "روش آموزگاری"، "فن تعلیم"،با مشارکت والدین و دانش آموزان نیز قابل تغییر و تحول است.
بعد از طی دوران تحصیل مرحله کار و محیط کار و تأثیر گذاری فرهنگ فاصله زیاد قدرت-مردم برای انسان ها در جامعه پیش می آید. در این مرحله روابط اطاعتی پدری-فرزندی و معلم-دانش آموز جای خود را رئیس و مرئوس، کارفرما-کارگر می دهد. در اینجا نیز به دلیل فرهنگ غالب که متأثر از رابطه غلط و نابرابر قدرت با مردم است، روابطی نابرابر و اطاعت گونه برقرار می گردد. در این نوع از فرهنگ تمامی تصمیم ها از بالا به پأیین دیکته شده و بایستی از طرف کارمند و یا کارگر انجام گردد به همین خاطر ابتکار عمل فردی هرگز امکان به نمایش گذاشتن خود به منصه ظهور را نداشته و جو بی تفاوتی در مقابل تغییرات وارد بر محیط کار و رابطه پیش رفت کار و یا پس رفت کار بوجود می آید.
درجه کمی و یا زیادی فاصله قدرت-مردم در یک فرهنگ ملی تنها بدینجا ختم نمی گردد. در فرهنگ های با فاصله زیاد بین قدرت و مردم همیشه جو بی اعتمادی در بین مردم نسبت به حاکمان برقرار بوده و مردم خود را سهیم در تصمیم گیری ها نمی دانند. در اینجا نیز همچنان همان پروسه از بالا به پایین بدون چون و چرا در حال شدن است و نقش مردم بنا به اقتضأ فرهنگ نقش اطاعتی است. در این فرهنگ ها قدرت و حفظ قدرت بیش از حقوق مردم اهمیت دارد.
نقطه مقابل آن فرهنگ با فاصله کم بین قدرت و مردم است که با شرکت مردم در برنامه ریزی سیاسی و تغییر مسیر بسوی رفاه عمومی-اجتماعی خود را در خوب و بد قدرت سهیم دیده و این شراکت به وجود قدرت رسمیت ملی-اخلاقی می بخشد. (باید توجه داشت که نابرابری و پذیرش نابرابری یکدیگر را تقویت و بازتولید میکنند.)
مفهوم کلمه جمع گرائی را نباید با تسلط قدرت حاکمه بر جامعه و افراد تداخل کرد. در اینجا منظور از فرهنگ جمع گرایی نقش تسلط جویانه جمع است بر فرد در درون یک جامعه. اولین جمعی که ما پا به درون آن می نهیم و شاید در آنجا نیز برای اولین بار چشم بر جهان می گشاییم، خانواده است که در بخش قبلی تاثیرات آن را در یک فرهنگ با فاصله زیاد و کم در رابطه قدرت-مردم بررسی کردیم.
نباید فراموش کرد که ساختمان خانواده در جوامع مختلف گوناگون است. یک خانواده که در یک فرهنگ جمع گرائی زندگی می کند تنها متشکل از یک پدر و مادر و یا برادر و یا خواهر نیست. در این خانواده به دلیل غلبه فرهنگ جمع گرائی معمولا پدربزرگ (پدری و یا مادری و یا هر دو)، مادربزرگ (پدری و یا مادری و یا هر دو)، عمه ها، عموها، خاله ها و حتی خدمه خانه در خانواده های مرفه نقش تأثیرگذار در برنامه ریزی داده های ارزشی پایه گذاری دانسته های کودک را دارند که کودک در بسیاری موارد این ارزش ها تا آخرین لحظات حیات با خود حمل می کند.
نقطه مقابل این فرهنگ- فرهنگ فردگرائی ست که تقریبا همیشه خانواده متشکل است از پدر و مادر و احتمالا یک برادر و یا یک خواهر. این نوع خانواده را در اصطلاح جامعه شناسی هسته خانواده می نامند. در فرهنگ فردگرایی کودک طوری تربیت می شود که تا زمان بلوغ “من” خود را دریابد و هویت و شخصیت خود را بر اساس دانسته های خود و مفاهیم بدست آورده از آن داده ها بدست آورد. این هویت و شخصیت به هیچ عنوان لازم نیست متأثر از سایرین بوده باشد. بل اینکه بایستی هویتی باشد شخصی با مشخصه های خود آن فرد.
در اینجا چنانچه ما نگاهی به جوامع با فرهنگ جمع گرا و با فاصله زیاد بین قدرت- مردم بیافکنیم می بینیم که تمامی این جوامع با سیستم های سیاسی دیکتاتوری اداره می گردند. این بدین مفهوم است که ارتباطی تنگاتنگ و غیر قابل جدائی بین این نوع فرهنگ ها و سطح پذیرش رژیم های دیکتاتوری می باشد.(مانند غالب کشورهای توسعه نیافته)
در سمت دیگر این نگاه جوامع با فرهنگ فردگرائی و فاصله کم بین قدرت- مردم است. در اغلب این جوامع که مثال زنده آن اغلب کشورهای اروپائی و از آن میان کشورهای اسکاندیناوی است، رژیم های دموکراتیک و مردمی در رأس هرم قدرت هستند. معمولا ثروت ملی نیز در جوامع فردگرا از یک تقسیم عادلانه تر برخوردار است تا جوامع با فرهنگ جمع گرا.
همانطور که بالاتر نیز توضیح داده شد در فرهنگ های جمع گرا نظر شخصی و استقلال فردی در تقابل با منافع جمع که می تواند متشکل از یک خانواده، فامیل بزرگ، قبیله، طایفه و …. باشد قرار گرفته در نتیجه غیر قابل مطرح کردن است. اما در جوامع با فرهنگ فردگرایی از همان ابتدا استقلال فرزند و نشانه این تربیت را در رفتار فرزند باعث افتخار خانواده تلقی کرده و نمونه رشد موزون و خوب فرزند می دانند.
همانطور که در بالا تأثیرات دو فاکتور فاصله قدرت-مردم و فردگرائی/ جمع گرائی را در فرهنگ ملی یک قوم و یا ملت مورد بررسی قرار دادیم و آن را از زوایای متنوع اجتماعی نگاه کردیم، مسئله نقش تفکری-فرهنگی مذکرگرائی/مؤنث گرائی نیز در سیر حرکتی یک ملت و فرهنگ ملی آن نقش تأیین کننده بازی می کند.
این فرهنگ همچون دو فاکتور برشمرده گذشته از خانواده نطفه گرفته به مدرسه و آموزش و پرورش عمومی کشیده شده و در محیط کار به ثمر می نشیند. این بخش از پروسه برنامه ریزی مغز انسان ها در فرهنگ های مختلف از خانواده شروع شده و تا اعماق اجتماع جایگزین می گردد. مشخصه ها و تأثیرات تفکر مذکرگرا می توان با نقش های که زنان و مردان در جوامع مختلف با فرهنگ های مختلف بر عهده می گیرند و یا بر عهده شان می نهند توضیح داد.
از مردان در فرهنگ های مذکرگرا انتظار می رود که مرد خشن جلوه کرده، حرف آخر را زده، جدی و واقع بین باشد. زنان درست بر عکس بایستی بدون هیچ انتظار و خواسته ای در مقابل جنس مقابل رفتار کرده، مهربان، آرام و صد در صد درگیر رونق دادن به بالا بردن کیفیت زندگی باشد. در جوامع با فرهنگ مؤنث گرا هر دوی این جنس ها در تداخلی متناسب با یکدیگر در فعالیت برای ساختن یک زندگی خوب با کیفیت بالا هستند.
لازم به تذکر است که به همان مقدار که تعیین ملیت برای یک کودک امری غیر قابل کنترل است، جنسیت او نیز در همین زمره قرار می گیرد. هیچ انسانی در تعیین جنسیت خود نه نقش دارد و نه می تواند در تغییر آن تعیین کننده باشد. به همین خاطر تاثیرات دو پدیده ملیت و جنسیت در برنامه ریزی مغز انسان در فرهنگ های مختلف غیر خود خواسته و ناخودآگاهانه می باشد. این در حالی ست که هر دوی این فرهنگ ها آموختنی هستند و ما تاثیرات آن را در مراحل اولیه زندگی لمس می کنیم و درک از نتایج وارده از جنسیت در زمانی است که ما هنوز درکی از امکانات دیگر نداریم.
جوامع با فرهنگ مذکرگرا معمولا تمایل به حل مشکلات از طریق استفاده از زور را دارند. (امریکا). بر عکس آن جوامع با فرهنگ مؤنث گرا است که معمولا مشکلات و اختلافات را با گفتگو و سازش به نتیجه می رسانند. (سوئد). در این زمینه می توان مثال موضعگیری کشور سوئد در قبال جنگ بین امریکا/انگلیس بر علیه عراق را زد. سوئد که در صدر کشورهای با فرهنگ جنسیت مؤنثگرائی قرار دارد، درست مقابل تفکر امریکا/انگلیس که هر دوی این کشورها در سطوح مختلف فرهنگ مذکرگرا هستند قرار گرفت و مخالفت خود را با این جنگ اعلام نمود. این موضع گیری مخالفت در سطوح پائین اجتماعی به مراتب واضح تر نمود کرد. (تطاهرات مردمی قبل و در طول جنگ بر علیه جنگ).
فرهنگ تفکر وابسته به جنسیت گرا در حوزه های سیاست و برنامه ریزی اجتماعی نیز تأثیرات سرنوشت ساز دارد. نمود اختلاف بین فرهنگ جنسیت گرای مذکر تمایل به سخت گیری و سخت کوشی بیش از توان فرد را در حد ایده آل داشته ، حمایت از قدرتمندان و تشویقشان در پیشرفت بیشتر را خواستارند. در مقابل در فرهنگ جنسیت گرای مؤنث بر روی تحمل دیگران(Tolerans)، دستگیری از نیازمندان و کمک به آنها در حد توان جامعه تأکید می ورزند.
جالب توجه اینکه طبق تحقیقات انجام شده در فاصله سنی بین 25 تا 55 این موضع برتری جنسی در بین مردان و زنان در جوامع با فرهنگ مذکرگرا کاسته شده و به سطح پائینی کاهش می یابد.
شدت یافتن موضع عدم اطمینان به آینده می تواند تبدیل به افسردگی گردد. هر اجتماعی برای پیش گیری از وقوع این مرحله راه حل هائی اتخاذ می نماید. ابزار این راه حل جوئی ها در تکنولوژی، قانون گزاری و مذهب است. وجود تکنولوژی چه در سطح بالا و چه در سطح پائین در جوامع مختلف به انسان در یک نوع موضع اطمینان در مقابل اتفاقات طبیعی را می دهد. وجود قوانین در جامعه به انسان ها موضع اطمینان در مقابل رفتارهای دیگران را می دهد. وجود مذهب نیز به آن بخش از انسان هایی که در جوامع مختلف معتقد به این هستند که نیروهای بالاتر از انسان حیات انسان را تحت کنترل دارند کمک کرده تا بر احساسات عدم اطمینان خود غلبه کنند. در این میان مذهب به این نوع انسان ها کمک می کند که برای غلبه بر موضع عدم اطمینان خود پناه به دنیایی ماورای این دنیای مادی ببرند.اسانس موضع عدم اطمینان در واقع یک نوع حس مجازی می باشد.
موضع عدم اطمینان یک موضع شخصی که فقط مختص یک فرد باشد نیست. این موضع می تواند در بین یک گروه و یا افراد یک جامعه باشد. انسان ها در جوامع مختلف با سطوح مختلف این موضع را از روابط اجتماعی خود می آموزند. این موضع در فرهنگ اجتماع از نسلی به نسل دیگر به ارث می رسد و سازمان های پایه ای برای انتقال نسلی آن خانواده، مدرسه و حکومت ها هستند. این موضع در قالب رفتارهایی متشکل شده که این رفتارها و گفتارها در هر جامعه ای به شکل مشخص خود در جمع به نمایش در می آید. این قبیل شیوه های رفتاری دسته جمعی می تواند از یک جامعه به جامعه ای دیگر متفاوت بوده و برای یکدیگر غیر قابل فهم و غیر منطقی جلوه کند.
یکی از مشخصه های ابعادی موضع تقابل با عدم اطمینان این است که اعضای مشترک در یک فرهنگ تا حد زیادی خود را مورد تهدید و نا امنی حس می کنند. عکس العمل یک چنین احساسی در ابراز احساسات عصبی و نیاز به قابل پیش بینی بودن همه چیز و وجود قوانین نوشته و نانوشته جلوه می کند.
اضطراب که در شکل فشرده آن به افسردگی منتهی می شود وضعیتی است مثل هوای مه آلود که در آن دید انسان کم شده و موضع عدم اطمینان بوجود می آید. اضطراب و یا افسردگی نبایستی با وحشت اشتباه گرفته شود. چرا که وحشت یک ریشه خارجی در وجود چیزی (شئی) دارد زیرا انسان همیشه از یک چیزی به وحشت می افتد.
سطح آمار خودکشی در یک جامعه رابطه مستقیم با سطح بالای احساس اضطراب (یک دلیل) در یک جامعه دارد. همچنین سطح اضطراب در فرهنگ های مختلف متفاوت است.
در کشورهایی که سطح موضع تقابل با عدم اطمینان پائین است، سطح اضطراب نیز در بین شهروندان آن جوامع بسیار نازل است.
در جوامع با فرهنگ موضع قوی تقابل با عدم اطمینان طبقه بندی بین اینکه چه چیزهایی کثیف و چه موارد و چه چیزهایی خطرناک هستند بسیار واضح و مشخص است. کثیفی و خطرناکی تنها در رابطه با مواد، اشیأ و حیوانات نیست. این مفاهیم می نوانند حتی شامل حال انسان ها نیز بگردند. حتی عقاید دیگرگون نیز در چنین فرهنگ هایی می نوانند کثیف و خطرناک تشخیص داده شوند.
بچه ها در خانواده ها فرا می گیرند که بعضی از عقاید خوبند و و بعضی غیر قابل گفتگو و زننده هستند (تابو). در بعضی از فرهنگ ها سطوح مشخصه تفاوت بین عقاید خوب و بد بسیار مشخص است ( مثل تفکرات ضد کمونیستی در بین امریکاییان در قبل از سقوط جهان کمونیسم و جایگزینی آن با خطرناک دانستن مسلمانان در جهان امروز).
در این جوامع “حقیقت” همیشه کلمه ای است که با یک حالت خاص از آن یاد می شود. به همین خاطر عقایدی که غیر “حقیقی” باشند برای انسان خطرناک و آلوده کننده تشخیص داده می شوند. در این فرهنگ ها تقریبا جائی برای شک کردن و نسبی اندیشیدن وجود ندارد. بسیاری تصورشان بر این است که تابوها مختص جوامع سنتی-مذهبی و عقب افتاده است! اما اصلا چنین نیست. بسیاری از جوامع مدرن نیز در فرهنگ خود محل بزرگی برای تابوها و پیش قضاوت های متفاوت دارند.
لازم به تذکر است که سازمان پایه ای انتقال تابوها از نسلی به نسل دیگر خانواده ها هستند. حتی جوامع با فرهنگ ضعیف موضع تقابل با عدم اطمینان نیز طبقه بندی خاص خود را در رابطه با مفاهیم کثیفی و خطرناکی دارند. اما در این جوامع فضای بیشتری برای شک کردن و مورد سئوال قرار دادن وضعیت ها و حالات در رابطه با انسان ها و عقاید ناشناخته را دارند. حرکات متفاوت و ناشناخته به راحتی تهدیدی علیه فرهنگ خودی تلقی نمی گردد. اما بر عکس در جوامع با فرهنگ موضع قوی تقابل با عدم اطمینان “آنچه متفاوت است خطرناک است” را مد نطر دارند. در فرهنگ مقابل آن “آنچه متفاوت است جالب است” را برای بدست آوردن شناخت بیشتر از آن تفاوت برداشت می کنند.
در مدرسه نیز دانش آموزانی که در یک فرهنگ احسایی قوی تقابل با عدم اطمینان رشد می کنند خواستار این هستند که معلم به عنوان یک متخصص بتواند به همه سئوالاتشان جواب بدهد و هرگز درکی از پاسخ من جواب این سئوال را نمی دانم را ندارند.
در فرهنگ مقابل دانش آموزان از معلم قبول می کنند اگر او بگوید: من جواب این سئوال را نمی دانم باید بروم و در این زمینه تحقیق بکنم. در چنین فرهنگ هایی عدم توافق نظری بین استاد و دانش آموز بمثابه یک تلاش برای رسیدن به یک شناخت قوی تر برداشت می شود. و درست برعکس آن دانش آموز همیشه بایستی به معلم خود به عنوان منبع علم نگریسته و حق زیر سئوال بردن نظرات او را ندارد. در غیر این صورت آن دانش آموز مورد تنبیه قرار می گیرد.
وجود قوانین نوشته و نانوشته در فرهنگ موضع قوی تقابل با عدم اطمینان بسیار تعیین کننده است. وجود این قوانین و ضوابط بیشتر بر پایه روانشناسی همان فرهنگ بنا نهاده شده است تا منطق کار. به همین خاطر احساسات نقش تعیین کننده ای در وضع این قوانین دارند. بخصوص زمانی که این فرهنگ تداخلی از فاصله زیاد قدرت-مردم را نیز در خود داشته باشد، شدت موضع تقابل با عدم اطمینان بشکل قوانین بیش از حد دست و پاگیر بیشتر مشاهده می شود. در این فرهنگ مردم علاقه شدید به کارکردن زیاد دارند، یا دست کم همیشه باید مشغول به انجام موردی باشند. زندگی برای این انسان کوتاه جلوه کرده و وقت برایشان به مثابه طلا است.
بر عکس این فرهنگ مردم در جوامع با فرهنگ موضع ضعیف تقابل با عدم اطمینان نیز بسختی کار می کنند ولی اگر واقعا نیاز به آن باشد. اما آنها مرتبا در گردونه کار دائمی روزانه نیستند. آنها در مقابل هشت ساعت کار لذت فراوان از وقت آزاد خود را نیز می برند. در واقع زمان در فرهنگ موضع ضعیف تقابل با عدم اطمینان فضائی است برای دریافت و شناخت “من” هر شخص نه چیزی که دائما تحت تعقیب آن قرار داشته باشد.
دو فاکتور فاصله قدرت-مردم و درجه موضع تقابل با عدم اطمینان تقریبا دست در دست یکدیگر در یک فرهنگ ملی عمل می کنند. همان طور که قبلا توضیح داده شد در فرهنگ های با موضع قوی تقابل با عدم اطمینان، قوانین فراوان در همه رابطه ها وجود دارد. در رابطه با قدرت حاکمه نیز در این گونه فرهنگ ها مقامات رسمی از مردم فاصله فراوان داشته و قدرتشان بدون کنترل از جانب مقام و یا سازمانی و بسیار زیاد است. به همین خاطر مقامات دولتی و رسمی در این فرهنگ ها از مزایای مادی بیش از حد نسبتت به شهروندان خود برخوردارند و جایگاهشان نیز از قدیسیت خاصی در بین مردمانشان برخوردار است.
این قضایا در فرهنگ مقابل درست برعکس عمل می کند. بدیل انتخابی بودن ومقامات رسمی و حضور پرنفوذ دموکراسی در این فرهنگ ها مقامات وجهه خود را از قبل مردم دارند.
در کشورهای با فرهنگ فاصله زیاد قدرت-مردم و موضع قوی تقابل با عدم اطمینان مردم به مقامات به مثابه متخصص نگریسته و بر این عقیده اند که روابط بایستی چنین باشد. هم مقامات و هم مردم در این نوع فرهنگ ها در داشتن و اشاعه این احساسات مشترکند.
فاشیسم و نژادگرائی زمینه رشد تفکر خود را در ارزش هایی مثل موضع شدید تقابل با عدم اطمینان و فرهنگ مذکرگرائی دارند.
تأثیرات و شدت موضع تقابل با عدم اطمینان در یک جامعه بستگی به سطح فرهنگ فردگرائی/ جمع گرائی در یک جامعه را نیز دارد. کشورهائی با فرهنگ فردگرائی و موضع قوی تقابل با عدم اطمینان مثل آلمان بطور شدیدی وابسته به قوانین نوشته و نانوشته بسیار هستند.
قابل توجه است که تغییر گرایش از یک مذهب به مذهبی دیگر مبنایی برای تغییر در ارزیابی و ارزش گذاری جدید در یک فرد نمی شود. ارزیابی یک انسان در رابطه با فرهنگ ملی او و فاکتورهای چهارگانه ای است که در بالا ذکر شد و قوی تر از تعویض گرایش مذهب و متمایل شدن به یک مذهب دیگر عمل می کند.
سه آئین مذهبی یهود، مسیحی و اسلام بنا شده بر نُزول وحی از آسمان بر پیامبران آنهاست و هر سه این مذاهب در منطقه ای که خاورمیانه نامیده می شود به ظهور رسیده اند. آنچه که این سه آئین مذهبی را از آئین های مذهبی شرق دور (بودائی و …. ) متمایز می کند، احساس انحصار آنها در دربرداشتن “حقیقت محض” نسبت به آئین های دیگر است. سه مذهب بالا معتقد به قدرت نُزول وحی بر حقانیت آن هستند و آن را نقطه عطفی برای دربرداشتن “حقیقت محض” می دانند که باعث باز کردن و نشان دادن “حقیقت محض” به انسان گردیده و سایر آئین ها را تحت الشعاع خود قرار می دهد.
در کشورهائی با فرهنگ حساس قوی تقابل با عدم اطمینان این عقیده بسیار متداول است که “فقط یک حقیقت وجود دارد و آن آن چیزی است که ما بدان معتقد و آگاهیم”. سایرین در اشتباه کامل هستند. شناخت این حقیقت تنها راه رسیدن به آمرزش دنیوی و اُخروی است و این تنها تکاپوی انسان است که در سرتاسر زندگیش بایستی بدنبال آن باشد. نتایج حاصله از اینکه این انسان تنها آگاه به “حقیقت محض” و سایرین در غلطند این می شود که او یا سعی در تغییر دادن آنها می کند یا از آنها اجتناب کرده (آن کس که عقاید دیگرگون دارد خطرناک است) و یا خود را مُحق به ُکشتن آنها می داند.
در کشورهای غربی و یا سایر کشورهای دیگر که دارای فرهنگ با موضع ضعیف تقابل با عدم اطمینان هستند نیز بسیارند که معتقدند که آئین مذهبیشان دارای “حقیقت محض” است ولی نیازی در داشتن حق تمامیت نسبت به این “حقیقت محض” در خود احساس نمی کنند. این مردمان چنین می گویند: “فقط یک حقیقت محض وجود دارد و ما در جستجوی آن هستیم. دیگران نیز در جستجوی آن هستند و ما این جستجو را به عنوان راه های دیگر برای رسیدن به این حقیقت محض قبول داریم”. لازم به تذکر است که این تفکر چنین نیز می پندارد که بخشی از این حقیقت محض این را می گوید که آفریدگار نمی خواهد کسی بخاطر عقاید له یا بر له پذیرش او مورد تعقیب و آزار و اذیت قرار گیرد.
مذاهب کشورهای خاور دور کمتر علاقه مند به یافتن و یا در انحصار داشتن “حقیقت محض” هستند. ایده اینکه فقط یک “حقیقت محض” وجود دارد اصولا در دنیای فکری این مذاهب نیست. آئین بودائی تأکید بر این دارد که قدرت بدست آوردن دید قوی از زندگی برای تقابل با عدم اطمینان انسان از طریق مدیتیشن [4](درون گرایی) انجام پذیر است. افرادی که گرایش به آئین بودائی دارند قدرت جزبشان از سایر عقاید به مراتب بیشتر از سایر آئین های مذهبی است.
در رابطه با فلسفه و علم نیز معمولا آفرینش های بزرگی در این دو زمینه در کشورهائی رخ می دهد که موضع بسیار قوی تقابل با عدم اطمینان را دارند که نشان از محتوی طرح کلی فرهنگ آن جامعه را دارد. جستجو به دنبال حقیقت یکی از مهمترین و قوی ترین اهدافی است که یک فیلسوف را به دنبال خود می کشاند.
بعنوان مثال در اروپا دو کشور آلمان و فرانسه در داشتن تعداد فیلسوف به نسبت انگلیس و سوئد قابل مقایسه نیستند. (دکارت، کانت، هگل، مارکس، نیچه و سارتر). اما بر عکس فرهنگ هایی با موضع ضعیف تقابل با عدم اطمینان در تربیت افرادی که بیشتر از طریق مشاهده و تحقیق به نتایجی رسیده اند کوشا بوده اند تا براساس ساختن تفکر و فلسفه برای پاسخگوئی به ناشناخته شده ها در جهان. (نیوتون، لینه و داروین).
در پایان این بحث باید یادآوری کرد که فاکتورهای برشمرده بالا در تأیین خط فکری یک فرهنگ ملی در چارچوب مشخص جغرافیایی تأثیرات خود را بر روابط اقتصادی برآمده از شرکت های بزرگی که در سطح جهان با سایر کشورها در حال داد و ستد هستند نیز تأثیر می گذارد.
یک نمونه آن اینکه معمولا در کشورهای متأثر از فرهنگ با فاصله زیاد قدرت-مردم شرکت های بزرگی که از پدر به پسر رسیده و فراملیتی می گردند یا اصلا دیده نمی شود و یا بسیار نادر است. عدم اطمینان در سرمایه گذاری های طولانی مدت که رابطه مستقیم با قدرت حاکمه و رابطه آن با مردمش و به همان نسبت در جهان امروز که یک جهان جهانی شده است باعث اتخاذ تصمیم در سرمایه گذاری های کوتاه مدت می گردد. و یا اینکه معمولا این سرمایه گذاری ها پس از مدت کوتاهی به شخص و یا اشخاص دیگری فروخته شده و تمامی روابط کارگر و کارفرما تحت تأثیر حرکات جدیدی قرار گرفته که باعث کاهش راندمان کاری می گردد.[5]
بر اساس نوشته داریوش شایگان - باورهای فرهنگی کشورهای اروپای غربی – روسیه – آمریکای شمالی و کشورهای ژاپن – چین – کره جنوبی – تایوان – استرالیا که جزو ممالک توسعه یافته و پیشرفته هستند: همه ی آن ها در اداره امور ملی و بین المللی متکی بر فلسفه و علم هستند. در حالی که بر خلاف باور این کشورها که بر فلسفه و علم غربی که مطلقا بر عقل باوری تاکید دارد و از ایمان دینی منفک است، کشورهای عقب مانده دارای فلسفه و علم شرقی [6] مبتنی بر مکاشفه[7] و ایمان دینی است. جای گزینی عقل به جای مکاشفه – در غرب- نفی ارزش های متافیزیکی و جایگزینی جامعه مدنی به جای نظام مذهبی را به دنبال آورده است. داریوش شایگان - ریشه بحران معنوی غرب را نیز در همین مسئله می بیند. [8]
این علم شرقی که مبتنی بر مکاشفه و ایمان دینی است در میان مردم ما از کی آغاز شده و چگونه پدید آمده و به چه صورتی در پندار ما جای گرفته است؟ در نوشته پسین پی گیری می شوند.
[1] اردشیر بهمردی - ریشههای واژه فرهنگ در دوره میانه – خبرگذاری کتاب ایران
[2] کاربردهای واژه ی فرهنگ در شاهنامه - ناصر تکمیل همایون - امرداد نیوز
[3] فرهنگ و دموکراسی - علی میرسپاسی- ایران نامه سال ۲، شماره ۳، پاییز ۱۳۹۶
[4] مدیتیشن، مراقبه، ژرفپویی، خود پویی یا درونپویی (به انگلیسی Meditation) عملی است که در آن فرد از یک تکنیک - مانند ذهنآگاهی، یا تمرکز ذهن بر روی یک موضوع، فکر یا فعالیت خاص - برای آموزش توجه و آگاهی و دستیابی به یک حالت روان و آرام و پایدار ذهنی استفاده میکند.
[5] فرهنگ ملی چیست؟- سازمان ها و فرهنگ ها - نوشته: گیرت هافستد (هلندی)- ترجمه :کامران پیامانی
[6] منظور شایگان از فلسفه و علم شرقی مشخص نیست ولی معمولا: فلسفه شرق یا فلسفه آسیایی فلسفههای گوناگونی را شامل میشود که در شرق و جنوب شرقی آسیا ریشه دارند، از جمله فلسفه چینی، فلسفه ژاپن، فلسفه کره که در آسیای شرقی رواج دارند، همچنین فلسفه هندی (شامل فلسفه بودایی و هندوئیسم) در آسیای جنوبی و فلسفه زرتشت، یهودی و اسلامی در جنوب غربی آسیا رواج دارند.(ویکیدیا دانش نامه آزاد)
[7] خواجه عبدالله انصاری (پیر هرات) در کتاب منازل السائرین - آیه متناسب با مکاشفه را آیه 10 سوره نجم: «فَاوْحَی الَی عَبْدِهِ مَا اوْحَی» پس (خدا) به بنده خود وحی فرمود آنچه که هیچ کس درک آن نتواند کرد. میداند. استناد به این آیه در باب مکاشفه، به این معنا است که به اعتقاد وی، مکاشفه و وحی از یک سنخ می باشند.
مکاشفه از تجلیات ویژه روحی در حال خلسه و حالتی است بین خواب و بیداری که در آن شخص از امور متافیزیکی که مربوط به حواس ظاهری نیستند، با ادراکات روحی و معنوی آگاه میشود.(ویکی پیدیا دانش نامه آزاد)
[8] بروجردی مهرزاد – همان (صص ۲۳۰-۲۳۱).