برای کسانی که همواره توصیه به شکر گذاری برای نداشته های می کنند.
معتقدات مردم در دوره قاجاریه چنین خلاصه می شوند:
۱. ۱قدات
مردم بر اساس تقوی و پرهیزکاری و اجتناب از افعال حرام و رذیله بود که پایه و اساس
تعلیم و تربیت عمومی بود و در پرورش و وجدان اخلاقی و حس تعاون و همکاری مردم
بسیار موثر بود. قسمتی از این معتقدات بصورت شعائر مذهبی مثل روضه خوانی، تعزیه و
تظاهرات حزن انگیز در ایام محرم جلوه مییافت.
.۲ یک دسته از اعتقادات و باورهای خرافی و اوهام
نیز، متاسفانه رنگ مذهب گرفته و در میان مردم به شدت رسوخ یافته بود و کسی را که
با آن مخالفت میکرد مورد لعن و تکفیر قرار میگرفت. دعا نوشتن روی تخم مرغ و آویختن
طلسم به گردن اطفال از این گونه اعتقادات بود.[7][1]
بیشتر دکانداران دین در این دوره مردم را توصیه و ارشاد برای شکر گذاری آن چه نداشتند می کردند و در حقیقت مردم را به سوی حماقت و نادانی سوق می دادند. دکتر علی شریعی در معرفی این گونه دکانداران دین چنین می نویسد:
... یک مقدس اردبیلی بود که ماههای رمضان منبر میرفت، هر روز یک شکر میکرد به اسم «سی شکر» روزانه یک نعمتی را کشف میکرد و مردم میگفتند: «شکر!». یک روز مثلا میآمد و میگفت: «مردم شکر کنید !» پرسیدند «چرا شکر کنیم !؟» میگفت: «فردای قیامت اگر این ملایکهی عذاب آمدند و از شما پرسیدند: خدا به شما عقل داده، شعور داده، چرا به حرف من عمل نکردید؟»
شما نمیدانید که چطوری جواب خدا را بدهید! «خدا را شکر کنید!» که چطوری جواب خدا را بدهید! «خدارا شکر کنید!» که خدا علمایی مثل ما خلق کرده، تا وقتی که خداوند چنین سوالهایی را میکند به او بگویند: «قربان! جواب ابلهان باشد خموشی!» یعنی، اینها ابلهند و جوابی ندارند بدهند!
فردا میگوید: شکر دوم! بگویید: «الهی شکر!» می پرسند: «چه شکری؟»
میگوید: این الاغی که سوار میشوید، اگر خدای ناکرده خداوند جوری خلقش میکرد که پشتش مثلا یک شاخ قرار داشت، آن وقت چه کار میکردید؟
حالا پشت الاغ شاخ ندارد. بلند بگو: «الهی شکر !»
پسفردا، شکر سوم!
میگفت: «شب تابستان، روی پشتبام که نشستهای، یک کاسه سکنجبین کنارت میگذاری، خیار هم در آن میریزی و میگیری میخوابی، نیمه شب بلند میشوی، اگر جبرئیل که از روی آسمان رد میشود، طوری ساخته میشد که میتوانست بشاشد! و تو یک مرتبه میدیدی که توی کاسهات مدفوع جبرئیل است، آن وقت چه کار میکردی؟ حالا که خداوند علی اعلی جبرییل را یک جوری ساخته که نمیشاشد، پس الهی شکر!
این را اگر چه الان به عنوان شوخی تلقی میکنیم، فلسفهی زندگی ماست! تودهی ما را نگاه کنید که به چه چیزهایی راضیاند، آنها که مذهبیترند، مقدسترند، چه قدر راضیترند! به همان میزانی که بدبختترند، بر نعمات خداوند شاکر! شکر اینگونه، استحمارگرانه است!
این درست به عکس شکر آگاهانه است که «آگاهی بر نعمت» است. این «غفلت از نعمت» غفلت از نعمتهایی است که از دستشان گرفتهاند!..."[2]
ملت و جامعه ای که خود آگاهی انسانی و خود آگاهی اجتماعی را ندارد، مهندسش، تعمیرکار و منتاژگر ماشین غربی، عالمش، کارمند مزدور، زر و زور است و فکرش را و مسیر تحقیقاتش را بیگانه تعیین میکند. و اینگونه است که میبینیم چگونه مغز های جهان سوم به دو شکل در می آیند، یا همانجا (غرب) جذب میشوند و یا بر می گردند و در اینجا به صورت «ستون پنجم» برای مصرف های خارجی در می آیند.
دکانداران دین در طول دوران طولانی ۱۲۰۰- ۱۳۰۰ ساله در تاریخ ایران، سناریو نویس و کارگردان خرد ستیری بوده اند. علی شریعتی – اصلاح گر دینی، می نویسد:« مذهب استحماری: عامل استحمار قدیم مذهب بود، که غیر از دوران پیامبران بزرگ، که مذهب را راستین مطرح کردند بعد از این دوره قدرت های استحمارگر و قدرت های ضد انسانی سرنوشت مذهبی را در دست گرفتند و مذهب را وسیله استحمار مردم کردند .
مذهب انحرافی مسئولیت هایی را که من در برابر جامعه ام را دارم از بین می برد و من را در زیر بار ظلم وادار به تمکین می کند و دعوت به سکوت و صبر می نماید و به من می گویید دنیا را به اهلش واگذار کن
2- زهد: انسان را در حد ضعیف ترین نیاز ها به چند نیاز بسیار اندک نگه می دارد
3- گذشته پرستی: گذشته پرستی و غرور های مربوط به گذشته پرستی.
مصری ها، اهرام و قبر های فسیل شده شان را تمام افتخاراتشان می دانند یک جنازه مال پنج هزار سال پیش را برداشته و آورده اند وسط میدان که این یعنی سمبل دیگر نمی دانند که خود این مرحوم وقتی زنده بوده چه بوده که حالا جنازه اش چه سمبلی شده.
4- شکر: آن شکر آگاهانه ای که مذهب راستین می دهد ، بزرگترین نشانه خود آگاهی انسان است و عبارت است از آگاه بودن انسان به ارزش های خویش و آدمی که نسبت به نعمتی شکر می کند که نسبت به آن نعمت آگاهی دارد.
ولی شکری که فلسفه انحرافی مذهب می گوید- یعنی شکر بر بدبختی! این شکر ، شکر آن بنده ی خداست که می گفت خدایمان را شکر می کنیم که الحمد الله گوشمان زیر بغلمان نیست. دائما می گویند خدا را شکر که از این بدتر نشده ایم همیشه به پایین دست نگاه کن خوب اما اگر قرار بر این باشد که ما به افغانستان نگه داریم افغانستان به یمن نگاه کند یمن به موزامبیک نگاه کند پس اصلا چرا تکان بخوریم؟! و اینگونه خدا را شکر کردن فلسفه عقب گرد است و بزرگترین مصیبت!(همان)
دوران قاجاریه نمونه بارزی از این زمانه استحمار و خرد زدایی بوده است. هر چند که هنور این شیوه استحماری همچنان ادامه دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] پی نوشت ها :
[1] شمیم، علی اصغر؛ ایران در دور، سلطنت
قاجار، تهران، افکار، 75، صفحه 366.
[2] تاجبجش، احمد؛ تاریخ تمدن و فرهنگ در دوره قاجار، شیراز، 77، انتشارات
نوید شیراز، صفحه 423.
[3] آدمیت، فریدون؛ امیرکبیر و ایران، تهران، خوارزمی، 62، صفحه 435-430.
[4] واتسن، گرنت؛ تاریخ ایران دوره قاجار، ترجمه وحید مازندرانی، تهران،
سخن، 40، صفحه 29 و 28.
[5] اورسل، ارنست؛ سفرنامه اورسل، ترجمه علی اصغر سعیدی، تهران، زوار،
1353، صفحه 245- 240.
[6] تاجبخش، احمد؛ همان، صفحه 425.
[7] شمیم، علی اصغر؛ همان، صفحه 373.
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرعلی شریعتی - شرکت انتشارات قلم- ۱۳۷۱
وضعیت بهداشت ایران در دوره قاجار تا انقلاب مشروطه
باید توجه کرد که موقعیت هر جامعه ای به شرایط زمان و مکان و نقش آفرینان در آن جامعه بستگی دارد. در دهه چهل از دگرگونی باستانی ایران حدود چهار دهه سپری شده بود. روش و شیوه سنتی زندگی در ایران که تا دوره مشروطه، فاقد قاعده و قانون و متکی به اراده شاه و دستیارانش بود به کلی تغییر یافته بود. مکتب ها به مدرسه ، دبیرستان و دانشگاه تبدیل شده بود. (داروغه، عسس، میرشب( به پاسگاه و شهربانی تبدیل شده بودند. مطب های پزشکی و بیمارستان ها جای پزشکان سنتی که ه یچ تحصیل علمی و پزشکی نداشتند گرفته بودند. نمونه هایی از بیماریهای شناخته شده در دوره قاجاریه عبارتند از: مالاریا- وبا- طاعون- تیفوس- سیاه زخم- سل- آنفلوآنزا- تب راجعه- بیماریهای چشمی- روماتیسم- بیماریهای روده ای- گلا و بیماریهای قارچی- ببماریهای مقاربتی- لیشمانیوز- جذام- سیاه سرفه- بیماریهای پوستی- آبله- سرخک- مخملک- بیما ریهای زنان- درد دل- بیمااریهای روانی ( )فلور، :۱۳۸۶ ، 56-70(. گسترش بیماریهای جسمی ودیگربیماریهای متداول دوران قاجاریه به دلیل وفورحشرات ناقل و نیز غذا و آب آشامیدنی غیربهداشتی تسهیل میشد. مگسها، ککها، شپشها، کرم ریزه ها و پشه ها در همه جا حضور داشتند و هیچ اقدامی علیه آنها و جلوگیری از تماس آنها با انسانها صورت نمیگرفت هرچند که بسیاری از خانه ها آب ریزگاه داشتند. امارفع فضولات به شیوهای غیربهداشتی انجام میشد،درنتیجه، خود شهرها و روستاها اغلب همچون چاه های فاضلاب روباز جلوه میکردند، آب ریزگاه ها همچون منبعی برای رشد مگس محسوب میشدند. در مناطق روستایی، آب ریزگاه وجود نداشت. در نتیجه، فضولات و مواد الوده کنندة دیگر در تماس با آب آشامیدنی و آب شستشو قرار میگرفت و بعنوان ناقل بیماریهای عفونی عمل میکردند . مسئله با نبود بهداشت فردی که خود به انتشار بیماریها کمک میکرد بدتر میشد، مردم کاملا از اصول ابتدایی بهداشت بیخبر بوده و تقریبا همه آنها تمام زندگی خود را در محاصره کثافتهای غیرقابل توصیف سپری میکردند.
و بسیاری از روستائیان تنها یک دست لباس داشتند که مانند همان بود که در بچگی میپوشیدند و مردم عادی لباسهایشان را تنها یک بار در سال می شستند تازه با آب سرد و صابون. همچنین صابون همیشه در دسترس نبوده و در شهرهای عمده ای مانند تهران هم فروش صابون منحصربه جاهای خاص )عودلاجان، سنگلج، حسن آباد) بود و آن هم از سال ( ۱۳۳۹ق – ۱۹۲۰ ق) شروع شده بود، از این رولباسها موردتهاجم جانوران موذی قرارمیگرفتند. از علل و عوامل نبود بهداشت در دوران قاجار که منجر به بروز و شیوع بیماری میشد؛ میتوان به دلایل زیر اشاره کرد: :
- منابع آب شهر تهران: آب مصرفی تهران به وسیله نهرها و آبهای زیرزمینی منطقه شمیران که در شمال شهر و در دامنه سلسله جبال البرز قرار داشت تأمین و در مجاری زیرزمینی که بنام قنات مرسوم میباشد جمع آوری میشد و احتمالا این سیستم آب رسانی که در تمام مملکت رواج داشت، قنات داخل شهر در بین خیابانهای اصلی تقسیم میشد و اگرچه در زیرزمین بود. ولی خیلی به سطح زمین نزدیک بوده وهرچند متربه چند متر سوراخهای وجود داشت که آبها را از آنها خارج میکردند .ولی در اغلب شهرها و روستاهای ایران آب مصرفی در جویهای سر باز یا نیمه پوشیده در وسط خیابان و روستا جریان داشت که مردم برای آشامیدن،غذا پختن و شستن لباسها استفاده میکردند، به شدت الوده وناقل بیماریهای عفونی بود. بسیاری از خانه ها یک طشت آب داشتند که مملو از حشرات بوده کارکنان رسمی بهداشت دریافتند که صاحب خانه ها در مقابل اقدامات پیش گیرانه مقاومت میکنند.به گوش مردم میخواندند که ریختن خاکروبه در آب جاری شهر و شستشوی رخت در آنها مایه نشر امراض میگردد (آدمیت، ۱۳۵۴ – ۳۲۸ ) .
ویلم فلور در این باره مینویسد: »... کارناشایست دیگر که معتاد خلق شده این است که زبیل و نجاسات و کثافات را در نهرها و مجاری آنها که مشروب عباداالله است میریزند ومیشویند چون آبهای مشروب الوده به کثافات و قاذورات شود شرعاٌ و عقلا و طبعاٌ و طبیعه مذموم و مخل صحت است و باعث نفرت و مورث پارها یا امراض مسریهاست» همچنین در جای دیگرمینویسد: «... افزون براین به دلیل برداشت اشتباه از احکام اسلام، این مردم ساده از دیرین چنین در گوشه ذهن خود انباشته اند که هر آبی که جاری است میتوان نوشید. بعنوان مثلا جنازة فردی که در نتیجه تب رودهای فوت کرده بودرا در مسیرآب غسل داده و چند بار پائین تر، زنان ظروف برنجی ذخیرة آب خود را برای استفادة خانگی پر میکردند»
۲. سلاخ خانه: (کشتارگاه ) در جنوب تهران و در خارج از دیوار قرار داشت و ساختمان سلاخ خانه در حال فروریختن بوده که ذبح حیوان را در آنها انجام میدادند ولی قبل از ذبح حیوان معاینه میشد و هر حیوانی که مریض تشخیص داده میشد ذبح و دفن میکردند، دیوار سلاخ خانه بسیار کثیف بوده و علاوه بر این گوشتها را بوسیلۀ اسب و قاطر به شهرها حمل میکردند که در اثر سرما و گرما و گرد وخاک خراب میشد .
۳.رختشوی خانه: در سه نقطه شهررختشوی خانه عمومی ساخته شده بود که زنان میتوانستند در آنجا به رختشویی بپردازند. شستشوی اولیه در یک حوض بزرگ انجام میشد و بعد از آن لباسها را به داخل ساختمان که دارای دو ردیف حوضچه بود میبردند و شستشوی نهایی را در آن انجام میدادند .
۴. مستراح عمومی: در دوره اول حکومت قاجاریه هیچ نوع مستراح عمومی ساخته نشد، ولی از دوره دوم شروع به احداث چنین مکانهای عمومی رواج یافت، در این زمان در هر مسجدی یک مستراح عمومی وجود داشت و یک محل گرفتن وضو ولی مساجد نیز در شب بسته بودند. یکی از وظایف اطبا بلدیه نظارت به نظافت این محلها بوده است .
۵. حمام های عمومی: مردم ایران در دوره قاجاریه در منزل خود حمام نداشتند و برای این منظور به حمامهای عمومی میرفتند. حمامها در این دوره چند نوع بوده، حمامهای خصوصی افراد بسیار ثروتمند تا حمامهای مخصوص افراد بسیار فقیر، حمامها را در سطحی پائین تر از خیابان میساختند، تا به این شکل مشکل انتقال آب حل شود. دراتاق اول که مردم واردمیشدند یک حوض وجود داشت، دو اتاق کوچکتر نیز وجود داشت، درِ یکی از آنها به درب ورودی نزدیکتر بود که مشتریان لخت شده و یک لنگ به کمر خود میبستند و یکی هم روی شانه میانداختند. ازاتاق اول به اتاق دوم داخل میشدند که بسیار گرم بوده و در این اتاق یک مخزن آب گرم بود، که یک مترو نیمی از سطح زمین ارتفاع داشت (خزینه) در کنار این مخزن پله هائی وجود داشت که میتوانستند بوسیلۀ آن به بالای مخزن بروند در اطراف مخزن چند شیر وجود داشت که از آنها آب خارج میشد در کنار این اتاق چند اتاقک کوچک وجود داشت که در هر کدام از آنها یک دوش آب گرم بوده که شستشوی اولیه در این اتاقکها انجام میشد وبعد مشتری به اتاق دوم برمی گشت در این اتاق مشتری به کمک دلاک خود با کیسه و صابون شستشو میداد. این کارگر یا دلاک ریش مشتری را میتراشید و او را مشت و مال میداد وقتی که این کارها تمام میشد در آخرین مرحله در خزینه که سایر مشتریان نیز از آن برای شستشو خود استفاده میکردند فرومیرفت و بعد به اتاق اول میآمد واستراحت میکرد. حمامها دارای سقف گنبدی با شیشه های رنگی بودند. روی پشت بامهای حمام سوخت خشک ذخیره میشد سوخت مصرفی حمام از پهن طویله و آشغالهای خیابان از قبیل کاغذ، پارچه کهنه و غیره بود. این حمامها بوسیله مفتشهای اداره صحیه که در هر منطقه بودند تفتیش میشد، و هیچ مقررات ثابتی درمورد تعویض آب خزینه وجودنداشت. ورقه چربی جمع شده روی آب روزی سه مرتبه و لجن کف آن روزی یک مرتبه صبح به صبح خارج میشد. آب خزینه هنگامی تعویض میشد که مفتش دستور این کار را صادر میکرد. حمامها را مسئول انتشار امراض عمومی قلمداد میکردند واعتقاد داشتند که این امراض در نتیجه کیسه، دلاک و یا حوله انتشار می یابد،دلاکها بوسیله طبیب معاینه و طبق مقررات اعمال وظیفه میکردند. هرکس میتوانست از حمام استفاده کند. اگر مبتلا به سفلیس یا کچلی است و یا دوران نقاهت تیفوس را میگذراند کسی نبود که از حمام گرفتن او جلوگیری کند.
۶. . درمانگاه ها: در دوره اول حکومت قاجاریه درمانگاه های مهم و مجهزی در ایران ساخته نشده،ولی از دوره دوم حکومت قاجاریه دایره صحیه درمانگاه هائی در قسمتهای مختلف شهر احداث کرده است که افراد فقیردر این درمانگاهها بطور مجانی معاینه ومعالجه میشدند در این درمانگاهها قسمت دندانسازی نیز وجود داشته است و همچنین بعدها درمانگاه مخصوص زنان نیز ساخته شد که توسط یک طبیب زن اروپایی معالجه و درمان میشدند.
۷. دیوانه خانه: دیوانه خانه بوسیلۀ ادارة صحیه تهران اداره میشد که ظرفیت نگهداری صد دیوانه راداشت ودارای ا تاقهای کوچکی بود که این اتاقها کاملا لخت بوده وهیچ گونه وسیله ای در آنها وجود نداشت ولی روی هم رفته از نظر نور در شرایط خوبی بوده درب اتاقها از آهن و کف آن کاشی بوده که درهراتاق یک جوی فاضلاب قرارداشت که به منظور شستشوی اتاقها بکار میرفت. حصیری در کف اتاق قرار داشت که به عنوان رختخواب به کار میرفت. اگرچه افرادمریض در چنین شرایط ابتدایی نگهداری میشدند ولی اتاقها تمیزبوده وهیچ گونه الودگی نداشته است
۸. اطبا بلدیه: وظایف اطبا بلدیه، تفتیش ارزاق بخصوص شیر، نان، گوشت و ماهی بود که این اطبا مغازه های اغذیه فروشی را تفتیش میکردند و با معاینه کارکنان و مغازه داران از سلامت و عدم ابتلا به امراض جلدی و مسری اطمینان حاصل میشد، همچنین نظارت بر مساجد، محل وضو، مستراح، مدارس، حمامهای عمومی، کاروانسراها، دفاتر دولتی، قبرستانها، رختشویخانه ها جزو وظایف و حیطه کاری اطبا بلدیه محسوب میشد
۹. معابر شهری: معابر فاقد سنگ فرش بوده عبور کلاسکه و درشکه و قاطر خاکهای کف خیابان را به عمق دو سه گره مثل توتیا نرم کرده گردوخاک فراوانی ایجاد میگردید . همچنین خیابانها متعفن بوده وفضای آنها آکنده از بوی جانوران در حال تجزیه و فضولات بوده در جویهای روباز، آب با هر نوع الودگی شامل الودگیهای فعالیتهای صنعتی مانند دباغی و غیره در سراسر شهر را طی میکرد.
ناصرالدین شاه دستور داد که خیابانها و میدانها میبایست تمیز شود و آشغالهای خطرناک در جوی آب اصلی بیرون کشیده شود. اما این دستور شاه نتیجه ای دربرنداشت، چون که اجرای آن پس از چندی مشمول زمان شد. مؤثرترین رفتگران خیابان ها، سگهای ولگرد بودند. در شهرهای دیگرعملیات پاک سازی گاه به گاهی شروع میشد. اما این اقدامات نیز از روی اتفاق، متناوب و ناپایدار بودند .
۱۰. زباله: دل وروده حیواناتی که ذبح شده اند، باقی مانده غذاهاو جانورانی که مرده بودند به کوچه افکنده میشد، برای تنظیف خیابانها عملی انجام میگرفت و این کار به میل سبزی کارها واگذار شده بود که زباله شهررا برای کود ببرند در اواسط دوران حکومت ناصرالدین شاه اداره احتساب ایجاد گردید که خاکروبه خانه ها را به خرج صاحبان آنها توسط الاغ دارها و خاکروبه کشها به خارج شهر حمل میکردند. اما وقتی خاکروبه کشها و خرکدارها چشم سپورهای مسئول تنظیفات شهررا دورمیدیدند آشغالهارادرداخل شهرمیریختند.
۱۱. قبرستانهای داخل شهر: دردونقطه شهر، خیابانها ازقبرستانهایی که هنوزمورداستفاده قرار میگرفت عبور می کرد، در آنجا زمین سست و اغلب در مقابل گام اسبان مقاومت نمیکرد و چاله هائی به وجود میآمده است و جوی آب هم که، به خوبی آن را دیواره سازی نکرده بودند کاملا از نزدیک آن میگذشته لذا محله هائی که در کنار قبرستانها بوده اند، به هنگام بروز بیماریهای واگیردار سخت از بقیه جاها گرفتار مصیبت میشدند
۱۲. حیوانات ولگرد و مگس ها: سگهای ولگرد در کوچه ها و میدانها و قبرستانها فراوان بوده مگسها بویژه در بهار و پائیز و پشه ها که آبهای متعفن حوضها و بوته های پرپشت در حیاطها محل مساعد تکثیر آنها بوده مزاحمت بسیار میکرده اند
۱۳. چاله های خیابان: در خاطرات کلود آمده است: «... در زیر تهران هزار نهر قنات جاری است که آبها را از کوهستان به شهر میرسانند. آب پاک و زلال کوهستان در تهران به صورت مایعی کثیف در جریان است. قاعدتاٌ دهانه این قناتها در خیابانها، وقتی از آنها استفاده نمیشود، باید با قطعهای سنگ بسته باشد، ولی ایرانیها این کار را زاید و بی فایده میدانند و این سوراخها همیشه باز است. تعداد این سوراخها در تهران زیاد است. هم در وسط بازار نیمه تاریک از آنها دیده میشود و هم درمیان پررفت وآمدترین کوچه و خیابان شهر... ایرانیهاشاه را سرنگون کردند و به حکومت مشروطه رأی دادند و شاید روزی نه چندان دور برسد که قوانین آن را نیز اجرا کنند، ولی محال است بشود پیش بینی کرد اگر یک ایرانی در چالهای افتاد چه وقت به فکر میافتد و وظیفه خودمیداند که سرآن را بپوشاند تادیگران به نوبۀ خوددرآن نیفتند.
۱۴. جوی آب: « وقتی آب از قنات خارج میشود فراوان و خنک است نهری است زلال اما هنگام عبوراز شهرماجراهای فراوانی برایش پیش میآید. صبح اول وقت مهترها اسبهارا به آنجا میآورند و در کف نهر نگه میدارند تا تیمار و نظافت کنند ضمنا فرشهای کهنه بسیار کثیف را که پر از گرد وخاک و حشرات هستند به آنجا آورده در نهر پهن میکنند و بعد با پاهای برهنه آنها را لگدمال میکنند. آب جوی از این کثافتها سیاه میشود. با این وصف کمی پائین تر اشخاص موقر و سنگین میآیند و روی زانو نشسته از همین آب وضو میگیرند ونظافت میکنند. گردن و بازوها و دهان و دندان خود را میشویند و آب دهانشان را مجدداٌ داخل نهر میریزند. کمی پائین تر عده ای دیگر که بازهم مردمی متین وموقرمینمایند عین این عمل را تقلید میکنند در حالی که در قسمت بالاتر شویندگان قالی همچنان سرگرم کار خود هستند. ... ایرانیها نه از کثافت باکی دارند و نه ازبیماریها. گویی نوش دارو خورده اند وهیچ سمی به وجودشان کارگر نیست. بی پروا از آبی میآشامند که برای اروپائیها مهلک و کشنده است. مثلی دارند که میگویند آب جاری همیشه پاک است. آب نهرروان است وبنابراین پاک وبی عیب .
بنابراین وضعیت نامساعد بهداشتی کوچه ها و خیابانها، الودگی آب و هوا و غذا، وجود حشرات بی شماری که ناقل بیماری بودند، همین طور وجود قبرستان ها در وسط شهرها و روستاها و شیوه نامناسب دفن اجساد که باعث آلوده شدن هوای اطراف میگشت. از طرفی نبودن امکانات بهداشتی و ناآگاهی مردم از رعایت مسائل بهداشتی، به منظور پیشگیری از شیوع امراض مسری جان بسیاری از مردم به ویژه کودکان را به خطرمیانداخت.
بسیاری از پزشکان اروپایی که در آن زمان، در ایران به سر می بردند، معتقد بودند که علت شیوع بیماریهای مسری چون وبا و طاعون،علاوه برعدم رعایت بهداشت عمومی، به دلیل مواد غذایی است که ایرانیان مصرف میکنند. غذای اصلی مردم ایران شامل برنج، میوه، سبزی خام و ...بود و این گونه مواد غذایی که بیشتر به صورت خام مصرف میشدند و به تمیز شدن و ضد عفونی کردن آن ها نیز توجه ی صورت نمیگرفت، می توانستند منجر به بروز بیماری ها شوند بنابراین علت بسیاری از این بیماریها، فقدان بهداشت در میان مردم بود به طوریکه بیماریهای انگلی از جمله بیماری های بومی بودند که تقریباً در بیشتر نقاط ایران، به دلیل استفاده ازآب و غذای آلوده و همین طورعدم توجه به پاکیزگی محیط اطراف وبهداشت فردی، ویژه در کودکان، به وجود میآمدند. [1]
[1] بررسی وضعیت پزشکی ایران عصر قاجار قبل از تأسیس دارالفنون (-7270 7261 ه .ق) با استفاده از کتاب دکتر - فلور،ویلم ، جستارهایی از تاریخ اجتماعی ایران در عصر قاجار، جلد اول، ترجمۀ ابوالقاسم سری، تهران: توس.
تا کنون اطلاعات موجود ما از عربستان قبل از اسلام خیلی کم بوده است؛ ولی تحقیقات جدیدD که در دهههای اخیر صورت گرفته و دستاوردهای تازه آن، دیدگاه مورخان در مورد این دوره از تاریخ را دگرگون کرده است. چنین به نظر می رسد که آثار و نوشته های که قبل از دهه ۱۹۸۰ (۱۳۶۰ش ) به چاپ رسیدهاند (البته غیر از چند استثنا) دیگر معتبر محسوب نمیشوند یا باید با دیده شک و تردید به آن ها نگریست.. مطالبی که منابع اسلامی دربارهٔ تاریخ عربستان پیش از اسلام نقل کردهاند، بیش از دو قرن بعد از ظهور اسلام و توسط ساکنان مناطق دیگر در دوره خلفای عباسی که برخی از ایرانیان نیز دستیار آن ها بودند، نوشته شدهاند. به علاوه، این اخبار و گزارشات باید توسط منابع اسلامی بنا به دلایل دینی یا شخصی مورد جعل یا تغییر واقع شدهاند. منابع اسلامی این دوره از تاریخ عربستان را فقیر و همچون دوران «جاهلیت» توصیف کردهاند که مردمش پیرو خدایان مختلفی بودند و به شیوه قبیلهای زندگی میکردند. دختران خود را زنده بگور می کردند و ...... همین منابع، عربستان پس از دوره اسلامی را غنی و قدرتمند از گذشته به نمایش گذاشته اند. با این وجود، دستاوردهای باستانشناسی و مطالعه کتیبهها گذشته این دیار نشان داده که :در عربستان قبل از اسلام دولتهای قدرتمندی وجود داشته و نگارش خط و کتابت هم رایج بوده است.
پژوهشگران نوشته اند: «باستانشناسان برای اولین بار در شمالغرب عربستان یک شهر کوچک مربوط به عصر برنز (۲۴۰۰ تا ۱۳۰۰ قبل از میلاد) کشف کردند که به شبکه وسیعی از باروها و استحکامات متصل است و سوالهایی درباره توسعه اولین شهرنشینی محلی ایجاد میکند.»[1]
در میان این آثار، کتیبههایی به زبان عربی کهن و نقشنگارههایی بر سنگ دیده میشود که تصاویر انسانها و حیوانات را به تصویر کشیدهاند. این یافتهها در منطقه «روضه الخفس» در جنوب این منطقه حفاظتشده کشف شدهاند. و نشان از وجود تمدن و خط در میان اعراب این منطقه در گذشته های دور دارد.
گفتنی است که شهر سوخته از قدیمیترین شهرهای متمدن ایران است که قدمت ۵ هزار ساله دارد و در زابل در استان سیستانوبلوچستان قرار گرفته است؛ یافتههای جدید حاکی از آن است که مردمان در عربستان سعودی ۲ هزار سال زودتر از مردمان شهر سوخته یکجانشین شدهاند.
شبهجزیره عرب در این دوره بخشی از تمدن مدیترانه بوده و پرستش خدایان متعدد حداقل در قرن چهارم میلادی (دو قرن پیش از اسلام) به پایان رسیده است. بدین ترتیب، آنچه منابع اسلامی دربارهٔ آن عهد روایت کردهاند، اطلاعاتی که سینه به سینه نقل شده یاشد، نیست، بلکه حاصل تلاش نویسندگان مسلمان برای «بازسازی» تاریخ آن دوره است و با یافتههای جدید کاملا در تضاد است. همین مسئله دربارهٔ تقویمهای پیش از اسلام نیز صادق است. [2]
امیرمعزی( شرقشناس، اسلامپژوه و قرآنپژوه ایرانی و استاد دانشگاهِ مقیم در فرانسه است. تخصص او الهیات تشیع است ) میگوید عربستان قبل از اسلام آن چیزی نیست که منابع اسلامی معرفی کردهاند. منابع اسلامی بعد از دو قرن جنگ و تحولات دینی و سیاسی - این مطالی را نوشته اند.. اینکه خاطره دوره قبل از اسلام فراموش شده، به همین دلیل همین کثرت نوشته های بعدی است. به علاوه، هدف از نوشتن این مطالب و منابع، روایت تاریخ نبوده، بلکه نویسندگان عرب و اسلامی قصد داشتند به برخی از سوالات دینی پاسخ دهند یا ابهامات قرآن را رفع کنند.[3]
باورهای دینی در شبه جزیره عربستان
منابع اسلامی اغلب عربستان پیش از اسلام را بتپرست گزارش کردهاند. اما آنچه در قرآن دیده میشود، بحث و جدل میان یکتاپرستان است. و «بتپرست بودن اعراب در زمان ظهور اسلام هیچ اساس تاریخی ندارد.» [5]
باستانشناسان توانستهاند بقایای دوازده کلیسا از دوران باستانی متاخر را در شبهجزیره عرب کشف کنند، اما موفق به یافتن معابد بتپرستان نشدهاند. کتیبههای موجود نشان میدهد که رهبر مجموعه قبایلی که قریش زیر مجموعه آن بوده، به احتمال بسیار زیاد مسیحی بوده و با امپراتوری روم شرقی روابط نزدیک داشته است. [6]
متاخرترین کتیبه از شبهجزیره عرب که به خدایان قدیمیتر اشاره کرده، متعلق به سال ۴۰۲ و ۴۰۳ (دو قرن پیش از اسلام) است و در عوض، حداقل از سال ۵۳۰ میلادی کتیبههای اکتشافی همگی به پرستش خدای مسیحی اشاره دارند.
تصورات مبنی بر بتپرست بودن اعراب حاصل نوشته برخی منابع اسلامی دوره عباسی هستند که قصد داشتند فساد دوره «جاهلیت» را نشان دهد و محمد را به عنوان ناجی آنها بنمایانند. در صورت موجودیت معابد چندخدایی در مدینه، احتمالاً این معابد سالها قبل از تولد محمد متروک شده اند، به نظر میرسد یهودیت تنها دین رایج در مدینه در زمان هجرت محمد بوده است.
نویسندگان سنتی مسلمان درک درستی از شرایط آن دوره نداشتهاند؛ مثلاً آنها پرستش «بتها» توسط اعراب را روایت کردهاند اما باستانشناسی ثابت کرده که در عربستان پیش از اسلام، خدایان را بر روی تختهای سلطنت خالی نشان میدادند[7]
روایت داستان جنگ ساسانیان و اعراب نیز توسط همین مورخین اسلامی نوشته و برای ارتقاء اعتبار اعراب نشر یافته اند نیز نمی توان نوشته های محقق و مستند تاریخ به شمار آورد چون که این گفته ها بیش از دو قرن بعد از این حوادث در دوران خلافت عباسیان به رشته تحریر درآمده اند. و متکی بر سند و مدرک قابل اعتباری نیستند و بلکه مستند به گفتار شفاهی اعراب چندین نسل پس از وقوع امر بوده اند. و تازه این راویان نیز همه از میان اعراب و کلا ناشناس و نامعلوم هستند.
در رابطه با تشخیص و تکارش شرایط پدید آمده در نبرد قادسیه حداقل با سه جناح و یا سه دیدگاه متفاوت تاریخی در تحولات این نبرد روبهرو هستیم .
- جناح اول، مورخان عربگرا هستند . آنان پیروزى بر ایرانیان را ناشى از شجاعت، درایت و مجاهدات سرداران عرب مىدانند . مقدسى و بلاذرى از بارزترین صاحبان چنین تفکرى هستند .
- جناح دوم، مورخان ایرانگرا هستند که سعى داشتهاند به عناوین مختلف و با دست آویز قرار دادن امورى چون مشیت الهى، قضا و قدر، اختلاف میان ایرانیان و . . . شکستساسانیان را یک واقعیت غیرقابل انکار به شمار آورند . ثعالبى نماینده چنین تفکرى مىباشد .
- برخى از مورخان نیز در این زمینه نظرات خود را به صورتى محتاطانه ابراز داشتهاند . طبرى از جمله این افراد مىباشد، گرچه بىگمان او تابع مورخانى بوده است که منابع خویش را از اخبار کسب مىنمودند . [8]
کتب تاریخی و تاریخ نویسان مشهور این دوره از اسلام عبارتند از:
- ۱. تاریخ بن اسحاق – (محمد بن اسحاق بن یسار (یا به صورت خلاصهتر ابن اسحاق) مورخ و سیرهنگار اهل مدینه در اواخر دوره اموی و اوایل دوره عباسی و از شاگردان ابن شهاب الزهری بود که با حمایت دربار عباسی کتابی به نام سیرت رسولالله تألیف کرد. اصل این کتاب امروزه از بین رفته است. تمرکز ابن اسحاق بیشتر حول ماجراهای مدینه است. بر اساس اکثر منابع، او در مدینه و در سال ۸۵ هجری قمری متولد شد؛ منابع وفات او را در بغداد در سال ۱۵۰ هجری قمری قرار میدهند . زوایت های او را اغراق آمیز و خالی از واقعیت ارزیابی کرده اند.
- - مثلا یکی از نوشته های بنی اسحاق در مورد حادثه بنی قریظه در مدینه در دوره پیامبر اسلام چنین است:
- -، پس از قضاوت سعد بن معاذ، محمد دستور حفر خندق در بازار مدینه برای گردن زدن مردان بنی قریظه را میدهد. ماجرا چنین گزارش شده است:« ... پس محمد به علی ابن ابیطالب دستور داد که تمامی مردان و نو جوانانی که موی زهار آنها رشد کرده بود را گردن زند. پس اسیران به دست علی ابن ابی طالب و زبیر ابن العوام گردن زده شدند. در تاریخهای مختلف تعداد اسیرهایی که به قتل رسیدند. متفاوت است برخی گفتند ۵۵۰ نفر برخی گفتند ۸۰۰ نفر قتلعام شدند.(تاریخ طبری)
- برکات احمد ( پژوهشگر هندی ) حفر چنین خندق بزرگی در مرکز شهر کوچکی مثل مدینه را غیرمحتمل میداند زیرا هم از نظر فیزیکی کار طاقت فرسایی است، و هم خطری واضح برای بهداشت عمومی شهر ایجاد میکردهاست. احمد همچنین استدلال میکند که در مدینه زمان محمد اساساً امکان اینکه در یک روز ۶۰۰ تا ۹۰۰ نفر را اعدام کنند وجود نداشت.[9]
- ۲. محمد بن عمر واقدی (درگذشتهٔ ۲۰۷ یا ۲۰۹ هجری قمری)- کتاب مهم برجاى مانده او المغازى است که نشانه کار گسترده وى و تتبع بسیار در روایات دوران از هجرت تا رحلت است. وی از مورخان و سیرهنویسان سدهٔ دوم و سوم هجری بود. نوشته اند که او آگاهی گستردهای دربارهٔ رخدادهای تاریخی داشته(چگونه داشته است؟) و بسیاری از تاریخنگاران از پژوهشهای او بهره بردهاند. اثر نامدار او که امروزه در دست نیست تاریخ کبیر نام داشته که طبری در نگارش تاریخش از آن بهره بردهاست.
- ۳. ابومحمد عبدالملک بن هشام – نویسنده کتاب سیره نبوی - تاریخنگار مسلمان است که بهخاطر ویرایش و سیرهای که روی زندگینامه محمد، پیامبر اسلام، نوشته ابن اسحاق انجام داده، شهرت دارد. ابن هشام ( 218 ه ق) مولف کتاب السیرة النبویةاست که این کتاب را به فارسی ترجمه و در سال 1361 انتشارات خوارزمی آن را منتشر کرده است)؛
- ۴. احمد بن یحیی بلاذری (م ۲۷۹ق) نویسنده کتاب فتوح البلدان یا کتاب البلدان الصغیر تألیف احمد بن یحیى بلاذرى است.. این اثر از مهمترین کتابهایى است که دربارۀ فتوحات مسلمانان از زمان هجرت پیامبر(ص) به دست ما رسیده است. منابع و ماخذ وی هم نامشخص هستند.
- ۵. احمد بن ابییعقوب (درگذشته ۲۸۴ یا ۲۹۲ق) معروف به یعقوبی، تاریخنگار و جغرافیدان سده سوم هجری. کتابهایی از جمله «تاریخ یعقوبی»، «البلدان» و «مشاکلة الناس لزمانهم» از او به جا مانده است.
- ۶. تاریخ الرسل و الملوک یا تاریخ الامم و الملوک معروف به تاریخ طبری کتابی است به زبان عربی که توسط محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب طبری، (درگذشت ۳۱۰ قمری) تاریخنگار و پژوهشگرِ ایرانی مسلمان در ۳۰۳ق نوشته شده است.
- این کتاب، تاریخ را از زمان خلقت شروع کرده و سپس به نقل داستان پیامبران و پادشاهان قدیمی میپردازد. در بخش بعدی کتاب طبری به نقل تاریخ پادشاهان ساسانی میپردازد، و از آنجا به نقل زندگی پیامبر اسلام، محمد میپردازد. در این کتاب وقایع پس از شروع تاریخ اسلامی (مقارن با هجرت به مدینه) به ترتیب سال تنظیم شده و تا سال ۳۰۲ق را در بر میگیرد.
- تاریخ طبری را نیز ابوالقاسم پاینده ۱۳۵۲ ترجمه و توسط انتشارات بنیاد فرهنگ در ۱۵ جلد منتشر نمود. در سال ۱۳۵۳ نیز دورهٔ ۱۶ جلدی آن توسط بنیاد فرهنگ منتشر شد. پس از انقلاب این کتاب در ۱۶ جلد توسط انتشارات اساطیر در سالهای ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۵ چاپ و عرضه شد.
- بر اساس اظهار نظر برخی مورخان، هر یک از این کتابهای طبری دارای سی هزار صفحه بود، ولی بخاطر حجم بزرگ آنها شاگردان طبری از عهده تحریر و آموختن آن بر نیامده و طبری مجبور شد متن کتاب خود را مختصر کرده و هر یک را بقدر عشر (یک دهم) حجم اولیه خلاصه کند. [10]
- نگاهی به تاریخ این نوشته های مورخین اسلام همه نشان می دهد که نگارش کتاب اولیه بیش از یک قرن و آخرین کتاب بیش از دو قرن از حوادث ایران ساسانی و اعراب عربستان فاصله دارند. همه ی آن ها بر اساس روایات و نقل و قولهای شنیده شده از روایان عرب یا تکرار نوشته های نویسندگان قبل از خود بوده اند و از نظر فن تاریخ نویسی فاقد اعتبار لازم هستند.
در مورد تعداد سپاهیان ایران در جنگ قادسیه نیز در این نوشته ها، رقم های گوناگون با شرح و بسط ها متضادی دیده می شوند از جمله:
- طبری سپاه یزدگردی را به سه بخش تقسیم میکند: بدین صورت که مقدمهای با چهل هزار نفر به فرمان رستم فرستاده میشوند و خود با شصت هزار تن دیگر به حرکت درمیآید و دنبالهای بیست هزار نفره سپاه را همراهی میکردند و در ادامه این چنین مینویسد:
- عمرو گوید: رستم با صد و بیست هزار کس حرکت کرد که همه متبوع بودند و با تبعه بیشتر از دویست هزار کس بودند، از مداین با شست هزار کس درآمده که همه متبوع بودند.
- سپس از زبان یک سرباز اسیر شده پارسی میگوید: «سپاه ایران دارای هفتاد هزار نیرو بوده است.» که این رقم در ناسخ التواریخ نیز تکرار شده است و بعد از زبان شعبی میگوید: «سپاه ایران دارای سی فیل بوده است که چهار هزار نفر هر فیل را همراهی میکردند و در مجموع ایرانیان صد و بیست هزار نفر بودهاند.»
- بلاذری که از سپاه ایران به عنوان کافران یاد میکند نیز در مورد نفرات سپاه رستم، نظری همانند شعبی دارد و براساس روایات نیمی از سپاه ایران را خدمه و پیادهنظامهای روستایی که نه تعلیم دیده بودند و نه سلاح داشتند، تشکیل دادهبود
- و ابن اثیر در نوشتههای خود تعداد فیلهای سپاه ایران را سی و سه فیل ذکر کرده است. در این نبرد سپاه ایرانی به گونهای سامان یافتهبود که رستم فرخ هرمزد(فرخزاد) در قلب آن قرار گرفتهبود و هرمزان در جناح راست و مهران رازی در جناح چپ حضور داشت، فیروزان نیز امیر پیادگان بود و گلینوش مقدمهٔ سپاه را فرماندهی میکرد و همراه با بهمن جادویه پیشاپیش سپاه حرکت میکرد. سپاه دارای سی و سه فیل بود که فیل سفیدی پیشاپیش باقی فیلها قرار داشت.
- هجده فیل در قلب سپاه و نزدیک به رستم قرار گرفتهبودند و هشت فیل در جناح راست و هفت فیل هم در جناح چپ بودند. هر فیل تختی را حمل میکرد و بر هر تخت تعدادی تیرانداز، تبردار و زوبینافکن سوار بودند. همچنین براساس روایات افراد در هر صف با زنجیر به یکدیگر متصل شدهبودند و به این ترتیب دشمن نمیتوانست به درون صفها نفوذ کند. در این نبرد ایرانیان تنوع زیادی در سلاح داشتند و از ابزارهای بسیار استفاده میکردند که این ابزار عبارت بودند از: زره، کلاهخود، بازوبند، زانوبند، موزه و سپر، شمشیر دو لبه،نیزه، تیر و کمان، تیرهای پنچگان گرز، تبرزین و در آخر سلاحی که به آن «کمند» میگفتند؛ سپاهیان ماهر آن را بر روی دشمن میانداختند و توسط قلاب آن را میکشیدند تا فرد کشته شود.
* شرح چنین جزییاتی بعد از دو قرن جای شگفتی فراوان دارد.!!!
اما جای بسی تاسف و ناامیدی است که مورخین معاصر ایرانی نیز از چنین خطاهایی برای تقویت این افسانه ها به همان روش های دو قرن پیش مبادرت می کنند. یکی از این مورخین عبدالحسین زرکوب است.
- زرین کوب، درکتابش روزگاران ایران صفحه 256 شروع جنگ قادسیه را بدین گونه بازگو میکند:« این بارسپاه خلیفه اسلام در قادسیه نزدیک حیره فرود آمد و دراطراف بنای غارت و تاخت وتاز گذاشت. رستم، سردار بزرگ ایران که نایبالسلطنه یزدگرد نیز محسوب میشد بعد از تعلل بسیار(!!) که ناشی از بیاعتنایی به تهدید اعراب بود از تیسفون بیرون آمد و با سپاه خویش درآن سوی قادسیه درمحلی موسوم به دیرالاعور اردو زد.» ؟؟
چنین خبری از شروع جنگ قادسیه را تاریخنویسی میتواند بنویسد که خود همراه سپاه و ناظر جنگ بوده و متوجه گردیده که رستم، تعلل کرده است ویا شاهدی ازرفتاررستم، درتیسفون خبرداده که بعد تاریخنویس خبر این شاهد را نقل کرده است. این خبر را زرین کوب یا از طبری، نقل کرده است یا از بلاذری، و یا از دینوری که هر سه تاریخنویس حداقل 150 سال بعد متوجه(!!) تعلل رستم شدهاند.
به آن تاریخنویسی که بعد از 150 تا بیش از ۲۰۰ سال خبراز جزئیات صحنه جنگ درحد تشخیص تعلل رستم، میدهد نمیتوان اعتماد کرد و چنین گزارشاتی مستند نیستند، زیرا به خاطرسپردن این جزئیات که درزمانی بیش از 150 تا ۲۰۰ سال به طورشفاهی از نسلی به نسل دیگری رسیده بعید به نظر می رسند. متن هرگفته یا گزارش شفاهی از یک حادثه تاریخی از نسلی به نسل دیگر تغییرمیکند، بدین معنا که یا به متن اولیه متن دیگری عمدا اضافه، حذف یا بخشی از متن فراموش میشود.
تاریخنویس معاصر فرانسوی پیرنورا، درکتاب بین تاریخ و حافظه اشاره میکند که واژههای تاریخ و حافظه نه فقط متشابه نیستند، بلکه مغایر یکدیگر نیز هستند این تاریخ نویس ادامه میدهد که برای تاریخ حافظه یا خاطره همیشه مشکوک به نظرمیآید. مشکوک به این علت که حافظه بدون آنکه خود متوجه شود تغییر میکند و مستعد هر تحریف و دستکاری نیز هست.
تاریخ نویس یا داستان سرای عرب به نام - بلاذری، از هفت عرب نام میبرد که دربه قتل رساندن رستم، درقادسیه شرکت داشتهاند. مداینی داستان سرای دیگری از عرب ها، از سه عرب و هم چنین نقل میشود که رستم براثر تشنگی درگذشته است.
اخبارجنگهای قرن هفتم میلادی اعراب مسلمان در قرن 9 میلادی (قرن سوم و چهارم قمری) توسط تاریخنویسان عرب و ایرانی مانند طبری به تحریر درآمدند که امپراطوری نوپای اسلام مستحکم گردیده بود و حکمرانان عرب به یک گذشته جنگی و قهرمانانه اسطورهی احتیاج داشتند. تاریخ طبری و همچنین اخبار محمد بنعمر واقدی، در کتاب المغازی از جنگهای اعراب بیشتر ویژگیهای منظومههای حماسی را دارند تا کتابهای تاریخ.
خبر واقدی، از فتح سوریه و مصر به فرماندهی خالد بنولید، داستان جنگ تروا را در خاطرهها زنده میکند. در این کتاب جنگ تروا- هومر، حماسهسرا یونانی نیز درسال 800 قبل از میلاد و 400 سال بعد از جنگ ترویا در منظومه الیاد از فرود آمدن ارتش یونانیان در سواحل شهر ترویا خبر و فتح تروا خبر میدهد. ولی اکنون اسناد تاریخی نشان می دهند که نوشته های الیاد در این باره کلا داستان سازی بوده است چون که این شهر توسط حاشیه نشینان دریای مدیترانه در هم کوبیده شده و از بین رفته است و نه مردم یونان.
در خبر مندرج در کتاب واقدی، خالد بنولید، آشیل عربها هستند و هراکلیوس، پادشاه بیزانس، بر تحت پادشاه ترویا نشسته است.
عربشناس آلمانی کارل بروکلمان، براین عقیده است که بیشتر کتب فتوح واقدی، به این نویسنده تعلق ندارند ودرزمان جنگها صلیبی ( بین سالهای ۱۰۹۵ تا ۱۲۹۱ (۴۸۸ تا ۶۹۰ ه.ق - ۴۷۳ تا ۶۷۰ ه.ش) برای تقویت روحیه اعراب برای مقابله با مسیحیان نوشته شدهاند. همانطور که نمیتوان با مراجعه به منظومه هومر، یا شاهنامه فردوسی، گذشته یونان و ایران را بازسازی کرد همانطورهم نمیتوان درکتابهای طبری و نویسندگان عرب قرن 8 و 9 به واقعیتهای حوادث تاریخی اعراب درقرن هفتم میلادی دست یافت.
ازخانم پاتریشا کرون، بیش از ده کتاب در زمینهٔ تاریخ و تمدن اسلامی منتشرشده، ضمن اینکه اودرانتشار مجموعه پژوهشهایی در زمینهٔ قانون اسلامی و مطالعات اجتماعی نیز مشارکت داشته است. وی همچنین عضو هیئت مدیرهٔ پنج نشریهٔ ادواریِ تاریخی ازجمله دائرةالمعارف اندیشه سیاسی بود، و درانجمن فلسفهٔ آمریکا نیز عضویت داشت. همچنین در دانشکدهٔ الهیات در دانشگاه آرهوس دانمارک سمت استاد افتخاری داشت. پاتریشاکرون، یادآوری میکند که تاریخ نویسان سنتی اسلام نظیرطبری و دیگر نویسندگان عرب قرن 8 و 9 میلادی اطلاعات و جزئیات زیادی ارائه دادهاند، اما هیچ سندی را ضمیمه این اطلاعات خود نکردهاند. او معتقد است هرچه دیرتر خبری راجع به یک حادثه تاریخی نوشته شود احتمال اینکه جزئیات این خبر فراموش شوند بیشتر است.
او همچنین گفته بود: تمام تاریخ سنتی اسلام دارای گرایشها و سوگیریهای عمدی هستند، هدف این تاریخنویسان مشخصا نوشتن یک تاریخ رستگاری برای اعراب مسلمان است.
اما طبری، و داستان تاریخنویسان عرب که بیش از دو قرن بعد در حوادث قرن هفتم میلادی نوشتهاند به جزئیات زیادی نیزاشاره کردهاند. برای مثال طبری، نام فرماندهان جبهههای چپ، راست و میانه لشگر اعراب در جنگ با ایرانیان و همچنین نام فرماندهان ارتش ایران را درتاریخ خود نوشته است. این در حالی است که نام فرمانده سپاه ایران را که رستم فرخ هرمزد می باشد به غلط رستم فرخ زاد نوشته است.
طبری در این اشتباه تنها نیست بلکه ، در همه این نوشته های این مورخین ، همین خط تکرار شده است. نام فرمانده سپاه ایران به صورت رستم فرخ زاد درج شده است. این در حالی است که نام فرمانده سپاه ایران – رستم فرخ هرمزد بوده است. چون که نام خودش رستم و نام پدرش فرخ هرمزد می باشد. فرخ زاد، نام بردار رستم است که این مورخین در پی نام او آورده اند. آیا در اظهار سایر نام های اعراب همین دقت را داشته اند؟؟
ابناسحاق، و دینوری، به نام فرماندهان عرب درجنگ قادسیه اشاره کردهاند اما مقایسه این اسم ها با نام این فرماندهان درتاریخ طبری، مطابقت نمیکنند. نه فقط این تاریخ نویسان نام فرماندهان عرب و ایرانی را در جبههها جنگ به خاطر داشتند، بلکه نویسندگان عرب حتی به نام عربهای که ایرانیان سرشناسی را اسیر کرده یا به قتل رسانده بودند نیز اشاره کردهاند. این روایان داستان چه حافظه های مقتدری داشته اندد؟؟
زمانیکه دریک منطقه جغرافیائی جهانبینی، ایدئولوژی و ساختار قدرت سیاسی و اجتماعی تغییر میکند بالطبع میباید تمام نمادهای قدرت و حکومت تغییر یابد. اگر گزارشات تاریخ رستگاری اسلامینویسان را مورد نظر قراردهیم بعد از یورش اعراب مسلمان به سرزمینهای ایرانی با عوض شدن مذهب از زرتشت به اسلام و همچنین به قدرت رسیدن مسلمانان، میبایست نمادهای حکومت مذهبی تغییر نماید.
یکی ازمهمترین نماد هرحکومتی ضرب سکه با نام حاکم جدید است. درسال 663 میلادی یعنی 20 سال بعد ازجنگ نهاوند دیده میشود که تنها یکی از خلیفههای عرب که نامش در تاریخ اسلام آمده است یعنی (معاویه نامی ) سکه هایی ضرب کرده است ولی در این سکه ها نماد دینی زرتشتیان یعنی آتشکده زرتشت برروی آن ها استفاده شده.است. هیچ یک از خلفای قبل از معاویه سکه ای بنامشان کشف نشده است.
مورخان اسلامی دراین زمینه میگویند: نقش نماد زرتشت بر روی سکه معاویه نشان رواداری مسلمانان با زرتشتیان است !!!. اما محققان تاریخ اسلام نظری دیگری دارند. آنها میگویند: نشان نمادهای زرتشتی بر روی سکه معاویه شاید به این علت بود که به قدرت رسیدن عربهای ایرانی درایران برای ایرانیان فقط عوض شدن یک سلسله ایرانی به سلسله دیگری از ایرانیان بوده، نه تسلط قومی بیگانه برایرانزمین.
درواقع به جای اسم پادشاهان ساسانی اسامی امیرهای عرب ایرانی با نمادهای زرتشتی برروی سکهها حکاری شدند. نقش آتش محراب بر روی سکه معاویه دیگر در رابطه با آیین مذهبی زرتشت نیست، بلکه نشان دهنده ادامه ایده سنت فرمانروایی ساسانیان است.
ضمنا این نظریه که ضرب این سکه محافظهکارانه بوده و نقش نمادهای قدیمی بر روی سکه به علت مسائل اقتصادی ادامه یافته به لحاظ تاریخی قابل قبول نیست. چنین مستندات تاریخی، نوشتههای مورخان اسلامی نظیر طبری، واقدی، ابنهشام و دیگران را زیر سئوال میبرد، و محققان تاریخ دین اسلام را دچار شک و تردیدهای فراوانی مینماید.
تئوفانس، تاریخنگار، راهب، قدیس مسیحی و عضو انجمن آریستوکرات بیزانس بود. کتاب تاریخ او سالهای میان 284 تا 813 میلادی – (۴۰۰ سال قبل از اسلام تا سال ۱۹۴ قمری) را پوشش میدهد. او ازمخالفان ستایش تندیسها و نمایههای دینی درمیان مسیحیان بود. تئوفانس، که درزمان حکومت عباسیان میزیسته در کتاب تاریخ خود ادعا میکند که معاویه، بنیانگذار حکومت بنیامیه در تاریخ رستگاری اسلامی، کسی است که به دین مسیحیت تعلق داشته است.
او میافزاید معاویه، سیاست تهاجمی ساسانیان برعلیه بیزانس را ادامه داده و درسال 674 میلادی ( ۵۴ هق) قسطنطنیه پایتخت بیزانس را به محاصره سپاهیان خود که جز اعراب غسائی میانرودان بوده درآورده. حملههای معاویه برای تسخیر پایتخت بیزانس موفقآمیز نبودند و به همین علت نیز سیاست جنگی این خلیفه با مخالفت ایرانیان مواجه گردید. جانشین معاویه، عبدالله بنزبیر، بود که درسال 675 میلادی در داربگرد فارس سکه به نام خود ضرب کرد. محققان معتقدند به همین دلیل معاویه، در دو سنگنبشتهی به جای مانده از او – دیده می شود که از دادن لقب خلیفه به خویشتن خودداری کرده و خود را به جای خلیفه – امیرالمومنین - نامیده است.
درمجموع محققان و پژوهشگران دین اسلام درسطح جهان میگویند: ما نمیتوانیم تاریخ قرن اول و دوم هجری ایران را با نقلقول آوردن ازتاریخ شفاهی طبری، که آنرا داستانهای هزارویک شب طبری، مینامند و بیش از 200 سال بعد ازاتفاقات قرن هفتم میلادی و ظهور اسلام از روی منابع غیرمستند رونویسی شده را بازسازی کنیم.
گوستاو روتشتین، اسلامشناس آلمانی اواخر قرن 19 میلادی به این موضوع اشاره دارد که تا زمانی که نوشتهها و گزارشات نویسندگان عرب و ایرانی شامل وقایعنامهها و شجرهنامهها به کمک اخبارمستقل نا وابسته تائید نشوند به صحت این اخبارباید تردید کرد.
اسلامینویسان معاصرایرانی توجهی به بناهای تاریخی، سنگنبشتهها و سکههای دو قرن اول هجری که تنها اسناد معتبر ازاین دوران هستند ندارند. این اسلامینویسان هر یک برای خود به نوعی تاریخ طبری، را شرح وبسط داند یا طور دیگری آنرا بیان کردهاند و تاریخ تخیلی قرن اول و دوم ایران را نوشتهاند. اما درنهایت این سوال مطرح است که آیا میتوان با تاریخ شفاهی یا به زبان دیگر با رجوع به حافظه فردی یا جمعی نسلهای که خود شاهد حوادث تاریخی نبودهاند گذشته اسلام و ایران را در قرون هفتم و هشتم میلادی را بازسازی کرد؟
یقینا این خلاف معمول تاریخنگاری مستند است. اکثر نویسندگان تاریخ واقعی اسلام معتقدند طبری، بیشتر کلکسیونر بود تا تاریخنویس. او اخبار دیگران را جمعآوری میکرده و این اخبار را بدون ارتباطشان به یکدیگر کنارهم میگذاشته. برای مثال طبری، به نقل از یزید بنحبیب، خبرفتح مصر را درکنار حمله به سودان قرارداده. بعد ازآنکه مسلمانان مصر را به تصرف خود درآوردند به منطقهای درشمال سودان بنام نوبیور لشگرکشی کردند معلوم نیست چه مدت زمانی بعد ازفتح مصر مسلمانان به شمال سودان حمله کردند؟
همچنین طبری اشارهای به علت گرفتن غنیمت یا پلی برای حملههای بعدی و وارد شدن سپاه مسلمانان به سودان نمیکند. مسئله دیگراین است که نسخه اصلی نوشتهها طبری، و دیگر نویسندگان عرب دردسترس ما نیستند و کتب حالحاضر از روی رونویسی آنان تهیه شدهاند، درچه زمانی تاریخ طبری، رونویسی شده است معین نیست، اما خط عربی رونویس شده در این کتاب نشان می ده که این خط اوائل قرن 10 میلادی نیست، بلکه خط مدرن عربی است و ، حداقل یک قرن بعد رونویسی، یا حتی حک واصلاح شده است.
فرد یا افرادی که رونویسی کردهاند میتوانستند متن اصل را عوض یا تغییر دهند. این بدین معنی است که حداقل 200 سال بعد کتابهای رونویسی شدهاند که محققان امروزی آنها را به طبری و نویسندگان عرب نسبت میدهند.
اما در خود این داستان نویسی های نگارش مسلمانان نیز ضد و نقیض گویی ها و نشان های وجود دارد که نشان می دهد این نوشته ها داستان سرایی ابتدایی هستند که نو نویسندگان به رشته تحریر درآورده اند.
در پی این مقدمه به یکی از روایت ها راوی طبری در مورد شرکت زنان در جنگ ایران و اعراب اشاره می کنیم که نشان از یک داستان سرایی کامل و عیار است. و سپس به اشکالات داستان نبرد بین ایرانیان اعراب عربستان می پردازیم.
الف- بیوه شدن زنان عرب در جنگ قادسیه و فداکاری رزمندگان اسلام برای تصاحب آن ها !!
سیف راوی جعل ها و دروغ های کتاب تاریخ طبری روایت میکند: در نبرد قادسیه هیچیک از قبایل عرب، از نظر کثرت زنان بی سرپرست و بی شوهر به پای قبیله بجیله و نخع نمیرسید، علت این امر این بود که خالد بن ولید در جنگهای خود در عراق، با کشتارهای دسته جمعی و نابودی اهل آن سامان، عراق را آماده سکنای مسلمانان کرده بود، و به این اطمینان و امید دو قبیله یمانی با تمامی خانمان های خود در جنگ قادسیه شرکت کردند. این جنگ یکهزارو هفتصد تن از مردان دو قبیله مزبور را بکام خود فرو برد (جه قبیله بزرگی بوده اند؟؟) و نتیجه این شد که در نخع و در بجیله یکهزار زن، شوهرهای خود را از دست دادند بیوه و بی شوهر شدند.
اما مهاجرین (مشارکت کننده در جنگ قادسیه در عین شرکت در جنگ در پی کار نیک و خدا پسندانه مردانه هم بودند) چون با کمال بزرگواری آن زنان بی شوهر را تحت حمایت و سرپرستی خود قرار داده به ازدواج خویش در آوردند، این ازدواج در خلال نبرد (قادسیه)، و همچنین پس از پیروزی بر دشمن صورت گرفت و از آن یکهزار و هفتصد بانوی شوهر از دست داده حتی یک تن بجز «اروی» دختر عامر هلالیه نخع بی سر پرست باقی نماند.
از این بانو نیز پس از نبرد قادسیه، بکیربن عبدالله ( همان سوار کار دلیری که اسبش با وی سخن گفت!!) و عتبة بن فرقد اللیثی، و سماک بن خرشه انصاری خواستگاری بعمل آوردند.
«اروی» که این خواستگاران نام آور عرب را می بیند، از انتخاب یکی از آنها حیران می ماند، ناچار از خواهرش «هنیده» که همسر قعقاع تمیمی بود کمک میخواهد تا نظر شوهرش را در این مورد جویا شود. «هنیده» موضوع را با همسرش در میان میگذارد، قعقاع در پاسخ میگوید: من با زبان شعر آنان را توصیف میکنم، تو آنرا بنظر خواهرت برسان تا انتخاب همسر از میان آنها برایش آسان شود.
آنوقت چنین میسراید: «اگر خواهان درهم و دیناری سماک آن مرد انصاری یا فرقد را به همسری خود انتخاب کن. و اگر مرد نیزه افکن و سوارکاری دلیر میخواهی، بکیر را برگزین، هر یک از ایشان از مجد و افتخار پایگاهی دارند، و من از فردای ایشان خبر دارم حال خود دانی!». [11]
گویی که راوی این داستان - خود همراه رزمندگان در میدان جنگ و پس از آن پی گیری امر ازدواج زنان بیوه شده و مامور ثبت و شمارش ازدواج ها در طول نبرد و پس از آن بوده و این وقابع را در دفتر ازدواج های خود به ثبت رسانده است؟؟
ب: تحلیل نبرد بین ایرانیان و اعراب در قادسیه: به روایت طبری و دیگران
1. در مورد انتخاب فرمانده کل نیروهای ایران رستم فرخ هرمزد (فرخزاد): نوشته اند که رستم راضی به این فرماندهی و رفتن به میدان جنگ نبود و به اصرار یزدگرد شاه ایران این ماموریت را قبول کرد.
بر اساس اسناد و مدارک موجود و نوشته های همین مورخین اسلامی می دانیم که: سلطنت یزدگرد جوان هم که خود بازیچة دست بزرگان بود البته با مخالفت مدعیان مواجه شد که هم در آذربایجان و هم در خراسان با او به معارضه برخاستند و بعضی از آنها به نام خود سکه زدند. معارضان خود آلت دست نجبای و الیت یا مرکز بودند، و سلطنت یزدگرد نیز که آنها با آن به معارضه برخاسته بودند مثل سلطنت خود آنها مبنی بر توافق نجبای تیسفون بود. با آن که سلطنت به اسم او بود قدرت واقعی در دست رستم و متحدانش بود - که سرانجام بر سلطنت این کودک نابالغ توافق پیدا کرده بودند.[12]
بر اساس نگارش همین داستان سرایان - یزدگرد در هنگام جنگ ایران و اعراب حدود بیست سال سن داشت و برخی نیز او را ۱۵ ساله نام برده اند. بنا بر این در جایگاه شاهی وزنه ای نبود. رستم که نایب السطان و وزیر اعظم بود، خود همه کاره کشور بود و شاه نفوذی در میان درباریان نداشت.
رفتن به جبهه تصمیم خود رستم می توانست باشد و همین نویسندگاه آورده اند که در این ماموریت او - فیروزان از سپهبدان رقیبش را نیز مامور به جنگ کرد و همراه خود به میدان اعراب برد تا برای کودتا در غیابش نگرانی نداشته باشد. یعنی سپاه ایران از دو فرمانده ورزیده و با سابقه درخشان ( باز هم بر اساس نوشته همینان) استفاده کرده است. همراه با فرمانده هان نامدار دیگر مانند: بهمن جادویه و بندوان، مهران رازی، گلینوش و... نیز در این نبرد حضور داشته اند. و این در حالی است که در بسیاری از جنگ های ایران و نیزانس تنها یک یا دو فرمانده ارشد مدیریت را بر عهده داشتند. اما در جنگ اعراب که ایرانیان آن ها را به شمار نمی آوردند علاوه بر نایب السلطنه و فرمانده کل سپاه ایران همه فرمانده نظامی ایران نیز برای رو به رویی با عرب های تازه به دوران رسیده بسیج شدند.؟؟
2. عمر بن خطاب امیر مومنان عرب در مدینه به فرماندهانش در جنگ با ایران دستور دا ده بو د که برای نبرد وارد خاک ایران نشوند، تا بتوانند هنگام عقب نشینی راحت فرار کنند.
ولی داستان سرایان عرب مدار، رستم فرمانده ایرانی و سایر فرمانده ایرانی را که همگی در جنگ های بی شمار با رومیان و دیگر همسایه های ایران ، مشارکت و سابقه طولانی داشتند، از فهم این مهم کنار گذاشته و نوشته اند که آن ها به این مهم در سیاست جنگی توجه نکردند برخلاف عمر که سابقه نبرد با عرب ها اطراف مدینه را آن هم به مدت بسیار کوتاهی بر عهده داشت، واردتر و آگاه تر از ایرانیان بودند چون که ایرانی ها، روی دخانه عتیق را با دست خود پر کرده و پل ساختند و از حوزه ایران خارج و سپاهیان را از رودخانه عبور دا ده وارد سرزمین نبرد که خارج از مرز ایران بود شدند.!!! و هنگام شکست ایرانیان د راین جنگ بسیاری از سربازان در همین رود غرق شدند!!.
عرب ها عاقل و دانا بودند ولی فرمانده توانمند ایرانی به این موضوع آگاه نبو د؟ و بی خبر از این سیاست بودند. این داستان ورزیدگی عمر را نسبت به فرماندهان ایرانی اثبات می کند؟؟
3. باز به نوشته همین قلمزنان مسلمان - زمان لشکر کشی در آخر زمستان بو د. رستم به جای حمله و جنگ در این فصل که مناسب برای ایرانیان بوده است متوجه نمی شود، ده ها هزار سپاهی را به مدت چهار ماه بیکار د ر این دشت اسیر کرده بود و در این چهارماه مشغول گفتگو با اعراب بود؟ چرا؟ این مدت طولانی مذاکره بی نتیجه سبب شد که زمان مناسب برای نبرد برای ایرانیان از بین برود و فصل تابستان با گرمای کشنده خود همراه با طوفان بر علیه سپاهیان ایران فرا رسد. آیا یک فرمانده خرد مند چنین سیاستی را پیشه می کند؟
چون که داستان سرا می خواهد نادانی فرمانده ایرانی را در برابر خلیفه مسلمینی که هیچ سابقه فرماندهی جنگی نداشته است را نشان دهد!و اعراب را که به مرز ایران لشکر کشیده بود به بهانه مذاکره سپاه ایران را عاطل و باطل نگهدارد؟؟
4 . خیانت سپاه دیلمیان ایران و سکوت رستم و فرماندهان ایرانی
همین قلمزنان نوشته اند که در آغاز نبرد قادسیه، چهار هزار سوار دیلمی با سپاه رستم همراه شدند؛ اما هیچکدام از آنان در نبرد شرکت نکردند. آنان سپاه مخصوص خسرو پرویز بودند و توسط خود او انتخاب شدهبودند. هنگامی که خسرو پرویز کشته شد غم و ناراحتی بر آنها چیره شد و حس بیگانگی در آنها جریان یافت. لابد به همین دلیل دنبال دوست بودند. هنگامی که رستم روانهٔ قادسیه شد، با او همراه شدند اما در حین نبرد ایرانیان را یاری نکردند و تنها به تماشای جنگ ایستادند.
این عمل دیلمیان موجب تعجب سعد فرمانده عرب و دیگر مسلمانان شد، پس مغیرة بن شعبه که با زبان پارسی آشنا بود ( از میان جنگجویان فراوان از اردو گاه ایرانیان گذر کرد !!) به سوی آنها رفت و علت شرکت نکردن آنها را در جنگ جویا شد و در جواب، آنان خود را بیپناهانی خواندند که خواستار اسلام هستند !!!
و خود را از دیگر ایرانیان متفاوت دانستند، آنها بر این باور بودند که در بین ایرانیان دیگر نیکنام نیستند. هنگامی که سعد این سخنان را از مغیرة شنید، آنان را پذیرفت و پس از آنکه دیلمیان همه فورا مسلمان شدند و در میان سکوت و سکون فرماندهان ایرانی از میان سپاهیان ایران جدا شده و به سپاه اعراب پیوستند و هیچ یک از فرماندهان ایرانی این نقل و انتقال چهار هزار نفری را ندیدند و از آن جلوگیری نکردند و آن ها نیز با انتخاب خود به قبیلهٔ تمیم پیوستند و پس از آن در جنگهای دیگر بین مسلمانان و ایرانیان در سپاه اسلام جنگیدند که از جملهٔ این نبردها میتوان به جنگ مدائن و نبرد جلولا اشاره کرد.[13] و به کشتار ایرانیان مشغول شدند.؟؟
هنگام وقوع این اتفاق فرماندهان ایران، اصلا متوجه خیانت این تعداد عظیم سپاهیان ایرانی نشدند و کسی سراغ آن ها نرفت ولی یک عرب فارسی دان از جبهه مخالف به سوی لشکریان ایران روانه شد و به درد دل آن ها که ندیده و نشنیده عاشق دین تازه شده بودند، از میان لشکریان ایران با سلام صلوات عبور داده و وارد قشون اسلام شدند. این داستان به شوخی وطنز هم شبیه نیست تا چه رسد به حقیقت. طبیعت هم به کشته شدن رستم کمک می کند!!
5. ایرانیان سابقه ای طولانی در جنگ با روم شرقی داشتند و چنانچه قبلا همین داستان سرایان خود گزارش داده اند این جنگ ها بیش دو دهه ادامه داشته است. هر کدام از این نبردها ماه ها به درازا می کشید. چگونه است که این جنگ با بیش از یک صد هزار جنگده ایرانی در برابر گروه اندکی عرب تنها ۴ روز ادامه داشت؟. و این سپاهیان با آن فرماندهان با تجربه در برابر این رزمندگان صحرایی شکست نکبت باری داشته اند.؟؟ تنها معجزه می توانست چنین سرنوشتی را رقم زند؟؟ تنها داستان سراها می توانند چنین وقایع را خلق کنند.
و اما در میدان نبرد. ایرانیان بعد از چهار ماه معطلی و انتظار بی حاصل در بیابان های خشک و نامساعد در برابر سپاه اندک عربان!! جنگ را شروع کردند. روزی که نبرد قادسیه آغاز شد را «یوم ارماث» میگویند. جنگ با رجزخوانیهای دو طرف و درگیریهای تن به تن آغاز شد و تا پاسی از شب ادامه یافت. سپاه ایران فیلهای خود را وارد صحنهٔ نبرد کردهبود و فیلها به جناح راست و چپ هجوم بردند، نیروها را پراکنده کردند و به قلب سپاه نیز آسیب سختی وارد کردند؛ اما زمانی که اعراب تصمیم به گریختن گرفته بودند، سعد با کمک گرفتن از ایرانیان داخل سپاه اسلام و همچنین یاری افراد قبیلهٔ تمیم توانست سپاه خود را نجات دهد
طبری این چنین مینویسد:
«به روز ارماث وقتی سعد دید که فیل گروهها را پراکنده میکند و کار خویش را از سر گرفته، کس پیش ضخم و ملسم و رافع و عشفق و دیگر یاران پارسی آنها که مسلمان شدهبودند، فرستاد که بیامدند و از آنها پرسید: جای حساس فیل کجاست؟ گفتند: خرطوم و چشمها وقتی آسیب بیند، دیگر کاری از فیل ساخته نیست. »
به این ترتیب کمک و راهنمایی ایرانیان، موجب حملهٔ مسلمانان به فیلداران شد و فیلها نیز زخمی و فلج شدند و از طرف دیگر عاصم بن عمرو و افراد قبیلهاش که سوارکارانی شجاع و آموزش دیده بودند به درخواست سعد، از پشت به فیلها حمله کردند و کمانداران سپاه نیز تمام فیل سواران را هدف قرار دادند و هنگامی که فیلسواران مشغول دفاع از خود بودند عاصم و همراهانش با بریدن بند تختها، سواران را سرنگون کردند. فیلهای زخمی به دنبال شاپور مجروح، از صحنهٔ جنگ گریختند و در این حین آسیب زیادی به سپاه ایران وارد کردند
با این وجود بهمن جادویه و گلینوش توانستند اعراب را شکست داده و سوارانشان را فراری دهند. سپس تیراندازان ایرانی آنان را تیرباران کردند، اتمام جنگ نزدیک بود که سعد برای چهارمین بار تکبیر کرد و فریاد الله اکبر او موجب تجدید حیات افرادش شد و اینگونه آنان به سختی به پایداریشان ادامه دادند و چند ساعت پس از آغاز شب هر دو سپاه به اردوگاههای خود بازگشتند. گفته شد در روز ارماث، پانصد نفر تنها از قبیلهٔ بنی اسد که پیشرو سپاه اسلام بودند کشته شدند، گویا در روز اول نبرد اعراب تلفات زیادی داشتند و در همان روز فعالیت زنان نیز در جنگ آغاز شد و زخمیها برای مراقبت کردن و مردگان برای دفن شدن به آنان سپرده شدند.
در میان آن همه سر و صدای شمشیر و کشتار در میدان جنگ به یک باره- فریاد الله اکبر سعد ( که احتمالا از بلندگوهای بسیار قوی استفاده می کرد) در همه میدان پیچید و به گوش رزمندگان تازی در میدان وسیع و دشت پهناور جنگ رسید و این فریاد موجب تجدید حیات افرادش شد و اینگونه آنان به سختی به پایداریشان ادامه دادند و چند ساعت پس از آغاز شب هر دو سپاه به اردوگاههای خود بازگشتند. گفته شد در روز ارماث، پانصد نفر تنها از قبیلهٔ بنی اسد که پیشرو سپاه اسلام بودند کشته شدند، گویا در روز اول نبرد اعراب تلفات زیادی داشتند و در همان روز فعالیت زنان نیز در جنگ آغاز شد و زخمیها برای مراقبت کردن و مردگان برای دفن شدن به آنان سپرده شدند..
(چه عجب که ایرانیان ها توانستند که در برابر اعراب رشید و جنگجو خودی نشان دهنده؟؟ داستان سرا احتمالا این موضوع را برای هیجان خواننده ها به قلم کشیده است؟ و گر نه تازیان قابل شکست نیستند.؟
6. روز دوم جنگ
اعراب روز دوم را با امید به رسیدن نیروی کمکی آغاز کردند و آن را «یوم اغواث» نامیدند، ابی عبیده فرمانده سپاه اسلام پس از فتح دمشق به دستور عمر، سپاه خود را به فرماندهی هاشم بن عتبة بن ابیوقاص و مقدمهٔ سپاه را به فرماندهی قعقاع بن عمرو به سوی سپاه تحت فرمان سعد فرستاد تا به آنان یاری برسانند.
افراد سعد که به صحت این خبر اطمینان نداشتند با رسیدن مقدمهٔ سپاه و قعقاع نیرو یافتند و به مبارزه پرداختند. قعقاع که فردی شجاع و با تدبیر بود، نیروهای خود را به دستههای ده نفری تقسیم نمود و با ورود هر دسته به میدان نبرد، فریاد الله اکبر، به نشان شادی برمیخواست. نزدیک ظهر بود که هاشم و سپاه اصلی رسیدند و بیتعلل وارد میدان شدند و در این هنگام بین اعراب این سخن تکرار میشد: این همان مرد است که ابوبکر در حق او گفته سپاهی این مرد را در میان دارد و هرگز پا به فرار نمیدارد.!!!
قعقاع درخواست مبارزهٔ تن به تن کرد و بهمن جادویه گام جلو نهاد و هنگامی که با او روبهرو شد، قعقاع او را شناخت و فریاد انتقام و خونخواهی سر داد و در آخر موفق به کشتن بهمن جادویه شد. قتل جادویه، سردار بزرگ ایران توسط قعقاع موجب نیرو یافتن سپاه اسلام و تضعیف سپاه رستم شد، پس از مرگ او فیروزان و بندوان، برادران رستم برای جنگ تن به تن آماده شدند و حارث بن ظبیان نیز به قعقاع پیوست. بندوان در نبرد به دست حارث کشته شد اما در مورد مرگ فیروزان اختلاف نظر وجود دارد، برخی معتقدند او همانجا و به دست قعقاع کشته شد و برخی همچون عمرو بن شاس بر این باورند که او فرار کرده است و پس از مدتی در واقعهای دیگر کشته شده است. ایرانیان در روز دوم نیز از فیلها استفاده کردند؛ اما مسلمانان با انتخاب تعدادی شتر جسور و پوشاندن آنان با پالان و باجل، به آنان ظاهری ترسناک دادند، هر شتر را تعدادی پیادهنظام محافظت میکرد، سپس آنها را روانه سپاه ایران و به سواران ایرانی حمله کردند و نتیجهٔ مطلوبی نیز دریافتند. زنان عرب در روز دوم نیز به دفن کردن مسلمانان کشتهشده پرداختند و در نتیجه در صحنهٔ جنگ تنها اجساد سپاه رستم دیده میشدند که این باعث دلگرمی سپاه اسلام و از سوی دیگر باعث ناامیدی سپاه ایرانی میشد؛ زیرا آنان مدام همرزمان و دوستان خود را زیر سم اسبان و کشته شدگان میدیدند.
Ø آیا عقل سالم قبول می کند که فرماندهی سپاه ایران سرداران به نام خود را که باید سپاه را مدیریت و هدایت و رهبری کند را به جنگ تن به تن با اعراب ناشناخته به میدان جنگ بقرستد و همه آن ها نیز با وجود سوابق طولانی در نبردها، به دست قهرمانان عرب کشته شوند. آیا این تصمیم را هم رستم فرمانده ایران گرفته است. اگر چنین است باید به عقل و خرد وی شک کر د. قصد داستان سرا هم همین بوده است.
7. روز سوم نبرد
در روز سوم، که «یوم عماس» گفته میشود جنگ شدیدتر و سختتر از قبل بود، ایرانیان در روز سوم نیز از فیلها استفاده کردند و آنهایی که تقریباً نیرو داشتند را وارد میدان نبرد کردند و اطراف هر فیل تعدادی سوارهنظام و پیاده قرار دادند تا از آنها مراقبت کنند و همین کار باعث شد که اسبهای مسلمانان رم نکنند و حضور فیلها در نبرد بیفایده و تقریباً بیاثر شد؛ سپس قعقاع بن عمرو چشم شاپور، فیل سفید سپاه ایران را کور کرد و باعث عقبنشینی آن شد. سپاه ایران در این زمان از سلاحی استفاده کرد که اعراب به آن «حسک» میگفتند، ایرانیان حسک را که مهرههایی آهنین و خاردار بودند، در میدان نبرد و بین سواران میریختند و به این ترتیب مهرهها در سم اسبها فرورفته و مانع پیشروی یا حملهٔ آنان میشدند. اعراب که آنان را مانع خود میدیدند اقدام به جمعآوری مهرهها نمودند. از طرفی در مدت این سه روز، اعرابی که در سپاه رستم بودند، او را ترک کرده، گریخته یا به مسلمانان پیوسته بودند، همچنین پیادگان و موالی نیز یا کشته شدهبودند یا راه اعراب را در پیش گرفتهبودند و تنها وفاداران به رستم و آنان که دفاع از سلطنت ساسانی را دفاع از وطن میدانستند باقی ماندهبودند. جنگ در روز سوم، شکل فجیعی به خود گرفتهبود و دو هزار نفر از سپاه اسلام کشته و مجروح شدند و تعداد به قدری زیاد بود که زنان نتوانستند به تمام کشته شدگان و مجروحان رسیدگی کنند و ده هزار کشته و مجروح ایرانی نیز در میدان نبرد افتادهبودنددر این روز خود هاشم بن عتبه به سپاه سعد پیوست که اگر حمایت او نبود اعراب به احتمال زیاد شکست میخوردند.
Ø در میان سپاه ایران خائنین زیاد بودند و خیلی ها نیز کشته شدند و پاره ای نیز در همان نبرد مسلمان شدند و به عرب ها پیوستند !! تنها کسانی در جنگ باقی ماندند که وابسته به رستم فرمانده ایران و گروهی نیز طرفدار وطن و سلطنت بودند. در برابر دو هزار کشته عرب ها ایرانیان ده هزار کشته یعنی ۵ برابر از دست رفتند. راوی شجاعت اعراب و ناپاداری ایرانیان را در این بخش نمایش می دهد.
8. د ر میدان جنگ، در این نبرد ایرانیان تنوع زیادی در سلاح داشتند و از ابزارهای بسیار استفاده میکردند که این ابزار عبارت بودند از: زره، کلاهخود، بازوبند، زانوبند، موزه و سپر، شمشیر دو لبه نیزه، تیر و کمان، تیرهای پنچگانه گرز، تبرزین و در آخر سلاحی که به آن «کمند» میگفتند؛ سپاهیان ماهر آن را بر روی دشمن میانداختند و توسط قلاب آن را میکشیدند تا فرد کشته شود. ولی لشکریان اعراب تنها به سپاه باور و اعتقاد مجهز بودند و با همان باور هم جنگیدند و ایران را شکست دادند.!!!
9. روز چهارم نبرد قادسیه
در روز چهارم که همان «یوم القادسیه» است، شانس با سپاه اسلام یار شد و تندباد و طوفانی شروع به وزیدن کرد، گرد و خاک به سمت سپاهیان رستم وزید، در این هنگام موقعیت سپاه اسلام به گونهای بود که گرد و خاک به پشت آنان اصابت میکرد اما مستقیم به روی ایرانیان برخورد میکرد؛ مشاهده و مبارزه برای آنان سخت شدهبود و آنان را از جای خود کنده و به عقب میراند. باد خیمهٔ رستم را کند و قعقاع به سوی چادر او راه افتاد، اما پیش از آن رستم برای فرار از گرد و خاک در پناه شتری که زر حمل میکرد نشست؛ در این هنگام هلال بن علقه التیمی برای غارت بار شتر آمد و با شمشیر آن را برید و بار بر روی رستم افتاد و مهرههای کمر او را شکست. رستم افتان و خیزان با کمر شکسته شده خود را به رود رسانید، اما هلال او را دنبال کرده و از آب بیرون کشید و بدون آنکه او را بشناسد، رستم را کشت و آنگاه با به مشام رسیدن بوی عطرش فهمید که او فرمانده سپاه ایران است. پس با خوشحالی به سوی تخت رستم رفت و فریاد زد: «به خداوند کعبه سوگند که من رستم را کشتم.» اعراب در اطراف تخت جمع شدند، اما از شدت گرد و خاک قادر به دیدن یکدیگر نبودند و در آخر رستم را زیر سم اسبان و آغشته به خون یافتند. در این بین سپاه ایران آشفته شد و عدهای کشته و عدهای نیز به دنبال گلینوش که به فرار مشهور بود، وارد آب شدند و غرق گشتند؛ درفش با ارزش کاویانی نیز که توسط یزدگرد به رستم دادهشدهبود بهدست مسلمانان افتاد و سپاه یزدگرد شکست خورد.
قصه کشته شدن رستم فرخ هرمزد فرمانده سپاه و نایب السلطنه ایران
Ø همین باد ی که خداوند به کمک عرب ها فرستاده بود، خیمهٔ رستم را هم از جا کند (خیمه رستم در میدان جنگ بوده ؟) و قعقاع به سوی چادر او راه افتاد، (این قعقاع هم خود یک رستم و پهلوان عربی است در این جنگ و نامش در میان نام ها درخشان؟؟) اما پیش از آن رستم برای فرار از گرد و خاک در پناه شتری که زر (!!) حمل میکرد نشست؛ در این هنگام هلال بن علقه التیمی برای غارت بار شتر آمد ( چون که او درون بار را که زر بود از عالم غیب کشف کرده بود !) و با شمشیر بند بار آن شتر زر بار را برید و بار زرها بر روی رستم افتاد و مهرههای کمر او را شکست.!!! رستم افتان و خیزان با کمر شکسته شده خود را به رودخانه رسانید،( رودخانه هم باید چند قدمی در میدان یا نزدیک میدان بوده باشد؟) اما هلال او را دنبال کرده و از آب بیرون کشید و بدون آنکه او را بشناسد، رستم را کشت و آنگاه با به مشام رسیدن بوی عطرش فهمید که او فرمانده سپاه ایران است( عطر رستم در میان این همه باد و خاک و فرو رفتن در آب هنوز معطر بود !!این عرب ازنوع عطری که رستم به کار می برد نیز قبلا آگاه بود؟؟) پس با خوشحالی به سوی تخت رستم رفت و فریاد زد: «به خداوند کعبه سوگند که من رستم را کشتم.»
اعراب در اطراف تخت جمع شدند، اما از شدت گرد و خاک قادر به دیدن یکدیگر نبودند و در آخر رستم را زیر سم اسبان و آغشته به خون یافتند. در این بین سپاه ایران آشفته شد و عدهای کشته و عدهای نیز به دنبال گلینوش که به فرار مشهور بود، وارد آب شدند و غرق گشتند؛ درفش با ارزش کاویانی نیز که توسط یزدگرد به رستم دادهشدهبود بهدست مسلمانان افتاد و سپاه یزدگرد شکست خورد. عرب ها هلهله زنان کشور را تصرف کردند؟؟
در مورد این روایت کشته شدن رستم نیز چند سوال وجود دارد:
1. این شتر که بار زر داشت، مال که بود؟ حتما اعراب؟ چون که ایرانیان از شتر در این جنگ استفاده نمی کردند
2. عرب ها این زر را از کجا می آوردند و چرا شتر را وارد میدان نبرد آورده بودند؟
3. عرب برای غارت بار شتر خودشان تسمه را برید؟ آیا می خواست که زر را بار خودش کند؟ پس چرا بندش را پاره کرد؟
4. رستم یل پهلوان ایران زمین چادرش را در میدان نبرد بر پا کرده بود؟ آیا یک فرمانده در میدان اسکورتی ندارد و به تنهایی به میدان می رود . یا بر بلندی مشرف به میدان نظاره گر است تا به موقع فرمان صادر کند و گروهی گرد او هستند که فرمانش را به میدان برند؟؟
5. در این نبرد درفش کاویانی که در جنگها همراه فرماندهٔ لشکر حمل میشد، به دست فردی به نام ضرار بن الخطاب نخعی افتاد و آن را به قیمت سی هزار درهم فروخت. درفش که مزین به جواهرات گرانبها بود نزد عمر فرستاده شد و بعد پارهپاره و تقسیم شد. چگونه این پرچم دار ایرانی درفش را به یک عرب ؟ پرچمداران معمولا از جنگاوران به نام هستند و هنگام کشته شدن پرچم را فرد دیگری به دست می گیرد. گویا همه در این نمایشنامه دروغین تنها بودند. رستم تنها بود، شتر زر دار تنها بود و پرچم دار هم تنها؟؟
این داستان ها که توسط انبوه مورخین اسلامی با تفاوت های اندک چنین گزارش شده است و برای دستیابی به منابع خبری آن می توانید به ویکی پدیا دانشنامه آزاد – جنگ تیسفون – مراجعه و منابع آن ها را مشاهده و مطالعه کنید از دو حال خارج نیست:
1. این نوشته های مورخینی است که بیش از دو قرن – دویست سال و بیشتر - بعد از این جنگ نوشته شده اند در حقیقت اکثرا خیالی، داستان من درآوردی ساخته پرد اخته آنان است .به قول حافظ:
- جنگِ هفتاد و دو ملّت همه را عُذر بِنِه ----- چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند
بنا برای بدون آن که ارزش تاریخی برای آن ها قایل شویم به عنوان داستان تاریخ آن ها را بایگانی کنیم:
2. اما اگر این نوشته ها را واقعی و نزدیک به واقعی بدانیم باید در عقل و خرد فرمانده عالی سپاهیان ایران یعنی رستم فرخ هرمزد و سایر سپهبدان ایران شک کنیم که آن ها از الفیای رزم و میدان رزم و مدیریت رزم بی خبر و بی بهره بوده اند و این همه تعریف و تمجید که در شاهنامه فردوسی در مورد رستم فرخ هرمزد نوشته را حماسه و خیال بافی بدانیم.
اما یک حقیقت را نمی توان کتمان کرد و آن غلبه سپاهیان جهل و عقب مانده اعراب بر ایران ساسانی است. وجود ده ها خلیفه اموی و عباسی مظهری از این شکست و بدبختی است. اما چگونگی این شکست و عوامل آن به سبب کتاب سوزان پی در پی در تاریخ ۱۴۰۰ ساله ایران در میان اسناد و نوشته ها از بین رفته است. شاید تلاش پژوهشگران برای دسترسی به مدارک جدید و اسناد کشورهای همجوار ایران در آن دوران در آینده بتواند این معمای کهنه در حل کند.
همچنان که در مورد تاریخ باستانی عربستان سعودی اسناد تازه ای یافت و اطلاعات بهتری در مورد تمدن این دیار به دست داده است باید به این انتظار نشست که اثار و اسناد تازه ای در این کشفیات به ما کمک کنند تا راستی و درستی دگرگونی تاریخ ایران و اعراب را بهتر دریابیم..
[1] باستانشناسان شهری ۴۰۰۰ ساله در عربستان سعودی کشف کردند – ۲۱ آبان ۱۴۰۳- ایندپندنت فارسی
[2] Chr. J. Robin (2017). "L'Arabie à la veille de l'islam dans l'ouvrage de Aziz al-Azmeh, The emergence of Islam in Late Antiquity" (به فرانسوی). Vol. 21. Topoi. pp. 291–320..
[3] همان پیشین
[4] Ilkka Lindstedt (2017). "Pre-Islamic Arabia and early Islam". Routledge Handbook on Early Islam (به انگلیسی). Routledge. p. 159 .
[5] Robin همان ص ۶۵
[6] همان پیشین ص ۵۲۲
[7] روبین همان ص ۱۳۳
[8] تاریخ نگاران و رویداد قادسیه (مقاله پژوهشی حوزه) - سید اصغر محمودآبادى- منبع: مجله تاریخ اسلام 1380 شماره 7
[9] Leon Nemoy, Barakat Ahmad's "Muhammad and the Jews", The Jewish Quarterly Review, New Ser. , Vol. 72, No. 4. (Apr. , 1982), pp. 324-326.
[10] ابوجعفر محمدبن جریر طبری خالق تاریخ طبری». پرشین فا. محمدعلی ناظری. ۲۰۱۸-۱۱-۱۰.
[11] بررسی حوادث بعد از جنگ قادسیه در افسانه های سیف –دایره المعارف طهور
[12] زرینکوب، عبدالحسین: روزگاران، تاریخ ایران از آغاز تا سقوط سلطنت پهلوی. تهران، ،1311 انتشارات علمی، صص 255-254
[13] مشکور، محمدجواد (۱۳۶۶). تاریخ ساسانیان جلد(۲). تهران: دنیای کتاب.
نقش دکتر یزدی در پاریس همراه امام خمینی
دکتر یزدی در خاطرات خود می نویسد:: «بعد از ورود امام به پاریس هم براى تقویت روحیه ملت و هم پاسخگویى به سئوالات بسیارى درباره برنامه سیاسى امام و چگونگى انتقال قدرت لازم بود که برنامه مطرح و اعلام شود. این برنامه در همان هفته اول ورود امام به نوفل لوشاتو تهیه شده بود و به شخصیتهایى که نامزد عضویت در شوراى انقلاب و یا دولت موقت بودند، به طور خصوصى ارائه میشد. به دنبال اجراى همان برنامه بود که اقدامات اولیه براى تشکیل شوراى انقلاب و دولت موقت انجام گرفته بود.»
ابراهیم یزدی در بخش دیگری از خاطراتش درباره برنامهای که در نوفللوشاتو تهیه کرده بود نوشته است: - «به طوری که در اصل نسخهِ خطی (در پیوستها) دیده میشود، در این برنامه، تنها یک تغییر داده شده است. در متن پیشنهادی آمده بود: تأسیس حکومت جمهوری اسلامی بر اساس قانون اساسی جدید. در متن اصلاح شده کلمه جمهوری خط خورده است. یک اصلاح هم در سطر اول شده است و آن حذف "نظام سلطنتی" بود که بعد از صحبت به همان صورت پیشنهادی باقی ماند. برخی از اصلاحات خط خود آقای خمینی است و برخی خط حاج سید احمدآقا. در مورد حکومت اسلامی بحث شد که مفهومی عامتر از جمهوری اسلامی است. با "جمهوری اسلامی" در واقع ما نوع "حکومت اسلامی" مورد نظر و قبول را مشخص میکنیم، که خود یک گام به جلو است. اما این بحث به جایی نرسید و من هم تسلیم نظر حاج احمدآقا شدم».
وی همچنین در مورد محل اقامتش در پاریس می نویسد که: در روزهای اول ورود به نوفل لوشاتو، شبها درهمان ساختمان ویلایی به سر میبردم. خواستم به یک هتل یا مسافرخانهای که نزدیک ستاد باشد بروم. در نوفل لوشاتو یا اطراف آن هتلی وجود نداشت. بالاخره با جست و جوی دوستان مطلع شدیم که در این دهکده یک مهمانسرا وجود دارد. یکی از اتاقهای کوچک را با شبی سی فرانک فرانسه اجاره کردم. جای خیلی مناسبی نبود اما خیلی هم بد نبود.
تنها اشکال در این مهمانسرا این بود که برای رفتن به اتاق بایستی از سالن بار مهمانسرا عبور میکردیم. اکثر شب ها به خصوص شبهای تعطیل آخر هفته، این سالن مملو از مشتریانی میشد که به حد افراط مشروب میخوردند و فضای سالن آن چنان آکنده از بوی مشروب میشد که تحمل آن برای آنهایی که اهل مشروب
آهنگهای تند وگوشخراش صفحات موزیک تا دیروقت در محیط مسافرخانه پخش میشد. بوی تند مشروب، دود سیگار، صدای ناراحت کننده موزیک؛ عبور از این محوطه را برای ما عذاب الیمی کرده بود. خوشبختانه این مسافرخانه در ورودی جداگانه ای از کوچه مجاور داشت که همیشه بسته بود و کسی از آن استفاده نمیکرد. با مدیر مهمانسرا صحبت شد و او موافقت کرد که راه ورود و خروج مهمانان از آن در باشد.
مهمانسرا در قبضه ایرانیها
با زیاد شدن تعداد مراجعان، حاج مهدی عراقی تقریبا تمامی اتاقهای مسافرخانه را اجاره کرده و به مهمانان اختصاص داده بود. مهندس بازرگان هم که آمد در همین مسافرخانه اتاقی پیدا کرد و در آن مستقر شد. بعد ایشان هم هر کسی که آمد به ناچار اتاقی در همان مسافرخانه گرفت به طوری که به زودی تمام اتاقهای مسافرخانه را ایرانیانی که از تهران میآمدند اجاره کردند و هر شب در هر اتاق چندین نفر استراحت میکردند.
با آمدن حاج مهدی عراقی و استقرار او و دوستانش در همان مسافرخانه، کلید در حیاط را هم گرفتند که شبها دیروقت که میآییم، مزاحم دربان مسافرخانه که خسته و کوفته و بعضا لول و مست بود، نباشیم. پس از استقرار مهندس بازرگان دراین مسافرخانه، فرصت برای صحبتهای دو جانبه بیشتر شد. هوای نوفل لوشاتو روی هم رفته سرد، اما قدم زدن در آن حوالی، مخصوصا صبح های زود نشاط آور بود.( منبع: خاطرات دکتر ابراهیم یزدی، جلد سوم، انتشارات کویر)
ابراهیم یزدی مینویسد: به هر حال نبودن تلفن مشکل بزرگی بود. با اصرار دوستان بالاخره مساله را با آقای فرناند که مسوول امنیت منطقه بود و روزها اغلب جلوی ساختمان محل اقامت آیتالله خمینی ظاهر میشد مطرح کردم. او با کمال متانت و احترام قبول کرد که پیگیری کند. البته گفت این گونه توصیهها خیلی سخت است. اما به هر حال به وعده خود عمل کرد و بالاخره شاید حدود دو هفته بعد از ورود ما به نوفل لوشاتو تلفن به کار افتاد.
برکات تلفن
بعد از انتقال به نوفل لوشاتو، منزل غضنفرپور تخلیه نشد بلکه به دفتر موقت آیتالله خمینی در پاریس تبدیل شد. مراجعه کنندگان از ایران ابتدا به آن محل میرفتند و سپس به نوفل لوشاتو هدایت میشدند.
با به کار افتادن تلفن، ارتباطات میان نوفل لوشاتو با پاریس و همچنین با ایران و سایر نقاط منظم شد.
راه اندازی آشپزخانه
در ابتدای ورود به نوفل لوشاتو، تهیه غذا بر عهده خودمان بود و هر کس باید کمک میکرد. یکی دو روز اول از پاریس غذا تهیه میکردند و میآوردند اما این کار قابل ادامه نبود و به زودی آشپزخانه به راه افتاد.
اوایل کارهای روزمره را بین خود تقسیم کرده بودیم و همه حتی خود من در خریدهای روزانه شرکت میکردیم. از منزل تا بازار دهکده راه زیادی نبود، پیاده میرفتیم و نیازمندیهای روزانه را تهیه میکردیم.
جدیتر شدن کار دفتر
از روحانیون آقایان موسویخوئینیها، مروارید، لاهوتی، هادی غفاری، صادق خلخالی، صدوقی (پسر) آمدند و تا پایان ماندند. آقای سید محمد خاتمی که رییس مرکز اسلامی هامبورگ بود مرتب میآمد و کمک میکرد. آقای موسویخوئینیها عضویت هیات پاسخگویی به روزنامهنگاران را پذیرفت. خانم طاهره دباغ که زمانی با مجاهدین خلق همکاری میکرد ولی بعد از انحراف رهبری از آنها جدا شده بود، آمد و امور داخلی منزل آقا را به عهده گرفت.
اداره تلفن خانه و پاسخ به مراجعات به عهده حاج احمدآقا بود که سه نفر آقایان املایی، فردوسیپور و محتشمیپور امور اجرایی آن را برعهده داشتند.
صادق قطبزاده به طور عمده عهده دار امور بینالمللی بود. دکتر صادق طباطبایی که برادر همسر حاج احمدآقا بود، به طور دائم در تماس بود و در تمام موارد مورد مشورت قرار میگرفت. آقای کریم خداپناهی که از آلمان آمده و در آپارتمان صادق قطبزاده در پاریس مستقر شده بود هم پیگیریهای لازم را انجام میداد.
اقدامات حاج مهدی عراقی
با آمدن حاج آقا مهدی عراقی به پاریس، وضع اداره منزل سر و سامان تازهای به خود گرفت. تا آن روز از مراجعان و مهمانان کسی پذیرایی نمیکرد اما با آمدن ایشان، پذیرایی با چای و ظهرها با نان و پنیر و گاهی اوقات تخم مرغ یا آش و ... برقرار شد.
به دلیل کوچکی محل سکونت، جست وجو برای منزل جدید و بزرگتر دوباره شروع شد. این بار حاج مهدی آن را به طور خیلی جدی پیگیری میکرد. ولی هر چه بیشتر میگشت کمتر مییافت تا بالاخره منزلی رو به روی همان محل سکونت در نوفل لوشاتو خالی شد و با کمک آقای دکتر عسگری آن جا را اجاره کردند و آیتالله خمینی به آنجا منتقل شدند. این زمانی بود که همسر آیت الله خمینی هم آمده بودند و تهیه منزل جدیدی خیلی ضروریتر شده بود. هوا هم به تدریج سرد و بارانی و گاهی برفی شده بود و برگزاری نماز در محوطه روباز اطراف درخت سیب مشکل شده بود. این امر به اضافه کثرت مراجعان باعث شد حاج مهدی چادر بزرگی خرید و در همان محوطه جلوی ساختمان نصب کرد
آمدن داماد ارشد
چند روز بعد از اجاره کردن منزل جدید و انتقال آیت الله خمینی به آن، خانواده آیت الله خمینی به همراه آیت الله شهاب الدین اشراقی داماد بزرگ خانواده به نوفل لوشاتو آمدند و در منزل جدید مستقر شدند.
آیت الله اشراقی یکی از علمای مورد توجه حوزه علمیه قم و مردی سلیم النفس و آرام و باسواد بود. خیلی سیاسی نبود اما به مسائل سیاسی توجه و از مواضع سیاسی آیتالله خمینی حمایت میکرد. ایشان اگر چه در برخی از مسائل سنتی میاندیشید اما در مقایسه با همکسوتان خود روشن بین و با مسائل جدید آشنا بود. آیت الله اشراقی چند جلد تفسیر قرآن نوشته بود.
ایشان با ورود به ستاد بخشی از وظایف به خصوص در رابطه با ملاقات ها را برعهده گرفتند.
مباحثه بر سر سیگار
اولین بار بود که ایشان را از نزدیک دیدم به سرعت اعتماد و احترامی متقابل میان ما برقرار شد. ایشان بسیار زیاد سیگار میکشید. چند بار با ایشان درباره مضرات سیگار صحبت کردم اما نپذیرفت. به ایشان میگفتم بر اساس آموزش های دینی و قرآنی: کل مضر حرام یعنی هر چیز مضری حرام است.
یکبار در حضور آیتالله خمینی، آقای اشراقی بر سبیل مزاح گفت دکتر یزدی فتوا داده سیگار کشیدن حرام است.
من هم توضیح دادم که حتی روزه گرفتن اگر برای سلامتی مضر باشد حرام است.
آیتالله خمینی حق را به جانب من دادند اما آقای اشراقی به استفاده از سیگار ادامه داد.
با استقرار آیتالله خمینی و خانواده در ویلای جدید، در ساختمان تغییراتی داده شد. اتاق کوچک صندوق خانه به مرکز تلفن خانه تبدیل شد. آقایان فردوسی پور، املایی و محتشمی پور به نوبت مسوول پاسخگویی به تلفن ها بودند. آنها همچنین به آپارتمان دکتر غضنفرپور در پاریس که هنوز در اختیارشان بود میرفتند و آن جا هم کار پاسخگویی به تلفن ها را برعهده داشتند.
روحانی جاسوس دفتر امام
علاوه بر این سه نفر، یک روحانی دیگر هم به نام سیدمحمدعلی موسوی، به آنها ملحق شده بود که تمام روز در دفتر پاریس در منزل دکتر غضنفرپور مستقر شده بود. هنگامی که دانشجویان عضو اتحادیه اسلامی دانشجویان، سفارت ایران در پاریس را اشغال و سفیر را بیرون کردند در آنجا به اسنادی دست یافتند که نشان میداد این روحانی جوان همه روزه گزارش فعالیتهای دفتر را به مسوول ساواک در سفارت میداده است.
رفت و آمد مراجعین به نوفل لوشاتو مشکل بود. اتوبوسهای عمومی و راه آهن بودند و کار میکردند اما ساعات رفت و آمد آن ها به دهکده خیلی محدود بود. با همت حاج مهدی عراقی، یک سرویس اتوبوس میان نوفل لوشاتو و آپارتمان پاریس راه اندازی شد. آقای عبدالکریم سنایی با خلوص و صداقت و پرکاری این وظیفه را انجام میداد. آقای سنایی بعد از انقلاب به وزارت امور خارجه رفت و چندین نوبت به عنوان سفیر در کشورهای مختلف اروپایی منصوب شد.( منبع: خاطرات دکتر ابراهیم یزدی، جلد سوم، انتشارات کویر)
تهیه برنامه راهبردی جمهوری اسلامی
متن برنامه راهبردی که ابراهیم یزدی به آیتالله خمینی داد شامل تشکیل یک گروه و یا شورای جمعی جهت بررسی وضعیت جنبش و تأسیس و اعلام دولت موقت بود تا در صورت رفتن شاه و امکان در دست گرفتن قدرت سیاسی از خلاء قدرت سیاسی، جلوگیری کند. برنامه این شورا همچنین شامل برگزاری رفراندوم درباره تعیین تکلیف رژیم سلطنتی و نیز اجرای انتخابات به منظور تشکیل مجلس مؤسسان برای تدوین و تصویب قانون اساسی جدید بود. این قانون اساسی میبایست مبنای تاسیس حکومت (جمهوری) اسلامی شود.
ابراهیم یزدی و بسیاری دیگر از فعالان سیاسی که تکنوکراتهای مذهبی خوانده میشدند، کوشیدند آیتالله خمینی را با عرصه سیاست مدرن که از آن شناختی نداشت، آشنا کنند. او در جایی میگوید پیش از انجام دیدارها و مصاحبهها با آیتالله خمینی صحبت میکرده است:
«مثلاً پیش از اولین مصاحبه آقای خمینی با تلویزیون آمریکا من برای ایشان توضیح دادم که این تلویزیون به چه گروهی تعلق دارد، رابطهاش با صیهونیستها چیست و ما باید چه موضعی داشته باشیم. »
در ویلای نوفل لوشاتو خیلیها رفتو آمد داشتند و خمینی را در رساندن کشتی انقلاب اسلامی به ساحل ایران یاری کردند. دبیرکل نهضت آزادی (ایراهیم یزدی) در یکی از مصاحبههایش میگوید: «هنگامی که قرار شد برنامه سیاسی پیاده شود، آقای خمینی فرمودند که خوب من سیاسیون را نمیشناسم، من دکتر سحابی و مهندس بازرگان و تو را میشناسم. بنابراین این جور قرار شد که سه نفر را ایشان معرفی کردند، مرحوم بهشتی، مطهری و هاشمی رفسنجانی که این سه نفر در ایران افراد سیاسی را به اقای خمینی معرفی کنند و آقای خمینی اینها را به عضویت شورای انقلاب معرفی کند و شورای انقلاب تشکیل شود.
آقای یزدی در ادامه تصریح میکند: «اول هم قرار نبود که روحانیون در شورای انقلاب باشند. قرار بود که کل اعضای شورای انقلاب همه از غیرروحانیون باشند. برای این که این کار بشود، آقای خمینی از من خواستند که به مهندس بازرگان تلفن کنم که بیایند به پاریس.»[1]
نظر مهندس بازرگان و دکتر یزدی در مورد سیاست دولت
یزدی نهتنها مشاور که از تئوریسینهای رهبر انقلاب بود و در این مباحثه تاریخی، او نه در کنار بازرگان که در کنار امامخمینی میایستد. او آمده بود «گام اول انقلاب» را بردارد که در واقع، گام آخر در برانداختن نظام پیشین بود. بازرگان نیز در آن مقطع برانداز بود، اما همین براندازی را هم «گامبهگام» میخواست. روایت یزدی از این تمایز استراتژیک خواندنی است: «با مهندس هم قبل و هم بعد از دیدار با آقای خمینی بحث و گفتوگوهای مفصلی داشتیم. مهندس بازرگان نظرات خود را به تفصیل شرح داد. ایشان معتقد بودند که رژیم به بنبست رسیده است. خزانه خالی است. اقتصاد ورشکسته است. اداره چنین مملکتی واقعاً مشکل است و نیاز به معجزه دارد. مخالفان رژیم اگر دولت را در دست بگیرند و مسئولیت مستقیم اداره مملکت را بپذیرند، مفتضح خواهند شد... رژیم فعلی که تمامی امکانات و حمایت داخلی و خارجی را دارد، نتوانسته است مشکلات را مهار کند و اگر ما قبول مسئولیت کنیم، نمیتوانیم وضع اقتصادی را جمعوجور کنیم... به همین دلیل، مهندس عمیقاً اعتقاد داشت که باید یک برنامه درازمدت داشت و سنگربهسنگر جلو رفت و بهتدریج خود را آماده ساخت.»
یزدی درباره مواضعاش در قبال بازرگان در مذاکرات دونفرهشان در نوفللوشاتو مینویسد: «در مورد حرکت گامبهگام با نظر ایشان موافق نبودم. بحث من این بود که اگر ما، یعنی حرکت اسلامی، در خلاء، یعنی به دور از تاثیرات و فعلوانفعالات نیروهای دیگر (رژیم شاه و قدرتهای خارجی، بهخصوص آمریکا) قرار داشتیم و عمل میکردیم، برنامه سنگربهسنگر ممکن و مطلوب بود و احتمالاً ما را به هدف میرساند. اما چنین نیست. در صحنه و میدان عمل، غیر از نیروهای ملت، نیروهای دشمن هم فعال بودند. آن نیروها نیز برای خود حسابها و برنامههایی داشتند. در این مرحله، نیروهای دشمن در موضع ضعف قرار گرفتهاند و نیروهای ملت در موضع تهاجمی هستند. اگر ما در این مرحله با کوبیدن ضربات پیدرپی دشمن را سرکوب نسازیم و به او مجال بدهیم، دشمن از وضعیت فعلی بیرون خواهد آمد و با آرایش سیاسی-نظامی جدید، تعادل نیروها را به نفع خود بر هم خواهد زد و چهبسا دیگر نتوانیم فرصت فعلی را پیدا کنیم.»
نظر رهبر انقلاب نیز، دقیقاً همان نظر مشاور بود: «آقای خمینی نظرات آقای مهندس (بازرگان) را در خطمشی سنگربهسنگر نپذیرفت و گفت که اگر ما مجال بدهیم که دشمن از این مهلکه خلاص شود، دیگر معلوم نیست بتوانیم چنین فرصتی را به دست بیاوریم.»[2]
تقدیر نامه امام خمینی برای دکتر یزدی
۱۱ بهمن ۱۳۵۷/ ۲ ربیع الاول ۱۳۹۹
مکان: پاریس، نوفل لوشاتو
موضوع: تقدیر از زحمات آقای یزدی در ایام اقامت در فرانسه
مخاطب: یزدی، ابراهیم
شناسه ارجاع: جلد ۶ صحیفه امام خمینی (ره)، صفحه ۷
بسمه تعالی
در سفری که ناچار به پاریس منتهی شد، جناب آقای دکتر یزدی از لحظه اول همراهی نمودند و مدت چهار ماه و چند روز تحمل زحماتی ارزنده نمودند و خدمات ارزندهای به نهضت مقدس کردند، و در این چند ماه با کمال صداقت و امانت تقبل اموری چند را نمودند، امید است خدای متعال ایشان را اجر و توفیق عنایت فرماید.
2 ع 1 99
روح الله الموسوی الخمینی
ورود به ایران همراه امام خمینی
هنگامی که در صبح روز ۱۲ بهمن هواپیمای ایرفرانس، حامل رهبر انقلاب و همراهان، در فرودگاه تهران به زمین نشست، ابتدا آقایان پسندیده و مطهری برای دیدن آقای خمینی به درون هواپیما آمدند و خیر مقدم گفتند. سپس آقای خمینی به همراه حاج احمد آقا و آقایان پسندیده و مطهری برای دیدن آقای خمینی به درون هواپیما آمدند و خیر مقدم گفتند. سپس آقای خمینی به همراه حاج احمد آقا و آقایان پسندیده و مطهری از پلههای هواپیما پاینن رفتند. بعضی از دوستان همراه در هواپیما اصرار داشتند که حتما پشت سر آقای خمینی از پلههای هواپیما پایین بیایند، اما من اصراری نداشتم که حتما همراه با آنان پیاده شوم. وقتی همه پیاده شدند، من پیاده شدم و هنگامی به سالن عمومی رسیدم که جمعیت پیشوازکنندگان دور آقای خمینی را گرفته بودند و سرود «خمینی ای امام» خوانده میشد. وقتی از پلههای سالن مسافران پایین رفتم، پدر و برادرانم را در کنار دوستان دیدم. بعد از سلام و علیک و دیدهبوسی با آنان و سپس با مهندس بازرگان و دکتر سحابی، آیتالله طالقانی را دیدم که در کنار سکوی وسط فرودگاه نشسته و به دیوار تکیه کرده است. از آنچه دیدم تعجب کردم و ناراحت شدم. آقای خمینی بیتردید رهبر بلامنازع انقلاب بود، اما آقایان طالقانی و منتظری و مهندس بازرگان و دکتر سحابی رهبران جنبش در داخل ایران بودند. ابتدا باید ترتیبی داده میشد که این رهبران از آقای خمینی استقبال و دیدار کنند. اما در مراسم استقبال آقای خمینی بینظمی آنچنان بود که هرکسی سعی میکرد خودش را به آقا برساند و در کنار ایشان باشد. این هیجان و بینظمی امکان دیدار این رهبران با آقای خمینی را نداد. آقای منتظری به یکی از اتاقها رفته بود و آقایان مهندس بازرگان و دکتر سحابی و دوستان دیگر در یک طرف سالن به انتظار ایستاده بودند. آقای طالقانی هم توان ایستادن نداشت بر روی زمین نشسته و به دیوار محل سکوی اطلاعات فرودگاه تکیه زده بود. به دیدارش رفتم. این دیدار، بعد از هجده سال برای هر دو هیجانبرانگیز بود. در حالی که اشک شوق از سر و صورتمان سرازیر بود یکدیگر را در آغوش گرفتیم. سپس به اتفاق آقای طالقانی به اتاقی رفتیم که برای استراحت اختصاص داده شده بود. آقای پسندیده و آیتالله منتظری در آن اتاق بودند. هنگامی که آقای خمینی سوار ماشین مخصوص شدند و طبق برنامه برای رفتن به دانشگاه راه افتادند، آقای تهرانچی، به همراه دو نفر از دوستان دیگر آمدند تا مرا با ماشین خود به بهشتزهرا ببرند، اما کثرت جمعیت آنچنان بود که آقای خمینی نتوانستند بر طبق برنامه به دانشگاه بروند و یکسره به بهشتزهرا رفتند. سنگینی ترافیک و کثرت جمعیت آنچنان بود که ما هم از رفتن به بهشتزهرا منصرف شدیم و دوستان مرا به منزل پدرم در خیابان ایران رساندند. به این ترتیب یک دورهی هجدهسالهی غرب و دوری از وطن و خانواده و دوستان از شهریور ۱۳۳۹ تا بهمن ۱۳۵۷ به پایان رسید.[...]
روزنامه کیهان در تاریخ 14 بهمن 57 مصاحبه دکتر ابراهیم یزدی با بی بی سی را به عنوان «یکی از اطرافیان آیتالله خمینی» منتشر کرد.
به گزارش جهان مانا، طبق خبر کیهان، دکتر یزدی در این مصاحبه گفت که هدف آیتالله خمینی رضایت و آسایش ملت است. به گفته وی، مردم خواهان آنند تا به جای رژیم غیرقانونی، دولت موقتی سر کار آید که کار تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی را بر عهده گیرد؛ آنگاه انتخابات عمومی برگزار خواهد شد و قدرت از دولت موقت به نمایندگان منتخب مردم منتقل خواهد شد.
دکتر یزدی گفت که آیتالله نقش هادی ملت را خواهد داشت.
بخش سوم خاطرات دکتر یزدی
در نوشته پیشین به نوشته ها و نقل قول های روحانیون و همراهان امام خمینی در عراق اشاره کردیم در این بخش به روایت دکتر یزدی مراجعه می کنیم:
روایت دکتر یزدی از نمایندگی آیت الله خمینی و سفر به فرانسه
دکتریزدی درجلددوم خاطرات خویش به ارتباطات،دیدارهاوگفتگوهای مستمرخودباعلمای نجف وخصوصاًبا آیت الله خمینی پرداخته ومی نویسد:که درسال1351،بامُجوّز کتبی آیت الله خمینی،وی نمایندهء خمینی برای دریافت«وجوهات شرعیّه»بود.بخشی ازاین«وجوهات»برای مبارزه علیه رژیم شاه«هزینه می شد»(یزدی،ج2،ص252).
که این موضوع با ثبت سند تایید شده است.
عنوان: اجازه نامه به آقای ابراهیم یزدی، در اخذ و مصرف وجوهات
تاریخ: ۸ اردیبهشت ۱۳۵۴/ ۱۶ ربیع الثانی ۱۳۹۵
مکان: نجف
موضوع: اجازه در امور شرعیه
مخاطب: یزدی، ابراهیم
شناسه ارجاع: جلد ۳ صحیفه امام خمینی (ره)، صفحه ۸۶
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب آقای دکتر ابراهیم یزدی- ایّده الله تعالی- مجاز و وکیل از قِبَل این جانب میباشند در اخذ وجوه شرعیه از قبیل سهم مبارک امام- علیه السلام- و سهم سادات عظام و سایر وجوه شرعیه و ایصال آنها به این جانب؛ و مجازند خمس از سهم مبارک امام- علیه السلام- را در اعلای کلمه حق و ترویج و تایید اسلام و سایر موارد مقرره شرعیه صرف نمایند. از جناب ایشان و سایر دوستان امید دعای خیر دارم. و السلام علیه و علیهم و رحمه الله و برکاته.
به تاریخ 16 شهر ع 2 1395
روح الله الموسوی الخمینی»
انتقال آیت الله خمینی از ترکیه به نجف بقول دکتریزدی:« امکانات مناسب تازه ای برای همکاری و همگامی و همکُنشی و تا حدود زیادی همزبانی، میان روحانیت به طورعام و آقای خمینی به طور خاص و روشنفکران دینی خارج از کشور (انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا و آمریکا و نهضت آزادی ایران در خارج ازکشور) و هم چنین روشنفکران غیرمذهبی (سازمانهای دانشجویان ایران وکنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی) به وجود آورد.طی حدود 12 سال(1345 تا 1357) ارتباط سازمان یافتهء بی سابقه ای میان دو طرف شکل گرفت».(یزدی،ج3،مقدمه،ص16).
بدین ترتیب،اتحاد نیروهای چپ،ملّی ومذهبی درخارج ازکشور،ارتش نبرومندی بوجودآورده بودکه با امکانات مالی -تدارکاتی وزرّادخانهء تبلیغاتی خویش(که بخشی ازسوی دولت های مصر،لیبی،عراق و… تأمین می شد)،کارزارِ عظیمی علیه شاه واصلاحات ارضی واجتماعی وی آغازکردند.
بهنگام اقامت در آمریکا،دکتر یزدی به تاسیس انجمن اسلامی دانشجویان وپزشکان آمریکا و کانادا و«جامعهء مسلمانان هوستون»پرداخت.این سازمان،بزرگترین سازمان اسلامی در آمریکا به شمار می رفت.تظاهرات،راه پیمائی ها،اعتصاب ها و بست نشستن های دکتریزدی ویاران او علیه شاه ( خاطرات یزدی ج2،صص421-461)،باعث شده بودتا بهنگام تحولات سال1357دکتریزدی برای روزنامه ها و رادیو-تلویزیون های آمریکا چهره ای آشنا باشد.
نشریات برخی سازمان های مخالف شاه درخارج ازکشور،به دوزبان عربی وفارسی منتشرمی شدندو-عموماً- اعلامیّه های آیت الله خمینی را چاپ ومنتشرمی کردند.ملاقات هیأت دبیران کنفدراسیون دانشجویان ایرانی درخارج ازکشور(محمودرفیع ومجیدزربخش)با آیت الله خمینی درنجف(شهریور1348) و یا پیام های حمایت آمیزاین سازمان دانشجوئی خطاب به خمینی وحمایت از شورش15خرداد 42،نشانهء وحدت سیاسی-ایدئولوژیک آنها باآیت الله خمینی درمبارزه باامپریالیسم ورژیم شاه بود.شعاربرخی ازاین گروه ها دربارهء«خلیج عربی»(بجای خلیج فارس)وشعار«کوتاه بادحاکمیّت استعماری وفاشیستی رژیم شاه برجزایرعربی!»(یعنی جزایرخلیج فارس)،بیانگر ِوابستگی های مالی یاتدارکاتی این گروه ها به دولت های مصر،عراق،یمن جنوبی،لیبی و…بود.شگفتا که همهء این گروه ها وسازمان های سیاسی،زیر اسم وعکس دکترمصدّق فعالیّت می کردند؛شخصیّتی که استقلال طلبی وسیاست«موازنهء منفی»ازمشخّصات ممتازوی بود.حسن ماسالی،عضوفعّال جنبش دانشجوئی ویکی ازمسئولان اصلی «جبههء ملّی»(بخش خاورمیانه)،ضمن اشاره به ارتباط و ملاقات خود«باخمینی واطرافیان او»،از ملاقات های خویش با رهبرلیبی،معمّر قذّافی ودیگررهبران مخالف شاه درمنطقه،یادمی کندو می نویسد: -« درکل حدودهشتصدهزاردلار[ازدولت قذّافی(کمک مالی گرفتیم).[1]
محمد رضا شاه در«پاسخ به تاریخ»(ص214)اشاره می کندکه«برای انحراف ومشوب کردن اذهان جوانان ودانشجویان ما نزدیک به 250میلیون دلارازطرف دولت لیبی تأمین شده بود!»
نقل قول دکتر یزدی در مورد سفر به پاریس - سفر به پاریس برای اقامت دائم بود یا اقامت موقت؟
در آن موقع نمیدانستیم برای چه مدت ممکن است مجبور به اقامت در پاریس بشویم. البته نیت اقامت موقت بود. از بصره آقایان املایی و فردوسیپور به دوستانشان در نجف تلفنی خبر داده بودند که در مرز چه گذشته و قرار است ما به بغداد برویم. بنابراین جمع زیادی از آقایان طلاب و مدرسان جوان به بغداد آمده بودند. بعد از استقرار در هتل دارالسلام، شب رفتیم به کاظمین برای زیارت. همان شب از هتل زنگ زدم به آقای حبیبی در پاریس. آقای خمینی برای سفر به پاریس چند شرط با من کردند. گفتند من میآیم پاریس، ولی نمیدانم وضع غذای آنجا از نظر شرعی چطور میباشد. من توضیح دادم که در پاریس مسلمانها زیاد هستند و گوشت ذبح شرعی وجود دارد. نگران نان بودند که مثلاً آنجا میگویند چربی خوک، تویش مصرف میکنند گفتم میتوان نانهایی پیدا کرد که این مشکل را نداشته باشد. بعد گفتند که در پاریس، آقایان طرفدار ما با هم اختلاف دارند، اما مرا وارد اختلافات خودشان نکنند. دیگر این که در پاریس به منزل هیچ کس وارد نمیشوند. بلکه لازم است برای ایشان محلی به هزینه خودشان اجاره شود. من به آقای حبیبی زنگ زدم و این نکات را اطلاع دادم و از او خواستم که آنها را رعایت کند و علاوه بر این از ایشان خواستم تا حد امکان، سر و صدای موضوع را در نیاورند، زیرا اگر سر و صدایش در بیاید، ممکن است یک اختلال و کارشکنی در این سفر انجام شود. فقط دو سه نفر دوستان اصلی خودتان را که میشناسید، یعنی آقایان صادق قطبزاده، بنیصدر و دو نفر دیگر را در جریان بگذارید. ولی حتماً یک وکیل دعاوی همراه خود به فرودگاه بیاورید و منظور من آقای نوری البلاء بود که در فرانسه وکیل دعاوی بود. گفتم که او را حتماً بیاورید که اگر مانع ورود ما به فرانسه شدند او بتواند کاری انجام بدهد. در بغداد میخواستیم با هواپیمای ایرفرانس سفر کنیم، زیرا به عراقیها اطمینان نداشتیم، اما عراقیها مُصر بودند که ما حتماً با هواپیمای عراقی برویم و تا آخرین لحظه هم اجازه ندادند که با هواپیمای دیگری به جز عراقی پرواز کنیم در فرودگاه خیلی محترمانه با ما برخورد کردند. نمایندهای از طرف دولت عراق آمد، که آقای دعایی او را میشناخت و خیلی رعایت شئونات و مسائل را میکردند. بعد هم موقعی که میخواستیم سوار هواپیمای عراقی بشویم، اول همه مسافران را سوار کردند و پردهها را کشیدند و بعد اجازه دادند که ما 5 نفر به طبقه بالای هواپیما که یک جمبوجت دو طبقه بود برویم. آقای خمینی و حاج احمد آقا و آقای فردوسیپور و املایی و من سوار شدیم. در طبقه دوم هواپیما، هیچ کس غیر از ما 5 نفر نبود. وقتی که هواپیما خواست حرکت بکند، کسی آمد به عنوان مسافر نشست. ولی بعداً فهمیدیم که او مأمور مسلح دولت عراق است و احتمالاً برای مواظبت از ما مأمور شده است.
وقتی هواپیما پرواز کرد، آقای املایی سعی کرد به طبقه پایین برود، اما این مأمور
جلویش را گرفت و اجازه نداد. فکر ما در آن موقع این بود که عراقیها ممکن است ما
را تحویل دولت ایران بدهند. وقتی هواپیما در فرودگاه ژنو به زمین نشست، ما فکر
کردیم که هواپیمایمان را تغییر بدهیم تا از دست عراقیها خلاص بشویم ولی موفق
نشدیم. در فرودگاه ژنو وقتی که میخواستم از هواپیما پایین بیایم، مأمور عراقی نمیگذاشت،
اما من با او برخورد کردم و گفتم تو حق نداری آزادی ما را محدود بکنی، به تو چه
مربوط است که من میخواهم بروم به فرودگاه یا نروم؟ چون هواپیما نیم ساعت، سه ربعی آنجا توقف داشت
تا مسافر پیاده کند. من با آقای املایی به داخل فرودگاه رفتیم و از آنجا دوباره به
حبیبی زنگ زدم و اطلاع دادم که در گنو هستیم و معلوم نیست عراقیها میخواهند چه
کار بکنند؟ بنابراین شما توجه داشته باشید اگر تا یک ساعت، یک ساعت و نیم دیگر،
هواپیما نرسد و ما نیاییم شما بدانید چیزی اتفاق افتاده است. اما خوب چیزی اتفاق
نیفتاد و ما به سلامتی وارد پاریس شدیم. در موقع پیاده شدن از هواپیما قبضهای
چمدانهای همراه خودمان را به آقای املایی دادیم که همراه با آقای فردوسیپور عقبتر
بیایند تا ما سه نفر یعنی آقای خمینی، حاج سید احمد آقا و من بتوانیم یک سره و به
سرعت از فرودگاه رد بشویم. ما سه نفر اولین کسانی از میان مسافران هواپیمای عراقی
بودیم که از فرودگاه پاریس رد شدیم. کنترل پاسپورتهای ما شاید 5 یا 6 دقیقه بیشتر
طول نکشید. فقط دیدند گذرنامه معتبر است و رد شدیم. در فرودگاه پاریس آقایان بنیصدر،
حبیبی، صادق قطبزاده، نورلی البلاء، آیتاللهی، دکتر غضنفرپور و فکر میکنم احمد
سلامتیان به استقبال ما آمده بودند. وقتی از فرودگاه بیرون آمدیم، ماشین آقای
غضنفرپور جلوی در ایستاده بود و ما سه نفر سوار ماشین ایشان شدیم. خود بنیصدر هم
جلو نشست و ما را بردند منزل غضنفرپور و به منزل او وارد شدیم. خوب این مسأله آقا
را ناراحت کرد، زیرا برخلاف قول و قرار گذاشته شده بود. چند روزی در آن آپارتمان
بودیم، اما چون آپارتمان در طبقه سوم بود و با توجه به رفت و آمد زیاد در شب و
روز، همسایهها ناراحت شدند و اعتراض کردند.
منزل در کجای پاریس بود؟
در محلهای در حومه پاریس به نام کَشان، به دلیل ناراحتی و اعتراض همسایهها، دنبال یک محل مناسبتری میگشتیم. اطراف پاریس را چند روزی به اتفاق مرحوم صادق قطبزاده و بعضی از آقایان دیگر گشتیم تا یک جا را پیدا کنیم. آقای دکتر عسگری، که از دوستان مرحوم دکتر سامی است، ویلایی در نوفللوشاتو، در حومه پاریس داشت که آن را در اختیار ما گذاشت. البته ویلای کوچکی بود، ولی در هر حال چون جای دیگری را نتوانسته بودیم پیدا کنیم. به نوفللوشاتو منتقل شدیم.
آیا مقامات دولت فرانسه با شما برخوردی داشتند؟
در هنگامی که هنوز در ساختمان دکتر غضنفرپور بودیم، نمایندهای از اداره مهاجرت آمد و اطلاع داد که خوب شما وارد شدهاید، ولی حق فعالیت سیاسی ندارید. سه ماه بدون ویزا حق دارید بمانید. اما بعد از سه ماه میبایستی آن را تمدید کنید. اولین فعالیتی که قرار شد انجام بگیرد از طرف انجمن اسلامی دانشجویان در پاریس بود. آنها در یک کلیسای معروف در پاریس برنامهای گذاشتند و از همه ایرانیها برای استماع سخنرانی آقای خمینی دعوت کردند. پس از اعلام این برنامه بود که نمایندهای از طرف اداره مهاجرت و پلیس آمد و اطلاع داد شما نمیتوانید این کار را بکنید. به اتفاق آقای هادی غفاری رفتیم و من از طرف آقا از مردم و جمعیتی که آمده بودند معذرت خواستم و هادی غفاری برای آنها سخنرانی کرد.( منبع: آخرین تلاش ما در آخرین روزها، خاطرات ابراهیم یزدی، انتشارات قلم، 1379.)