تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

ایران در تعطیلات و خواب طولانی تاریخی - بخش چهارم

   راه رهایی را با شناخت انحرافات و بازسازی فرهنگی می توان آغاز کرد

امروزه ثابت شده است که در پیشرفت ، علم و تکنولوژی اگر نگوییم بیشتر اما به همان اندازه منابع طبیعی، در توسعه، اهمیت دا رند. چون که تکنولوژی پیش رفته می تواند خود به تنهائی ایجاد مزیت نسبی برای کشورها کند. به طور مثال ژاپن ، کره ، سنگاپور که فاقد منابع طبیعی کافی می باشند توانسته اند از نظر صنعتی به دستاوردهای مهمی نائل شوند. درحالی که کشور هائی مانند آ رژانتین و ایران با وجود منابع غنی و سرشار طبیعی جزو کشور هائی در حال توسعه اند . از این رو تقسیم جهان معاصر به کشورهای توسعه یافته ، در حال توسعه و عقب مانده یا هر عنوان دیگری که به کار ببریم - حاصل هوس طبیعت نبوده است.

آ یا روزگار آ ن  نرسیده است که اندیشمندان ما زاویه دید خود را از مباحث بی حاصل نظری به دیدگاهی جهان بینی واقعی سوق دهند؟ و به جای توسل به موانع گفته شده و یا نظریه توطئه به جست جوی عوامل موثر در ایجاد فرهنگ لازم برای کسب دانش های علمی و عملی در  توسعه کشور ها باشند؟

 کشور چین که پر جمعیت ترین سرزمین جهان یکی از قدیمی ترین کشور های جهان است و تا دو سه دهه پیش هر سال میلیون ها، – نفر از مردم آ ن از گرسنگی می مردند، حالا توسعه و صنعتش، ترس بر اندام کشورهای توسعه یافته انداخته است؟

 

نقش مردم و مدیریت حاصل از میان مردم  در توسعه کشور

دکتر ادوارد دمینگ که وی را ناجی کشور ژاپن پس از جنگ جهانی دوم می دانند  در کتاب معروف خود، خروج از بحران چنین  می نویسد:

"برای خوش بختی و نیک فرجامی -یک ملت- ضرورت ندارد که منابع طبیعی به حد وفور وجود داشته باشد.سرمایه اصلی هر ملت بیشتر به مردم، مدیریت و دولت آ ن بستگی دارد، تا منابع طبیعی آ ن.  مسئله این جاست که مدیریت خوب را، در کجا می توان یافت؟ اشتباه خواهد بود که مدیریت آمریکائی را به یک کشور دوست صادر کنیم."[1]

در همه عواملی که برای عقب ماندگی ذکر می شود، توجه کمتری به این مورد «مدیریت» شده است . همه نظریات ارائه شده در باره پس رفت ها « معلول» هستند تا عامل. در شکست و ناموفق بودن این معلول ها ضعف و ناکارآمدی مدیریت نقش اساسی و کلیدی دارد.

کشورهای جهان سوم از جمله کشور ما با وجود این که در این زمان دارای تحصیلکردگان و دانشگاه دیدگان زیادی است اما دچار فقدان و یا کمبود فراوان مدیران خردمند و کارآمد و کار ساز  و محققین و اندیشمندان متفکر و متصدیان توانا و توانمند و مردم فعال و مسُولیت پذیر و بهره ور برای توسعه و پیشرفت است. اعضای دولت های این کشورها که برای مدیریت ملی برگزیده می شوند، نیز از میان همین گروه مردم انتخاب می شوند که بهره وری و کامیابی آن ها در توسعه- کافی به مقصود نیست.

یک دقت و توجه به این مهم نشان می دهد که ما به چه موارد مهم و اثر بخش گسترده ای نیاز داریم؟

هر کشوری برای اداره امور مختلف، متعدد و گسترده وظایف خویش در اقصی نقاط مملکت نیاز به افراد خردمند، با تحصیلات کافی و  تجربه مناسب(نه دارنده مدارک از موسسات رنگارنگ) با حس مسئولیت و شناخت پاسخگویی ،که مهارت کافی در سیاست گذاری، برنامه ریزی – اجرا و دانش لازم برای نظارت و اصلاح داشته باشند در همه بخش های زیر دارد.

در تمام سطوح و ارکان حاکمیت 2- در همه وزیران و وزارت خانه های کشور 3. در تشکیلات قوه قضاییه و در تمام ارکان دادگستری و وکالت کشوری 4. همه نمایندگان برگزیده مردمی در مجلس – شوراهای شهر – ده. 5- در تمام سطوح بخش آموزش های ملی: کودکستان – دبستان – دبیرستان و دانشگاه ها و مراکز آموزش تخصصی و عمومی و پرورشی. 6. موسسات صنعتی، کشاورزی، خدماتی . 7. در کل سازمان های بهداشتی و تندرسی. 8 در کل نهادهای مربوط به معادن – مسکن و حمل و نقل . 8. همه استانداری ها شهرداری ها و ده داری ها . ۹ . در امور نظامی و دفاعی کشور . 10و سایر بنیادها و سازمان هایی که در کشور فعالیت ها تولیدی تجاری – فرهنگی و ... دارند. باید دارای افراد لازم و ماهر باشند.

تعداد این افراد متخصص و متفکر و مجری و ناظر در بخش های متعدد ملی بالغ بر هزاران نفر خواهد بود.

اگر به این گروه افراد لازم برای اجرای خط صف را که باید مجریان ماهر، دلسوز، مسئولیت پذیر و آموزش دیده را هم اضافه کنیم بالغ بر میلیون ها نفر نیروی کار آمد نیاز داریم که مدیران ملی و خصوصی باید با ساماندهی و ساختار سازی و به کار گیری هنر رهبری و مدیریت بتوانند برنامه های ملی را با کیفیت خوب با بودجه مناسب و در زمانی مناسب تکمیل نمایند.

به این نیروی عظیم متفکر، ماهر و مجری متبحر - باید  گروهی اندیشمند و بالنده ای هم در سازمان های آموزشی و تولیدی و صنعتی و بهداشتی و سایر ارکان مملکتی داشته باشیم که در تمام این موسسات و سازمان ها اعمم از دولتی و خصوصی پیشرو نوسازی، بهسازی و نوآوری و اختراع و اکتشاف باشند و بتوانند کارها را مدام به سوی بهتر شدن و موثر تر و ارزان تر بودند سوق دهند و کشور بتواند وارد بازار و رقابت های جهانی شود.رقابت، آسایش، رفاه و امنیت لازم را برای شهر وندان فراهم کند.

برای برنامه ریزی و رفع این کمبودها کشور ، به مدیریت افراد لایق و توانمند در همه سطوح ملی، خصوصی و عمومی نیاز دارد که قادر باشتد برنامه های دراز مدت و مستمری برای آموزش و تربیت کردن این نیروها در فاصله زمان مناسب تهیه و به صورت یک بسیج همگانی به اجرا گذارند. با نظام مدیریت و روش های آموزشی موجود که عقب مانده و نامناسب نا کارآمد و تنیل پرور و .... هستند نمی توان چنین کمبودهای عظیمی را  در زمان مناسب و لازم بر طرف کرد.

 هیچ یک از عوامل عقب ماندگی که متفکرین خارجی و داخلی از آن ها نام می برند  قادر به تربیت و تامین این نیروی عظیم انسانی مورد نیاز کشور نخواهد بود. نه منابع طبیعی، نه سرمایه گذاری، نه آب و هوای مناسب، نه .............

مشاهده می شوحقیقت تاسف باور چنین است که  در کشور ما و سایر کشور های عقب مانده - سه عامل مهمی که دکتر دمینگ اشاره می کند یعنی – مدیریت  - دولت و مردم  همه دچار ضعف و نا کارآمدی  فراوان هستند. نه اعضای دولت توانایی برنامه ریزی و اجرای مناسب ملی دارند، نه مدیریت ها در سطح ملی و خصوصی در بخش های و گوناگون از قدرت و دانش لازم بر خوردارند و نه مردم با فرهنگ کار مناسب و مسئولیت پذیری مورد نیاز را دارند. هر سه گروه متولی و مهم در اداره کشور یعنی دولت – مدیریت و مردم در هر مملکتی دارای یک چیز مشترک هستند و این خصیصه مشترک است که کشورهای عقب مانده از جمله مملکت ما را  در گرداب عقب ماندگی سرگردان کرده است. این عامل مهم و محرک و ضروی همان، تفکر، و بینش همگانی  است که از طریق– فرهنگ ملی – و در طول تاریخ شکل گرفته است. برای رفع این معضل بزرگ اول ما باید اساس و بن مایه این جای افتادگی تاریخی را شناسایی، درک و قبول کنیم و سپس برای رفع آن چاره اندیشی کنیم.

 اما چرا ما در کشور خودمان دچار این نقیصه بزرگ و سرنوشت ساز و تخریب گر شده ایم؟ چه عوامل و شرایطی چنین سرنوشتی را بر ما حاکم کرده است؟ چرا ما درد بزرگمان را تشخیص نداده ایم؟ اندیشمندان ما چه کاری کرده اند؟ و آیا درد را تشخیص داده اند؟ و ..............

این ها سوال هایی است که ممکن است برای هر ایرانی علاقه مند به میهن وجود داشته باشد. شاید بهتر باشد که برای درک این معضل مهم و اساسی ما گذشته های تاریخی و شکل گیری بینش و نگرش فرهنگی خود را مورد کنکاش قرار داده و  به یک گذشته شکافی دور و دراز و عمیق به دور از تعصبات و دلبستگی ها بپردازیم و به ببینم که محیط و جامعه ما چگونه بوده و چه مسیری را طی کرده است؟ و باورهای اساسی و بنیادی آن که عامل تفکر و عمل مااست به چه صورتی شکل گرفته است و نهایتا ما  چرا این چنین شده ایم که نمی توانیم در دامن خود آدم های متفکر مناسب ،مدیران لایق و مردم مسئولیت پذیر تربیت کرده و تحویل جامعه دهیم؟

برداشت باور، بینش و نگرش ما چگونه شکل گرفته است که با دنیای متمدن فاصله مان زیاد و زیاد تر شده و می شود؟ این نوشته ها در جست و جوی این مهم است.

 

شکل گیری باورهای فرهنگی ایرانیان

شناخت فرهنگ بدون شناخت روابط و نهادهای اجتماعی و بدون شناخت تجربۀ زندگی روزمرة مردم در جامعه ناممکن  است. در نظر دورکم (جامعه‌شناس بزرگ قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم است. به عقیده  بسیاری، دورکیم بنیان‌گذار جامعه‌شناسی به‌شمار می‌رود.)، فرهنگ پدیده‌ای مستقل یا صرفاً تولید ذهن افراد جامعه نیست. فرهنگ و پدیده‌های فرهنگی رابطه‌ای جدی و انداموار با سبک زندگی ما دارند و از آن متأثرند و در عین‌ حال که به شیوۀ زندگی ما معنا می‌دهند سبب تداوم یا تغییر آن نیز می‌شوند. بنابراین، فرهنگ در این نگرش پدیده‌ای بسیار مهم و تاثیرگذار بر جامعه محسوب می‌‌‌شود و به‌رغم اینکه پدیده‌ای مستقل نیست، اما می‌تواند در همبستگی جامعه نقش بسیار مؤثری داشته باشد و بنابراین، باعث پدید آمدن تعاون و شادمانی شود. در حالی ‌که این ظرفیت را نیز دارد که به ایجاد بحران، آشفتگی و بی‌ثباتی دامن بزند.[2]

باورهای فرهنگی کشورهای اروپای غربی – روسیه – آمریکای شمالی و کشورهای ژاپن – چین – کره جنوبی – تایوان – استرالیا  که جزو ممالک توسعه یافته و پیشرفته هستند بر اساس نوشته داریوش شایگان: همه ی آن ها در اداره امور ملی و بین المللی متکی بر فلسفه و علم هستند. در حالی که بر خلاف باور این کشورها که بر  فلسفه و علم غربی  که مطلقا بر عقل باوری تاکید دارد و از ایمان دینی منفک است، کشورهای عقب مانده دارای فلسفه و علم شرقی [3] مبتنی که بر مکاشفه[4] و ایمان دینی  است.

جای گزینی عقل به جای مکاشفه – در غرب- نفی ارزش های متافیزیکی و جایگزینی جامعه مدنی به جای نظام مذهبی را به دنبال آورده است. داریوش شایگان - ریشه بحران معنوی غرب را نیز در همین مسئله می بیند. [5]

این علم شرقی که مبتنی بر مکاشفه و ایمان دینی است در میان مردم ما  از کی آغاز شده و چگونه پدید آمده و به چه صورتی در پندار ما جای گرفته است؟

 



[1] دمینگ ادوارد خروج از بحران ترجمه نوروز دّرداری ناشر رسا ص 24

[2] فرهنگ و دموکراسی - علی میرسپاسی- ایران نامه سال ۲، شماره ۳، پاییز ۱۳۹۶

 [3]  منظور شایگان از فلسفه و علم شرقی مشخص نیست ولی معمولا: فلسفه شرق یا فلسفه آسیایی فلسفه‌های گوناگونی را شامل می‌شود که در شرق و جنوب شرقی آسیا ریشه دارند، از جمله فلسفه چینی، فلسفه ژاپن، فلسفه کره که در آسیای شرقی رواج دارند، همچنین فلسفه هندی (شامل فلسفه بودایی و هندوئیسم) در آسیای جنوبی و فلسفه زرتشت، یهودی و اسلامی در جنوب غربی آسیا رواج دارند.(ویکیدیا دانش نامه آزاد)

[4] خواجه عبدالله انصاری (پیر هرات) در کتاب‌ منازل السائرین‌ - آیه متناسب با مکاشفه را آیه 10 سوره نجم: ‌ «‌فَاوْحَی الَی عَبْدِهِ مَا اوْحَی‌» پس (خدا) به بنده خود وحی فرمود آنچه که هیچ کس درک آن نتواند کرد. می‌داند. استناد به‌ ‌این آیه در باب مکاشفه، به این معنا است که به اعتقاد وی، مکاشفه و وحی از یک سنخ‌ ‌می باشند.

 مکاشفه از تجلیات ویژه روحی در حال خلسه و حالتی است بین خواب و بیداری که در آن شخص از امور متافیزیکی که مربوط به حواس ظاهری نیستند، با ادراکات روحی و معنوی آگاه می‌شود.(ویکی پیدیا دانش نامه آزاد)

[5] بروجردی مهرزاد همان (صص ۲۳۰-۲۳۱).

 

رهبرانی که از بالای زره پوش برای مردم سخنرانی کردند

اصلاحات اقتصادی گورباچف(آخرین رهبر کمونیست شوروی) در زمانی که وضعیت بسیار وخیمتر از گذشته بود، با فضای باز سیاسی همراه شد. این همزمانی، ارکان سیستم آهنین شوروی را به هم ریخت. مردم شدیداً خواستار این اصلاحات بودند. اما این اصلاحات با مخالفت هسته مرکزی قدرت شوروی، یعنی حزب کمونیست روبرو گردید. برای متوقف کردن اقدامات گورباچف، آنها دست به ِ کودتا زدند، اما مردم از ترس برگشت به دوره ِ ی خفقان ِ گذشته از مخالفان سر سخت ِ نظام سوسیالیستی مانند بوریس یلتسین (اولین  رئیس جمهور منتخب جمهوری روسیه)، دفاع کردند و کودتا شکست خورد.

 یلتسین در  بالای تانکی که برای مهار تظاهرکنندگان آمده بود با شهامت علیه کودتا سخنرانی کرد. این دومین باری بود که یکی از رهبران روسیه در بلای زرهپوش برای مردم سخنرانی میکرد. نخستین بار لنین بعد از برگشت از تبعید در ایستگاه راه آهن پتروگراد از بالای زرهپوش برای انقلابیون سخنرانی پر شور و هیجانی کرد و آنها را به قیام علیه دولت موقت، با شعار "زنده باد انقلاب سوسیالیستی" تحریک و تشویق نمود. این بار یلتسین حتا در برابر مقاومت مجلس  شوروی (دوما) و بست نشینی نمایندگان حزب کمونیست و ِ مدافعان حفظ سوسیالیسم، دستور به توپ بستن مجلس را داد.

حکومت شوراها فاجعه بارتر از این نمی توانست خاتمه یابد. وقایع به گونه ِ ای رقم خورد که جامعه از طرح اصلاحات گورباچف ِ برای حفظ سوسیالیسم گذر کرد و رهبری به دست یلتسین ِ ضدسوسیالیسم افتاد و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بهم ریخت، و جمهوریهای پانزده گانه شوروی استقلال یافتند و هر کدام به راه خود رفتند.

 بدین صورت کشور متحد باقی می ماند که گورباچف در رأس آن باشد. این گونه بود که یلتسین وارث قدرت در جمهوری روسیه شد و گورباچف از بالاترین مقام سیاسی کشور ساقط شد و اصلاحات مورد نظر او به راهی رفت که جای سوسیالیسم را رسما سرمایه داری شبه مافیایی گرفت. با این دگرگونیها ابر قدرت شوروی به لبه پرتگاه خطرناکی رسیده بود که حتا نفع غرب هم در جلوگیری از فروپاشی کامل آن بود. زیرا عواقب خطرناک بهم ریختن کامل شوروی میتوانست جهانگیر بشود.

گورباچف خواستار حفظ تمامیت شوروی همراه با اصلاحات مورد نظر ِ خود بود. اما حوادث گوناگون و در رأس آنها، کودتا، این خواست را به تاریخ سپرد و دیکتاتوری کارگران و سوسیالیسم که با شبه کودتایی پایان یافت.

چرا نظام سوسیالیسم و حکومت کمونیستی شوروی شکست خورد؟ یکی از دلایل چنین است:

-         اریک هابسباوم اعتقاد دارد که :در قرن بیستم جهان دگرگون شد. اما پیروان دگماتیست مارکس همچنان ِ سخنان مربوط به وضعیت سده ی نوزدهم را تکرار کردند. یعنی در این مورد ایراد به مارکس وارد نیست بلکه به پیروان جزمگرای او وارد است ِ که این تفاوت زمانی را در نظر نگرفتند. کما این که هنوز مارکسیستهای اُرتدوکسی هستند از جمله طرفداران قلیل بازمانده از حزب توده  در کشور خودمان – بر این باور هستند که نظریه های مارکس در قرن نوزده را می توان در سده ی بیست و یکم برای رهایی جهان از دشواری های فعلی به کار گرفت.و اگر این نظریه ها شکست خورده و می خورند -در این موارد مارکس هیچ نقشی نداشته است.

-         برخلاف اریک هابسباوم، برخی فروپاشی شوروی را مستقیم به ایدئولوژی اکتبر خوانده میشد. بعدها "انقلاب کبیر اکتبر" نام گرفت. کودتا به رهبری لنین تقریباً بدون خونریزی علیه دولت موقت روسیه انجام گرفت.

-         بلشویکها و متحدانشان ساختمان های دولتی و دیگر مکانهای استراتژیک را در پایتخت روسیه یعنی شهر پتروگراد (در حال حاضر سن پترزبورگ) اشغال کردند و دولت جدیدی با ریاست لنین تشکیل دادند.

درگیری نظامی بعد از انحلال مجلس مؤسسان که اکثریت نمایندگان منتخب آن از ِ حزب اس آر ها بودند؛ آغاز شد. دستور ِ انحلال مجلس مؤسسان را لنین صادر کرده بود..ولی به یوتوپیای [1]مارکسیستی ارتباط میدهند.

 دانیل چیروت مینویسد: رجوع به مشکلات اقتصادی برای فروپاشی کافی نیست. موفقیتهای زیادی هم دراین کشورها بوده است. از نظرنظامی به هرحال بسیار پیشرفت کرده بودند. مردم کشورهای بلوک شرق از تحصیلات عالی و خوبی برخوردار بودند. او مینویسد درست است که کشورهای اروپای شرقی نسبت به غرب از امکانات کمتری برخوردار بودند اما همزمان کشورهای فاسد، فقیر، نابرابر و ناعادلانه تر از کشورهای بلوک شرق در جهان کم نبودند، ولی چرا دولتهای کمونیستی بدون مقاومت فروپاشیدند؟

او خود پاسخ میدهد، در وضعیتی که مردم این کشورها از تحصیلات بالایی برخوردار بودند ایدئولوژی و یوتوپیای سوسیالیسم و به طور مشخص مارکسیسم که پایه و اساس این دولتها بود اعتبارش را ازدست داده بود و وعده ها، پایه و اساس نداشت. به طور یقین جوزف استالین و دیگر رهبران مارکسیست این را میدانستند. در غیراین صورت مشروعیت سوسیالیسم از بین میرفت.

  به همین دلیل به دروغ متوسل میشدند. چیروت در ادامه میافزاید: از سال1920 دروغ، روی دروغ انباشته شده بود. هرچه فاصله میان واقعیت و وعده بیشتر میشد طبعاً از اعتبار جامعههای لنینیستی کاسته میشد. در کشورهای جهان سوم هم که به ایدئولوژی سوسیالیستی گرایش وجود داشت کمکم به این نتیجه رسیدند که شیوه ی مهندسی اجتماعی دگرگون شده و رشد و پیشرفت غربی کاراتر است در نتیجه به آن سو گرایش پیدا کردند. بنابراین نه تنها در کشورهای سوسیالیستی بلکه درتمام جهان توهم نسبت به سوسیالیسم و مارکسیسم از بین رفت. حزبهای سوسیالیستی در کشورهای غربی نیز تنها در حرف سوسیالیست باقی ماندند. .[2]



[1]آرمان‌شهرخواهی (به انگلیسی: utopianism) عبارت است از دلبستگی به ایجاد یا خیال‌پردازی دربارهٔ یک نظم اجتماعی آرمانی. از روزگار افلاطون تاکنون بسیاری از نویسندگان طرح جامعه‌های آرمانی ریخته‌اند و همچنین بسیاری از گروه‌های دینی و بهبودخواهان سیاسی در اروپا کوشش‌هایی برای برپا کردن جامعه‌های آرمانی کرده‌اند  ــ و از جمله مارکسیست های ارتدکس

 

[2] -بر گرفته از کتاب از لنینیسم تا پوتینیسم:دلایل فرو پاشی اتحاد شوروی – کاظم علمداری