تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

آیا در همه کشورها می توان به صورت مناسب از نظام دمکراسی استفاده کرد؟

دارون عجم اغلو و جیمز رابینسون (اساتید دانشگاه های ام.آی.تی و هاروارد) در یک پژوهش ژرف و سترگ در تاریخ جهان و در حوزه ی اقتصاد سیاسی، به بررسی نظریات و علل موفقیت و عدم موفقیت کشورها در بازه ای بلند از تاریخ جهان دست یازیده اند. نتیجه پژوهش این دو دانشمند در چارچوب کتاب ارزشمند «چرا کشورها شکست می خورند» نشر گردیده و در اختیار پژوهندگان قرار گرفته است. این کتاب در حال حاضر یکی از بهترین تالیفات در جهت شناخت ریشه های پیشرفت و عقب افتادگی کشورهاست که با آوردن نمونه های پیاپی و ادبیات روان، به نقش اصلی و غیر قابل کتمان حاکمان و نخبگان کشورها اشاره کرده و روندهای موثر در این زمینه را واشکافی می کند. از منبع یاد شده، چند نمونه مهم را از گذشته تا سده بیستم می نگریم تا استاندارد مناسبی برای سنجش عملکرد شاه به دست آوریم:

پادشاهی کنگو در قرن هفدهم فروپاشید و توانست در دهه ۱۹۶۰ از استعمار بلژیک خارج شود. کنگو در روزگار پس از استقلال و حکمرانی ژوزف موبوتو در سال های ۱۹۶۵ تا ۱۹۹۷ تقریبا سیر نزولی اقتصادی پیوسته و فقر فزاینده ای را از سر گذراند. این سیر نزولی بعد از براندازی موبوتو توسط لورن کابیلا ادامه یافت. موبوتو مجموعه ای از نهادهای بهره کش ایجاد کرد. شهروندان فقیر شدند اما موبوتو و نخبگان اطراف او به ثروت های افسانه ای رسیدند. موبوتو در محل تولدش، گبادولیت، در شمال کشور برای خودش کاخی ساخت که فرودگاهی بزرگ و مناسب فرود آمدن یک جت کنکورد مافوق صوت هم داشت! در اروپا قصرهایی خرید و زمین های بزرگی از بروکسل پایتخت بلژیک را مال خود کرد. آیا برای موبوتو بهتر نبود به جای افزایش فقر در کنگو نهادهایی اقتصادی ایجاد کند که ثروت کنگویی ها را افزایش دهند؟ اگر موبوتو کاری کرده بود که به افزایش ثروت در کشورش بیانجامد، آیا نمی توانست پول بیشتری به دست آورد؟ متاسفانه برای بسیاری از کشورهای جهان پاسخ این پرسش منفی است. [زیرا] نهادهای اقتصادی که انگیزه هایی برای پیشرفت اقتصادی ایجاد می کنند ممکن است همزمان درامد و قدرت را به شیوه ای باز توزیع کنند که دیکتاتور غارتگر و دیگر افراد دارای قدرت سیاسی وضعیت بدتری پیدا کنند. (عجم اغلو و رابینسون: ۱۱۷- ۱۱۶).

یوهانس گوتنبرگ در سال ۱۴۴۵ در شهر آلمانی ماینز از ابداعی خبر داد که بر تاریخ اقتصادی پس از آن تاثیر عمیقی گذاشت. در اروپای غربی سریعا به اهمیت ماشین چاپ پی بردند [و به شدت گسترش یافت] اما بایزید دوم سلطان عثمانی در اوایل ۱۴۸۵ با صدور فرمانی مسلمانان را صراحتا از چاپ خط عربی منع کرد. این قانون با شدت بیشتر توسط سلطان سلیم در ۱۵۱۵ اجرا شد. تا سال ۱۷۲۷ استفاده از ماشین چاپ مجاز نبود تا اینکه سلطان احمد سوم به موجب فرمانی به ابراهیم متفرقه اجازه تاسیس چاپخانه داد اما همین اقدام دیرهنگام هم با محدودیت هایی مواجه بود [زیرا] چاپ هر کتابی موکول و منوط به رای هیات نظارت سه نفره ای متشکل از مفتی های حقوقدان و شریعت شناس بود. تعجبی ندارد که ابراهیم متفرقه کتاب چندانی چاپ نکرد و از سال ۱۷۲۹ تا ۱۷۴۳ که دست از کار کشید فقط ۱۷ کتاب چاپ کرد. خانواده اش کوشیدند راهش را ادامه دهند اما آن ها نیز تا سال ۱۷۹۷ که این کار را وانهادند تنها هفت کتاب چاپ کردند! درسال ۱۸۰۰ که ۶۰ درصد مردان و ۴۰ درصد زنان انگلیسی باسواد بودند احتمالا شهروندان باسواد امپراتوری عثمانی تنها ۲ تا ۳ درصد بوده اند. نظر به نهادهای مطلقه و بهره کش امپراتوری عثمانی، درک خصومت سلطان با صنعت چاپ آسان است. کتاب ها با انتشار ایده ها، استیلا بر مردم را دشوارتر می کنند. صنعت چاپ، نظام مستقر را که معارفش تحت استیلای نخبگان بود به خطر می انداخت. سلاطین عثمانی و تشکیلات ایدئولوژیک آن از تخریب خلاقی که در پی گسترش صنعت چاپ پدید می آمد، وحشت داشتند و حل مساله را در ممنوع کردن چاپ دیدند. (عجم اغلو و رابینسون: ۲۶۷ - ۲۶۵).

مثال شوروی حتی بسیار جالب تر است؛ جایی که دیکتاتوری کمونیستی چگونه نمی تواند نهادهای فراگیر را ایجاد کند و علاجی نیز ندارد. قبل از سال ۱۹۲۸ بیشتر روس ها در مناطق روستایی زندگی می کردند. تکنولوژی مورد استفاده توسط دهقانان ابتدایی بود و انگیزه های زیادی برای بهره وری وجود نداشت. آخرین بقایای فئودالیسم روسی تنها کمی قبل از جنگ جهانی اول ریشه کن شد. بنابراین پتانسیل اقتصادی عظیم ناشناخته ای از تخصیص مجدد این نیروی کار از کشاورزی به صنعت وجود داشت. صنعتی سازی استالینی این نیروی بالقوه را با روشی بی رحمانه آزاد کرد. در حقیقت در فاصله ۱۹۲۸ و ۱۹۶۰ درامد ملی سالی ۶ درصد رشد کرد. این رشد اقتصادی توسط تغییرات تکنولوژیک ایجاد نشده بود، بلکه توسط تخصیص مجدد نیروی کار و انباشت سرمایه ازطریق ایجاد ابزار و کارخانجات جدید به دست آمده بود. در دهه ۷۰ رشد اقتصادی متوقف شد. مهم ترین درس این است که نهادهای بهره کش به دو علت نمی توانند تغییرات تکنولوژیک پایدار ایجاد کنند: -

  -           فقدان انگیزه های اقتصادی و -   مقاومت نخبگان. (عجم اغلو و رابینسون: ۱۶۷ - ۱۶۶).

در مورد شوروی نکات جالب تری نیز هست: استالین فهمید که در اقتصاد شوروی افراد انگیزه های چندانی برای سختکوشی ندارند. یک واکنش طبیعی، ایجاد چنین انگیزه هایی بود و گاهی اوقات هم چنین کارهایی می کرد. در اوایل ۱۹۳۱ از ایده «مردان و زنان سوسیالیستی» که بدون انگیزه های پولی کار کنند دست کشید. از ۱۹۳۰ اگر سطوح مورد نظر محصول حاصل می شد به کارگران پاداش هایی پرداخت می شد. اما پرداخت چنین پاداش هایی، نوعی ضد انگیزه برای تغییرات تکنولوژیک ایجاد کرد زیرا از آنجا که نوآوری، منابعی را که برای آینده نیاز دارد از چرخه تولید کنونی خارج می کند معمولا این ریسک وجود دارد که اهداف تولید محقق نشود و پاداش ها هم پرداخت نشود. همه رهبران شوروی در دهه ۴۰م از این انگیزه های معکوس خبر داشتند ولو اینکه این خبر به گوش ستایشگران آن ها در غرب نرسیده باشد. [از سویی] مجموعه کاملی از قوانین مربوط به مجازات کارگران از زیر کار در رو وضع شد.

مثلا در ژوئن ۱۹۴۰ قانون غیبت، بیست دقیقه غیبت غیر مجاز یا حتی بیکاری در ساعت کاری را جرمی به شمار آورد که مجازاتش می توانست ۶ ماه کار شاق و ۲۵ درصد کسر دستمزد باشد! در فاصله ۱۹۴۰ و ۱۹۵۵، در کشور شوروی ۳۶ میلیون نفر حدود یک سوم جمعیت بالغ به زندان فرستاده و بیست و پنج هزار نفر تیرباران شدند. در هرسال یک میلیون نفر به اتهام تخلفات کاری در زندان بودند؛ یادآوری دو و نیم میلیون نفری که استالین به گولاگ های سیبری[1] تبعید کرد نیازی به گفتن ندارد (عجم اغلو و رابینسون: ۱۷۱ - ۱۶۶). در اینجا تنها نوک کوه در دیکتاتوری کمونیستی نشان داده شد و مقایسه آن با عملکرد شاهان پهلوی قطعا درس آموز خواهد بود البته اگر انصاف به میان آید.

تصور نکنید که مخالفت با پیشرفت منحصر به کشورهای دیکتاتوری معاصر یا شرقی ها بوده است. در مغرب زمین نیز تا پیش از جایگزینی کامل نهادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر و حتی در عصر رنسانس، همین وضعیت برقرار بوده که دو نمونه زیر خواندنی است:

-        الف- واژه لودیت امروزه مترادف با مقاومت در برابر تغییرات تکنولوژیک است. لودیت ها در ۱۷۵۳ خانه جان کی، مخترع انگلیسی را که در سال ۱۷۳۳ ماشین فلایینگ شاتل را به عنوان یکی از اولین دستاوردهای بزرگ صنعت بافندگی اختراع کرده بود، آتش زدند. جیمز هارگریوز مخترع ماشین نخ ریسی که پیشرفت انقلابی مکمل در ریسندگی به شمار می رفت با رفتار مشابهی مواجه شد. (عجم اغلو و رابینسون: ۱۱۹ - ۱۱۸).

-        ب- در زمان انقلاب صنعتی قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، نقشه سیاسی اروپا با نقشه امروزی آن کاملا متفاوت بود. [با فروپاشی امپراتوری روم دولت هایی تشکیل شد]، امپراتوری هابزبورگ یا اتریش - مجارستان بر منطقه پهناوری به وسعت دویست و پنجاه هزار مایل مربع حکم می راند. پادشاهی هابزبورگ از نظر جمعیتی سومین دولت بزرگ اروپا بود و یک هفتم جمعیت اروپا را در خود داشت. فرانسیس اول که در سال های ۱۷۹۲ تا ۱۸۰۶ به عنوان آخرین امپراتورِ امپراتوری مقدس روم حکمرانی می کرد و پس از آن تا زمان مرگش در ۱۸۳۵ امپراتور اتریش - مجارستان بود، خودکامه ای تمام عیار بود. وی در سال ۱۸۲۱ در خلال نطقی خطاب به معلمان مدرسه ای در لایباخ به صراحت نشان داد: «من به دانشمندان خوب نیاز ندارم، بلکه شهروندان خوب و درستکار می خواهم. تکلیف شما این است که جوانان را اینگونه تربیت کنید. هرکس برای من کار می کند باید آنچه را به او می فرمایم تعلیم دهد. کسی که از عهده این کار بر نیاید و یا افکار تازه ای پیدا کند بهتر است برود وگرنه خودم برکنارش می کنم»[!] وقتی فرستادگان مردم ایالت تیرول اتریش با تقدیم عریضه ای به فرانسیس خواستار وضع قانون اساسی شدند به آنان اینگونه پاسخ داد: «که اینطور، قانون اساسی می خواهید ! پس گوش کنید، حرفی نیست، به شما قانون اساسی می دهم اما باید بدانید که سربازان از من فرمان می برند و من اگر پول لازم داشته باشم دوبار نمی گویم». وقتی رابرت اوئن مصلح اجتماعی انگلیسی کوشید برای بهتر شدن وضع تهیدستان اجرای پاره ای اصلاحات اجتماعی را به دولت اتریش بقبولاند یکی از دستیاران مترنیخ (وزیرخارجه دولت) بنام فردریک فون جنتس در جوابش گفت: «ما ابدا به دنبال این نیستیم که توده های مردم به وضع بهتر و استقلال برسند. اگر چنین شود چگونه می توانیم بر آنها حکومت کنیم؟» (عجم اغلو و رابینسون: ۲۷۹ - ۲۷۶).

به هر روی در اینجا به خوبی با سرشت استبداد و ضدیتش با توسعه آشنا می شویم. فصل مشترک تمام مخالفت ها با توسعه و پیشرفت در طول تاریخ را به گونه زیر می توان بیان نمود:

«گروه های قدرتمند اغلب در برابر پیشرفت اقتصادی و در برابر موتورهای رونق می ایستند. رشد اقتصادی صرفا فرایندی از ماشین های بهتر و بیشتر و افراد آموزش دیده بهتر و بیشتر نیست، بلکه فرایندی دگرگون شونده و بی ثبات کننده مرتبط با تخریب خلاق گسترده هم هست، بنابراین رشد تنها وقتی رخ می دهد که بازندگان اقتصادی که می دانند امتیازات انحصاری اقتصادیشان از دست خواهد رفت و بازندگان سیاسی که زوال قدرت سیاسیشان می ترسند، سد راه آن نشوند.» (عجم اغلو و رابینسون: ۱۱۹).

در واقع در بسیاری از مناطق جهان ایستادگی در برابر پیشرفت و فقیر کردن مردم، یک راه مناسب برای تحکیم قدرت و طولانی کردن دوره زمامداری بوده و اینجاست که در می یابیم دیکتاتور واقعی کسی است که به منظور حفظ قدرت، چنین روند ضد رشدی را دامن زند. شایسته است، نتیجه ی قطعی و گویا را از زبان پژوهشگران ارجمند بشنویم:

«کشورهای فقیر به این علت فقیرند که آن هایی که در راس قدرت هستند انتخاب هایی فقرزا می کنند. آن ها نه به علت سهو یا جهل، بلکه به عمد در مسیر اشتباه حرکت می کنند.» (عجم اغلو و رابینسون: ۹۸).

آن ها همچنین سوی دیگر توسعه، یعنی اقتدار دولت مرکزی را برای خروج از بدبختی، فقر و عقب افتادگی اینگونه می آورند: «تکثرگرایی و نهادهای اقتصادی فراگیر رابطه ای تنگاتنگ دارند. اما کلید درک اینکه چرا کره جنوبی و ایالات متحده آمریکا نهادهای اقتصادی فراگیر دارند تنها این نیست که این کشورها نهادهای سیاسی تکثرگرا دارند بلکه به دولت هایشان مربوط می شود که در حد معقولی قدرتمند و متمرکزند. کشور سومالی در شرق آفریقا درست نقطه مقابل این وضع قرار دارد. در واقع در این کشور هیچ اقتدار واقعی وجود ندارد که بتواند بر اعمال افراد نظارت کند و اجازه کاری را بدهد یا از انجام کاری بازدارد.» (عجم اغلو و رابینسون:۱۱۲).

کارنامه شاه به خوبی نشان می دهد که وی برخلاف نظام های بهره کش و دیکتاتوری حرکت کرد زیرا دیکتاتور واقعی به منظور تداوم قدرت خویش، برنامه ریزی کشور را بر توقف رشد، تحکیم پایه های قدرت، و تضعیف توان مادی و معنوی مردم قرار می دهد. در واقع در برنامه ای که برای توسعه صنعتی و اقتصادی یک کشور انجام می شود (در هرجایی از جهان) ایجاد فاصله طبقاتی و درجاتی از فساد اجتناب ناپذیر است اما آنچه در ایران شاهنشاهی می بینیم، تلاش شاه و دولتمردانش بر کاهش عوارض یاد شده از طریق انجام "انقلاب سفید" و مبارزه با فساد سیستمیک است. شاید در اینجا، گزارش وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی درباره ساواک نکته ای مهم و ظریف را روشن کند:

 «درزمان ریاست پاکروان بر سازمان امنیت کشور ( ۱۳۴۰- ۱۳۵۰) به دستور محمدرضا، فردوست با حفظ سمت در دفتر ویژه به عنوان قائم مقام ساواک برگزیده شد تا ضمن تحکیم ساختارساواک، با فساد مبارزه کند که وی گزارش کاملی از وضعیت نا به سامان ساواک و اختلاس های صورت گرفته برای محمدرضا ارسال کرد. در زمان معاونت فردوست، تغییر تخصص غیر ممکن شده و هر فرد تنها می توانست در سلسله مراتب تخصصی خود ارتقا یابد. در نتیجه در سال ۱۳۴۹ تعدادی از کشورهای خاورمیانه پرسنل اطلاعاتی و امنیتی خود را برای آموزش به تهران اعزام می کردند» (۳۰ ویژه نامه سال مجاهدت های خاموش: ۸۲).

در نمونه اخیر، باورمندی شاه به اصلاح سیستم و رفع فساد از درون سازمان های حکومتی، حتی آنجا که حیات خلوت وی به شمار می رفت را از زبان دشمن شماره یک او می شنویم؛ یعنی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی (ویژه نامه ۳۰ سال مجاهدت های خاموش). بی گمان وزارت اطلاعات، مجیزخوان آستان مقدس همایونی نبوده و نیست!

نکته بسیار مهم دیگر، اعزام پیوسته و هدفمند هزاران دانشجوی ایرانی به بهترین دانشگاه های جهان و جای دادن آن ها در بالاترین مناصب دولتی و دانشگاهی کشور، بدون توجه به پیشینه خاندانی و سیاسی آن ها بود. این برنامه سبب می شد تا ایران به گونه همیشگی در جریان تازه ترین تحولات دانشی، پژوهشی و مدیریتی جهان مدرن باشد و از اینرو نه تنها چنین کارکردی، توسعه چند جانبه ایران را تضمین می کرد بلکه با آزاد کردن انرژی لایه دانش آموخته کشور در فرایند توسعه، به افزایش توان قشر متوسط شهری و لایه های مدنی جامعه ایرانی کمک شایان نمود. از سویی با وجود افراد گوناگون از مردم عادی در بالاترین سطوح مدیریتی و علمی کشور، پیشینه ها و وابستگیهای قومی، قبیله ای، مذهبی، اشرافی و خانزادگی به کنار رفت و این امر، موتور محرک دیگری در پیشرفت کشور شد.

اکنون بد نیست اصول مورد نظر شاه را از زبان خودش بشنویم: «الهام بخش سیاست داخلی ما این سه اصل بود:

مشارکت، عدم تمرکز، و دموکراسی. می خواستم مردم ایران در اداره کشور و ساختن اقتصاد آن به موثرترین وجه ممکن شرکت کنند. انقلاب سفید می بایست ما را به این هدف ها برساند. خانه های انصاف، شورای ده، و شوراهای شهر و شهرستان و استان با اختیارات وسیع، همگی ابزار مشارکت سیاسی مردم به شمار می آمدند. سهیم شدن کارگران در اداره و سود واحدهای بزرگ تولیدی نیز به ثمر نشسته بود.» (پهلوی: ۲۹۳)

شاه عموما همان چیزی را بیان می کند که امروز پژوهشگران به سان چارچوب و فرمول نجات یک کشور بیان می کنند. اگرچه شاه نتوانست همه ی این اهداف را جامه عمل بپوشاند و در زمینه جهش دموکراتیک ناموفق بود، اما بی تردید جهت گیری ساختار فرمانروایی وی بالنهایه چنین بود. جدا از موارد مهم بالا، ایده و اندیشه بنیانی شاه بر دو ستون مهم استوار بود: ناسیونالیسم و سکولاریسم.

خواستگاه شاه و پدرش در گرایش ایشان به سکولاریسم و ناسیونالیسم تاثیرگزار بود و به ویژه زندگی شاه در دوره جوانی در سوییس از این جنبه مهم به نظر می آید. شاه و پدرش از لایه های میانی جامعه ی ایرانی برخاسته بودند، دردها و رنج های ملت را از نزدیک دیده بودند و فاقد خواستگاه عشیره ای و قبیله ای نیرومند بودند. همین امر سبب گردید تا آن ها برای مهار نیروهای برتر سنتی (قبایل، خوانین و روحانیون) تلاش کنند و طبقات میانی اجتماع را به گونه پیوسته وارد چرخه قدرت و مدیریت کشور نمایند. از اینرو نه فقط سیاست ناسیونالیستی مبتنی بر نیرومندی ملت را در پیش گرفتند بلکه با کنار نهادن عنصر مذهب از سیاست، تمام عناصر دینی کشور را عموما در یک کاسه نهادند..[2]

 



[1] نام نهادی بود که اردوگاه‌های کار اجباری در نواحی دور افتاده اتحاد جماهیر شوروی از قبیل مناطق سردسیر و یخبندان سیبری و استپ‌های قزاقستان، بیابان‌های ترکمنستان را در زمان حکومت ژوزف استالین اداره می‌کرد. محکومین سیاسی که حدود یک دهم شهروندان شوروی شامل محکومین عادی و سیاسیون در اردوگاه‌های کار اجباری به سر بردند.(ویکی پدیا دانشنامه آزاد)

[2] موسوی علی - شاه برای ایران چه کرد؟ آیا شاه دیکتاتور بود؟ پایگاه پان ایرانیسم

حزب توده ایران به دنبال چه نوع حکومتی در ایران بود؟

نوشته: نوروز دّرداری (فولادی)


حزب توده در ایران از بدو تاسیس خود در سال ۱۳۲۰ پیرو مکتب کمونیستی شوروی به رهبری ژوزف (یوسف) استالین بود. در همه سالهای فعالیت خود تا هنگام سقوط نظام شاهنشاهی ایران صرف نظر از هر گونه اقداماتی که در ایران صورت می گرفت اعم از مثبت و منفی با آن مخالفت می کرد. در همه این دوران تلاش داشت که رژیم سلطنی ایران را منهدم کند و حکومت کمونیستی را در ایران جا نشین کند ولی در هیچ یک نوشته های فراوان خود که در دوران رژیم شاهنشاهی چاپ و منتشر نمود و پس از آن در دهه اول انقلاب بسیاری از آنان تجدید چاپ شدند و نوشته های تازه فراوانی بر آن ها افزوده شد سخنی از نوع و محتوی نظام کمونیستی مورد نظر خود سخنی نگفته و نوشته شفافی در دست نیست. آن چه در این نوشته ها به صورت یکنواخت اشاره شده و می شود، حکومت دمکراتیک و یا حکومت توده مردم - پرولتاریا می باشد. این عنوان های یک نوع فریب است چون که ظاهر کلمات همان ادبیات مرسوم است اما معنی آن متفاوت و تنها در دست سردمداران اصلی حزب است. در این نوشته نمی توان به راحتی درک کرد که این حکومت چیست و درونش چه دارد در نوشته های نظریه پرداز معروف  حزب طبری و کتاب های سایر سایران حزب توده هم  شرح و بسط روشنی دیده نمی شود. در این نوشته کوتاه ما با درون مایه (آزادی ؟؟) مورد نظر توده ای ها و نوع گسترش حکومت مردمیش از زبان سر دبیر روزنامه پراودای مسکو آشنا می شویم و به نوع حکومت دمکرات؟ و آزادی ؟ مورد آرزوی توده ای ها کشور مان آشنا می شویم که مبارزه آن ها با دیکتاتوری شاهنشاهی برای چه نوع آزادی کمونیستی بود. در نوشته های بعدی به سایر ترفند و سوء استفاده از ادبیات جاری مردم برای سر پوش گذاشتن بر نیات اصلی حزب سخن خواهیم گفت.


مبنا و جایگاه حکومت در حزب توده

نیکولای بوخارین (1888- 1938) یکی از برجسته ترین متفکران و تئوریسین های بلشویکها بود که بین سالهای 1918 تا 1929، سردبیری روزنامه پراودا (حقیقت) را  در مسکو بر عهده داشت. او همچنین یکی از بنیانگذاران بین الملل سوم (کمینترن) بود. سرانجام بوخارین در بیدادگاههای استالین (1938) به اتهام کذب خیانت محکوم و تیرباران شد. وی تحقق نظام کمونیستی را چنین شرح می دهد:

«  برای تحقق به نظام کمونیستی، پرولتاریا باید مجموعه قهر (زور) و کلیه قدرت را در دست گیرد. پرولتاریا تا زمانیکه صاحب چنین قدرتی نباشد و تا وقتی که برای مدت معینی به طبقه حاکم تبدیل نشده باشد، نمی تواند دنیای کهنه را سرنگون بسازد. خود بخود قابل فهم است که بورژوازی بدون مبارزه، مواضع خود را تخلیه نخواهد کرد. زیرا برای آنها کمونیسم یعنی از دست دادن مواضع قدرت سابق، از دست دادن آزادی - مکیدن خون کارگران، از دست دادن حق سود، بهره، رباخواری و از این قبیل.

از این روست که انقلاب کمونیستی پرولتاریا، تغییر شکل کمونیستی جامعه، با خشم آگین ترین مقاومت استعمارگران برخورد می کند. اکنون وظیفه حاکمیت کارگری عبارت است از در هم شکستن بی رحمانه این مقاومت. ولی از آنجا که این مقاومت به طور اجتناب ناپذیر بسیار قوی خواهد بود، حکومت پرولتاریا همی می بایستی دیکتاتوری کارگران باشد. تحت عنوان دیکتاتوری نوعی حکومت قاطع و مصمم در سرکوبی دشمنان تفهیم میگردد.

بدیهی است که در چنین موقعیتی صحبتی از آزادی برای همه انسانها نمی توان در میان باشد. دیکتاتوی پرولتاریا با آزادی بورژوازی سر سازش ندارد. این دیکتاتوری درست از آن جهت ضروری است که آزادی بورژوازی را از او سلب نماید و دست و پایش را ببندد و هر گونه امکان مبارزه با پرولتاریای انقلابی را از او بگیرد. هر قدر مقاومت بورژوازی بزرگتر باشد، هر چه نا امیدانه تر قوایش را جمع کند، هر چه خطرناکتر گردد، به همان درجه هم باید دیکتاتوری پرولتاریا محکم تر و بی گذشت تر باشد، دیکتاتوری ای که در موارد استثنایی از اقدام به ترور نیز خودداری نکند.

 

تنها بعد از به زانو در آوردن کامل استثمارگران، بعد از سرکوبی مقاومتنشان، وقتیکه برای بورژوازی دیگر امکان صدمه زدن به طبقه کارگر وجود نداشته باشد، دیکتاتوری طبقه کارگر خفیف تر خواهد شد، در این میان بورژوازی سابق به تدریج خود را با طبقه کارگر د ر هم می آمیزد. دولت کارگری به مرور از بین می رود و تمام جامعه، به یک جامعه کمونیستی بدون هر گونه جدائی طبقاتی تبدیل میگردد.

تحت (حکومت) دیکتاتوری پرولتاریا، که فقط یک دستگاه گذر است، وسایل تولید همانطور که در ذات آنست، نه به تمام جامعه ، بلکه فقط به پرولتاریا و سازمان دولتی آن تعلق دارد.

طبقه کارگر، یعنی اکثریت مردم، تمام وسایل تولید را بطور موقت در انحصار خود میگیرد. به همین علت در اینجا مناسبات تولیدی کمو نیستی کامل موجود نیست در اینجا هنوز جدائی طبقاتی جامعه وجود دارد. هنوز یک طبقه حاکمه، یعنی پرولتاریا، انحصار تمام وسایل تولید توسط این طبقه جدید، یک قهر دولتی ( قهر پرولتری) که دشمنان خود را سرکوب میکند، موجود است.

اما به همان نسبت که مقاومت سرمایه داران، مالکان، بانکداران، ژنرالها و اسقف های سابق در هم شکسته می شود نظام جامعه دیکتاتوری پرولتاریا نیز بدون هر گونه انقلابی به مرحله کمونیستی وارد میگردد. دیکتاتوری پرولتاریا نه فقط اسلحه ای برای سرکوبی دشمن، بلکه در عین حال اهرمی است برای دگرگونی اقتصادی.

 از طریق این دگرگونی باید مالکیت اجتماعی جایگزین مالکیت خصوصی وسایل تولید گردد. این دگرگونی باید وسایل تولید و ارتباط را از چنگ بورژوازی بیرون بیاورد ( سلب مالکیت کردن). اما چه کسی مجبور است و باید آنرا انجام دهد؟ بدیهی است که این کار یک فرد نیست، اگر این کار را چند نفر و یا حتی گروههای کوچک انجام دهند در بهترین حالتش یک تقسیم حاصل می شود و در بدترین حالت به چپاولی ساده تغییر ماهیت میدهد.

از اینرو قابل درک است که سلب مالکیت بورژوازی باید از طریق قهر (زورگویی)  متشکل پرولتاریا عملی گردد و این قهر متشکل درست همان دیکتاتوری دولت کارگری است.[1]



[1] از کتاب «الفبای کمونیزم» نوشته ی «بوخارین» و «پرئوبراژنسکی»- باز تکثیر نشرکارگری- سوسیا لیستی.آرشیو مارکسیست ها در اینترنت - https://www.marxists.org/farsi/archive/bukharin/works/1920/diktatoriye-poroletaria.htm

اجساد کشته‌شدگان بازگشته و گریبان پینوشه را گرفتند.

 

کاروان مرگ –نمایشی برای نشان‌دادن قدرت پینوشه در حکومت شیلی

در سال ۱۹۷۳، در ابتدای روی‌کارآمدن پینوشه، نظامیان او ۷۵ انسان بی‌گناه را به کام مرگ فرستاده بودند. این اقدام قساوت‌آمیز بعدها به «کاروان مرگ» موسوم شد. کارلوس برگر یکی از آن قربانیان بود. برگر و ده‌ها نفر دیگر بازجویی و شکنجه شدند و در کمال بی‌رحمی به قتل رسیدند. اجساد تعدادی از کشته‌شدگان هرگز به خانواده‌ها تحویل داده نشد و معلوم نگشت که در کجا دفن شده‌اند. پدر و مادر کارلوس برگر نتوانستند این مصیبت را تحمل کنند و در سال‌های بعد دست به خودکشی زدند.

 کارمن، همسر وفادار کارلوس، اما پایداری نشان داد و اجازه نداد که مرگ همسرش او را از پا درآورد. کارمن، در طلب مجازات قاتلان کارلوس برآمد. و به‌رغم بی‌اعتناییِ قضات به شکایت‌های او طی سالیان متوالی، بر اقدامات خویش مداومت ورزید.

سرانجام در اوت ۱۹۹۹، چند ماه پس از بازداشت پینوشه در لندن، حکم جلب نظامیانی که زندگی کارمن را سیاه کرده بودند صادر شد.

هنوز اما ماجرا تمام نشده بود. کارمن در آوریل ۲۰۰۰ در برابر دیوان عالی، ژنرال پینوشه را بابت فجایع کاروان مرگ متهم ساخت. مدارک او قاطع بود. ازجمله استشهادی از گروهی از افسران ناحیه که به دست‌داشتن پینوشه و دستور او برای لاپوشانی کشتارها گواهی می‌داد. در ادامه، معلوم شد که پینوشه می‌خواسته از طریق این کشتار، پیامی را برساند. البته نه به غیرنظامیان، بلکه به خودِ نظامیان: اینکه هیچ نرمشی نسبت به مخالفان تحمل نخواهد شد. خودِ ارتش می‌بایست مرعوب می‌شد. کاروان مرگ نمایشی برای نشان‌دادن قدرت پینوشه بود.

اکنون اما پینوشه در تاری که خود تنیده بود، گرفتار آمده بود. اگر او اجساد کشته‌شدگان را به‌جای گم‌وگورکردن به بستگانشان تحویل داده بود، اینک آزاد می‌شد. اما حالا اجساد کشته‌شدگان بازگشته و گریبان پینوشه را گرفته بودند.

البته پینوشه چنان‌که باید، به سزای اعمال خود نرسید. وکلایش در مراحل نهایی محاکمه، «زوال عقل» ساختگیِ او را بهانه کردند و یکی از شعب دادگاه استیناف شیلی، محاکمه‌ی پینوشه را بر اساس این عذرِ واهی به تعلیق درآورد.

مبارزه‌ی معدود قضات عادل شیلی و مخالفان پینوشه ظاهراً بی‌ثمر مانده بود. اما در مقیاسی بین‌المللی و در نگاهی روبه‌آینده، آنان گامی نسبتاً پیروزمندانه‌ برداشته بودند. آنان مسیری را گشودند که محاکمه‌ی مستقیم یا نیابتیِ دیکتاتورهای دیگر جهان را هموار می‌کرد. آنان دیگر ملل جهان را به این واقعیت دلگرم ساختند که می‌توان دیکتاتورها را نیز در ایام حیاتشان به محضر عدالت کشاند. طولی نکشید که در اکتبر ۲۰۰۰ مردم صربستان علیه اسلوبودان میلوشویچ، قصاب بالکان، قیام کردند و کمتر از یک سال بعد، دیکتاتور سابق صربستان تسلیم دادگاه لاهه شد.

بنابراین، در چشم‌اندازی فراخ‌تر، اختلالی که وکلای پینوشه در روند محاکمه‌ی او پیش آوردند، مانع از پیشرویِ «فرشته‌ی عدالت» به‌سوی پاسخگوکردن دیکتاتورها در سطحی بین‌المللی نشد. حالا دیکتاتورهایی مثل پینوشه و میلوشویچ، اگر اندکی عقل داشته باشند، باید در ستمگری و کشتار، کمتر دست‌ودل‌بازی به خرج دهند. به‌هرحال، بی‌تردید پس از محاکمه‌ی پینوشه، دیگر دیکتاتورها و هم‌دستانشان نمی‌توانند با خاطری آسوده در خارج از قلمروی خودکامگیِ خویش عرض اندام نمایند.[1]



[1] ریل دورفمن (۱۴۰۱) شکستن طلسم وحشت: محاکمه‌ی شگفت‌انگیز و پایان‌ناپذیر ژنرال آگوستو پینوشه، ترجمه‌ی زهرا شمس، نشر کرگدن،

مفهوم آزادی از دیدگاه های گوناگون در تاریخ معاصر ایران

 

کلمه آزادی از جمله واژه هایی است که همه احساس می کنند که معنی آن را می دانند این درک تا حدودی درست است چون که هر کس از ظن خود شد یار من است! بنا بر این تعاریف بسیاری برای این کلمه آزادی وجود دارد. آیزایا برلین (فیلسوف سیاسی و اندیشه نگار بریتانیایی) برای آزادی حدود ۲۰۰ تعریف را مطرح می‌کند. همین امر سبب شده‌است که تعریف دقیقی از آزادی ارائه نشود و به تبیین مصادیق آن اکتفا شود. با این همه می‌توان برای آزادی دو شاخص مهم در نظر گرفت.

-          یکی فقدان مانع که این شاخص در تعریف لغوی آزادی نیز نهفته‌است (در زبان‌های فارسی، انگلیسی و عربی) و

-           دیگری امکان بروز و انجام خواست مورد نظر.

برای فهم بهتر این مطلب می‌توان به پرنده‌ای در قفس اشاره کرد که پرنده را فاقد آزادی می‌دانیم چون دارای مانع است.

اما اگر پرنده از قفس آزاد باشد اما مجال پرواز نداشته باشد (مثلاً پرهایش بریده باشد یا به خاطر ضعف امکان پرواز نداشته باشد) باز هم آزاد تلقی نمی‌شود.

توجه به دو شاخص فوق برای تعریف آزادی ضروری است.

جان استوارت میل(۱۸۰۶۱۸۷۳)، در کار خود، دربارهٔ آزادی، نخستین کسی بود که تفاوت بین آزادی را به عنوان آزادی عمل و آزادی به عنوان عدم وجود تهدید به رسمیت شناخت.

هگل، آخرین فیلسوف صاحب مکتب تاریخ فلسفهٔ غرب، معتقد بود آزادی جوهر حیات است همچنانکه کشش جوهر آب است.

 علیرغم تمام تعاریف آمده از آزادی، هرگونه فشار و اجبار بد نمی‌باشد مثلاً بازداشتن کسی که به خود یا دیگران آزار می‌رساند بد شمرده نمی‌شود. همچنانکه در یک نظم قانونی پذیرفته شده هیچ‌کس با محدودیت‌های قانونی مخالف نیست و از میان رفتن قانون آزادی به‌شمار نمی‌آید بلکه آشوب شمرده می‌شود.

آزادی امکان عملی کردن تصمیم‌هایی است که فرد یا جامعه به میل یا ارادهٔ خود می‌خواهد بگیرد. اگر انسان بتواند همهٔ تصمیم‌هایی را که می‌گیرد، عملی کند و کسی یا سازمانی اندیشه و گفتار و کردار او را محدود نکند و در قید و بند در نیاورد، دارای آزادی مطلق، یعنی آزادی بی‌حد و مرز است.

اما چون انسان‌ها به‌طور اجتماعی زندگی می‌کنند، نمی‌توانند آزادی مطلق داشته باشند؛ زیرا آزادی بی‌حد و مرز یک فرد به پایمال شدن آزادی افراد دیگر اجتماع می‌انجامد. به همین سبب است که هر جامعه‌ای با قانونها و مقررات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی خاصی هم حافظ آزادی‌های افراد آن جامعه می‌شود و هم حد و مرزهایی برای این گونه آزادی‌ها به وجود می‌آورد. قانونها و مقررات جهانی نیز آزادی‌های مردم سراسر جهان و حد و مرزهای آن‌ها را در جامعهٔ جهانی معین و مشخص می‌کنند.

 تلاش‌ها و مبارزه‌های انسان در طول تاریخ زندگانی او همواره برای بدست آوردن آزادی مشروع و قید و بند زدن به آزادی مطلق فرمانروایان ستمگر و زورمندان بوده‌است. علاوه بر فرمانروایان مردم هر کشور و انسان های هر جامعه می توانند تلاشهایی به صورت منطقی و قانونی برای لغو و یا اصلاح قوانین نامعقول و نامناسب داشته باشند ولی نباید اقدامات مخربی برای لغو قوانین معتبر کشوری یا جامعه صورت دهند. در غیر این صورت بی قانون و تخریب آزادی حاکم خواهد شد.

مفهوم آزادی از دیدگاه های گوناگون در تاریخ معاصر ایران

واژۀ «آزادی» مترادف با «حریة» در زبان عربی است. با در نظر گرفتن اشتقاق آن از واژۀ اوستایی آزاتا و واژه پهلوی آزات(نجیب) روشن می شود که این واژه پیشینه ای به کهنی ادبیات فارسی دارد، چنانکه از سوی نویسندگان و شاعرانی چون فردوسی، فرخی سیستانی، فخرالدین اسعد گرگانی، مولوی، خاقانی، ناصرخسرو و ظهیرفاریابی در معانی گوناگونی چون انتخاب، فراق، سعادت، تخفیف، سپاسگزاری، ستایش، رهایی، عدم بندگی و مانند آنها به کار گرفته شده است.[1]

در روزگار نوین، اندیشۀ آزادی سیاسی و اجتماعی نیز با این اصطلاح ( و گاهی با اصطلاح اختیار) بیان شده است. در زیر همین مفهوم نوین «آزادی» با اشاره به حوزه فرهنگی ایران بررسی شود.

مفهوم نوین آزادی با فرآیند تأثیر غرب بر فرهنگ و تاریخ ایران همراه است. با در نظر گرفتن این واقعیت که تکاپوی کمپانی هند شرقی بریتانیا(از سال 1600م) با مهاجرت جمعی نویسندگان و شاعران ایرانی به هند همزمان گشت و گذشته از آن آگاهیهای آورده شده به هند توسط جهانگردانی چون اعتصام الدین که عقیده اش را دربارۀ اروپا در سال 1767 م ابراز داشت، از نظر منطقی می نماید که مهاجران ایرانی نخستین کسانی بودند که در معرض اندیشه های نو اروپایی قرار گرفتند.

هر چند به نظر می آید که نمی توان نفوذ شایان نگرشی از غرب در نوشته های نویسندگان ایرانی سده هفتم میلادی (قرن اول – دوم هجری) مشاهده نمود. اما در هر حال کهنترین گزارش هواخواهانه درباز اروچا که به کوتاهی نوشته شده و ما از آن آگاهی داریم:

-           از محمدعلی حزین (فوت ۱۷۶۶ م) برابر با ۱۱۴۲ ش است. حزین در سال ۱۷۳۲ م(۱۱۲۱ ش) نوشت که تعدادی از کشورهای اروپایی از قوانین، یعنی راه بهتر زندگی و نظام های حکومتی استوارتری برخوردارند و اظهار تاسف می کند که چرا پیشنهاد سفر به اروپا را که از سوی یک ناخدای انگلیس به او شده بود نپذیرفته است.[2]

-          یکی از کهنترین و نسبتا جامع ترین گزارش های موجود به زبان فارسی پیرامون نهادهای سیاسی و اجتماعی اروپایی متعلق به عبداللطیف شوشتری – از مهاجران ایرانی به هندوستان است. شوشتری کسی است که در باره اندیشه های نوینی که در میان طبقه متوسط نوپای اروپا دشد کرده و به هند وارد شده بود، مطالبی فرا گرفت و در سال ۱۸۱۰م (۱۱۹۰ش) به گستردگی در باره مباحث نوینی چون فراماسونری، برابری، آزادی و کارکرد دادگستری در انگلستان مطالبی نوشت. همچنین وی به نظام حکومت مختلط بریتانیا و تقسیم قدرت میان شاه، اشراف، و رعایا اشاره نمود. آشکار است که گروه اخیر (رعایا) ثروتمدانی بودند که حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را داشتند.

برای توصیفهای گسترده تر پیرامون اندیشه های نوین، از جمله آزادی، می توان به نوشته های شاهدان عینی مراجعه نمود. گسترده ترین این نوشته ها از میرزا طالب اصفهانی، فرزند یکی دیگر از مهاجران به هندوستان و میرزا صالح شیرازی است. هم میرزا ابوطالب اصفهانی که به اروپا سفر کرد و از سال ۱۷۸۹ م تا ۱۸۰۳ م (۱۱۶۸ ش تا ۱۱۸۲ ش) در آن جا زندگی کرد و هم میرزا صالح شیرازی که از ۱۸۱۵ م تا ۱۸۱۹م( ۱۱۹۴ تا ۱۱۹۸ ش) در انگلستان تحصیل می نمود،ـ(میرزا صالح در ۱۰ جمادی‌الثانی ۱۲۳۰ (۱۹ آوریل ۱۸۱۵) به اتفاق چهار نفر دیگر، به فرمان عباس میرزا نایب‌السلطنه و وزیر او میرزا عیسی قائم‌مقام برای تحصیل از تبریز به انگلستان فرستاده شد.وی از نخستین دانش‌آموختگان ایرانی در اروپا و ناشر روزنامه‌ی کاغذ اخبار، نخستین روزنامه در ایران است.)او در باره نوع آزادی که در آن روزگار در انگلستان وجود داشت، مطالبی نوشتند.

هرچند پاره ای از تفاوت ها ممکن است میان نوشته هایشان( این دو نفر) مشاهده شود[3]. به نظر می رسد که میرزا طالب اصفهانی[4] به دیده انتقادی به برخی از جنبه های نظام بریتانیایی نگریسته است، مثلا وی آزادی مطبوعات را تا اندازه ای زیانبار دانست.و از عضویت در فراماسونری خود داری کرد.[5]

 بر عکس میرزا صالح با تحسین، انگلستان را «ولایت آزادی» نامید و یا دلبستگی بسیار به عضویت فراماسونری در آمد.[6]

واقعیت این است که اگر نه همه، اما غالب ایرانیانی که در سده نوزدهم میلادی به اروپا رفتند، فراماسون شدند و در آن جا  آموختند تا آن نوع آزادی را که فراماسون ها درک کرده و آن را در شعار مشهورشان،‌آزادی، بردادری و برابری می آوردند، تبلیغ کنند.[7]

در اروپا اندیشه هایی چون آزادی، برابری، اقتصاد آزاد ومانند آن از راه کشاکش میان نظام کهن فئودالی و سرمایه داری تازه به دوران رسیده رشد یافته بود تا جایی که از دیگاه :«طبقه سوم» معنای آزادی- عبارت از رهایی از یوغ فئودالیسم و آزادی برای سرمایه گذاران خصوصی بود. از این رو، این مفهوم آشکار آزادی برای شنوندگان ایرانی که هنوز قئودالیسم ویژه خود را در آن روزگار تجربه می کردند روشن نبود و می بایست از دیدگاه ایشان به داستان پردازی مانند شده باشد.

یکی از دستاوردهای رشد سرمایه داری در غرب، افزون بر دیگر نیازها، نیاز به مواد خام، کار ارزان و سرمایه گذاری سود بخش در دیگر نقاط دنیا بود. بنا بر این برای قدرت های بزرگ آن روزگار، یعنی انگلستان، فرانسه و روسیه از دیدگاه اقتصادی و سوف الجیشی دارای اهمیت گردید. هنگامی که دولت ایران خود را ناتوان از جلوگیری از مداخلات غرب دید ناچار دست به اقدامات جدی برای نیرومند کردن کشور از راه نوگرایی زد تا جایی که دانشجویانی مانند میرزا صالح برای کسب دانش های نو به اروپا گسیل شدند.

با وجود این که نیروهای داخلی و خارجی پشتیبان رژیم کهن ایران هنور نیرومند بودند، فرایند نو گرایی دچار ایستایی نشد و گذشته از فرستادن دانشجویان به خارج، چندین هیات سیاسی در دوران فتحعلی شاه (۱۸۳۴-۱۷۹۶ م ) برابر با ۱۰۷۵ تا ۱۲۱۴ ش- و محمد شاه ۱۸۳۴-۱۸۴۸ م ( ۱۲۱۴ تا ۱۲۲۷ ش) به اروپا رفتند.ماموریت هایی مانند ماموریت میرزا ابوالحسن خان ایلچی به انگلستان ۱۸۱۴ م (۱۱۹۳ ش) و خسرو میرزا به روسیه ۱۸۲۹ م (۱۲۰۸ ش) و آجودان باشی به اتریش، فرانسه و انگلستان ۱۸۳۷ م (۱۲۱۶ ش) به هیات حاکمه ایران در به دست آوردن آگاهی های بیشتر در باره اندیشه ها و نهادهای اروپایی یاری نمود. با وجودی که خاطرات افرادی چون خسرو میرزا نشان دهند درک نادرست سیاستمداران ایرانی از اندیشه آزادی است. ولی برخی گزارش های هوشیارانه درباره نظام های پارلمانی در کشورهای اروپایی نیز در این راستا خود نمایی می کند.

در آغاز پادشاهی ناصر الدین شاه (۱۸۴۸-۹۶) برابر با ۱۲۲۷ تا ۱۲۷۵ ش) اقدامات گسترده نوگرایی توسط امیر کبیر آغاز گردید. در سال  ۱۸۵۸ م (۱۲۳۷ ش) میرزا جعفرخان مشیرالدوله دولتش را به شکلی ناقص بر پایه نظام های دول اروپایی تشکیل داد. میرزا ملکم خان نیز با اعتقاد به نو گرایی و اندیشه پیشرو میرزا جعفر خان نامه ای طولانی به او نوشت و وی را بر انگیخت تا اصلاحاتی در نظام حکومت انجام دهد و دست به تفیک قوا بزند. ملکم اعلام داشت که افکار مردم ایران باید آزاد باشد. اندکی پس از آشکار شدن نامه ملکم، نویسنده ای ناشناس به لزوم بر قراری انتخابات آزاد و آزادی مطبوعات اشاره کرد.[8]

در همان سال ۱۸۵۸ م (۱۲۳۷ش) یعنی هنگامی که یک ملی گرای ایتالیایی به نام «اورسینی» قصا جان ناپلئون سوم را کرد، فرخ خان امین الدوله برای یک ماموریت سیاسی در پاریس به سر می برد. منشی همراه او نه تنها در باره مجلس فرانسه مطالبی نوشت، بلکه به شیوه ای هواخواهانه از نامه ای سخن به میان آورد که «اورسینی» به ناپلئون سوم نوشته بود و در آن به آزادی و میهن پرستی و رهایی ایتالیا اشاره کرده و اقدام خود را در همان راستا دانسته بود. برگردان پارسی این نامه را فرخ خان پیوست خاطرات خود نمود.

در سال ۱۸۶۶م (۱۲۴۵ش) نویسنده ای ناشناس رساله ای پیرامون امور سیاسی و اجتماعی ایران نگاشت و کوشش ویژه ای برای تبیین اندیشه هایی چون آزادی، برابری، و قابل اجرا بودن آن ها بر اساس آموزه های اسلامی نمود. وی «اختیار ممدوح» را که در بر گیرنده آزادی بیان، آزادی اجتماع و ازادی چاپ بود به شش گونه تقسیم کرد.[9]

دهه های پایانی سده نوزدهم شاهد دگرگونی های مهمی در درون و بیون ایران بود. جنبش های مشروطه خواهی در تعدادی از کشورهای اروپایی و آسیایی چهره نمود که این جنبش ها نمونه هایی از کوشش بیشتر برای مستعمره نمودن دیگر کشورها از سوی ملل نیرومند و پیشرفته صنعتی به شمار می رفت.

رقابت های انگلستان و روسیه در ایران سخت تر گردید. این پیشرفت ها به همراه دیگر عوامل، ایران را در معرض اندیشه های نوین قرار داد و زمینه را برای بنیادگذاری نظم نوینی که می بایست در برگیرنده میزانی از آزادی سیاسی برای توده مردم باشد، آماده نمود. اقدامات نوگرایانه میرزا حسین خان سپهسالار (فوت ۱۸۸۱م) =۱۲۶۰ش – و پیدایش روزنامه های چون، ایران، وقایع عدلیه،وطن، علمی و مریخ در دهه ۱۸۷۰م = ۱۲۵۹ ش- و پدیدارشدن نویسندگان و منتقدان اجتماعی مانند فتحعلی آخوند زاده (فوت ۱۸۷۸م) = ۱۲۶۳ ش – یوسف خان مستشارالدوله تبریزی (فوت ۱۸۹۵م)=۱۲۷۴ش –و ملکم خان (فوت ۱۹۰۸م)= ۱۲۸۷ش –را می توان در پیوند این تحولات مورد پژوهش قرار داد. منتقدان اجتماعی به شیوه ای جدی برای بنیان گذاری نظام سرمایه داری آزاد و نابودی ساختار کهن اجتماعی دست به مبارزه زدند، این امر کشش برای آزادی محدود انتخابات،‌آزادی بیان و جز آن را در بر می گرفت.

شماری از نوگرایان مانند ملکم خان و سپهسالار نه تنها از سرمایه گذاری خارجی در ایران دفاع کردند بلکه نقش فعالی در تشویق آن نیز بازی نمودند.به نظر می رسد اینان مفهوم آزادی را همانگونه که در اروپا تعریف شده بود، دریافته بودند. برای نمونه آخوند زاده بیان می داشت که میان آزادی و اسلام سازگاری وجود ندارد. آزادی از دیدگاه وی آن نوع از آزادی بود که تکاپوهای فراماسونری آن را طرح می کرد.[10]

در این میان بیشتر نویسندگان شتابزده به تعاریف خود از مفهوم آزادی رنگ اسلامی زدند. مثلا برخی از آن ها آزادی بیان را مانند مفهوم اسلامی امر به معروف و نهی از منکر تلقی کردند.[11]

در همان دوران گروههایی از روشنفکران پیدا شدند که در باره آزادی مطالبی نوشتند. نویسندگانی مانند ممتحن الدوله(فوت ۱۳۰۰ ش) که دیپلماتی با تجربه بود و میرزا حسین خان فراهانی که از روسیه، عثمانی و حجاز در فاصله سالهای ۱۸۸۴-۵ م دیدن نموده بود. آنان می گفتند که آزادی بسیار زیانبخش است. در سال ۱۸۷۰ م (۱۲۵۰ش) هنگامی که ممتحن الدوله در جایگاه تماشاچیان در مجلس بریتانیان نشسته بود و به گروه های سیاسی می نگریست، شاهد حمله شدید و جدی یکی از اعضای مجلس به ملکه و نهاد سلطنت بود. از این رو هر چند او به آزادی بیان نمایندگان مجلس بریتانیا رشک می برد، اما باور نداشت که ایرانیان بتوانند در آینده نزدیک چنین حقی داشته باشند. بنا بر این وی کشاکش ایرانیان در خلال سالهای ۱۹۰۶-۱۱ م = ۱۲۸۵ تا ۱۲۹۰ ش – برای انقلاب مشروطه را سراسر بی اعتبار می دانست.[12]

از دیدگاه فراهانی آزادی به عنوان یک عنصر ویرانگر در تاریخ جلوه نموده است. وی معتقد بود که هیچ حکومتی نمی تواند بدون اتکا بر حاکمیت یک نفر پایدار بماند.

گروه سوم روشنگران که تعدادی از گروه اول را نیز در بر می گرفت به گونه واکنشی در برابر افزایش رقابت های بیگانه، فساد رو به گسترش هیات حاکه، ستمگری و از همه مهمتر امتیازات داده شده به بیگانگان چهره نمودند. اثار حاجی سیاه ،زین العابدن مراغه ای و میرزا عبدالرحیم تبریزی معروف به طالبوف – میرزا آقاخان کرمانی و تعدادی از نوشته های میرزا ملکم خان و سید جمال الدین اسدآبادی مشهور به افغانی آشکارترین و بهترین نمودهای واکنش مردم نسبت به وضعیت اقتصادی و سیاسی ایران در آن روزگار است.از دیدگاه سید جمال الدین «آزادی» عبارت از جایگزین شدن حکومتی نیکخواه به جای رژیم ستمگرانه موجود بود.

نویسندگان دیگر به ویژه طالبوف، معانی بیشتری برای اندیشه آزادی بر شمردند. طالبوف آن را به شیوه ای گسترده که در بر گیرنده آزادی انتخابات، مطبوعات، اجتماعات و افکار بود، تعریف نمود. همه افراد این گروه با نظام اجتماعی مبتنی بر «فئودالیته» موجود مخالف بوده و خواستار نظام حکومتی آزادی بودند که به امتیازات کالاها،مداخلات بیگانه وابسته نباشد. همچنین در خلال همین دوران است که گروهی از ورشنگران اصلاح طلب به رهبری احمد دانش (فوت ۱۸۹۷) = ۱۲۷۵ خ – در بخارا پیدا شدند. (او )یکی از نویسندگان مشهور تاجیک بود ) مهمترین اثر سیاسی و فلسفی احمد دانش به نام « نوادر الوقایع) نوشته در سال ۱۸۷۵ م است که در آن به لزوم اصلاحات اجتماعی و آزادی مردم از قید حکومت ستمگرانه امیر بخارا در آن روزگار اختصاص دارد. هواداران او مانند شاهین- سودا – اسیری – عینی و شماری دیگر راه او را پی گرفتند.[13]

در طول انقلاب مشروطیت ایران در سالهای ۱۳۲۴-۲۹ قمری (۱۹۰۶-۱۹۱۱م) اندیشه آزادی از سوی گروه های درگیر انقلاب به سه گونه متفاوت نگریسته شد. یکی از این گروه ها که به گونه ای پایه ای زیر نفوذ آموزه های اسلامی بود نه آن نوع آزادی که هماهنگ با اسلام باشد، گرایش داشت. مثلا از دیدگاه میرزا محمد حسین نایینی، ازادی یعنی مخالفت با بندگی، وی همانند منتسکیو باور داشت که زندگی کردن زیر سلطه خود کامگی، خود برابر با بندگی است. بنا بر این تنها با تعویض رژیم ستمگرانه موجود ایران می تواند به آزدای دست یابد.[14]

گروه دوم که به انقلابیون تبریز وابسته بودند و همکاری نزدیکی با فعالان انقلابی روسیه داشتند، بینش بهتری نسبت به اندیشه های اروپایی داشتند و بدین دلیل آن ها آزادی را به مفهوم غربی آن تفسیر می کردند. هر دو گروه در نگرششان پافشاری ویژه ای بر سرنگونی حکومت خود کامه در ایران و پایان دادن به مداخلات بیگانه در آن به عنوان بخش های تکمیل کننده آزادی داشتند.

گروه سوم یعنی پشتیبانان رژیم کهن با همه اصول دمکراسی به ویژه آزادی و برابری که از دیدگاه آنان برای اسلام زیان بار بود، مخالفت می کردند.[15] گروه اخیر حتی تظاهراتی سازمان دادند که مردم طی آن فریاد می زدند «ما دین نبی خواهیم – آزادی نمی خواهیم.»

قرار داد های ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ م انگلستان و روسیه (برای تقسیم ایران) و قرار داد ۱۹۱۹ م ایران و انگلستان سبب پیدایش چند جنبش ملی مانند جنبش میرزا کوچک خان جنگلی، خیابانی و محمد تقی پسیان گردید. پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ م حکومت شوروی ادعای حکومت تزاری بر ضد ایران را پس گرفت تا جایی که آزادی منحصرا به معنای لغو قرار داد ۱۹۱۹ م و آزادی ایران از مداخلات بیگانه بود که استقلال کشور را محدود می ساختند.

حزب تازه بنیاد گذارده شده کمونیست ایران (۱۲۹۹ خورشیدی) همگام با این خیزشها با تبلیغ اندیشه آزادی روستاییان از دست مالکان و تقسیم زمینهای آنان در میان کشاورزان به اندیشه ازادی رنگ سوسیالیستی داد.

در سالهای پایانی حکومت قاجاریان- تعدادی از شاعران و نویسندگان مانند میرزاده عشقی، محمد فرخی یزدی، محمد تقی بهار، و ابوالقاسم لاهوتی مطالب بسیار انتقادی پیرامون آزادی مردم ایران هم از ستم داخلی و هم از نفوذ خارجی نوشتند. در دوران حاکمیت رضا شاه (۱۳۰۴ – ۱۳۲۰ش) اصطلاح آزادی به شکلی کمرنگ به کار گرفته می شد.

مثلا روزنامه اطلاعات،آزادی را به مفهوم رهایی از سلسله قاجار یا از جنبش ها و شورش هایی که در ایران به وجود آمده بود، به کار می برد. در سال ۱۳۱۱ خورشیدی رضا شاه حزب کمونیست را غیر قانونی اعلام کرد. اما فعالیتهای شماری از کمونیستها از سوی دکتر تقی ارانی (فوت ۱۳۱۸خ) ادامه یافت. در نشریه ایشان به نام دنیا مفاهیم اجتماعی و سیاسی از جمله آزادی از دیدگاه سوسیالیستی تعریف می شد.

بعضی از روشنفکران دیگر مانند شاعر معاصر – پروین اعتصامی (فوت ۱۳۲۰ خ) آزادی را به گونه ای نهادی و لطیف تعریف نمودند.پیام همگانی آن ها رهایی از وضع موجود بود. در دوره پس از کنار گذاردن رضا شاه از قدرت ۱۳۲۰-۱۳۲۱ خ- شاهد مبارزه برای ملی کردن شرکت نفت ایران و انگلیس هستیم. حزب جدید کمونیست (بنیان گذاشته شد در سال ۱۳۲۰) که اینک خود را حزب توده می نامید. آزادی را به معنی ملی کردن نفت تلقی نمود. هر چند دیدگاه حزب توده آزادی به معنی برقراری پیوند بهتر با اتحاد شوروی بود. تا جایی که حکومت ایران به گونه حکومتی کمونیستی در آید. از سوی دیگر از دیدگاه ملی گرایان،‌آزادی نه تنها وابسته به ملی کردن صنعت نفت، بلکه بسته به از بین بردن نفوذ روسیه و هر بیگانه دیگر در ایران بود.

این ستیزه های اعتقادی در دوران حکومت ۲۸ ماهه دکتر محمد مصدق یعنی دورانی که از دیدگاه پشتیبانان آن – دوره آزادی نامیده می شود، به اوج خود رسید. دوره ای که برای نخستین بار درگیر شدن مردم در امور سیاسی تا  اندازه ای روا شمرده شد و تلاش های احزاب سیاسی مخالف و افزون بر آن مبارزات مطبوعاتی وابسته به جناح های مختلف سیاسی تا اندازه ای تحمل می شد.

با کنار زده شدن دکتر محمد مصدق توسط ارتش  در مرداد ماه سال ۱۳۳۲ ش به پایان رسید.[16]

 



[1] دهخدا علی اکبر – لغتنامه واژه «آزادی» ۲/۱ ص ۸۶/۷

[2] محمد علی حزین – تاریخ حزین تهران ۱۳۳۲ ص ۹۲-۹۳

[3]  میرزاصالح در ضمن یکی از داستانهای سفرنامه ی خود اشاره می‌کند که به وسیله ی بعضی رجال خیراندیش ،وارد انجمن فراماسون‌ها شده‌است.

[4] میرزا طالب اصفهانی در پی توصیه شرق‌شناسی انگلیسی، راهی لندن می‌شود. سفر وی از کلکته به لندن با کشتی آغاز می‌گردد و میرزا پس از سیصدوپنجاه روز به لندن می‌رسد. وی در لندن با استقبال گرم آشنایان انگلیسی خود مواجه می‌شود. کار نوازش و دلجویی از وی در لندن تا بدان حد بالا می‌گیرد که از طریق روزنامه، لقب «شاهزاده ایران» به او می‌دهند و شهره شهرش می‌کنند.

[5] میرزا ابوطالب اصفهانی مسیر طالبی تهران ۱۳۵۳ ص ۱۵۲-۱۹۵-۱۹۶

[6] میرزا صالح شیرازی سفرنامه تهران ۱۳۴۷ ص ۱۸۹ - ۲۰۷

[7] اسماعیل رایین فراموشخانه و فراماسونری در ایران ج ۱ تهران ۱۳۴۷ و محمود کتیرایی فراماسونری در ایران – تهران ۱۳۴۷

[8] نسخه خطی در کتابخانه مجلس تهران به شماره ۴۱۴۷/۳۱۸۵۶ در تنظیمات – اثار ملک خان ۱۳۲۷ ص ۲۴-۲۶

[9] حسین بن عبدالله سرابی مخزن الوقایع شرح ماموریت و مسافرت فرخ خان امین الدوله تهران ۱۳۴۴ ص ۳۵۴-۳۵۸

[10] -فریدون آدمیت اندیشه های میرزا فتحعلی آخوند زاده تهران ۱۳۴۹ ص ۱۶۸-۹

[11] Abdul-Hadi  Hairi– The idea of constitutionalism in Persian. 1947 – Germany 1976-p 189-207

[12] مهدی خان ممتحن الدوله شقاقی – خاطرات تهران ۱۳۵۳ ص ۱۸۸-۱۸۹- وی اولین مهندس آرشیتک ایران است. او به دستور شخص ناصرالدین شاه با اولین هیات محصلین به پاریس ( فرانسه ) اعزام شد و پس از اتمام تحصیلات متوسطه و اخذ گواهینامه مهندسی معماری در مدرسه عالی اکل نورمال سوپریور دوپاری و دانشکده معماری (آرشیتکتور) پاریس در سال ۱۲۴۳ ه. ش. (۱۸۶۴ م.) به ایران بازگشت.

[13]  Jirl Becker, {Tajik literature from the 16th century to present 1968 – pp 485-605

[14] عبدالهادی حائری – تشیع و مشروطیت در ایران و نقش علمای ایرانی مقیم عراق – تهران امیر کبیر ۱۳۶۲ ص ۸۰- ۱۷۳و ۲۱۸ - ۲۱۹

[15] Abul Hadi Hairi Shakh fazul ullah nuris refutation of the idea of constitution Middle eastern studies 13 – 1977 pp 327-39

[16] نگاهی کوتاه به مفهوم آزادی در ناریخ معاصر ایران دکتر عبدالهادی حایری ترجمه منصور صفت گل گنجینه اسناد تابستان و پاییز 1372 شماره 10 و 11 صص ۶۵-۶۹