تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

دردهای پیری و سالخوردگی که کسی دوست ندارد از آن ها سخن گوید

وقتی جوان هستید، شما هم مانند بسیار از مردم دیگر، احساس می کنید که والدین برایتان موجودات شکست ناپذیر و جاودانه هستند. اما با افزایش سنتان رفته رفته متوجه می شوید که والدین هم مثل دیگران جاودانه و همیشگی نیستند. تماشای ضعیف‌تر شدن والدین می‌تواند دلخراش باشد چون که یادآور مرگ و میر همه از جمله، خودتان می شود.

یکی از کاربران اینترنتی خود را مخاطب قرار داده و می نویسد: این زوج مغرور و شجاع (اشاره به پدر و مادر) که شما را  امروز  به فردی عاقل و بالغ تبدیل کرده اند، اکنون به پایان چرخه زندگی خود رسیده اند. همان دوران ناشناخته ی پیری که همه در طول زمان شتابان به سوی آن میرویم. یا وجه دیگری برعکس     تماشای رشد و بزرگ شدن بچه  ها هم می تواند یادآور  و چالش بر انگیزگذشت زمان و بزرگ شدن آنها باشد.

درک این موضوع که کودک ناتوانتان که اینک، بچه ای پرسر و صدا ست که با گذشت زمان نوجوان و سپس جوان شده و قادر خواهد بود که راه خود را در این دنیای پر سر و صدا باز کند نیز اغلب تلخ و شیرین است.

بسیاری از افراد مسن نیاز به تکیه بیشتر به فرزندان خود را ناراحت‌کننده می‌دانند، به خصوص زمانی که احساس نوستالژی (حسرت توام باشادی) نسبت به زمان‌های گذشته خود دارند.. تصور کنید که در اخبار آمده است که اختراع جدیدی پدید آمده که در ده سال آینده مورد استفاده قرار خواهد گرفت. اگر شما مسن و سالخورده باشید، متوجه می شوید و این احساس به شما دست می دهد آیا ممکن است که عمر من باقی به دنیا باشد و چنین پیشرفتی را مشاهده کنم؟   یا این که نوه تان از برنامه های بعد از دانشگاه خود برایتان سخن گوید، شما با خود می گویید آیا من تا آن زمان زنده خواهم بود؟

 و ممکن است که این اولین باری باشد که شما متوجه می شوید که دارید به پایان داستان زندگی می رسید.

با بالا رفتن سن، همه اطرافیان ما نیز دگرگونه می شوند.خانواده و دوستان نیز بزرگتر می شوند و کسی باید آخرین فرد باقی مانده باشد. همانطور که یکی از مفسران اجتماعی توضیح می دهد:« چگونه می توان آخرین نفر از یک گروه بود که زنده می ماند.» این بخش دردناک ترین قسمت از زندگی پیری است که هیچ کس خوش ندارد راجع به آن سخن گوید. تماشای مرگ عزیزان، دوستان، آشنایان، بخشی از ناراحت کننده ترین دوره پیری است که بسیاری از آن می ترسند.

گرچه همه می دانند که روزی خواهند مرد، اما نزدیک شدن به مرگ، طیفی از احساسات بر می انگیزد که غالبا شامل: ترس، غم، پشیمانی، خشم، گناه، حسرت و .... سایر احساسات اغلب نا خوش آیند هستند.

گرچه بسیاری از افراد مسن ، مدعی هستند و می گویند که احساس جوانی می کنند، اما وقتی در آینه به خود نگاه می کنند، دیگر خود را هم نمی شناسند،صورت تکیده، موها سفید شده، غب غب فرو افتاده، چشم ها گود رفته و ...... سبب حسرت گذشته را خوردن می شود. به جای داشتن فرصت برای تجربه های جدید به مروز تجربه های گذشته می پردازد، و می داند که دیگر فرصت ها گذشته است، که چقدر پذیرش آن سخت است.

هم چنان که جهان دگرگون می شود و هرروز در دنیا چیز تازه ای عرضه می شود. گذشته ها، گذشته اند و کسی کاری با آن ها ندارد، آینده است که همه به دنبال آن هستند. سالخوردگان بخشی از گذشته هستند به همین سبب در جامعه نامربوط و نامریی می شوند. چون که تازه واردان جوانان علاقه ای به دانستن این که جهان قبل از آن ها  چگونه بوده است را ندارند و در پی شناخت آن هم نیستند. سالخوردگان بخشی از جهان سپری شده قبلی     هستند.

به یک باره با این واقعیت رو به رو می شوید، که دیگر جوان نیستید که با دوستان جوان خود باشید و این احساس به شما دست می دهد که ناگهان در جامعه قدیمی و تا حدودی منسوخ و متروک شده اید. کسی وقت برای دیدن و شنیدن سخنان شما ندارد؟؟

خواسته ها و دلخوشی های شما، سبب ناخرسندی اطرافیان می شود. شما دوستدار موسیقی سنتی دوران خود هستید و با آن بزرگ شده و در آن آمیخته هستید. در حالی که اطرافیان جوان شما به این موسیقی کهنه شده علاقه ای ندارند و برایشان آزار دهنده است. فیلم های دوره شما که عاشق آن ها بودید دیگر ارزشی برای تازه واردان ندارد. شما هم به تماشای فیلم ها تازه و جدید علاقه ای در خود احساس نمی کنید. نویسندگان دوران گذشته که  گویندگان و نویسندگان دوره شما بودند، تازه میدان داران مسخره می کنند. دیگر قفسه کتابخانه تان کتاب جدید به خود نمی بیند، تازه واردان کتاب ها را در تلفنشان قفسه بندی می کنند که شما را به آن ها دسترسی نیست!!

بیاد می آوری روزی را که سکته کرده بودی و در بیمارستان از تو خواستند که تلفن یکی از نزدیکانت را بدهی، تلفن پسرت را دادی ولی آن روز خبری از آمدن او نبود. فردا بعد از وقت اداری به دیدنت آمد، گفتی که بیمارستان دیروز به شما اطلاع داده بود، گفت بله پدر ولی دیروز روز پدر بود و برای تبریک گفتن به خانه پدر زنم رفته بودیم. وقت نشد که به دیدنت بیایم!!

روز پدر هم از برایت دست نیافتی می شود. عجب روزگاری خواهی داشت. این است دنیای سالمندان که همه آرزوها، امیدها و انتظارات همچنان رویای دست نیافتنی خواهند شد؟؟؟ کسی دوست ندارد که از آن ها سخن گوید.  

 

 

 .

دولت های آمریکا و انگلیسی صلاحیت آیت الله کاشانی را برای جانشینی دکتر مصدق رد کردند

بخشی از تاریخ معاصر ایران که بیش از همه ادوار دگرگونی ایران را نشان می دهد مربوط به دهه های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ می باشد. در این دوره کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رخ داده است و کشور مسیری دگر پیدا کرده است. هنوز با گذشت هفت دهه از آن ایام هنوز تاریخ نویسی به صورتی ادامه دارد و اسناد جدید منتشر شده اند که اطلاعات نوی در اختیار مورخ می گذارد. بخشی از این اسناد مربوط به دولت آمریکا ست که رهبری کودتا را در دست داشت. سند زیرین نوشته ای از سازمان سی آی ا آمریکا در مورد تلاش های آیت الله کاشانی برای جانشینی دکتر مصدق است که توسط دو دولت انگلیس و آمریکا مورد ارزیابی و گرازش قرار گرفته است.

 

181. یادداشت تهیه شده در دفتر اطلاعات و تحقیقات وزارت امور خارجه 1

شماره 1378

واشنگتن، 31 مارس 1953.)۱۱ فروردین ماه ۱۳۳۲)

ایران: شخصیت بالقوه یک دولت تحت سلطه کاشانی

 

جابجایی نخست وزیر محمد مصدق ایران توسط نزدیکترین رقیب سیاسی او، ملا ابوالقاسم کاشانی، به ضرر منافع غرب خواهد بود. کاشانی و مصدق هر دو فرصت طلب سیاسی هستند، اما در حالی که مصدق، علیرغم ناسیونالیسم پرشور خود، احترامی اساسی برای جنبه های خاصی از لیبرالیسم غربی قائل است، کاشانی مشکلات معاصر را از منظری محدود  و از دیدگاه  مسلمانی می بیند که به دلیل سال ها درگیری تلخ با اقتدار بریتانیا به شدت منحرف شده است. 2

پتانسیل های کاشانی برای کسب قدرت

اعتبار و مهارت سیاسی مصدق تا زمانی که نخست وزیر فعلی زنده و فعال سیاسی است، عملاً مانع از به قدرت رسیدن کاشانی می شود. با این حال، اگر مصدق بازنشسته شود یا بمیرد، کاشانی مدعی اصلی خواهد بود، زیرا او بیشترین آراء (پس از مصدق) را در مجلس دارد و بزرگترین نیروی بالقوه به جز حزب توده را برای تظاهرات عمومی و ارعاب فیزیکی در اختیار دارد. او قوی ترین مخالف نخست وزیر و قدرتمندترین فرد برای انتخاب نخست وزیر در مجلس است و بعید است که شاه با انتصاب کس دیگری که حمایت مجلس را نداشته باشد، انتخاب کند. چون احتمال تکرار حوادث انتخابی دوره قوام السلطنه خواهد بود.

با وجود این عناصر اولیه استحکام، جانشینی کاشانی را نمی توان یک گزاره مطلق و موفق  تلقی کرد. انتخاب او به عنوان رئیس مجلس علیرغم مخالفت مصدق، نتیجه یک مانور تاکتیکی در آن لحظه بود و هیچ تضمینی برای حمایت مجلس از کاشانی برای نخست‌وزیری  در دست نمی باشد. مخالفت با ملا، که بسیار شدید خواهد بود، از ملاحظات زیر ناشی می شود:

-       (1) خودپسندی و جاه طلبی شخصی او برای قدرت، که همکاری با او را دلسرد می کند. (2) تردید در صحت علاقه اظهاری او به اصلاحات اجتماعی و سیاسی. (3) سابقه معروف او در بی وجدان بودن و فرصت طلبی. (4) خصومت آشکار او با شاه و ارتش. (5) حمایت صریح او از اعمال متعصبانه مختلف؛ (6) عدم تجربه تجاری او. و (7) فقدان تجربه اجرایی او در هر سطحی از حکومت.

 در صورت به دست آوردن قدرت، دوره تصدی او ممکن است کوتاه باشد، به ویژه اگر متوسل شدن او به روش های خشونت آمیز منجر به ترور خودش شود.

یک جایگزینی دیگری باید در نظر گرفته شود و آن این است که کاشانی خواهان مسئولیت نخست وزیری نباشد. او احتمالاً قدرت بدون دفتر را ترجیح می دهد و در واقع ممکن است خود را به عنوان رئیس جمهور یا رئیس یک جمهوری ایرانی تصور کند.

استیناف کاشانی چیست؟

حمایت کاشانی از دو عامل ناشی می شود: (1) احساسات سیاسی و مذهبی و (2) منافع شخصی مادی. از زمان جنگ جهانی اول که پدرش گویا در اثر اقدام انگلیس در عراق جان خود را از دست داد و زمانی که کاشانی در اعلان جهاد علیه متفقین شرکت کرد، مکرراً درگیر مناقشات تلخی با مقامات انگلیسی بوده است. در طول جنگ جهانی دوم توسط ارتش بریتانیا بازداشت شد. این سابقه رنج در دست انگلیس، کاشانی را به یک قهرمان محبوب تبدیل کرده است - یک کهنه سرباز در مبارزه با "امپریالیسم" تحمیل شده توسط کشورهای نه تنها خارجی، بلکه مسیحی. او از این عامل مذهبی به نحو مؤثری برای جلب حمایت سیاسی شخصیت های متدین در سراسر جامعه ایران استفاده کرده است. او همچنین با ایجاد فرصت‌های شغلی یا مادی برای پیروانش، حمایت خود را تضمین کرده است. فعالیت های سیاسی و بشردوستانه او به بودجه قابل توجهی نیاز دارد. گزارش‌هایی مبنی بر دریافت کمک‌هایی از ایرانیان از همه طبقات برای موهبت‌های وعده داده شده یا دریافت شده، بدون شک درست است. اما قابل توجه است که این یک رویه معمول ایرانیان است که هیچ انگی به آن وارد نمی شود.

 

کاشانی - مانند مصدق - کار سیاسی خود را بر اساس فرصت طلبی بنا نهاده است، یعنی با بهره گیری از تحولاتی که او مسئول اصلی آن نبوده است. البته مهمترین آنها نارضایتی فزاینده از مداخلات و فشارهای خارجی در ایران در طی و پس از اشغال ایران توسط انگلیس و شوروی در سالهای 1941-1946 بود. کاشانی حرکت برای برکناری شرکت نفت انگلیس و ایران را رهبری نکرد، اما زمانی که مبارزه علیه این شرکت آغاز شد، سرمایه شخصی عظیمی از آن به دست آورد.

 

کاشانی در ایجاد قدرت سیاسی از استعدادهای غیرعادی نمایشی خود نهایت بهره را برده و مهارتی استثنایی در بهره برداری از ارتباطات روستایی و منافع شخصی روحانیون ایران به نمایش گذاشته است و به حمایت تجار کوچک در مراکز شهری متوسل شده است. او در استفاده از موقعیت خود به عنوان عضوی از روحانیون مسلمان برای برانگیختن سوء ظن نهفته نسبت به غرب مسیحی تردیدی نداشته است و بسیاری از فعالیت های سیاسی او از الگوی رئیس بخش و گاه حتی یک گانگستر پیروی می کند.

حامیان سیاسی کاشانی و مصدق – و همچنین حامیان حزب توده که تحت تسلط کمونیست ها بودند – تقریباً از همان گروه های اجتماعی نشأت می گیرند. پیروان مصدق-کاشانی گروه جبهه ملی متمایل به سوسیالیستی را تشکیل می دهند که در سال 1950 از نظر سیاسی پرطرفدار شد و قدرت خود را از کارگران دولتی، نیروی کار ماهر، صاحبان املاک کوچک، معلمان، دانش آموزان و برخی روحانیون می گیرد. تمرکز آن در مناطق شهری که مشکلات سازماندهی و ارتباطی نسبتاً آسان است، بیشتر است. پیروانی که تمایلات مذهبی دارند، برای راهنمایی به کاشانی مراجعه می کنند. از سوی دیگر، اشراف و جوانان تحصیل کرده غرب که هسته سخت جبهه ملی را تشکیل می دهند، به طور کلی مصدق را ترجیح می دهند. مزیت مصدق در صداقت، کنترل فعلی او بر سازمان دولتی و زیرکی سیاسی او است. به جز مصدق، تنها رهبر جبهه ملی که اعتبارش به کاشانی نزدیک می شود، اللهیار صالح است که در حال حاضر سفیر ایران در آمریکا است.

 

اهداف اصلی سیاسی داخلی کاشانی - دربار، ارتش و اخیراً مصدق هستند. کینه او از دربار احتمالاً ناشی از (1) تخریب بی‌رحمانه قدرت روحانیت توسط رضاشاه فقید است. (2) اعتقاد به اینکه شاه کنونی تحت سلطه مستشاران بریتانیایی است. و (3) رنجش از اینکه مردی با شخصیت غیر مذهبی شاه باید مدافع عنوان و مروج مذهب شیعه باشد.

کینه او نسبت به ارتش احتمالاً ناشی از (1) نقش ارتش به عنوان ابزار سلطه رضاشاه و (2) رفتارهای غیرقانونی ای است که کاشانی به دست افسران ارتش پس از دستگیری و تبعید وی در زمان سوء قصد به قتل عمد شاه در فوریه 1947 [1949].رخ داد می باشد.

به نظر می‌رسد مخالفت کنونی کاشانی با مصدق ناشی از عصبانیت شخصی است که مصدق در انتصاب‌ها و سیاست‌ها بیشتر در معرض اقناع یا هدایت کاشانی نیست. کاشانی همچنین نسبت به شهرت موجه بالاتر مصدق به خاطر صداقت و مطبوعات بهتر داخلی و خارجی او حسادت می‌ورزد. به نظر می‌رسد تاکتیک‌های کنونی کاشانی علیه مصدق بیشتر برای شرمسار کردن نخست‌وزیر و «کوچک کردن او» است تا تقویت شاه یا جایگزینی مصدق به عنوان نخست‌وزیر.

سیاست های احتمالی یک دولت تحت سلطه کاشانی

دولت تحت سلطه کاشانی احتمالاً سیاست‌های کنونی جبهه ملی را دنبال خواهد کرد، هرچند با افزایش خشونت و حتی ترور برای کنترل مخالفان و توزیع آشکارتر غنایم سیاسی.

تا زمانی که کاشانی نتواند یک دیکتاتوری فوری برقرار کند – و در حال حاضر هیچ نشانه ای مبنی بر برخورداری از این توانایی وجود ندارد – آزادی عمل او به دلیل نیازش به متحدان سیاسی به شدت محدود می شود. از آنجایی که کاشانی از اعتماد عمومی و اعتباری که به مصدق اعطا شده بود برخوردار نمی شد، نیاز او به حمایت بیشتر و الزام به استفاده از زور قانع کننده تر بود.

نیروهای کاشانی و مصدق احتمالاً در برابر هرگونه تهدید جدی از سوی دربار یا حزب توده متحد خواهند شد. مخالفان بالقوه کاشانی، از جمله ارتش، احتمالاً متلاشی می‌شوند و محاسبه می‌کنند که شانس بقای آنها در نتیجه مذاکره با کاشانی بیشتر از این است که در مخالفت آشکار به دربار یا توده بپیوندند. احتمالاً مخالفت او آنقدر قوی خواهد بود که کاشانی را مجبور به انجام حداقل پیشرفت‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی کند و از اجرای هر گونه تمایلی برای تبدیل ایران به یک کشور مذهبی جلوگیری کند.

کاشانی از سیاست های اساسی جبهه ملی ر حمایت قاطعانه داشته است از جمله: (1) ملی شدن صنعت نفت. (2) حذف نفوذ انگلیس در ایران. و (3) جایگزینی قدرت سیاسی گروه‌های سنتی حکومتی با قدرت «مردم» که از طریق یک مجلس «واقعاً ملی» بیان می‌شود. او همچنین به خط تبلیغاتی جبهه ملی و حزب توده پایبند بوده است که همه قدرت های بزرگ، به ویژه آمریکا و انگلیس، (1) از سیاست های امپریالیستی پیروی می کنند، (2) با یکدیگر توطئه می کنند، (3) سازمان های بین المللی را در اهداف امپریالیستی حمایت می کنند و (4) اتخاذ سیاست خارجی در قبال کشورهای ضعیف که مورد تایید افکار عمومی خودشان نیست.

کاشانی در دو موضوع بسیار فراتر از مصدق رفته است. او از همان ابتدا تاکید کرده بود که بهره برداری از منابع نفتی ایران به جای اینکه یک موهبت باشد، یک نفرین ملی بود، زیرا درآمدهای شرکت نفت ایران تا چه اندازه بر اقتصاد و عملیات دولت ایران تأثیر می گذاشت، به علاوه اینکه کنترل شرکت نفت انگلیس و ایران AIOC در دستهای کشورهای خارجی بود. .

 از این رو، وی از (دولت) ایران خواسته است که منابع نفتی خود را فراموش کند و یک اقتصاد خودپایه و ساختار دولتی بدون وابستگی به نفت ایجاد کند. ثانیاً، کاشانی - برخلاف مصدق - از ابزارهای خشونت‌آمیز، از جمله تظاهرات و ترور سیاسی، برای رهایی ایران از چنگال آن رهبران - مانند نخست‌وزیر ترور شده علی رزم‌آرا - که کاشانی او را خائنانی می‌داند که به نفوذ بیگانه پاسخ می‌دهند را جایز می شمارد.

 نگرش به غرب کاشانی،  هیچ مدرک قانع‌کننده‌ای وجود ندارد که نشان دهد کاشانی (1) در تلاش برای کسب قدرت به دنبال کمک‌های خارجی قابل توجه بوده است، (2) کمک‌های خارجی قابل توجهی از هر منبعی دریافت کرده است، یا (3) اگر این کار را انجام می‌دهد،آ یا می‌توانست به تعهدات خود عمل کند.

 ممکن است به عنوان یک quid pro quo. (موازنه مثبت) در جنگ قدرت کنونی در ایران، آگاهی عمومی از پذیرش هرگونه کمک چه از سوی غرب و چه از بلوک شوروی، به سرعت قدرت کاشانی را از بین خواهد برد و این احتمال که چنین کمک‌هایی در جامعه‌ای مانند ایران پنهان شود، عملاً صفر است.

بعلاوه، بعید به نظر می رسد که کاشانی در این زمان به نوع کمکی نیاز داشته باشد که هر منبع خارجی می تواند تامین کند. ابزارهایی که کاشانی باید با آن ها برخورد کند، مسلمانان و ایرانی است، همه به شدت ملی گرا هستند و بنابراین مشتاقند که از اتهام اطاعت از هر قدرت خارجی دوری کنند.

با توجه به اعتقادات و آرمان‌های کاشانی و نیز نیروهای سیاسی که آزادی عمل وی را محدود می‌کنند، هیچ دلیلی برای این باور وجود ندارد که وی می‌تواند یا مایل به ارتقای روابط نزدیک‌تر بین ایران و انگلیس باشد، مگر اینکه با تسلیم بیشتر بریتانیا همراه باشد. قدرت یا اعتبار تا آنجا که او فعالیت های ایالات متحده را تلاش هایی برای بازگرداندن یا جایگزینی فعالیت های بریتانیا می دانست، احتمالاً با آنها مخالفت خواهد کرد.

 در عین حال، او احتمالاً تلاش می‌کند تا روابط دوستانه با دولت ایالات متحده و آمریکایی‌ها حفظ کند و در صورت وجود بدون رشته‌های سیاسی غیرقابل قبول، از ایالات متحده کمک فنی و اقتصادی بخواهد. با این حال، کاشانی احتمالاً هرگونه تلاش خارجی برای پیشبرد جاه‌طلبی‌های سیاسی یا شخصی خود را صرفاً ناشی از منفعت شخصی خود می‌داند، بنابراین نیازی به هیچ اقدامی از جانب او ندارد. هیچ احتمالی وجود ندارد که دولت تحت سلطه کاشانی سیاست بی طرفی کنونی ایران در مبارزه شرق و غرب را کنار بگذارد. یک دولت کاشانی ممکن است تلاش کند تا یک بلوک بی طرف مسلمان قوی ایجاد کند. تا زمانی که نفوذ غرب در این دو کشور قوی باقی بماند، تحت هدایت او، روابط ایران با ترکیه و عراق بهبود نخواهد یافت. منبع: آرشیو ملی بریتانیا، مکاتبات عمومی وزارت خارجه، FO 371/104565. راز؛ اطلاعات امنیتی. این تفاهم نامه ضمیمه یک برگه پوششی است که در آن آ.ک. روتنی از وزارت خارجه بریتانیا، اشاره کرد که جوزف پالمر از سفارت ایالات متحده در لندن ارزیابی را در اول ماه مه به وزارت خارجه ارائه کرده است. و همچنین، ما هیچ معنایی در کمک به او برای رسیدن به قدرت نمی بینیم.» OIR این ارزیابی را در نتیجه گفتگوهای بین ادن و اسمیت و بایرود در واشنگتن در 6 مارس تهیه کرد. همانطور که در تلگرام 526 وزارت خارجه در 9 مارس ثبت شده است، ادن احتمال عمل کاشانی به عنوان جانشین مصدق را مطرح کرد. اسمیت پاسخ داد که با کاهش خطر درخواست مصدق برای فراخواندن هندرسون از تهران، ایالات متحده «دیگر به هیچ‌گونه نیاز فوری برای یافتن جانشین مصدق فکر نمی‌کند. به نظر می رسید که نتیجه این است که ما نمی توانیم کاری مفید انجام دهیم و باید منتظر رویدادها باشیم. با این حال، ما توافق کردیم که احتمالات (الف) برخورد با کاشانی به عنوان جایگزین مصدق و (ب) استفاده از برخی واسطه‌ها مانند سوئیس یا کامیل گات را بررسی کنیم. (همان، FO 371/104614) در حاشیه سمت چپ یادداشت سوال دست نویس «عدم مخالفت مجتهدان؟» است. این سوال در یک دست ناشناخته است.

پرانتزها و تاریخ تصحیح روی نسخه اصلی موجود است.

وزارت امور خارجه (انگلستان) ارزیابی خود را از کاشانی ارائه کرد و آن را در 16 آوریل به سفارت ایالات متحده در لندن تحویل داد. این وزارتخانه به این نتیجه رسید که «کاشانی به عنوان جانشین دکتر مصدق به طور کلی برای ما هیچ فایده ای نخواهد داشت و تقریباً به طور قطع مانعی در یک توافقنامه برای حل مشکل نفت خواهد بود.» در یک یادداشت پوششی، A.D.M. راس از وزارت امور خارجه به هارولد بیلی، مشاور بریتانیا در واشنگتن، اطلاع داد که «در حالی که احتمالاً این امکان وجود دارد که او [کاشانی] بتواند با کمک های خارجی به قدرت برسد، هیچ احتمالی برای همکاری او با ما یا با ما وجود ندارد. انجام هر کاری که برای ایران سود واقعی داشته باشد. دوستان ما با  نوشته این روزنامه موافق هستند.» (آرشیو ملی بریتانیا، مکاتبات عمومی وزارت خارجه، FO 371/104566)

 

برگی از تاریخ دگرگونی سال ۱۳۵۷ - نقشه عزل شاه ایران

نقشه اپوزیسیون برای عزل شاه

طرحی که میناچی به سفیر انگلیس داد

شیدا قماشچی

 

تاریخ ایرانی :سایت ویکی‌ لیکس اخیرا ۵۰۰ هزار سند دیپلماتیک ایالات متحده در سال ۱۹۷۸ را منتشر کرده است. این اسناد شامل تلگراف‌ها و گزارش‌های دیپلماتیک از سفارتخانه‌ها و هیات‌های اعزامی آمریکا در کشورهای مختلف هستند. جولیان آسانژ، بنیانگذار سایت ویکی لیکس درباره این اسناد می‌گوید: «در سال ۱۹۷۸ بسیاری از عوامل ژئوپلتیک شکل گرفته‌اند که امروز نقش مهمی ایفا می‌کنند. ۱۹۷۸ سال آغاز انقلاب ایران بود. جنبش ساندینیست‌ها در این سال مردمی شد. دوران جنگ در افغانستان در سال ۱۹۷۸ آغاز شد و تاکنون ادامه یافته است.»

 

او افزود: «این اسناد و گزارش‌ها را از آرشیو بین‌الملل سیستم وزارت امور خارجه آمریکا بیرون کشیدیم و وارد سیستم خودمان کردیم. اکنون بیش از دو میلیون تلگراف و گزارش در این مجموعه موجود است و همه فهرست‌بندی‌شده هستند. سال ۱۹۷۸ دورۀ بسیار مهمی بود. ما عمدا تمامی اسناد را یکجا منتشر کردیم و در دسترس همگان قرار دادیم. نمی‌خواستیم این فرصت را به کسی بدهیم تا اسناد را گلچین کند و خودمان نیز این کار را نکردیم. کاری که ما انجام دادیم مشخص کردن حوزۀ گسترده‌ای بود که بسیار جالب است. بسیاری از عوامل ژئوپلیتیک و منطقه‌ای که امروز اهمیت یافته‌اند در سال ۱۹۷۸ شکل گرفته‌اند. برای نمونه انقلاب ایران در سال ۱۹۷۸ آغاز شد. انقلاب در سال ۱۹۷۹ پیروز شد ولی فشارها علیه شاه به شکل تظاهرات در سال ۱۹۷۸ بروز یافت و شاه نیز با کشتار به مقابله با آن‌ها پرداخت.»

 

به گزارش «تاریخ ایرانی»، از جمله اسنادی که اخیرا منتشر شده، گزارش ویلیام سالیوان، سفیر ایالات متحده در تهران در ۹ نوامبر ۱۹۷۸ (۱۸ آبان ۱۳۵۷) درباره دیدار ناصر میناچی، عضو نهضت آزادی ایران با سفیر بریتانیاست:

 

طرح پیشنهادی اپوزیسیون برای عزل شاه

 

۱. میناچی رهبر اپوزیسیون حقوق مدنی - مذهبی با سفیر بریتانیا در ۴ نوامبر دیدار و نیز با کنسول بریتانیا ملاقات کرد تا طرحی جهت یافتن راه‌حلی قانونی برای شرایط حاکم ارائه دهد. پس از آنکه بریتانیایی‌ها مختصری از این برنامه را به ما گزارش کردند، میناچی اصل و بنیان نقشه‌اش را توضیح داد.

 

۲. نقشه به گونه‌ای طراحی شده که شاه عزل شود و شورای سلطنت به ریاست ملکه یا فردی منتصب شاه به همراه سه شخصیت نظامی و ۴ شخصیت غیرنظامی تشکیل شود. در میان شخصیت‌های غیرنظامی نمایندگان احزاب مختلف سیاسی و در صورت امکان نخست‌وزیر و رئیس مجلس نیز حضور داشته باشند. ژنرال‌های بازنشستۀ ارتش، جم، گرزن، مدنی و یا اخوی اعضای نظامی این شورا خواهند بود تا همکاری ارتش طی این روند را تضمین کنند. انتخابات مجلس موسسان اندکی پس از ‌آن برگزار شده و سپس تصمیم می‌گیرند که آیا بندهایی از قانون اساسی به اصلاح نیاز دارد.

 

۳. میناچی اشاره داشت که صحبت رفراندوم قانون اساسی پادشاهی مشروطه به میان آمده ولی اپوزیسیون با توجه به پیشینه‌ای که تجربه کرده از این ایده استقبال نکرد. هیات قانونگذاری از بررسی قانون اساسی سال ۱۹۰۶ آغاز خواهد کرد تا مشخص کند که چه مواردی باید اضافه یا حذف شوند.

 

۴. میناچی که به تازگی از سفر قم بازگشته است گفت که توانسته موافقت آیت‌الله شریعتمداری، گلپایگانی و مرعشی را با این طرح جلب کند. او همچنین بازرگان را نیز متقاعد ساخته است (این دو از دوستان نزدیک هم هستند) و انتظار دارد تا دیگران همچون سنجابی نیز به جریان بپیوندند زیرا این طرح به دیدگاه‌هایشان نزدیک است. زمانی که کنسول این مساله را عنوان کرد که موقعیت اپوزیسیون میانه ([آیت‌الله] خمینی به کنار) بسیار محکم می‌شود، میناچی فقط با بخشی از حرف او هم‌عقیده بود. او گفت میان شریعتمداری و دیگران سخن از‌ آن بود که قانون اساسی مشروطه ۱۹۰۶ اجرا شود که اصلاحات بعدی قانون اساسی را در بر نمی‌گیرد. در اصلاحات سال ۱۹۲۵ سلطنت دائمی خاندان پهلوی به قانون اساسی اضافه شده است. او اذعان داشت که در این اصلاحات است که نظارت پنج روحانی بر تمامی مصوبات مجلس قانونی شده است. منظور میناچی این بود که شریعتمداری از پایان سلطنت پهلوی صحبت می‌کند.

 

۵. میناچی به وضوح گفت که این طرح را به سفرای بریتانیا و آمریکا ارائه داده تا آن‌ها شاه را متقاعد کنند که طرح را بپذیرد. اپوزیسیون آماده بود تا این طرح را مستقیما نزد شاه ببرد، اما فقط زمانی که آمریکایی‌ها و بریتانیایی‌ها شاه را آماده کرده باشند. میناچی گفت که او یک دیکتاتور قدرتمند است و اگر اپوزیسیون طرح را به او ارائه دهد به طور قطع آن را نخواهد پذیرفت. از آنجایی که شاه تا حد بسیار زیادی بر حمایت‌های آمریکا و بریتانیا متکی است، اگر مطمئن شود که آن‌ها نیز از طرح حمایت می‌کنند آن را خواهد پذیرفت. اپوزیسیون مایل است تا به بریتانیا و ایالات متحده اطمینان دهد که آن‌ها را دوست می‌شمارد و از منافع اساسی‌شان در ایران حفاظت خواهد کرد.

 

۶. کنسول از اینکه جزئیات نقشه در اختیارش قرار داده شده ابراز خشنودی کرد و گفت که گزارش را به سفیر و واشنگتن منتقل خواهد کرد. او عقیده داشت که سرکنسول بریتانیا در ابتدا واکنش منفی نشان داده و واکنش ایالات متحده نیز چنین خواهد بود. میناچی می‌دانست که این درخواست به معنای دخالت آمریکا و بریتانیا در روند سیاسی داخلی ایران است. او شک داشت که بریتانیا و ایالات متحده بخواهند چنین مسئولیتی را بپذیرند و بتوانند موجبات رضایت تمامی احزاب و همین‌طور مردم ایران را به دست بیاورند. اضافه کرد که به عقیدۀ شخص او چند روز از مذاکرات بی‌نتیجۀ شاه برای دولت ائتلافی می‌گذرد و با در نظر گرفتن اینکه اجازۀ تشکیل دولت نظامی صادر شده، به نظر می‌رسد که زمان این طرح پیشنهادی گذشته و یا هنوز فرا نرسیده است. میناچی لبخند زد و مخالفتی ابراز نداشت.

 

۷. توضیح: طرح پیشنهادی در حقیقت دعوت مودبانه‌ای از شاه بود تا تسلیم شود. از منظر اپوزیسیون، این طرح تمامی عناصر ممکن را برای دستیابی به بهترین نتیجه با هم در آمیخته بود. در عین حال به نظر نمی‌رسید که اپوزیسیون چندان جایی برای مذاکره و عقب‌نشینی در نظر گرفته باشد. پیش‌بینی می‌شود که شاه توجه چندانی به این طرح نشان ندهد مگر اینکه دولت نظامی در برقراری نظم و قانون شکست بخورد و او دیگر گزینۀ قابل اطمینانی برای برقراری ثبات در تهران نداشته باشد.

 

سالیوان

 

آیا در همه کشورها می توان به صورت مناسب از نظام دمکراسی استفاده کرد؟

دارون عجم اغلو و جیمز رابینسون (اساتید دانشگاه های ام.آی.تی و هاروارد) در یک پژوهش ژرف و سترگ در تاریخ جهان و در حوزه ی اقتصاد سیاسی، به بررسی نظریات و علل موفقیت و عدم موفقیت کشورها در بازه ای بلند از تاریخ جهان دست یازیده اند. نتیجه پژوهش این دو دانشمند در چارچوب کتاب ارزشمند «چرا کشورها شکست می خورند» نشر گردیده و در اختیار پژوهندگان قرار گرفته است. این کتاب در حال حاضر یکی از بهترین تالیفات در جهت شناخت ریشه های پیشرفت و عقب افتادگی کشورهاست که با آوردن نمونه های پیاپی و ادبیات روان، به نقش اصلی و غیر قابل کتمان حاکمان و نخبگان کشورها اشاره کرده و روندهای موثر در این زمینه را واشکافی می کند. از منبع یاد شده، چند نمونه مهم را از گذشته تا سده بیستم می نگریم تا استاندارد مناسبی برای سنجش عملکرد شاه به دست آوریم:

پادشاهی کنگو در قرن هفدهم فروپاشید و توانست در دهه ۱۹۶۰ از استعمار بلژیک خارج شود. کنگو در روزگار پس از استقلال و حکمرانی ژوزف موبوتو در سال های ۱۹۶۵ تا ۱۹۹۷ تقریبا سیر نزولی اقتصادی پیوسته و فقر فزاینده ای را از سر گذراند. این سیر نزولی بعد از براندازی موبوتو توسط لورن کابیلا ادامه یافت. موبوتو مجموعه ای از نهادهای بهره کش ایجاد کرد. شهروندان فقیر شدند اما موبوتو و نخبگان اطراف او به ثروت های افسانه ای رسیدند. موبوتو در محل تولدش، گبادولیت، در شمال کشور برای خودش کاخی ساخت که فرودگاهی بزرگ و مناسب فرود آمدن یک جت کنکورد مافوق صوت هم داشت! در اروپا قصرهایی خرید و زمین های بزرگی از بروکسل پایتخت بلژیک را مال خود کرد. آیا برای موبوتو بهتر نبود به جای افزایش فقر در کنگو نهادهایی اقتصادی ایجاد کند که ثروت کنگویی ها را افزایش دهند؟ اگر موبوتو کاری کرده بود که به افزایش ثروت در کشورش بیانجامد، آیا نمی توانست پول بیشتری به دست آورد؟ متاسفانه برای بسیاری از کشورهای جهان پاسخ این پرسش منفی است. [زیرا] نهادهای اقتصادی که انگیزه هایی برای پیشرفت اقتصادی ایجاد می کنند ممکن است همزمان درامد و قدرت را به شیوه ای باز توزیع کنند که دیکتاتور غارتگر و دیگر افراد دارای قدرت سیاسی وضعیت بدتری پیدا کنند. (عجم اغلو و رابینسون: ۱۱۷- ۱۱۶).

یوهانس گوتنبرگ در سال ۱۴۴۵ در شهر آلمانی ماینز از ابداعی خبر داد که بر تاریخ اقتصادی پس از آن تاثیر عمیقی گذاشت. در اروپای غربی سریعا به اهمیت ماشین چاپ پی بردند [و به شدت گسترش یافت] اما بایزید دوم سلطان عثمانی در اوایل ۱۴۸۵ با صدور فرمانی مسلمانان را صراحتا از چاپ خط عربی منع کرد. این قانون با شدت بیشتر توسط سلطان سلیم در ۱۵۱۵ اجرا شد. تا سال ۱۷۲۷ استفاده از ماشین چاپ مجاز نبود تا اینکه سلطان احمد سوم به موجب فرمانی به ابراهیم متفرقه اجازه تاسیس چاپخانه داد اما همین اقدام دیرهنگام هم با محدودیت هایی مواجه بود [زیرا] چاپ هر کتابی موکول و منوط به رای هیات نظارت سه نفره ای متشکل از مفتی های حقوقدان و شریعت شناس بود. تعجبی ندارد که ابراهیم متفرقه کتاب چندانی چاپ نکرد و از سال ۱۷۲۹ تا ۱۷۴۳ که دست از کار کشید فقط ۱۷ کتاب چاپ کرد. خانواده اش کوشیدند راهش را ادامه دهند اما آن ها نیز تا سال ۱۷۹۷ که این کار را وانهادند تنها هفت کتاب چاپ کردند! درسال ۱۸۰۰ که ۶۰ درصد مردان و ۴۰ درصد زنان انگلیسی باسواد بودند احتمالا شهروندان باسواد امپراتوری عثمانی تنها ۲ تا ۳ درصد بوده اند. نظر به نهادهای مطلقه و بهره کش امپراتوری عثمانی، درک خصومت سلطان با صنعت چاپ آسان است. کتاب ها با انتشار ایده ها، استیلا بر مردم را دشوارتر می کنند. صنعت چاپ، نظام مستقر را که معارفش تحت استیلای نخبگان بود به خطر می انداخت. سلاطین عثمانی و تشکیلات ایدئولوژیک آن از تخریب خلاقی که در پی گسترش صنعت چاپ پدید می آمد، وحشت داشتند و حل مساله را در ممنوع کردن چاپ دیدند. (عجم اغلو و رابینسون: ۲۶۷ - ۲۶۵).

مثال شوروی حتی بسیار جالب تر است؛ جایی که دیکتاتوری کمونیستی چگونه نمی تواند نهادهای فراگیر را ایجاد کند و علاجی نیز ندارد. قبل از سال ۱۹۲۸ بیشتر روس ها در مناطق روستایی زندگی می کردند. تکنولوژی مورد استفاده توسط دهقانان ابتدایی بود و انگیزه های زیادی برای بهره وری وجود نداشت. آخرین بقایای فئودالیسم روسی تنها کمی قبل از جنگ جهانی اول ریشه کن شد. بنابراین پتانسیل اقتصادی عظیم ناشناخته ای از تخصیص مجدد این نیروی کار از کشاورزی به صنعت وجود داشت. صنعتی سازی استالینی این نیروی بالقوه را با روشی بی رحمانه آزاد کرد. در حقیقت در فاصله ۱۹۲۸ و ۱۹۶۰ درامد ملی سالی ۶ درصد رشد کرد. این رشد اقتصادی توسط تغییرات تکنولوژیک ایجاد نشده بود، بلکه توسط تخصیص مجدد نیروی کار و انباشت سرمایه ازطریق ایجاد ابزار و کارخانجات جدید به دست آمده بود. در دهه ۷۰ رشد اقتصادی متوقف شد. مهم ترین درس این است که نهادهای بهره کش به دو علت نمی توانند تغییرات تکنولوژیک پایدار ایجاد کنند: -

  -           فقدان انگیزه های اقتصادی و -   مقاومت نخبگان. (عجم اغلو و رابینسون: ۱۶۷ - ۱۶۶).

در مورد شوروی نکات جالب تری نیز هست: استالین فهمید که در اقتصاد شوروی افراد انگیزه های چندانی برای سختکوشی ندارند. یک واکنش طبیعی، ایجاد چنین انگیزه هایی بود و گاهی اوقات هم چنین کارهایی می کرد. در اوایل ۱۹۳۱ از ایده «مردان و زنان سوسیالیستی» که بدون انگیزه های پولی کار کنند دست کشید. از ۱۹۳۰ اگر سطوح مورد نظر محصول حاصل می شد به کارگران پاداش هایی پرداخت می شد. اما پرداخت چنین پاداش هایی، نوعی ضد انگیزه برای تغییرات تکنولوژیک ایجاد کرد زیرا از آنجا که نوآوری، منابعی را که برای آینده نیاز دارد از چرخه تولید کنونی خارج می کند معمولا این ریسک وجود دارد که اهداف تولید محقق نشود و پاداش ها هم پرداخت نشود. همه رهبران شوروی در دهه ۴۰م از این انگیزه های معکوس خبر داشتند ولو اینکه این خبر به گوش ستایشگران آن ها در غرب نرسیده باشد. [از سویی] مجموعه کاملی از قوانین مربوط به مجازات کارگران از زیر کار در رو وضع شد.

مثلا در ژوئن ۱۹۴۰ قانون غیبت، بیست دقیقه غیبت غیر مجاز یا حتی بیکاری در ساعت کاری را جرمی به شمار آورد که مجازاتش می توانست ۶ ماه کار شاق و ۲۵ درصد کسر دستمزد باشد! در فاصله ۱۹۴۰ و ۱۹۵۵، در کشور شوروی ۳۶ میلیون نفر حدود یک سوم جمعیت بالغ به زندان فرستاده و بیست و پنج هزار نفر تیرباران شدند. در هرسال یک میلیون نفر به اتهام تخلفات کاری در زندان بودند؛ یادآوری دو و نیم میلیون نفری که استالین به گولاگ های سیبری[1] تبعید کرد نیازی به گفتن ندارد (عجم اغلو و رابینسون: ۱۷۱ - ۱۶۶). در اینجا تنها نوک کوه در دیکتاتوری کمونیستی نشان داده شد و مقایسه آن با عملکرد شاهان پهلوی قطعا درس آموز خواهد بود البته اگر انصاف به میان آید.

تصور نکنید که مخالفت با پیشرفت منحصر به کشورهای دیکتاتوری معاصر یا شرقی ها بوده است. در مغرب زمین نیز تا پیش از جایگزینی کامل نهادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر و حتی در عصر رنسانس، همین وضعیت برقرار بوده که دو نمونه زیر خواندنی است:

-        الف- واژه لودیت امروزه مترادف با مقاومت در برابر تغییرات تکنولوژیک است. لودیت ها در ۱۷۵۳ خانه جان کی، مخترع انگلیسی را که در سال ۱۷۳۳ ماشین فلایینگ شاتل را به عنوان یکی از اولین دستاوردهای بزرگ صنعت بافندگی اختراع کرده بود، آتش زدند. جیمز هارگریوز مخترع ماشین نخ ریسی که پیشرفت انقلابی مکمل در ریسندگی به شمار می رفت با رفتار مشابهی مواجه شد. (عجم اغلو و رابینسون: ۱۱۹ - ۱۱۸).

-        ب- در زمان انقلاب صنعتی قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، نقشه سیاسی اروپا با نقشه امروزی آن کاملا متفاوت بود. [با فروپاشی امپراتوری روم دولت هایی تشکیل شد]، امپراتوری هابزبورگ یا اتریش - مجارستان بر منطقه پهناوری به وسعت دویست و پنجاه هزار مایل مربع حکم می راند. پادشاهی هابزبورگ از نظر جمعیتی سومین دولت بزرگ اروپا بود و یک هفتم جمعیت اروپا را در خود داشت. فرانسیس اول که در سال های ۱۷۹۲ تا ۱۸۰۶ به عنوان آخرین امپراتورِ امپراتوری مقدس روم حکمرانی می کرد و پس از آن تا زمان مرگش در ۱۸۳۵ امپراتور اتریش - مجارستان بود، خودکامه ای تمام عیار بود. وی در سال ۱۸۲۱ در خلال نطقی خطاب به معلمان مدرسه ای در لایباخ به صراحت نشان داد: «من به دانشمندان خوب نیاز ندارم، بلکه شهروندان خوب و درستکار می خواهم. تکلیف شما این است که جوانان را اینگونه تربیت کنید. هرکس برای من کار می کند باید آنچه را به او می فرمایم تعلیم دهد. کسی که از عهده این کار بر نیاید و یا افکار تازه ای پیدا کند بهتر است برود وگرنه خودم برکنارش می کنم»[!] وقتی فرستادگان مردم ایالت تیرول اتریش با تقدیم عریضه ای به فرانسیس خواستار وضع قانون اساسی شدند به آنان اینگونه پاسخ داد: «که اینطور، قانون اساسی می خواهید ! پس گوش کنید، حرفی نیست، به شما قانون اساسی می دهم اما باید بدانید که سربازان از من فرمان می برند و من اگر پول لازم داشته باشم دوبار نمی گویم». وقتی رابرت اوئن مصلح اجتماعی انگلیسی کوشید برای بهتر شدن وضع تهیدستان اجرای پاره ای اصلاحات اجتماعی را به دولت اتریش بقبولاند یکی از دستیاران مترنیخ (وزیرخارجه دولت) بنام فردریک فون جنتس در جوابش گفت: «ما ابدا به دنبال این نیستیم که توده های مردم به وضع بهتر و استقلال برسند. اگر چنین شود چگونه می توانیم بر آنها حکومت کنیم؟» (عجم اغلو و رابینسون: ۲۷۹ - ۲۷۶).

به هر روی در اینجا به خوبی با سرشت استبداد و ضدیتش با توسعه آشنا می شویم. فصل مشترک تمام مخالفت ها با توسعه و پیشرفت در طول تاریخ را به گونه زیر می توان بیان نمود:

«گروه های قدرتمند اغلب در برابر پیشرفت اقتصادی و در برابر موتورهای رونق می ایستند. رشد اقتصادی صرفا فرایندی از ماشین های بهتر و بیشتر و افراد آموزش دیده بهتر و بیشتر نیست، بلکه فرایندی دگرگون شونده و بی ثبات کننده مرتبط با تخریب خلاق گسترده هم هست، بنابراین رشد تنها وقتی رخ می دهد که بازندگان اقتصادی که می دانند امتیازات انحصاری اقتصادیشان از دست خواهد رفت و بازندگان سیاسی که زوال قدرت سیاسیشان می ترسند، سد راه آن نشوند.» (عجم اغلو و رابینسون: ۱۱۹).

در واقع در بسیاری از مناطق جهان ایستادگی در برابر پیشرفت و فقیر کردن مردم، یک راه مناسب برای تحکیم قدرت و طولانی کردن دوره زمامداری بوده و اینجاست که در می یابیم دیکتاتور واقعی کسی است که به منظور حفظ قدرت، چنین روند ضد رشدی را دامن زند. شایسته است، نتیجه ی قطعی و گویا را از زبان پژوهشگران ارجمند بشنویم:

«کشورهای فقیر به این علت فقیرند که آن هایی که در راس قدرت هستند انتخاب هایی فقرزا می کنند. آن ها نه به علت سهو یا جهل، بلکه به عمد در مسیر اشتباه حرکت می کنند.» (عجم اغلو و رابینسون: ۹۸).

آن ها همچنین سوی دیگر توسعه، یعنی اقتدار دولت مرکزی را برای خروج از بدبختی، فقر و عقب افتادگی اینگونه می آورند: «تکثرگرایی و نهادهای اقتصادی فراگیر رابطه ای تنگاتنگ دارند. اما کلید درک اینکه چرا کره جنوبی و ایالات متحده آمریکا نهادهای اقتصادی فراگیر دارند تنها این نیست که این کشورها نهادهای سیاسی تکثرگرا دارند بلکه به دولت هایشان مربوط می شود که در حد معقولی قدرتمند و متمرکزند. کشور سومالی در شرق آفریقا درست نقطه مقابل این وضع قرار دارد. در واقع در این کشور هیچ اقتدار واقعی وجود ندارد که بتواند بر اعمال افراد نظارت کند و اجازه کاری را بدهد یا از انجام کاری بازدارد.» (عجم اغلو و رابینسون:۱۱۲).

کارنامه شاه به خوبی نشان می دهد که وی برخلاف نظام های بهره کش و دیکتاتوری حرکت کرد زیرا دیکتاتور واقعی به منظور تداوم قدرت خویش، برنامه ریزی کشور را بر توقف رشد، تحکیم پایه های قدرت، و تضعیف توان مادی و معنوی مردم قرار می دهد. در واقع در برنامه ای که برای توسعه صنعتی و اقتصادی یک کشور انجام می شود (در هرجایی از جهان) ایجاد فاصله طبقاتی و درجاتی از فساد اجتناب ناپذیر است اما آنچه در ایران شاهنشاهی می بینیم، تلاش شاه و دولتمردانش بر کاهش عوارض یاد شده از طریق انجام "انقلاب سفید" و مبارزه با فساد سیستمیک است. شاید در اینجا، گزارش وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی درباره ساواک نکته ای مهم و ظریف را روشن کند:

 «درزمان ریاست پاکروان بر سازمان امنیت کشور ( ۱۳۴۰- ۱۳۵۰) به دستور محمدرضا، فردوست با حفظ سمت در دفتر ویژه به عنوان قائم مقام ساواک برگزیده شد تا ضمن تحکیم ساختارساواک، با فساد مبارزه کند که وی گزارش کاملی از وضعیت نا به سامان ساواک و اختلاس های صورت گرفته برای محمدرضا ارسال کرد. در زمان معاونت فردوست، تغییر تخصص غیر ممکن شده و هر فرد تنها می توانست در سلسله مراتب تخصصی خود ارتقا یابد. در نتیجه در سال ۱۳۴۹ تعدادی از کشورهای خاورمیانه پرسنل اطلاعاتی و امنیتی خود را برای آموزش به تهران اعزام می کردند» (۳۰ ویژه نامه سال مجاهدت های خاموش: ۸۲).

در نمونه اخیر، باورمندی شاه به اصلاح سیستم و رفع فساد از درون سازمان های حکومتی، حتی آنجا که حیات خلوت وی به شمار می رفت را از زبان دشمن شماره یک او می شنویم؛ یعنی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی (ویژه نامه ۳۰ سال مجاهدت های خاموش). بی گمان وزارت اطلاعات، مجیزخوان آستان مقدس همایونی نبوده و نیست!

نکته بسیار مهم دیگر، اعزام پیوسته و هدفمند هزاران دانشجوی ایرانی به بهترین دانشگاه های جهان و جای دادن آن ها در بالاترین مناصب دولتی و دانشگاهی کشور، بدون توجه به پیشینه خاندانی و سیاسی آن ها بود. این برنامه سبب می شد تا ایران به گونه همیشگی در جریان تازه ترین تحولات دانشی، پژوهشی و مدیریتی جهان مدرن باشد و از اینرو نه تنها چنین کارکردی، توسعه چند جانبه ایران را تضمین می کرد بلکه با آزاد کردن انرژی لایه دانش آموخته کشور در فرایند توسعه، به افزایش توان قشر متوسط شهری و لایه های مدنی جامعه ایرانی کمک شایان نمود. از سویی با وجود افراد گوناگون از مردم عادی در بالاترین سطوح مدیریتی و علمی کشور، پیشینه ها و وابستگیهای قومی، قبیله ای، مذهبی، اشرافی و خانزادگی به کنار رفت و این امر، موتور محرک دیگری در پیشرفت کشور شد.

اکنون بد نیست اصول مورد نظر شاه را از زبان خودش بشنویم: «الهام بخش سیاست داخلی ما این سه اصل بود:

مشارکت، عدم تمرکز، و دموکراسی. می خواستم مردم ایران در اداره کشور و ساختن اقتصاد آن به موثرترین وجه ممکن شرکت کنند. انقلاب سفید می بایست ما را به این هدف ها برساند. خانه های انصاف، شورای ده، و شوراهای شهر و شهرستان و استان با اختیارات وسیع، همگی ابزار مشارکت سیاسی مردم به شمار می آمدند. سهیم شدن کارگران در اداره و سود واحدهای بزرگ تولیدی نیز به ثمر نشسته بود.» (پهلوی: ۲۹۳)

شاه عموما همان چیزی را بیان می کند که امروز پژوهشگران به سان چارچوب و فرمول نجات یک کشور بیان می کنند. اگرچه شاه نتوانست همه ی این اهداف را جامه عمل بپوشاند و در زمینه جهش دموکراتیک ناموفق بود، اما بی تردید جهت گیری ساختار فرمانروایی وی بالنهایه چنین بود. جدا از موارد مهم بالا، ایده و اندیشه بنیانی شاه بر دو ستون مهم استوار بود: ناسیونالیسم و سکولاریسم.

خواستگاه شاه و پدرش در گرایش ایشان به سکولاریسم و ناسیونالیسم تاثیرگزار بود و به ویژه زندگی شاه در دوره جوانی در سوییس از این جنبه مهم به نظر می آید. شاه و پدرش از لایه های میانی جامعه ی ایرانی برخاسته بودند، دردها و رنج های ملت را از نزدیک دیده بودند و فاقد خواستگاه عشیره ای و قبیله ای نیرومند بودند. همین امر سبب گردید تا آن ها برای مهار نیروهای برتر سنتی (قبایل، خوانین و روحانیون) تلاش کنند و طبقات میانی اجتماع را به گونه پیوسته وارد چرخه قدرت و مدیریت کشور نمایند. از اینرو نه فقط سیاست ناسیونالیستی مبتنی بر نیرومندی ملت را در پیش گرفتند بلکه با کنار نهادن عنصر مذهب از سیاست، تمام عناصر دینی کشور را عموما در یک کاسه نهادند..[2]

 



[1] نام نهادی بود که اردوگاه‌های کار اجباری در نواحی دور افتاده اتحاد جماهیر شوروی از قبیل مناطق سردسیر و یخبندان سیبری و استپ‌های قزاقستان، بیابان‌های ترکمنستان را در زمان حکومت ژوزف استالین اداره می‌کرد. محکومین سیاسی که حدود یک دهم شهروندان شوروی شامل محکومین عادی و سیاسیون در اردوگاه‌های کار اجباری به سر بردند.(ویکی پدیا دانشنامه آزاد)

[2] موسوی علی - شاه برای ایران چه کرد؟ آیا شاه دیکتاتور بود؟ پایگاه پان ایرانیسم