تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

کودتای آمریکا و طالبان برای اشغال افغانستان

کودتای آمریکا و طالبان برای اشغال افغانستان

این روزها رسانه های غربی و مقلدان آن ها در جهان سوم پر از اخبار تخلیه سربازان آمریکایی و متحدانش است و خبرنگاران وردست این کشورها مردم را با اخبار مهیج این نقل و انتقال سر گرم می کنند و مردم افغانستان هم در به در به دنبال فرار از این سرزمین بلاخیز هستند که پس از سقوط رژیم سلطنتی محمد ظاهر شاه روی آرامش و آسایش ندیده اند. هم حکومت کمونیستی در ویرانی آن نقش داشت و هم حکومت های سرمایه داری در تخریب آن سهیم شدند.

اینک مردم افغانستان بی پناه تر از همیشه، خسته تر و نا امید تر از همیشه در دست طالبان گرفتار شده است چون که آمریکا و طالبان با هم شریک شده اند که توان افغانستان را برای همیشه از بین ببرند و بخشی از امت اسلامی جهانی شود. این کار طی یک توافقنامه (بخوانیم کودتا نامه) بین آمریکا و متحدانش و گروه طالبان بسته شده است که مردم افغانستان را دست بسته به دست تروریست های شناخته شده طالبان تحویل دهند. غوغای مطبوعاتی برای انحراف افکار جهانی از این کودتا ست.

1-    ما بررسی خود را از عنوان این توافقنامه شروع می کنیم: آمریکا همچنان گروه طالبان را به عنوان دولت به رسمیت نمی شناسد.

-        موافقتنامه آوردن صلح به افغانستان میان امارت اسلامی افغانستان که آمریکا به عنوان دولت به رسمیت نمی‌شناسد و به نام طالبان شناخته می‌شود و ایالات متحده آمریکا”.

سوال این جاست که آیا با گروهی که آن ها را به رسمیت نمی شناسی میتوان قرار داد بست. یک گروه غیر رسمی به عبارتی غیر قانونی و فاقد مشروعیت از طرف چه کسانی نمایندگی دارد و قرار داد امضاء کرده است؟ و در پایان همین نوشته  در بند ۲ بخش سوم آمده است که :« آمریکا و طالبان در پی ایجاد روابط مثبت (!!) با یکدیگر هستند و انتظار دارند روابط دولت اسلامی جدید افغانستان که پس از مذاکرات بین‌الافغانی ایجاد خواهد شد، با آمریکا مثبت باشد.»؟؟؟

2-    طالبان این گروه به رسمیت شناخته نشده و نامشروع- ضمانت می کند که عملی بر خلاف امنیت «ایلات متحده و متحدانش» بر ندارد.

با این بند آمریکا تایید می کند که این (؟) امارت اسلامی – دارای قدرت و جایگاهی است و نباید بر علیه آمریکا و متحدانش اقدام کند. ولی مجاز است که به غیر آمریکاییان و متحدانش که هر عمل برخلاف منافع دیگران از جمله مردم افغانستان و کشورهای همسایه اش که متحد آمریکا نیستند از جمله ایران و مثلا هندوستان و چین و روسیه و .... بردارد. آیا این کودتا نامه همان رسمیت دادن و شریک شدن با تروریست ها طالبان نیست؟؟

3-     در تعهدات طالبان آورده شده است که :خروج نیروهای آمریکایی و متحدانش را تضمین می کند و آن را طبق برنامه زمان بندی اجرا می کند.

اگر طالبان دولت نیست و آمریکا آن را به رسمیت نمی شناسد این تضمین ها از چه پشتیبانی بر خوردارند و آمریکای ابر قدرت چرا از آنان بیمناک است که تضمین می خواهد؟؟

4-    بعد از این تضمین ها برای حفظ منافع آمریکا و متحدان  و نیروهایش حالا می تواند با حضور شاهدان بین المللی!!! مذاکرات بین الافغانی داشته باشد. و در مورد یک آتش بس دایمی بحث کنند.

دولت آمریکا در این بند «حکومت افغانستان را از رسمیت انداخته است و ذکری از این دولت در این توافقنامه نیست؟ بلکه از لفظ بین الافغانی استفاده کرده است که در برداشت سیاسی مذاکره برای تشکیل حکومت جدید است.

5-    تعهدات آمریکا برای خروج نیروهایش را تعیین و اعلام کرده است و در یک ضرب العجل ۱۴ ماهه خارج می شود. و برای خروج زندانیان از زندان های افغانستان شش هزار زندانی را آزاد می کند تا به نیروهای طالبان بپیوندند و تا تاریخ معینی هم آن ها را آزاد خواهد کرد؟

سوال این است که مگر کشور افغانستان دولت ندارد؟ آمریکا برای چه باید دشمنان مردم افغانستان را آزاد کند که به کشور آن ها حمله و کشتار کنند؟ آیا آمریکا قیم مردم افغانستان است؟ در برابر این شش هزار نفر طالبان هم زندانیان افغانی را آزاد می کند؟ اولا که طالبان موجودیت جغرافیایی نداشت که بتواند زندان و زندانی داشته باشد؟ تروریست های کوه و کمر نشین که زندانی نمی گیرند. آن ها اسیران را یا می کشند و یا به بیگاری می گیرند. طالبان چه تعداد زندانی را آزاد کرد؟ آمریکا که از تعداد زندانیان طالبان اطلاع داشت و تعهد داد چرا تعداد زندانیان افغان را در توافقنامه ذکر نکرد؟ چرا آن را دنبال نکرد؟ احتمالا منظورش زندانیان آمریکایی و متحدانش بوده است؟

6-    آمریکا از شورای امنیت خواهد خواست که تروریست های طالبانی از فهرست سیاه درآورده و در فهرست سفید قرار دهد؟ به چه دلیلی آمریکا فکر می کند که آن ها تروریست نیستند و از کجا به شناسایی رسیده است؟ اگر چنین است چرا آن ها را به رسمیت نمی شناسد؟؟

7-    آمریکا کوشش می‌کند برای بازسازی افغانستان با دولت جدید افغانستان همکاری اقتصادی داشته باشد و در امور کاری آن دخالت نکند.

آمریکا با این کارش در امور افغانستان دخالت می کند و مردم و دولت افغانستان را ندیده گرفته و از طرف آن ها سرنوشت آینده این ملت را به بازی گرفته است. و کوچکترین ارزشی برای ملت افغانستان قایل نشده است. تنها در حفظ منافع خود بوده است و بس!!!

8-    دولت شوروی به مدت ده سال افغانستان را جولانگاه خود کرده بود و هزاران کشته و آواره و خرابی بر جای گذاشت. و دولت آمریکا و متحدانش نیز به مدت بیست سال در آن کشور تخریب و ویرانی و کشتار را ادامه دادند و سرانجام ویرانه افغانستان را به تروریست های طالبان واگذار کردند تا آن چه باقی مانده است از بین ببرند.آیا رهبر جهانی آمریکا شریک بن لادن سابق اینک شریک طالبان شده است که دیوار سبز دینی را بر گرد روسیه بکشد؟ و مردم افغان را قربانی آن کند؟

بی‌شک طالبان با احیای حکومت اسلامی همان حکومت ترور و خشونتی که در سال ۲۰۰۱ داشتند برپا می‌کند. اعلام و سرکوب دگراندیشان ابعاد گسترده‌ای خواهد گرفت. سرکوب، ترور و مهاجرتی باز هم وسیع‌تر در انتظار عزیزان افغانستانی است.

آمریکا همین اینک در عزای ۱۱ سپتامبر و عزاداری برای ۲۹۷۴ نفر قربانی است. این حمله که از طرف اعضای متحدان آمریکا یعنی اعضای عربستان صورت گرفت که از هم باوران طالبان بودند. اما آمریکا و متحدانش در طول ۲۰ سال گذشته در افغانستان چندین برابر این کشته شدگان ۱۱ سپتامبر قربانی داده است، و سرزمین شان ویران و میلیون ها مردمش آواره شده اند. حالا آمریکا با کودتایی که به همراه طالبان برای افغانستان تدارک دیده اند میروند که این سرزمین را محل گورستان های مردم افغانستان کند که به دنبال آزادی و انسانیت هستند که طالبان و هم پیمانانش برای مردم افغانستان مصلحت نمی دانند. در این بازی دو جانبه آمریکا و طالبان آن چه به حساب نمی آورند همان مردم افغانستان است.

آیا وقت آن نرسیده است که مردم افغانستان از خواب بیدار شده و فکری برای آینده شان بکنند؟؟

آیا وقت آن نرسیده است که سیاست مداران بی سیاست و بی کفایت افغانستان با خود اندیشه کنند که تا کی به دنبال قدرت شخصی و قبیله ای هستند و از این راه هم آینده خود و هم آینده کشور را به باد می دهند؟

وضعیت عقب ماندگی

وضعیت عقب ماندگی:

 در کجاییم آیا میتوان (گفت) خدایان بیمار را شفا بخشید؟ آیا می توان چـراغ مـرده را از نـو برافروخـت؟ پاسخ شایگان «نه» است او می افزایدفقط میتوان پرسش کرد، فقط میتوان تفکر آموخت و به تفکر و پرسش توسل جست.

ولی اندیشه آنگاه شکوفا میشود که نیازی بـدان باشـد ... روشن کردن نیاز و طرح مساله قدمی مثبت در راه پرسش است. اولین پرسش این است که چرا نیازی هست؟

شایگان از بحث خود نتیجه میگیرد که اموری که ما را فرا گرفتـه انـد بـا مـا سـنخیت ندارند، به عبارت دیگر با ما سازگار نیسـتند. چـون مـا ماهیـت ایـن عناصـر بیگانـه را در نمییابیم و در نیافتن یعنی خود را در بن بست احساس کردن. نه فقط این عناصر بیگانـه را که در دورو بر ما همچون علف هرزه میرویند دیگر نمیشناسیم بلکـه بـا محیطـی نیز کـه روزگاری مسکن مألوفمان بود بیگانه ایم. ما در راه نفوذ خود به فضای آشنای خود نیـز بـه بن بست رسیده ایم. این نیاز مبهم که ابتدا حس گنگی بود حال مبدل به دو بن بست میشود: بن بست حوادثی که روی میدهند و در فضا شـناورند و بـن بسـت محیطـی کـه مـا در آن روییده ایم و پرورش یافته ایم و حال دیگر نمیشناسیم [1]

-در نتیجه شایگان به این نتیجه می رسید که: «امروز طبقـه ای کـه کـم و بـیش حافظ امانت پیشین ماست و هنوز علیرغم ضعف بنیه، گنجینه هـای تفکـر سـنتی را زنـده نگاه میدارد، حوزه های علمی اسلامی قم و مشهد است. همچنین وی، روشنفکران را در مقابل روحانیـت قـرار مـیدهـد و معتقـد است این دو قشر زبان یکدیگر را نمیفهمند و نخواهند فهمیـد.[2]

او بلافاصله میافزاید که ما در ایران روشنفکر به معنی غربی که دارای خصوصیات زیر باشـد نداریم: -

-        حساسیت نسبت به مسایل اجتماعی و واکنش در برابرآنها ، استقلال فـرد، تکیـه بـر عقل، رسالت وی برای تغییر دادن عالم و ساختن جامعه نو،

-        حساسیت نسـبت بـه مسـایل مربوط به انسان و هر آنچه به سرنوشت او مربوط است و جهان و خدا، کنجکاوی، دقـت، گشاده فکری، عدم تعصب، عدمقرار، جویای علـت و پویـای هـر مسـاله، تفکـر جوینـده، جهش، بیقید بودن نسبت به سنت و خاطره قومی، بیباک، تنهـا، متکـی بـه خـود، جنـون ارتفاع طلبی و از بطالت تکرار به ستوه نمیآید، در جستجوی مفـر بـودن و داشـتن تفکـر انتقادی و تحلیلی. و اقبال غرب به شرق و بوجود آمدن شرق شناسی و کوشش پیگیری که غریبان در این راه کردند، از همان جهانبینی برمیخیزد در برابر این تفکر پویا، در جامعه سنتی خاطره قومی حـاکم اسـت.

-        بنـابراین تفکـر درحقیقت تذکر است. بدین خاطر دنیای فکری و علمی ما چیـزی نـدارد کـه عرضـه کنـد و چون چیزی ندارد هیچ امری را به جد نمیگیرد و قضـاوت هـایش دربـارۀ مسـایل یـا در جهت ابطال است واین خاصیت دفاعی است و یا پرتاب بیرحمانه آرای نپخته و شـتاب زده است که سخت بوی تقلیدخام میدهد.

-         از طرف دیگر ارزشها دست دوم است به این ترتیب که شرقی ارزشهای غربی را به عاریت میگیرد چون خود فاقد ارزش سازی است.  اما چون بین آفرینش یک مکتب فکری وزمان  انتقالش به ما، ناگزیر وقفـه ای حاصـل شـده است و این وقفه هم اجتناب ناپذیر است بنابراین اغلب ارزشهای دست دوم را میگیـریم ارزشهایی را که در قلمرو خود ... دیگر چندان اعتباری ندارد .[3]

وی موتاسیون[4] فکری را به همین جا ختم نمیکند بلکه ارتبـاط آن را بـا زبـان بررسـی میکند. او برخلاف متفکران عصر مشروطه که خواستار تغییر خط در ایـران بودنـد، و ایـن که اگر زبان فارسی از برگرداندن مفاهیم علمی جدید عاجز است دلیلش را در این میدانـد که خود ما در شرف تغییر هستیم و چون دوره دوره فترت است زبان و تفکر دچـار همـان سرنوشتی هستند که خود هستیم. این زبان زمانی به درد خواهد خورد که مـا تغییـر کنـیم

 پس هرگاه توانستیم قالبهای فکری خود را عوض کنـیم و از بقایـای بیـنش اسـاطیری و جادویی که هنوز هم در کنه ذهنمان پابرجاست رها شـویم و دقـت و موشـکافی و توجـه خاص به جزئیات و برداشت تجربی از واقعیات را جایگزین ابهام ذهنی و دید عارفانـه بـه امور گردانیم و از فلج فکری کنونی آزاد شویم و خود به تفکر و غور در امـور بپـردازیم و بدون یاری جستن از ته مانده ذخایر خاطره قومی به طرح مسایل حـاد تـن در دهـیم و از شهامت فکری برخوردار باشیم و از جهش و سقوط اندیشه باکی نداشته باشیم، آنگاه زبـان ما خود به خود چیز دیگری خواهد شد.[5]

از نظر شایگان جامعه متجدد و غرب زده آسیایی هنوز بـه آن نرسـیده است. فاصله متفکرانه ای که غرب نسبت به سقوط معنوی خودگرفتـه اسـت و بـا آن سـیر تحول فکری خود را از نو ارزیابی میکند و همه چیز را از نو ارزیابی میکند و همه چیز را از نو مورد سئوال قرار میدهد در ما پدید نیامده است و ما نه توانسته ایم نسبت بـه میـراث گذشته خود فاصله متفکرانه بگیریم و نه نسبت به کانون تفکر غرب.

از یـک طـرف مـا بـا غربزدگی مدامی که در قضاوتهای خود داریم تیشه به ریشه میـراث خـود مـیزنـیم و از طرف دیگر مدام به گذشته خود میبالیم و غرب را منشـا بـدبختی هـای خـود مـی دانـیم. تداخل مدام این دو سطح فکری در یکدیگر و عدم تمییز میان ارزشهایی کـه مترتـب بـر این دو سطح هستند و نیز نداشتن این که این دو سطح مظهر دو آگاهی متضـاد، دو حـوزه فرهنگی و تاریخی متفاوت هستند که نمیتوانند بـا هـم سـنخیت داشـته باشـند، موجـب میشود که براثر برخوردهای ناهنجار این دو حوزه فرهنگی رفتارهای ناهنجار و «ابسـورد» [6]و تفکری بی محمل پدید آید.

با ورود عناصر مدرنیسم به تمدنهای آسیایی از جمله ایران (به عنوان مثال درمورد ترافیک) رفتار راننده که در روابط دوستی اهل ادب و تعارف ولی هنگامی که در پشـت فرمـان نشسته است در محیطـی غریـب و بیگانه قرار می گیرد و  رفتار خشونت آمیز دارد، دلیلش از نظر شایگان آن است که ما دیگری را فقـط در حـوزه روابط عاطفی و شخصی در مییابیم، خارج از قلمروی این روابط(شخصی) برای وی، اصولاً غیری وجود ندارد ...

چون ما نمیتوانیم غیر را بـه حـد رابطـه انتزاعـی میـان اعضـای فونکسـیونل[7] یـک مجموعـه غیرشخصی تنزل دهیم. در دوره فترت ظهور نوعی خاص از انسان نیز مطرح است، به این معنا که علاوه بر تفکر و ارتباط آن با زبان، پدیده هنر و ابسورد معنای ذات انسان نیز در عصرفترت تغییر میکند.

بنابراین از نظر شایگان می توان گفت که انسان متجدد عصر فترت در آسیا از جمله ایران این ویژگی را دارد که ما نه دیگر مقلد رفتار فرزانگان پیشین هستیم و نـه براسـتی انسـان ابزار ساز می باشیم.  ما چیزی هستیم میان این دو به عبارت دیگر، چیزی هستیم که به هـر دو شـباهت دارد ولی در عین حال هیچ کدام نیست: چیز تازه ای است، یعنی یک موتاسیون.

 

تفاوت تمدن آسیایی و غربی

 کوششهای شایگان نشان میدهد که او سعی دارد تمدنهای آسیایی را از تمـدنهـای غربی متمایز نشان دهد. در مقابل معتقد است تمـدنهـای آسـیایی علیـرغم اخـتلافهـای فاحشی که از لحاظ دینی و فلسفی با یکدیگر دارند، نسبت به روش تقلیلی تفکر غربی بـا هم در یک گردونه تقدیر تاریخی قرار گرفته اند و علتش این است که اینان از طبیعت مبـدأ و انسان دیدی همانند داشته اند ... برخورد میان این تمدنها .... ماهیت تمدنها را دگرگون نمی کرد و موجب نابودی یکی به دست دیگری نمیشد علت امـر ایـن بـود کـه دو اصـل ضروری برای هرگونه ارتباط واقعی یعنی برابری قوه های مادی و معنوی و اصـل تجـانس بنیادی معتقدات کما بیش وجود داشت و هنگامی یکی مقهور دیگری میشد که تمدنی رو به زوال بود و این برخوردها در عین حـال موجـب احیـای دوبـاره نیروهـای فرسـوده آن میگشت و چه بسا که اقوام حاکم اندک اندک در فرهنگ ملت مقلوب مستهلک میشـدند و تغییر ماهیت میدادند مانند مغولها در ایـران و هنـد و چـین.

 بـه همـین خـاطر از نظـر شایگان ما در برخورد تمدنهای آسیایی ناظر دگرگونیهای پی در پی از تیپهایی هستیم که از فرهنگی به فرهنگ دیگر منتقل میشوند، صورت نوی میپذیرند و به اشکال دیگر ظاهر میشوند ولی برد معنوی خود را همچنان حفظ میکنند.

خدایی نو جایگزین خدای دیگری میشد، آیینهای جدید جای آیینهای پیشین را میگرفت اما بیشتر اختلافات تمـدنهـای غالب و مغلوب صوری بود نه ماهوی و جوهری. وی به عنـوان مثـال مـینویسـد: از ایـن زمره اند بسیاری از ارکتیپ هایی(ناخود آگاهی جمعی) که از میراث ایران باستان به ایران اسلامی منتقل شـد و در قالب تشیع زمینه ای مناسب برای رشد و شکفتگی یافت علت اینکه، چنـین ارکتیـپهـایی امکان انتقال داشت این بودکه نشستن تمدن بـه جـای تمـدنی دیگـر در اغلـب مـوارد بـه خصوص در مورد تمدنهایی که هنوز زنده بودند موجب نابودی خاطره قـومی نمـی شـد. عامل دیگری که به ارتباط معنوی تمدنها کمک میکرد، پیدایش مکتـب ترجمـه بـود. در واقع ترجمه آثار فلسفی یونانی به سریانی و بعد به عربی موجب پیـدایش فلسـفه اسـلامی شد، ولی شاید این صفت غالب تمدن ایران (که اشراق[8] صفت ممیز آن است) موجـب شـد که این عنصر بیگانه یعنی یونانیت در تفکر ملاصـدرا بـا عرفـان و اشـراق و مبـانی تشـیع صمیمانه درهم آمیزد و وحدت دین و فلسفه و اشراق را درسـت در زمـانی کـه در غـرب داشت برای همیشه از هم میپاشید، متحقق سازد. این قدرت وحدت بخشی صفت غالـب فرهنگ ایران بود، چنان که پراکندگی و شکاف، صـفت شـاخص فرهنـگ فاوسـتی غـرب است [9]

آیا ایران میتوانست در مقابل تمـدن غـرب، همـین قـدرت وحـدت بخشی خود را حفظ کند، به نحوی که علیرغم ارتباط خاطره قومی خود را نیز حفظ کند؟ آیا نفوذ تمدن غرب میتوانست به احیای تمدن ایرانی و اسلامی کمک کند؟

 پاسخ شایگان این است که نه چون برخورد تمدن غربی با تمـدن آسـیایی و از جملـه ایرانـی و اسـلامی متفاوت از برخورد تمدنهای آسیایی با یکدیگر بود. برخورد با تمدن غربی موجب بریدگی شد نـه احیـا، باعـث گسـیختگی شـد نـه فـوران نیروهای زاینده ... علت آن بود که... تمدن غربی نسبت به فرهنگهای آسیایی فرق مـاهوی و جوهری داشت و چون قدرت و تسلط در کار آن نهفته بود و فقـط بـه پیـروزی سـاده اکتفـا نمیکرد و ساخت جوامع سنتی را از بن دگرگون میکرد، این برخورد باعث فلج شدن بیشـتر نیروهای خلاق تمدنهای آسیایی شـد و دو اصـلی کـه برخوردهـای بـارور موجـب فـوران نیروهای زاینده میگشت، یعنی برابری نیروهای معنوی و تجانس سـاختی معتقـدات، دیگـر وجود نداشت. ولی این تمام تاثیر تمدن غرب نبود. در واقع از سوی غرب اسـتیلا، تجـاوز و قدرت هیولایی نفی میتاخت، از این سو فلج ذهنی، انفعال، تسلیم و شیفتگی ظاهر مـی شـد. این وضع موجب شد که تمدنهای آسیایی خود را در برابـر غـرب ببازنـد، سـرفرود آورنـد، حفظ جناح کنند با خود بیگانه شوند و نسبت به یکدیگر بیگانه تر. سرانجام ارتباط میان خـود همین تمدنهای آسیایی از دیدگاه غربی صورت میگرفت. این پدیـدهای کـه شـایگان از آن تحت عنوان غربی کردن تفکر آسیایی نام میبرد. ایران در این رابطه عرصه کشمکش روس و انگلیس و در نتیجه بیخبر از دنیا، همچنان که ... هند به انگلیسی سخن گفت ... ژاپن سرگرم صنعتی شدن بود و چین طعمۀ سوداگران اقتصادی و مدفون زیر دود تریاک بـود، کشـورهای عربی اسلامی که بقایای امپراتوری از هم پاشیده عثمانی بودند، در جستو جوی هویت ملی در تکاپو [10] . علیرغم همه ایـنهـا، شـعاع تمـدن غربـی گسـترش یافت. بدینترتیب در تلاش بزرگ رهایی انسانیت حجابهایی کـه غـرب را از شـرق جـدا میکند، دیگر نمیتواند معنایی داشته باشد.[11]

شایگان میپرسد: از آنجا که طـرح کردن مساله خود تا اندازهای درمان و حل آن است، آیا وقت آن نرسیده که ما طرح مسـاله بکنیم ... آیا ما نیز مانند غربیها که به بن بست خود، و به بحرانهای موجود در آن آگاهند، ما هم از چنین آگاهی برخودار باشیم. پاسخ شایگان این است که اگر هم اندکی برخـوردار باشیم، این وقوف هنوز یک احساس گنگ و مبهم است. ولی چـاره را رفتن میداند. ما باید این راه را برویم و از این راه نمیتوانیم باز گردیم، چه بـیم داریـم از دیگران عقب بمانیم و از بستر جنبش تاریخی یکسره خارج شویم. معارضه جـویی معاصـر خطایی است که تاریخ به عنوان تنها تقدیر به ما می کند تنها تقدیری که مـا بایـد آن را بـه انجام برسانیم. آیا با توجه به دیدگاههای مذکور ما راهی برای خروج از بنبست داریم؟ آیا بـه شـیوۀ شرقی بگوییم این نیز بگذرد؟ پاسخ شایگان به این سئوالات منفی است. از نظـر او ممکـن است در افق بازی جهانی به راستی این یکی نیز بگذرد، اما در شرایط کنونی زندگی ما، در ورطه فعلی تقدیر تاریخی ما این نیز نخواهد گذشت. ولی بلافاصله مـیافزایـد کـه مـا در برابر فرهنگی که به مهاجم ترین وجه هستی ما را تهدید می کند حق سکوت نداریم. مـا در برابر چه مساله ای حق سکوت نداریم. بیشک مهمترین مساله عقب ماندگی است.



[1] شایگان 1350 همان 15-14

[2] شـایگان، 1350 :94 .

[3] شایگان -1350- همـان: 97-96    

[4] متاسیون - جهش (به فرانسوی: Mutation، موتاسیون) (به انگلیسی: Mutation، میوتیشن)، یک تغییر ژنتیکی است که صفات زیستی برخی از افراد یک گونه را تغییر می‌دهد. به عبارت دقیق‌تر، جهش‌ها تغییراتی در توالی نوکلئوتید هستند. جهش‌ها می‌توانند در هر بخشی از دی‌ان‌ای رخ دهند.

[5] ( شایگان، 1350 :107-,294

[6] ابسوردیسم یا پوچ‌انگاری کلمه «پوچ» به تعارض بین تمایل نوع بشر برای جستجوی ارزش درونی و معنا در زندگی و ناتوانی انسان در یافتن آن اطلاق می‌شود. در این‌جا «پوچ» به معنای «ناممکن از لحاظ منطقی» نیست بلکه بیشتر به معنای «ناممکن از لحاظ انسانی» است.(ویکیپیدیا دانشنامه آزاد)

[7] فونکسیون به معنای رابطه ای که بین دو یا چند عنصر وجود دارد سخن می رود، به نحوی که هر تغییر در یکی تغییراتی را در بقیه به وجود می آورد و از سوی آنها تطابقی را ایجاد می کند. در اینجا بر رابطه بین عناصر، روابط متقابل میان آنها و نیز بر وابستگی متقابل آنها تأکید می شود.

[8]  مکتب فلسفی اشراق، توسط شهاب‌الدین سهروردی یا شیخ اشراق، در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم، ارائه شد. وی، در کتاب حکمت‌الاشراق، به اصول و فروع این نظریه، پرداخته‌است. نظریه فلسفی سهروردی این بود که هستی غیر از نور چیزی نیست و هرچه در جهان است و بعد از این به وجود می‌آید نور است، لذا جهان جز اشراق نمی‌باشد. این فلسفه از همان آغاز پیدایش، در برابر فلسفه ارسطویی مشاء عرض اندام کرد. فلسفه‌ای که پیشینه‌ای استوار و بی‌بدیل در سنت فلسفی مسلمانان داشت و فیلسوفان برجسته‌ای همچون ابن سینا از حامیان و مروجان آن بودند.

[9] شایگان 1350همان ص: 111 .               

[10] شایگان، 1350 :116 -115

[11] شایگان 1350 -همان: 119 ،136