در دهه های پایانی قرن سیزدهم خورشیدی و دهه های آغازین قرن بیستم میلادی دو انقلاب بر روند تحولات ایران تأثیر بسیار عمیقی برجا گذاشت.
1. انقلاب مشروطه بر پایه حکومت قانون برای مشروط کردن«قدرت مطلقه ی بی قاعده» در ایران و
2. انقلاب سوسیالیستی بر پایه حکومت پرولتاریا جهت ایجاد جامعه بی طبقه کمونیستی در روسیه.
جدای از اثر این دو تحول بزرگ بر کل روند سیاسی کشور، بیشترین میزان تأثیر را اما بر فرهنگ سیاسی گذاشته است. فرهنگ سیاسی از آن موقع به بعد مملو شد از مفاهیم و واژه های برآمده از آرمان ها و ایده آل های انقلاب های مشروطه و سوسیالیستی.
مفاهیمی که آرمان های خاصی را نمایندگی می کردند که قانون، حکومت قانونی، عدالتخانه یا مجلس شورا، مساوات، برابری، عدالت و… از مهمترین آنها بودند. و مفاهیمی که طبقاتی را نمایندگی می کردند از جمله منورالفکران، آزادیخواهان، زحمتکشان، کارگران، دهقانان و… مفاهیمی که مجموع مردمان را بدان می نامیدند، همانند: ملت شریف، مردم آگاه، خلق قهرمان، خلق های تحت ستم و… مفاهیمی که منعکس کننده روحیات مردم یا گروهی از مردم مخاطب چون انقلابی، محافظه کار، ارتجاعی، پیشرو، وابسته، ایادی دشمن، خائن، بورژوا، سرمایه دار، فریب خورده، سرسپرده، نوکر اجانب و… مفاهیمی که کشورهای دیگر را بدان می نواختند، همانند استعمارگر، امپریالیسم، سرمایه داری، دشمن خلق ها، فاشیسم، لیبرالیسم و… مفاهیمی که با آن دولت های وقت کشور را مخاطب قرار می دادند، دولت وابسته، دولت سرسپرده، دولت غارتگر، دولت مزدور، دولت بی کفایت، دولت ضد مردمی، دولت ضد خلقی، دولت مستبد، دولت وطن فروش، دولت خائن، دولت ارتجاعی و…
این مفاهیم و مفاهیمی بسیار دیگر از این دست با قدمت نزدیک به یک سده، فرهنگ سیاسی ای از خود در ایران برجا گذاشته است که مهمترین پایه های آن«دشمن و دشمن ستیزی» است و «دولت ها همیشه وابسته و همواره خائن» بودند و مردمانی که اگر با ما همفکر نباشند حتمأ واجد تمامی بدی هایند؛ و استحقاقشان نوکر اجانب، «ایادی دشمن و خائن» بودن است.
فرهنگ سیاسی ای که متأسفانه بیشتر برمدار اندیشه ها و منش های فعالان چپ (کمونیستی) برقرار شد و وامداری اتدیشه های انقلاب مشروطه و منش های مشروطه طلبان به فراموشی سپرده شدند.
این پایه های سه گانه (دشمن و دشمن ستیزی – دولت ها همیشه وابسته و همواره خائن – دیگران ، ایادی دشمن و خاین هستند)که در دهه بیست خورشیدی با فعالیت های گسترده حزب توده نهادینه شد، پس از کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ و در دهه های چهل و پنجاه؛ وقتی که تب انقلابی گری بخش های عمده جهان و بویژه آمریکای لاتین و آفریقا را دربر گرفت، هم مستحکم ترشد وهم توسط ادبیات سیاسی انقلابی«روشنفکران پیرو» آذین بسته شد. آن استحکام ناشی از ستیزه جوئی و دشمن تراشی و هر کس با ما نیست برماست؛ و این آذین ناشی از پرستیژ و مُد روز ِروشنفکران، عاقبت فرهنگ سیاسی کشور را قالب زد تا با غلبه چنین قالبی کل فرهنگ سیاسی برپایه گفتمان چپ انقلابی استوار گردد.[1]
رقیب اصلی و دیرینه ایده آل ها، آرمان ها و اهداف انقلاب مشروطه هر چند استبداد و حاکمان مستبد بود؛ ولی همزمان با دوره مشروطیت با رقیب دیگری روبرو شد که از مرزهای شمالی سرازیر شده بود. این رقیب خواشته های آزادی و مشروطه ایران،«فکر انقلاب کمونیستی»بود.
هرچند سربازان روسی- شوروی پس از پایان دو جنگ جهانی بالاخره با فشار آمریکا ایران را تخلیه کردند و به تهاجم مستقیم پایان داده بودند، ولی«تهاجم انقلابی» به صورت مستقیم و غیرمستقیم همچنان با قوت ادامه داشت؛ تا پس از آن و به مدت طولانی ایران در معرض صدور انقلاب کمونیستی قرار گیرد. این صدور انقلاب کمونیستی عاملان مختلف و متعدد داشت که مجری آن در ایران، حزب توده بود که با کمک شوروی، تشکیلات عریص و تطویل و امکانات فراوانی برای ترویج آن پدید آورده بود. این حزب در تمامی دوره های حیات قانونی و حتی در دوران غیرقانونی خود، در خدمت و تلاش برای ادامه سیاست شوروی در ایران بود.
این تهاجم فکری و اندیشه، هرچند با همه تلاش های مستقیم و غیرمستقیم منجر به تشکیل حکومت کمونیستی در ایران نشد و حتی هرچند به گرایش وسیع مردم به«مرام اشتراکی» نیز منتهی نشد، تا مردمان کمونیست شوند؛ اما با این حال غالب شدن گفتمان انقلابی، احساسی، ستیزه جو و… بر فرهنگ سیاسی به میان نویسندگان و چالشگران بویژه در دو دهه چهل و پنجاه و انقلاب برآمده ی از آن، گواه موفق بودن این تهاجم است. و این بدان معناست که کمونیست ها براستی توانستندانقلاب تخریب گر خویش را به ایران صادر کنند؛ هرچند نظام برآمده ی از آن، لباس کمونیستی برتن نداشت. ولی فرصت هایی بی شماری را از دست مردم به در آورد و یک نوع اندیشه دشمن پنداری همه در میان مردم پراکند. دروغگویی، سفید را سیاه جلوه دادن و همه را نوکر بیگانه پنداشتن را رواج و رونق داد.
دشمن شماره یک تمامی خلق های جهان، از جمله مردم ایران، امپریالیسم غرب بود و نه شرق. شرقی که به دور خود دیوار آهنین کشیده بود، و کل مردم خود را در یک زندان بزرگ اتحاد شوروی زندانی کرده بود؛ اما در تعیین مصداق ها هرچند اختلافاتی در میان گروه های مختلفِ کمونیستی در ایران دیده می شد ولی با مرکزیت حزب توده، دشمن اصلیِ«خلق های ایران» نیز آمریکا معرفی شد، نه انگلیس و روسیه و دیگران. روسیه ای که بخش بزرگی از کشور ما را در دوران همسایگی اشغال کرده بود.
عمده ترین اثرات فرهنگ منحط و مخرب سیاسیِ برآمده از اندیشه های چپ در ایران، فراوان است از جمله :
۱- به حاشیه بردن ایده آل های مشروطه و شعارهای آن انقلاب.لگد مال کردن فرهنگ سیاسی مشروطه طلبی
۲- ایجاد دشمنی بین ملت ایران و دولت های آن اعمم از کارآمد و فاسد
۳-- به حاشیه بردن هرنوع اندیشه و عملِ سیاسیِ مستقل، با برچسب وابستگی به امپریالیسمِ جهانی.و گرامی داشت شوروی!!
۴. دشمنی شدید با ملی گرایی بعنوان یک امر ارتجاعی و کارشکنی در حرکت های ملی.
۵- ترویج و بسط«بداخلاقی های سیاسی» از طریق رواج ادبیات ستیزه جویانه و پرخاشگر، و شورش مدار با انواع برچسب ها و انگ ها.
۶- ضدیت با منافع ملی و تلاش برای دستیابی به منافع حزبی – مرامی، به هر قیمتی و با هر روشی.
۷.تأکید اغراق آمیز و ترویجِ روحیه« دشمن» و«دشمنی» در قالب«هرکس با ما نیست، برماست»؛ که به مرور بدل به فرهنگِ سیاسیِ مسلط هم در جامعه شده است . و ....[2]
نظام الملک در دوران وزارتش و در مسیر یکسان سازی فکری و مذهبی دو راهکار عمده و همزمان را در پیش گرفت :
1. سیاست اعمال فشار، سرکوب و حذف فیزیکی را به شدیدترین شکل ممکن و با توسل به انواع تهمت های فکری و اعتقادی و با تأسی از سلطان آرمانیش که همان پادشاه ترک نژاد ضد اندیشه گرایی به نام محمود غزنوی بود ـ اعمال کرد.
2. همزمان با اعمال زور، با تأسیس مدارس نظامیه در صدد برآمد که با ساختارسازی، به تولید نظریه و تحکیم پشتوانه فکری و کلامی اندیشه مطلوب خود ـ شافعی، اشعری ـ پرداخت. تا ضمن تربیت نیروی متخصص و وفادار؛ مناصب اصلی سیاسی، فرهنگی و قضایی را به کنترل خود و خودی ها درآورده و با استفاده از سازمانی پویا و نظام مند، همسازن سازی فکری، عقیدتی مورد نظرش را که همان «تک فکری» اشعری بود به مرحله اجرا گذارد.
تأسیس مدارس نظامیه؛ ساختارسازی برای نهادینه کردن یک سان سازی فکری، مذهبی:
خواجه به فراست دریافته بود که سیاست حذف فیزیکی و اعمال فشار عریان به تنهایی باعث تغییر اوضاع به نفع تفکر شافعی ـ اشعری نخواهد شد. به همین سبب سعی کرد با تأسیس مدارس نظامیه به تلاش تخریب گر خود، عمق، غنا و ماندگاری بیشتری بخشد.
خواجه برای طلاب این مدارس «مقرری و مدد معاش» تعیین کرد و اگر چه این پرداختی امری بی سابقه نبود وی آن را وسعت بخشید و به کمال رساند. این کمک رسانی مالی سبب شد که بسیاری از روستاییان و شهری های بیکاره برای دست آوردن مدد معاشی به سوی این مدارس سرازیر شوند و به آن ها رونق دهند.
وی که خود و داوزده پسرش که همه دارای مقام وزارت و حکومت بودند، هم چنین به جلال و جبروت و مقام و منزلت مدرسان این مدارس که از علمای(!!) زمان و همفکران خودش بودند افزود. کار به جایی رسید که برخی فقیهان که صاحب کرسی تدریس نظامیه ها بودند ـ مثل فرمانروایان ـ جامه ابریشمی به تن و انگشتری زرین به دست داشتند ... البته این ها اگر چه در چشم عامه هیبت و جلوه ای داشت بی شک نزد خاصه منفور بود... به علاوه هوشمندان شهر این حشمت و شکوه فقیهان و عالمان دین را نشانه ای از انحطاط علم می شمردند.«
آن چه از مطالعه شرایط و ضوابط حاکم بر ساختار آموزشی مدارس نظامیه به دست می آید نشان می دهد که توجه این مدارس تنها بر علوم و معارف مذهبی و آنهم در چارچوب فرهنگ ومعارف برآمده از فقه و نگرش شافعی بوده است. در واقع «مدارس نظامیه »در شمار آن دسته از مراکز علمی نبود که نوابغ بشری را از هر نژاد و ملیتی در خدمت به علم به سوی خود جذب نماید. بلکه با اعمال محدودیت های علمی و مذهبی و نادیده گرفتن بسیاری از رشته های دانش بشری و حذف دانشمندان و دانش پژوهان غیرشافعی، پیشرفت علوم و اندیشه های آزاد را در مسیر رکود و انحطاط قرار داد و عواملی را که باعث پیدایش تحرک نیروی ابداع و ابتکار شده بود تا حدود زیادی از بین برد و توجه دانشمندان را به شیوه سنت گرایی و تقلید و شرح و تحشیه یا تفسیر بر آثار پیشینیان معطوف ساخت.«
مدارس نظامیه در شهرهای مختلف تأسیس شد. ظاهراً یازده مدرسه در نیشابور، بیداد، اصفهان، آمل طبرستان، بصره، بلخ، جزیره ابن عمر، خرگردخواف، مرو، موصل و هرات ساخته شد.
اعمال سیاست همسان سازی فکری، مذهبی چنان جدی بود که مطالعه کتب علمی و خاصه فلسفه جداً ممنوع بود و کسی یارای آن نداشت در ]مدارس[ ... به تعلیم و تعلّم علوم اولیه اشتغل ورزد و حرفی از فلسفه و هندسه و نجوم به میان آورد.
اگر چه یکی از مهم ترین مأموریت های مدارس نظامیه در همسان سازی مذهبی جامعه بی توفیق و ناکام ماند. اما این مدارس در اعمال یک سویه نگری فکری و به حاشیه راندن تفکر خردگرا چندان هم ناموفق نبودند
گسترش اختلافات مذهبی و عمق گرفتن این گونه مشاجرات و ایجاد فتنه ها و«شهر-جنگ» های عقیدتی، اگر چه نشان از شکست کامل سیاست همسازگری مذهبی داشت اما همزمان همین اتفاقات به راهبرد دوم خواجه یعنی غلبه یک سویه نگری فکری بر تکثرگرایی و پلورالیسم عقلی کمک می کرد. به عبارت دیگر هر چه میزان ناامنی حاصل از اختلافات و تفرّق های مذهبی افزایش می یافت و هر چه در این گونه مباحث، غلبه تعصب و عوام زدگی بر تفکر و نخبه محوری شدت می گرفت، شانس بقای اندیشه های خردگرا ناچیزتر می شد. معمولا گسترش دانش و اعتلای تمدن در فضای حاکمیت تعصب مذهبی و ناامنی فکری امکان پذیر نیست و این عوامل به تنهایی می تواند زمینه انحطاط و ایستایی هر تمدنی را فراهم آورد. اما آن چه این انحطاط را نهادینه کرد و امکان تولد دوباره آزاداندیشی و تعقل را ـ در صورت ایجاد امنیت و آرامش اجتماعی ـ از میان برد، تلاش سازماندهی شده و ائتلاف تئوریزه شده علمای دین، نخبگان سیاسی، سلاطین و خلفا علیه نحله های خردگرا و دگراندیشان فکری بود. از این حیث مدارس نظامیه نقشی در خور بر عهده گرفته و تا حدود زیادی در انجام وظایف محوله کامیاب شدند. این مدارس در ادامه روند تقابل با تکثرگرایی فکری به عنوان یک نهاد نظریه پرداز، نقش اتاق فکر کنش گران مذهبی مخالف با خردگرایی را به خوبی ایفا کرد و مقابله با علوم عقلی را ـ که از زمان تولد خردگرایی معتزلی به تدریج رو به گسترش بود ـ قدرتی مضاعف بخشید. باید اذعان داشت که از این نظر خواجه نظام الملک تا حد زیادی به خواست خود در همسان سازی فکری و غلبه تقلید بر اجتهاد و انزوای اندیشه گران در مقابل اخباریان دست یافت
امام محمد غزالی؛ سنبل تقابل نظامیه ها با خردگرایی و تکثرگرایی در حوزه اندیشه می باشد.
اما سنبل تقابل با اندیشه های خردگرا و شاید برجسته ترین دشمن علوم عقلی در عصر نظامیه ها امام محمد غزالی (م. 434ق) بود. وی از بزرگ ترین فقها و علمای عصر خویش بود که بیشتر و موثرتر از هر کس دیگری با آزاداندیشی و گسترش اندیشه بر پایه تعقل، استدلال و اجتهاد سر ناسازگاری داشت و ستیز کرد و همسازگری و یک سویه نگری فکری را جانی تازه بخشید. وی تمام دانش و توان فقهی و کلامی خود را صرف تقابل و نابودی اندیشه های خردگرا کرد.
آن چه مسلم است غزالی به عنوان مسلمانی آگاه و متعهد دریافته بود که اسلام از مجرای اصلی و صحیح خود خارج شده و به وضعی افتاده که پیش از آن سابقه نداشته است. اعتقاد مردم به اصل و حقیقت نبوت سستی گرفته و این سستی باعث ضعف ایمان و سستی در عمل به احکام دین شده است.
غزالی و همفکرانش که خود عاملی از این سقوط بودند ،این باور رسیده بودکه این نابسامانی های روزگار و درد مضمن بی دینی می باشد که اکثریت مردم به آن مبتلا هستند و ریشه در آموزش فیلسوفان و دانش طبیعی دارد. به همین سبب وی دشمن خردگرایی و عقل پیشگی بود. برپایه این اعتقاد به این نتیچه ناگزیر رسید که فیلسوفان عوام فریب و حیله گرند.
آن چه از آموزه های امام غزالی و مدارس نظمیه خواجه نظام الملک حاصل شد، منع سوال ، پرسشگری و تحقیق و نوآوری عالمانه و شکنجه و سرکوبی و خانه نشینی دانشمندان مبدع ، ژرف اندیش و مجتهد بود. این گونه بود که تعقل سیاسی خواجه، انضباط عقیدتی امام و بالاخره پشتیبانی سرسخت حکام سلجوقی از سنت گرایی، چهره فکری و اجتماعی ایران قرون 4 و 3 هجری را به سرعت دگرگون ساخت و گامی مهم در غلبه یک سویه- نگری فکری، جزم اندیشی و سلفیگری در تقابل با اجتهاد، آزاداندیشی و خردگرایی برداشته شد که حاصل آن رکود فکری و خرد خفتگی در ایران شد که اثرات آن هنوز به گذشت قرن ها در فرهنگ ایران زمین جای خوش کرده است و در دنیای پر تحرک و نوآور جهان امروز همچنان چون دوره خواجه نظام الملک و غزالی درجا می زند.
هر نفس نو میشود دنیا و ما ** بیخبر از نو شدن اندر بقا
گردآوری و تدوین: نوروز درداری (فولادی)
خاطره ای از جمشید آموزگار نخست وزیر سابق ایران:
غفلت جبهه ی ملی و قضیه دولت نظامی
بیش از پنج شش هفته از استعفای من و عمر دولت آقای شریف امامی نگذشته بود که یکی از دوستانم که استاد دانشگاه ملی بود ، زنگی زد و گفت : سه نفر از اعضای جبهه ملی آقایان دکتر سنجابی ، دکتر بختیار و دکتر رزم آرا، مایلند با شما ملاقات کنند . چه وقتی برای شما مناسب است ؟ گفتم : دوست عزیزم ؛ من که دیگر کاره ای نیستم. با من چکار دارند ؟
گفت : نمیدانم اما به نظر من بهتر است که این ملاقات صورت بگیرد .پس از لحظه ای تامل ، قرار ملاقات برای ساعت 6 بعد از ظعر پنجشنبه همان هفته در منزل من گذارده شد .
در روز و ساعت موعود ، در انتظار نشسته بودم ، ربع ساعتی گذشت خبری نشد .
در پی آن عقربه بزرگ ساعت از نیمه را هم گذشت ، باز هم خبری نشد . با خود گفتن لابد تغییر عقیده داده و از ملاقات منصرف شده اند. خیالات پراکنده و از هم گسسته ای ذهنم را مشغول کرده بود که زنگ در به صدا در آمد . آقابان دکتر بختیار و دکتر رزم آرا ، به درون آمدند .پس از تعارفات معمول ، آقای بختیاراز دیر آمدن معذرت خواست و گفت : سنجابی : امروز برای ملاقات با آیت الله شریعتمداری به قم رفته بود . ما منتظر مراجعت ایشان بودیم ، ولی چون نرسیدند فکر کردیم تاخیر بیش از این جایز نیست و ما آمدیم .
لحظاتی بعد بدون مقدمه گفتن و یا حاشیه رفتن ، مطالبی گفت که خلاصه ی آن چنین است : آقای آموزگار ، مملکت در یک وضع بحرانی خطرناکی ست . مردم به شریف امامی اعتماد ندارند . پس از جمعه سیاه ، اوضاع وخیم تر شده و کشور به سرعت در سراشیبی سقوط قرار گرفته . هر روز که نخست وزیری شریف امامی بیشتر ادامه یابد ، وضع بدترخواهد شد . ما پیش شما آمده ایم که برای نجات مملکت ، به عرض اعلیحضرت برسانید که که تا دیرتر شدن نشده ،شریف امامی را برکنار و دولت را به جبهه ملی واگذار کند . شاید ما بتوانیم راه حلی برای حل این بحران پیدا کنیم . من از شنیدن این گفتار صریح و بی پرده بهت زده شده بودم ، گفتم : چرا این مطلب را از طریق وزارت دربار به عرض نمیرسانید ؟
چنین پاسخ دادند : اطمینان نداریم که این مطلب را عینا به عرض برسانند ، ولی به شما اعتماد داریم . سپس پیش از خداحافظی شماره تلفنی به من داد و گفت : با این شماره در هر ساعتی میتوانید با من تماس بگیرید .پس از راهی شدن آقایان با اینکه دیر وقت بود به کاخ سعد آباد . تلفن چی صدایم را شناخت . اظهار محبتی کرد و گفت چه امری داشتید ؟ گفتم مطلبی است فوری که باید به عرض برسانم .گفت گوشی خدمتتان باشد . دقیقه ای چند گذشت که از آن سوی خط ، آوای آشنای منم در گوشم پیچید .
عرض کردم حامل پیامی هستم که نمیتوانم تلفنی به عرض برسانم .
فرمودند : شنبه صبح ساعت 9 بیائید به کاخ در شرفیابی پیام را عینا به عرض رسانید.
برای دقایقی طولانی سکوت ناراحت کننده ای فضای تالار را گرفته . سپس در حالی که طبق معمول درازای اتاق را قدم میزدند ، فرمودند : شما میدانید منظور آنها چیست ؟
عرض کردم : خیر این اولین باری ست که با من تماس گرفته اند.
فرمودند : اینها میخواهند در ایران جمهوری برقرار کنند و حالا میخواهند من با دست خودم این نقشه را عملی کنم . من که در درازای بیست و یکسال معاونت و وزارت و نخست وزیری ، هرگز چنین گفت و شنودی با شاه نداشتم ، بهت زده عرض کردم . اگر اجازه بفرمائید در این مورد از آنان سوال کنم . بی درنگ فرمودند : بله بپرسید .
در بازگشت به منزل به آقای بختیار تلفن کردم . شاید برداشت شاه برایش تازگی نداشت ، چرا که گفت : آقای آموزگارما در جبهه ملی بیست و دو سه نفر هستیم . من نمیتوانم از جانب همه حرف بزنم . این موضوع را در جاسه همگانی که فردا داریم ، مطرح خواهم کرد و نتیجه را به شما خبر میدهم . دو روز بعد چنین به من گفت : جبهه ملی مخالف سلطنت نیست . ما میخواهیم مسئولیت دولت و اداره مملکت به عهده ما باشد ، تا شاید بتوانیم این بحران ختر ناک را برطرف کنیم . سپس اضافه کرد : حاضریم نظر خود را در موافقت با سلطنت بیپرده ، صریح و روشن اعلام کنیم . تقاضای شرفیابی کردم و پاسخ بختیار را عینا به عرض رسانیدم .چهره گرفته آن روزهای شاه کمی باز شد . برای دقایقی از این و از آن و از این جا و آن جا مطالبی گفتند و در پایان فرمودند : بسیار خوب بپرسید کاندیدای آنها برای نخست وزیری کیست ؟ مرخص شدم و بیدرنگ با بختیار تماس گرفتم .
شادی بیرون از وصف او را از شنیدن فرموده شاه حس کردم . هیجان زده به من گفت :
فکر میکنم اللهیار صالح را پیشنهاد کنیم ، ولی تصمیم باید از طرف همه باشد.
ما فکر نمیکردیم اعلیحضرت به این زوری تصمیم بگیرند . حالا مشکل کار اینجاست که سنجابی و بازرگان به پاریس و لندن رفته اند و بدون حضور آنها نمیتوانیم تصمیم بگیریم .
سعی میکنم تا با آنها تماس بگیرم تا فورا برگردند .
سپس گفت : مطلب تاره یی هم پیش آمده که نمیدانم چگونه تفسیر کنم . دیروز دکتر نهاوندی تلفن کرد پس از مقدمه چنین اظهار داشت که جبهه ملی هر مطلبی دارد که بخواهد به عرض برسد ، بهتر است از طریق ایشان باشد ولی آقای آموزگار نهاوندی وجهه خوبی ندارد . در دانشگاه بسیار بد عمل کرد . ما نمیخواهیم با ایشان تماس داشته باشیم تکلیف چیست ؟
گفتم : این مطلب را به عرض میرسانم . پایان شرفیابیم غروی آفتاب و حالا اوایل شب بود . با این همه به کاخ تلفن کردم .از آهنگ گفتار چنین دریافت کردم که اعلیحضرت سرشام هستند . همه ی گفته بختیار را به عرض رساندم .
از شنیدن نام اللهیار صالح خیلی خوشحال شد ند و فرمودند : بسیار خوب هر چه زودتر خبر دهند .سپس شنیدم فرمودند : میگند نهاوندی وجهه خوبی نداره . دانستم که مخاطب دیگری حضور دارد که یکباره آوای آشنای شهبانو به گوشم رسید که گفت : کی این حرف را میزنه فرمودند : بختیار . واکنش این بود : مهمل میگه . من که بهت زده از این گفتگو گوشی تلفن در دستم بود . ناگهان بار دیگر خود را مخاطب یافتم .
فرمودند : رایط ما با جبهه ملی فقط شما هستید ، به آنها بگویید .
دو سه روزی از این جریان گذشت و از بختیار خبری نشد ...
اعلیحضرت تلفن فرمودند که چه شد ؟ پاسخی نداشتم .احساس کردم که ناراحت هستند . عرض کردم پیگیری میکنم . بیدرنگ به بختیار تلفن کردم و گفتم : شما مرا در وضع ناراحت کننده یی قرار داده ای .شما بودید که به سراغ من آمدید .شما بودید که از من خواستید پیامتان را به عرض برسانم . حالا که شاه با پیشنهاد شما موافقت کرده موضوع را به لیت و لعل میگذرانید و مرا سنگ روی یخ کرده اید . خیلی ناراحت شد .
گفت : شما نمیدانید که من با چه مشکلاتی روبرو هستم . تماس با سنجابی و بازرگان بسیار مشکل است .اغلب اوقات در محل اقامتشان نیستند . در این دو سه روز بارها سعی کردم تماس بگیرم .بالاخره امروز با سنجابی صحبت کردم .گفت کاری دارد که باید تمام کند ، بعد به تهران برگردد . گفتم ممکن است وقتی را معین کنند که من به عرض برسانم .
پاسخش چنین بود :سعی میکنم دوباره تماس بگیرم . فرادای آن روز بختیار تلفن کرد و گفت : تماس گرفتم . سنجابی میگوید کارش تمام شده ولی جا در هیچ هواپیمایی به مقصد تهران پیدا نمیکند . من که از این گفته حیرت زده شده بود، بی درنگ بسان اینکه الهام شده باشم ، گفتم : هواپیمای دولت را برایشان میفرستیم .
خیلی خوشحال شد و گفت : به اطلاعشان میرسانم .پس از این گفتگو در یافتم بی اختیار وبی اجازه وعده ای داده ام . بی درنگ به کاخ تلفن کردم و جریان را به عرض رساندم .فرمودند : خوب عمل کردید ، روز حرکت را هر چه زودتر تایین کنند تا هواپیما فرستاده شود .
مجددا با بختیار تماس گرفتم و فرموده شاه را به اطلاعش رساندم . دو سه روز دیگر گذشت و خبری نشد . من کلافه شده بودم .زمگی زدم و به آقای بختیار گفتم چه شد ؟
پاسخش چنین بود : آقای آموزگار من نمیدانم جریان چیست اما سنجابی و بازرگان آماده مراجعت و گفتگو نیستند .
خیلی متاسفم . در اینجا بود که دریافتم شکاف پر پهنایی میان یاران قدیم افتاده که به زیان همگی خواهد بود .
قطره دریاست اگر با دریاست ور نه آن قطره و دریا دریاست
با ناراحتی بیرون از وصفی جریان را به عرض رساندم . فرمودند : گفتم که اینها مقصود دیگری دارند . در ماجرا بدین ترتیب بسته شد .
بعد ها شنیدم که شاید همین غفلت جبهه ملی موجب روی کار آمدن دولت ن
در بخش اول این نوشتار به موارد: سلسله مراتب نیازها مازولو برای انسان ها - ایجاد اختلالات روحی پس از حوادث -و «جنگ وقتی به اتمام می رسد تازه اثرات بنیادین و مخرب آن بروز پیدا می کند.» پرداختیم در این نوشتار به عواقب جنگ ها و مشکلات بر فرهنگ و روان مردم ایران می پردازیم.
II پندار اجتماعی عاملی برای ساخت فرهنگ ملی – در ایران
شایگان متفکر ایرانی و بسیاری از اندیشمندان جهانی نقش فرهنگ در پیشبرد و عقب ماندگی را در همه کشورها انکار ناپذیر می دانند. ساخت و کارآمد سازی فرهنگی نیز فرآیندی دراز مدت است که نیاز به عوامل و تلاش های بی شماری دارد. آنچه موجب ایجاد و پایداری یک فرهنگ میشود عاملی است به نام «مخیله یا پندار اجتماعی[1]«. مخیله اجتماعی بخش ناخود آگاه فرهنگ یک ملت است که انتقال معرفت فرهنگی در بستر آن صورت می گیرد.
تعریف مخیله یا پندار اجتماعی: به مجموعه ای از ارزش ها، نهادها، قوانین، و نمادهایی است که «افراد عادی» از طریق آن کل محیط اجتماعی خود را «تصور» و برداشت میکنند و این تصور اغلب در قالبهای نظری بیان نمیشود، بلکه به صورت های مختلف در رفتار، باورها، داستانها، افسانهها و غیره بروز پیدا کرده و به صورت دایمی ملکه ذهن میشود... تخیل (پندار) اجتماعی آن درک و برداشت مشترک جمعی است که به اعمال و رفتار همسان و همگانی مفهوم و مشروعیت گسترده می دهد
پندار جامعه شناختی :ظرفیت تغییر از یک دیدگاه به دیدگاه دیگری است. برای داشتن پندار جامعه شناختی ، فرد باید بتواند از موقعیت موجود خود دور شده و از یک دیدگاه جدید و جایگزین فکر کند.
تخیل جامعه شناختی: استفاده از تفکر تخیلی برای درک رابطه بین فرد (مشکلات شخصی) و فعالیتهای گسترده تر جامعه (مسائل عمومی) است.
نمونه ملموس پندار اجتماعی چیست؟ شاید بهترین و قابل لمس ترین نمونه این گونه پندار را می توان در مثال زیر مشاهده کرد:
از دست دادن شغل: فردی که کار خود را از دست می دهد، ممکن است که احساس شکست، ضعف، از خود باختگی و دلسردی کند. این شخص با احتمال زیاد هنگامی که خود را در آینه می بیند، به خود می گوید:« این تو بودی که کارت را به خوبی انجام ندادی؟ به قدر کافی تلاش نکردی؟ نتوانستی از عقلت به خوبی استفاده کنی؟ همین تو ، تو، خودت ......»
پندار جامعه شناختی چیست و چرا اهمیت دارد؟
پندار اجتماعی: "آگاهی از رابطه بین تجربه شخصی و جامعه گسترده تری است که شخص در آن زندگی می کند و ارتباط مستقیم دارد. «مخیله یا پندار اجتماعی»عاملیست که میان زندگی طبیعی وزندگی تاریخی تمایز ایجاد می کند. زندگی تاریخی- زندگی است که در طی تاریخ وجود داشته و تحولاتی در آن رخ داده است. زندگی طبیعی خاص جانوران است که طی تاریخ بدون هیچ تغییری باقی میماند، مثل زندگی زنبورها (دبره، 2000 :۷۳) (رژی دبره فیلسوف، روزنامهنگار، مقام سابق دولتی، استاد و نویسنده اهل فرانسه است.)
جامعه شناسان بر این باورند که: عناصر ثابتی در بشر موجود است که همواره همراه اوست و نسل به نسل منتقل میشود. این عناصر ثابت، «مخیله یا پنداراجتماعی»و ستون فقرات فرهنگ یک ملت را تشکیل میدهند که، به عنوان واسطه انتقال، نقش مؤثری در این فرایند دارند.
جزء دیگر تشکیل دهنده نظریه ، واسطه شناسی است. از نظر دبره، سپهر عبارت است از شرایط و موقعیتهایی که در اثر حاکمیت یک رسانه شکل میگیرد؛ انتقال حاصل تأثیر رسانه و فضاست (دبره، 2000 :98) رسانه در اکوسیستمی از کاربردها و وظایف اجتماعی قابلیت تأثیرگذاری پیدا میکند. رسانه جدید به سادگی جایگزین رسانه قبلی نمیشود. خود - دبره - مثال میزند که واگنهای بخار در ابتدا مشابه واگنهای اسبی قدیمی بود، همانگونه که اتومبیل شبیه گاریهای اسبی سابق، و برنامه های تلویزیونی مشابه برنامه های رادیویی بود )دبره، 2000 :100 .)منظور او از آوردن مثالهای بالا این است که ظهور یک رسانه به تنهایی مؤثر واقع نمیشود، مگر آنکه سپهر مناسبی برای اثربخشی آن وجود داشته باشد. که سنت شفاهی بر آن حاکم است. در این مورد دبره به سه سپهر اشاره می کند:
1ـ سپهر زبانی: که در آن صنعت چاپ، سپهر نوشتن، نظام پادشاهی، و ایمان رواج مییابد.
2ـ سپهر ترسیمی: که در آن ایدئولوژیهای سیاسی، مفهوم ملت، و قوانین پدیدار میشوند
3ـ سپهر تصویری رسانه های دیداری ـ شنیداری، الگوها، فردگرایی، و عقاید شخصی ظاهر میشود.
در هر یک از این سپهرها یک رسانه حاکم است و محیط را تحت تأثیر قرار میدهد (دبره، 2000 :116.)
دلالت گفتمانی اولویت را به کلمات میدهد ولی در دلالت تصویری اولویت با تصاویر است. نوع اول اهمیت شایانی به معنای متون میدهد، در حالی که نوع دوم نمیپرسد «معنای یک متن فرهنگی چیست؟»، بلکه میپرسد «متن فرهنگی چه میکند؟» (لیوتار، 1979 :135.)
یکی از تاثیر گذاران بر پندار اجتماعی انتقال ارثی مفاهیم کهن است. (یونگ، 1377 :11 .)تصور ذهنی نزد یونگ به مثابه مخزنیست که در آن «تجربیات قرون و اعصار گذشته» بدون هیچگونه تغییر و تحولی ً، رسوب میکند. این تصور بر این فرض ضمنی استوار است که ذهن همانند ظرفیست که اولا پذیرای تأثیرات خارج است بدون آنکه هیچگونه عکس ً العملی داشته باشد، و ثانیا، تجربیات اکتسابی از نسلی به نسل دیگر انتقال مییابد و، به بیان دیگر، موروثیست (یونگ، 1377 :28). البته یونگ، برای گریز از انتقاد خردگرایان، بعدها نظرش را اصالح کرد و فقط «قدرت»به خاطر آوردن کهن الگوها را موروثی دانست(یونگ، 1377 :87.(
رژی دبره متفکر فرانسوی هم معتقد است عقاید فردی نه یک پدیده شخصی، بلکه مربوط به امور جمعیست؛ اموری که در ناخودآگاه یک قوم ذخیره شده و نسل به نسل منتقل میشود. از نظر وی نمیتوان انسان را از خاطرات و وضعیت تکنیکی جدا کرد. حذف این عناصر از انسان، مانند حذف خاک و فتوسنتز از گیاه است.
دبره تحت تأثیر گرایشهای مارکسیستی، دغدغه تغییر در جامعه دارد. او طی تجربیاتش دریافت که عاملی قویتر از خواست و اراده فردی وجود دارد که مانع ایجاد تغییر در جامعه میشود. از این رو، مفهوم «مخیله/ پندار اجتماعی» را ساخت ثابت جامعه معرفی کرد و مرادش این بود که انسان ً ها در طول تاریخ حیاتشان دائما تحت تأثیر عناصری که ناخودآگاه جمعی آنها را میسازند، قرار میگیرند و با تولید عناصر مادی به آن تجسم میبخشند. این سازه های مادی شده در ادوار بعدی حامل ارزشهایی میشوند که مخیله جمعی را تقویت میکند.
دبره نیز مانند یونگ عناصر ثابتی در « مخیله اجتماعی»بشر قائل است که همواره همراه اوست و نسل به نسل منتقل میشود. این عناصر ثابت،«مخیله اجتماعی»و ستون فقرات فرهنگ یک ملت را تشکیل میدهند که، به عنوان واسطه انتقال، نقش مؤثری در این فرایند دارند.
امروزه مفهوم «مخیله اجتماعی»به تدریج در میان متفکران رواج مییابد. و در نوشته های اندیشمندان اسلامی هم راه پیدا کرده است. کتاب عقل سیاسی در اسلام نوشته عابد الجابری نمونه ای از این کتابهاست. در این کتاب نویسنده با تکیه بر مفهوم «مخیله اجتماعی»به بازبینی حوادث جامعه اسلامی بعد از رحلت پیامبر(ص) پرداخته است. وی معتقد است که سه عنصر قبیله، غنیمت، و عصبیت، عناصر نهفته در «مخیله اجتماعی»اعراب بود که در جریان حمله به ایران و تقسیم بیت المال بر رفتار اعراب تأثیر گذاشت
. نمونه دیگر کتاب مکتب تبریز جواد طباطبایی است. او در این کتاب، که از روشی مشابه واسطه شناسی بهره برده، چنین بیان میکند که :ایرانیان به سبب برخورداری از عناصر فرهنگ سنتی در مواجهه با تحولات جدید، این تحولات را از خلال فرهنگ سنتی خود درک کردند و از این رو روح این نوآوریها در ایران تأثیری نگذاشت یا دستکم تأثیر اندکی بر جا گذاشت.[2]
تخیل یا پندار جامعه شناختی ظرفیت دگر اندیشی از دیدگاهی به دیدگاه دیگر است.برای داشتن تخیل جامعه شناختی، فرد باید بتواند از وضعیت موجود کنار بکشد و از دیدگاهی تازه ومتفاوتی به آن بیندیشد. این امر ما را ملزم می کند که «خودمان را از روال روزانه و معمول مان دور کنیم واز منظر و اندیشه تاره ای با آن ها رو به رو شویم.».برای کسب معرفت، مهم این است که به جای پیروی از یک روال معین گذشته و شرایط موجود و وابستگی های شخصی خود را رها کرده دور شد و امور را در یک دامنه گسترده تری بررسی کنیم.
تاریخ عنصر مهمی در تخیل جامعه شناسی است. این وقایع مختلف تاریخی هستند که، جامعه مدرن را به عنوان یک کل و هر فرد درون آن را شکل داده است. به فرد اجازه می دهد تا براساس تجربیات گذشته ببیند زندگی او در مقایسه با دیگران در کجاست. میلز استدلال می کند . بنا بر این می توان گفت که : فقط در صورتی می توان خود را درک کرد که واقعاً قادر باشیم شرایط پیرامونی و تاریخی خود را درک کنیم.[3]
زندگی انسان، علاوه بر اینکه تابع قواعد فیزیکی و فیزیولوژیکیست، تحت تأثیر تجربیات اکتسابی هم هست؛ تجربیاتی که از گذشته به ارث برده است.
آنچه فرهنگ را حفظ و قابل انتقال میکند، صورت مادی شده آن است. دبره دو مفهوم سازمان مادی شده و مواد سازمان یافته را در این ارتباط مطرح میکند. او برای توضیح منظورش از تعبیر بایگانی استفاده می کند . بایگانی کردن وجه تمایز انسان از دیگر جانوران است؛ عاملی که زندگی طبیعی را از زندگی تاریخی متمایز میکند. هرچند بعضی حیوانات، مانند دلفینها، با هم ارتباط دارند، ولی ذخیره خاطرات و تجربیات مختص انسان است. این همان فرایندیست که مخیله اجتماعی را پدید میآورد؛ مفهومی که دبره از حوزه روانشناسی وام گرفته است.
بایگانی مردم سرزمین ما از حملات اعراب، که در اثر آن کشور ویرانه، مذهب دگرگون، هزاران نفر کشته و هزاران نفر اسیر برده شده، هزاران زن و دختر و پسر به عنوان مالیات از خانواده جدا و در بازار برده فروشی به حراج گذاشته شدند. بیش از دو قرن طوق حقارت و بندگی بر گردن داشته اند و حق انتخاب نام ایرانی، نوشتن به خط ایرانی و در پاره ای از نقاط حق سخن گفتن به زبان مادری را نداشتن و به علاوه پرداخت انواع مالیات ها و از دست دادن امنیت خانه و خانواده و ..... در بایگانی اجتماعی خود چه چیزی نگه داشته بودند؟
امویان تلاش کردند تا زبان عربی را بر مردم زیر فرمانشان تحمیل کنند. به عنوان مثال حجاج ابن یوسف که از استفاده از زبان فارسی در دیوانهای اداری راضی نبود، دستور داد تا این زبان با عربی جایگزین شود، اتفاقی که معمولاً به راحتی انجام نمیپذیرفت و در بیشتر مواقع با خشونت روی میداد.[4] گزارش خشونتهای اعمال شده توسط امویان علیه فرهنگ ایرانی، در نوشتههای متفکرانی مانند ابوریحان بیرونی و ابو الفرج اصفهانی [5] بازتاب پیدا کردهاند. بیرونی در گزارش فراموش شدن زبان خوارزمی از این میگوید که سپاه عرب همه کسانی که میتوانستند به خوارزمی صحبت کنند را کشتند، تا تنها کسانی که خواندن و نوشتن بلد نبودند، باقی ماندند.[6]
سیاستهای خشونت آمیز در قبال ایرانیان تا زمان پیش از ظهور بنیعباس در منابع تاریخی بسیار دیده میشود. به عنوان مثال فرستاده خلیفه در اصفهان تکتک موالیانی را که موفق به پرداخت مالیات خود نشده بودند را سر برید. یا مثلا منابع تاریخی مانند الکامل نوشته ابن اثیر گزارش دادهاند که سعد ابن عاس در سال ۶۵۱ (در جریان فتح گرگان توسط مسلمانان در دوره خلفای راشدین) تمام مردم شهر تمیشه[7] را کشت، به جز یک نفر.[8]
ابن اثیر مینویسد: مسلمانان در میان گرگانیان افتادند و همی کشتار کردند؛ و ایشان خود را به مسلمانان سپردند و به فرمان یزید بن مهلب تسلیم کردند. او زنان و کودکان را به اسیری گرفت و رزمندگانشان را کشتار کرد و تا دو فرسنگ بر دار آویخت، دوازده هزار تن از ایشان را به دشت گرگان کشاند و گفت هر که خونخواه است میتواند دل خنک سازد. مردان مسلمان چهار چهار و پنج پنج میکشتند. او بر خونها آب بست و در آسیاب ریخت تا با خون ایشان گندم آرد کند و نان پزد و بخورد و سوگند خود پایان برد. گندم ارد کرد و نان پخت و خورد. گویند چهل هزار تن از ایشان را بکشد.[9]
مردمی که در این دوران کوچکترین نقشی در حکومت، دولت و حتی امور اجتماعی و فرهنگی جامعه خود نداشتند و در تمام طول این دو قرن برده بی اصل و نسب حکمرانان و مردم بی فرهنگ عرب بودند ،چه خاطره ای مناسب و قابل ارزش داشته اند که آن را برای نسل های بعدی منتقل کنند، جز ریا، تقلب، تظاهر، تسلیم و سازشکاری!! این دوره از تاریخ ایران زمین دارای چه ارزش اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و حتی دینی داشته است؟
حکومت دمشقیها (معاویه و اخلافش) دستاوردی جز ارتجاع و بازگشت به شرک جاهلی و دوران توحش نداشت. امویان برای دستیابی به خلافت، به حیله و قدرت شمشیر متکی بودند و کوشیدند تا به هـر وسیله ای خلافت را در خاندان خویش موروثی سازند. آنان نمایندگان قدرت قبایلی قریش بودند؛ بنابراین شمشیر، ثروت و نسب اشرا فیت را مهمترین مبانی مقبولیت خود میدانستند. ایرانیان هیچ نقش و جایگاهی در این حکومت قبیله قریش نداشت. آنان خود را سرور و آقای ایرانیان و مردم ایران را موالی(برده اسیر) می نامیدند.
قاضی عبدالجبار معتزلی به نقل از استادش مینویسد: «اولین کس از حاکمان بنی امیـه که به تفکر جبر قائل شد و آن را آشکار کرد، معاو یه بود او همه کارها ی خود را به قضا و قدر الهی مستند میکرد و پس از و ی این اندیشه در میان زمامداران امـوی رواج یافـت.»[10] امویان با تغییر و تحریف مفاهیمی ماننـد «خلیفـه» توانـستند بـرای خـود مـشروعیت(کاذب) به دست آورند؛ تغییر معنوی خلیفه پس از تبدیل اصطلاح «خلیفه رسولاالله» به «خلیفـه» و تغییر معنای خلیفه به «حاکم» و آنگاه تبدیل این حـاکم (خلیفـه) بـه «خلیفـة االله» آنقـدر معنای آن را عوض کرد که ح اکم در کنار خـدا می نشـست و جانـشین خدا در روی زمـین شده بود. مردم چگونه می توانستند با جانشین خدا در بیفتند؟
از ابتدای حکومت اعراب و پس از گشودن ایران در هیچ یک از دوره حاکمان عرب، به علوم عقلی نیز کمترین توجهی نمیشد و علوم عقلی در این دوره به جز حرکت هایی جزیی، به حالت تعطیل در آمده بود. یکی از عوامل این اتفاق، اعتقاد اعراب از جمله عمر، عثمان و امویان به برتری نژاد عرب بر سایر اقوام بود. آنان کارهای دیوانی، نویسندگی و معلمی را پست می دانستند و خود از آن کارها دوری میجستند و اینگونه کارها را به موالی واگذار میکردند. حسن ابراهیم حسن مینویسد: «اما عربان که این فرهنگ را یافته و به برکت آن از صحرانشینی بیرون شده بودند، به ریاست و اشتغالات آن از علم باز ماندند که اهل دولت و نگهبانان و سیاستمداران آنان بودند و از فراگرفتن علم نیز عار داشتند که به پندار ایشان علم از جمله صنایع بود و اهل ریاست پیوسته از صنعت و حرفه و لوازم آن بیزار بودند و این کارها را به عجمان و دورگه ها واگذاشتند و علم آموختن را وظیفه ایشان دانستند که بدین گروه بودند و علوم از ایشان بود، از این رو در تحقیرشان مانند دیگر اهل صناعت افراط نمیکردند و چون قدرت از عرب برفت و به عجم افتاد، علوم شریعت به نزد اهل قدرت غریب بود که از منبع آن بیگانه بودند و عالمان که به پندار قدرتمندان از ایشان نبودند خوار شدند که کارشان را در امور ملک و سیاست نفع واضح نداشت»[11]
عامل ترویج مباحث عقلی عمدتاً ایرانیان بودهاند که به واسطة تمدن دیرینه و آشـنایی قبلیشان با فرهنگهای مختلف (یونانی، هندی و رومی) آمادگی ورود و طرح مباحث عقلـی را پیرامون دیانتی که قلباً آن را پذیرفته بودند، داشتند؛ اما اعراب البتـه از چنـان سـابقه ای برخوردار نبودند و طبیعی است که برخی از آنان در قبال طرح مـسایل عقلـی کـه در بـین آنان سابقه نداشته است، واکنش چندان مساعدی نداشته باشند. ابن عبد ره، در ایـن بـاره چنین میگوید: «اعاجم همیشه پادشاهان و شهرهایی داشتنهاند و احکامی کـه بـدان پـای بند بودند و فلسفهای که پدید آوردهاند...، اما عرب، حکمرانی که آنها را مطیع و ظالمـان را قلع و قمع و دست سفیهان را کوتاه کند، نداشته اند؛ بنابراین هیچ اثری در صناعت و فلسفه نداشته اند، جز شعر که آن را عجم نیز داشته است»(5 ،ج: 2 ،ص: 86 .( ابن صاعد اندلسی نیز در این باره میگوید: «خداوند از فلسفه چیـزی بـه اعـراب نـداده است و طبع آنان را نیز مهیای توجه به آن نیافریده است . من هیچ کس را کـه واقعـاً عـرب باشد و معروف به تفلسف، نمیشناسم مگر أبویوسف یعقوب بن اسحاق کندی(م.360 هـ.ق - (م.334هـ.ق)» و ابو محمد حسن همدانی4 ،ص: 45 .(
آیا این بایگانی خاطرات ایرانیان از اعراب که به صورتی نفرت انگیز و مملو از زشتی و حقارت و ظلم و قساوت اعراب بود، آنان را سخی کرده و دانششان را بالا برده بود، سمت ها و شغل های برجسته ای داشتند؟ آیا فرهنگ سازندگی و خرد انسانی آن ها را ارتقاء داده بود؟ در این بایگان جز شکست، تحقیر، بی سوادی، دریوزگی و موهوم پرستی و تسلیم و رضا در برابر حوادث چه اندوخته ای در یافته و به نسل های بعدی منتقل کردند؟ مخیله اجتماعی این مردم در بایگانی مغزی خویش چه ذخیره داشتند.
در تمام طول این دو قرن از ابتدای حکومت اعراب تا نیمه های اولیه حکومت عباسیان، ایران هیچ متفکر، اندیشمند، فیلسوف، و به طور کلی یک دگرگون ساز فکری تولید نداشته است. تنها یک نفر به نام ابوموسی جابر بن حیان (زادهٔ حدود سال ۱۰۰ هجری شمسی معادل با ۷۲۱ میلادی در طوس بوده که وی هم در بغداد که شهرکی به دور از حاکمان و در گوشه ای زندگی می کرده و اثری از خود در تلاش های شیمیاگری و فلسفی آن هم به زبان عربی به یادگار گذاشته است.[12].
[1] Social Imaginary
[2] فریبرز محرمخان - »مخیله اجتماعی« مفهومی میان رشته ای فصلنامه مطالعات میان رشته ای در علوم انسانی، دوره ششم، شماره 2 ،بهار 1393 ، ص 90-71
[3] Nuesse, C. J.; Mills, C. Wright (1959). "The Sociological Imagination". The American Catholic Sociological Review. 20 (3): 249.
[4]Cambridge History of Iran, by Richard Nelson Frye, Abdolhosein Zarrinkoub, et al. Section on The Arab Conquest of Iran and . Vol 4, 1975. London. p.46
[5] کتاب (الاغانی), جلد ۴ ص ۴۲۳
[6] الآثار الباقیة عن القرون الخالیة),ص ۳۵-۳۶.
[7] از شهرهای باستانی و تاریخی مهم در خطه طبرستان بوده است.
[8] Islamic Medicine, 2002, p. 16 به نقل از ویکیدیا دانشنامه آراد
[9] تاریخ کامل نوشته ابن اثیر جلد هفتم ترحمه حسین روحانی
[10] قاضی عبدالجبار بن احمد همدانی، (بیتا)، المغنی، تحقیق توفیق الطویل وسعید زاید، بیجا: وزارة الثقافـة والارشاد القومی، ص. 4 .
[11] برهیم حسن، حسن. تاریخ سیاسی اسلام. ترجمه ابوالقاسم پاینده. تهران: بدرقه جاویدان،1388.ص ۹۳۶
[12] ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمد، الغارات و شرح حال اعلام آن، ص۴۰۹، ترجمه عزیز الله عطاردی، انتشارات عطارد، ۱۳۷۳.
محرمانه مستقیم
۳/۱۲/۱۳۶۲
بسم الله الرحمن الرحیم
حضور محترم رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران
آیت الله العظمی امام خمینی مدظله العالی
با حمد خدای یکتا و تقدیم سلام و دعا، از طرف نهضت آزادی و شخص خودم، برای عافیت جنابعالی و توفیق در رستگاری انقلاب اسلامی، شرمندهام که بار دیگر مشاور ناخوانده گردیده میخواهم خواستار چند دقیقه تا نیم ساعت تحمل و تأملتان نسبت به مطالبی بشوم. چه میدانم که رسول اکرم، صلی الله علیه و آله وسلم، با وجود دریافت وحی از جانب خدا و دارا بودن عقل کل، بنا به دستور «فاعف عنهم واستغفرلهم و شاورهم فی الامر» به شنیدن نظریات دیگران میپرداخت و قاعدتاً رهبر جامعه نیز بینیاز و معاف از این معنی نبوده نمیبایستی روابطش با مردم و مسئولین یکطرفه و کارش تنها امر و ابلاغ باشد.
اینک که رهبر، ما را به مشورت نمیطلبد، ما بنا به وظیفهای که مولی الموالی و مرد لایتناهی، برای رعیت در حق والی تعیین کرده است عمل نموده در آنچه به عقل قاصرمان حق و ضروری میآید، دستور الهی «و ذکر فان الذکری تنفع المومنین» را اجرا مینماییم.
احتمالا حدس زدهاید عرایضم از چه مقوله است. امیدوارم در آنچه مینویسم رضای خدا، خیر شما و خدمت به مردم شرافتمند مملکتمان باشد و به دور از مسائل و منافع خصوصی و گروهی وظیفه عنداللهی انجام گردد.
شرایط بسیار حاد و وحشتناکی که مبارزطلبی و مسابقه اخیر عراق و ایران در کشتار و ویرانی به وجود آورده و دارد جنگ تحمیلی چهارساله را در منطقه به مراحل هلاکت بارتر و وحشیانهتر از جنگ جهانی میرساند، چنان بار سنگین و سوزان بر دوش و جان ما انداخته است که چون طاقت آنرا نداشتیم، رو به رهبری انقلاب و به مقام فرماندهی کل قوا آوردیم که گرداننده همه امور و تصمیم گیرنده جنگ و صلح است. شاید که با بینش خاص و ظرفیتی که دارید، یک گوشه از اطلاع و از توکل و اطمینان خود را به ما و به مردم مضطرب و مستأصل زیر آتش و سنگ بدهید.
ما از یک طرف نمیتوانیم تحمل این اوضاع و آینده محتملاً خانمانسوزتر و خدای نکرده خفتبار آنرا بنماییم و از طرف دیگر قادر نیستیم واقعیات عینی و سنن الهی را نادیده گرفته سلب مسئولیت از خود بکنیم و بگوییم چون ولی فقیه چنین دیده و خواستهاند و موفقیت نزدیک و نهایی مسلم است، ما مبرای از تکلیف و تفکر و از تذکر لازم میباشیم.
شک نیست که جنابعالی با ایمان و توکل مخصوص و قدرت و نبوغ رهبری، در بکار گرفتن سرمایههای سرشار اسلام و تشیع، مملکت ایران را در عظیمترین آزمایش یا ابتلای تاریخ ۲۵۰۰ سالهاش وارد ساخته شهرت و وحشتی از ایران و اسلام در جهان به وجود آورده به نسل حاضر ما، هم ارزش و افتخار دادهاید و هم مسئولیت فوقالعاده دشوار در برابر دنیا و خدا. و در عین حال، ما را به یک دوراهی فاجعه یا فتح کشاندهاید. هم وظیفه سنگین اندیشیدن و توصیه به حق کردن را به دوش ما نهادهاید و هم سکوت و بیاعتنایی در برابر آن بسیار سهمناک است!
ما که حکم «و لاتقف ما لیس لک به علم ان السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولا» را پیش رو داریم، بنا به وظیفه ملی و اسلامی میخواهیم نه خودمان و نه هموطنمان، چشم و گوش بسته و به دور از عقل و عاطفه، تبعیت از احساسات و تبلیغات ننماییم. البته علاوه بر حال خودمان و حال مردمی که تصریحاً یا تلویحاً نمایندگی و سنخگوئیشان را داریم و مملکتی که از پدران و مادران چندهزار ساله میراث برده و مفتخر و مسئول حفظ آن میباشیم، دلسوز خود جنابعالی و نگران کسی نیز هستیم که ملت او را به رهبری برگزیده است. از خود میپرسیم جواب این همه کشته و شکسته ـ چه داوطلب فعال و چه منفعل برکنار ـ و ویرانیها و از دست رفتهها و محرومیتها را چگونه میتوان داد؟ مرگ و محرومیتها و ویرانیهایی که پایان آن معلوم نبوده هردم بر وسعت و شدتش افزوده میشود!
بدیهی است آن زمان که صدام دیکتاتور عراق در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۳۵۹ تجاوز آشکار به مرز و بوم و به جان و مال ما کرد، وظیفه انقلابی و قانونی همگی و بالاتر از آن حکم خدا این بود که با تمام نیرو تا آخرین نفر و نفس بجنگیم و دشمن غاصب غدار را از خاکمان بیرون کنیم، که خوشبختانه به همت جوانان و پیران غیور و ایثارگر و پیروی ملت شهیدپرور از رهبر متوکل و با تلاش مسئولین مصمم، موفق شدیم. آن کارزار، قتال فی سبیل الله بود، برای دفاع از آدمها از آب و خاکمان، و خداوند رحمان علیم قدیر، علیرغم قلت عدد و نابرابری نیروها، نصرتمان داد تا آنجا که دشمن با خواری و پشیمانی راه فرار اتخاذ کرد و زبان به تسلیم و تمنا گشود. اما مجوز ادامه جنگ و تجاوز به داخل عراق (که در ابتدا خود جنابعالی، آنطور که در ایام تخلیه خرمشهر از آقای هاشمی رفسنجانی شنیدم، آن را مصلحت و حق نمیدانستید) با شعار سقوط صدام و حزب بعث و تعرضهای دیگر، برای ما روشن نیست.
ما استدلالها و استنباطهایی را که از قرآن میکنیم عرضه میداریم و خوشحال و دعاگو میشویم که اگر تشخیصمان خطا باشد با روشن کردن موارد انحراف و اشتباه ارشادمان بفرمایید.
نمی دانیم اگر در روز قیامت از خون و خرابیها و از دربدریهای تا به حال و خدای نخواسته از فساد و تباهیهای خیلی گستردهتر و آینده هلاک حرث و نسلهای دو طرف، پرسش کنند چه جواب میشود داد؟
اگر بگویند چرا علیرغم نص روشن و صریح «فان جنحوا للسلم فاجنح لها و توکل علی الله»، حاضر نشدید پیشنهادهای آتش بس و صلح، ولو مشروط و تضمین شده، را بپذیرید و دست رد به سینه همه شفیع و میانجیها، که از کشورهای مسلمان و از غیر متعهدها آمده بودند، زده هرگونه مذاکراه و بحث روی شرایط را هم رد کردید، آیا جواب ما سختتر نخواهد بود؟ آیا استدلال عدم اعتماد به صداقت صدام و به حسن نیت میانجیها، با پیش کشیدن آیه بعدی قرآن شدیداً مردود نخواهد شد؟ آنجا که با اطمینان و استحکام میفرماید، «وان یریدوا ان یخدعوک فان حسبک الله هوالذی ایدک بنصره و بالمومنین». آیا جواب خواهیم داد که مخاطب این فرمان پیغمبر رحمت و حکمت بوده ما مشمول آن نیستیم و مستثنی میباشیم؟
ممکن است نمونه آورده یا ادعا شود که ما خود را موظف میدانستیم استکبار و الحاد و استثمار و استضعاف را در دنیا ریشه کن سازیم. به ما خواهند گفت که طبق قرآن و تاریخ، نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و خاتمالنبیین علیهم السلام و الصلوه، مأمور و مأذون آن نبودند، شما چطور به خود حق دادید با قبول خونریزیها و خرابیها درصدد صدور و حاکمیت اسلام برآئید؟ وقتی خدا در قرآن مکرر به پیغمبر خود گوشزد میکند که «ماجعلناک علیهم حفیظا» و «ماانت علیهم بوکیل»، «لست علیهم بمصیطر»، «ان انت الا نذیر»، یا «و ما علی الرسول الا البلاغ»، شما که داعیه اجرا و ادامه رسالت انبیاء را داشتید، چگونه میخواستید مانند موکل مراقب و مأمور مسئول مستکبرها، و مستضعفها عمل نمایید، در حالیکه خود خدا با مشیت لایزال و قدرت بینهایتش نخواسته است دین خود و عدالت و حق را با تعجیل و تحمیل در میان آدمها پیاده کند؟ خدای بزرگ از شما عمل به اسلام را خواسته است نه احیای اسلام از طریق الزام دیگران به اجرای آن. خدا عمل به دین و تبلیغ و اجرای دین را پاداش میدهد اما به شرط رعایت «لااکراه فیالدین.»
درست است که در انقلاب اسلامی ما جوانان، پیران و داوطلبان قابل تقدیری لبیک اجابت، روی اعتماد و اعتقاد و ارادت به امام گفتهاند و با اشک و عشق و اصل به چنان جانبازیها و پیروزیها میشوند، اما همین امر اگر خدای نخواسته خلل و خلافی در اصل برنامه و هدف انتخابی آن ظاهر گردد، هم شکایت آنها را که روز قیامت بگویند «انا اطعنا سادتنا و کبرائنا»، بسیار سنگین خواهد کرد و هم مسئولیت رهبری و کسانی را که لب فرو بسته حق والی را در دریافت نصیحت ادا نمیکنند، دو صد چندان مینماید.
روزی که هواپیماهای عراقی به فرودگاه مهرآباد بمبهایی انداختند، فرمودید: مطلب مهمی نیست، دزدی یا دیوانهای آمده سنگی انداخته و در رفته است و دیگر نخواهد انداخت. ولی آن دیوانه یا دزد، علیرغم تودهنیهایی که خورده است، بارها آمد و سنگها و بمبها و موشکها انداخته، دیوانگیهای خطرناک کرد، خانهها خراب نمود و بسیاری از فرزندان عزیز این مملکت را به شهادت رساند. ملت خوب ایستاد، خوب جان و مال داد، فحشها و مشتها و تلافیگریها نثار صدام و پشتیبانانش کرد و دلاوران جان بر کفمان پیروزیهای معجزهآسا به دست آوردند… همه اینها درست است و ایجاب مینماید که سپاس خدا و تشکر از ملت شهیدپرور بجا آوریم. اما وقتی ترازنامه چهارساله را جمعبندی میکنیم، میبینیم علیرغم دفاعها و موفقیتها و پذیرش انقلاب اسلامی در بعضی جاها، آنچه هم که محصول مسلم این مدت است و اختلاف در آن وجود ندارد نتایج ذیل است:
گسترش دائم دامنه جنگ و خصومت در منطقه و تقلیل امنیت، افزایش تلفات و ضایعات دو طرف، کاهش طاقتها و توانها، ازدیاد انزوا و اتهام ایران و اسلام و به طور کلی هلاک مستمر حرث و نسل در ایران و عراق و بعضی نقاط دیگر.
از دیدگاه ابرقدرتها نیز این جنگ دست آوردهای مثبت داشته است و آنها مسلماً از ادامه و توسعه و خاتمه نیافتن آن با حفظ بقای هر دو طرف متخاصم، راضی میباشند. از آن جمله است:
فروش بیحد و حساب و پرمداخل اسلحه و مهمات به طرفین دعوی و به وحشتافتادههایی از انقلاب و عملیات ما و حتی به کشورهای فعلاً برکنار که چنین بازار گرم در تاریخ گذشتهشان بیسابقه بوده است. خرید بیمنت و به بهای اندک نفت برای تأمین رفاه و صنایع خودشان، صدور مستقیم و غیرمستقیم خواربار و کالاهای صنعتی و خدمات فنی به ایران و عراق و کشورهای دیگر خاورمیانه، بیپول و محتاج نگه داشتن ما و محروم ساختن انقلابمان از سازندگی و خودکفایی و تولید (و بنابراین انقیاد بالقوه) یعنی عدم ایفای وعده استقلال ابتدایی همراه با آزادی، و بالاخره، دردناکتر از همه، چهره سیاه و خونین دادن به اسلام و زدوده شدن نشانهها و وعدههای سلامت، نعمت، رحمت، سعادت و بطور کلی حقانیت و حیات، در داخل و خارج ایران، حالا هم مخلصین به انقلاب و بهرهمندان، دسته دسته با نوحه و سرود عازم قربانگاههای جبهه به قصد کربلا و آزاد کردن قدس میشوند. صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران اطلاعیهها و موزیکهای فتح و فجر پخش میکند، توپها و هواپیماهای ما شهرها و تأسیسات نظامی و صنعتی و اخیراً مسکونی عراق را متقابلاً میکوبند و بسیاری از مسئولین و مردم به خود مژده سقوط یا انتحار قریب الوقوع صدام و ذلت دشمنان انقلاب را میدهند، یا میشنوند. شاید هم شاهد پیروزیهای درخشان جدید بشویم و خدا کند که بشویم… اما با سرنگون شدن صدام و انحلال حزب بعث، آیا غائله و نائره جنگ خاتمه خواهد یافت؟ فاتحه شیطان بزرگ و شیطان اصلی ازلی که مهلت یافته از جانب خدا تا روز رستاخیز است، در دنیا خوانده خواهد شد؟ آیا دفاع در جبهههای جنگ و مقابله با شیطان نیازمند خودسازی درونی و برونی نیست؟
با آنکه آزادی قدس از دست صهیونیسم امید و آرزوی ماست، اما معتقد هستیم که دشمنان ما و حاکمان و همدردهایشان ساکت نخواهند نشست تا ما متلاشی و مضمحلشان بکنیم و در اولین حملات ما تسلیم نگردیده مواضع جدید خواهند گرفت، عکسالعملها نشان خواهند داد و آیا با عدّه و عُّدههایی که فراوان دارند، دفاعی از خود و تجاوزات مجدد و تلافی از ما نخواهند کرد؟ تابحال که چنین نبوده است. اگر شکستهایی داشته یا ضرباتی خوردهاند، نه دست از مقاومت و تجدید قوا کشیدهاند و نه هنوز تمام توان و تجهیزاتشان را به میدان آوردهاند، بر اساس واقعیتهای اجتماعی موجود در عراق، با مردن صدام و پس رفتن حزب انحصارگرش، به فرض که شورش یا کودتایی صورت بگیرد، هیچ معلوم نیست که فرماندهان و گردانندگان بعدی فرمانبر یا هم آهنگ با ما باشند. همچنین اسرائیل مکار کهنه کار اگر تا به حال دست به عمل عمدهای در ایران و عراق نزده است، آیا خواهد گذاشت که سپاه و بسیج ما به راحتی راهی قدس شود؟ غیر از اسرائیل آیا آمریکا و ابرقدرتها و خود شوروی ممکن است تماشاچی صحنهها و پیشرفتهای ما، یا فتنههای علیه خودشان شوند و موذیانهتر، مهلکتر و قاطعتر از گذشته اقدام نکنند؟ هرچه باشد اسرائیل و امریکا و شوروی در شیطنت و ترور و جنگ، صد درجه استادتر و از ما داناتر و داراتر در این کارها هستند. به فرض پیروزی و پیشروی، این قافله تا به حشر لنگ است، و خلاصه آنکه صدور انقلابی انقلاب ما، سقوط صدام، نابودی اسرائیل و سرنگونی امریکا و سایر ابرقدرتها زمانی میسر و قابل طرح خواهد بود که مسلمانان با حربه آگاهی، ایمان، تقوی، خودسازی درونی و برونی و اتحاد مسلح گشته با به کار بستن کتاب و سنت، هم دفاع قوی از خود بنمایند و هم با شاهد و الگو شدن و تسخیر قلوب و الباب، حماسه پیروزی انقلاب را بدست خود آنها تکرار کنند. ملتهایی هم که انقلابمان را تعلیمشان میدهیم، تا در داخلهشان شرایط اجتماعی، ایمانی، اخلاقی، نظامی و الهی لازم فراهم نشده باشد، مسلماً به پیروزیهایی مانند انقلاب ما نخواهند رسید.
نه در تاریخ انقلابهای دنیا چنین توسعه و تحولهای سریع و وسیع انقلاب و واژگونی سهل و ساده قدرتهای قوی حاکم سابقه دارد، و نه در سرگذشت انبیاء و دست آوردهای مشیت خدا چنین امدادها و دگرگونیها سراغ داده شده یا در قرآن کریم آمده است.
آیا خدا خارج از دفاع نفس یا بازیابی خانه و خانواده و از دست رفتهها، که «قتال فی سبیل الله» است، برای تعرض و تخریب، چیزی بیشتر از «فاعتدوا علیه بمثل مااعتدی علیکم»، وعده نصرت و به میدان آوردن «جنوداً لم تروها» را به امتی یا به مجاهدینی داده است؟ بلی، به حکم قرآن جلوی مهاجم را باید گرفت و بیخیال و بیکار نباید نشست، سهل است که امر اکید به تجمع نیرو و تدارک اسلحه، حتی قویتر و بیشتر از دشمنان شده است. اما نه برای حمله و نابودکردن آنها، بلکه برای ترساندن دشمنان خدا و دشمنان خودمان و برحذر داشتنشان از حمله کردن به ما. یعنی در نگرفتن جنگ به حکم «واعدوا لهم مااستطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدوالله و عدوکم و آخرین من دونهم.»
ما در این ماجرای پرمخاطره خواستهایم پیش دستی بر دستور قرآن کرده، قبل از آنکه تدارک قشون و ترتیب تجهیزات لازم و کافی را بدهیم و با سلاحهایی که از خود آنها گرفتهایم و میگیریم (و معلوم است که تا نفع خودشان و زیان ما را در این کار نبینند در اختیارمان نمیگذارند) بجنگشان برویم. غافل از اینکه سیاست همیشگی آنها جنگ افروزی در میان اقوام و ممالک دنیا و بجان یکدیگر انداختن آنها بوده است تا هم تجارت و منفعت بکنند و هم رقیبان و دشمنان احتمالی را مشغول و مفلوک نمایند.
البته که دردسر ایجاد کردن و عصبانی ساختن صدامها و اسرائیل یا امریکا و فرانسه و وحشت انداختن دولتهای ارتجاعی عرب، امکانپذیر بوده و هست و باعث تشفی قلب مومنین میشود، اما بهرهبرداری مطلوب و رسیدن نهایی به مقصود، مسئله دیگری است. به شهادت تاریخ غالباً نتیجههای معکوس به بار آورده است. حتی انقلابهای بزرگ دنیا که از پدیدههای استثنایی طبیعت محسوب شدهاند، عکسالعملها و بازگشتهای فراوان داشته است.
اقدام برای افراشتن پرچم حق و عدالت در عالم و امحاء قطعی ظلم و ظالم و کافر از جهان بشریت، با خشونت و سرعتهای انقلابی، یا برانگیختن فتنه و قتل و خرابی در بلاد کفر و ستمگری، اگر موثر و مجاز میبود، خدای دانای توانا، به یقین آنرا رأساً یا بدست پیغمبرانش انجام میداد. چنین راهی که خدا ترسیم و تشریع نکرده است، میتواند با همه خوشآیندها و امیدواریها و با تلألؤهایش، سرابی و گردابی بیش نباشد و بیم آن میرود که منتهی به نقض غرض و به آثار ناخواسته و هلاک کننده غیرقابل جبران گردد. در قرآن مجید هم سفارش شده است که به خود مغرور نشویم و هم آیه «ولا تغرنکم بالله الغرور» آمده است. ما حق نداریم روی حسابهای خودمان روی خدا حساب کنیم.عرض این تذکر نیز لازم است که نهضت آزادی ایران به هیچ وجه نمیگوید دست تضرع و تمنا و توبه تسلیم پیش عراق دراز کنیم یا سازشکار با ظالمها و همکار جهانخوارها و از خدا بیخبرها بشویم، یا به صلح تحمیلی خفتباری تن در دهیم، و حتی انقلاب خودمان و صدور صحیح اسلام را انکار کنیم.
نظر ما تغییر کلی سیاست جنگی و برنامه، از نفی به اثبات و از تخریب و تجاوز به امنیت و دفاع است و استقبال از صلح شرافتمندانه و از سازندگی و استقلال و آزادی.
آنچه توصیه مینماییم عنایت به آیات شریفه ذیل است:
فان جنحوا للسلم فاجنح لها و توکل علی الله.
فان انتهوا فلاعدوان الا علی الظالمین
و لا یجرمنکم شنان قوم علی الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی
تعاونوا علی البر والتقوی و لاتعاونوا علی الاثم والعدوان.
ضمنا فکر میکنیم که آیه «و قاتلوهم حتی لاتکون فتنه و یکون الدینالله» (که به دنبالش در هر دو سوره بقره و انفال جمله توقف و تخفیف «فان انتهوا…» آمده است) به منظور تحدید و تعطیل جنگ در داخل امتی است که مورد حمله و تجاوز کفار قرار گرفته مانع اقامه دینشان شدهاند، نه برای تعرض و توسعه قتال به سراسر جهان، به قصد مسلمان کردن یا کوتاه کردن دست همگی آنان، آنطور که بعضیها تصور و توجیه مینمایند.
در عین حال باید بگوییم که اختلاف نظر ما در این مسائل موجب آن نیست که علم مخالفت در مقابل جنگ اسلامی برافراشته و آب به آسیای دشمنان بریزیم. هدف نصیحت ائمه مسلمین است و توصیه به حق و انجام وظیفه الهی با دعای توفیق.
بدیهی است چنانچه نظریات ما اصولاً مورد توجه قرار گیرد، آماده بحث و بیان بیشتر در زمینه مسائل و پیشنهادها و تفصیلهای اجرایی هستیم.
در خاتمه با تجدید عهد و عذرخواهی و با امکان اینکه اقدام ما را ناشی از ترس یا ضعف در ایمان و توکل تلقی فرمایید، آنچه وظیفه خودمان در پیشگاه آفریدگار بزرگ، در برابر ملت و در قبال رهبری انقلاب میدانستیم، انجام دادیم.
ما نه غیبگویی میکنیم، نه بدبین و بدخواه هستیم و نه نسبت به فجایع و مفاسدی که هشدار دادیم قسم حضرت عباس میخوریم. آنچه هم که از جنابعالی توقع داریم، بیش از این نیست که در خلوت با خدای معبود، تأمل و تحقق بیشتر و سپس مشورت آزاد در این امر فوقالعاده خطیر نموده، اگر به حق و حقیقتی در گفتارمان برخورده باشید تجدیدنظری در سیاست جنگ با عراق و با دنیا و شیوه صدور اسلام بفرمایید.
خدایا شاهد باش که ما اتمام حجت و ادای تکلیف کردیم!
خدایا ما را ببخش.
خدایا انقلاب اسلامی ایران را در طریق اسلام، رضای خودت و رستگاری ایران و مصلحت جهان راهنمایی فرما.
والله خیرالمستعان و هو العزیز الرحمن
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
دبیرکل نهضت آزادی ایران
مهدی بازرگان