تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

نقش رویدادهای حکومت اعراب در دوره بنی امیه بر روان و خرد خفتگی ایرانیان بخش اول

چرا ایران از کاروان پیشرفت دنیای امروزه پس افتاده است؟ این پرسشی  که دوره قاجار تا کنون، رواج داشته است و سخن ها و نوشته های زیادی در این باره به نگارش درآمده است. آن چه را که بیشتر پژوهشگران بر آن تکیه کرده اند، چگونگی جغرافیایی ،کمبود آب، کشاورزی، فقدان علم، ...... بوده است. به نظر می رسد که این کمبودها، خود نتیجه هستند و نه کار گذار.

برای دگرگونی ها، نوسازی ها، نوآوری ها، پدید آورندگی، بازیابی و تازه گرایی در یک گروه، انجمن و همبودها و کشورها کارگذاران بنیاد برای سامان دهی این اندیشه ها آدم ها هستند. چه آدم هایی توانایی این کار را دارند؟ آدم های اندیشه مدار، آدم های نوآور و آدم ها ی توان مند در پژوهش وتازه سازی ها.این آدم ها کجا پرورش پیدا می کنند و در کجا ساخته می شوند؟ برای پرورش این گونه آدم ها چه پیش نیازهایی هست؟

بر پایه انگاره سلسله مراتب نیازها مازولو پنج طبقه قرار داده شده‌اند که به ترتیب عبارتند از:

1.     نیازهای زیستی: نیازهای زیستی اولین سازندگان سلسله‌مراتب هستند و تا زمانیکه قدری ارضا گردند، بیشترین تأثیر را بر رفتار فرد دارند. نیازهای زیستی نیازهای آدمی برای حیات خودند؛ یعنی: خوراک، پوشاک و مسکن و سکس و خواب. تا زمانی که نیازهای اساسی برای فعالیت‌های بدن به حد کافی ارضاء نشده‌اند، عمده فعالیت‌های شخص احتمالاً در این سطح بوده و بقیه نیازها انگیزش کمی ایجاد خواهد کرد؛

2.     نیازهای امنیتی: نیاز به رهایی از وحشت، تأمین جانی و عدم محرومیت از نیازهای اساسی است؛ به عبارت دیگر نیاز به حفاظت از خود در زمان حال و آینده را شامل می‌شود؛

3.     نیازهای اجتماعی: یا احساس تعلق و محبت؛ انسان موجودی اجتماعی است و هنگامی که نیازهای اجتماعی اوج می‌گیرد، آدمی برای روابط معنی‌دار با دیگران، سخت می‌کوشد؛

4.     احترام: این احترام قبل از هر چیز نسبت به خود است و سپس قدر و منزلتی که توسط دیگران برای فرد حاصل می‌شود. اگر آدمیان نتوانند نیاز خود به احترام را از طریق رفتار سازنده برآورند، در این حالت ممکن است فرد برای ارضای نیاز جلب توجه و مطرح شدن، به رفتار خرابکارانه یا نسنجیده متوسل شود؛

5.     خودشکوفایی و خودانگیزشی: یعنی شکوفا کردن تمامی استعدادهای پنهان آدمی؛ حال این استعدادها هر چه می‌خواهد باشد. همان‌طور که مزلو بیان می‌دارد: «آنچه آنسان می‌تواند باشد، باید بشودضعی».

بنا براین اگر در گروه یا کشوری این ویژگی های پنج گانه نباشد، آرزو و خواسته- دگرگونی کاری ندشدنی و نا ممکن خواهد بود.  در این نوشته، نگاهی داریم به وضعیت سرزمین ایران و مردم ایران در دوره بنی امیه از حکمرانان عرب در ایران و اثر گذاری آن ها در فرهنگ، دانش و خرد ایرانیان در این زمان ها. و پرسش این خواهد بود که با این روش حکومت نکبت بار ایا می توان انتظار دگرگونی از ایرانیان داشت؟ و چرا ایرانیان توانایی تفکر و اندیشه بهینه سازی جامعه و کشور خود را نداشته اند. تجاوز و تخریب اسارت بار و ننگین اعراب در قتل و غارت، چپاول و اسیر گرفتن زنان، دختران و پسران و مردان ایرانی و فروش آن ها در بازارهای اسلامی و تجاوز به آنان و یا واداشتن آن ها به خود فروشی در بازارهای دهات عرب ها، و تحقیر و توهین اعراب به ایرانی ها، بستن مدارس ایرانی، بیکار کردن هزاران ایرانی شاغل و تحمیل مالیات و جزیه های سنگین امکان آزاد اندیشی و تفکر را به ایرانیان می داده است؟

 

I .  ایجاد اختلالات روحی پس از حوادث

  چنانچه در نامه های عمر بن خطاب خلیفه دوم و معاویه بنی امیه (سر سلاطین اسلامی) که هر دو در قرن اولیه و دوم هجری نزدیک ترین دوره به ظهور اسلام حاکم بر مناطق مسلمین از جمله ایران بودند دیده می شود، این حکمرانان ایرانیان را بخشی از مردم حکومت های خود نمی پنداشتند بلکه آنان را دشمنان خویش و اعراب به شمار می آوردند و به آن ها به چشم بردگان می نگریستند که باید با آن ها به خواری و ظلم و ستم و توهین و بی احترامی نگریسته و سعی در کشتار و از بین رفتن آن ها داشتند به ترتیبی که در نامه معاویه با اشاره به دستور عمر برای قتل عام کسانی که قد کشیده اند – می نویسد:

-          « ای زیاد! سخنان تو عمر را به جایش نشانید ولی حقیقت این بود که اگر عمر تصمیم خود را عملی می کرد و ریشه این اعاجم (ایرانیان) را از بیخ می کند، آب از آب تکان نمی خورد، بلکه عرب عجم کشی را وسیله تقرب به درگاه الهی می شمرد...... لااقل اکنون تا دیر نشده است از خواب غفلت برخیز! تا فرصت از دست نرفته است این اعاجم را از میان بردار و ریشه آن ها را بسوزان»[1]

حکومتی که با پیام صلح و دوستی و مساوات آمده بود ولی کشتار و برده گیری و بنده سازی را سرلوحه کارشان قرار داده بودند،  مردم ایران زمین گروهی از انسان هایی بودند که در اسارت مردم وحشی و عقب مانده اعراب صحرای عربستان که از هر گونه آثار تمدن بدور بودند قرار گرفته بودند که از هر گونه شان انسانی به دور بودند. در چین شرایطی و تحت چنین حکومت هایی آیا جایی – محلی – امکانی و یا حتی امیدی برای رفاه و خردگرایی انسان ها دیده می شود؟؟ انسانی که در قران مسلمانان به عنوان خلیفه الهی از آن نام برده شده است، در دو قرن اولیه حکومت به نام اسلام دارای چه مقام و مرتبه ای در انسانیت بود؟ ایرانیان همه داشته های خود از مادی و معنوی را از دست داده بودن و در حقیقت موجودات زاید و مزاحمی برای اعراب تازه بدوران و به نوا رسیده بودند‍‍‍‍‍‍‍‍.‍‍

 

امروزه بررسی مجدد فاجعە نابود کننده اعراب براساس دانشی که هم اکنون در زمینه آسیب دیدگیهای فردی و اجتماعی و اثرات روانی کشتارهای جمعی بزرگ در دست داریم  بسیار لازم و ضروری است. در دهه های اخیر، علوم روانشناسی موفق به درک علمی «اختلالات روحی پس از حادثه»[2] نامیده می شود، شده است.

 این عارضه در اثر مواجه شدن با حوادث هولناک و مهلک  طبیعی یا انسانی مانند زلزله یا جنگ در فردی به وجود میآید که در حادثة رخ داده، خود را بشدت در معرض مرگ و نابودی احساس کرده باشد. یکی از اساسیترین ناهنجاریهای است که میتواند موجب کاهش آستانە تحمل رفتاری ناشی از این اختلال بیش انگیختگی در فرد آسیبدیده و گرایش او به پرخاشجویی در برابر ناملایمات گردد. به علاوه، در دهە گذشته، عارضە بسیار شدیدتری شناخته شده است که در اثر آسیب ناشی از مقابلە ممتد و مکرر با چنین تجاربی به وجود میآید و «اختلال پیچیدە روحی پس از حادثه»  نامیده شده است. برای نمونه، کودکانی که بطور دائم مورد آزار واقع میشوند یا زندانیانی که بمدت طولانی تحت اسارت یا شکنجه واقع شده اند میتوانند دچار این عارضه گردند که به تغییرات اساسی در شخصیت فرد منجر میشود.

تولستوی نویسنده برجسته روسی در کتاب خود به نام (جنگ و جامعه)2 می نویسد:  

-         «جنگ وقتی به اتمام می رسد تازه اثرات بنیادین و مخرب آن بروز پیدا می کند.» 

 واژه اختلال پیچیدە روحی پس از حادثه، اول بار توسط جودیت هارمن، روانپزشک و استاد دانشگاه هاروارد، در چاپ اول کتاب آسیبدیدگی و بازپروری او در سال ۱۹۹۷ ارائه شد. او در زمینة ناکفایتی واژة اختلال روحی پس از حادثه در تشریح اثرات و عوارض آسیبدیدگی ممتد و حاد مانند شرایط اسارت در جنگ مینویسد: «ضوابط کنونی تشخیص این عارضه عمدتا از بازماندگانِ حوادث مشخص آسیب دهنده نتیجه گرفته شده است.

 اساس این ضوابط برنمونه های اولیة حوادث جنگی، تصادف و تجاوز جنسی استوار است. در بازماندگان آسیبدیدگی ممتد و مکرر، ِ شمای عوارض اغلب بسیار پیجیده تر است.

بازماندگان آزاردیدگی های ممتد دچار تغییرات مخصوصی در شخصیت میشوند،ازجمله ناهنجاری در ارتباط با دیگران و هویت خود. بازماندگان کودک‌آزاری مسائل مشابهی در روابط با دیگران و هویت خود پیدا می‌کنند و بعلاوه آنها بویژه در معرض آسیب مکرر، هم توسط خودشان و هم توسط دیگران قرار دارند. فرمولبندی کنونی درباره اختلال روحی پس از حادثه نه با عوارض متنوع آسیبدیدگی ممتد و مکرروفق میدهد و نه با ناهنجاریهای شدید شخصیت که در اثر اسارت بوجود میآید

اختلال پیچیدە روحی پس از حادثه به در هم شکستن روانی فرد و از دست دادن احساس امنیت، اطمینان و ارزش شخصی منتهی میشود و همچنین در فرد آسیبدیده گرایش به پذیرش مجدد و مکرر آسیب به وجود میآورد. اختلال پیچیدە روحی پس از حادثه بطور کلی حس انسجام درونی را از فرد میرباید و در نتیجه به تغییر شخصیت او منجر میشود.[3]

محققان، اختلال شخصیت مرزی همچنین یکی از اختلالات شخصیتی است که در فرد مبتلا به اختلال پیچیده روحی پس از حادثه به وجود میآید.خشونت و بدگمانی و انتقال نسل به نسل از عوارض این اختلالات روانی می باشد.

دستزدن به خشونت بویژه در اختلال دیگری بنام اختلال شخصیت ضد اجتماعی بچشم میخورد. بنا به کتاب «راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی− ویراست چهارمTR-IV-DSM )

فرد مبتلا به این اختلال دست‌کم سه تا از ضوابط تشخیصی زیر را داراست:

-          ۱ )به قواعد اجتماعی با رفتارهای قانونی پایبند نیست که علائمش رفتارهای مکرری است که مستوجب دستگیری است، ۲ )حقه بازی، مانند دروغهای مکررو یا استفاده از نام و هویت کاذب و یا تحمیق دیگران برای منافع و یا لذت شخصی،

-          ۳ )برانگیختگی ناگهانی یا ناتوانی در برنامه ریزی آینده،

-          ۴ )تحریک پذیری و پرخاشجویی که علائمش زدوخورد یا حمله بدنی است،

-          ۵ )بی اعتنایی بی ملاحظه به ایمنی خود و دیگران،

-          ۶) بیمسئولیتی مداوم که به عدم انجام کار پیگیر و یا عدم اجرای تعهدات مالی بیانجامد،

-          ۷) عدم احساس گناه که به بی تفاوتی یا توجیه رفتارهایی منجر شود که موجب آزار و اذیت و یا دزدی از دیگران شده باشد.

 

ضربە مهلکی که فاجعەعرب در درازمدت بر پیکر علم، فلسفه، و خردگرایی در ایران وارد آورد با اثرهای بغایت ناگوار آن بر تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران مطابقت دارد. ترکیب چند عامل اساسی در پی حملە عرب ها، سرانجام شریان حیات علمی دوران تمدن ایرانی - ساسانی را که پیش از این با جنگ های طولانی ایران و روم ضربه دیده بود بتدریج بکلی قطع کرد.

 ویرانی شهرها، کتابخانه ها، مدارس در اثر حملات پیدرپی عربان و از میان رفتن نسل موجود دانشمندان و متفکران در عرصه های مختلف علمی و فلسفی و یا مهاجرت آنها به هند و مناطق غربی سرزمینهای اسلامی منجر به افت عمومی و شدید فعالیت های علمی و فلسفی در ایران شد.

یک عامل عمدة مخالفت با علوم عقلی میآن مسلمانان فقدان زمینه های لازم برای درک و کاربرد این علوم بود به علاو عـدة زیـادی پیدایش این علوم را ناشی از نفوذ فرهنگ بیگانگان و به خـصوص یونانیـان مـیدانـستند؛ و چون خود آن اقوام را غیر مسلمان و غیر موحد میدانستند، علوم مربوط بـه آنـان را نیـز منفور و مطرود دانسته اند و بدان جهت که شیوع مباحث عقلی و فلـسفی عمـدتاً در زمـان بنی عباس صورت گرفت، عامل ترویج مباحث عقلی عمدتاً ایرانیان بوده اند که به واسطة تمدن دیرینه و آشـنایی قبلیشان با فرهنگهای مختلف (یونانی، هندی و رومی) آمادگی ورود و طرح مباحث عقلـی را پیرامون دیانتی که قلباً آن را پذیرفته بودند، داشتند؛ اما اعراب البتـه از چنـان سـابقه ای برخوردار نبودند و طبیعی است که برخی از آنان در قبال طرح مـسایل عقلـی کـه در بـین آنان سابقه نداشته است، واکنش چندان مساعدی نداشته باشند.

 ابن عبد ربه،( ادیب عربی اندلسی- از اهالی قرطبه بود) وی در ایـن بـاره چنین میگوید: «اعاجم همیشه پادشاهان و شهرهایی داشتنه اند و احکامی کـه بـدان پـای بند بودند و فلسفه ای که پدید آورده اند...، اما عرب، حکمرانی که آنها را مطیع و ظالمـان را قلع و قمع و دست سفیهان را کوتاه کند، نداشته اند؛ بنابراین هیچ اثری در صناعت و فلسفه نداشته اند، جز شعر که آن را عجم نیز داشته است»(5 ،ج: 2 ،ص: 86)

از دیدگاه تاریخی درازمدت، با حملە اعراب شرایط مطلوب برای پیشرفت علمی در ایران به دلیل عدم باور اعراب به علم و فلسفه به کلی از میان رفت. ویرانی عظیم شهر و روستا، ضربە درازمدت به کشاورزی و سقوط اقتصادی، همگی به افت درازمدت تولید و درآمد اجتماعی در کشور منجر شد. به دلیل کاهش شدید ثروت عمومی، صرف بقای جامعه به چالش بزرگی تبدیل شد که به طور عینی گرایش به محافظه‌کاری را تقویت کرد و جامعه را از تمایل به پژوهش و نوآوری باز داشت. مهمترین قربانی در این زمینه، فعالیتهای علمی بود که در اثر روندهای تاریخی ناشی از حملە اعراب، یعنی با کاهش شهرنشینی، غلبە بخش ایالتی در زندگی اجتماعی و تولیدی، آسیبدیدگی روحی در جامعه و سلطە تفکر بدوی قبیلهای عرب و پس از آن سلسله های مغول، ترکمن و ترک که تا قرن بیستم در ایران حکومت می‌کردند، به استثنای دوران کوتاهی در دوره سلسله های صفاری سامانی و آل بویه، به رکود کامل رسید.

فرضیە فاجعه زدگی ایران، نتیجە مطالعه این دوران تاریک تاریخ از زاویه آسیب شناسی فردی و اجتماعی است. بنا به این فرضیه، به دلیل عمق زیاد و مدت طولانی آسیبدیدگی ناشی از فاجعە عرب زدگی، که شاید نسلها پی در پی را تحت تأثیر قرار داده باشد، شخصیت عمدە اجتماعی ایرانیان در این دوران به طور اساسی آسیب دیده است.

 اگر جامعه را به یک ارگان زنده تشبیه کنیم میتوان گفت آسیبدیدگی شخصیت عمدە اجتماعی ایرانیان مشابه اثر اختلال پیچیدە روحی پس از حادثه در افراد است. بنا به فرضیە فاجعه زدگی، هجوم و پیروزی و استقرار اقوام وحشی عرب در دوره ساسانیان خشونت همراه با گرایش سادیستی را در مقیاس وسیعی در منطقه ما در سطح خانوادگی،اجتماعی و سیاسی نهادینه کرده و بخش قابل ملاحظه ای از مردم ایران در طی دوران فاجعە اعراب دچار آثاری از اختلال پیچیده روحی پس از حادثه و مبتلا به رگه هایی از اختلالات شخصیت خود شیفته، شخصیت مرزی، شخصیت ضداجتماعی وشخصیت بدگمان شده اند که از طریق رفتارهای خشونت زا در خانواده و در حیطه های اجتماعی و سیاسی از هر نسل به نسل بعدی انتقال یافته اند. به این صورت، دایره های بسته ای از آسیبدیدگی و خشونت در این سطوح سه گانه (خانواده – اجتماع و دولت) بوجود آمده اند بطوریکه هر یک از این سه دایره، گذشته از تأثیر بر خود، بر دو دایرة دیگر اثر کرده و از آنها اثر پذیرفته است. با در نظر گرفتن پدیده انتقال افقی و انتقال عمودی آسیبدیدگی میتوان شکل تأثیرگذاری این سه دایره رابر یکدیگر نشان داد. برای نمونه، در جامعهای که میزان نسبتا بالایی از خشونت قابل قبول و معمول است، میتوان انتظار داشت که والدین آسیبدیده اغلب خود کودکان آسیب دیده پرورش دهند و لذا دایرة خشونت اجتماعی بر دایرة خشونت در خانواده اثر مستقیم بگذارد.

بهمین ترتیب، خشونت لشکران فاتح وحکومتهای خودکامه بر مردم شهر و روستا میتواند در خانواده ها از طریق کودک آزاری و زن آزاری به صورت خشونت علیه ضعیفترین اعضاء در واحد خانواده که صاحب حقوق و مقام پایین تری هستند انتقال یابد و در نتیجه خشونت در دایرة سیاسی میتواند موجب تداوم خشونت در دایرة خانواده باشد.

بنا به فرضیە فاجعه زدگی، آسیبدیدگی دوران اعراب که در دایره های سیاسی، اجتماعی، و خانواده تسلسل تاریخی یافته، بر رفتارها، عادات، و فرهنگ ایرانیان اثر ماندگار گذاشته است. اگرچه شدیدترین آثار روحی فاجعە حمله اعراب در طی قرنهای متمادی تعدیل یافته، علایم این فاجعه بصورت آثاری از رگه هایی از اختلالات شخصیت خود شیفته، شخصیت مرزی، شخصیت ضد اجتماعی و شخصیت بدگمان، از قبیل ناامنی درونی، بدگمانی، عجز و مظلومگرایی، حساسیت شدید، دوسونگری (سیاه یا سفید دیدن)، خودشیفتگی، بیش انگیختگی، پرخاشجویی و کینه ورزی در روان و رفتار اجتماعی مردم ایران باقی مانده است.[4]

 این ناهنجاریهای روحی همواره در حیطه های مختلف سیاسی، اجتماعی و خانوادگی حاکم و تشنجزا بوده، پیوسته مسئله ای وخیم و بنیادی در روابط فردی و جمعی و در فعالیت و همکاری اجتماعی به شمار میآمده و ریشه ناکامیهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، علمی، و فرهنگی کشور را تشکیل داده است.

 

 



[1] سفینه البحار، ج2، ص 65؛ نفس الرحمان، ص 144. -2-  نامه ی معاویه به زیاد بن ابیه در منابع دیگری نیز آمده است: کتاب سلیم بن قیس، ص 140; ص 281 در چاپ بیروت

[2] (PTSD) Disorder Stress Traumatic-)

[3] Cook al et 2003

[4]  این بخش با استفاده از مقاله فرضیۀ فاجعه زدگی: عباس عدالت تأثیر پایدار فاجعۀ مغول در تاریخ سیاسی، اجتماعی و علمی ایران. مجله بخارا شماره ۷۷-۷۸ تهیه شده است.

عملکرد لشکریان اعراب در ایران در دوران خلفای راشدین

عملکرد لشکریان اعراب در ایران در دوران خلفای  راشدین

"در واپسین سالهای شاهنشاهی ساسانی اوضاع کشور ایران آشفته گردید. به طوری که بعد از پادشاهی انوشیروان دادگر هرمزد بر تخت نشست و بعد از او خسرو پرویز که این دوره ها به نام دوره های شکوه و جلال ایرانیان نام گرفته است.ولی بعد از آنها در مدت کمتر از 6 سال در حدود 6 پادشاه بر تخت نشستند و اوضاع کشور رو به هرج و مرج میرفت . در سال 12 هجری یزدگرد سوم در یک کودتا نظامی توسط افسری به نام رستم فرخزاد(رستم فرخ هرمزد) بر تخت نشست تا شاید ایران به نظم گذشنه خود بازگردد . ولی یزدگرد جوانی میهن پرست ولی بی تجربه بود که برای پادشاهی تدبیر کافی نداشت . سلطنت او هیچ تاثیری در مرتب کردن اوضاع اجتماعی آن زمان نداشت و ایران به مرز فروپاشی و یا شاید بتوان گفت دور جدیدی از شاهنشاهی که افسران پارتی برای آن مبارزه میکردند قرار داشت .زیرا افسران پارتی در داخل با ارتش یزدگرد مقابله میکردند تا در یک کودتای نظامی به سلسله ساسانیان خاتمه دهند و سلسله جدیدی از پارتیان را روی کار بیاورند . با تمام این توصیف در سال 11 هجری ابوبکر در مدینه به جای پیامبر نشست و جنگهای خونین را آغاز کرد که با نام "رده" معروف گردید .

 او همه قبایل مدینه را متحد کرد و همه را در زیر یک پرچم در آورد . خیزشی بزرگی در عربستان آغاز شده بود تا مرزهای عراق و ایران را از آن خود کنند . زیرا عربستان از صحراهای سوزان و گرم و غیر قابل زندگی تشکیل میشد و آنان در آرزوی دست یافتن به مکانهایی سرسبز و آب و علف دار بودند .

 بخت از ساسانیان برگشته بود و کشور در آستانه تحولی نو و شاهنشاهی جدیدی قرار داشت در سال 12 هجری "مثی ابن حارثه " به فکر افتاد تا حمایت مدینه را جلب کند و با ابوبکر مذاکره نماید . او اوضاع آشفته ایران را تشریح کرد و از او خواست تا نیرو در اختیارش گذارد تا به جنوب فرات حمله کند و به نام گسترش اسلام غنایم بسیاری را کسب نماید . به گفته طبری : عربهای از شوکت و قدرت ایرانیان خبر داشتند و میدانستند که آنان ملتهایی هستند که جهان را به زیر سلطه خود در آورده اند . به همین جهت در فکر حمله به ایران نبودند و تنها قصد تصرف شهرهایی از عراق منجمله حیره را کردند .

در سال 12 هجری "خالدبن ولید" رهسپار حیره شد و از تمام قبایل درخواست کمک نمود . او در این جنگهای رشادتهایی از خود نشان داد که نام وی را سیف الله گذاشتند ( شمشیر الله ) . به گفته طبری : در میان راه به حیره دهستان های بساری برای ایجاد رعب و و حشت به آتش کشیده شد و آنان را ویران نمودند . بعد از ورود به حیره مردم شهر توان مبارزه را در خود ندیدند و قراردادی فی مابین آنان منعقد شد تا سالیانه 190 هزار درهم به مدینه باج پرداخت کنند خالد ابن ولید پس از پیروزی "حیره" و فتح آن شهر به فکر تصرف "مناطق آرامی نشین" عراق افتاد .

مردمان آنجا مسیحیان ایرانی بودند که با آرامش زندگی میکردند . خالد لشگر بزرگی را روانه آنجا نمود . افسر ارشد شهر برای آنکه حاضر به تسلیم نگردید و حاضر به فرار هم نشده بود تصمیم به زنجیر کردن خود و سربازانش کرد . که این نبرد بعد ها به " ذات السلاسل " مشهور گردید .

 "طبری" مینوسد خالد پس از کشتن سربازان دربند که در حدود 700 نفر بودند - زنجیر آنان را به عنوان غنیمت برداشت و افسر مافوق را گردن زد . وزن زنجیرها "هزار رطل" گزارش شد که در حدود 450 کیلوگرم بوده است . این جنگ در شهر کاظمه در شمال کویت واقع بود که در آن زمان زیر مجموعه امپراتوری ایران بوده است . این نخسین بار در تاریخ بشریت بود که زنان و مردان ایرانی توسط عربان قتل عام می شدند.

وقوع جنگ بین ایران و اعراب یکی از رویدادهای سرنوشت دگر گون کن و تخریب گر آن چه در ایران وجود داشت بود.

جنگ بزرگ و خانمان سوز ایران و اعراب در دوره خلیفه دوم عرب یعنی عمر بن خطاب صورت گرفت و هنوز دو سالی از شکست لشکریان ایران از سپاهیان عرب‌ها در نبرد نهاوند سپری نگشته بود که عمربن خطاب خلیفهٔ دوم در مسجد مدینه ترور و کشته شد (ذی الحجه سال ۲۳ هجری). ضارب او فردی ایرانی به نام پیروز نهاوندی و نامور به ابولولو بود که گویا در نبرد جلولا اسیر دست عرب‌ها شده بود. طبری زادگاه وی را نهاوند می‌داند.

 به نظر عبدالحسین زرین کوب می‌توان کشته شدن خلیفه به دست فردی از تبار ایرانیان را نشانه و نمادی از خشم و کینهٔ ایرانیان نسبت به اعراب برشمرد. از سوی دیگر در شهرها و مناطق مختلف ایران هرگاه فرصتی مهیا می‌شد مردم سر به شورش و طغیان برمی‌داشتند. به عنوان نمونه می‌توان به شورش مردم کوره شاپورخواست و کازرون پس از مرگ عمربن‌خطاب اشاره داشت.[1]

گزارش های اسلامی در مورد تسخیر ایرانشهر و ماوراءالنهر نشان می دهد که ترک گسترده دین زرتشتی، کم پیش می آمد. طی نخستین دهه های حکومت اعراب، فقط چند ایرانی به دلیل اعتقاد مومنانه خود به پیام محمد نبی(ص) آزادی و موقعیت، ثروت یا بی علاقکی به دین موبدان به اسلام گرویدند. در حالی که از سال 629م -8 ه.ق تا 632 م  ۱۱ ه.ق. هنگام ورود اعراب به تیسفون که یزدگرد سوم فرار کرده بود، زرتشتیان و درباریانی که در این شهر مانده بودند، دستور فرماندهان عرب را مبنی بر مسلمان شدن رد کردند.[2]  حتی سلمان فارسی که پیش از درگذشتش مدت کوتاهی حاکم آن شهر بود در به دست آوردن گروندگان به دین جدید موفقیت کمی داشت.

 

طبری از ابومخنف- لوط بن یحیی ازدی - راوی توصیفی قدیمی (حدود 633م برابر با 12 ه ق) از گرویدن (مردم) به اسلام را ثبت کرد. دستورات فرستاده شده برای اهالی تیسفون مقرر کرد:«هر کس (در صورتی که ) رو به جهت (صحیح) نماز بخواند، چنان که ما می خوانیم، و گوشتی بخورد که طبق آداب دینی (اسلام) ذبح شده باشد چنان که ما می خوریم- مسلمان است و از امتیازات ما برخوردار می شود و تکالیف ما را دارد».

این عبارت شرایط ظاهرا ساده ای برای مسلمان شدن و مسلمان ماندن جامعه طی سال های نخستین بیان می کرد که عبارت بود از انجام عبادت و رعایت عرف عموم. اما به طور کل در قدیم ترین منابع موجود تنها نمونه های اندک دیری از گرویدن به اسلام با وجود سهولت ظاهری، بیش تر به صورت استثنا باقی ماند تا قاعده.

گاه به گاه یک زرتشتی به منظور اجتناب از مرگ، به دین اسیر کنندگان خود در می آمد. زرتشتیانی که بعد از فرار یزگرد سوم و درباریان او در تیسفون ماندند، درخواست اعراب مبنی بر مسلمان شدن را رد کردند. حتی سلمان فارسی که پیش از درگذشتش مدت کوتاهی حاکم آن شهر بود، در به دست آوردن گروندگان به دین جدید موفقیت کمی داشت.

 

وقتی به تاریخ رجوع کنیم خواهیم دید: اعراب در بخشهای مختلف ایران نبردهای سخت و طولانی و خونینی داشتند ، و اکثر این نبردها به دستور خلیفه دوم و سوم عرب و لشکریان معاویه بود. حمله اعراب به ایران توام بود با  ویرانی ،کشتار، غارت و اسارت مردم کشور که به طور اجمال به برخی از آن ها اشاره می شود: 

در 12 مارس سال 637 میلادی(سال ۱۶ ه.ق) شهر افسانه ای تیسفون به دست تازیان افتاد. اعراب پس از ورود به شهر بلافاصله دست به تاراج گشودند و غنائم بسیار زیادی به ویژه از کاخ ایوان خسرو (طاق کسری) به دست آورند.

-          گروهی از سربازان عرب گریختگان را پی گرفتند و کشتار وغنمیت به اندازه ای بود که آنان تنها 300 هزار زن و دختر به اسیری گرفتند. و حدود 60 هزار تن از ایشان همرا با 900 شتر پر از طلا به دارالخلافه اعراب  فرستاده شدند.

-          در حمله به سیستان؛ مردم مقاومت بسیار و اعراب مسلمان خشونت بسیار کردند بطوریکه ربیع ابن زیاد (سردار عرب) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان دستور داد تا صدری (سکو- جایگاه) بساختند از آن کشتگان (یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند) و هم از آن کشتگان تکیه گاهها ساختند؛ و ربیع ابن زیاد بر شد و بر آن نشست و قرار شد که هر سال از سیستان هزار هزار (یک میلیون) درهم به امیر المومنین دهند با هزار غلام بچه و کنیز. به عنوان باج به فاتحین دین اسلام بپردازند. (کتاب تاریخ سیستان صفحه۳۷، ۸۰- کتاب تاریخ کامل جلد1 صفحه ۳۰۷) 

-          در تخاصم اعراب به ری مردم شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند ؛ بطوریکه مغیره (سردار عرب) در این جنگ چشمش را از دست داد. مردم جنگیدند و پایمردی کردند... و چندان از آنها کشته شدند که کشتگان را با نی شماره کردند و غنیمتی که خدا از ری نصیب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود.(کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه ۱۹۷۵) 

-          در یورش اعراب به شاپور نیز مردم پایداری و مقاومت بسیار کردند بگونه ای که عبیدا (سردار عرب) بسختی مجروح شد آنچنانکه بهنگام مرگ وصیت کرد تا به خونخواهی او؛ مردم شاپور را قتل عام کنند؛ سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر را بکشتند. (کتاب فارسنامه ابن بلخی؛ صفحه 116 -کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه 2011) 

-          در شوشتر؛ مردم وقتی از تهاجم قریب الوقوع اعراب با خبر شدند؛ خارهای سه پهلوی آهنین بسیار ساختند و در صحرا پاشیدند. چون قشون اسلام به آن حوالی رسیدند؛ خارها به دست و پای ایشان بنشست؛ و مدتی در آنجا توقف کردند. پس از تصرف شوشتر؛ لشکر اعراب در شهر به قتل و غارت پرداختند و آنانی را که از پذیرفتن اسلام خودداری کرده بودند بر خلاف دستور صریح قران، همگی را گردن زدند.[3] (کتاب الفتوح صفحه ۲۲۳ – کتاب تذکره شوشتر؛ صفحه۱۶) 

-          در چالوس رویان؛ عبدالله ابن حازم مامور خلیفه‌ی اسلام به بهانه (دادرسی) و رسیدگی به شکایات مردم؛ دستور داد تا آنان را در مکان‌های متعددی جمع کردند و سپس مردم را یک‌یک به حضور طلبیدند و مخفیانه گردن زدند بطوریکه در پایان آنروز هیچ کس زنده نماند ... و دیه‌ی چالوس را آنچنان خراب کردند که تا سالها آباد نشد و املاک مردم را بزور می‌بردند. (کتاب تاریخ طبرستان صفحه ۱۸۳ - کتاب تاریخ رویان؛ صفحه ۶۹) 

-          در حمله به سرخس؛ اعراب مسلمان «همه‌ی مردم شهر را بجز یک صد نفر؛ کشتند. (کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم؛ صفحه 208و 303) 

-          در حمله به نیشابور؛ مردم امان خواستند که موافقت شد؛ اما مسلمانان چون از اهل شهر کینه داشتند؛ به قتل و غارت مردم پرداختند؛ بطوریکه «آنروز از وقت صبح تا نماز شام می‌کشتند و غارت می‌کردند. (کتاب الفتوح؛ صفحه 282) 

-          در حمله‌ی اعراب به گرگان؛ مردم با سپاهیان اسلام به سختی جنگیدند؛ بطوریکه سردار عرب (سعید بن عاص) از وحشت؛ نماز خوف خواند. پس از مدتها پایداری و مقاومت؛ سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان «امان» داد و سوگند خورد «یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت» مردم گرگان تسلیم شدند؛ اما سعید ابن عاص همه ی مردم را بقتل رسانید؛ بجز یک تن؛ و در توجیه پیمان شکنی خود گفت: «من قسم خورده بودم که یک تن از مردم شهر را نکشم! .. تعداد سپاهیان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود. (کتاب تاریخ طبری جلد پنجم صفحه ۲۱۱۶ - کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم ؛ صفحه ۱۷۸) 

 

-         قتیبه بن مسلم قوای مسلمان خود را به طرف شهر سمرقند که بزرگان آن تقاضای صلح کرده بودند، حرکت داد. اما بیش تر سغدیان سمرقند حاضر به قبول حضور مسلمانان نبودند و رهبران خود را به دلیل پذیرفتن شکست خلع کردند. در نتیجه – قتیبه مجبور شد درگیر جنگ های متعددی با اهالی شود. در حالی که جنگ جریان داشت، رهبر جدید سغد نامه ای به حکمران تاشکند(شاش) نوشت و در خواست کمک کرد. او با عده زیادی سرباز  به نجات او شتافت. مسلمانان با آن ها رو یا روی شدند و جنگ سختی در گزفت. سر انجام – قتیبه  با حمله ای غافلگیرانه دشمن را تار و مار کرد.

 

همانطور که در بخارا اتفاق افتاد- ایرانیان مغلوب مجبور به واگذاری خانه های خود به سپاهیان اسلام شدند. هنگامی که قتیبه اهالی را وادار کرد که «شهر را تخلیه کنند، مسجدی بسازند و منبری بر پا کنند.... به سغدیان گفت من (این شهر را) به شما پس نخواهم داد، جنگجویان (من) در این جا خواهند ماند». سپس مسلمانان امانات مذهبی را ضبط کردند. به این ترتیب سمرقند به صورت مرکزی اسلامی در آمد و زرتشتیان خانه ها و موسسات جدیدی در نزدیکی آن بنا کردند. با وجود این جدال متوقف نشد و در نتیجه زرتشتیان بسیاری برای استفاده به عنوان برده و صیغه به دست مسلمانان اسیر شدند

 

جنایات اعراب تنها به این شهر‌ها ختم نشده است و اینها تنها گوشه‌ای از تاراج ایران به دست تازیان بود و آشکارا مقاومت ایرانیان در برابر آنان را ثابت می‌کند. 

این کشتارها و قتل و غارت ها و اسیر گرفتن ها رافرماندهان اعراب وحشی به نام اسلام و رواج دین اسلام مرتکب می شدند در حالی که همه این اقدامات بر خلاف دستورهای قرانی بود و هست. گویی که خسرو پرویز که خود در میان اعراب(حمیره) پرورش یافته بود، خصلت آنان را به درستی دریافته و تشریح کرده بود.در کتاب عقدالفرید چاپ قاهره-جلد ۲ صفحه ۵ -سخنی از خسرو پرویز نقل شده که می‌گوید: " اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کاردنیا. آنها را نه صاحب عزم و تدبیر دیدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه فرومایگی و پستی همت آنها همین بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جای و مقام برابرند. فرزندان خود را از راه بینوایی و نیازمندی می‌کشند و یکدیگر را بر اثر گرسنگی و درماندگی می‌خورند. از خوردنیها و پوشیدنیها و لذتها و کامروانیهای این جهان یکسره بی بهره اند."

در آن دوران وحشتناک، نپذیرفتن اسلام به معنی از دست رفتن جان و مال و ناموس بود. اسناد جنایات اعراب در ده‌ها کتاب معتبر بیان شده است که آن را غیر قابل انکار می‌کند. اعرابِ شبه‌جزیرهٔ عربستان در طی گشودن پیاپی شهرهای ایران قساوتی در خور شهرت تاریخیشان بروز دادند. سوزاندن شهر، آتش زدن کتب، برکندن درختان، کشتار مردان و برده‌ گرفتن زنان و کودکان و فروش آنان در بازارهای عربستاناز جمله این جنایت بود.

مورخین می نویسند که بارها کار بدانجا رسانیدند کهمردانکه مردان اسیر را می‌کشتند تا جوی خون برانند.ایرانیان در جنگ جلولاء و جنگ نهاوند از خود مقاومت درخشانی نشان دادند. اعراب مسلمان در این جنگ سفاکی و خشونت بسیار. در این جنگ تعداد فراوانی از زنان و کودکان ایرانی به اسارت رفتند و از اموال و غنیمت‌ها؛ چندان نصیب اعراب مسلمان گردید که در هیچ کتابی انیازهاندازه ی آن ذکر نشده است.

 این جنایات و کشتار اعراب - اثرات روحی و روانی فراوانی بر مردم کشور ما وارد ساخته و نتایج رقت و دهشتناک آن چنانی بر جای گذاشت که تا دو قرن پس از آن کشور ما سرزمین مردگان و سکوت پیشگان شد.

در دو قرن پس از تسلط مرگبار اعراب وحشی هیچ نشانی از نوشته و تاریخ و سرگذشتی از این دوران بر جای نمانده است چون که این سلطه گران بی تمدن و فرهنگ با هر چه نوشته ای به استثنای قران دشمنی داشته و آن ها را نابود کرده بودند. چنانچه در مورد کتاب‌سوزی عرب‌ها در خوارزم، ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه عن القرون الخالیه فصل سوم در بخش تاریخ اهل خوارزم، چنین می‌نویسد: 

-          «قتیبة بن مسلم (حاکم خراسان  ) هر کس را که خط خوارزمی می‌دانست از دم شمشیر گذرانید و آنانکه از اخبار خوارزمیان آگاه بودند و این اخبار و اطلاعات را میان خود تدریس می‌کردند ایشان را نیز به دستهٔ پیشین ملحق ساخت بدین سبب اخبار خوارزم طوری پوشیده ماند که پس از اسلام نمی‌شود آن‌ها را دانست »5 

در آیین مسلمانان آن روزگار آشنایی به خط و کتابت بسیار نادر بود و پیداست که چنین قومی تا چه حد می توانست به کتاب و کتابخانه علاقه داشته باشد. تمام قراین و شواهد نشان می دهد که عرب از کتاب هایی نظیر آنچه امروز از ادب پهلوی باقی مانده است فایده ای نمی برده در این صورت جای شک نیست که در آن گونه کتاب ها به دیده حرمت و تکریم نمی دیده است… نام بسیاری از کتاب های عهد ساسانی در کتاب ها مانده است که نشانی و موجودیتی از آن ها باقی نیست… پیداست که محیط مسلمانی برای وجود و بقای چنین کتاب ها مناسب نبوده است و سبب نابودی آن کتاب ها نیز همین است. باری از همه ی قراین پیداست که در حمله اعراب بسیاری از کتاب های ایرانیان، از میان رفته است.[5]

دولتشاه سمرقندی در کتاب تذکره الشعرا (صفحهٔ ۲۶) می نویسد:«عبدالله بن طاهر ( ایرانی و دست نشانده خلیفه عرب) به روزگار خلفای عباسی، امیر خراسان بود. روزی در نیشابور (به مسند) نشسته بود. شخصی کتابی آورد و به تحفه پیش او بنهاد. (امیر) پرسید: این چه کتاب است؟ (مرد) گفت: این قصه وامق و عذرا است و خوب حکایتی است که حکما بنام شاه انوشیروان جمع کرده اند. امیر فرمود: ما مردم، قرآن خوانیم و به غیر از قرآن و حدیث پیغمبر چیزی نمی خوانیم و ما را از این نوع کتاب، در کار نیست. این کتاب، تألیف مُغان (زرتشتی ها) است و پیش ما مردود است. (پس فرمود) تا آن کتاب را در آب انداختند و حکم کرد که در قلمرو او بهر جا از تصانیف عجم و مغان کتابی باشد جمله را بسوزانند[6]

این حاکم یکی ایرانی تبار و منصوب عرب بوده و با کتاب فارسی چنین رفتاری داشته است. اعراب به این گونه اقدامات بسنده نکردند بلکه به دلیل ضرورتها برای اداره ی خراسان به همراه وجود بحرانهای جمعیتی و قبیله ای در سرزمین عراق و آشفتگیهای ناشی از حضور قبایل متعدد، حاکمان عراق را متوجه ترغیب قبایل عرب برای مهاجرت به خراسان کردند. این مهاجرتها همراه با سیاستهای تشویقی و نیز تنبیهی حکام هم بود. زیاد بن ابیه در سال۴۵ قمری، به ولایت بصره راه یافت و افرادی را به امارت شهرهای مختلف از جمله مرو، ابرشهر (نیشابور)، طالقان و فاریاب، مروالرود، هرات، بادغیس، پوشنگ و قادس گمارد؛ زیرا مناطق مختلف ایران، پیش از این توسط امیرنشین‌های بین‌النهرین یعنی کوفه و بصره اداره می‌شد و این سیاست تا حدود نیمه قرن اول هجری جریان داشت. زیاد هم چنین در سال ۵۱ قمری، ربیع بن زیاد حارثی را همراه حدود پنجاه هزار نیروی کوفی و بصری و خانواده‌هایشان به خراسان فرستاد.بسیار واضح است که تعداد افراد غیرجنگی اعم از زنان و کودکان همراه با این مهاجران، از سه برابر این تعداد کمتر نبوده است.با این احتساب، شمار اعرابی که در این کوچ بزرگ به سمت خراسان حرکت کردهاند با توجه به جمعیت خانواد ههای عرب بیگمان از دویست هزارنفر نمیبایست کمتر باشد .[7]

این گروه عظیم که تعداد زیادی هم بعدا به آنان اضافه شد نیاز به مسکن و شغل داشتند. و حکومت اعراب تامین درآمد آن ها را اکثرا از محل جزیه، مالیات و مصادره اموال ایرانیان تامین می کرد.

بلاذری مینوسید : "اشعث ابن قیس" آذربایجان را فتح کرد و درب آن شهر را به روی سپاه اعراب گشود . در زمان عثمان وی والی آذربایجان شد او شماری زیادی از خانواده های عرب را روانه آذربایجان کرد تا در آنجا سکنی گزینند . عشایر عرب از بصره و کوفه و شام راهی آذربایجان شدند . به گفته وی عده معدودی از عربان زمینهای عجمان را خریدند . لیکن اکثر عربان برای مصادره کردن زمینهای مجوسان با یکدیگر مسابقه نمودند - یعنی هر گروهی هرچه میتوانست مصادره میکرد . بدین صورت اموال و زمینهای ایرانیان یکی پس از دیگری به تاراج گذاشته شد .

 

 انگیزه های مختلف از جمله وجود منافع بسیار در مهاجرت قبایل عرب به سمت خراسان مؤثر بود. استقرار اقوام عرب مسلمانمهمترینمسلمان مهمترین سیاستی بود که به راحتی توانست تداوم سلطه مسلمانان را در سرزمین پهناورخراسان به همراه داشته باشد. حکام اعراب این سیاست را بعدا در بسیاری از ایالت های ایران به کار گرفتند و به این وسیله یک نظام نظارت و جاسوسی گسترده ای بر رفتار و کردار خانواده های ایرانی را ساماندهی کند. به این ترتیب در بسیاری از خانواده های ایرانی یک خانواده عرب اسکان داده شدند. در یک چنین شرایطی نگهداری هر گونه کتاب ایرانی یک دلیل نامسلمان بودن به حساب می آمد. و احتمالا بسیاری از ایرانیان ناگزیر شدند که کتاب های موجود خانوادگی خود را از بین ببرند..

معاویه برای گسترش دین اسلام در میان مردم ایران تلاش کرد. دههاهزار خانواده عرب را در مناطق ایران، به ویژه در خراسان مستقر کند که آمیزش قوم عرب و ایرانی راهی برای گسترش تعالیم اسلامی و زبان و فرهنگ عربی باشد. اما به نظر میرسد که هدف معاویه در اینجا قبل از اینکه گسترش اسلام باشد، بیشتر برای استفاده از حضور اعراب برای مقابله با شورشهای احتمالی ایرانیان بالاخص در خراسان بود.6 

ولی‌ پس‌ از چندی‌ همین‌ امر موجب‌ تشدید درگیری‌ در مناطق‌ مختلف‌ ایران‌ شد چرا که‌ این‌ قبایل‌ که‌ ریشه‌ در عصیبت‌ جاهلی‌ خود داشتند درگیر اختلافات‌ طایفه‌ای‌ و قبیلگی‌ شده‌ و به‌ تشنج‌ در این‌ مناطق‌ دامن‌ زدند.دسته بندیهای این اقوام عرب که با نام کلی تر اعراب یمانی و اعراب مضری از گذشته های دور بوجود آمده بود همانگونه به اعراب مهاجر در شرق ایران منتقل شد و باعث درگیریهای شدید در طول دوران حکومت امویان شد. 

از ایران چه باقی ماند؟ شهرها ویران، دهات به آتش کشیده شده، قصرها تخریب، درباریان- سران لشکری و کشوری کشته شده، ذخایر کشور غارت شده، زنان و کودکان اسیر و در بازارهای عربستان به حراج گذاشته شده، مردان به بردگی و بیکاری گماشته شده و کتاب و کتابخانه ها به خاکستر تبدیل شدند. مدارس تعطیل و حتی نامگذاری به اسامی ایرانی ممنوع شد و همه قلم ها شکسته و معابد در هم کوبیده شدند. ایران سرزمین ارواح آشفته و سرگردان و مردمی دل شکسته ، پریشان روح و درهم شکسته شدند.

با هجوم عرب، قومی که اندیشه و فرهنگی متفاوت با ایرانیان داشتند، چهارچوب فکری ایرانیان چنان دچار گسیختگی شد که می‌توان آسیب این ضربه فکری در تداوم ایران را بیشتر از آسیب حمله مغول دانست. آنچه اعراب در غارت‌های خود کردند، تخریب نظام فکری بود امّا مغولان عمدتاً در پی تخریب‌های فیزیکی بودند و به دلایلی، اصلاً در قید ایدئولوژی نبودند

در این دوره از حکومت اعراب بادیه نشین که نه از تمدن و نه از اصول جوانمرد خبری داشتند و آن چه که آن ها در پی اش بودند، کشتار، تخریب، غارت، برده گیری و کنیز شکاری بود. آن ها نه تنها داشته های فیزیکی ما را ویران کردند بلکه با رواج وحشی گری و قتل و کشتار و چپاول ایران را به سرزمین مردگان تبدیل کردند. این اقدامات سربازان، سرداران و خلیفه های عرب چه تاثیری بر روح و روان و جسم و جان و داشته ها و فرهنگ ایران زمین بر جای گذاشت و چه دگرگونی هایی در فرهنگ ایرانیان پدید آورد؟



[1] زرین کوب - تاریخ ایران بعد از اسلام؛ ص ۳۴۸

[2] Bowwoth C. Edmound- -The History of Saffarids of Sistan and the Maliks of Nimruz- Costa Mesa,CA Mazda Publishers 1994 – p 50-58

[3] آیه لا اِکْراهَ فِی الدّین (سوره بقره: ۲۵۶) بخشی از آیة الکرسی است که به مسلمانان توصیه می‌کند، غیرمسلمانان را به پذیرش دین اسلام مجبور نکنند و بر آزادی و اختیار انسان در پذیرش دین تأکید دارد. این آیه هنگامی نازل شد که عده‌ای از انصار قصد اجبار فرزندان خود به پذیرش دین اسلام را داشتند. به گفته علامه طباطبایی، بی‌قید و شرط بودن آیه، نشان می‌دهد همه انسان‌ها از جمله کفرپیشگان نیز نباید با اکراه به پذیرش دین وادار شوند.

[4] ابن اسفندیار – تاریخ طبرستان صص 222-223                                             

[5] زرین کوب – دو قرن سکوت - انتشارت امیرکبیر ص ۹۶،۹۷

[6] دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعرا، صفحهٔ ۲۶

[7] فرای، تاریخ ایران ازاسلام تا سلاجقه، ج4 ،ص 3