تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

لزوم بازگشت ایرانیان به جاده عقل و خرد


مژگان باقری (کارشناس ارشد جامعه شناسی)

مورخان خوانندگان و صاحب نظران عزیز را به مطالعه و نقد این مطلب دعوت می کند.

«به جرات می توان گفت ضربه ای که تصوف و مکاتب عرفانی بر تمدن ایران وارد ساخته هیچ دشمن خارجی از تازیان گرفته تا مغولان و حتی همین اواخر استعمار نیز وارد نکرده است. ایرانیان هر چه دیده اند از عارف نماهای تنبل بیعاری دیده اند که چون همت کار کردن نداشته اند به یک دانه خرما قناعت ورزیده و مردم را به کار نکردن و نخوردن و دوری از لذات دنیا تشویق کرده اند. افرادی که اگر در قرن بیست و یکم زندگی می کردند حتما با تشخیص بیماری شیزوفرنی و پارانوئید در بیمارستان های اعصاب و روان بستری می شدند!! اما در آن دوران، پیر و مراد هزاران آدم بدبخت تر و ناتوان تر از خودشان بودند و تاسف بارتر اینکه کرامات عجیب و غریبشان با آب و تاب در تذکره نامه ها ثبت شده است تا امروز ما ایرانیان با افتخار از آن ها یاد کنیم در حالی که هیچ یک نمی توانیم به این سوال پاسخ دهیم که این خرقه پوشان چه افتخاری برای تاریخ ما کسب کرده اند و چه مشکلی از مشکلات ما را از پیش رو برداشته اند. ...

پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۷
بالای کوه چهل مقام در شرق تنگه ی الله اکبر شیراز، آرامگاه یکی از صوفیان قرن دهم قرار دارد به نام مرتاض علی. قبر او تقریبا در عمق شش متری زمین واقع شده که به چاه مرتاض علی معروف است. حدود پانزده پله لیز و خطرناک را که با سلام و صلوات پایین می روید به یک فضای نمور و تاریک می رسید با ارتفاع ۱۵۰ تا ۱۸۰ سانتی متر که وسط آن یک سنگ یادبود نصب است و نام مرتاضعلیشاه بر روی آن نوشته شده. بر روی دیواره های آن فضای مسطح، تاقچه هایی وجود دارد که ظاهرا مرتاض علی و مریدانش روی آن می نشسته اند و چهل روز ذکر می گفته اند و تمام آن چهل روز، خود را با خوردن روزانه یک عدد خرما سیر می کرده اند و از آن فضای تاریک قبرگونه بیرون نمی آمده اند تا چله تمام شود! اما چرا صوفیان چنین رنجی را بر خود هموار می کرده اند؟ ظاهرا برای تزکیه نفس و پالایش گناهان و فناء فی الله و رسیدن به معبود.
در آن تاریکی وحشت زا اگر چراغ گوشیهایتان را روشن نکنید قادر به دیدن جلوی پایتان هم نیستید اما بدتر از تاریکی، بوی بسیار متعفنی است که نفس کشیدن را مشکل می کند، به همین دلیل افراد بیش از چند دقیقه قادر به ماندن در آن دخمه نیستند و در حالی که دست یکدیگر را گرفته اند با احتیاط از چاه بیرون می آیند و بالای چاه باید آنقدر اکسیژن به درون ریه های خود بفرستند تا حالشان جا بیاید!
بیرون از چاه اولین چیزی که توجه هر کسی را جلب می کند تابش آفتاب درخشان بر فراز شهر زیبای شیراز است که همه را سرخوش و از خود بیخود کرده است به طوریکه عده ای ناخودآگاه شروع به پایکوبی و دست افشانی می کنند! اینجاست که این سوال در ذهن هر بازدید کننده ای به وجود می آید که اگر مرتاض علی به جای آن چاه متعفن و تاریک، زیر همین آسمان آبی صاف و در این هوای دل انگیز ذکر می گفت آیا به مقام فناء فی الله نمی رسید؟! اگر به جای گرسنگی کشیدن، روزانه سه وعده غذا می خورد تا انواع ویتامین ها و مواد معدنی لازم به بدنش برسد آیا خدا را بهتر نمی شناخت؟! و یک سوال مهم تر اینکه اساسا وجود این همه صوفی و مرتاض در طول چندین قرن، چه کمکی به پیشرفت جامعه ایران کرده است و کدام درد از هزاران درد تاریخ پررنج این سرزمین را درمان نموده است؟
همان طور که می دانیم صوفی گری در کشور ما پس از حمله ی ویرانگر مغول به شدت رواج یافت. مردمی که در مقابل هجوم بی امان بیابانگردان آسیای میانه، تمام زندگی خود را باخته بودند و اندک مقاومتشان با خشونت بی سابقه ای سرکوب شده بود، به یکباره امید به زندگی خود را از دست دادند و دچار یاس و افسردگی شدند. در چنین شرایطی برخی برای فرار از واقعیت تلخ پیش رو به خانقاه ها پناه بردند؛ بنابراین از مهم ترین پیامدهای فرهنگی حمله ی مغولان، رشد و گسترش صوفی گری بود که با اعتقادات آنان به جادوگری و دنیای غیب نیز هماهنگی داشت.
به واسطه ی خرابی ها و کشتارها و به نتیجه نرسیدن تلاش های دفاعی و تدابیر امنیتی مردم در برابر قوم مهاجم، به تدریج حس ناامنی، تسلیم و رضا و بی اعتنایی نسبت به امور دنیوی و تقویت روحیه گوشه گیری بیش از پیش در مردم ایجاد شد.
قرن هفتم هجری همزمان با قرن چهاردهم میلادی مصادف بود با آغاز رنسانس در اروپا و مهم ترین حرکت علمی و فرهنگی غرب که تا سه سده ادامه یافت و موجب دگرگونی دانش و روش زندگی در غرب شد. به عبارت دیگر درست همان زمانی که اروپاییان به تدریج خود را از زیر یوغ حاکمیت کلیسا و دوران سیاه قرون وسطی بیرون می کشیدند و می رفتند تا با تکیه بر عقل و خرد بشری بنیانگذار تمدنی شوند که تمام مرزهای جغرافیایی را درمی نوردید، در همان زمان ایرانیان که وارث تمدنی بزرگ در قبل از اسلام بودند و پس از اسلام نیز با تکیه بر آراء و نظرات فیلسوفان خردگرای یونان همچون ارسطو، راهی نو در علم و دانش بشری گشوده بودند و دانشمندانی چون ابوعلی سینا، ابوریحان بیرونی و زکریای رازی را به تمدن بشری هدیه داده بودند، به ناگهان از جاده خرد بازگشتند تا به نام وصال معشوق و فناء فی الله در سراشیبی جهل و خرافات سقوط کنند.
البته مبارزه با خردگرایی قرنها قبل از حمله ی مغول آغاز شده بود؛ تقریبا از ابتدای قرن پنجم و با ظهور جزم گرایانی چون امام محمد غزالی و خواجه نظام الملک توسی. اما این خردستیزی پس از حمله مغول و در پیوند با یاس و وحشت شدید ایرانیان چنان تبدیل به ایدئولوژی غالب شد که عرصه را بر هر نوع عقل و خرد بشری تنگ کرد.
عقلای قوم به جای امید دادن و یافتن راه حل برای دردهای بی شمار ایرانیان، به کوهها گریختند و بدبختی و فلاکت را جزء سرنوشت محتوم مردم شمردند. بسیار کم بودند کسانی که چون خواجه نصیرالدین توسی در میان ویرانه ها بمانند و با سختی و پایمردی بسیار، مانع از این شوند که جماعت دور از تمدن مغولان آثار تمدن و فرهنگ ایرانی را چنان از بین ببرند که نه از تاک نشان بماند و نه از تاک نشان!
شاعران نیز در همنوایی با صوفیان و عارفان، ندای« دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد» سر دادند و بدین سان مردم بیچاره ی غرق در ظلم و ستم را با چادرنشینانی که تفاوت مسجد و اصطبل را نمی دانستند تنها گذاشتند.
آنها نه تنها به ساختن شهرهای ویران شده و احیاء مزارع لگدکوب شده و آباد کردن کتابخانه های سوخته شده همت نگماشتند بلکه حتی به نظر می رسد این گفته ی چنگیز را که « من همان بلای الهی ام که بر شما نازل شده ام» با جان و دل پذیرفته بودند و شاید به همین دلیل بود که در مقابل آن بلای الهی به جای مقاومت کردن به کوهها و چاهها گریختند تا تضرع کنان از خداوند بخواهند از سر تقصیراتشان بگذرد!
ظهور شاعران بسیار پس از قرن هفتم در غیبت فیلسوفان و دانشمندان، خود دلیل روشنی است که جامعه ایرانی به تدریج از تعقل و فلسفه دور شده و به شعر و عرفان روی آورده است. در واقع شاعران همان صوفیان و عارفان بودند که اعتقادات خود را به زبان شعر در بین مردم رواج می دادند. البته شعر و شاعری به خودی خود امر ناپسندی نیست اما می توان در یک مقاله ی مستقل به تفصیل نشان داد که چگونه روح حاکم بر تمام این اشعار، دنیا گریزی، آبادانی آخرت به جای دنیا، دشمنی عحیب و غریب با عقل بشری و تسلیم و رضا در برابر قدرت برتر است. می توان ثابت کرد که چگونه شعر ایرانی همچون ماده مخدر بسیار قوی روح تلاش و مقاومت و اهتمام به امر دنیوی را از ایرانیان گرفته و آنها را به عالم خلسه فرو برده است. از اعتراف مولوی به ناتوانی انسان در این بیت شعر: در کف شیر نر خونخواره ای /غیر تسلیم و رضا کو چاره ای
تا واگویه های نومیدانه ی حافظ که امیدش را به هر گونه تغییر از دست داده است:
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است / بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
شاعر وارسته ای به این نتیجه رسیده که:
پای استدلالیان چوبین بود / پای چوبین سخت بی تمکین بود!
و شاعری دیگر با افتخار بیان می کند: آزمودم عقل دوراندیش را / بعد از این دیوانه سازم خویش را!

گویی بین شاعران مسابقه ای درگرفته بود برای لگد مال کردن بالاترین عضو بدن انسان که هر چند خیلی هم کامل نیست ولی به هر حال برای حل بسیاری از مشکلات بشری چاره ساز است!
مقایسه ای طنز آمیز میان حافظ و نیوتن، تفاوت خردگرایی غربی و عرفان شرقی را به خوبی نشان می دهد. نیوتن با سقوط یک سیب روی سرش قانون جاذبه زمین را کشف می کند اما حافظ با دیدن یک مزرعه سرسبز و هلال ماه، به یاد قیامت می افتد و اینکه هنوز برای آخرت توشه ای جمع نکرده است! آن جا که می گوید:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو / یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخسبیدی و خورشید دمید / گفت با این همه از سابقه نومید مشو

جالب است بدانیم که حافظ در مقایسه با زهدنمایان و صوفیان ریاکار قرن هشتم یک فرد خردگرای انقلابی محسوب می شود!!! ولی از منظر جامعه شناسی می توان این سوال را پرسید که این همه کوبیدن بر طبل رسوایی صوفیان و این همه آه و فغان از دست دین فروشان، عملا چه تاثیر عینی بر زندگی مردم کوچه و بازار داشته است؟ آیا غیر از این است که هیجانات و ناراحتی های مردم با خواندن این اشعار زیبا تخلیه شده و به آرامش کاذب می رسند؟! اساسا همین که می بینیم اشعار حافظ هنوز برای ایرانیان قرن بیست و یکم تازگی دارد و قابل فهم است یعنی اینکه جامعه ما با جامعه زمان حافظ تفاوت چندانی نکرده است!
به جرات می توان گفت ضربه ای که تصوف و مکاتب عرفانی بر تمدن ایران وارد ساخته هیچ دشمن خارجی از تازیان گرفته تا مغولان و حتی همین اواخر استعمار نیز وارد نکرده است. ایرانیان هر چه دیده اند از عارف نماهای تنبل بیعاری دیده اند که چون همت کار کردن نداشته اند به یک دانه خرما قناعت ورزیده و مردم را به کار نکردن و نخوردن و دوری از لذات دنیا تشویق کرده اند. افرادی که اگر در قرن بیست و یکم زندگی می کردند حتما با تشخیص بیماری شیزوفرنی و پارانوئید در بیمارستان های اعصاب و روان بستری می شدند!! اما در آن دوران، پیر و مراد هزاران آدم بدبخت تر و ناتوان تر از خودشان بودند و تاسف بارتر اینکه کرامات عجیب و غریبشان با آب و تاب در تذکره نامه ها ثبت شده است تا امروز ما ایرانیان با افتخار از آن ها یاد کنیم در حالی که هیچ یک نمی توانیم به این سوال پاسخ دهیم که این خرقه پوشان چه افتخاری برای تاریخ ما کسب کرده اند و چه مشکلی از مشکلات ما را از پیش رو برداشته اند. آن ها ما را نصیحت کرده اند که اندرون از طعام خالی بداریم تا در آن نور معرفت ببینیم، در حالی که امروز همه می دانیم اگر اندرون از طعام خالی شود نتیجه ی آن فقط از کار افتادن کلیه و روده و کبد و چشم ما خواهد بود و نه دیدن نور معرفت!! حتی همان کسانی هم که توصیه می کردند:
چشم دل باز کن که جان بینی / آنچه نادیدنی ست آن بینی
دل هر ذره را که بشکافی / آفتابیش در میان بینی

همین ها نتوانستند یا خود، اتم را کشف کنند و یا دیگران را به کشف آن رهنمون سازند چرا که اساسا نگاه حاکم بر جامعه، نگاه عرفانی و خیال پردازانه بود و نه نگاه نقادانه و علمی. روگرداندن از حکمت خردگرای ارسطو و درافتادن به چاه افلاطون که تقریبا از قرن پنجم شروع شد و در قرن هفتم با ظهور مکتب مزورانه تصوف به اوج خود رسید دقیقا در جهت خلاف راهی بود که اروپاییان از قرن چهاردهم آغاز کردند و بنابراین تعجب آور نخواهد بود که امروزه ما و غرب به دو منزل متفاوت رسیده ایم. شوربختانه تفکر صوفی گری چنان در ذهن تاریخی ایرانیان ریشه دوانده که هنوز در قرن بیست و یکم و با کمال تعجب در میان افراد تحصیل کرده طرفداران زیادی دارد. کسانی که چندین سال در دانشگاه با علم و روش های علمی سر و کار داشته اند اما در واقع خردگرایی که پایه و اساس علوم غربی است در روح و جانشان نفوذ نکرده است. ما امروز در ایران با افرادی روبرو هستیم که در دانشگاه ها که یکی از مظاهر تمدن غرب است مدرک دکترا گرفته اند، لباس غربی می پوشند، با ماشین های ساخت غرب رفت و آمد می کنند و تمام زندگیشان چکیده ی فلسفه ی خردگرای غربی است اما تفکرشان از تفکر امثال شیخ پشم الدین کشکولی واپس گراتر است! اتفاقا بزرگترین مانع توسعه در ایران همین افراد هستند. البته تعداد معدودی از اینان، صاحب منصبانی هستند که به خاطر حفظ مقام خود، تفکر صوفی گری را در جامعه رواج می دهند و صد البته خود بدان معتقد نیستند.

از این سیاستمداران منفعت طلب و ریاکار که بگذریم عده ی زیادی از نویسندگان، هنرمندان، معلمان و اساتید دانشگاه هستند که تفکرشان ملغمه ی خطرناکی است از علم غربی و عرفان شرقی! ترکیبی ناموزون از ولتر فراتسوی و مرتاضعلیشاه شیرازی!!
اینان خدای سفسطه هستند؛ تمام گزاره های عقلانی را به خدمت می گیرند تا خرافات غیر عقلانی را اثبات کنند. با وجود چنین افراد بیمار و پرمدعایی، جامعه ی ایران از آن مسیر اشتباهی که قرنها رفته بازنمی گردد و در جاده عقل و منطق قرار نمی گیرد.
در مبارزه و بحث با چنین افرادی چاره ای نیست جز اینکه خود را به سلاح فلسفه مجهز کرد. هیچ روشی به روشنی روش سقراطی نمی تواند دست سفسطه بازان را رو کند. اما مهم تر از آن، عقل گرایان باید نیروی خود را بر پرورش نسل جدید متمرکز کنند. باید خردورزی را به عنوان یک روش وارد زندگی کودکان و نوجوانان کرد تا بدین وسیله نسل جدید در مقابل هر گونه تفکر صوفی گری واکسینه شود. باید به احیاء تفکر مشائی گری همت گماشت چرا که تفکر خردورزانه نیاز ضروری جامعه ایران است؛ تفکری که آخرین بارقه های آن با مرگ دانشمندانی چون ابوعلی سینا در اوایل قرن پنجم خاموش شد.

ایران در تعطیلات و خواب طولانی تاریخی - بخش چهارم

   راه رهایی را با شناخت انحرافات و بازسازی فرهنگی می توان آغاز کرد

امروزه ثابت شده است که در پیشرفت ، علم و تکنولوژی اگر نگوییم بیشتر اما به همان اندازه منابع طبیعی، در توسعه، اهمیت دا رند. چون که تکنولوژی پیش رفته می تواند خود به تنهائی ایجاد مزیت نسبی برای کشورها کند. به طور مثال ژاپن ، کره ، سنگاپور که فاقد منابع طبیعی کافی می باشند توانسته اند از نظر صنعتی به دستاوردهای مهمی نائل شوند. درحالی که کشور هائی مانند آ رژانتین و ایران با وجود منابع غنی و سرشار طبیعی جزو کشور هائی در حال توسعه اند . از این رو تقسیم جهان معاصر به کشورهای توسعه یافته ، در حال توسعه و عقب مانده یا هر عنوان دیگری که به کار ببریم - حاصل هوس طبیعت نبوده است.

آ یا روزگار آ ن  نرسیده است که اندیشمندان ما زاویه دید خود را از مباحث بی حاصل نظری به دیدگاهی جهان بینی واقعی سوق دهند؟ و به جای توسل به موانع گفته شده و یا نظریه توطئه به جست جوی عوامل موثر در ایجاد فرهنگ لازم برای کسب دانش های علمی و عملی در  توسعه کشور ها باشند؟

 کشور چین که پر جمعیت ترین سرزمین جهان یکی از قدیمی ترین کشور های جهان است و تا دو سه دهه پیش هر سال میلیون ها، – نفر از مردم آ ن از گرسنگی می مردند، حالا توسعه و صنعتش، ترس بر اندام کشورهای توسعه یافته انداخته است؟

 

نقش مردم و مدیریت حاصل از میان مردم  در توسعه کشور

دکتر ادوارد دمینگ که وی را ناجی کشور ژاپن پس از جنگ جهانی دوم می دانند  در کتاب معروف خود، خروج از بحران چنین  می نویسد:

"برای خوش بختی و نیک فرجامی -یک ملت- ضرورت ندارد که منابع طبیعی به حد وفور وجود داشته باشد.سرمایه اصلی هر ملت بیشتر به مردم، مدیریت و دولت آ ن بستگی دارد، تا منابع طبیعی آ ن.  مسئله این جاست که مدیریت خوب را، در کجا می توان یافت؟ اشتباه خواهد بود که مدیریت آمریکائی را به یک کشور دوست صادر کنیم."[1]

در همه عواملی که برای عقب ماندگی ذکر می شود، توجه کمتری به این مورد «مدیریت» شده است . همه نظریات ارائه شده در باره پس رفت ها « معلول» هستند تا عامل. در شکست و ناموفق بودن این معلول ها ضعف و ناکارآمدی مدیریت نقش اساسی و کلیدی دارد.

کشورهای جهان سوم از جمله کشور ما با وجود این که در این زمان دارای تحصیلکردگان و دانشگاه دیدگان زیادی است اما دچار فقدان و یا کمبود فراوان مدیران خردمند و کارآمد و کار ساز  و محققین و اندیشمندان متفکر و متصدیان توانا و توانمند و مردم فعال و مسُولیت پذیر و بهره ور برای توسعه و پیشرفت است. اعضای دولت های این کشورها که برای مدیریت ملی برگزیده می شوند، نیز از میان همین گروه مردم انتخاب می شوند که بهره وری و کامیابی آن ها در توسعه- کافی به مقصود نیست.

یک دقت و توجه به این مهم نشان می دهد که ما به چه موارد مهم و اثر بخش گسترده ای نیاز داریم؟

هر کشوری برای اداره امور مختلف، متعدد و گسترده وظایف خویش در اقصی نقاط مملکت نیاز به افراد خردمند، با تحصیلات کافی و  تجربه مناسب(نه دارنده مدارک از موسسات رنگارنگ) با حس مسئولیت و شناخت پاسخگویی ،که مهارت کافی در سیاست گذاری، برنامه ریزی – اجرا و دانش لازم برای نظارت و اصلاح داشته باشند در همه بخش های زیر دارد.

در تمام سطوح و ارکان حاکمیت 2- در همه وزیران و وزارت خانه های کشور 3. در تشکیلات قوه قضاییه و در تمام ارکان دادگستری و وکالت کشوری 4. همه نمایندگان برگزیده مردمی در مجلس – شوراهای شهر – ده. 5- در تمام سطوح بخش آموزش های ملی: کودکستان – دبستان – دبیرستان و دانشگاه ها و مراکز آموزش تخصصی و عمومی و پرورشی. 6. موسسات صنعتی، کشاورزی، خدماتی . 7. در کل سازمان های بهداشتی و تندرسی. 8 در کل نهادهای مربوط به معادن – مسکن و حمل و نقل . 8. همه استانداری ها شهرداری ها و ده داری ها . ۹ . در امور نظامی و دفاعی کشور . 10و سایر بنیادها و سازمان هایی که در کشور فعالیت ها تولیدی تجاری – فرهنگی و ... دارند. باید دارای افراد لازم و ماهر باشند.

تعداد این افراد متخصص و متفکر و مجری و ناظر در بخش های متعدد ملی بالغ بر هزاران نفر خواهد بود.

اگر به این گروه افراد لازم برای اجرای خط صف را که باید مجریان ماهر، دلسوز، مسئولیت پذیر و آموزش دیده را هم اضافه کنیم بالغ بر میلیون ها نفر نیروی کار آمد نیاز داریم که مدیران ملی و خصوصی باید با ساماندهی و ساختار سازی و به کار گیری هنر رهبری و مدیریت بتوانند برنامه های ملی را با کیفیت خوب با بودجه مناسب و در زمانی مناسب تکمیل نمایند.

به این نیروی عظیم متفکر، ماهر و مجری متبحر - باید  گروهی اندیشمند و بالنده ای هم در سازمان های آموزشی و تولیدی و صنعتی و بهداشتی و سایر ارکان مملکتی داشته باشیم که در تمام این موسسات و سازمان ها اعمم از دولتی و خصوصی پیشرو نوسازی، بهسازی و نوآوری و اختراع و اکتشاف باشند و بتوانند کارها را مدام به سوی بهتر شدن و موثر تر و ارزان تر بودند سوق دهند و کشور بتواند وارد بازار و رقابت های جهانی شود.رقابت، آسایش، رفاه و امنیت لازم را برای شهر وندان فراهم کند.

برای برنامه ریزی و رفع این کمبودها کشور ، به مدیریت افراد لایق و توانمند در همه سطوح ملی، خصوصی و عمومی نیاز دارد که قادر باشتد برنامه های دراز مدت و مستمری برای آموزش و تربیت کردن این نیروها در فاصله زمان مناسب تهیه و به صورت یک بسیج همگانی به اجرا گذارند. با نظام مدیریت و روش های آموزشی موجود که عقب مانده و نامناسب نا کارآمد و تنیل پرور و .... هستند نمی توان چنین کمبودهای عظیمی را  در زمان مناسب و لازم بر طرف کرد.

 هیچ یک از عوامل عقب ماندگی که متفکرین خارجی و داخلی از آن ها نام می برند  قادر به تربیت و تامین این نیروی عظیم انسانی مورد نیاز کشور نخواهد بود. نه منابع طبیعی، نه سرمایه گذاری، نه آب و هوای مناسب، نه .............

مشاهده می شوحقیقت تاسف باور چنین است که  در کشور ما و سایر کشور های عقب مانده - سه عامل مهمی که دکتر دمینگ اشاره می کند یعنی – مدیریت  - دولت و مردم  همه دچار ضعف و نا کارآمدی  فراوان هستند. نه اعضای دولت توانایی برنامه ریزی و اجرای مناسب ملی دارند، نه مدیریت ها در سطح ملی و خصوصی در بخش های و گوناگون از قدرت و دانش لازم بر خوردارند و نه مردم با فرهنگ کار مناسب و مسئولیت پذیری مورد نیاز را دارند. هر سه گروه متولی و مهم در اداره کشور یعنی دولت – مدیریت و مردم در هر مملکتی دارای یک چیز مشترک هستند و این خصیصه مشترک است که کشورهای عقب مانده از جمله مملکت ما را  در گرداب عقب ماندگی سرگردان کرده است. این عامل مهم و محرک و ضروی همان، تفکر، و بینش همگانی  است که از طریق– فرهنگ ملی – و در طول تاریخ شکل گرفته است. برای رفع این معضل بزرگ اول ما باید اساس و بن مایه این جای افتادگی تاریخی را شناسایی، درک و قبول کنیم و سپس برای رفع آن چاره اندیشی کنیم.

 اما چرا ما در کشور خودمان دچار این نقیصه بزرگ و سرنوشت ساز و تخریب گر شده ایم؟ چه عوامل و شرایطی چنین سرنوشتی را بر ما حاکم کرده است؟ چرا ما درد بزرگمان را تشخیص نداده ایم؟ اندیشمندان ما چه کاری کرده اند؟ و آیا درد را تشخیص داده اند؟ و ..............

این ها سوال هایی است که ممکن است برای هر ایرانی علاقه مند به میهن وجود داشته باشد. شاید بهتر باشد که برای درک این معضل مهم و اساسی ما گذشته های تاریخی و شکل گیری بینش و نگرش فرهنگی خود را مورد کنکاش قرار داده و  به یک گذشته شکافی دور و دراز و عمیق به دور از تعصبات و دلبستگی ها بپردازیم و به ببینم که محیط و جامعه ما چگونه بوده و چه مسیری را طی کرده است؟ و باورهای اساسی و بنیادی آن که عامل تفکر و عمل مااست به چه صورتی شکل گرفته است و نهایتا ما  چرا این چنین شده ایم که نمی توانیم در دامن خود آدم های متفکر مناسب ،مدیران لایق و مردم مسئولیت پذیر تربیت کرده و تحویل جامعه دهیم؟

برداشت باور، بینش و نگرش ما چگونه شکل گرفته است که با دنیای متمدن فاصله مان زیاد و زیاد تر شده و می شود؟ این نوشته ها در جست و جوی این مهم است.

 

شکل گیری باورهای فرهنگی ایرانیان

شناخت فرهنگ بدون شناخت روابط و نهادهای اجتماعی و بدون شناخت تجربۀ زندگی روزمرة مردم در جامعه ناممکن  است. در نظر دورکم (جامعه‌شناس بزرگ قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم است. به عقیده  بسیاری، دورکیم بنیان‌گذار جامعه‌شناسی به‌شمار می‌رود.)، فرهنگ پدیده‌ای مستقل یا صرفاً تولید ذهن افراد جامعه نیست. فرهنگ و پدیده‌های فرهنگی رابطه‌ای جدی و انداموار با سبک زندگی ما دارند و از آن متأثرند و در عین‌ حال که به شیوۀ زندگی ما معنا می‌دهند سبب تداوم یا تغییر آن نیز می‌شوند. بنابراین، فرهنگ در این نگرش پدیده‌ای بسیار مهم و تاثیرگذار بر جامعه محسوب می‌‌‌شود و به‌رغم اینکه پدیده‌ای مستقل نیست، اما می‌تواند در همبستگی جامعه نقش بسیار مؤثری داشته باشد و بنابراین، باعث پدید آمدن تعاون و شادمانی شود. در حالی ‌که این ظرفیت را نیز دارد که به ایجاد بحران، آشفتگی و بی‌ثباتی دامن بزند.[2]

باورهای فرهنگی کشورهای اروپای غربی – روسیه – آمریکای شمالی و کشورهای ژاپن – چین – کره جنوبی – تایوان – استرالیا  که جزو ممالک توسعه یافته و پیشرفته هستند بر اساس نوشته داریوش شایگان: همه ی آن ها در اداره امور ملی و بین المللی متکی بر فلسفه و علم هستند. در حالی که بر خلاف باور این کشورها که بر  فلسفه و علم غربی  که مطلقا بر عقل باوری تاکید دارد و از ایمان دینی منفک است، کشورهای عقب مانده دارای فلسفه و علم شرقی [3] مبتنی که بر مکاشفه[4] و ایمان دینی  است.

جای گزینی عقل به جای مکاشفه – در غرب- نفی ارزش های متافیزیکی و جایگزینی جامعه مدنی به جای نظام مذهبی را به دنبال آورده است. داریوش شایگان - ریشه بحران معنوی غرب را نیز در همین مسئله می بیند. [5]

این علم شرقی که مبتنی بر مکاشفه و ایمان دینی است در میان مردم ما  از کی آغاز شده و چگونه پدید آمده و به چه صورتی در پندار ما جای گرفته است؟

 



[1] دمینگ ادوارد خروج از بحران ترجمه نوروز دّرداری ناشر رسا ص 24

[2] فرهنگ و دموکراسی - علی میرسپاسی- ایران نامه سال ۲، شماره ۳، پاییز ۱۳۹۶

 [3]  منظور شایگان از فلسفه و علم شرقی مشخص نیست ولی معمولا: فلسفه شرق یا فلسفه آسیایی فلسفه‌های گوناگونی را شامل می‌شود که در شرق و جنوب شرقی آسیا ریشه دارند، از جمله فلسفه چینی، فلسفه ژاپن، فلسفه کره که در آسیای شرقی رواج دارند، همچنین فلسفه هندی (شامل فلسفه بودایی و هندوئیسم) در آسیای جنوبی و فلسفه زرتشت، یهودی و اسلامی در جنوب غربی آسیا رواج دارند.(ویکیدیا دانش نامه آزاد)

[4] خواجه عبدالله انصاری (پیر هرات) در کتاب‌ منازل السائرین‌ - آیه متناسب با مکاشفه را آیه 10 سوره نجم: ‌ «‌فَاوْحَی الَی عَبْدِهِ مَا اوْحَی‌» پس (خدا) به بنده خود وحی فرمود آنچه که هیچ کس درک آن نتواند کرد. می‌داند. استناد به‌ ‌این آیه در باب مکاشفه، به این معنا است که به اعتقاد وی، مکاشفه و وحی از یک سنخ‌ ‌می باشند.

 مکاشفه از تجلیات ویژه روحی در حال خلسه و حالتی است بین خواب و بیداری که در آن شخص از امور متافیزیکی که مربوط به حواس ظاهری نیستند، با ادراکات روحی و معنوی آگاه می‌شود.(ویکی پیدیا دانش نامه آزاد)

[5] بروجردی مهرزاد همان (صص ۲۳۰-۲۳۱).

 

رهبرانی که از بالای زره پوش برای مردم سخنرانی کردند

اصلاحات اقتصادی گورباچف(آخرین رهبر کمونیست شوروی) در زمانی که وضعیت بسیار وخیمتر از گذشته بود، با فضای باز سیاسی همراه شد. این همزمانی، ارکان سیستم آهنین شوروی را به هم ریخت. مردم شدیداً خواستار این اصلاحات بودند. اما این اصلاحات با مخالفت هسته مرکزی قدرت شوروی، یعنی حزب کمونیست روبرو گردید. برای متوقف کردن اقدامات گورباچف، آنها دست به ِ کودتا زدند، اما مردم از ترس برگشت به دوره ِ ی خفقان ِ گذشته از مخالفان سر سخت ِ نظام سوسیالیستی مانند بوریس یلتسین (اولین  رئیس جمهور منتخب جمهوری روسیه)، دفاع کردند و کودتا شکست خورد.

 یلتسین در  بالای تانکی که برای مهار تظاهرکنندگان آمده بود با شهامت علیه کودتا سخنرانی کرد. این دومین باری بود که یکی از رهبران روسیه در بلای زرهپوش برای مردم سخنرانی میکرد. نخستین بار لنین بعد از برگشت از تبعید در ایستگاه راه آهن پتروگراد از بالای زرهپوش برای انقلابیون سخنرانی پر شور و هیجانی کرد و آنها را به قیام علیه دولت موقت، با شعار "زنده باد انقلاب سوسیالیستی" تحریک و تشویق نمود. این بار یلتسین حتا در برابر مقاومت مجلس  شوروی (دوما) و بست نشینی نمایندگان حزب کمونیست و ِ مدافعان حفظ سوسیالیسم، دستور به توپ بستن مجلس را داد.

حکومت شوراها فاجعه بارتر از این نمی توانست خاتمه یابد. وقایع به گونه ِ ای رقم خورد که جامعه از طرح اصلاحات گورباچف ِ برای حفظ سوسیالیسم گذر کرد و رهبری به دست یلتسین ِ ضدسوسیالیسم افتاد و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بهم ریخت، و جمهوریهای پانزده گانه شوروی استقلال یافتند و هر کدام به راه خود رفتند.

 بدین صورت کشور متحد باقی می ماند که گورباچف در رأس آن باشد. این گونه بود که یلتسین وارث قدرت در جمهوری روسیه شد و گورباچف از بالاترین مقام سیاسی کشور ساقط شد و اصلاحات مورد نظر او به راهی رفت که جای سوسیالیسم را رسما سرمایه داری شبه مافیایی گرفت. با این دگرگونیها ابر قدرت شوروی به لبه پرتگاه خطرناکی رسیده بود که حتا نفع غرب هم در جلوگیری از فروپاشی کامل آن بود. زیرا عواقب خطرناک بهم ریختن کامل شوروی میتوانست جهانگیر بشود.

گورباچف خواستار حفظ تمامیت شوروی همراه با اصلاحات مورد نظر ِ خود بود. اما حوادث گوناگون و در رأس آنها، کودتا، این خواست را به تاریخ سپرد و دیکتاتوری کارگران و سوسیالیسم که با شبه کودتایی پایان یافت.

چرا نظام سوسیالیسم و حکومت کمونیستی شوروی شکست خورد؟ یکی از دلایل چنین است:

-         اریک هابسباوم اعتقاد دارد که :در قرن بیستم جهان دگرگون شد. اما پیروان دگماتیست مارکس همچنان ِ سخنان مربوط به وضعیت سده ی نوزدهم را تکرار کردند. یعنی در این مورد ایراد به مارکس وارد نیست بلکه به پیروان جزمگرای او وارد است ِ که این تفاوت زمانی را در نظر نگرفتند. کما این که هنوز مارکسیستهای اُرتدوکسی هستند از جمله طرفداران قلیل بازمانده از حزب توده  در کشور خودمان – بر این باور هستند که نظریه های مارکس در قرن نوزده را می توان در سده ی بیست و یکم برای رهایی جهان از دشواری های فعلی به کار گرفت.و اگر این نظریه ها شکست خورده و می خورند -در این موارد مارکس هیچ نقشی نداشته است.

-         برخلاف اریک هابسباوم، برخی فروپاشی شوروی را مستقیم به ایدئولوژی اکتبر خوانده میشد. بعدها "انقلاب کبیر اکتبر" نام گرفت. کودتا به رهبری لنین تقریباً بدون خونریزی علیه دولت موقت روسیه انجام گرفت.

-         بلشویکها و متحدانشان ساختمان های دولتی و دیگر مکانهای استراتژیک را در پایتخت روسیه یعنی شهر پتروگراد (در حال حاضر سن پترزبورگ) اشغال کردند و دولت جدیدی با ریاست لنین تشکیل دادند.

درگیری نظامی بعد از انحلال مجلس مؤسسان که اکثریت نمایندگان منتخب آن از ِ حزب اس آر ها بودند؛ آغاز شد. دستور ِ انحلال مجلس مؤسسان را لنین صادر کرده بود..ولی به یوتوپیای [1]مارکسیستی ارتباط میدهند.

 دانیل چیروت مینویسد: رجوع به مشکلات اقتصادی برای فروپاشی کافی نیست. موفقیتهای زیادی هم دراین کشورها بوده است. از نظرنظامی به هرحال بسیار پیشرفت کرده بودند. مردم کشورهای بلوک شرق از تحصیلات عالی و خوبی برخوردار بودند. او مینویسد درست است که کشورهای اروپای شرقی نسبت به غرب از امکانات کمتری برخوردار بودند اما همزمان کشورهای فاسد، فقیر، نابرابر و ناعادلانه تر از کشورهای بلوک شرق در جهان کم نبودند، ولی چرا دولتهای کمونیستی بدون مقاومت فروپاشیدند؟

او خود پاسخ میدهد، در وضعیتی که مردم این کشورها از تحصیلات بالایی برخوردار بودند ایدئولوژی و یوتوپیای سوسیالیسم و به طور مشخص مارکسیسم که پایه و اساس این دولتها بود اعتبارش را ازدست داده بود و وعده ها، پایه و اساس نداشت. به طور یقین جوزف استالین و دیگر رهبران مارکسیست این را میدانستند. در غیراین صورت مشروعیت سوسیالیسم از بین میرفت.

  به همین دلیل به دروغ متوسل میشدند. چیروت در ادامه میافزاید: از سال1920 دروغ، روی دروغ انباشته شده بود. هرچه فاصله میان واقعیت و وعده بیشتر میشد طبعاً از اعتبار جامعههای لنینیستی کاسته میشد. در کشورهای جهان سوم هم که به ایدئولوژی سوسیالیستی گرایش وجود داشت کمکم به این نتیجه رسیدند که شیوه ی مهندسی اجتماعی دگرگون شده و رشد و پیشرفت غربی کاراتر است در نتیجه به آن سو گرایش پیدا کردند. بنابراین نه تنها در کشورهای سوسیالیستی بلکه درتمام جهان توهم نسبت به سوسیالیسم و مارکسیسم از بین رفت. حزبهای سوسیالیستی در کشورهای غربی نیز تنها در حرف سوسیالیست باقی ماندند. .[2]



[1]آرمان‌شهرخواهی (به انگلیسی: utopianism) عبارت است از دلبستگی به ایجاد یا خیال‌پردازی دربارهٔ یک نظم اجتماعی آرمانی. از روزگار افلاطون تاکنون بسیاری از نویسندگان طرح جامعه‌های آرمانی ریخته‌اند و همچنین بسیاری از گروه‌های دینی و بهبودخواهان سیاسی در اروپا کوشش‌هایی برای برپا کردن جامعه‌های آرمانی کرده‌اند  ــ و از جمله مارکسیست های ارتدکس

 

[2] -بر گرفته از کتاب از لنینیسم تا پوتینیسم:دلایل فرو پاشی اتحاد شوروی – کاظم علمداری

 

 

کتاب سرگذشت سیاسی ناصر خان قشقایی



سرآغاز کتاب سرگذشت سیاسی ناصر خان قشقایی - رهبر سیاسی و ایلخان قوم قشقایی در ایران


محمد ناصرخان معروف به ناصرخان، پسر صولت الدوله قشقایی است. او در زمان رضاشاه و از ابتدای سلطنت محمد رضاشاه تا کودتای سال ۱۳۳۲ «ایلخان» ایل  ترک زبان قشقایی در جنوب ایران بود. علاوه بر این، در زمان پهلوی اول در انتخابات چند دوره از مجلس شورای ملّی به نمایندگی و وکالت مجلس شورای ملّی انتخاب شد و یک دوره نیز نماینده انتصابی محمد رضا شاه در مجلس سنا بود. وی تا زمان انحلال مجلس سنا در سال ۱۳۳۱ در پی جریانات ملّی شدن نفت ، سمت سناتور انتصابی شاه در مجلس سنا را بر عهده داشت. رویدادهای مهم دوره زندگی وی را  می توان به چهار بخش تقسیم کرد:

۱.فعالیت های سیاسی در کنار پدرش صولت الدوله که از زمان جنگ قشقایی ها و انگلیسی ها  در سال ۱۲۹۸ ش آغاز و تا سال ۱۳۱۱ شمسی به مدت چهارده سال بدرازا کشیده است. در این دوره وی  برای نخستین بار به فرمان دکتر مصدق والی فارس، ایل خان ایل بزرگ قشقایی شد و پس از حکومت دکتر مصدق در فارس به کمک و کوشش پدرش یک قرارداد نفت، مشابه پیمان نامه شرکت نفت ایران و انگلیس را با بختیاری ها منعقد کرد. اما به دلیل تحکیم قدرت دولت و تسلط رضا شاه بر کشور  ایران، عایدی خاصی از این قرارداد نصیب وی و خانواده صولت الدوله ایلخان قشقایی نشد.

۲. دوره رضا شاه :   حکومت رضا شاه، دوره ای است که در آن همه  قدرتمندان منطقه ای ایران از جمله ایلخان قشقایی، توان و جایگاه طولانی خود را در کشور از دست دادند. صولت الدوله و پسرش ناصرخان هر دو از ریاست و رهبری ایل قشقایی برکنار شده و به صورت غیر مستقیم به حالت تبعید به نمایندگی از مردم قشقایی وارد مجلس شورای ملّی  در تهران شدند.  در همین دوره رضا شاه دست به  خلع سلاح و اسکان عشایر  زد و مدیریت ایل را به نظامیان خود سپرد . عدم درایت نظامیان  و سخت گیری فراوان توسط آنان سبب شورش ایل شد و اولین رو در رویی بین عشایر قشقایی و ارتش رضا شاهی در همین دوره شکل گرفت. به دلیل این درگیری صولت الدوله  که در تهران بود دستگیر شد ولی شکست نظامیان دولتی در جنگ با تفنگداران قشقایی، سبب رهایی وی از زندان رضا شاهی شد.. مجددا دو سال بعد بین ایل مزبور و ارتش در گیری دیگری در گرفت این بار ارتش  که دارای سازمان دهی و امکانات بهتری شده بود، توانست نیروی قشقایی را شکست داده و  شورش را مهار کند. پس از این پیروزی بود که رضا شاه، قصد پیشین خود را برای برکناری سران قشقایی از قدرت  را به اجرا گذاشت و از ناصرخان و پدرش صولت الدوله را که هر دو نماینده مجلس شورای ملّی بودند سلب صلاحیت کرده و آن ها را روانه زندان کرد. صولت الدوله، پدر ناصر خان در زندان درگذشت و ناصرخان به حبس خانگی در تهران و شهریار گرفتار شد. این ایام دوازده سال به طول انجامید و  تا حمله متفقین به ایران و برکناری رضا شاه از تاج و تخت ایران به درازا کشید.

۳.دوران شهرت و اقتدار در کار سیاسی(۱۳۲۱ -۱۳۳۲): پس از حمله متفقین به ایران و برکناری رضا شاه، ناصرخان از حبس خانگی فرار کرد و به فارس و به میان ایل قشقایی برگشت. با وجود این که  در دوره رضاشاه عشایر  خلع سلاح شده و بسیاری از اسلحه های خود را از دست داده بودند، ناصرخان توانست که سپاهی گرد آورده و آن ها را مسلح کند و در یک درگیری خونین موسوم به جنگ سمیرم  با ارتش ایران  رو در رو قرار گرفت. ارتش ایران که به دلیل حمله متفقین از هم پاشیده شده و دچار ضعف و بی نظمی شده بود و آمادگی برای این  مقابله داخلی را نداشت ، از سپاهیان ناصرخان شکست خورد . ناصر خان موفق شد که  پادگان شهر را سمیرم را تسخیر و نیروی های دولتی را وادار به تسلیم نماید.

 او توانست در اولین اقدام خود، خواسته هایش را به حکومت در تهران تحمیل و امتیازات بزرگی از دولت کسب کند . از این دوره او یک نوع خود مختاری برای ریاستش بر ایل قشقایی  و سایر عشایر در جنوب ایران به دست آورد و جایگاه و موقعیت مهم و ویژه ای در فارس و ایران  نصیب خود و برادرانش کند.

سه سال بعد نیز هنگام شورش فرقه دمکرات در آذربایجان ناصرخان به همراه سایر عشایر در منطقه جنوب ایران نیز  نهضت مقاومت جنوب را برای یک نوع استقلال یا خود مختاری مشابه شمال ایران  در جنوب کشور راه اندازی کرد و شهرهای بوشهر و کازرون را تسخیر کرد و شیراز را به محاصره نیروی های خود  در آورد. سرانجام پس از مذاکرات متعددی با قوام السلطنه  نخست وزیر و نمایندگان اعزامی او به شیراز ، ناصرخان توانست با قبولاندن برخی از خواسته های جدیدش  به دولت، ترک مخاصمه نماید. بعد از این درگیری در تمام در دوره محمد رضا شاه تا کودتای سال ۱۳۳۲ وی یکی  از قدرتمندترین و با نفوذ ترین افراد سیاسی در استان فارس بود.

با تشکیل جبهه ملی ایران به رهبری دکتر مصدق  ناصرخان و برادرانش به عضویت جبهه ملّی ایران درآمدند.. در همه ایام ملی شدن نفت و در دوران وزارت دکتر مصدق، از علاقمندان و طرفداران جدی و پایدار دکتر مصدق شدند دلیل این علاقه و وابستگی به مصدق، به گفته ناصرخان، دشمنی مصدق به محمد رضا شاه بود چون ناصرخان پس از درگذشت پدرش در زندان و زندانی شدن وی در خانه به مدت بیش از ده سال، یکی از دشمنان شاه شده بود و از هر فرصتی برای از بین بردن شاه استفاده می کرد، همیاری و همکاری با مصدق را برای رسیدن به هدف خود که همان از بین بردن شاه بود انتخاب کرد. دلیل دیگر نیز آشنایی پدرش با دکتر مصدق سبب شده بود که ارتباط وی با دکتر مصدق تسهیل شده و مصدق امکانات و فرصتهای مناسبی در اختیار برادران قشقایی گذاشته بود و آنان در این دوره فرمانروای پر اختیاری در میان ایل قشقایی و فارس شده بودند.

 ناصرخان  و برادرانش روابط دوستانه ای نیز با ماموران سیاسی آمریکا داشتند . وی در سفرهای خود به آمریکا تلاش زیادی بکار برد که سیاست های مصدق را برای دولتمردان آمریکایی تشریح کرده و همکاری آنان را برای کمک به دکتر مصدق جلب نماید.

بر اساس گزارش ماموران و جاسوسان آمریکایی در ایران، حزب  کمونیست توده در دوره دکتر مصدق یکی از خطرناکترین نیروی موجود در ایران معرفی شده بود. همزمان با ملی شدن نفت در ایران، دولتمردان آمریکایی بر این تصور بودند که دولت ملی دکتر مصدق توسط حزب توده ایران سرنگون شده و حکومت در ایران کمونیستی خواهد شد.

 در اسناد دولتی آمریکا مدارکی منتشر شده است که دولت آمریکا  در یک طرح داخلی پیش بینی کرده بود که در صورتی که دولت دکتر مصدق توسط حزب توده سقوط نماید و یک دولت کمونیست در ایران تشکیل شود، دولت آمریکا برای مبارزه با دولت کمونیستها در ایران، یک نیروی پارتیزانی با همکاری عشایر قشقایی تشکیل داده و جنگ و گریز ه راه می انداخت. مدرکی مشخصی در رابطه با  اطلاع و یا اعلام همکاری و موافقت ایلخان قشقایی و برادرانش با آمریکایی ها در این اسناد دیده نمی شود.

بعد از همکاری دولت آمریکا و انگلستان برای سرنگونی دکتر مصدق ، کودتاگران آمریکایی قبل از اجرای کودتای ۲۸ مرداد با برادران قشقایی در تماس بوده و از آنان تقاضای همکاری کرده و اعلام کرده بودند که اگر همکاری نمی کنند لااقل بی طرف باقی بمانند. آنان برای تصمیم گیری دو ماه وقت خواسته بودند ولی آمریکایی ها تصمیم خود را برای کودتا به آن ها اعلام کرده بودند. برادران قشقایی با وجود اطلاع از برنامه کودتا  تلاشی برای جلوگیری از آن کودتا بعمل نیاورده و به دکتر مصدق نیز به طور صریح اطلاع ندادند.  همه برادران در روز کودتا تهران را  به سوی ایل در فارس حرکت کرده بودند. تا کنون سند و نوشته ای برای این اقدام برادران قشقایی در روز کودتا به دست نیامده است.

با وقوع و پیروزی کودتای ۲۸ مرداده ۱۳۳۲ وی و برادرانش بر خلاف بسیاری از همراهان دکتر مصدق همچنان به حمایت از دکتر مصدق ادامه دادند و در صدد بر آمدند که از طریق نیروهای قشقایی با دولت جدید کودتا  تیمسار زاهدی مبارزه کنند. اما ،به سبب  تلاش های دولت کودتا  و کمک دولت آمریکا  و اقدامات اصل چهار در شیراز- اتحادیه ایل قشقایی در برابر دولت کودتا از هم پاشید و برادران قشقایی در این اقدام ناموفق شده و شکست را پذیرا و در برابر دولت تسلیم شدند . این شکست و تسلیم سبب شد که خاندان وی هر چه در طول زمان های دراز  به دست آورده بودند از دست دادند . از جمله ریاست ایل، سرزمین ها و دهات زیادی که تحت مالکیت آنان بود، پست و مقام های رسمی و غیر رسمی ........ و سر انجام  سه تن از چهار برادران تنها جان خود را نجات دادند و به خارج از ایران پناه ببرند. 

برادر ناصرخان، ملک منصورخان در کتاب خاطرات خود می نویسد: پس از مدتی نهضت ملّی شدن نفت پیش آمد . ما چهار برادر می بایست تصمیم می گرفتیم که چه بکنیم. ناصرخان سناتور و محمد حسین خان و خسروخان نماینده مجلس بودند .آن ها حتما باید تکلیف خود را (با دولت دکتر مصدق) مشخص می کردند. محمد حسین خان و خسروخان که در مجلس بودند طرفداری خود را از نهضت ملّی شدن نفت اعلام کردند.من هم که در ایل بودم از طرف ایل قشقایی از دکتر مصدق و تصمیم برادرانم پشتیبانی کردم .ناصرخان هم همین طور از مصدق حمایت کرد .این آخرین تیشه‌ای بود که ما چهار نفر (برادران قشقایی)بر ریشه فامیل صولت الدوله و ایل قشقایی زدیم.

در همه این دوره های تاریخی وی و برادرانش در عین دشمنی با انگلیسی ها،  با کنسول انگلستان در شیراز و ماموران انگلیسی در فارس در ارتباط مستقیم و غیر مستقیم بودند. و سعی داشتند که از رو در رویی با انگلیسی ها پرهیز کنند و در مواردی ناصرخان آمادگی خود را برای هماهنگ کردن اقداماتش با سیاست های انگلستان در فارس با ماموران انگلیسی سخن گفته است.

۴. پایان کار : ناصر خان و برادرانش برای سالهای دراز دور از ایران در تبعید بودند. یکی از اهداف و آرزوهای محمدناصرخان برکناری شاه و انتقام از او  بود. این آرزوی ایلخان قشقایی، توسط انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ برآورده شد. وی و برادرش خسرو خان در بهمن ماه ۱۳۵۷ بعد از ۲۵ سال دوری از کشور به ایران برگشتند.  ناصر خان همراه برادرانش درغیاب حکومت شاهنشاهی در آغاز کار با دولت موقت و حکومت تازه ایران همکاری کامل داشتند و این  همکاری زیاد دوام نیاورد زیرا که با وجود حمایت های اولیه ناصرخان و برادرانش از نظام جمهوری اسلامی ایران پس انتخابات مجلس شورای ملّی در سال ۱۳۵۹  روابط آنان تیره شد. هنگامی که خسرو قشقایی از یکی از شهرهای قشقایی نشین فارس انتخاب و به مجلس وارد شد و اعتبار نامه وی توسط نمایندگان  جدید مجلس رد شد و به دلیل اتهامات وارد به وی - نیروی نظامی  دولت در صدد دستگیری خسروخان برآمد ، او فرار کرده و به میان ایل قشقایی رفت. به همین سبب روابط برادران قشقایی با حکومت وقت تیره شد و سر انجام به درگیری نظامی بین آنان منجر شد که در پی آن ناصرخان  از ایران فرار کرد و برادرش خسرو قشقایی دستگیر و اعدام شد. بنا بر این آخرین ضربه وارده به خاندان قشقایی بسیار سنگین و جبران ناپذیر شد.

ناصرخان پس  از فرار از ایران در آمریکا مقیم شد و در سال ۱۳۶۱  در دیار غربت فوت کرد. در حالی که دو برادر دیگرش محمد حسین خان و ملک منصور خان که در فعالیت ها اخیر سهیم نبودند در ایران باقی ماندند.

به این ترتیب دوران فعالیت سیاسی ناصرخان که بیش از نیم قرن ادامه داشت در سال ۱۳۶۱ به پایان خود رسید و دودمان وی که به مدت بیش از سه قرن بر ایل قشقایی تسلط و فرمانروایی داشتند به تاریخ پیوستند.

 

نوشته های این کتاب تشریح جزییات این دوران چهارگانه است که در چهار فصل بر اساس مدارک و مستندات قابل دسترس تا این زمان نگارش و تدوین شده است. نوشته ها همگی بر طبق مدارکی است که اغلب در مکاتبات دولت های ایران، انگلستان و آمریکا بکار گرفته شده اند و یا در کتاب ها و مقالات منتشره در این دوره ها می باشد که همه ی آن ها در زیرنویس هر مطلب قید شده است . امید است که محتویات کتاب اطلاعاتی برای آشنایی گوشه ای از تاریخ ایران و ایل قشقایی در دسترس علاقمندان قرار دهد.

 

بهمن ماه ۱۳۹۸

اتاوا – کانادا

نوروز دَرداری (فولادی)

 

 

 

 





کتاب سرگذشت سیاسی ناصرخان قشقایی , صولت الدوله قشقایی  را می توانید سفارش دهید:

https://www.blurb.ca/b/11019771-political-biography-of-naser-khan-qashqai?filter=bookstore
https://www.blurb.ca/b/9209413-political-biography-of-sowlat-al-dowleh-qashqai







دهمین چاپ کتاب خروج از بحران - نوشته دکتر دمینگ (ناجی ژاپن) ترجمه نوروز دّرداری (فولادی)


خروج از بحران

توضیح مختصر

دکتر دمینگ، نخستین نظریه پرداز مدیریت نوین جهان بر اساس مشارکت تمامی کارکنان و مدیران، مشتریان و فروشندگان یک سازمان است که با مکتب جدید خود در جهان صنایع تولیدی و خدماتی، تحولی شگرف پدید آورده است.

ابن کتاب مبحث اساسی مبتلا به صنعت امروز جهان را مورد بررسی قرار می دهد: نخست آنکه چگونه می توان بهره وری را افزایش داد، بدون آنکه کیفیت آسیب ببیند؟

و دیگر اینکه: به چه ترتیب می توان بازار مصرف را از چنگ رقبا بیرون آورد؟

ابن یک کتاب کاربردی است، با شرح و توضیحات ساده و فراوان، که برای مدیران بخش های تولید و خدمات نوشته شده است.

دکتر دمینگ، در رابطه با کار خویش، کاربرد روش های آماری در کنترل کیفیت، شهرت بین المللی دارد و این مسیر را راهی به سوی موفقیت در رقابت بازار در عصر اقتصادی جدید می داند.

مشارکت و همکاری وی با مدیران ژاپنی، در توفیق آنها برای تولید با کیفیت، مورد تایید صاحب نظران جهان پیشرفته ی امروزی است. این کتاب شرح کاملی از مکتب فکری او است و نقش اصلی مدیران در ارتقای کیفیت و افزایش بهره وری را تشریح می کند.

او نشان می دهد که مدیران چه اشتباه هایی می کنند و چگونه قیمت تمام شده، جلب اعتماد، و کیفیت محصولات و خدمات می تواند و باید بهسازی شود. این یک دستورالعمل فناورانه، مشابه دیگر دستورالعمل ها نیست، بلکه دمینگ نظریه ی جدیدی را در مدیریت ارائه کرده که اساس مشکلات رقابت صنعتی که مدیران امروز با آن دست به گریبان هستند را به وضوح نشان می دهد.

خ

✳️
مولف:

ادواردز دمینگ


مترجم:

نوروز درداری


قطع:

رقعی


نوع جلد:

شومیز


تعداد صفحه:

344


نوبت چاپ:

10


شابک:

0-484-317-964


تیراژ:

1000


سال چاپ:

1394