تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

اوکراین هم فدای سیاست – اول آمریکا – شد.


جنگ ناعادلانه و ناموجه علیه اوکراین در حال عبور از دهمین روز است. تا این لحظه دولت روسیه در تصرف سریع و آسان است و پوتین قبل و بعد از حمله نظامی به اوکراین تهدید به استفاده از جنگ‌افراز اتمی را طرح کرده‌ است. بر اساس دستور پوتین سلاح‌های اتمی روسیه در حالت آمادگی قرار گرفته‌اند. همچنین مقامات مسئول دولت روسیه در حال فضاسازی برای احتمال بروز جنگ جهانی سوم بوده و مرتب هشدار می‌دهند. پوتین در آخرین موضع‌گیری‌اش تحریم‌های گسترده غرب در کنار متحدان آسیایی‌و اقیانوسیه آن را به معنای «اعلان جنگ» به روسیه بشمار آورده ‌است.

تجزیه و تحلیل این اظهارات و تحرکات عملی ارتش روسیه در حمله به نیروگاه‌های هسته‌ای اوکراین و مبادرت به اقدامات پرخطر روشن می‌سازد که پوتین به هر قیمت می‌خواهد به اهداف مورد نظر خود در اوکراین برسد. این وضعیت کار را برای بازدارندگی در کوتاه مدت مقابل پیشروی ارتش روسیه در اوکراین دشوار می‌کند. با توجه به آسیب‌پذیری ارتش اوکراین در هوا و نسبت به حملات موشکی و هواپیمایی روسیه احتمال اینکه مقاومت کنونی بتواند به صورت کامل مانع از اشغال شهرهای عمده اوکراین و بخصوص کی‌یف بشود بالا نیست

 

در جنگ اوکراین سه نفر نقش اساسی دارند:

1-      رییس جمهور اوکراین – این رییس جمهور یک هنرپیشه کمدین رشته بود و وی در تلویزیون نقش رییس جمهور را بازی می کرد.و نقشش را هم گویا خیلی خوب بازی می کرد. در انتخابات سال ۲۰۱۹ از قضای روزگار مردم محو نقش های او در تلویزیون شدند و به او رای دادند و  در عالم واقع هم او رییس جمهور شد. رییس جمهوری که طرفدار غرب بود و دشمن پوتین رییس جمهور روسیه. او در قالب یک هنرپیشه نقش خود را به خوبی بازی می کرد. ولی این نقش ها را سناریو نویس تهیه و تدوین می کرد. در عالم واقع و در کاخ ریاست جمهوری – سناریو نویس کیست؟ این سوالی است که پاسخش نامعلوم است. اگر آقای بایدن است که وای به حال این ریاست جمهوری ! چون که آقای بایدن تنها برای خودش هم به سختی سناریوی می نویسد!! . زلنسکی رئیس جمهور اوکراین در زمان تبلیعات انتخاباتی وعده داده بود که برای پایان دادن به درگیری شرق اوکراین، گفتگو‌های صلح با روسیه را کلید بزند. ولی او کلید جنگ را به دست پوتین رییس جمهور روسیه داد.

2-      رییس جمهور روسیه . آقای پوتین از افسران امنیتی دوران کمونیسم است که از بلاهای متعدد دوران استالینی جان به در برده است. او چنان نقشش را بازی می کرد و با همه سیاستمداران  دوره های متعدد همراه بود تا خود جای بزرگترینشان را اشغال کرد. وی  از پیدایش خلاء قدرت پس از انقلاب اوکراین فرصت تاکتیکی مناسبی به دست آورد. تصرف برق‌آسای  جزیره کریمه در اوکراین در فوریه ۲۰۱۴ بزرگترین پیروزی پوتین و ضربه‌ای تحقیرآمیز برای غرب بود. روسیه توانست با تسخیر بخشی از یک کشور همسایه اوکراین قدرتش را به رخ بکشد و دنیا هم فقط نگاه کرد. ارتباط حکومت روسیه با شبه جزیره کریمه در طول تاریخ به دوران حکومت کاترین کبیر در قرن ۱۸ میلادی باز می‌گردد. در آن زمان روسیه بخش های جنوبی اوکراین و شبه جزیره کریمه را از چنگ امپراطوری عثمانی درآورد و به خاک خود ضمیمه کرد.

در سال ۱۹۵۴ حکومت اتحاد جماهیر شوروی به رهبری نیکیتا خروشچف که خود اوکراینی بود، شبه جزیره کریمه را به اوکراین هدیه داد. ده سال قبل از آن تاریخ ژوزف استالین، رهبر قبلی اتحاد شوروی حدود سیصد هزار نفر از تاتارهای کریمه را به اتهام همکاری با آلمان نازی از شبه جزیره کریمه کوچ داد و آنها را به آسیای میانه و سایر نقاط شوروی تبعید کرد.

پس از استقلال اوکراین در سال ۱۹۹۱ بوریس یلتسین، رییس جمهور وقت روسیه موافقت کرد که شبه جزیره کریمه به عنوان بخشی از خاک اوکراین باقی بماند و ناوگان دریای سیاه نیروی دریایی روسیه نیز به صورت اجاره از بندر سباستوپول استفاده کند.

و حالا پوتین در صدد است که این بخشندگی های سران شوروی را یک سره ملغا کند و اکراین را به روسیه برگرداند.

 

3-        رییس جمهور آمریکا و شرکای غربیش - .در سال ۲۰۱۴ ( رییس جمهور وقت آمریکا – اوباما – بود). پس از آن که روسیه شبه‌جزیره کریمه را به خاک خود ضمیمه کرد! اوباما از افزایش تنش‌ها خودداری کرد و سعی کرد جلوی تسلیح گروه‌های اوکراینی مورد حمایت غرب توسط اروپایی‌ها را بگیرد.

اینک در حمله روسیه به اوکراین -اوباما هشدار داد که تهاجم به اوکراین «بنیان نظم و امنیت بین‌المللی را تهدید می‌کند» و تاکید کرد که «نیروهای تفرقه و اقتدارگرایی» در حال تهاجم به ارزش‌های دموکراتیک جهانی هستند.؟ حرف زدن چه آسان و عمل کردن چه مشکل ها؟؟ در دوره ریاست جمهوریش حمله روسیه ارزش دمکراتیک جهانی مورد حمله قرار نگرفته بود؟

 در حمله به جزیه کریمه تنها کاری که غربیان کردند، « اعضای گروه هشت در سال ۲۰۱۴ تصمیم گرفتند عضویت روسیه در این گروه را تعلیق کنند».!!

دوستی غربی ها تنها به منافع مستقیم خودشان بستگی دارد. منافع و خطر برای دوستان زیاد اهمیتی ندارد. شعار همه روسای جمهور آمریکا  این است: تنها آمریکا مهم است. شعار - اول آمریکا (انگلیسی: America First) یک شعار در گفتمان سیاسی ایالات متحده آمریکاست که سعی در ایجاد سیاست‌های انزواگرایی، حمایت‌گرایی و عدم مداخله دارد.

ترامپ این شعار را با صدای بلند به گوش همه جهانیان رساند ولی «بایدن » آن را به زبان نمی آورد ولی در عمل کاملا به آن ایمان دارد. در افغانستان عملکرد وی با قرارداد معروفش با تروریست های طالبان کاملا با این شعار مطابقت دارد. او مردم افغانستان را در برابر امنیت سربازان آمریکایی فروخت. این بار در اوکراین نیز همین سناریو را به کار برده است. مردم اوکراین قربانی دیگری از سیاست – آمریکا اولین است- می باشد.

حالا در سال ۲۰۲۲ میلادی جنگ بین روسیه و اوکراین به راه افتاده است. چرا؟

بحران اوکراین پس از فروپاشی شوروی آغاز شد. زمانی که اتحاد جماهیر شوروی در دهه ۱۹۹۰ فروپاشید، یک‌سوم انبار‌های اتمی جهان به یکی از جمهوری‌های تازه استقلال‌یافته شوروی که همین اوکراین بود رسید. از همان ابتدا آمریکا و روسیه با کمک هم سعی کردند این کشور اوکراین را خلع سلاح هسته‌ای کنند و توافق‌های دیپلماتیک متعددی هم با هدف تحویل صد‌ها کلاهک هسته‌ای شوروی به روسیه در ازای تضامین امنیتی منعقد شد.

-  پس از استقلال اوکراین و فروپاشی شوروی، براساس معاهده منع اشاعه سلاح‌های اتمی (NPT) کشور اوکراین حق حفظ سلاح‌های اتمی شوروی سابق را نداشت و میبایست این سلاح‌ها را به روسیه تحویل میداد. بر همین اساس ابتدا در سال ۱۹۹۱، طی "توافق مینسک" و پس از آن در سال ۱۹۹۲ طی "پروتکل لیسبون"، کشورهای استقلال یافته شوروی سابق-که میزبان سلاح‌های اتمی این کشور بودند- پذیرفتند که کشور «روسیه» را به عنوان وارث شوروی سابق شناخته و سلاح‌های اتمی موجود در خاک خود را به این کشور تحویل دهند. همچنین کشورهای اوکراین، روسیه، بلاروس و قزاقستان پذیرفتند که به تعهدات شوروی سابق در موضوع پیمان "استارت ۱" متعهد باشند. در این پیمان، کشورهای شوروی و آمریکا پذیرفتند که حجم سلاح‌های استراتژیک خود را کاهش دهند؛ لذا اولا سلاح‌های موجود در خاک اوکراین، طبق NPT متعلق به این کشور نبود ثانیا نه تنها این کشور بلکه دو کشور دیگر قزاقستان و بلاروس نیز پذیرفتند که سلاح‌های اتمی شوروی را به روسیه تحویل دهند.

اوکراین بیش از ۱۳۰ موشک بالستیک اتمی دور برد، حدود ۵۰ موشک بالستیک اتمی کوتاه برد، ۳۳ هواپیمای بمب افکن بزرگ و حدود ۱۷۰۰ کلاهک اتمی شوروی سابق در این پنج پایگاه نظامی، در محدوده اوکراین امروزی قرار داشتند

اما در کشور اوکراین، مدت‌ها بر سر اجرای این "پروتکل لسیبون" بحث و مخالفت وجود داشت. برخی سیاسیون و شخصیت‌های اوکراینی با اجرای معاهدات و تفاهم نامه‌های مزبور مخالف بودند. در سال ۱۹۹۳، کشور اوکراین، ۱۳ پیش شرط جهت اجرای تعهدات پروتکل لیسبون را اعلام کرد که براساس آن، می‌بایست تضامین امنیتی از طرف آمریکا و روسیه به این کشور داده میشد و اوکراین در عوض فقط حدود ۴۰ درصد از سلاح‌های اتمی را تحویل روسیه میداد. اما در نهایت کشور آمریکا توانست با ارائه مشوق‌های اقتصادی، اوکراین را راضی به اجرای تعهدات خود ذیل پروتکل لیسبون کند.

در نهایت در سال ۱۹۹۴، موافقت نامه چهار جانبه‌ای به نام "تفاهم نامه بوداپست" بین اوکراین، روسیه، انگلیس و آمریکا امضا شد که طی آن اوکراین تمامی سلاح‌های اتمی روسیه را به این کشور تحویل و در قبال آن، کشورهای روسیه، انگلیس و آمریکا تضمین دادند که استقلال و تمامیت ارضی این کشور را به رسمیت بشناسند. اتفاقی که با حمله روسیه به اوکراین، نقض شد.
لذا در مجموع باید گفت، شاید «ملت اوکراین» زمانی سلاح اتمی داشته، لکن «کشور اوکراین» هیچ گاه صاحب سلاح نبوده است . چون براساس معاهده (ان پی تی)  بجز کشورهای دائم شورای امنیت، کشور دیگری حق داشتن چنین سلاحی ندارد. آنچه در اختیار اوکراین قرار داشت، سلاح‌های اتمی شوروی سابق بود که حتی در صورت باقی ماندن آن‌ها در اوکراین، به دلیل پروتکل‌های حفاظتی و بهره برداری از سلاح‌های اتمی، امکان استفاده کشور اوکراین از آن‌ها فراهم نبود.

« پس از حمله کشور روسیه به اوکراین یکی از فعالان سیاسی اوکراینی ادعا کرد که اوکراین، "تنها ملت" در دنیا است که دارای سومین قدرت هسته‌ای دنیا بود و آن را با تضامین غرب و روسیه کنار گذاشت. این اظهار نظر همراه با برخی تحلیل‌های داخلی، این شبهه را ایجاد کرده که اوکراین، به دلیل کنار گذاشتن سلاح اتمی، دچار این جنگ شده است» این غربی که استقلال اوکراین را تضمین کرده بود حالا چه جواب دارد؟؟.

ترامپ رییس جمهور پیشین آمریکا  روز شنبه به وقت محلی در یک گردهمایی در فلوریدا با اشاره به درگیری نظامی بین روسیه و اوکراین مدعی شد: همانطور که همه می‌دانند، اگر در انتخابات ما تقلب نمی‌شد و اگر من رئیس‌جمهوری بودم، این فاجعه وحشتناک هرگز اتفاق نمی‌افتاد.  

-          وی گفت که ولادیمیر پوتین رییس جمهوری روسیه از «ضعیف بودن» جو بایدن رئیس جمهوری دموکرات برای حمله به اوکراین استفاده کرد.

ترامپ همچنین به حمله روسیه به گرجستان در زمان جورج دبلیو بوش و شبه جزیره کریمه در زمان باراک اوباما اشاره کرد و گفت: «من به عنوان تنها رئیس جمهوری قرن بیست و یکم (آمریکا) ایستادگی کردم که روسیه به کشور دیگری حمله نکند

اوکراین همچنان اهمیت خود را برای غرب و شرق از دست نداده است. پوتین هیچگاه چشمش را از اوکراین برنداشت و همیشه یک اصطلاح را در مورد اوکراین به کار برد: «مردم اوکراین و روس‌ها یک پیکرند» پوتین بعد از این که خیالش از بابت سلاح های اتمی اوکراین راحت شد و اطمینان حاصل کرد که دیگر سلاح اتمی در اختیار ندارد و شرکای غربیش هم این اطمینان را به او دادند  حالا دنبال این است که راه را بر روی اتحادیه نظامی غرب (ناتو) به بندد. آمریکا و شرکایش هم هر چند در خلع سلاح اوکراین با هم شریک و همراه شدند. اما به دنبال این هستند که با قبول اوکراین و گرجستان در اتحادیه اروپا – فعالیت  روسیه را مهار کنند ولی به هیچ وجه حاضر نیستند که از منافعی غیر از منافع خودشان در برابر روسیه دفاع کنند. اوکراین را در این راه فدای منافع کوتاه مدت خود خواهند کرد ولی نابودی یا مهار روسیه را همچنان ادامه خواهند داد. استراتژی نرم و آرام بدون به خطر انداختن منافع آمریکا و غرب. بازنده این سیاست تخریب گر مردم اوکراین و جهان خواهند بود.

لزوم بازگشت ایرانیان به جاده عقل و خرد


مژگان باقری (کارشناس ارشد جامعه شناسی)

مورخان خوانندگان و صاحب نظران عزیز را به مطالعه و نقد این مطلب دعوت می کند.

«به جرات می توان گفت ضربه ای که تصوف و مکاتب عرفانی بر تمدن ایران وارد ساخته هیچ دشمن خارجی از تازیان گرفته تا مغولان و حتی همین اواخر استعمار نیز وارد نکرده است. ایرانیان هر چه دیده اند از عارف نماهای تنبل بیعاری دیده اند که چون همت کار کردن نداشته اند به یک دانه خرما قناعت ورزیده و مردم را به کار نکردن و نخوردن و دوری از لذات دنیا تشویق کرده اند. افرادی که اگر در قرن بیست و یکم زندگی می کردند حتما با تشخیص بیماری شیزوفرنی و پارانوئید در بیمارستان های اعصاب و روان بستری می شدند!! اما در آن دوران، پیر و مراد هزاران آدم بدبخت تر و ناتوان تر از خودشان بودند و تاسف بارتر اینکه کرامات عجیب و غریبشان با آب و تاب در تذکره نامه ها ثبت شده است تا امروز ما ایرانیان با افتخار از آن ها یاد کنیم در حالی که هیچ یک نمی توانیم به این سوال پاسخ دهیم که این خرقه پوشان چه افتخاری برای تاریخ ما کسب کرده اند و چه مشکلی از مشکلات ما را از پیش رو برداشته اند. ...

پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۷
بالای کوه چهل مقام در شرق تنگه ی الله اکبر شیراز، آرامگاه یکی از صوفیان قرن دهم قرار دارد به نام مرتاض علی. قبر او تقریبا در عمق شش متری زمین واقع شده که به چاه مرتاض علی معروف است. حدود پانزده پله لیز و خطرناک را که با سلام و صلوات پایین می روید به یک فضای نمور و تاریک می رسید با ارتفاع ۱۵۰ تا ۱۸۰ سانتی متر که وسط آن یک سنگ یادبود نصب است و نام مرتاضعلیشاه بر روی آن نوشته شده. بر روی دیواره های آن فضای مسطح، تاقچه هایی وجود دارد که ظاهرا مرتاض علی و مریدانش روی آن می نشسته اند و چهل روز ذکر می گفته اند و تمام آن چهل روز، خود را با خوردن روزانه یک عدد خرما سیر می کرده اند و از آن فضای تاریک قبرگونه بیرون نمی آمده اند تا چله تمام شود! اما چرا صوفیان چنین رنجی را بر خود هموار می کرده اند؟ ظاهرا برای تزکیه نفس و پالایش گناهان و فناء فی الله و رسیدن به معبود.
در آن تاریکی وحشت زا اگر چراغ گوشیهایتان را روشن نکنید قادر به دیدن جلوی پایتان هم نیستید اما بدتر از تاریکی، بوی بسیار متعفنی است که نفس کشیدن را مشکل می کند، به همین دلیل افراد بیش از چند دقیقه قادر به ماندن در آن دخمه نیستند و در حالی که دست یکدیگر را گرفته اند با احتیاط از چاه بیرون می آیند و بالای چاه باید آنقدر اکسیژن به درون ریه های خود بفرستند تا حالشان جا بیاید!
بیرون از چاه اولین چیزی که توجه هر کسی را جلب می کند تابش آفتاب درخشان بر فراز شهر زیبای شیراز است که همه را سرخوش و از خود بیخود کرده است به طوریکه عده ای ناخودآگاه شروع به پایکوبی و دست افشانی می کنند! اینجاست که این سوال در ذهن هر بازدید کننده ای به وجود می آید که اگر مرتاض علی به جای آن چاه متعفن و تاریک، زیر همین آسمان آبی صاف و در این هوای دل انگیز ذکر می گفت آیا به مقام فناء فی الله نمی رسید؟! اگر به جای گرسنگی کشیدن، روزانه سه وعده غذا می خورد تا انواع ویتامین ها و مواد معدنی لازم به بدنش برسد آیا خدا را بهتر نمی شناخت؟! و یک سوال مهم تر اینکه اساسا وجود این همه صوفی و مرتاض در طول چندین قرن، چه کمکی به پیشرفت جامعه ایران کرده است و کدام درد از هزاران درد تاریخ پررنج این سرزمین را درمان نموده است؟
همان طور که می دانیم صوفی گری در کشور ما پس از حمله ی ویرانگر مغول به شدت رواج یافت. مردمی که در مقابل هجوم بی امان بیابانگردان آسیای میانه، تمام زندگی خود را باخته بودند و اندک مقاومتشان با خشونت بی سابقه ای سرکوب شده بود، به یکباره امید به زندگی خود را از دست دادند و دچار یاس و افسردگی شدند. در چنین شرایطی برخی برای فرار از واقعیت تلخ پیش رو به خانقاه ها پناه بردند؛ بنابراین از مهم ترین پیامدهای فرهنگی حمله ی مغولان، رشد و گسترش صوفی گری بود که با اعتقادات آنان به جادوگری و دنیای غیب نیز هماهنگی داشت.
به واسطه ی خرابی ها و کشتارها و به نتیجه نرسیدن تلاش های دفاعی و تدابیر امنیتی مردم در برابر قوم مهاجم، به تدریج حس ناامنی، تسلیم و رضا و بی اعتنایی نسبت به امور دنیوی و تقویت روحیه گوشه گیری بیش از پیش در مردم ایجاد شد.
قرن هفتم هجری همزمان با قرن چهاردهم میلادی مصادف بود با آغاز رنسانس در اروپا و مهم ترین حرکت علمی و فرهنگی غرب که تا سه سده ادامه یافت و موجب دگرگونی دانش و روش زندگی در غرب شد. به عبارت دیگر درست همان زمانی که اروپاییان به تدریج خود را از زیر یوغ حاکمیت کلیسا و دوران سیاه قرون وسطی بیرون می کشیدند و می رفتند تا با تکیه بر عقل و خرد بشری بنیانگذار تمدنی شوند که تمام مرزهای جغرافیایی را درمی نوردید، در همان زمان ایرانیان که وارث تمدنی بزرگ در قبل از اسلام بودند و پس از اسلام نیز با تکیه بر آراء و نظرات فیلسوفان خردگرای یونان همچون ارسطو، راهی نو در علم و دانش بشری گشوده بودند و دانشمندانی چون ابوعلی سینا، ابوریحان بیرونی و زکریای رازی را به تمدن بشری هدیه داده بودند، به ناگهان از جاده خرد بازگشتند تا به نام وصال معشوق و فناء فی الله در سراشیبی جهل و خرافات سقوط کنند.
البته مبارزه با خردگرایی قرنها قبل از حمله ی مغول آغاز شده بود؛ تقریبا از ابتدای قرن پنجم و با ظهور جزم گرایانی چون امام محمد غزالی و خواجه نظام الملک توسی. اما این خردستیزی پس از حمله مغول و در پیوند با یاس و وحشت شدید ایرانیان چنان تبدیل به ایدئولوژی غالب شد که عرصه را بر هر نوع عقل و خرد بشری تنگ کرد.
عقلای قوم به جای امید دادن و یافتن راه حل برای دردهای بی شمار ایرانیان، به کوهها گریختند و بدبختی و فلاکت را جزء سرنوشت محتوم مردم شمردند. بسیار کم بودند کسانی که چون خواجه نصیرالدین توسی در میان ویرانه ها بمانند و با سختی و پایمردی بسیار، مانع از این شوند که جماعت دور از تمدن مغولان آثار تمدن و فرهنگ ایرانی را چنان از بین ببرند که نه از تاک نشان بماند و نه از تاک نشان!
شاعران نیز در همنوایی با صوفیان و عارفان، ندای« دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد» سر دادند و بدین سان مردم بیچاره ی غرق در ظلم و ستم را با چادرنشینانی که تفاوت مسجد و اصطبل را نمی دانستند تنها گذاشتند.
آنها نه تنها به ساختن شهرهای ویران شده و احیاء مزارع لگدکوب شده و آباد کردن کتابخانه های سوخته شده همت نگماشتند بلکه حتی به نظر می رسد این گفته ی چنگیز را که « من همان بلای الهی ام که بر شما نازل شده ام» با جان و دل پذیرفته بودند و شاید به همین دلیل بود که در مقابل آن بلای الهی به جای مقاومت کردن به کوهها و چاهها گریختند تا تضرع کنان از خداوند بخواهند از سر تقصیراتشان بگذرد!
ظهور شاعران بسیار پس از قرن هفتم در غیبت فیلسوفان و دانشمندان، خود دلیل روشنی است که جامعه ایرانی به تدریج از تعقل و فلسفه دور شده و به شعر و عرفان روی آورده است. در واقع شاعران همان صوفیان و عارفان بودند که اعتقادات خود را به زبان شعر در بین مردم رواج می دادند. البته شعر و شاعری به خودی خود امر ناپسندی نیست اما می توان در یک مقاله ی مستقل به تفصیل نشان داد که چگونه روح حاکم بر تمام این اشعار، دنیا گریزی، آبادانی آخرت به جای دنیا، دشمنی عحیب و غریب با عقل بشری و تسلیم و رضا در برابر قدرت برتر است. می توان ثابت کرد که چگونه شعر ایرانی همچون ماده مخدر بسیار قوی روح تلاش و مقاومت و اهتمام به امر دنیوی را از ایرانیان گرفته و آنها را به عالم خلسه فرو برده است. از اعتراف مولوی به ناتوانی انسان در این بیت شعر: در کف شیر نر خونخواره ای /غیر تسلیم و رضا کو چاره ای
تا واگویه های نومیدانه ی حافظ که امیدش را به هر گونه تغییر از دست داده است:
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است / بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
شاعر وارسته ای به این نتیجه رسیده که:
پای استدلالیان چوبین بود / پای چوبین سخت بی تمکین بود!
و شاعری دیگر با افتخار بیان می کند: آزمودم عقل دوراندیش را / بعد از این دیوانه سازم خویش را!

گویی بین شاعران مسابقه ای درگرفته بود برای لگد مال کردن بالاترین عضو بدن انسان که هر چند خیلی هم کامل نیست ولی به هر حال برای حل بسیاری از مشکلات بشری چاره ساز است!
مقایسه ای طنز آمیز میان حافظ و نیوتن، تفاوت خردگرایی غربی و عرفان شرقی را به خوبی نشان می دهد. نیوتن با سقوط یک سیب روی سرش قانون جاذبه زمین را کشف می کند اما حافظ با دیدن یک مزرعه سرسبز و هلال ماه، به یاد قیامت می افتد و اینکه هنوز برای آخرت توشه ای جمع نکرده است! آن جا که می گوید:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو / یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخسبیدی و خورشید دمید / گفت با این همه از سابقه نومید مشو

جالب است بدانیم که حافظ در مقایسه با زهدنمایان و صوفیان ریاکار قرن هشتم یک فرد خردگرای انقلابی محسوب می شود!!! ولی از منظر جامعه شناسی می توان این سوال را پرسید که این همه کوبیدن بر طبل رسوایی صوفیان و این همه آه و فغان از دست دین فروشان، عملا چه تاثیر عینی بر زندگی مردم کوچه و بازار داشته است؟ آیا غیر از این است که هیجانات و ناراحتی های مردم با خواندن این اشعار زیبا تخلیه شده و به آرامش کاذب می رسند؟! اساسا همین که می بینیم اشعار حافظ هنوز برای ایرانیان قرن بیست و یکم تازگی دارد و قابل فهم است یعنی اینکه جامعه ما با جامعه زمان حافظ تفاوت چندانی نکرده است!
به جرات می توان گفت ضربه ای که تصوف و مکاتب عرفانی بر تمدن ایران وارد ساخته هیچ دشمن خارجی از تازیان گرفته تا مغولان و حتی همین اواخر استعمار نیز وارد نکرده است. ایرانیان هر چه دیده اند از عارف نماهای تنبل بیعاری دیده اند که چون همت کار کردن نداشته اند به یک دانه خرما قناعت ورزیده و مردم را به کار نکردن و نخوردن و دوری از لذات دنیا تشویق کرده اند. افرادی که اگر در قرن بیست و یکم زندگی می کردند حتما با تشخیص بیماری شیزوفرنی و پارانوئید در بیمارستان های اعصاب و روان بستری می شدند!! اما در آن دوران، پیر و مراد هزاران آدم بدبخت تر و ناتوان تر از خودشان بودند و تاسف بارتر اینکه کرامات عجیب و غریبشان با آب و تاب در تذکره نامه ها ثبت شده است تا امروز ما ایرانیان با افتخار از آن ها یاد کنیم در حالی که هیچ یک نمی توانیم به این سوال پاسخ دهیم که این خرقه پوشان چه افتخاری برای تاریخ ما کسب کرده اند و چه مشکلی از مشکلات ما را از پیش رو برداشته اند. آن ها ما را نصیحت کرده اند که اندرون از طعام خالی بداریم تا در آن نور معرفت ببینیم، در حالی که امروز همه می دانیم اگر اندرون از طعام خالی شود نتیجه ی آن فقط از کار افتادن کلیه و روده و کبد و چشم ما خواهد بود و نه دیدن نور معرفت!! حتی همان کسانی هم که توصیه می کردند:
چشم دل باز کن که جان بینی / آنچه نادیدنی ست آن بینی
دل هر ذره را که بشکافی / آفتابیش در میان بینی

همین ها نتوانستند یا خود، اتم را کشف کنند و یا دیگران را به کشف آن رهنمون سازند چرا که اساسا نگاه حاکم بر جامعه، نگاه عرفانی و خیال پردازانه بود و نه نگاه نقادانه و علمی. روگرداندن از حکمت خردگرای ارسطو و درافتادن به چاه افلاطون که تقریبا از قرن پنجم شروع شد و در قرن هفتم با ظهور مکتب مزورانه تصوف به اوج خود رسید دقیقا در جهت خلاف راهی بود که اروپاییان از قرن چهاردهم آغاز کردند و بنابراین تعجب آور نخواهد بود که امروزه ما و غرب به دو منزل متفاوت رسیده ایم. شوربختانه تفکر صوفی گری چنان در ذهن تاریخی ایرانیان ریشه دوانده که هنوز در قرن بیست و یکم و با کمال تعجب در میان افراد تحصیل کرده طرفداران زیادی دارد. کسانی که چندین سال در دانشگاه با علم و روش های علمی سر و کار داشته اند اما در واقع خردگرایی که پایه و اساس علوم غربی است در روح و جانشان نفوذ نکرده است. ما امروز در ایران با افرادی روبرو هستیم که در دانشگاه ها که یکی از مظاهر تمدن غرب است مدرک دکترا گرفته اند، لباس غربی می پوشند، با ماشین های ساخت غرب رفت و آمد می کنند و تمام زندگیشان چکیده ی فلسفه ی خردگرای غربی است اما تفکرشان از تفکر امثال شیخ پشم الدین کشکولی واپس گراتر است! اتفاقا بزرگترین مانع توسعه در ایران همین افراد هستند. البته تعداد معدودی از اینان، صاحب منصبانی هستند که به خاطر حفظ مقام خود، تفکر صوفی گری را در جامعه رواج می دهند و صد البته خود بدان معتقد نیستند.

از این سیاستمداران منفعت طلب و ریاکار که بگذریم عده ی زیادی از نویسندگان، هنرمندان، معلمان و اساتید دانشگاه هستند که تفکرشان ملغمه ی خطرناکی است از علم غربی و عرفان شرقی! ترکیبی ناموزون از ولتر فراتسوی و مرتاضعلیشاه شیرازی!!
اینان خدای سفسطه هستند؛ تمام گزاره های عقلانی را به خدمت می گیرند تا خرافات غیر عقلانی را اثبات کنند. با وجود چنین افراد بیمار و پرمدعایی، جامعه ی ایران از آن مسیر اشتباهی که قرنها رفته بازنمی گردد و در جاده عقل و منطق قرار نمی گیرد.
در مبارزه و بحث با چنین افرادی چاره ای نیست جز اینکه خود را به سلاح فلسفه مجهز کرد. هیچ روشی به روشنی روش سقراطی نمی تواند دست سفسطه بازان را رو کند. اما مهم تر از آن، عقل گرایان باید نیروی خود را بر پرورش نسل جدید متمرکز کنند. باید خردورزی را به عنوان یک روش وارد زندگی کودکان و نوجوانان کرد تا بدین وسیله نسل جدید در مقابل هر گونه تفکر صوفی گری واکسینه شود. باید به احیاء تفکر مشائی گری همت گماشت چرا که تفکر خردورزانه نیاز ضروری جامعه ایران است؛ تفکری که آخرین بارقه های آن با مرگ دانشمندانی چون ابوعلی سینا در اوایل قرن پنجم خاموش شد.