تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

لزوم بازگشت ایرانیان به جاده عقل و خرد


مژگان باقری (کارشناس ارشد جامعه شناسی)

مورخان خوانندگان و صاحب نظران عزیز را به مطالعه و نقد این مطلب دعوت می کند.

«به جرات می توان گفت ضربه ای که تصوف و مکاتب عرفانی بر تمدن ایران وارد ساخته هیچ دشمن خارجی از تازیان گرفته تا مغولان و حتی همین اواخر استعمار نیز وارد نکرده است. ایرانیان هر چه دیده اند از عارف نماهای تنبل بیعاری دیده اند که چون همت کار کردن نداشته اند به یک دانه خرما قناعت ورزیده و مردم را به کار نکردن و نخوردن و دوری از لذات دنیا تشویق کرده اند. افرادی که اگر در قرن بیست و یکم زندگی می کردند حتما با تشخیص بیماری شیزوفرنی و پارانوئید در بیمارستان های اعصاب و روان بستری می شدند!! اما در آن دوران، پیر و مراد هزاران آدم بدبخت تر و ناتوان تر از خودشان بودند و تاسف بارتر اینکه کرامات عجیب و غریبشان با آب و تاب در تذکره نامه ها ثبت شده است تا امروز ما ایرانیان با افتخار از آن ها یاد کنیم در حالی که هیچ یک نمی توانیم به این سوال پاسخ دهیم که این خرقه پوشان چه افتخاری برای تاریخ ما کسب کرده اند و چه مشکلی از مشکلات ما را از پیش رو برداشته اند. ...

پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۷
بالای کوه چهل مقام در شرق تنگه ی الله اکبر شیراز، آرامگاه یکی از صوفیان قرن دهم قرار دارد به نام مرتاض علی. قبر او تقریبا در عمق شش متری زمین واقع شده که به چاه مرتاض علی معروف است. حدود پانزده پله لیز و خطرناک را که با سلام و صلوات پایین می روید به یک فضای نمور و تاریک می رسید با ارتفاع ۱۵۰ تا ۱۸۰ سانتی متر که وسط آن یک سنگ یادبود نصب است و نام مرتاضعلیشاه بر روی آن نوشته شده. بر روی دیواره های آن فضای مسطح، تاقچه هایی وجود دارد که ظاهرا مرتاض علی و مریدانش روی آن می نشسته اند و چهل روز ذکر می گفته اند و تمام آن چهل روز، خود را با خوردن روزانه یک عدد خرما سیر می کرده اند و از آن فضای تاریک قبرگونه بیرون نمی آمده اند تا چله تمام شود! اما چرا صوفیان چنین رنجی را بر خود هموار می کرده اند؟ ظاهرا برای تزکیه نفس و پالایش گناهان و فناء فی الله و رسیدن به معبود.
در آن تاریکی وحشت زا اگر چراغ گوشیهایتان را روشن نکنید قادر به دیدن جلوی پایتان هم نیستید اما بدتر از تاریکی، بوی بسیار متعفنی است که نفس کشیدن را مشکل می کند، به همین دلیل افراد بیش از چند دقیقه قادر به ماندن در آن دخمه نیستند و در حالی که دست یکدیگر را گرفته اند با احتیاط از چاه بیرون می آیند و بالای چاه باید آنقدر اکسیژن به درون ریه های خود بفرستند تا حالشان جا بیاید!
بیرون از چاه اولین چیزی که توجه هر کسی را جلب می کند تابش آفتاب درخشان بر فراز شهر زیبای شیراز است که همه را سرخوش و از خود بیخود کرده است به طوریکه عده ای ناخودآگاه شروع به پایکوبی و دست افشانی می کنند! اینجاست که این سوال در ذهن هر بازدید کننده ای به وجود می آید که اگر مرتاض علی به جای آن چاه متعفن و تاریک، زیر همین آسمان آبی صاف و در این هوای دل انگیز ذکر می گفت آیا به مقام فناء فی الله نمی رسید؟! اگر به جای گرسنگی کشیدن، روزانه سه وعده غذا می خورد تا انواع ویتامین ها و مواد معدنی لازم به بدنش برسد آیا خدا را بهتر نمی شناخت؟! و یک سوال مهم تر اینکه اساسا وجود این همه صوفی و مرتاض در طول چندین قرن، چه کمکی به پیشرفت جامعه ایران کرده است و کدام درد از هزاران درد تاریخ پررنج این سرزمین را درمان نموده است؟
همان طور که می دانیم صوفی گری در کشور ما پس از حمله ی ویرانگر مغول به شدت رواج یافت. مردمی که در مقابل هجوم بی امان بیابانگردان آسیای میانه، تمام زندگی خود را باخته بودند و اندک مقاومتشان با خشونت بی سابقه ای سرکوب شده بود، به یکباره امید به زندگی خود را از دست دادند و دچار یاس و افسردگی شدند. در چنین شرایطی برخی برای فرار از واقعیت تلخ پیش رو به خانقاه ها پناه بردند؛ بنابراین از مهم ترین پیامدهای فرهنگی حمله ی مغولان، رشد و گسترش صوفی گری بود که با اعتقادات آنان به جادوگری و دنیای غیب نیز هماهنگی داشت.
به واسطه ی خرابی ها و کشتارها و به نتیجه نرسیدن تلاش های دفاعی و تدابیر امنیتی مردم در برابر قوم مهاجم، به تدریج حس ناامنی، تسلیم و رضا و بی اعتنایی نسبت به امور دنیوی و تقویت روحیه گوشه گیری بیش از پیش در مردم ایجاد شد.
قرن هفتم هجری همزمان با قرن چهاردهم میلادی مصادف بود با آغاز رنسانس در اروپا و مهم ترین حرکت علمی و فرهنگی غرب که تا سه سده ادامه یافت و موجب دگرگونی دانش و روش زندگی در غرب شد. به عبارت دیگر درست همان زمانی که اروپاییان به تدریج خود را از زیر یوغ حاکمیت کلیسا و دوران سیاه قرون وسطی بیرون می کشیدند و می رفتند تا با تکیه بر عقل و خرد بشری بنیانگذار تمدنی شوند که تمام مرزهای جغرافیایی را درمی نوردید، در همان زمان ایرانیان که وارث تمدنی بزرگ در قبل از اسلام بودند و پس از اسلام نیز با تکیه بر آراء و نظرات فیلسوفان خردگرای یونان همچون ارسطو، راهی نو در علم و دانش بشری گشوده بودند و دانشمندانی چون ابوعلی سینا، ابوریحان بیرونی و زکریای رازی را به تمدن بشری هدیه داده بودند، به ناگهان از جاده خرد بازگشتند تا به نام وصال معشوق و فناء فی الله در سراشیبی جهل و خرافات سقوط کنند.
البته مبارزه با خردگرایی قرنها قبل از حمله ی مغول آغاز شده بود؛ تقریبا از ابتدای قرن پنجم و با ظهور جزم گرایانی چون امام محمد غزالی و خواجه نظام الملک توسی. اما این خردستیزی پس از حمله مغول و در پیوند با یاس و وحشت شدید ایرانیان چنان تبدیل به ایدئولوژی غالب شد که عرصه را بر هر نوع عقل و خرد بشری تنگ کرد.
عقلای قوم به جای امید دادن و یافتن راه حل برای دردهای بی شمار ایرانیان، به کوهها گریختند و بدبختی و فلاکت را جزء سرنوشت محتوم مردم شمردند. بسیار کم بودند کسانی که چون خواجه نصیرالدین توسی در میان ویرانه ها بمانند و با سختی و پایمردی بسیار، مانع از این شوند که جماعت دور از تمدن مغولان آثار تمدن و فرهنگ ایرانی را چنان از بین ببرند که نه از تاک نشان بماند و نه از تاک نشان!
شاعران نیز در همنوایی با صوفیان و عارفان، ندای« دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد» سر دادند و بدین سان مردم بیچاره ی غرق در ظلم و ستم را با چادرنشینانی که تفاوت مسجد و اصطبل را نمی دانستند تنها گذاشتند.
آنها نه تنها به ساختن شهرهای ویران شده و احیاء مزارع لگدکوب شده و آباد کردن کتابخانه های سوخته شده همت نگماشتند بلکه حتی به نظر می رسد این گفته ی چنگیز را که « من همان بلای الهی ام که بر شما نازل شده ام» با جان و دل پذیرفته بودند و شاید به همین دلیل بود که در مقابل آن بلای الهی به جای مقاومت کردن به کوهها و چاهها گریختند تا تضرع کنان از خداوند بخواهند از سر تقصیراتشان بگذرد!
ظهور شاعران بسیار پس از قرن هفتم در غیبت فیلسوفان و دانشمندان، خود دلیل روشنی است که جامعه ایرانی به تدریج از تعقل و فلسفه دور شده و به شعر و عرفان روی آورده است. در واقع شاعران همان صوفیان و عارفان بودند که اعتقادات خود را به زبان شعر در بین مردم رواج می دادند. البته شعر و شاعری به خودی خود امر ناپسندی نیست اما می توان در یک مقاله ی مستقل به تفصیل نشان داد که چگونه روح حاکم بر تمام این اشعار، دنیا گریزی، آبادانی آخرت به جای دنیا، دشمنی عحیب و غریب با عقل بشری و تسلیم و رضا در برابر قدرت برتر است. می توان ثابت کرد که چگونه شعر ایرانی همچون ماده مخدر بسیار قوی روح تلاش و مقاومت و اهتمام به امر دنیوی را از ایرانیان گرفته و آنها را به عالم خلسه فرو برده است. از اعتراف مولوی به ناتوانی انسان در این بیت شعر: در کف شیر نر خونخواره ای /غیر تسلیم و رضا کو چاره ای
تا واگویه های نومیدانه ی حافظ که امیدش را به هر گونه تغییر از دست داده است:
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است / بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
شاعر وارسته ای به این نتیجه رسیده که:
پای استدلالیان چوبین بود / پای چوبین سخت بی تمکین بود!
و شاعری دیگر با افتخار بیان می کند: آزمودم عقل دوراندیش را / بعد از این دیوانه سازم خویش را!

گویی بین شاعران مسابقه ای درگرفته بود برای لگد مال کردن بالاترین عضو بدن انسان که هر چند خیلی هم کامل نیست ولی به هر حال برای حل بسیاری از مشکلات بشری چاره ساز است!
مقایسه ای طنز آمیز میان حافظ و نیوتن، تفاوت خردگرایی غربی و عرفان شرقی را به خوبی نشان می دهد. نیوتن با سقوط یک سیب روی سرش قانون جاذبه زمین را کشف می کند اما حافظ با دیدن یک مزرعه سرسبز و هلال ماه، به یاد قیامت می افتد و اینکه هنوز برای آخرت توشه ای جمع نکرده است! آن جا که می گوید:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو / یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخسبیدی و خورشید دمید / گفت با این همه از سابقه نومید مشو

جالب است بدانیم که حافظ در مقایسه با زهدنمایان و صوفیان ریاکار قرن هشتم یک فرد خردگرای انقلابی محسوب می شود!!! ولی از منظر جامعه شناسی می توان این سوال را پرسید که این همه کوبیدن بر طبل رسوایی صوفیان و این همه آه و فغان از دست دین فروشان، عملا چه تاثیر عینی بر زندگی مردم کوچه و بازار داشته است؟ آیا غیر از این است که هیجانات و ناراحتی های مردم با خواندن این اشعار زیبا تخلیه شده و به آرامش کاذب می رسند؟! اساسا همین که می بینیم اشعار حافظ هنوز برای ایرانیان قرن بیست و یکم تازگی دارد و قابل فهم است یعنی اینکه جامعه ما با جامعه زمان حافظ تفاوت چندانی نکرده است!
به جرات می توان گفت ضربه ای که تصوف و مکاتب عرفانی بر تمدن ایران وارد ساخته هیچ دشمن خارجی از تازیان گرفته تا مغولان و حتی همین اواخر استعمار نیز وارد نکرده است. ایرانیان هر چه دیده اند از عارف نماهای تنبل بیعاری دیده اند که چون همت کار کردن نداشته اند به یک دانه خرما قناعت ورزیده و مردم را به کار نکردن و نخوردن و دوری از لذات دنیا تشویق کرده اند. افرادی که اگر در قرن بیست و یکم زندگی می کردند حتما با تشخیص بیماری شیزوفرنی و پارانوئید در بیمارستان های اعصاب و روان بستری می شدند!! اما در آن دوران، پیر و مراد هزاران آدم بدبخت تر و ناتوان تر از خودشان بودند و تاسف بارتر اینکه کرامات عجیب و غریبشان با آب و تاب در تذکره نامه ها ثبت شده است تا امروز ما ایرانیان با افتخار از آن ها یاد کنیم در حالی که هیچ یک نمی توانیم به این سوال پاسخ دهیم که این خرقه پوشان چه افتخاری برای تاریخ ما کسب کرده اند و چه مشکلی از مشکلات ما را از پیش رو برداشته اند. آن ها ما را نصیحت کرده اند که اندرون از طعام خالی بداریم تا در آن نور معرفت ببینیم، در حالی که امروز همه می دانیم اگر اندرون از طعام خالی شود نتیجه ی آن فقط از کار افتادن کلیه و روده و کبد و چشم ما خواهد بود و نه دیدن نور معرفت!! حتی همان کسانی هم که توصیه می کردند:
چشم دل باز کن که جان بینی / آنچه نادیدنی ست آن بینی
دل هر ذره را که بشکافی / آفتابیش در میان بینی

همین ها نتوانستند یا خود، اتم را کشف کنند و یا دیگران را به کشف آن رهنمون سازند چرا که اساسا نگاه حاکم بر جامعه، نگاه عرفانی و خیال پردازانه بود و نه نگاه نقادانه و علمی. روگرداندن از حکمت خردگرای ارسطو و درافتادن به چاه افلاطون که تقریبا از قرن پنجم شروع شد و در قرن هفتم با ظهور مکتب مزورانه تصوف به اوج خود رسید دقیقا در جهت خلاف راهی بود که اروپاییان از قرن چهاردهم آغاز کردند و بنابراین تعجب آور نخواهد بود که امروزه ما و غرب به دو منزل متفاوت رسیده ایم. شوربختانه تفکر صوفی گری چنان در ذهن تاریخی ایرانیان ریشه دوانده که هنوز در قرن بیست و یکم و با کمال تعجب در میان افراد تحصیل کرده طرفداران زیادی دارد. کسانی که چندین سال در دانشگاه با علم و روش های علمی سر و کار داشته اند اما در واقع خردگرایی که پایه و اساس علوم غربی است در روح و جانشان نفوذ نکرده است. ما امروز در ایران با افرادی روبرو هستیم که در دانشگاه ها که یکی از مظاهر تمدن غرب است مدرک دکترا گرفته اند، لباس غربی می پوشند، با ماشین های ساخت غرب رفت و آمد می کنند و تمام زندگیشان چکیده ی فلسفه ی خردگرای غربی است اما تفکرشان از تفکر امثال شیخ پشم الدین کشکولی واپس گراتر است! اتفاقا بزرگترین مانع توسعه در ایران همین افراد هستند. البته تعداد معدودی از اینان، صاحب منصبانی هستند که به خاطر حفظ مقام خود، تفکر صوفی گری را در جامعه رواج می دهند و صد البته خود بدان معتقد نیستند.

از این سیاستمداران منفعت طلب و ریاکار که بگذریم عده ی زیادی از نویسندگان، هنرمندان، معلمان و اساتید دانشگاه هستند که تفکرشان ملغمه ی خطرناکی است از علم غربی و عرفان شرقی! ترکیبی ناموزون از ولتر فراتسوی و مرتاضعلیشاه شیرازی!!
اینان خدای سفسطه هستند؛ تمام گزاره های عقلانی را به خدمت می گیرند تا خرافات غیر عقلانی را اثبات کنند. با وجود چنین افراد بیمار و پرمدعایی، جامعه ی ایران از آن مسیر اشتباهی که قرنها رفته بازنمی گردد و در جاده عقل و منطق قرار نمی گیرد.
در مبارزه و بحث با چنین افرادی چاره ای نیست جز اینکه خود را به سلاح فلسفه مجهز کرد. هیچ روشی به روشنی روش سقراطی نمی تواند دست سفسطه بازان را رو کند. اما مهم تر از آن، عقل گرایان باید نیروی خود را بر پرورش نسل جدید متمرکز کنند. باید خردورزی را به عنوان یک روش وارد زندگی کودکان و نوجوانان کرد تا بدین وسیله نسل جدید در مقابل هر گونه تفکر صوفی گری واکسینه شود. باید به احیاء تفکر مشائی گری همت گماشت چرا که تفکر خردورزانه نیاز ضروری جامعه ایران است؛ تفکری که آخرین بارقه های آن با مرگ دانشمندانی چون ابوعلی سینا در اوایل قرن پنجم خاموش شد.

ایران در تعطیلات و خواب طولانی تاریخی - بخش چهارم

   راه رهایی را با شناخت انحرافات و بازسازی فرهنگی می توان آغاز کرد

امروزه ثابت شده است که در پیشرفت ، علم و تکنولوژی اگر نگوییم بیشتر اما به همان اندازه منابع طبیعی، در توسعه، اهمیت دا رند. چون که تکنولوژی پیش رفته می تواند خود به تنهائی ایجاد مزیت نسبی برای کشورها کند. به طور مثال ژاپن ، کره ، سنگاپور که فاقد منابع طبیعی کافی می باشند توانسته اند از نظر صنعتی به دستاوردهای مهمی نائل شوند. درحالی که کشور هائی مانند آ رژانتین و ایران با وجود منابع غنی و سرشار طبیعی جزو کشور هائی در حال توسعه اند . از این رو تقسیم جهان معاصر به کشورهای توسعه یافته ، در حال توسعه و عقب مانده یا هر عنوان دیگری که به کار ببریم - حاصل هوس طبیعت نبوده است.

آ یا روزگار آ ن  نرسیده است که اندیشمندان ما زاویه دید خود را از مباحث بی حاصل نظری به دیدگاهی جهان بینی واقعی سوق دهند؟ و به جای توسل به موانع گفته شده و یا نظریه توطئه به جست جوی عوامل موثر در ایجاد فرهنگ لازم برای کسب دانش های علمی و عملی در  توسعه کشور ها باشند؟

 کشور چین که پر جمعیت ترین سرزمین جهان یکی از قدیمی ترین کشور های جهان است و تا دو سه دهه پیش هر سال میلیون ها، – نفر از مردم آ ن از گرسنگی می مردند، حالا توسعه و صنعتش، ترس بر اندام کشورهای توسعه یافته انداخته است؟

 

نقش مردم و مدیریت حاصل از میان مردم  در توسعه کشور

دکتر ادوارد دمینگ که وی را ناجی کشور ژاپن پس از جنگ جهانی دوم می دانند  در کتاب معروف خود، خروج از بحران چنین  می نویسد:

"برای خوش بختی و نیک فرجامی -یک ملت- ضرورت ندارد که منابع طبیعی به حد وفور وجود داشته باشد.سرمایه اصلی هر ملت بیشتر به مردم، مدیریت و دولت آ ن بستگی دارد، تا منابع طبیعی آ ن.  مسئله این جاست که مدیریت خوب را، در کجا می توان یافت؟ اشتباه خواهد بود که مدیریت آمریکائی را به یک کشور دوست صادر کنیم."[1]

در همه عواملی که برای عقب ماندگی ذکر می شود، توجه کمتری به این مورد «مدیریت» شده است . همه نظریات ارائه شده در باره پس رفت ها « معلول» هستند تا عامل. در شکست و ناموفق بودن این معلول ها ضعف و ناکارآمدی مدیریت نقش اساسی و کلیدی دارد.

کشورهای جهان سوم از جمله کشور ما با وجود این که در این زمان دارای تحصیلکردگان و دانشگاه دیدگان زیادی است اما دچار فقدان و یا کمبود فراوان مدیران خردمند و کارآمد و کار ساز  و محققین و اندیشمندان متفکر و متصدیان توانا و توانمند و مردم فعال و مسُولیت پذیر و بهره ور برای توسعه و پیشرفت است. اعضای دولت های این کشورها که برای مدیریت ملی برگزیده می شوند، نیز از میان همین گروه مردم انتخاب می شوند که بهره وری و کامیابی آن ها در توسعه- کافی به مقصود نیست.

یک دقت و توجه به این مهم نشان می دهد که ما به چه موارد مهم و اثر بخش گسترده ای نیاز داریم؟

هر کشوری برای اداره امور مختلف، متعدد و گسترده وظایف خویش در اقصی نقاط مملکت نیاز به افراد خردمند، با تحصیلات کافی و  تجربه مناسب(نه دارنده مدارک از موسسات رنگارنگ) با حس مسئولیت و شناخت پاسخگویی ،که مهارت کافی در سیاست گذاری، برنامه ریزی – اجرا و دانش لازم برای نظارت و اصلاح داشته باشند در همه بخش های زیر دارد.

در تمام سطوح و ارکان حاکمیت 2- در همه وزیران و وزارت خانه های کشور 3. در تشکیلات قوه قضاییه و در تمام ارکان دادگستری و وکالت کشوری 4. همه نمایندگان برگزیده مردمی در مجلس – شوراهای شهر – ده. 5- در تمام سطوح بخش آموزش های ملی: کودکستان – دبستان – دبیرستان و دانشگاه ها و مراکز آموزش تخصصی و عمومی و پرورشی. 6. موسسات صنعتی، کشاورزی، خدماتی . 7. در کل سازمان های بهداشتی و تندرسی. 8 در کل نهادهای مربوط به معادن – مسکن و حمل و نقل . 8. همه استانداری ها شهرداری ها و ده داری ها . ۹ . در امور نظامی و دفاعی کشور . 10و سایر بنیادها و سازمان هایی که در کشور فعالیت ها تولیدی تجاری – فرهنگی و ... دارند. باید دارای افراد لازم و ماهر باشند.

تعداد این افراد متخصص و متفکر و مجری و ناظر در بخش های متعدد ملی بالغ بر هزاران نفر خواهد بود.

اگر به این گروه افراد لازم برای اجرای خط صف را که باید مجریان ماهر، دلسوز، مسئولیت پذیر و آموزش دیده را هم اضافه کنیم بالغ بر میلیون ها نفر نیروی کار آمد نیاز داریم که مدیران ملی و خصوصی باید با ساماندهی و ساختار سازی و به کار گیری هنر رهبری و مدیریت بتوانند برنامه های ملی را با کیفیت خوب با بودجه مناسب و در زمانی مناسب تکمیل نمایند.

به این نیروی عظیم متفکر، ماهر و مجری متبحر - باید  گروهی اندیشمند و بالنده ای هم در سازمان های آموزشی و تولیدی و صنعتی و بهداشتی و سایر ارکان مملکتی داشته باشیم که در تمام این موسسات و سازمان ها اعمم از دولتی و خصوصی پیشرو نوسازی، بهسازی و نوآوری و اختراع و اکتشاف باشند و بتوانند کارها را مدام به سوی بهتر شدن و موثر تر و ارزان تر بودند سوق دهند و کشور بتواند وارد بازار و رقابت های جهانی شود.رقابت، آسایش، رفاه و امنیت لازم را برای شهر وندان فراهم کند.

برای برنامه ریزی و رفع این کمبودها کشور ، به مدیریت افراد لایق و توانمند در همه سطوح ملی، خصوصی و عمومی نیاز دارد که قادر باشتد برنامه های دراز مدت و مستمری برای آموزش و تربیت کردن این نیروها در فاصله زمان مناسب تهیه و به صورت یک بسیج همگانی به اجرا گذارند. با نظام مدیریت و روش های آموزشی موجود که عقب مانده و نامناسب نا کارآمد و تنیل پرور و .... هستند نمی توان چنین کمبودهای عظیمی را  در زمان مناسب و لازم بر طرف کرد.

 هیچ یک از عوامل عقب ماندگی که متفکرین خارجی و داخلی از آن ها نام می برند  قادر به تربیت و تامین این نیروی عظیم انسانی مورد نیاز کشور نخواهد بود. نه منابع طبیعی، نه سرمایه گذاری، نه آب و هوای مناسب، نه .............

مشاهده می شوحقیقت تاسف باور چنین است که  در کشور ما و سایر کشور های عقب مانده - سه عامل مهمی که دکتر دمینگ اشاره می کند یعنی – مدیریت  - دولت و مردم  همه دچار ضعف و نا کارآمدی  فراوان هستند. نه اعضای دولت توانایی برنامه ریزی و اجرای مناسب ملی دارند، نه مدیریت ها در سطح ملی و خصوصی در بخش های و گوناگون از قدرت و دانش لازم بر خوردارند و نه مردم با فرهنگ کار مناسب و مسئولیت پذیری مورد نیاز را دارند. هر سه گروه متولی و مهم در اداره کشور یعنی دولت – مدیریت و مردم در هر مملکتی دارای یک چیز مشترک هستند و این خصیصه مشترک است که کشورهای عقب مانده از جمله مملکت ما را  در گرداب عقب ماندگی سرگردان کرده است. این عامل مهم و محرک و ضروی همان، تفکر، و بینش همگانی  است که از طریق– فرهنگ ملی – و در طول تاریخ شکل گرفته است. برای رفع این معضل بزرگ اول ما باید اساس و بن مایه این جای افتادگی تاریخی را شناسایی، درک و قبول کنیم و سپس برای رفع آن چاره اندیشی کنیم.

 اما چرا ما در کشور خودمان دچار این نقیصه بزرگ و سرنوشت ساز و تخریب گر شده ایم؟ چه عوامل و شرایطی چنین سرنوشتی را بر ما حاکم کرده است؟ چرا ما درد بزرگمان را تشخیص نداده ایم؟ اندیشمندان ما چه کاری کرده اند؟ و آیا درد را تشخیص داده اند؟ و ..............

این ها سوال هایی است که ممکن است برای هر ایرانی علاقه مند به میهن وجود داشته باشد. شاید بهتر باشد که برای درک این معضل مهم و اساسی ما گذشته های تاریخی و شکل گیری بینش و نگرش فرهنگی خود را مورد کنکاش قرار داده و  به یک گذشته شکافی دور و دراز و عمیق به دور از تعصبات و دلبستگی ها بپردازیم و به ببینم که محیط و جامعه ما چگونه بوده و چه مسیری را طی کرده است؟ و باورهای اساسی و بنیادی آن که عامل تفکر و عمل مااست به چه صورتی شکل گرفته است و نهایتا ما  چرا این چنین شده ایم که نمی توانیم در دامن خود آدم های متفکر مناسب ،مدیران لایق و مردم مسئولیت پذیر تربیت کرده و تحویل جامعه دهیم؟

برداشت باور، بینش و نگرش ما چگونه شکل گرفته است که با دنیای متمدن فاصله مان زیاد و زیاد تر شده و می شود؟ این نوشته ها در جست و جوی این مهم است.

 

شکل گیری باورهای فرهنگی ایرانیان

شناخت فرهنگ بدون شناخت روابط و نهادهای اجتماعی و بدون شناخت تجربۀ زندگی روزمرة مردم در جامعه ناممکن  است. در نظر دورکم (جامعه‌شناس بزرگ قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم است. به عقیده  بسیاری، دورکیم بنیان‌گذار جامعه‌شناسی به‌شمار می‌رود.)، فرهنگ پدیده‌ای مستقل یا صرفاً تولید ذهن افراد جامعه نیست. فرهنگ و پدیده‌های فرهنگی رابطه‌ای جدی و انداموار با سبک زندگی ما دارند و از آن متأثرند و در عین‌ حال که به شیوۀ زندگی ما معنا می‌دهند سبب تداوم یا تغییر آن نیز می‌شوند. بنابراین، فرهنگ در این نگرش پدیده‌ای بسیار مهم و تاثیرگذار بر جامعه محسوب می‌‌‌شود و به‌رغم اینکه پدیده‌ای مستقل نیست، اما می‌تواند در همبستگی جامعه نقش بسیار مؤثری داشته باشد و بنابراین، باعث پدید آمدن تعاون و شادمانی شود. در حالی ‌که این ظرفیت را نیز دارد که به ایجاد بحران، آشفتگی و بی‌ثباتی دامن بزند.[2]

باورهای فرهنگی کشورهای اروپای غربی – روسیه – آمریکای شمالی و کشورهای ژاپن – چین – کره جنوبی – تایوان – استرالیا  که جزو ممالک توسعه یافته و پیشرفته هستند بر اساس نوشته داریوش شایگان: همه ی آن ها در اداره امور ملی و بین المللی متکی بر فلسفه و علم هستند. در حالی که بر خلاف باور این کشورها که بر  فلسفه و علم غربی  که مطلقا بر عقل باوری تاکید دارد و از ایمان دینی منفک است، کشورهای عقب مانده دارای فلسفه و علم شرقی [3] مبتنی که بر مکاشفه[4] و ایمان دینی  است.

جای گزینی عقل به جای مکاشفه – در غرب- نفی ارزش های متافیزیکی و جایگزینی جامعه مدنی به جای نظام مذهبی را به دنبال آورده است. داریوش شایگان - ریشه بحران معنوی غرب را نیز در همین مسئله می بیند. [5]

این علم شرقی که مبتنی بر مکاشفه و ایمان دینی است در میان مردم ما  از کی آغاز شده و چگونه پدید آمده و به چه صورتی در پندار ما جای گرفته است؟

 



[1] دمینگ ادوارد خروج از بحران ترجمه نوروز دّرداری ناشر رسا ص 24

[2] فرهنگ و دموکراسی - علی میرسپاسی- ایران نامه سال ۲، شماره ۳، پاییز ۱۳۹۶

 [3]  منظور شایگان از فلسفه و علم شرقی مشخص نیست ولی معمولا: فلسفه شرق یا فلسفه آسیایی فلسفه‌های گوناگونی را شامل می‌شود که در شرق و جنوب شرقی آسیا ریشه دارند، از جمله فلسفه چینی، فلسفه ژاپن، فلسفه کره که در آسیای شرقی رواج دارند، همچنین فلسفه هندی (شامل فلسفه بودایی و هندوئیسم) در آسیای جنوبی و فلسفه زرتشت، یهودی و اسلامی در جنوب غربی آسیا رواج دارند.(ویکیدیا دانش نامه آزاد)

[4] خواجه عبدالله انصاری (پیر هرات) در کتاب‌ منازل السائرین‌ - آیه متناسب با مکاشفه را آیه 10 سوره نجم: ‌ «‌فَاوْحَی الَی عَبْدِهِ مَا اوْحَی‌» پس (خدا) به بنده خود وحی فرمود آنچه که هیچ کس درک آن نتواند کرد. می‌داند. استناد به‌ ‌این آیه در باب مکاشفه، به این معنا است که به اعتقاد وی، مکاشفه و وحی از یک سنخ‌ ‌می باشند.

 مکاشفه از تجلیات ویژه روحی در حال خلسه و حالتی است بین خواب و بیداری که در آن شخص از امور متافیزیکی که مربوط به حواس ظاهری نیستند، با ادراکات روحی و معنوی آگاه می‌شود.(ویکی پیدیا دانش نامه آزاد)

[5] بروجردی مهرزاد همان (صص ۲۳۰-۲۳۱).

 

ایران در تعطیلات و خواب طولانی تاریخی - بخش سوم

 

رهائی کشور سنگاپور از عقب ماندگی

 سنگاپور دولت شهری کوچک با ۶۴۸ کیلو متر مربع مساحت و جمعیتی ۴ میلیونی است ، کشوری که با پدیده جهانی شدن تقریباً در تمامی بخش های اقتصادی خود به صورت باز برخورد کرده است . سنگاپور ، جهانی شدن و تغییرات ناشی از آن را پذیرفته است و به عنوان بخشی از اقتصاد جهانی و از طریق آزاد سازی و تعدیل ساختارها به نحوی موفق به تجارت و جذب سرمایه های بین المللی پرداخته است .

 سال۱۹۶۵ که سنگاپور از فدراسیون مالزی اخراج شد آقای «لی کوانگ یو» که آن موقع نخست وزیر سنگاپور و یکی از بهترین ها در مقایسه با همتایان خود بود، گریه کرد و گفت ما الآن به وسیله دریای ماله محاصره شده ایم. چون در اندونزی با سوهارتو و در مالزی با «تونگوعبدالرحمن» مشکل داریم. اما سنگاپور که منابع زیرزمینی نداشت و حتی آب آشامیدنی مورد نیاز ساکنان خود را نیز از مالزی تأمین می کرد، و می کند، به دلیل همین تنگناها که حیات سیاسی و اقتصادی اش را تهدید می کرد درصدد رسیدن به توسعه اقتصادی و صنعتی برای جبران ضعف های طبیعی و جغرافیایی خود برآمد و با جدیتی که به خرج داد امروز جایگاه مناسبی را در میان کشورهای جنوب شرق آسیا و حتی جهان کسب کرده است. البته در دهه۱۹۶۰ که به دهه نوسازی معروف است به این کشور یا کشوری مثل کره جنوبی که در زمره کشورهای موفق در حال توسعه هستند، کمک های خارجی فراوانی اعطا شد. گرچه همان زمان ترکیه هم همین قدر کمک خارجی دریافت کرد، ولی این کشور هرگز نتوانست به آن سطح از توسعه یافتگی صنعتی برسد که کره جنوبی و سنگاپور بدان دست یافته اند. لازم به ذکر است که کشور سنگاپور یکی از قطب های پالایشی و پتروشیمی آسیا است و با ظرفیت ۳/۱ میلیون بشکه پالایش نفت در روز ، سومین مرکز پالایشی دنیاست و در سال ۲۰۰۵ بیش از چهل میلیارد دلار تولید و صادرات فرآورده های نفتی و پتروشیمی داشته است. همچنین قریب به ۸۰% مبادلات تجاری بین ایران و سنگاپور در سه سال گذشته مختص فرآورده های نفتی و پتروشیمی بود که این میزان بدون در نظر گرفتن تجارت نفت خام و بنزین و چهار فرآورده اصلی است.[1]. این مطلب را رئیس صندوق توسعه ایران، گزارش داده اند  این وضعیت با کشور خودمان که تولید کننده نفت هستیم -که روزگارمان را با فروش نفت خام تامین می کنیم!. و از خارج بنزین وارد می کنیم، مقایسه نمانید. تا ارزش و نقش مدیریت و اداره کردن را بهبود و توسعه کشور دریابیم.

و جالب است که بدانیم که سنگاپور معادن نفت ندارد. به نظر می رسد یکی از زمینه های موفقیت سنگاپور تلاش این کشور برای کسب مشارکت بین دولت و شرکت های خصوصی بوده است. سنگاپور محور برنامه  توسعه اقتصادی دولت عبارت بوده است از تشویق صادرات و تبدیل سنگاپور به مرکز تجاری و مالی منطقه.  این سیاست با سرمایه گذاری گسترده دولت در تاسیسات پایه ای، شبکه حمل و نقل، ارتباطات، اطلاعات و صنعت کامپیوتر همراه بوده است. درآمد سرانه نا خالص ملی آن ۲۹۲۳۰ دلار آمریکا است یعنی چیزی نزدیک یه ده برابر درآمد سرانه کشور ما . صنعت توریسم سنگاپور در سال های اخیر از رشد شگفت آوری برخوردار بوده است به نحوی که از سال ۲۰۰۴ تعداد گردشگران خارجی که به این کشور وارد شده اند، با ۲۵ درصد رشد به بیش از ۱۰ میلیون رسید . این میزان درسال ۲۰۰۷ با رشد ۴۵ درصد به درآمدی نزدیک به ۱۰ میلیارد دلار درآمد رسیده است. و برنامه آن برای سال ۲۰۰۸ این کشور برای درآمد ۱۱ میلیارد دلار از این راه برنامه ریزی کرده است.[2]. حال کسانی که در کتاب های خود، مشکل کشور ما را کمبود، آب برای توسعه قلم داد می کنند، ببینند که این کشور حتی آب خوردن هم ندارد، نفت هم ندارد، ولی بزرگترین صادر کننده، فرآورده های نفتی است و درآمد مردم آن نزدیک به ده برابر مردم ماست. آیا این اندیشمندان ما، ره به بی راهه ندارند؟

 

 

مالزی چگونه عقب‌ماندگی را پشت‌سر گذاشت؟

دکتر ماهاتیر بن محمد متولد ۱۰ ژوئیه ۱۹۲۵ است، و  از ۱۹۸۱ تا ۲۰۰۳ چهارمین نخست وزیر مالزی بود.او مورد تحسین‌ها و انتقادهای بسیاری واقع است و از شخصیت‌های جنجالی سیاست جهان است. برای مثال بسیاری او را به علت نقشش در مدرن‌سازی سریع مالزی و رشد رفاه در این کشور تحسین می‌کنند. دولت مالزی مدعی است که فقر در زمان ماهاتیر از ۵۰ درصد به ۶ درصد کاهش یافته است.

چندی پیش وزارت تعاون کشورمان، میزبان دکتر ماهاتیرمحمد نخست‌وزیر اسبق مالزی بود. وی در زمان ریاست خود،فعالیت‌هایی را برای تحقق توسعه‌ کشور خود انجام داد و نقش بسزایی در اجرایی کردن برنامه ۲۰۲۰ مالزی داشت و از سوی دیگر پروژه‌هایی را برای فقرزدایی و اشتغال عمومی از طریق تثبیت مالکیت و گسترش آن به انجام رساند. متنی که در ادامه می آید سخنرانی ایشان در همایش «چشم‌انداز توسعه» در اصفهان می باشد.

وزیر محترم تعاون و جناب آقای بختیاری استاندار محترم و اعضای هیات علمی و دانشگاهیان: می‌خواهم از وزارت تعاون تشکر کنم به خاطر دعوت من و فرصتی که فراهم کردند تا در این جلسه با جوامع مختلف اصفهان تعامل داشته باشیم و از همدیگر چیز یاد بگیریم. دیروز من بازدیدی از شهر اصفهان داشتم و آنچه در این شهر دیدم به من این شجاعت را می‌دهد که باور داشته باشیم که در کشورهای اسلامی به خصوص ایران می‌توانیم به گذشته پر افتخارمان بازگردیم. چیزی که اینجا دیدم بیش از چیزی است که در کشور خودم می‌توانم ببینم، مخصوصا زمانی که در سال ۱۹۵۷ استقلال کسب کردیم. وقتی ما مستقل شدیم مالزی کشور تقریبا فقیری بود و درآمد سرانه ۲۰۰ دلاری داشت، ما فقط صادرات لاستیک و قلع داشتیم و رشد ما در واقع متوقف بود. ما این شانس‌ را داشتیم که کشور ما ثبات سیاسی داشت و این به‌رغم آن بود که مردم مالزی از سه گروه مختلف با یک فرهنگ زبان و مذهب مخصوص به خود تشکیل شده‌اند. ما در مالزی مالیسی‌ها را داریم که طبق تعریف مسلمانند، تعداد بسیار زیادی چینی داریم که دینشان بودایی است و همچنین هندی‌ها که اکثرا هندو هستند، به علاوه شمار زیادی از ساکنان که مسیحی هستند. به‌نظر می‌رسد تلفیق این قومیت‌ها نباید دارای ثبات باشد اما خوشبختانه اولین نخست‌وزیر به‌گونه‌ای توانست این موافقت را به‌وجود بیاورد، او ثروت و دارایی را میان همه مردم تقسیم کرد و توانست از این طریق ثباتی خاص در مالزی پدید آورد. ما البته یک کشور دموکراتیک هستیم که باید خودمان را به قوانین و مقررات محدود کنیم، به همین دلیل ما تضاد و منافع زیادی نداریم به‌جز سال ۱۹۶۹ که مقداری مخالفت‌های قومی داشتیم و از آن واقعه درس‌هایی گرفتیم. در آن واقعه حدود ۲۰۰ نفر کشته شدند و اموال زیادی از بین رفت.

ما از خودمان سوال کردیم اصلا چه فایده‌ای داشت این تضادها؟ تصمیم گرفتیم به توافق اولیه خودمان یعنی تقسیم همه چیز بین مردم و گروه‌های مختلف بازگردیم و تعامل کنیم که در این صورت است که رشد مالزی بیش از گذشته خواهد شد . ما در واقع یک دولت ملی داریم و هدفمان خدمت بیشتر و بهتر به مردم و کشور است. برای این منظور باید به‌گونه‌ای بتوانیم از دارایی‌های خودمان استفاده و براساس داشته‌هایمان رشد کنیم.تصمیم گرفتیم صنعتی بشویم اما این صنعتی شدن چگونه بود، وقتی که ما تکنولوژی و دانش فنی و بازار را نداشتیم. اگر بخواهیم صنعتی بشویم باید درهای کشور را روی خارجی‌ها باز کنیم تا آنان در صنایع تولیدی کشور ما سرمایه‌گذاری کنند. در واقع هدف، آوردن صنعت به مالزی بود برای تولید و کار. بنابر این علاقه‌ای نداشتیم که سرمایه‌گذاران مالیات بدهند و این فضای مطلوب سرمایه‌گذاران برای آن بود که سیاست مالیات تاجرپسند ایجاد کنیم، آنها نیز علاقه‌مند شدند. این اقدام زمانی انجام شد که کشور ما به‌تازگی مستقل شده بود و می‌خواست از شر خارجی‌ها خلاص شود و صنایع را ملی کند. در عین‌حال این استقبال خارجی‌ها ما را نگران کرد که شاید آنان اقتصاد ما را بی‌ثبات کنند. ما در این زمان برعکس ملی کردن صنایع و شرکت‌ها حدود ۶۰درصد سهام شرکت‌های ثبت شده را به خارجی‌ها واگذار کردیم و به آنها گفتیم که باید کاری کنند که ما قادر به انجام آن نبودیم. در واقع آنان باید صنعت تولید کار را پایه‌گذاری می‌کردند که پذیرفتند. در حال حاضر مالزی نیازمند نیروی کار خارجی است. از ۲۷میلیون جمعیت مالزی حدود دو میلیون نفر کارگران خارجی هستند و نیازمان هم تا حدودی تامین است. با ورود صنایع جدید، آموزش آن نیز آغاز شد. مالزیایی‌های زیادی ازجمله کارگران، مدیران کل در شرکت‌های خارجی استخدام شدند و تکنولوژی وارداتی آن را یاد گرفتند، با این کار نه تنها اشتغال ایجاد شد بلکه تخصص هم در پی داشت و کشور به سمت رشد سریع حرکت کرد.

ملاک این پیشرفت سریع آن است که صادرات کل را از دو میلیارد دلار به بیش  ۱۰۰ میلیارد دلار فعلی رساندیم که ۸۲ درصد آن کالای ساخت مالزی است. از  ۶۵۰ هزار بشکه نفت تولیدی ۲۵۰هزار بشکه آن را صادر می‌کنیم. نفت، لاستیک، قلع، روغن نارگیل و... درصد کمی از صادرات را تشکیل می‌دهند. این به آن معنا نیست که فقط توانایی تولید یک نوع کالا را داریم ما این توانایی را داریم که محصولات جدیدی از فولاد آلومینیوم و فایبرگلاس درست کنیم. باید بگویم که الکترونیک۵۰ درصد کالاهای صادراتی ما را تشکیل می‌دهد که مردم هم در آن سهم دارند. در مورد مساله فقر در مالزی باید بگویم با رسیدگی به وضع فقرا تعداد آنان را از  ۷۰ درصد بیست سال قبل به ۴درصد رسانده‌ایم و فقط یک درصد فقر محض داریم. می‌بینیم که دولت فقر را از طریق آموزش دادن به مردم برای پیدا کردن کار و تخصص ریشه‌کن کرد.

بچه‌های کشاورزان بورس می‌گیرند و تا سطح دانشگاه هزینه‌شان را دولت پرداخت می‌کند. در زمان استقلال تعداد استاد دانشگاه در مالزی کافی نبود از این‌رو دانشجویان را برای تحصیل به خارج فرستادیم. هم اکنون ما پنجاه هزار دانشجو داریم که در کشورهای آمریکا، انگلیس، کانادا، استرالیا، نیوزلند، مصر، هندوستان و پاکستان در حال تحصیلند، ما در نظر داریم آنها را به کشور بازگردانیم تا بتوانیم از طریق آنان تحصیلات جهانی به‌وجود بیاوریم. در مالزی چون هزینه پایین است همه می‌توانند به دانشگاه بروند. آموزش و پرورش در مالزی توانسته ۹۰ درصد مردم را با سواد کند و می‌توانم بگویم مالزی کشور تحصیل‌کرده‌ای است. فرزندان کشاورزان سال‌های قبل اکنون مهندس و دکتر شده‌اند و پست‌های مهمی دارند و این طریقی بود که ما عمل کردیم. مالزی سیاست ۱۰۰درصد بازاری ندارد اما می‌خواهیم از هر سیستمی تقلید کنیم، اگر سیستم کمونیستی بود و به‌درد بخور، از آن استفاده می‌کنیم. اگر بازار آزاد بتواند به مردم کشور نفعی برساند از آن استقبال می‌کنیم زیرا یاد گرفتیم که چطور برای پیشرفت کشور برنامه‌ریزی کنیم، مثلا از طرح‌های پنج ساله کمونیست‌ها استفاده کردیم.

ما چشم‌انداز ۲۰ ساله هم داریم که درازمدت است. در طرح پنج ساله می‌توانیم برای پیشرفت کشور برنامه‌ریزی کنیم اما برنامه سی ساله نیازمند بینشی قوی است که اسم آن را چشم‌انداز ۲۰۲۰ گذاشتیم و انتظار داریم در آن سال کشور کاملا پیشرفته‌ای باشیم. طبق تعریف خودمان این سیاست‌ها جهت را مشخص می‌کند و به ما می‌گوید که برای پیشرفت چه کنیم. ما اکنون رشد هشت درصد داریم و باید بتوانیم در سال ۲۰۲۰ کشور توسعه‌ یافته‌ای بشویم. البته مشکلات ناشی از خارج هم داریم که مهمترین آن بحران مالی ۹۸-۱۹۹۷ بود که در بازار ارز ما به‌وجود آمد و ناگهان فقیر شدیم اما توانستیم با غلبه بر آن به رشد خود ادامه دهیم. ما در مالزی چند شرکت کاملا دولتی داریم که پتروناس شرکت ملی نفت مالزی یکی از آنها است. این شرکت به‌گونه‌ای متفاوت از شرکت‌های نفتی کار و بیشتر شبیه شرکت‌های بزرگ چند ملیتی عمل می‌کند و در حال حاضر نیز در صنایع نفت ۳۶ کشور کار می‌کند. این فعالیت‌ها در قالب اکتشاف حوزه‌های نفتی، لوله‌گذاری،‌ حمل و نقل و غیره است، این شرکت پول‌سازترین شرکت دولتی در دنیاست به‌گونه‌ای که مالزی ۶۶درصد منافع آن را می‌گیرد.  در بخش خصوصی که نقش بسیار مهمی در جامعه دارد رقابت‌های خوبی وجود دارد و نتیجه آن رقابتی است که در عملکرد شرکت‌های تولیدی و خدماتی خصوصی داریم.

این شرکت‌ها در بازار سهام ثبت شده و قابل واگذاری به مردم است اما در عوض برخی کارهای دولت زیاد موفق نیست زیرا دفاتر دولتی نه دیدگاه بخش خصوصی را دارند و نه انگیزه‌ای برای بالا بردن بازده اقتصادی. بر این اساس ما تصمیم گرفتیم در سال ۱۹۸۵ بیشتر شرکت‌ها را خصوصی کنیم که این کار یک حسن بود.فرودگاه‌ها، شرکت‌های عمرانی، خطوط هوایی، شرکت‌های آب و برق و بسیاری از شرکت‌های کوچک دولتی خصوصی شدند. این در حالی بود که دولت هم مقداری از سهام این شرکت‌ها را خرید که این عملکرد موفقی بود. اما این اقدام ناکامی‌هایی هم داشت چون در پی بحران مالی سال‌های ۹۸-۱۹۹۷ بسیاری از شرکت‌ها ورشکست شدند. برخی دوباره دولتی شدند و برخی مانند خطوط هوایی دوباره تجدید ساختار کردند و ضررها جبران شد. بنابراین شرکت‌های ثبت شده در بورس به مردم اجازه می‌دهد که ثروت تولیدشده را میان خودشان تقسیم کنند که این همان تعاونی است. تعاونی‌ها نه تنها در تجارت بلکه در زندگی اجتماعی مردم نیز نقش مهمی دارند. اینها مانند شرکت‌های بیمه هستند که در مواقع بحران به کمک مردم می‌آیند. تعاونی‌ها با ایجاد فروشگاه‌های مناسب کالای ارزان‌قیمت عرضه می‌کنند که البته در اقتصاد مالزی نقش ویژه‌ خود را دارند. ما سعی کردیم بین اقوام موجود در مالزی تعادل ایجاد کنیم اما افراد بومی زیاد ثروتمند نیستند، بلکه سهامدارند. در‌حال‌حاضر مردم واحدهایی به ارزش ۳۰۰ میلیارد رینگیت خریده‌اند که ارزش هر سهم آن یک دلار است. دراین یونیتراست مدیران هم حضور دارند و مردم در صورت نیاز می‌توانند پول خود را دریافت کنند. همه شرکت‌های بزرگ در مالزی سهامی دارند که متعلق به یونیتراست و به طور غیرمستقیم این سهام به مردم واگذار می‌شود و مردم صاحبان شرکت‌ها محسوب می‌شوند که عملکرد خیلی خوبی هم داشته است.

در‌حال‌حاضر با توسعه این یونیتراست‌ها که تعدادشان به ۹ واحد می‌رسد دانشجویان، کشاورزان و قشرهای مختلف مردم از طریق آن در ثروت کشور سهیم هستند. این یونیتر است به گونه‌ای طراحی شده که سهامداران در ضرر و زیان آن شریک نیستند و این برای مردم کشورهای در حال توسعه بسیار جالب است. همچنین بانک‌های پس‌اندازی داریم که صندوق‌ پس‌انداز کارگران است. یکی از آنها EDP است که در‌حال‌حاضر حدود یک میلیارد دلار سهام دارد. این بانک هر ماه حدود یک میلیارد رینگیت سود پرداخت می‌کند. این مبلغ از طریق سرمایه‌گذاری در صنایع و سود حاصل از تجارت پرداخت می‌شود.

این نیز فرصتی است برای کارگران که غیرمستقیم در صنایع بزرگ سرمایه‌گذاری کنند. در کنار اینها صندوق دیگری داریم به نام صندوق حجاج. همه ساله ۵۰۰ هزار زائر به حج می‌روند، این صندوق به حجاج این امکان را می‌دهد که از طریق سرمایه‌گذاری پولشان هزینه کمتری برای این سفر پرداخت کنند.

همانطور که می‌دانید وقتی شما پول پس‌انداز می‌کنید و سرمایه‌گذاری نکنید ارزش پول شما کم می‌شود، اما وقتی در صندوق حجاج سرمایه‌گذاری می‌کنید با سود حاصل از آن مجبور نیستید الباقی هزینه پرداختی را از جیبتان بپردازید. در واقع به نفع حجاج است که در این صندوق سرمایه‌گذاری کنند. صندوق‌های کوچک دیگری هم در مالزی وجود دارد که میزان پس‌انداز مردم در آن بسیار زیاد است. ما حدود ۴۰% از درآمد ناخالص ملی را صرفه‌جویی و پس‌انداز می‌کنیم به این ترتیب ما پول مردم را مدیریت و آنان را در دارایی‌های کشور سهیم می‌کنیم البته تعاونی‌ها نمی‌توانند با صندوق یونیتراست یا صندوق حجاج مقایسه بشوند. با این فرآیند ثروت کشور بین مردم توزیع شده و ما توانسته‌ایم نرخ فقر را تا ۴% پایین بیاوریم و حتی می‌توانیم با گذشت زمان آن را به ۱% برسانیم که  این فقط با بسیج مردم برای پشتیبانی از دولت امکان‌پذیر است. مردم باید تابع مقررات باشند اگر بخواهند تظاهرات، شورش و اعتصاب بکنند اقتصاد نمی‌تواند پیشرفت کند لذا افرادی که به مجلس می‌روند سیاست‌ها را برای مردم تشریح و به شکایات آنان درباره خدمات دولت گوش می‌کنند. با این تعامل دولت می‌تواند نیازهای مردم را شناسایی و رفع کند و میزان حمایت از دولت را به دست آورد. مساله دیگر مساله زمان است که دولت برای انجام کارها به آن نیاز دارد. گفته شد بنده ۲۲ سال نخست‌وزیر بودم که زمانی طولانی است. ۵ انتخابات را پشت‌سر گذاشتم و در همه آنها پیروز شدم اما مهم آن است که نمی‌توان در مدتی کوتاه کارهایی انجام داد. شاید بدانید که ژاپنی‌ها نخست‌وزیرشان را هر دو سال یک بار عوض می‌کردند اگرچه کشورشان بسیار پیشرفت کرده اما با این روند هیچیک از نخست‌وزیرها نمی‌توانستند کار بزرگی انجام بدهند. وقتی اقتصاد دچار رکود شد نخست‌وزیری که انتخاب می‌شد عملا نمی‌توانست کاری صورت دهد و نخست‌وزیر بعدی هم همین‌طور در برخی از کشور‌ها این دوره ۵ سال است، اما این  ۵ سال هم ممکن است، کافی نباشد. برای برنامه‌ریزی یک کشور حداقل ۱۰سال زمان لازم است. در دوره‌های ۵ ساله، سال اول متوجه می‌شوید که باید با چه کسی چگونه رفتار کنید، سال دوم شروع به برنامه‌ریزی می‌کنید و سال بعد مجلس طرح را قبول می‌کند سال چهارم شروع به اجرا می‌کنید و سال پنجم هم باید بروید. این حتی در مورد رییس‌جمهور آمریکا هم صادق است چون مدت دوره او چهار سال است. فکر می‌کنم که برای برقراری یک طرح توسعه این زمان کافی نیست. ممکن است این زمان برای نابودی یک کشور کافی باشد ولی برای توسعه آن، خیر. به هر حال نخست‌وزیر باید بداند که چگونه برنامه‌ریزی کند و چگونه آن را به اجرا بگذارد.  در مالزی محدودیتی وجود ندارد و نخست‌وزیر تا زمانی که به او رای می‌دهند می‌تواند در سمت خود باقی بماند. حتی تا آخر عمر ولی من فکر می‌کنم که ۲۲سال برای من کافی بود و من از سمت خود استعفا دادم و سعی کردم به نخست‌وزیر بعدی این شانس را بدهم که کاری را که برای ملت خوب هست، انجام بدهد.

دولت باید قوی باشد و مدت زمان کافی برای توسعه داشته باشد و در ضمن باید بداند که این توسعه را چگونه باید انجام بدهد. در مالزی آمدیم ایده‌هایی را به عاریت از کشور‌های دیگر گرفتیم. ما اسم این را نگاه به شرق گذاشتیم. منظور از شرق، ژاپن و کره‌جنوبی است. این دو کشور‌هایی هستند که خیلی سریع پیشرفت کردند و ما می‌خواهیم علت آن را بدانیم. پس از تحقیق دریافتیم که وجدان کاری، فرهنگ و نظام ارزشی آنها به آنها اجازه داد کار‌هایی را که فکر آن را هم نمی‌کردند انجام بدهند. ما سیستم مدیریت آنها را نیز به عاریت گرفتیم. یکی از چیز‌هایی که ما وضع کردیم تعامل نزدیک دولت و بخش‌خصوصی بود. این تعامل به شما این توانایی را می‌دهد که تجارت خیلی راحت انجام بشود و سود آن نیز از طریق مالیات به دولت برگردد. مثلا در مالزی مالیات بر درآمد از ۴۸درصد شروع می‌شود ولی تا ۲۸درصد هم آن را پایین می‌آوریم. ما مالیات‌های دیگر را هم کمتر کردیم که به مردم فشار نیاید، بیشتر مالیات‌های ما مالیات بر عملکرد شرکت‌ها است. مردم زیاد از پرداخت مالیات اذیت نمی‌شوند به جز مالیات واردات خودرو چون ما می‌خواهیم مردم خودرو‌های خودمان را استفاده کنند. دولت نیز از طریق میدان دادن به بخش‌خصوصی هیچ سرمایه‌گذاری نمی‌کند اما ۲۸درصد سود بخش‌خصوصی نصیبش می‌شود که این بازده بسیار خوبی است.

ما بخش‌خصوصی را از راه‌های دیگر، مثلا به وجود آوردن زیرساخت‌ها کمک می‌کنیم. البته این فقط برای بخش‌خصوصی نیست، بلکه برای کل اقتصاد کشور است. ما پروژه‌های بسیار بزرگ را که برخی آن را مگاپروژه یا ابرپروژه می‌نامند در کشور داریم و بخش‌خصوصی می‌تواند اجرای آن را برعهده بگیرد. این طرح‌ها نظیر ساخت‌ یک شهر و اداره آن است. دولت برای ساخت فرودگاه و یا احداث سد و بندرگاه‌ها هم به بخش‌خصوصی کمک می‌کند، زیرا این کار علاوه بر تشویق سرمایه‌گذار برای دولت هم سود و بازگشت سرمایه را به دنبال دارد. در واقع دولت با یک‌دلاری که هزینه می‌کند می‌تواند ۵/۱دلار بازگردان سرمایه داشته باشد که از طریق همان، مالیات به دست می‌آید. ما همچنین در مالزی از منابع بسیار کم توانستیم رشد بسیار بالایی داشته باشیم و از طرق مختلف برای توسعه کشورمان عمل کنیم. البته ما عظمت کشور ایران را نداریم. ایران یکی از پیشگامان تمدن بوده است که مالزی در مقایسه با آن بسیار ابتدایی است، اما توانست بسیار سریع پیشرفت بکند. من در اینجا می‌گویم که ما چگونه توانستیم افرادی را که دچار عقده خودکم‌بینی بودند متقاعد کنیم که به خود بیایند.

ملت‌ها فکر می‌کنند که به اندازه دیگران نمی‌توانند کار انجام بدهند. مالزیایی‌ها هم فکر می‌کردند که نمی‌توانند مثل اروپایی‌ها پیشرفت بکنند و این توانایی را ندارند. اگر این احساس در ملتی به وجود بیاید هیچ‌وقت نمی‌تواند پیروز شود. ما شعاری داشتیم که مالزی می‌تواند و سعی کردیم که مردم را متقاعد و آنان را به کارهایی که فکر می‌کردند توانایی انجام آن را ندارند مجبور کنیم.

در واقع داستان مردی است که می‌خواست به تنهایی دنیا را سیر کند و موفق به انجام این کار شد. افراد زیادی در دنیا هستند که قله اورست را فتح و یا با پای پیاده کشور‌ها را طی و یا آب‌های کانال مانش را شنا کردند تا بگویند که می‌توانند. پس از انتشار اخبار پیروزی این افراد، ما نیز از این عقده حقارت خود خارج می‌شویم".[3]

کیفیت زندگی اغلب مالزیایی‌ها طی ۲۰ سال گذشته رشد چشمگیری داشته است. درآمد سرانه در سال ۲۰۰۶ معادل ۵۳۸۸ دلار بود که بیش از دو برابر درآمد ۲۳۳۵ دلاری سال ۱۹۹۰ فراتر بود.
همچنین رشد ناخالص ملی در سال ۲۰۰۶ میزان ۱۵۱.۴ میلیارد دلار بود که بیش از سه برابر مبلغ ۴۴ میلیاردی سال ۱۹۹۰ بود. در همین حال سرمایه گذاری مستقیم خارجی از مبلغ ۵.۵ میلیارد دلار در سال ۲۰۰۱ به مبلغ ۳.۹ میلیارد دلار سال ۲۰۰۶ کاهش یافته است.

دستاورد این کشور«مسلمان» را ببینید، در بیست سال(دو دهه) قبل، مردم فقیر این کشور هفتاد درصد کل جمعیت آن را تشکیل می داد و اکنون به ۴% رسیده است. مردم آن از گروه های مذهبی مختلفی تشکیل می شود، و سالیان دراز، مستعمره دولت فخیمه انگلستان هم بوده است. مردم استثمار زده، با اعتقادات گوناگون هم می توانند، توسعه یافته شوند. اگر مدیریت ملی و مردمی خردمند و کارآمد باشد.





[1] - به نقل از رئیس هیات اعزامی ایران به سنگاپور- مدیر عامل صندوق توسعه صادرات . 

[2] - خبرگزاری میراث فرهنگی_ گردشگری_ میترا اسدنیا 4 شهریور 1387

[3] - منبع: دنیای اقتصاد

ایران در تعطیلات و خواب طولانی تاریخی - بخش دوم

دیگران برای رهایی از عقب ماندگی چه کرده اند

یک کشور نمونه عقب ماندگی

شاید برای رد این دلایل روشنفکران، غربی و خودی، بهتر است از یک کشور نمونه در عقب ماندگی یا به عقب رانده شده در همین سده بیستم نگاه کنیم، که بسیاری از این عوامل بالا را که پیشران توسعه شمرده می شود، با هم دارد، اما قبلا توسعه یافته بود، و حالا در مانده شده است. چرا؟

کشوری پر باران، حاصل خیز و بسیار غنی، چه از جهت منابع رو زمینی و چه ار لحاظ معادن زیرزمینی، چون آرژانتین، با سرزمینی به وسعت و بزرگی هندوستان، اما جمعیت اندک ۳۷ میلیونی، که به شکرانه! ۹۷ درصد آنان اروپایی تبارند. و سطح زندگی آن ها تا ۸۰ سال پیش، با آمریکای شمالی برابری می کرد و بعد از جنگ جهانی دوم از هر نظر از ایتالیا بالا تر بود. چرا و چگونه در مدتی کوتاه از یک کشور ثروتمند به کشوری فقیر تبدیل شد، به طوری که ۶۰ درصد مردم آن زیر خط فقر رفتند و میزان بیکاری آن به ۳۰ در صد رسیده است؟؟.

و یا پرتقال کشوری اروپائی که پرچم دار تسخیر کشورهای آمریکای لاتین بود، دریاداری آن در جهان، حرف اول و حدود مستعمراتش روزگاری با انگلستان برابری می کرد، امروزه از کشورهای عقب مانده اروپائی است؟‌ این کشور هم آب فراوان و جمعیت کم و نژادش اروپائی است. چرا عقب ماند و یا دیگر کشورهای اروپای شرقی که آن چه خوبان دارند همه را یکجا دارند، عقب ماندند؟

البته آنچه مهم است و باید به آن توجه کرد تقسیم جهان معاصر به کشورهای صنعتی و توسعه نیافته حاصل هوس طبیعت ، توزیع نا برابر منابع طبیعی و تراکم جمعیت بالا و یا نژاد و امثال آن نبوده  و نیست  اما از سوی دیگر پاره ای از عوامل محدود کننده فوق مانند کمبود سرمایه ، کمبود نیروی انسانی متخصص و ماهر بیشتر آثار و علائم توسعه نیافتگی اند و نه عامل عقب ماندگی.

امروزه ثابت شده است که در پیشرفت ، علم  و تکنولوژی اگر نگوییم بیشتر اما به همان اندازه منابع طبیعی، در توسعه، اهمیت دارند زیرا تکنولوژی پیش رفته می تواند خود به تنهائی ایجاد مزیت نسبی برای کشورها کند.  به طور مثال ژاپن ، کره ، سنگاپور که فاقد منابع طبیعی کافی می باشند توانسته اند از نظر صنعتی به دستاوردهای مهمی نائل شوند. درحالی که کشور هائی مانند آرژانتین و ایران با وجود منابع غنی و سرشار طبیعی جزو کشور هائی در حال توسعه اند . از این رو تقسیم جهان معاصر به کشورهای توسعه یافته ، در حال توسعه و عقب مانده یا هر عنوان دیگری که به کاربریم حاصل هوس طبیعت نبوده است. آیا روزگار آن نرسیده است که اندیشمندان ما زاویه دید خود را از مباحث بی حاصل نظری به دیدگاهی جهان بینی واقعی سوق دهند؟ و به جای قبر شکافی تاریخی و فرهنگی به جستجوی عمل و عمل کنندگان توسعه کشور ها باشند؟ یا کشور چین که پر جمعیت ترین سرزمین جهان است و تا دو – سه دهه پیش هر سال میلیون ها، نفر از مردم آن از گرسنگی می مردند، حالا توسعه و صنعتش، ترس بر اندام کشورهای توسعه یافته انداخته است؟

پس علت عقب ماندگی چیست؟و راه برون رفت آن کدام است؟

برای یافتن پاسخ درست به این سوال به چگونگی توسعه کشورهای آسیایی که دور و بر ما هستند، می رویم. و می دانیم که آنها  هم مستعمره بوده اند و هم تحت حکومت های استبدادی قرار داشتند. و به علاوه از نظر منابع طبیعی نیز در فقر مطلق بودند و هستند ، هم چنین سفید پوست اروپایی مانند هم نیستند. یعنی همه موانع که در بالا بر شمردیم در این کشورها وجود دارند. اما آن ها عقب مانده نیستند. چرا؟. آن ها برای رهایی از عقب ماندگی چه کار کردند ؟ و چگونه به تمام این مشکلات چیره گشتند و پیروز شدند ؟. با نگاهی به این کشورها، شاید پاسخی به این روشنفکرانی که راه خطا را توصیه بر ما، می کنند، داده باشیم و شاید ما هم بتوانیم پاسخی برای  رهائی از عقب ماندگی پیدا کنیم.

توسعه ژاپن

ژاپن در سال ۱۹۵۰ سرمایه (ارزش ویژه ) منفی داشت. ژاپن در گذشته نیز مانند عصر حاضر ، ار نظر منابع طبیعی مانند نفت ، ذغال سنگ ، آهن ، مس ،منگنز و حتی چوب نیز فقیر بوده و هست. زمین های مستعد کشاورزی ژاپن تنها شانزده در صد وسعت آن است. و در جنگ جهانی دوم تقریبا به نابودی کشیده شد و پس از آن هم محصولات تولیدی این کشور در جهان، به بنجلی معروف بودند. قیمت محصولات ژاپنی بسیار ارزان  و نا مناسب بود. ولی این کشور برای تامین غذا و ماشین آلات مورد نیاز خود مجبور به صدور کالا بود، چون منبع درآمد دیگری نداشت و ندارد. قضیه صادرات برای آنها جنبه حیاتی داشت. ولی با قیمت های ارزان برای همیشه نمی شود صادرات را ادامه داد . ژاپن باید راهی مطمئن و دائمی برای این مشکل ملی پیدا می کرد. در همین دوره  برخی از صنایع ژاپن کالاهایی برای ارتش اشغال گر آمریکا تولید می کردند که از  نظر کیفیت و تکنیک تولید انبوه در سطح بسیار پایینی قرار داشتند.  فرمانده نظامی آمریکائی(ژنرال مک آر تور) که فرمان روای ژاپن شکست خورده بود، برای  بالا بردن کیفیت محصولات تولیدی ژاپن که مورد استفاده آمریکائیان بود، از کارشناسان و مدیران آمریکائی برای آموزش مهندسان و مدیران ژاپنی دعوت کرد که به سفر به ژاپن کنند. و تعدادی از آنها برای این کار به ژاپن رهسپار شدند . و آموزش هائی را در بخش مخابرات که مشکل اصلی ارتش بود، پایه ریزی کردند. باید توجه کنیم که آمریکائیان برای دلسوزی و کمک به ژاپن این کار را نکردند. آن ها ژاپن را تخریب کرده بودند، و آن چه هم در کارخانجات آن باقی مانده بود، پیاده کرده و به عنوان غناییم جنگی به آمریکا برده بودند.  آن ها این اقدام را برای رفع مشکلات خودشان انجام دادند. ارتش آمریکا برای اداره و کنترل ژاپن نیاز به وسیله مخابراتی کار آمدی داشت و به همین دلیل در صدد رفع مشکلات آن بر آمد. و هیچ اقدامی در مورد سایر صنایع و رشته های تولیدی آن کشور صورت نداد. و کارشناسان اعزامی به ژاپن که همه  از شرکت بل بودند که در مخابرات فعالیت داشت،  انتخاب شده بودند. بنا به گفته معروف عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.

 اما این مدیران و دلسوزان و نیروی جوان و تحصیل کرده ژاپن بود، که از این فرصت نهایت استفاده را کرد. آن ها  تمایل نداشتند که دوباره ژاپن را به دوره گذشته خود وداشتن یک کشاورزی سنتی با درآمد اندک باز گردد. بنا بر این، از این آموزش ها استقبال فراوانی کردند و با وسواس و علاقه فراوان در این آموزش ها شرکت کردند و آن ها را فرا گرفتند. و سپس خود آنان به آموزش سایر مهندسین ژاپنی پرداختند و آن را طی یک بسیج همگانی، در سطح ملی گسترش دادند. آن ها منافع ملی خود را درک کردند و به جای تنگ نظری های مرسوم در اندیشمندان کشورهای جهان سوم، با یاد گیری خود به آموزش دیگران پرداختند و راه را به سوی توسعه دانش های جدید گشودند.

آموزش و  توصیه‌های‌ بزرگانی‌ همچون‌ دکتر دمینگ‌ که از کارشناسان شرکت مخابراتی بل بود، برای بازسازی و آینده سازی این کشور، بسیار موثر واقع‌ شد . مهندسان و مدیران ژاپنی، بزودی در یافتند که راه نجات در تولید و فروش محصولات به قیمت ارزان به همراه ضایعات فراوان نیست. بلکه تولیدی با کیفیت بالا راه حل مسئله است، که سبب افزایس بهره وری و کاهش قیمت تمام شده می شود. برای بالا بردن کیفیت باید معایب را دریافت و آن ها را به کمک روش های علمی رفع کرد. مدیران ژاپنی نسخه پیچیده شده را با احترام فراوان و تلاش مستمر به کار گرفتند.

از سال ۱۹۵۰ آموزش در کلیه سطوح مدیران اعم از دولتی و خصوصی در زمینه های تولیدی و خدماتی از مدیریت ارشد تا پایین ترین رده سازمانی برای کلیه واحدها و برای یکایک افراد اجرا گردید. و این آموزش ها به صورت سرتاسری در همه ژاپن و در همه موسسات سازمان دهی و اجرا شد.  و نتایج آن به سرعت آشکار شد. این تلاش و کوشش مدیران و صنعت گران ژاپنی  در اجرای شیوه های نو به زودی به نتیجه رسید و چهره ژاپن را دگرگون کرد. به فاصله کمتر از دو دهه ژاپن تبدیل به یک کشور صنعتی شد و سدهای شکست ناپذیری را از سر راه برداشت. ژاپنی ها به تفکر علمی و رهیابی علمی دست یافتند و معجزه صورت گرفت.

دکتر دمینگ مدیر و نظریه پرداز آمریکایی، در ژاپن موفق شد، که نظریات و ایده های مدیریتی خود را طرح و آموزش دهد و مدیران و مهندسان ژاپنی آن ها را به کار بردند. نظریات وی از صورت تئوری خارج و شکل حقیقی به خود گرفت. ژاپن نیز موفق شد که با به کار گیری این روش ها و اصول بر مشکلات متعدد و مرگ بار خود غلبه یابد.  و آن چه که مدیران و مهندسین ژاپنی فرا گرفتن را می توان در یک جمله  خلاصه کرد" حل مشکلات و اجرای برنامه ها، از طریق تفکر و روش های علمی با کمک و همکاری همگان". این فلسفه چراغ راهنمای ژاپنیان شد و هست.

پیشرفت صنایع و افزایش میزان بهره وری تولیدات صنعتی کشور ژاپن در دهه های ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ مورد توجه تمام جهانیان قرار گرفت. در سالهای نه چندان دور ، بیشتر کشورها از جمله در آمریکا و اروپا ، علل موفقیت ژاپن را در بازارهای بین اللملی ، ارزان بودن بیش از حد دستمزد کارگران می دانستند همچنان که در حال حاضر در مورد چین هم چنین برداشتی رایج شده است!. و بهمین جهت ، توجه چندانی به علل اصلی و اساسی موفقیت این کشور نداشتند. آمار رسمی و تردید ناپذیر نشان می داد که رشد بهره وری صنایع ژاپن ، از سال ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۸  بیش از چهار برابر شده است ، حال آن که در همین دوره رشد بهره وری در آمریکا ، انگلیس و آلمان کمتر از نصف این مقدار بوده است.

بهر ه وری صنایع ژاپن در رشته هائی مانند اتومبیل ، لوازم خانگی ، ماشین سازی و فولاد از آمریکا پیشی گرفته بود.مدیران صنایع آمریکا تا مدت ها، به رونق و توسعه صادرات ژاپن و رقابت آن در بازار بین     المللی حساسیتی نشان نمی دادند ، و چون هز گز فکر نمی کردند  که ممکن است روزی  ژاپن جای آنها را در بازار جهانی بگیرد . آنها ژاپن را قابل نمی دانستند و اهمیتی به آن نمی دادند.   اما به تدریج صنایع آمریکا تک تک سنگر های صادراتی خود را به نفع ژاپنی ها رها نمودند و آنرا به ژاپن که رقیبی تازه نفس و با تجربه ای تازه بود واگذار کردند . بازار از دست رفت. سود شرکتهای آمریکائی از سالهای ۱۹۷۰ شروع  به سقوط کرد، بسیاری از شرکتهای آمریکائی به جای تلاش برای تولید محصول بهتر، برای حفظ موقعیت خود به سود های دفتری و کاغذی متوسل شدند. متخصصان مالی و حقوقی در موسسات جای مدیران صنعتی و تجارتی را اشغال کردند. سود ها کاهش پیدا کرد و رکود سالهای ۸۰ شروع ، و زنگهای خطر برای صنایع آمریکا به صدا در آمدند. موسسات دانشگاهی نیز خود را با نیازهای عمومی و روز جامعه ناسالم تولیدی مطابقت دادند و شروع به تربیت متخصصان مالی و حسابداران نوآور نمودند و نتیجه و حاصل این کار سقوط و زوال بیشتر صنعت آمریکا شد. آقای رینولدز  از مدیران و صاحب نظران مدیریت آمریکا در مجله استاندارد زیشن در آوریل ۱۹۷۸ در این مورد چنین می نویسد: " دلایل بسیاری برای این که چرا کیفیت و کمیت صنعت آمریکا پیشرفت نکرده است وجود دارد، به تعدادی از این عوامل اشاره می شود: یکی نظام آموزشی است که حاصلی جز نادانی ندارد و تاکید دارد که به دانش جویان دوره فوق لیسانس که در س مدیریت می خوانند به جای اینکه راه و روش اداره کردن موسسات را آموزش دهند چگونگی تصاحب و اشغال آنها را تعلیم می دهند. از دیگر عوامل هدفهای کوتاه مدت است مانند شیوه پرداخت پاداش بر اساس سود سالیانه، که باعث می شود در صورت عدم موفقیت، مدیران به دنبال شغل دیگری باشند. همچنین روش پیدا کردن کارگر ارزانتر، بدون توجه به این حقیقت که هزینه کارگر ، رقم بسیار ناچیزی در هزینه های تولید است. و نهایتا شیوه مدیریت در شرکتهای آمریکائی است که روش هر کس به فکر خویش است.و ....در یک چنین شرایطی که صنایع ژاپن مراتب توسعه و پیشرفت را طی میکرد صنعت آمریکا دچار افت شدید  بهره وری و نوآوری بود".

در سال ۱۹۸۰  دیگر آمریکا یکه تاز میدان تولیدات و شماره یک در بازار دنیا نبود.صنایع ذوب آهن، کشتیرانی ، چرخ خیاطی ،لوازم خانگی ، برقی و مخابراتی و کفش و ... به دیگران واگذار شده بود.

 در حال حاضریکی از پیشرفته ترین کشورهای جهان ژاپن است. ژاپنی که پس از جنگ به ویرانه ای تبدیل شده بود، بدون در اختیار داشتن منابع معدنی از جمله نفت با تولید بهینه کالا در سطح بسیار ممتاز توانست در یکی دو دهه بعد از سالهای ۱۹۴۵ به یکی از بزرگترین صادر کنندگان فرآورده های نفتی و کالاهای گوناگونی تبدیل شود که در نوع خود زبانزد خاص و عام شده است.

 دکتر دمینگ حاصل تلاشهای خود را در ژاپن بعد ها به صورت کتابی تدوین کرد به نام خروج از بحران. آموزش های وی را مدیران ژاپنی به خوبی دریافتند و آن را به دقت و ظرافت در کشور پیاده کردند و از بحران ویرانی، مرگ و نیستی رهائی یافتند. دمینگ ،  برای رهائی مدیریت آمریکا از بحرانی که در سالهای ۱۹۷۰ دامن گیر آن شده بود، همین نسخه را نوشت. اما  مدتی به درازا کشید تا مدیران آمریکائی متوجه اهمیت نظریات وی شدند. اما باز هم می توان گفت که، رهائی صنایع آمریکا در سال های ۱۹۸۰ و پس از آن مدیون رهنمودهای وی است. نظریات این اندیشمند به نام ۱۴ اصل دمینگ در جهان شهرت دارد[1].

اجرای‌ صحیح‌ و به‌ موقع‌ ۱۴ اصل‌ مدیریتی‌ دکتر دمینگ‌ سبب‌ ایجاد مدیریتی‌ نوین‌ و کارساز در ژاپن‌ شد و این‌ کشور توانست در کمتر از ۵ سال‌ متحول‌ گردد و آن‌ چنان‌ رشد فزاینده‌ای‌ را طی‌ کند که‌ در سال‌ ۱۹۸۰ فیلمی‌ از شبکه‌CNN آمریکا پخش‌ شد، تحت‌ عنوان‌ «اگر ژاپن‌ می‌تواند پس‌ چرا ما نتوانیم». در این‌ فیلم‌ مستند یکی‌ از عوامل‌ اساسی‌ پیشرفت‌ و توسعه‌ ژاپن، اجرای‌ ۱۴ اصل‌ مدیریتی‌ دکتر دمینگ‌ معرفی‌ شده‌ بود. از این‌ سال‌ به‌ بعد، آمریکائی ها هم‌ که قبلا"‌ به‌ عناوین‌ مختلف‌ از توصیه‌های‌ این‌ اندیشمند بزرگ‌ آمریکایی‌ استفاده‌ نکرده‌ بودند، به خود آمدند و ادامه‌ پیشرفت‌ و توسعه‌ خود را درعمل‌ کردن‌ به‌ توصیه‌های‌ دکتر دمینگ‌ دانستند و از سال‌ ۱۹۸۰ این‌ اصول‌ در آمریکا و سایر کشورهای‌ جهان‌ نیز مورداستفاده‌ قرار گرفت .پیام آقای دمینگ در کتاب معروف خود، خروج از بحران به مدیران آمریکائی چنین بود:

"برای خوشبختی و نیک فرجامی (یک ملت) ضرورت ندارد که منابع طبیعی به حد وفور وجود داشته باشد. سرمایه اصلی هر ملت بیشتر به مردم‌، مدیریت و دولت آن بستگی دارد، تا منابع طبیعی آن. مسئله این جا ست که مدیریت خوب را، در کجا می توان یافت؟ اشتباه خواهد بود که مدیریت آمریکائی را به یک کشور دوست صادر کنیم."[2]

دولت ژاپن و مدیران آن در سطوح مختلف این پیام مدیریت نوین را به خوبی دریافتند و جامه زیبائی بر تن آن کردند و آن را به نام مدیریت کیفیت جامع ؛کایزن، گروه های کنترل کیفیت و ... با روش های علمی و عملی در هم آمیخته و در تمام سازمانهای خود به اجرا گذاشتند و توسط همین شیوه است که کشوری آباد، توسعه یافته بنا نهادند و  برای دستیابی به جایگاه و رتبه، کشور اول جهان در حرکت هستند.

 

نجات کشورکره جنوبی

در میان کشورهای شرق آسیا، شاید کره جنوبی را از جهات اقتصادی بتوان منحصر به فرد وحتی پیشتاز به شمار آورد: این کشور در فاصله سال‌های ۱۹۱۰ تا ۱۹۴۵ تحت سلطه ژاپن بود. در سال ۱۹۴۸ بنیان جمهوری کره جنوبی نهاده شد. در پانزدهم اوت این سال کره‌جنوبی تشکیل شد و سینگمان ری به عنوان اولین رئیس جمهور آن انتخاب شد، و دوازده سال بر سر کار بود و  تا سال ۱۹۶۰ حکومت کرد. در ۲۵ ژوئن سال ۱۹۵۰ به دنبال چند ماه تشنج، سرانجام نیروهای کره شمالی به کره جنوبی حمله‌ور شدند.  در بیست و هفتم ژوئن همان سال شورای امنیت سازمان ملل اعلام کرد که سپاهیان تعدادی از کشور های عضو برای مقابله با قوای کره شمالی به منطقه خواهند شتافت. جنگ شدت گرفت و قوای کره شمالی عقب رانده شد. مذاکرات ترک مخاصمه ازسال ۱۹۵۱ آغازشد، اما به علت اختلافات و مشکلات فراوان تا ژوئیه ۱۹۵۳ نیزادامه یافت. کره در جنگ به نابودی کشیده شد  و خسارات فراوانی دید مزارع آن تخریب و موسسات صنعتی آن ویران و تاسیسات زیر بنایی آن از بین رفتند. در انتخابات مارس ۱۹۶۰، (ری) برای چهارمین بار به ریاست جمهوری انتخاب شد ولی در مقابل تظاهرات دانشجویان و شورش مردم استعفاء داد. در سال ۱۹۶۱ گروهی از نظامیان تحت رهبری ژنرال پارک چونگ هی قدرت را دردست گرفتند. حکومت ژنرال چونگ هی ۱۸ سال به طول انجامید. مناسبات سیاسی عادی بین ژاپن و کره جنوبی با عقد پیمانی درسال ۱۹۶۵ برقرارشد. درسال ۱۹۷۹، پارک چونگ هی بوسیله رئیس سازمان امنیت کشور ترور شد و پس از تشنجات فراوانی سرانجام قدرت به دست ژنرال چون دوهوان رسید. در حال حاضر رئیس جمهور این کشور «لی میونگ باک» است و نخست وزیر آن « رو موو هیوان». رئیس جمهور آن، لی میونگ باک از مدیران موفق کره جنوبی و مدیر اسبق شرکت هیوندای است که به خاطر اراده و پشتکارش در به انجام رساندن کارها لقب بولدوزر گرفته بود وی با وجود تمامی مخالفت‌ها و اتهامات، در انتخابات ریاست جمهوری کره جنوبی پیروز شد.

از دهه ۶۰ میلادی(چهل شمسی) کره جنوبی( تحت مدیریت نظامیان ) رشد اقتصادی را تجربه کرد و در حال حاضر یکی از کشورهای پیشرفته از نظر اقتصادی در قاره آسیاست. کارخانه‌های فراوان تولید ماشین و تجهیزات الکترونیکی چرخ‌های اقتصاد این کشور را به چرخش واداشته‌اند. این کشور با جمعیتی بیش از ۴۸ میلیون نفر و سرزمینی بسیار کوچک، با منابعی بسیار محدود، پس از مدت کوتاهی پس از جنگ، کره اصلاحات خود را آغاز کرد. این راه با سرعت و جدیت تمام دنبال شد به طوری که پس از دو دهه رشد شتابان آن زبانزد کشورهای دیگر شد و یک دهه بعد محصولات صنعتی آن از کیفیت مناسب برای حضور در بازارهای بین المللی و رقابت با بزرگان صنعتی برخوردار شدند. تولید ناخالص سرانة داخلی کشور در سال ۱۹۵۰ حدود ۵۰ دلار و در سال  ۱۹۶۳ نزدیک به یکصد دلار بود که در سال۱۹۹۵آن را به ۱۰ هزار دلار می‌ر‌سانند و طی ۱۰ سال اخیر مجدداً آن را به ۵/۲ برابر می‌رسانند یعنی الآن برای سال گذشته(۲۰۰۷) GDP سرانه نزدیک به ۲۵ هزار دلار بوده است. صنعت نزدیک به ۴۰ درصد، خدمات ۵۷ درصد، نرخ تورم ، این کشور در سال ۲۰۰۷ در حد ۵/۲ درصد بود،. جمعیت زیر خط فقر هم آن تنها ۲ درصد است که در رده بهترین های جهان می باشد. توزیع جمعیت شاغل در بخش کشاورزی ۵/۷ درصد،‌ بخش صنعت ۱۷ درصد و خدمات ۷۵ درصد،‌ نرخ بیکاری در سال ۲۰۰۷، ۲/۳ درصد بوده است. تولید ناخالص داخلی کره ۱.۲۰۶ تریلیون دلار است  !! که بیشتر آن در بخش‌های صنعت و خدمات تولید می‌شود. ۲۴.۰۱ میلیون نفر نیروی کار آن را تشکیل می‌دهند [3]

 صادرات این کشور در سال ۲۰۰۷، بالغ بر ۳۷۲ میلیارد دلار(!!)است. در این کشور، تفاوت در کیفیت کار نیروی انسانی تعیین کننده بوده است. کره ای ها دو هزار و ۴۸۸ساعت در سال کار می کنند یعنی ۶۵۶ ساعت بیشتر از ایالات متحده و در واقع بیشتر از همه کشورهای جهان، محرک قوی دیگری که کره جنوبی را وادار به سختکوشی و جدیت در پیشبرد فرایند توسعه  صنعتی واقتصادی کرد، خطر حمله خارجی بود، زیرا کره شمالی با نظام سیاسی کمونیستی و دشمن اصلی نظام سیاسی کره جنوبی درست در  ۴۰ کیلومتری پایتخت این کشور قرار دارد. موقعیت امروز کره جنوبی به لحاظ توسعه صنعتی به گونه ای است که بسیاری آن را الگوی جدید ژاپن می دانند. زیرا کره ای ها با توجه به رکود فعلی اقتصاد ژاپن و عبرت آموزی از خطاهای آنها درصدد احتراز از اشتباهات ژاپنی ها هستند و همین، درصد خطای آنها را کمتر کرده است. [4] من در سال ۱۹۷۸ (۱۳۵۶ش) که به این کشور سفر کرده بودم، هنوز در این کشور حکومت نظامی برقرار بود و شب ها منع عبور و مرور اجرا می شد. و شب ها شهر ها در اختیار نظامیان بود.

برخی در کره جنوبی مدیریت ژنرال «پارک چون هی» دیکتاتور توسعه گرای دهه۶۰ و ۷۰ میلادی را پدر دموکراسی این کشور می دانند. زیرا معتقدند وی با بهبود شرایط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی این کشور زمینه لازم را برای رفاه و توسعه اجتماعی فراهم و نهایتا راه را برای ایجاد دموکراسی و توسعه کشور مهیا کرده است. عوامل متعددی در این جهش و توسعه نقش داشتند. کره جنوبی از نظر منابع طبیعی فقیر است و کمبود فراوان دارد. این کشور چندین دهه است که با کره شمالی در حال جنگ و تنش به سر می برد.

اما مدیریت کره جنوبی که الگو ئی انتخاب شده از مدیریت ژاپنی است، و بر اساس روابط انسانی و مشارکت با کارکنان استوار است و  به آنان امکان دسترسی به این دستاورد عظیم را فراهم کرده است. کره ای ها که چنددهه پیش برای کار در کارخانجات، رانندگی کامیون و... به کشور ما می آمدند هم اکنون از پیشروان صنعتی هستند و هر روز جایگاه بهتری را هدف قرار می دهند. برنامه توسعه فناوری آن ها در تمام رشته های صنعتی و اجتماعی برای بیست سال آینده تدوین شده و به دقت اجرا می شود. لازم است توجه کنیم که این کشور تحت سلطه ژاپن بود (یعنی استثمار)، توسط نظامیان اداره می شد(یعنی استبداد)، از نظر منابع طبیعی هم فقیر بود و هست. نژادشان هم زرد است و نه سفید! مذهبشان هم مسیحی نیست. و.........


این بحث ادامه دارد.......

 

 



[1] - کتاب آقای دمینگ به نام out of the crises توسط مولف در سال 1375 به نام خروج از بحران ترجمه و توسط انتشارات رسا منتشر شده است.

[2] - خروج از بحران – نوروز درداری ص 32

[3] - همشهری – 20 تیر ماه 1387

[4] - همان ماخذ

عقب ماندگی ایران از دیدگاه شایگان متفکر ایرانی

عقب ماندگی

در این مورد وی(شایگان) به: -1 معیارهای اقتصادی؛ -2 آلودگی به عواقـب تـاریخ غـرب؛ -3 عدم آگاهی؛ -4 عدم انتخاب و -5 عدم تجزیه مدرنیتـه اشـاره مـی کنـد.

 او معتقـد اسـت عقب ماندگی کشورهای آسیایی از جمله ایران، نسبت به پیشـرفتی خـاص نیسـت زیـرا در بازی گردش عالم نه پیش هست و نه پس. ما نسبت به تاریخ عقب مانده ایم، یعنـی تـاریخ غرب و این تاریخ نیزحکم جریانی را دارد که تحت قوۀ محرک نامعلومی ـ کـه روزگـاری مشیت الهی شمرده میشد و اینک عقب ماندگی خوب است یا بد، این بستگی به برداشـتی است که از تاریخ تفکر غرب داریم ... اگر تاریخ را با دید خوشـبنانۀ قـرن نـوزدهم تعبیـر کنیم، یا براساس معیارهای اقتصادی امروزی که مبنی بـر همـان آرمـانهاسـت، مـا عقـب مانده ایم.

 اگر انجام تاریخ غرب را نیهیلیسم یا فراموش وجود یا گریز خدایان تعبیـر کنـیم، عقب ماندگی عبارت است از یک مرحله آلودگی کمتر به عواقب چنین تاریخی. ولی ایـن آلودگی کمتر... جنبه مثبت عقبماندگی است ... آلودگیای کـه مـا را تهدیـد مـیکنـد، دو چندان خطرناک است. این خطرناکی مضاعف، بـه ایـن جهـت اسـت کـه مـا در گردونـه تقدیرتاریخی خود در معرض آلودگی به عواقب تاریخ غرب هستیم و بدان آگاه نیستیم. اما غریبان به عکـس در مرحلـه تـازه ای از آگـاهی بـه عواقـب نیروهـایی هسـتند کـه خـود برانگیخته اند. چرایی عدم آگاهی نیز در این است که مجال انتخاب نداشته ایم. علت این که مجال انتخاب نداشته ایم این است که آنچه بر ما تحمیل میشود در حکـم یک کلیت تجزیه ناپذیر است که اجـزای آن را نمـیتـوان از هـم جـدا کـرد و از آن میـان عناصری را برگزید که با موازین فرهنگی ما همساز باشد. فـی المثـل نمـی تـوان گفـت مـا تکنیک را میپذیریم و از عواقب مضمحل کنندۀ آن میپرهیزیم، زیرا تکنیک خـود حاصـل یک تحول فکری و نتیجه نهایی یک سیر چند هزار سـاله اسـت. او در ایـن مـورد سـخت تحت تاثیر، ژاک الیوس جامعه شناس فرانسوی است. با توجه به ایـن تـاثیر او مـی نویسـد: تکنیک ،غایت ناگزیر تفکر غربی است و خصایص آن عبارتست از تقلیل طبیعت به شـیئیت اشیا تفکری که به محاسبه صرف بدل شده، انسانی که غرایز حاکم بر اوست و زمـانی کـه تهی از هر معنای معادی، به صورت خطی یک بعـدی پـیش مـیرود ... ایـن خصـایص ... مجال آن نمی دهد که یکی از عناصر تفکر امروزی را برگزینیم وبقیه را یکسره پس بـزنیم، زیرا در گردونه این تفکر، همه چیز در هیات کلیتی جدایی ناپذیر به هم تنیده شـده اسـت. هرگاه به یکی از این عناصر روی آوریم دیگر عناصر را نیز ناگزیر باید بپـذیریم .[1]

شایگان اضافه می کند که: ترس از سیطره غرب نیز بلای دیگری است که دامن ایران و اساسـاً تمـدن آسـیایی را مورد تهدید قرار داده است. چرا که این ترس و کوشـش مـا بـرای رهـایی از آن، موجـب غفلت بزرگتری میشود که به جای این که ما را به رهایی اقتصادی برسـاند بـه تسـلیم در برابر فرهنگ غرب میکشاند. ناآگاهی از این که ما به این تسلیم رسیده ایم خود جنبه اصلی همان عقب ماندگی تکنولوژیک است.

زیرا تکنولوژی و علمی که اساس آن اسـت یگانـه و جدا نشدنی هستند. به عبارت دیگر، بـه علـت نشـناختن ایـن یگـانگی جـدایی ناپـذیر و پنداشتن این که میتوان این دو را از هم جدا کرد، ما دچار توهمی مضـاعف شـده ایـم. از یک سو، گمان میکنیم که تفکر تکنیکی غرب را مهار می کنیم، و از سوی دیگر می پنداریم که می توانیم هویت فرهنگی خود را حفظ کنیم. غافل از این که این پیشـرفت ظـاهری بـه قیمت نابودی جمله آن ارزشهایی تمام میشود که در صدد حفظ آنها هستیم.

شادگان علـیرغـم این دیدگاه، به جهان سوم گرایان نزدیک میشود. شـایگان معتقـد اسـت مدرنیزاسـیون یـا پیشرفت ظاهری نه فقط عقب ماندگی ناشی از این فاصله تکنولوژیک را پر نمی کند بلکه از مصونیت نسبی و آلودگی کمتری که ما رادر برابر سیر نیهیلیسم (هیچ انگاری) داشتیم، می کاهـد.

 بنـابراین میتوان گفت، ... ناآگاهی از این که ما دچار نیهیلیسم شده ایم و نا آگاهانه مسیر پرورنده آن را میپیماییم، خود تقدیر تاریخی ما را معین می کند. یکـی دیگـر از علـل ایـن نـاآگـاهی، شکاف میان ما و غرب است. از نظر شایگان این فاصله ناشی از تحولات تفکر غربی است و دیگر این که هوشیاری به عواقب نابود کننـدۀ نیهیلیسـم در مغـرب زمـین در دو سـطح متضاد مطرح میشود:

-         یکی میان متفکران بزرگ که آگاهانه به این امر می اندیشـند و نحـوۀ فراگذاشتن از آن را مطرح میکنند و

-         دیگر میان جوانان سرکش که ناآگاهانه آن را احسـاس میکنند، خود را در تنگنا مییابند و برای رهـایی از آن خـود را بـه آب و آتـش مـیزننـد.

 توده های عظیم غربی اعم از بورژوازی حاکم و پرولتاریای محکوم نـه فقـط غافـل از ایـن مسایل هستند بلکه خود مظهر تجسم و تجسد همان نیهیلیسم اند. سلاحی که مـا شـرقیان برای مقابله با این خطر انتخاب میکنیم چیست؟

سلاح ما در پیش گرفتن مرام ها متفـرع از همان صور افراطی نیهیلیسم یعنی ایدئولوژیهای چپ و راست، غافل از این که با اختیـار کردن این سلاحها ما نه فقط از چنگال نیهیلیسم نمیگریزیم. بلکه آخـرین در خروجـی را نیز به روی خود میبندیم. وجه دیگر نا آگاهی به تقـدیر تـاریخی غـرب، غـربزدگـی در مرحله انتقالی ایران است.

غرب زدگی در نظـر شایگان یعنـی جهـل نسـبت بـه غـرب، یعنـی نشناختن عناصر غالب تفکری که معمولاً غالبترین و مهاجمترین شیوۀ جهان بینی موجود بر روی زمین است.[2]

این جهل مربوط به چهار حرکت نزولی در تمدن غرب است. وی مینویسد که جامعـه تکنیـک زده مـورد انتقـاد اسـت و جامعـه تکنیک زده را بر پایه خودکاری (اتوماتیسم) خود افزایی، جهانروایی، خودمختاری و یگانه انگاری (مونیسم) می ماند .[3]

به این ترتیب شایگان تفکر تکنیکی را نقطه برخورد همان چهـار حرکـت نزولـی در سـیر تفکر غربی میداند که از نظر وی اساس تمدن غربی را نیز تشـکیل مـی دهـد. ایـن چهـار حرکت نزولی عبارتند از:

1-     نزول از بینش شهودی به تفکر تکنیکـی،

2-     نـزول از صـور جوهری به مفهوم مکانیکی؛

3-    نزول از جوهر روحـانی بـه سـوائق نفسـانی؛

4-     نـزول از غایت اندیشی و معاد به تاریخ پرستی.

 این چهار حرکت، حکم چهار نیروی نابود کننـده ای را دارند که در مسیر خود همۀ نظامهای ارزشی را که آرمانهای ما بعدالطبیعه غرب بر آنها بنا شده بود نفی میکنند. این قدرت نفی که هگل آن را نیروی هیولایی نفی می نامد، ... به نتایج ذیل منتهی می شود ... جریان تکنیکی کردن تفکـر ... دنیـوی کـردن عـالم ... طبیعـی کردن انسان ... و اسطورهزدایی از زمان اساطیری و معادی .[4]

 

راه حل: هویت فرهنگی

 چه راه حل یا راه حلها یی در برابر این مشکلات وجود دارد؟ آیا راه حل انتقال عناصـر تمدن غرب و تجدد است؟ یا راههای دیگر وجود دارد. همانگونه که گذشت او معتقد بود که از یک سو میباید خود را بهتر بشناسیم و از سوی دیگر درباره غرب و تمدنهای دیگر آگاهی بیشتر داشته باشیم.

 در مقایسه با غرب است که ما به کم و کاسـتیهـای خـود آگـاه میشویم. در اثر همین آگاهی است که وی میخواهد به پرسش مذکور پاسخ دهد

. از نظر شایگان- انتقال عناصر تمدن غرب و تجدد و در واقع انتقال افراطی ترین صورتهـای مسخ شده این آرمانها به اقوامی که هیچگاه به این امر توجهی نداشتند و اصولاً ایـن نـوع مشغولیتها را شأن جهان بینی خود نمیدانستند، جز این که این اقـوام را از هسـتی سـاقط کند چه نتیجه ای خواهد داشت؟

تحمیل جبری این ایدئولوژیها به اقوام آسیایی ضمن این که زمینه را برای هرگونه موتاسیون(استحاله – مسخ شدن) فراهم میسازد، ماهیت آنهـا را تغییـر مـیدهـد. انتقـال ایدئولوژی هایی که هیچگونه ارتباط سنخی و خویشاوندی فکـری بـا محـیط جدیـد خـود ندارند، اینان را دگرگون میکند و وجوه ناشناخته آنها را آشکار میکند، به طوری که چنان ابعادی به خود میگیرند که هیچ نسبتی با صورتهـای اصـلی آنهـا نـدارد. پیامـد نگـرش مذکور، بی شک تشدید گرایشهای اصلی ایده های تحمیلی اسـت.

آنچـه در اصـل فـرض بود، در این جا یقین میشود آنچه بالقوه بیان میشد بالفعل تعبیر میشود آنچه فقط احتیاط معقول بود غرض مسلم میشود. پیامد دیگر تحمیل این ایدئولوژیها به کشورهای آسیایی، حتی آفریقا و جهان سوم که از نظر شایگان - زاده استعمارند، سبب میگردد که صور مبدلـه ایدئولوژی های تحمیل شده وجه غولآسا و انتقامی بگیرند و به مصداق غـول فرانکشـتین صور تحمیلی به صورت غول درآیند و انتقال خـود را از فرانکشـتین بگیرنـد. ولـی غـول فرانکشتین آن روی دیگر وجود فرانکشتینی است. غول فرانکشتین رهایی نیروهای ناآگاه و پس زده فرانکشتین است. غول فرانکشتینهای رهایی نیروهای نا آگاه و ظلمـانی و کنتـرل ناپذیر نیهیلیسم غربی است که در لباس ایدئولوژیهای جدیـد و بـه صـورت ایسـمهـای امروزی به سراسر آسیا و جهان سوم هجوم میآورند و در آنجا زمینهای مناسب برای رشد هیولایی مییابند و به اشکال عجیب و غریب و کژ و کوژ در میآیند.[5]

وی برای ارایه هرگونه راه حلی اول نگران هویت فرهنگی است. مساله ای که شادمان[6] از طریق حفظ زبان فارسی بیان میکرد، او به گونه ای دیگر بیان میکند. با این حال شایگان الگوهای غربی را مد نظر قرار میدهد و معتقد اسـت آنچـه شـاید وضع ما را از غربیان آسیب پذیرتر میکند این است که در برابر تحرک تمدن غربی منفعلیم یعنی از الگوهای غربی تقلید میکنیم و میکوشیم از قافله تـاریخ عقـب نمـانیم. ولـی آیـا امروز کسی میداند که سرمنزل مقصود کدام است؟ و یا وضع آنهایی که در پیش میتازنـد بهتر از وضع آنهایی است که دنبالشان با سرعت هرچه تمامتر میدوند؟ در این زمینـه اگـر جلال(آل احمد)، به عنوان الگو، ژاپن را مد نظر قرار میداد شایگان نظر دیگری در این مورد دارد. او مینویسد معمولاً ژاپن را نمونه یک کشور آسـیایی مـیدانـیم کـه توانسـته اسـت سـنت و تکنیک را با هم آشتی دهد و راهی میانه برگزیند. ولـی ایـن سـازش یـا هـم آمیـزی فقـط ظاهری و گذراست  . [7]

او فرق ژاپن با دیگر کشورهای آسـیایی را در برخورد با تمدن غربی در این نکته جستجو میکند که شاید ژاپن در زمـان برخـورد بـا غرب از نهایت شکفتگی فرهنگی متمتع بود. تاریخ ژاپن نسبت به تاریخ کهن چین، هنـد، ایران نسبتاً جدید است. موقع تماس با غرب، ژاپن از کمال سلامتی فرهنگی برخوردار بود و در تجدد و صنعتی شدن راه معقولی اختیار کرد و دانسته یا ندانسته این نکته را دریافـت که صنعت و تفکری که الهامبخش آن است واحدی است تجزیه ناپـذیر و ایـن دو را بایـد با هم فرا گرفت و آموخت.

آنها از چند سال پیش  متفکران و اندیشمندان کانت شناس، هگـل شـناس و هوسـرل شناس داشتند. ژاپن از نظر شایگان مدتها تقلید را پیشه ساخت. هم تقلید علمی و صـنعتی و هم تقلید شیوه تفکر را. اما با آنکه در زمینۀ صنعت و تولید مبدل به قدرت جهانی شد و از تنگنای تقلید به درآمد و به آفرینندگی صنعتی رسید، در زمینه تفکر به جز کوششهـایی چشمگیر در زمینه ادبیات و هنر به پایه آفریننـدگی غریبـان نرسـید و هـیچ متفکـری از آن سرزمین برنخاست که مانند آخرین متفکران بزرگ غربی دربـاره عاقبـت انسـان، تـاریخ و سیطره تفکر تکنیکی بیندیشد و راههای نوینی بگشاید. آخـرین نفـوذ ژاپـن در زمینـه هنـر بودکه برخاسته از سنتها این کشور بود که سوزوکی [8]دردهه سـی و چهـل بـر متفکـران و روشنفکران آمریکایی به عنوان شیوۀ تفکر رستگاری تاثیر گذاشـت و آلـن واتـس و دیگـر روشنفکرانی که سازنده نهضت ضد فرهنگی بودند دورۀ مد «زن» را بگشاین. شایگان حتی تعادل میان زندگی سنتی و شیوه غربی آن را مورد تردید قرار داده و معتقد اسـت کـه ایـن تعادل بسیار آسیبپذیر است. با این که به گفته لویت، ژاپنیهـا موفـق شـده انـد کـه یـک زندگی دو چهره داشته باشند و در خانه و زندگی خصوصـی بـه راه و رسـم نیاکـان خـود بزیند و در بیرون سوداگران اقتصادی باشند، این همزیستی اسکیزوفرینگ مـوقتی اسـت و ناگزیر رو به زوال خواهد رفت. شایگان معتقد است که شیوه تفکر بـودایی و شـیوه تفکـر سنتی ژاپن نمیتواند در فضایی آلوده به سموم صنعتی و سرطان بروید تا چه رسد به آنکـه بشکفد، پس خواه ناخواه شیوه های سنتی تفکر نخواهند توانست در برابر تهاجم و سـیطره تفکر تکنیکی تاب ایستادگی داشته باشد. به این ترتیب گردونه تاریخی ژاپن ماننـد تقـدیر تاریخی ماست با این تفاوت که اگر از دیدگاه وجوه غربیاش، یعنـی خشـونت اقتصـادی، قدرت تولید و عواقب نگران کننده آن در نظر بگیریم باید گفت که ژاپن مظهر مهاجم ترین وجه خشونت آمیز تفکر تکنیکی غربی است.

با این حال شایگان از درک این نکته در مورد ژاپن غافل است که ایـن کشـور نیـز در شعاع تمدن غربی واقع شده است. شایگان دو مدل دیگر را برای خروج از بنبسـت مـورد مطالعه قرار میدهد و موارد چین و هند را به رهبری گاندی را یادآور میشود.

 او در مـورد ارایه مدلهای شرقی، مانند (فخرالدین )شادمان عمل میکند. از آغاز سال 1928 ، دوره اقتصاد اتحاد جماهیر شوروی با مجموعه ای از برنامه های 5 ساله هدایت شد. تا دهه 1950 ، اتحاد جماهیر شوروی به سرعت از یک جامعه عمدتاً کشاورزی به یک قدرت بزرگ صنعتی تبدیل شد.

 شادمان روسیه و ژاپن را دو کشوری می دانست که به میل ورضا وبا رعایت شرایط عقل واحتیاط توانستند تمدن غربی را از آن خود سازند و در این کار موفق شدند.حال آنکه کشور هایی چون الجزایر که تمدن غربی آنها را تسخیر کرد،به تهیدستی افتادند. او عقیده داشت که در برابر رسوخ غرب در فرهنگ ایران، این کشور به سر نوشتی همانند الجزایر دچار خواهد شد،مگر آنکه با اطمینان واندیشه مندانه تمدن غربی را جذب کند.[9]

راه هند، «هندو »مانـدن بـود و راه مـائو در اختیار گرفتن آخرین سلاح تفکر غربی، مائو با گرویـدن بـه مـذهب مـارکس ... راهـی را برگزید که در سیر تحول فکری غرب نقطـه پایـان ایـن تحـول و یکـی از آخـرین وجـوه نیهیلیسم غربی است. در حالی که گاندی میخواسـت فسـاد ناشـی از سیاسـت قـدرت را ریشه کن کند. [10]

توضیح در مورد راه شرقی گاندی: تفاوت تفکر گاندی با دو مکتب دیکته شده آن زمان جهان، اعتقاد به همین نکته است. او با کمونیسم مخالف است زیرا خود را هم در هدف و هم در وسیله از آنها جدا می‌بیند و در دیگر سو با تمدن مدرن غرب به مخالفت برمی‌خیزد بدان دلیل که ذات غیر حقیقی بشر و خشونت را زاییده آن تمدن می‌داند. در همین نقطه است که او به عنوان محصولی از تمدن شرق در مقابل استعمار پیر به عنوان نماینده غرب قرار گرفته و عدم خشونت را که زاییده ذات حقیقت‌جو و خدای کاوشگرِ شرقی است، درمقابل محصول تمدن غرب یعنی خشونت قرار می‌دهد.

این مقابله گاندی با فرهنگ مسلط آن زمان غرب تا بدانجا پیش می‌رود که خود را به عنوان یک رهبر اجتماعی، مخالف تئوری پردازان کلاسیک و تئوری نفع عمومی معرفی کرده و می‌گوید که غربی‌ها وظیفه انسان را فراهم کردن خوشبختی برای اکثریت دانسته و مبنای آن را نیز تنها رونق اقتصادی می‌دانند؛ پس هدف آنها رسیدن به خوشبختی اکثریت است اما آنان «فکر نمی‌کنند که قربانی کردن اقلیت برای برخورداری از چنین ایمنی‌ای چیز بدی است.»

در مقابله با همین تفکر و در اثبات همین عقیده خویش است که او پس از «ساتیاگراها» روش و طریق مقاومت در برابر خشونت را نیازمند «ساراوُدایا» (خوشبختی همگانی) می‌داند.[11]

 

گاندی- نشان داد که هدف، وسیله را توجیه نمیکند و ایـن مسـاله را در چارچوب اصل عدم خشـونت و گرویـدن بـه راه تسـلیم فعـال یعنـی بازگشـت بـه معنویت هندی مطرح ساخت و از ایـن اصـل و از ایـن راه هنـد را بـه اسـتقلال رهنمـون ساخت. در واقع گاندی راه آسیایی را برای خروج از بحران برگزید ولی چراغ امیـدی کـه افروخت، خاموش شد و هند ناگزیر راه دیگر کشورها را در پیش گرفت.

شکست گانـدی مظهر شکست آسیا بود ... مرام گاندی تنها راه اصیل آسیایی بود یعنی راهی که از دل خاک آسیا میگذشت و هیچ بیراهه بیگانه ای به آن نمیرسید. شکست گاندی سبب شد که جهت مخالف آن، که همانا راه مائو باشد نضـج گیـرد، اشـاعه یابـد، همـه گیـر شـود و سـرانجام نیهیلیسم اروپایی همه چیز را زیر چنگ خود در آورد. این دو راه همواره باهم در نبرد بوده و خواهند بود. در واقع علت این امر نبرد دو اندیشه با یکـدیگر اسـت.یکـی جامعـه را از بیرون میخواهد تغییر دهد، دیگری انسان را از درون، یکی به ظاهر میپردازد و دیگری به باطن، یکی به زور روی میآورد و دیگری موجب شکفتگی میشود.

 جنـگ بـین ایـن دو، جنگ بین دو دید، دو برداشت از واقعیت، دو نحوه حضور، به عبـارت دیگـر جنـگ بـین معنویت آسیا و سیطره غرب است. صرف این کـه پیشـواها همـه جـا سـایه افکنـده انـد و حکومت کمیسرها نیز بر همه چیز چنگ انداخته است، دال بر این است که تفکر تکنیکـی چیرگی کامل یافته است و گریز از آن تقریباً محال است. این سیطره غرب در آسیا و ایران را وی به بروز غـرب زدگـی مـیکاهـد و تـأثیر آن را درچارچوب ناسیونالیسم، قیام توده ها و  توریسم، فوکلور مورد بررسی قرار می دهد. وی بـا این بحث میخواست به نوعی یکسان انگاری تاریخی را مورد پرسش قرار دهد.



[1]- شـایگان،   1350. 177-179 :

[2] شایگان، 2535 :181-180

[3] شایگان، 2535 :97

[4] شایگان- همان 97

[5] شایگان، 1350 :58- 52    

[6] شادمان می‏‌گوید کار رویارویی با فرنگ و تجدد را تنها می‏‌توانیم‏ به عهده‌‌ی کسی بگذاریم که «چشم و گوش و دلش را از ایران و زبان ایران و مهر ایران و از هر آن چیزی که در تاریخ دو هزار و پانصد ساله‌‌ی ما به این ملت پاینده‌‌ی ایران وابستگی‏ داشته است چنان‏‌که شاید و باید پر کنیم و ایرانی ایران‌‏شناس، فارسی‏‌دان، هوشمند و مستعد را به جانب کارگاه پر نقش و نگار تمدن فرنگی بفرستیم.»

وی حتی در جایی حوزه‌‌های علمیه را نیز بر سر همین مسأله مورد نکوهش قرار می‌‌دهد: «این حوزه‌‏ها از این نکته غافل‌‌اند که فارسی زبان ملی ایشان است نه عربی» و می‏‌پرسید ایشان «اگر این نکته را می‌‏دانند چرا به فارسی کتاب نمی‌‏نویسند.» شادمان، تسخیر تمدن فرنگی، ص 102 و ـ تراژدی فرنگ، ص 87

[7] شایگان، 1350 :100-99

[8] او خالق تکنیک چاپ تمام‌رنگیِ نیشیکی‌یه بود؛ شیوه‌ای که در سال ۱۷۶۵ باعث از سکه افتادن شیوه‌های دو-سه‌رنگی پیشین شد.

[9] .( شادمان، سیدفخرالدین (1326 ) تسخیر تمدن فرنگی: در آرایش و پیرایش زبان، چاپ اول، تهران: نشر چاپخانه ایران.ص 75)

[10] شایگان همان 182

[11] بشارت هادی - مجله ویستا -  دین و اندیشه - گاندی محصول تمدن شرق