تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

حکومت خونبار و مردم کش پرولتاریای ولادیمیر لنین چگونه بود؟

حکومت خونبار و مردم کش پرولتاریای ولادیمیر لنین چگونه بود؟

 

 در روسیه بعد از شورش کمونیست ها به‌طور رسمی قدرت کشور در دست شورای کمیسرهای خلق و کمیته اجرایی که توسط کنگره کشوری شوراها انتخاب می‌شدند، قرار داشت اما در عمل، حزب کمونیست حاکم اصلی روسیه بود و اعضای حزب نیز از این مسئله آگاه بودندتا سال ۱۹۱۸، کنگره شوراها و کمیته اجرایی به حاشیه رفتند و شورای کمیسرهای خلق بی‌توجه به آنان کارهای خود را پیش می‌برد؛ نتیجتاً، شوراها دیگر نقشی در اداره روسیه نداشتند. در سال‌های ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹، دولت منشویک‌ها و سوسیالیست‌های انقلابی را از شوراها بیرون کردند و روسیه به کشوری تک‌حزبی تبدیل شد.

 

 دو نهاد پلیتبورو و اورگبورو در درون حزب تشکیل شدند تا در کنار کمیته مرکزی وظیفه تصمیم‌گیری حزب را برعهده داشته باشند؛ شورای کمیسرهای خلق و شورای کار و دفاع نیز باید از تصمیمات این سه نهاد پیروی می‌کرد.  لنین مهم‌ترین شخص در ساختار دولت بود؛ او در کنار ریاست بر شورای کمیسرهای خلق، در شورای کار و دفاع، کمیته مرکزی و پلیتبورو نیز عضویت داشت..تنها یاکوف اسوردلوف، دست‌راست لنین، از نظر قدرت و تأثیرگذاری با او قابل مقایسه بود اما اسوردلوف در مارس ۱۹۱۹ به دلیل آنفلوانزای اسپانیایی درگذشت. پس از درگذشت پاکوف اسوردلوف لنین یکه تاز قدرت در روسیه شد.

 

حکومت لنین بعد از در دست گرفتن قدرت، فرامینی صادر کرد.

1.     اولین فرمان، فرمان زمین بود که مطابق آن، مقرر شد زمین‌های اشراف و کلیسای ارتدکس ملی شده و توسط دولت‌های محلی میان دهقانان توزیع شود. لنین در ابتدا قصد داشت از زمین‌ها برای کشاورزی جمعی استفاده کند اما با این فرمان، تصاحب زمین‌ها توسط دهقانان از سوی دولت به رسمیت شناخته شد..

2.       در نوامبر ۱۹۱۷؛ دولت فرمان رسانه‌ها را صادر کرد و در نتیجه، بسیاری از رسانه‌های مخالف تحت عنوان «ضدانقلابی» تعطیل شدند. دولت این مسئله را موقتی اعلام کرد اما بسیاری، از جمله در میان بلشویک‌ها، از آن به دلیل از بین بردن آزادی رسانه انتقاد کردند.(این آزادی هیچگاه به دست نیامد)

3.      در نوامبر ۱۹۱۷؛ لنین فرمان حقوق مردمان روسیه را صادر کرد؛ بر این اساس، اقوام غیر روس این حق را داشتند که از روسیه مستقل شوند و کشورهای خود را تأسیس کنند.

در نتیجه، بسیاری از ملل تحت فرمان روس‌ها، مثل فنلاند، لتونی، استونی، لهستان و ممالک قفقاز اعلان استقلال کردند

دیری نپایید که بلشویک‌ها (حکومت لنین ) تصمیم گرفتند به‌طور فعالانه‌ای از احزاب کمونیست این کشورهای تازه تأسیس حمایت کنند.

 

4.     در پنجمین کنگره کشوری شوراهای روسیه در ژوئیه ۱۹۱۸، نام کشور از جمهوری روسیه به جمهوری فدراتیو سوسیالیستی روسیه شوروی تغییر کرد..

5.     دولت همچنین با هدف مدرن‌سازی کشور، گاه‌شماری ژولینی (تقویم کشور)  را با گاه‌شماری گریگوری که در اروپا استفاده می‌شد، جایگزین کرد.

6.     در نوامبر ۱۹۱۷، شورای کمیسرهای خلق طی فرمانی نظام قضایی روسیه را ملغی کرد و خواستار استفاده از «آگاهی انقلابی» به جای قوانین قدیمی شد.. دادگاه‌ها را با نظامی دو دسته‌ای جایگزین کردند — تریبون‌های انقلابی برای رسیدگی به جرائم ضدانقلابی و دادگاه‌های خلق برای رسیدگی به جرائم مدنی و دیگر اتهامات. به این دادگاه‌ها گفته شد قوانین پیشین را نادیده بگیرند و احکام خود را بر اساس فرمان‌های شورای کمیسرهای خلق و «حس سوسیالیستی عدالت» صادر کنند.

7.      در همان نوامبر، تغییرات عظیمی در نیروهای نظامی اعمال شد؛ درجات، عنوان‌های و مدال‌های پیشینی باطل شدند و از سربازان خواسته شد کمیته‌هایی برای انتخاب فرماندهانشان تشکیل دهند.

8.     در اکتبر ۱۹۱۷، لنین ساعات کار در روسیه را به ۸ ساعت در روز محدود کرد. او همچنین دولت را موظف کرد تحصیلات رایگان و سکولار را برای تمام کودکان روسیه فراهم کند. همچنین نهادی برای رسیدگی به وضعیت یتیمان تاسیس . و برنامه جامعی برای مبارزه با بی‌سوادی عمومی آغاز شد که در طی آن ۵ میلیون نفر در کلاس‌های سوادآموزی پایه شرکت کردند. قوانینی هم برای دستیابی به برابری جنسیتی تدارک دیده شد؛ به زنان حق خودمختاری اقتصادی دادند و محدودیت‌های طلاق را برداشتند. سازمان ژنوتدل به همین منظور تأسیس شد.. روسیه تحت حکومت لنین اولین کشوری شد که سقط جنین در سه‌ماهه اول را قانونی کرد..

9.      لنین و حزب کمونیست که قصد نابودی دین سازمان‌یافته را داشتند،. در ژانویه ۱۹۱۸ جدایی دین از سیاست را اعلام و تعلیم دینی در مدارس را ممنوع کردند.

10.  در نوامبر ۱۹۱۷، لنین فرمان سلطه کارگران را صادر کرد؛ مطابق این فرمان، به کارگران این امکان داده شد کمیته‌ای برای نظارت بر مدیریت کارخانه تأسیس کنند..

11.   در همان ماه، طلاهای کشور مصادره و بانک‌ها ملی شدند؛ لنین این اقدامات را قدم بزرگی به سوی سوسیالیسم می‌یافت.

12.   در دسامبر، شورای کمیسرهای خلق نهادی به نام شورای عالی اقتصاد ملی تأسیس کرد که صنعت، بانکداری، کشاورزی و تجارت را تحت کنترل گرفت. کمیته‌های کارخانه‌ها تابع اتحادیه‌های تجاری بودند و اتحادیه‌ها نیز خود تابع شورای عالی اقتصاد ملی؛ دولت به برنامه اقتصاد دستوری خود نسبت به منافع اقتصادی محلی فوریت بیشتری داده بود

13.  در اوایل سال ۱۹۱۸، شورای کمیسرهای خلق تمام بدهی‌های خارجی را باطل اعلام کرد و از پرداخت سود آن‌ها سر باز زد..

14.   در آوریل ۱۹۱۸، تجارت خارجی را ملی اعلام کرد و صادرات و واردات در انحصار دولت قرار گرفت..

15.   در ژوئن ۱۹۱۸، زیرساخت‌ها و منابع عمومی ملی اعلام شدند، هر چند اسما در مالکیت دولت بودند.  ملی‌سازی همه‌جانبه تا نوامبر ۱۹۲۰ طول کشید؛ در آن زمان، دولت مالکیت صنایع کوچک را هم در اختیار گرفت..

16.  «کمونیست‌های چپ»، یکی از جناح‌های حزب بلشویک، این اقدامات را «میانه‌روی» می‌دانستند؛ آن‌ها خواستار ملی‌سازی همه صنایع، زمین‌های کشاورزی، تجارت، دارایی، حمل و نقل و ارتباطات بودند. لنین معتقد بود چنین برنامه‌ای عملی نیست و دولت باید تنها صنایع بزرگ کاپیتالیستی را ملی کند و به صنایع کوچک تا زمانی که بزرگ شوند، اجازه خصوصی بودن دهد..

17.   او همچنین با کمونیست‌های چپ دربارهٔ سازماندهی اقتصادی هم‌نظر نبود؛ در ژوئن ۱۹۱۸، او اعلام کرد که سلطه مرکزی بر صنایع لازم است اما کمونیست‌های چپ معتقد بودند هر کارخانه باید تحت سلطه کارگرانش باشد. کمونیست‌های چپ و دیگر جناح‌های حزب کمونیست که پیرو چشم‌انداز لیبرترین چپ بودند، از زوال نهادهای دموکراتیک روسیه انتقاد کردند.. در سطح بین‌الملل، بسیاری از سوسیالیست‌ها نیز با رژیم لنین مخالفت کردند و با اشاره به اینکه در روسیه مشارکت سیاسی گسترده و دموکراسی صنعتی وجود ندارد، آن را سوسیالیستی ندانستند..

18.   در اواخر سال ۱۹۱۸، کارل کائوتسکی، مارکسیست اهل چک و اتریش، رساله‌ای در نقد لنین نوشت و ماهیت ضددموکراتیکی روسیه شوروی را محکوم کرد. لنین پاسخ تندی به کائوتسکی داد..مارکسیست آلمانی رزا لوکزامبورگ نیز از کائوتسکی دفاع کرد. و آنارشیست روس پتر کروپوتکین قدرت‌گیری بلشویک‌ها را «دفن‌شدن انقلاب روسیه» لقب داد..

19.   تا اوایل سال ۱۹۱۸، بسیاری از شهرهای غرب روسیه به دلیل کمبود مواد غذایی درگیر قحطی شده بودند.

20.   لنین کولاک‌ها (آن دسته از دهقانان که ثروتمندتر بودند) را مقصر قحطی قلمداد و آنان را متهم کرد که برای سود بیشتر، غله را احتکار کرده‌اند.

21.  در مه ۱۹۱۸، لنین فرمانی برای تشکیل یگان‌های مسلحی صادر کرد که وظیفه داشتند غلات را از کولاک‌ها بگیرند و در شهرها پخش کنند. در ژوئن، او خواستار تشکیل «کمیته دهقانان فقیر» برای یاری در این مسئله شد.

 نتیجه این سیاست، بی‌نظمی و خشونت گسترده اجتماعی بود زیرا یگان‌های مسلح اغلب با دهقانان درگیر می‌شدند و همین به آغاز جنگ داخلی کمک کرد..

22.   لنین در اوت ۱۹۱۸ در تلگرافی به بلشویک‌ها پنتزا دستور داد با هدف سرکوب شورش دهقانان،  ۱۰۰ نفر«کولاک معروف، ثروتمند و زالو» را به صورت عمومی اعدام کنند..

23.   تصاحب دولتی غلات باعث شد دهقانان انگیزه خود برای تولید محصول بیشتر از نیاز شخصی را از دست دهند و در نتیجه، تولید کاهش یافت. در کنار اقتصاد دولتی، بازار سیاه رونق گرفت و لنین دستور داد سفته‌بازان، حاضران در بازار سیاه و غارت‌گران اعدام شوند..

24    سوسیالیست‌های انقلابی و سوسیالیست‌های انقلابی چپ هر دو تصاحب مسلحانه غله را در پنجمین کنگره شوراها در ژوئیه ۱۹۱۸ محکوم کردند. لنین در دسامبر ۱۹۱۸ کمیته دهقانان فقیر را منحل کرد زیرا دریافته بود کمیته علاوه بر کولاک‌ها، دیگر دهقانان را نیز سرکوب می‌کند و باعث پرورش حس مخالفت با دولت در آن‌ها می‌شود

25.  لنین به دفعات به نیاز به استفاده از وحشت و خشونت برای نابودی نظام قدیم و موفقیت انقلاب تأکید کرده بود.. او در نوامبر ۱۹۱۷ در سخنرانی برابر کمیته مرکزی اجرای شوراها گفت که «دولت نهادی است که برای اعمال خشونت ساخته شده‌است. در گذشته این خشونت را ثروتمندان انگشت‌شماری علیه تمام مردم اعمال می‌کردند. حالا ما می‌خواهیم [...] از خشونت برای حفظ منافع مردم استفاده کنیم.» او قویا با لغو مجازات اعدام مخالف بود..

26.   لنین در دسامبر ۱۹۱۷ دستور داد کمیسیون اضطراری مبارزه با ضدانقلاب و خرابکاری (چکا) تشکیل شود زیرا بیم داشت مخالفان بلشویک‌ها دولتش را ساقط کنند. ریاست چکا به فلیکس ژرژینسکی سپرده شد..

 

27.  شورای کمیسرهای خلق در سپتامبر ۱۹۱۸ فرمانی صادر کرد که آغازگر وحشت سرخ، نظام سرکوبی که توسط چکا انجام می‌شد، گردید. وحشت سرخ را گاه تلاشی برای نابودی کاملاً بورژوازی توصیف کرده‌اند. اما لنین قصد نداشت تمام این طبقه را نابود کند، بلکه به دنبال نابودی آن‌هایی بود که قصد داشتند از نو حکومت خود را برقرار کنند.اکثر قربانیان وحشت سرخ شهروندان ثروتمند یا اعضای سابق رژیم تزاری بودند؛. دیگر قربانیان، مخالفان بلشویک‌ها و اقشاری مثل تن‌فروشان بودند.

 

28.   چکا این امکان را داشت که افرادی که دشمن دولت محسوب می‌شدند را بدون کمک‌گیری از تریبون‌های انقلابی محکوم و سپس حکم را اجرا کند.. اغلب کشتارهای چکا در تعداد زیادی انجام می‌شد؛.مثلاً چکای پتروگراد ۵۱۲ نفر را در چند روز اعدام کرد.. اسناد کافی برای مشخص کردن تعداد دقیق قربانیان وحشت سرخ وجود ندارد اما مورخان آن را میان ۱۰ تا ۱۵ هزار یا ۵۰ تا ۱۴۰ هزار نفر تخمین زده‌اند.

29.  لنین هرگز اجرای خشونت را تماشا نمی‌کرد یا شخصاً به آن متوسل نمی‌شد و به صورت عمومی از آن دوری می‌جست.. او در مقالاتش به ندرت خواستار اعدام کسی می‌شد اما به‌طور معمول در پیام‌های رمزگذاری‌شده یا یادداشت برای معتمدانش دستور به انجام آن می‌داد.. بسیاری از بلشویک‌ها مخالفتشان با اعدام‌های جمعی چکا یا عدم پاسخگویی سازمان را به صورت عمومی ابراز کردند.

30     حزب کمونیست تلاش کرد چکا را کنترل کند و در فوریه ۱۹۱۹ حق محکوم و اعدام‌کردن در مناطقی که در آن‌ها رسماً حکومت نظامی برقرار نبود را از سازمان گرفت اما چکا به اعدام در سایر نقاط ادامه می‌داد.. تا ۱۹۲۰، چکا به قدرتمندترین نهاد روسیه شوروی تبدیل شده بود و در سایر دستگاه‌ها اعمال نفوذ می‌کرد.

31   فرمانی به تاریخ آوریل ۱۹۱۹ زمینه‌ساز تأسیس اردوگاه‌های توقیف شد. مدیریت این اردوگاه‌ها ابتدا در اختیار چکا بود. اما بعداً آن را به نهاد تازه‌تاسیس گولاگ سپردند. تا پایان سال ۱۹۲۰، تعداد این اردوگاه‌ها به ۸۴ عدد می‌رسید و ۵۰ هزار نفر در آن‌ها زندانی بودند؛ تا ۱۹۲۳، تعدادشان به ۳۱۵ اردوگاه و ۷۰ هزار زندانی افزایش پیدا کرده بود. از این زندانیان بیگاری گرفته می‌شد. از ژوئیه ۱۹۲۲، روشنفکرانی مخالف بلشویک‌ها پنداشته می‌شدند را به مناطق سخت روسیه یا خارج از کشور تبعید می‌کردند. لنین شخصاً فهرست کسانی که این‌گونه با ایشان برخورد می‌شد را بررسی می‌کرد..

32    در مه ۱۹۲۲، لنین طی فرمانی خواستار اعدام روحانیون مخالف بلشویک‌ها شد؛ در نتیجه، بین ۱۴ تا ۲۰ هزار تن از آنان کشته شدند.. علاوه بر کلیسای ارتدکس روسیه که بیشترین آسیب را دید، سیاست‌های دین‌ستیز حکومت بر کلیساهای کاتولیک و پروتستان، مساجد اسلامی و کنیسه‌های یهودی نیز اثر گذاشت..

33   قحطی روسیه در سال‌های ۲۲–۱۹۲۱ که تا حدودی ناشی از خشکسالی بود، شدیدترین قحطی بود که این کشور از سال‌های ۹۲–۱۸۹۱ تجربه کرده بود؛ قحطی ۲۲–۱۹۲۱ منجر به مرگ حدود پنج میلیون نفر شد.

34   تصاحب غلات توسط دولت و همچنین صادرات مقادیر زیاد غلات بر شدت قحطی افزود. دولت آمریکا برای کمک به قربانیان قحطی اداره امداد آمریکا را برای توزیع مواد غذایی در روسیه ایجاد کرد. لنین به این کمک مشکوک بود و آن را از نزدیک زیر نظر داشت..در جریان قحطی، پاتریارک تیخون از کلیساهای ارتدوکس خواست تا دارایی‌های غیرضروری خود را برای کمک به گرسنگان بفروشند و دولت نیز این اقدام را تأیید کرد.

35   در فوریه ۱۹۲۲، شورای کمیسرهای خلق پا را فراتر گذاشت و دستور داد تمام اشیاء با ارزش متعلق به نهادهای مذهبی به زور تصاحب و فروخته شوند.. تیخون با فروش اقلام مورد استفاده برای عشای ربانی مخالفت و بسیاری دیگر از روحانیون نیز در برابر این تصاحب‌ها مقاومت کردند که حاصل آن درگیری‌های خشونت‌آمیز بود.

36   در ژانویه ۱۹۲۰، دولت شغل را برای شهروندان ۱۶ تا ۵۰ الزامی کرد. لنین همچنین خواستار اجرای پروژه برق‌رسانی انبوه (به نام طرح گوئلرو) شد که از فوریه ۱۹۲۰ آغاز گردید؛ اعلامیه لنین («کمونیسم در کنار برق‌رسانی کلِ کشور قدرت شوروی است») در سال‌های آتی بارها مورد استفاده قرار گرفت

37   در سال‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۲۱ مخالفت‌های محلی با تصاحب غلات منجر به شورش‌های دهقانی ضدبلشویک در سراسر روسیه شد که از سوی دولت سرکوب شدند. از جمله آن‌ها، قیام تامبوف بود که ارتش سرخ آن را سرکوب کرد.

38    در فوریه ۱۹۲۱، کارگران در پتروگراد دست به اعتصاب زدند و در نتیجه در شهر دولت حکومت نظامی اعلام کرد و در ارتش سرخ برای فرونشاندن تظاهرات اعزام شد. در ماه مارس، شورش کرونشتات با قیام ملوانان بندر کرونشتات علیه دولت بلشویک آغاز شد؛ آنان خواستار این بودند که به همه سوسیالیست‌ها آزادی بیان، به اتحادیه‌های کارگری مستقل آزادی گردهمایی و به دهقانان اجازه فروش محصول در بازار آزاد داده شود و از تصاحب غله معاف شوند. لنین اعلام کرد که شورشیان توسط سوسیالیست‌های انقلابی و امپریالیست‌های خارجی گمراه شده‌اند و خواستار سرکوب خشونت‌آمیز شد. تحت رهبری تروتسکی، ارتش سرخ این شورش را در ۱۷ مارس فرونشاند که منجر به کشته‌شدن هزاران نفر و اسارت بسیاری دیگر در اردوگاه‌های کار اجباری شد.[1]



[1] برگرفته ار نوشته ویکی پدیا دانشنامه آزاد - ولادیمیر لنین

حزب توده یا حزب کمونیست ایران را بهتر بشناسیم

 

گوشه هایی از نظریات مختلف در مورد حزب توده

برخی از اظهار نظرها در مورد حزب توده ایران را از زبان چالشگران مختلف مرور می کنیم: مهدی خلجی، یکی از مفسران سیاسی ، طی مصاحبه هایی با کارشناسان جامعه شناسی و علوم سیاسی و فعالان سیاسی سابق، به بررسی نقش حزب توده واحزاب چپ در عرصه سیاسی ایران معاصر می پردازد. وی در گفتگوهایی از غلامحسین میرزا صالح، جواد طباطبایی، بیژن حکمت، بابک امیرخسروی و اکبر مهدی  مصاحبه کرده و نظر آنان را در باره این حزب پرسیده است و آنان هم در این باره اظهارنظر می کنند:

بیژن حکمت (از اعضای پیشین جنبش چپ) : احزاب به معنی واقعی کلمه شاید فقط در مورد حزب توده بشود گفت که در گذشته ایران به صورت یک حزب بروز کرده. سایر گرایش ها چه ملی و چه مذهبی و چه ملی - مذهبی، حالا که این اصطلاح مد شده، اینها هیچکدام از حالت یک محفل هایی که به هرحال ارتباط هایی با مردم داشتند، فراتر نرفتند. من منکر تاثیر اینها در روند حوادث جامعه مان نیستم. ولی از نظر ساختاری اگر توجه بکنید، هیچکدام اینها نه برنامه آموزشی داشتند و نه عضو گیری فعال می کردند و به هر حال جبهه ملی و نهضت آزادی هیچکدام نتوانستند تبدیل به حزب های واقعی بشوند.

-   مهدی خلجی: حزب توده بر پایه مبانی ایدئولوژیک خود مدعی بود که نماینده منافع کارگران و دهقانان است، اما :

جواد طباطبائی، تاریخ نگار اندیشه سیاسی در پاریس، باور دارد که در آن دوره طبقه ای به عنوان طبقه کارگر یا دهقان نمی توانست وجود داشته باشد و به همین روی بود که حزب توده تصورات حزبی را با واقعیت های اجتماعی جامعه اشتباه گرفته بود و در لایه های مختلف جامعه ایران ریشه نداشت.

جواد طباطبایی: در جامعه ایرانی هنوز فردیت به آن معنایی که قبلا توضیح دادیم، ایجاد نشده بود. منافع مشخص طبقه کارگر هنوز به وجود نیامده بود. هنوز دهقانان آن طبقه به معنای جدید ترش که حزب کمونیست می توانست نمایندگی منافع آنها را بکند، هنوز به وجود نیامده بود. بنابراین حزب کمونیست ایران و حزب توده بعدا نماینده در واقع منافع آنها نبود بلکه توهم این را داشت که منافعی را نمایندگی می کند که آن منافع در داخل کشور است. بنابراین یک نوع تمایز و یک نوع جدایی به نظر من وجود داشت همیشه این ماند میان طبقات به قول حزب توده، طبقات زحمتکش و حزب زحمتکشان و این جدایی هرگز نتوانست که از بین برود. حزب توده بیشتر از آنکه بخواهد نمایندگی منافع و مسائل گروه های اجتماعی را در ایران بکند، که البته کمابیش یک چیزی را از این بابت منعکس می کرد، ولی نماینده تشکلی است که در بیرون از مرزهای ایران صورت گرفت، یا بهتر بگوییم، یک تحول بین المللی است که حزب توده در واقع نماینده آن هست در ایران.

اما بابک امیرخسروی، عضو پیشین حزب توده با این نظر موافق نیست. بابک امیر خسروی: این حرفها به نظر من اساسا نادرست است. اشکال ما اگر هست که هست، در این بود که از نظر ایدئولوژی ما وابسته به اتحاد شوروی بودیم و به خاطر این وابستگی ایدئولوژیک به اتحاد شوروی در جهان دو قطبی آن روز دچار یک سلسله خطاهای اساسی شدیم که خطاهای ما از جمله در مسئله امتیاز نفت شمال بود و در مسئله آذربایجان بود و به ویژه به ویژه در دوران ملی شدن صنعت نفت. اشتباهات ما بود که ما را به این روز انداخت، نه اینکه ما میان کارگران یا روشنفکران یا اقشار مختلف جامعه ایران نفوذ نداشتیم. معلوم است، جامعه ایران جامعه عقب افتاده ای بود. هشتاددرصد روستایی بودند. وقتی تهران، در روز 30 تیر، در اوج هیجان بود، روستاییان مشغول جمع آوری گندم بودند و کارهای کشاورزی. یعنی دور بودند از کارهای اجتماعی.

-          مهدی خلجی: در عین حال وابستگی حزب توده به اتحاد جماهیر شوروی،امری نیست که از نظر تاریخی چندان مناقشه پذیر باشد.

غلامحسین میرزا صالح: این حزب و احزاب کوچکتر وابسته به آن از آغاز تا به انجام، یک تشکیلات ملی و میهنی محسوب نمی شدند بلکه وابسته به نیروهای چپ پراکنده در نواحی مرزی و بعدهم وابسته به دولت اتحاد شوروی بودند. برنامه های حزبی آن هیچ گونه رنگ و بویی از مسائل ایران نداشت و هیچ کدام آنها راه حلی برای مسائل روز بیان نمی کرد. در واقع مرامنامه های آنها ترجمه برنامه ها واعلامیه های احزاب چپ اروپایی و سایر جاها بود.

-          مهدی خلجی: حزب توده که مارکسیسم را از راه ترجمه ها و تفسیرهای روسی آن می شناخت، انقلاب و جنبش قهرآمیز را برنامه اصلی خود می دانست و به خشونت در مقام یگانه شیوه عمل سیاسی، مشروعیت می بخشید.

 امیرخسروی با تأبید این نکته، نشان می دهد که هر چه به سمت بهمن 57 نزدیک می شویم، بذری را که حزب توده کاشته بود، بارورتر می شود و گروه های سیاسی ای که از حزب توده منشعب شده اند، در انقلابی گری حتی از حزب توده نیز پبشی می گیرند و کوبنده بر طبل خشونت، ( و آن ها ) حزب توده را به مداراگری متهم می کنند.

بابک امیر خسروی: یکی از اشکالات نیروهای چپ این بود که لنین زده بودند. لنینسم چراغ راهنمای ما بود، اندیشه راهنمای ما بود. چپ مائوییسم بود. یعنی جوان روشنفکری که کشیده می شد به مبارزه های سیاسی، بلافاصله آن را در کتاب های لنین و آثار مائو و هوشی مین جستجو می کرد. گوهر تفکر لنین، قهر است. گوهر تفکر او این بود که باید انقلاب کرد و می گفت هرقدر عمیق تر و هرقدر مبارزه خشن تر، دمکراسی بهتر. درست و اصلا و به کلی وارونه فکر می کرد. واین جوانها طبعا از لحاظ ایدئولوژیک بود که دنبال کار مسالمت آمیز نمی رفتند. آن روز ها من یادم است که به حزب توده ایران می گفتند رفرمیست هستند اینها. به ما می فتند رفرمیست. به ما می گفتند بلشویک. یعنی این روحیه انقلابی گری را یکی از فضیلت های خودشان می دانستند بنابراین دنبال تفنگ بودند و دنبال این تئوری مائو که می گفت قدرت از دهانه تفنگ می آید بیرون.

-          مهدی خلجی: پیشینه استفاده از خشونت به عنوان ابزاری سیاسی، بی گمان به قبل از شهریور بیست برمی گردد.؟

 میرزاصالح گمان دارد که خشونت به شکل امروزی آن، اساساً دستپخت چپگرایان است و رادیکالیسم و خشونت تاریخی آنها در هر دوره، زمینه ای برای تقویت استبداد سیاسی شد.

غلامحسین میرزا صالح: جناح چپ یا جریان چپ یا هر اسمی که می شود برایش گذاشت، از آغاز فعالیت در ایران برنامه اصلی اش ایجاد ترور و وحشت بود. اولین اقدام تروریستی گروه های چپ به وسیله انجمن تبریز صورت گرفت و آن ساختن اولین بمب در ایران بود و استفاده از پست برای اولین بار در تاریخ منطقه. یعنی برای اولین بار بود که یک بمب را در ایران ساختند و به وسیله پست برای یک کسی فرستادند و آن شخص هم شجاع نظام بود که هم شجاع نظام و هم شجاع لشگر پسر او، هر دو کشته شدند. بر خلاف آن جریان آرامی که از فراموشخانه شروع شد و به تشکیل مجلس انجامید و گروه های سیاسی کاملا داخلی که فعالیت خودشان را شکل دادند، یک باره یک گروه آنارشی وابسته به تشکیلات خارجی خودش را داخل این جریان آرام داخلی کرد و مقدمات را برای خارج شدن این فرایند از مسیر اصلی اش فراهم کردند. اقداماتی که باعث شد شاه نگران بشود و بترسد و دست به کودتا بزند و قدرت مجلس کم بشود و در نتیجه شرایط کلی فراهم بشود برای ظهور یک دولت مرکزی در ایران.

-          مهدی خلجی: رادیکالیسم سیاسی، دور بودن از واقعیت های جامعه ایران و وابستگی به ابرقدرتی خارجی، برنامه ریزی احزاب چپ را از چارچوبی ملی خارج می کرد، چرا که برای آنان منافع حزب کمونیست مادر، بر منافع آنچه طبقات زحمتکش می خواندند، تقدم داشت. احزاب چپ، نه تنها نتوانستند در پیچ های سرنوشت ساز تاریخ ایران، تصمیمی ملی بگیرند، که درست به دلائلی که گفته شد، مطالبات سیاسی و اجتماعی جامعه را افزایش می دادند تا ماشین رادیکالیسم نیرو بگیرد و ضرورت خشونت توجیه شود. ؟

غلامحسین میرزا صالح: این حزب (توده) از همان آغاز برنامه هاش هیچگونه پایه و اساس ملی نداشت. حتی چیزهایی می خواست که در آن زمان برای کشورهای اروپایی هم دست نیافتنی بود. در واقع در 1907 در حزب دمکرات خراسان که در تهران هم پخش شده اعلامیه اش، در 1907 برای همه مردم حق رای عمومی می خواهد، حق اعتصاب برای کارگران می خواهد، تقسیم املاک اشراف را توصیه می کند، 8 ساعت کار برای دهقانان تقاضا می کند که هیچکدام اینها اصلا در جامعه ایران شناخته شده نبود و اعتنایی به آن نمی شد. جریان چپ به علت ماهیت بیگانه ای که داشت، هیچوقت نتوانست در آن مواقع حساس و بحرانی در تاریخ ایران، تصمیم درستی اتخاذ کند، بلکه از همان اول مطیع و فرمانبردار یک دولت خارجی بود. یعنی در دورانی خودشان را پرچمدار مبارزه با امپریالیسم نشان می دادند که درواقع درایران وضعیت شبه فئودالی وجود داشت.

-          مهدی خلجی: البته اکبر مهدی، استاد جامعه شناسی دانشگاه در امربکا، اینها را مشکلاتی عمومی برای همه احزاب چپ در جهان سوم می داند و به همبن سبب می اندیشد که گرایش چپ به دلیل آن که سرشت برنامه آن بر نفی حکومت استوار بود، نه تنها نتوانست با دولت موجود وارد تعامل سیاسی شود که حتی از آفربدن نهادهای مدنی پایدار و متناسب با نیازهای خود بازماند.

اکبر مهدی: چپ ایران تنها نبود که دچار این بیماری ها بود. تمام جنبش های چپ در کشورهای جهان سوم کمابیش دچار این مسئله بودند، به خصوص اگر آن بخششان که وابستگی و نزدیکی بیشتر با کشور شوروی داشتند در آن زمان. از آنجا که چپ همواره با دیدگاه آن زمان به مسائل نگاه می کرد، دولت ایران را عملا دست نشانده وبرده امپریالیسم می دانست به عنوان یک نقطه اضافه شده و مائده امپریالیسم و هدف عمده اش این بود که با امپریالیسم بجنگد و چپ اصلا حرکاتش حرکات نفیی بود و از آنجا که نفی می کرد، وارد هیچگونه تعاملی با دولت نشد و چون وارد تعاملی با دولت نشد و بده و بستانی نداشت در جامعه هم علاقه ای نشان نمی داد که نهادهای لازمی را به وجود بیاورد که بتواند با دولت در تعامل باشد مثل حزب و غیره.

-          مهدی خلجی: بر خلاف این دیدگاه امیرخسروی حزب توده را در حزبی با نفوذ و در تأسیس نهادهای مدنی، موفق ارزیابی می کند.

 بابک امیرخسروی:این تحلیل کاملا نادرست است. دوره ای را من اشاره می کنم که حزب توده ایران در ایران بود و یک دوره ای فعالیت اش علنی بود و قانونی بود و یک دوره ای فعالیت مخفی داشت دوره مصدق هم فعالیت نیمه علنی داشت. در این دوره ها اصلا این فرضیه به هیچ وجه درست نیست. حزب توده ایران در حقیقت، شورای متحد مرکزی کارگران را به وجود آورد در کارخانه ها اعتصاب های بزرگی راه انداخت. حتی اتحادیه های دهقانی داشت، آنهم در جامعه ای که دهقان ها بی سواد هستند و عقب مانده هستند. تشکیلات زنان به وجود آورد. برای جوانان تشکیلات به وجود آورد. برای دانشجویان سازمان به وجود آورد. برای معلمان تشکیلات به وجود آورد. در حقیقت، تشکل و آن چیزی که شما امروز به عنوان جامعه مدنی نمی گویید، در واقع پایه گذارش حزب توده ایران بود.

-          مهدی خلجی: احزاب چپ مردم را همیشه به نابودی حکومت موجود تشوبق می کردند، زیرا بر پایه نگرش حزبی آنها همه دولت های غیر کمونیست، تجسم شیطان امبریالیسم بودند.

غلامحسین میرزا صالح: جریان چپ با دست زدن به چنین اقداماتی سایر احزاب را مرعوب خود کرد. این حزب همیشه به مردم توصیه می کرد که بر ضد حکومت وقت خود باشد. حالا این حکومت با هرگرایشی که بود. این قبیل تبلیغات باعث وحشت گروه های میانه رو شد و آنها را به سوی نوعنی اقدامات ارتجاعی و خشونت آمیز سوق داد.

-          مهدی خلجی: دولت در برابر ابن رادیکالیسم سیاسی، خشونت و سرکوب را پیشه کرد و با افزابش درگیری میان آن دو، احزاب چپی دیگر نه به سان نهادهائی مدنی که در چشم دولت، اهرمی خطرناک و تهدیدکننده به نظر می آمدند و این هراس و سرکوب دوسویه، فعالیت احزاب چپ و از جمله حزب توده را زیرزمبنی کرد.

. بابک امیرخسروی: به خاطر سیاست ضد کمونیستی که در ایران و در جهان دو قطبی آن زمان حاکم بود، به طور کلی تمام توجه ساواک و سازمان امنیت ایران و دولت ایران متوجه جریانات چپ بود و عملا میدان را برای نیروهای اسلامی باز گذاشتند و حتی تا حدی تقویت کردند. حتی اینطوری مثلا بود که کمربند سبز دور اتحاد جماهیر شوروی کشیده بشود و مساجد عملا بعد از تعطیل کلوپ های حزبی و جلسات سخنرانی جزبی، تبدیل شد به تنها جایی که می شد حرفی زد و پیامی رساند و به همین علت بسیاری از افراد چپ ومترقی ایران هم برای اینکه بتوانند با مردم تماس بگیرند، به همین مساجد و حسینیه ها روی می آوردند. یک بار بازرگان را که محاکمه می کردند، گفت ما آخرین کسانی هستیم که با زبان صحبت می کنیم. دیگر تمام شد. و همینطور هم شد یعنی از درون همین نهضت آزادی، یک جریان انقلابی به نام مجاهدین در آمد و از جریان درون توده ایران جزنی ها و از درون جزنی ها، امیرپرویز پویان وسایر جریانات چپ لنینیستی در آمد و طبیعتا اینها هیچگونه تمایلی به اقدامات مسالمت آمیز نداشتند.

-          مهدی خلجی: جدا از برنامه سیاسی و ساختار حزبی چپ در ایران، تأثبر عمده تر این گرایش در آفریدن یک گفتمان سیاسی نبرومند بود که به آسانی رویکردهای دیگر فکری را تحت شعاع خود قرار داد و حتی بر مخالفان خود نیز تأثیری عمیق بر جا نهاد.

جواد طباطبایی: فکر می کنم که حتی جریان هایی که چپ نبودند در زمان انقلاب بسیار تحت تاثیر ایدئولوژی های چپ قرار داشتند و شاید بشود گفت فکر اولیه ایئولوژیک کردن دین و تبدیل دین به یک ایدئولوژی نظریه ای است که بخش اعظم آن از ایدئولوژی چپ گرفته شده و درواقع انقلاب اسلامی در شرایطی پیروز شد و موفق شد که به طور عمده همه جریان ها اعم از چپ و راست، اعم از مذهبی ها و غیرمذهبی ها، همه در داخل ایدئولوژی های چپ فکر می کردند یعنی همه مسئله سرنگونی را مطرح می کردند با توجه به عمل سیاسی و باتوجه به جریان و روند انقلابی.

-          مهدی خلجی: اگرچه برخی می گوبند حزب توده در میان کارگران و دهقانان پایگاه نداشت، ولی این واقعیت را انکار نمی کنند که کانون جاذبه ای عظیم برای روشنفکران دوران خود بود. گرایش روشنفکران به جریان چپ قدرت تئوریک آن را بالا می برد و همین قدرت نظری کشش آن را برای روشنفکران بیشتر می کرد، تا آن جا که اندیشه های رقیب مارکسیسم در فضای فکری آن زمان رنگ باختند.

غلامحسین میرزاصالح: حزب توده که درواقع جانشین حزب کمونیست شد از 1320 به اینسوی، تقریبا تمام روشنفکران ایران را از 1320 به بعد به نفع خودش مصادره کرد. 38 حزب دیگری که تا واقعه 28 مرداد 32، یعنی از 1320 تا 32 در ایران فعالیت داشتند به دلیل اینکه هیچ کس از روشنفکران و فرهیختگان وهنرمندان حاضر نبودند در این احزاب به دلیل تبلیغات شدید حزب توده عضویت پیدا بکنند، سبب شدند که این 38 حزب از نظر اندیشه و حزب دچار نوعی ضعف اساسی بشود. در واقع این 38 حزب به علت فقدان این عناصر روشنفکر، بیشتر به وسیله کارگزاران دولتی و دولتمردان تشکیل می شد.

بابک امیر خسروی: حزب توده ایران خوب یک اکیپ خیلی قوی روشنفکری داشت که هیچ سازمان چپ دیگری نداشت. خوب، ما افرادی مثل طبری داشتیم. افرادی داشتیم مثل خود کیانوری که بلد بود حرف بزند، استدلال بکند، منطق داشت و خود بهزادی بود، میلانی بود و یک اکیپ خیلی قوی از نظر تئوری برای آن دوران -- حالا ممکن است تمام اینها غلط باشد امروز -- ولی برای دوران آن زمان و برای آن جامعه لنین زده، حرفهای ما حرفهای افلاطون بود.

-          مهدی خلجی: با آن که اغلب ابن تحلیل گران باور داشتند که انقلاب در عمل و نظر تا اندازه بسیاری وامدار جریان چپ بوده است، اما

بابک امیرخسروی: در آستانه انقلاب اینطوری نیست که حزب توده ایران طرفدار سرنگونی بود. در درون رهبری حزب توده ایران دو تاحزب وجود داشت. اتفاقا یک حزب مال شادروان اسکندری بود که او طرفدار تحول آرام و مسالمت آمیز بود. او طرفدار این بودکه آقا نرید دنبال انقلاب. شما بروید دنبال انقلاب، آلترناتیو مانیستیم. آلترناتیو روحانیت است. اینها اگر بیایند روی کار، اولین قربانیان ما خواهیم بود. می گفت متحدین طبیعی ما جبهه ملی و دیگر نیروها هستند. چرا می خواهیم برویم دنبال سرنگونی و انقلاب.

چرا نمی خواهیم مشروطه را که این همه براش مبارزه شده واقعا زنده بکنیم. این تزی بود و این دبیر اول حزب بود و سر همین تز هم موقعیت خودش را از دست دادو از دبیراولی افتاد و کیانوری که در حقیقت خودش را انقلابی نشان می داد آمد جای او را گرفت و دبیر اول حزب شد و حزب را به این کجراهه کشانید. [1]



[1]  نقش حزب توده واحزاب چپ در پیروزی انقلاب سال 57: احزاب و انقلاب (بخش چهارم) - ۱۷/بهمن/۱۳۸۰ - مهدی خلجی

حزب توده ایران به دنبال چه نوع حکومتی در ایران بود؟

نوشته: نوروز دّرداری (فولادی)


حزب توده در ایران از بدو تاسیس خود در سال ۱۳۲۰ پیرو مکتب کمونیستی شوروی به رهبری ژوزف (یوسف) استالین بود. در همه سالهای فعالیت خود تا هنگام سقوط نظام شاهنشاهی ایران صرف نظر از هر گونه اقداماتی که در ایران صورت می گرفت اعم از مثبت و منفی با آن مخالفت می کرد. در همه این دوران تلاش داشت که رژیم سلطنی ایران را منهدم کند و حکومت کمونیستی را در ایران جا نشین کند ولی در هیچ یک نوشته های فراوان خود که در دوران رژیم شاهنشاهی چاپ و منتشر نمود و پس از آن در دهه اول انقلاب بسیاری از آنان تجدید چاپ شدند و نوشته های تازه فراوانی بر آن ها افزوده شد سخنی از نوع و محتوی نظام کمونیستی مورد نظر خود سخنی نگفته و نوشته شفافی در دست نیست. آن چه در این نوشته ها به صورت یکنواخت اشاره شده و می شود، حکومت دمکراتیک و یا حکومت توده مردم - پرولتاریا می باشد. این عنوان های یک نوع فریب است چون که ظاهر کلمات همان ادبیات مرسوم است اما معنی آن متفاوت و تنها در دست سردمداران اصلی حزب است. در این نوشته نمی توان به راحتی درک کرد که این حکومت چیست و درونش چه دارد در نوشته های نظریه پرداز معروف  حزب طبری و کتاب های سایر سایران حزب توده هم  شرح و بسط روشنی دیده نمی شود. در این نوشته کوتاه ما با درون مایه (آزادی ؟؟) مورد نظر توده ای ها و نوع گسترش حکومت مردمیش از زبان سر دبیر روزنامه پراودای مسکو آشنا می شویم و به نوع حکومت دمکرات؟ و آزادی ؟ مورد آرزوی توده ای ها کشور مان آشنا می شویم که مبارزه آن ها با دیکتاتوری شاهنشاهی برای چه نوع آزادی کمونیستی بود. در نوشته های بعدی به سایر ترفند و سوء استفاده از ادبیات جاری مردم برای سر پوش گذاشتن بر نیات اصلی حزب سخن خواهیم گفت.


مبنا و جایگاه حکومت در حزب توده

نیکولای بوخارین (1888- 1938) یکی از برجسته ترین متفکران و تئوریسین های بلشویکها بود که بین سالهای 1918 تا 1929، سردبیری روزنامه پراودا (حقیقت) را  در مسکو بر عهده داشت. او همچنین یکی از بنیانگذاران بین الملل سوم (کمینترن) بود. سرانجام بوخارین در بیدادگاههای استالین (1938) به اتهام کذب خیانت محکوم و تیرباران شد. وی تحقق نظام کمونیستی را چنین شرح می دهد:

«  برای تحقق به نظام کمونیستی، پرولتاریا باید مجموعه قهر (زور) و کلیه قدرت را در دست گیرد. پرولتاریا تا زمانیکه صاحب چنین قدرتی نباشد و تا وقتی که برای مدت معینی به طبقه حاکم تبدیل نشده باشد، نمی تواند دنیای کهنه را سرنگون بسازد. خود بخود قابل فهم است که بورژوازی بدون مبارزه، مواضع خود را تخلیه نخواهد کرد. زیرا برای آنها کمونیسم یعنی از دست دادن مواضع قدرت سابق، از دست دادن آزادی - مکیدن خون کارگران، از دست دادن حق سود، بهره، رباخواری و از این قبیل.

از این روست که انقلاب کمونیستی پرولتاریا، تغییر شکل کمونیستی جامعه، با خشم آگین ترین مقاومت استعمارگران برخورد می کند. اکنون وظیفه حاکمیت کارگری عبارت است از در هم شکستن بی رحمانه این مقاومت. ولی از آنجا که این مقاومت به طور اجتناب ناپذیر بسیار قوی خواهد بود، حکومت پرولتاریا همی می بایستی دیکتاتوری کارگران باشد. تحت عنوان دیکتاتوری نوعی حکومت قاطع و مصمم در سرکوبی دشمنان تفهیم میگردد.

بدیهی است که در چنین موقعیتی صحبتی از آزادی برای همه انسانها نمی توان در میان باشد. دیکتاتوی پرولتاریا با آزادی بورژوازی سر سازش ندارد. این دیکتاتوری درست از آن جهت ضروری است که آزادی بورژوازی را از او سلب نماید و دست و پایش را ببندد و هر گونه امکان مبارزه با پرولتاریای انقلابی را از او بگیرد. هر قدر مقاومت بورژوازی بزرگتر باشد، هر چه نا امیدانه تر قوایش را جمع کند، هر چه خطرناکتر گردد، به همان درجه هم باید دیکتاتوری پرولتاریا محکم تر و بی گذشت تر باشد، دیکتاتوری ای که در موارد استثنایی از اقدام به ترور نیز خودداری نکند.

 

تنها بعد از به زانو در آوردن کامل استثمارگران، بعد از سرکوبی مقاومتنشان، وقتیکه برای بورژوازی دیگر امکان صدمه زدن به طبقه کارگر وجود نداشته باشد، دیکتاتوری طبقه کارگر خفیف تر خواهد شد، در این میان بورژوازی سابق به تدریج خود را با طبقه کارگر د ر هم می آمیزد. دولت کارگری به مرور از بین می رود و تمام جامعه، به یک جامعه کمونیستی بدون هر گونه جدائی طبقاتی تبدیل میگردد.

تحت (حکومت) دیکتاتوری پرولتاریا، که فقط یک دستگاه گذر است، وسایل تولید همانطور که در ذات آنست، نه به تمام جامعه ، بلکه فقط به پرولتاریا و سازمان دولتی آن تعلق دارد.

طبقه کارگر، یعنی اکثریت مردم، تمام وسایل تولید را بطور موقت در انحصار خود میگیرد. به همین علت در اینجا مناسبات تولیدی کمو نیستی کامل موجود نیست در اینجا هنوز جدائی طبقاتی جامعه وجود دارد. هنوز یک طبقه حاکمه، یعنی پرولتاریا، انحصار تمام وسایل تولید توسط این طبقه جدید، یک قهر دولتی ( قهر پرولتری) که دشمنان خود را سرکوب میکند، موجود است.

اما به همان نسبت که مقاومت سرمایه داران، مالکان، بانکداران، ژنرالها و اسقف های سابق در هم شکسته می شود نظام جامعه دیکتاتوری پرولتاریا نیز بدون هر گونه انقلابی به مرحله کمونیستی وارد میگردد. دیکتاتوری پرولتاریا نه فقط اسلحه ای برای سرکوبی دشمن، بلکه در عین حال اهرمی است برای دگرگونی اقتصادی.

 از طریق این دگرگونی باید مالکیت اجتماعی جایگزین مالکیت خصوصی وسایل تولید گردد. این دگرگونی باید وسایل تولید و ارتباط را از چنگ بورژوازی بیرون بیاورد ( سلب مالکیت کردن). اما چه کسی مجبور است و باید آنرا انجام دهد؟ بدیهی است که این کار یک فرد نیست، اگر این کار را چند نفر و یا حتی گروههای کوچک انجام دهند در بهترین حالتش یک تقسیم حاصل می شود و در بدترین حالت به چپاولی ساده تغییر ماهیت میدهد.

از اینرو قابل درک است که سلب مالکیت بورژوازی باید از طریق قهر (زورگویی)  متشکل پرولتاریا عملی گردد و این قهر متشکل درست همان دیکتاتوری دولت کارگری است.[1]



[1] از کتاب «الفبای کمونیزم» نوشته ی «بوخارین» و «پرئوبراژنسکی»- باز تکثیر نشرکارگری- سوسیا لیستی.آرشیو مارکسیست ها در اینترنت - https://www.marxists.org/farsi/archive/bukharin/works/1920/diktatoriye-poroletaria.htm

سرنوشت ایرانیان مهاجر به کشور روسیه شوروی

عصر ایران - مهاجرت سوسیالیستی (Sosialist Migration) اصطلاحی است در اشاره به مهاجرت سوسیالیست‌ها و کمونیست‌های اقصی نقاط جهان به کشورهای سوسیالیستی بلوک شرق به ویژه اتحاد جماهیر شوروی.

این مهاجران معمولا متعلق به کشورهای جهان سوم یا کشورهای ناپیشرفتۀ اروپایی بودند، مثل یونان.

در ادبیات سیاسی ایران، اصطلاح "مهاجرت سوسیالیستی" بیشتر در مورد مهاجرت سیاسی ایرانیان به شوروی و کشورهای اقماری‌اش به کار می‌رود. اکثر این مهاجران، طبیعتا چپگرا بودند.

از آنجایی که سوسیالیست‌ها و کمونیست‌های ایرانی در سدۀ اخیر چهار موج عمدۀ مهاجرت به کشورهای بلوک شرق به ویژه شوروی را رقم زدند، اصطلاح "مهاجرت سوسیالیستی" در ادبیات مارکسیستی تا حد زیادی یادآور مهاجرت چپگرایان ایرانی را نیز تداعی می‌کند.

«مهاجرت سوسیالیستی»؛ از ظهور رضاشاه تا انحلال حزب توده

پس از کودتای 1299 و استقرار حکومت رضاخان، نخستین موج مهاجرت سوسیالیستی در ایران رقم خورد. موج دوم در 1325 پس از انحلال فرقۀ دموکرات آذربایجان رقم خورد.

پس از کودتای 28 مرداد، سومین موج مهاجرت سوسیالیستی در ایران پدید آمد و چهارمین موج هم پس از بهمن 1361 به دنبال انحلال حزب توده و سایر سازمان‌های چپگرا رقم خورد.

ایرانیان چپگرا، پیش از مهاجرت، جامعۀ شوروی را کعبۀ آمال سوسیالیستی خودشان می‌دانستند ولی با مشاهدۀ واقعیات سیاسی و اجتماعی شوروی، عمیقا سرخورده می‌شدند. با این حال هرچه زمان جلوتر می‌آمد، از وخامت اوضاع نیز کاسته می‌شد.

مهاجران موج اول، یعنی کسانی که پس از سال 1299 (یعنی در دهۀ 1930) به شوروی گریختند، در اوج دوران استالینیسم وارد شوروی شدند و بسیاری از آن‌ها پس از مدتی اعدام یا به سیبری تبعید شدند.

تورج اتابکی، مورخ، در تحقیقاتش نشان داده است که 5 هزار سوسیالیست و کمونیست ایرانی در دوران حکومت استالین در شوروی اعدام شدند. بسیاری از اعدام‌نشدگان نیز در بدترین شرایط ممکن در سیبری یا نقاط دورافتاده و سرد شوروی، به سختی زندگی کردند تا مرگشان در غربت فرا رسید.

از بین یونانی‌های چپگرایی که به شوروی مهاجرت کرده بودند نیز 50 هزار نفرشان در شوروی استالینیستی اعدام شدند.

ایرانیان سومین موج مهاجرت سوسیالیستی، اکثرا پس از مرگ استالین در شوروی به سر می‌بردند و به همین دلیل گرفتار اعدام‌های عجیب و بی‌دلیل حکومت استالین نشدند. اگرچه در شرایط چندان خوبی هم نمی‌زیستند.

مهاجران موج چهارم، در اواخر عمر حکومت شوروی وارد این کشور شدند و از حیث استانداردهای حقوق بشری با شرایط بهتری مواجه بودند ولی زندگی در شورویِ گرفتار در انبوه مشکلات اقتصادی، برایشان دشوار بود.

«مهاجرت سوسیالیستی»؛ از ظهور رضاشاه تا انحلال حزب توده

حدود 9 سال پس از ورود آن‌ها به شوروی، این کشور فروپاشید و اکثر ایرانیان سوسیالیست و کمونیست، به تدریج از شوروی راهی اروپای غربی شدند. افراد مرفه‌تر توانستند خودشان را به آمریکا برسانند.

برخی از این چپگرایان در اروپای غربی و آمریکا از سوسیالیسم و کمونیسم و مارکسیسم دست کشیدند، ولی بیشتر آن‌ها در قلب جهان سرمایه‌داری به نفی سرمایه‌داری و دفاع از حقانیت مارکسیسم و تحقق‌پذیری سوسیالیسم و کمونیسم ادامه دادند.

 

(نوروز دَرداری ـفولادی)