اولین گزارش اوضاع ایران در این پرونده: گزارشی است که توسط دبیر دوم سفارت آمریکا در مورد وضعیت ایران در بهمن ماه ۱۳۳۰ تهیه و ارسال شده است. در این گزارش ضمن اشاره به سوابق تاریخی و تجاوزات روسیه و شوروی به ایران و مقاصد آن کشور تجزیه و تحلیل شده است..در این سند به سپهبد رزم آرا نخست وزیر ایران اشاره ای شده و سیاست وی را همراه مماشات و تفاهم با این کشور ارزیابی کرده است.در مورد حزب توده و همکاری و همراهی آن با دولت مزبور تاکید و این حزب را بازوی فشار دولت مزبور در ایران نامیده است.. رزم آرا حدود یکسال قبل از این گزارش در ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ توسط فداییان اسلام ترور شد.
حاجعلی رزمآرا (۱۰ فروردین ۱۲۸۰ – ۱۶ اسفند ۱۳۲۹) نظامی و سیاستمدار ایرانی، سپهبد نیروی زمینی ارتش شاهنشاهی و نخستوزیر ایران بود. رزمآرا در ۱۶ اسفند سال ۱۳۲۹ توسط خلیل طهماسبی یکی از اعضای گروه فدائیان اسلام در محوطه مسجد شاه تهران ترور شد.
رزمآرا قصد داشت قرارداد الحاقی نفت (معروف به قرارداد گس-گلشائیان) را در مجلس به تصویب برساند، اما مخالفت جدّی و گسترده جبهه ملی به وی اجازه این کار را نداد که این امر موجب شد که او در ۵ دی ۱۳۲۹ لایحه قرارداد الحاقی را از مجلس پس بگیرد.
اندیشه ملی شدن نفت در میان مردم گسترش یافته بود و رزمآرا توان مقابله با آن را نداشت. با این حال هنگام معرفی هیئت وزیران به شاه و مجلسین، شش وزارتخانه دولت او وزیر نداشت و کابینه بدون وزیر امور خارجه، راه، پست و تلگراف، کار و دارایی تصویب شد. در مجلس سنا احمد متیندفتری، سید محمد تدین، سرلشکر فضلالله زاهدی، حسین دادگر، محمود حسابی و عبدالحسین نیکپور هیچگاه از مخالفت با رزمآرا دست برنداشتند.در مجلس شورای ملی نیز فراکسیون هشتنفری جبهه ملی به رهبری محمد مصدق با او از در جنگ برآمدند
فردای قتل رزمآرا، در روز ۱۷ اسفند ۱۳۲۹ کمیسیون نفت، پیشنهاد ملی کردن صنعت نفت را تصویب و اعلام کرد. قانون ملی شدن صنایع نفت در مجلس شورای ملی در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۲۹ و در مجلس سنا در تاریخ ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ به تصویب رسید.
علاء وزیر دربار بعد از کشته شدن رزمآرا در اسفند ۱۳۲۹ نخستوزیر شد تا ششم اردیبهشت ۱۳۳۰ که به صورت ناگهانی استعفا داد بر سر کار بود.
پس از استعفای علا محمد
مصدق در هشتم اردیبهشت ۱۳۳۰ تا مرداد ماه ۱۳۳۲ نخست وزیر ایران بود. اشاره به
وضعیت و موقعیت ایران در برابر روسیه شوروی که در این گزارش آمده است، مربوط به
دوره های پیشین تا دوران نخست وزیری دکتر مصدق در سال ۱۳۳۰ می باشد.
سند شماره یک گزارش ارسالی از سفارت (آمریکا) در ایران به وزارت امور خارجه: شماره 679 تهران دوم بهمن 1330.
موقعیت کشور شوروی در ایران : [در اینجا فهرست مطالب حذف شده است.]
معرفی: به نظر می رسد هیچ چیز برای برنامه ریزان شوروی، جالبتر از شنود گفتگوهای نشست دفتر سیاسی در حین بحث در مورد مشکل ایران، نمیتوانست باشد. اینجا (ایران) سر زمینی است که آنها و پدربزرگهایشان و حتی پیشینیانشان سالها برای تصرف وکنترل آن تلاش کردهاند. آنها ترفندهایی اغوا کنند یا تهدید کنند را یکی پس از دیگری از کلاه بیرون کشیده اند تا ایرانی ها را به تسلیم وادار کنند، ، اما مشکل هنوز حل نشده است. البته ما فقط می توانیم در مورد آنچه در مد نظر و خواسته برنامه ریزان شوروی است حدس بزنیم. با این حال، میتوان تکنیکهای مختلفی را که در سالهای اخیر در اینجا (در ایران ) توسط شوروی استفاده شده است، مطالعه کرد و انگیزههای نهفته در آن اقدامات را تحلیل کرد.
این مطالعه در راستای همین هدف تهیه شده است. در حالی که باید خاطر نشان کرد که هر گونه نتیجهگیریهای بهدستآمده ، همچنان باید در محدوده حدس و گمان باقی بماند، اما شاید بتوانیم از الگوی رویدادهای گذشته، نشانههایی در مورد آنچه آینده به همراه خواهد داشت، را کشف و روشن کنیم.
پیشینه تاریخی:
گذشته قرار است پیش درآمد آینده باشد. آن چه که تاریخ نشان میدهد، همان فشار مستمر روسها بر ایرانیها برای مدت بیش از دویست سال گذشته است که همواره ادامه داشته است. تلاش روسیه برای توسعه سرزمین های خود اولین بار در زمان پتر کبیر رخ داد که در جنگ با ایرانی ها در سال 1722م (۱۱۰۱ ش ) ، عملاً تمام سواحل غربی و جنوبی دریای خزر را که در دست ایران بود تصرف و اشغال کرد. در سال 1800م (۱۱۷۹ ش) روسیه ،گرجستان ایران را هم ضمیمه خود کرد. سپس ایران مجبور شد به ناپلئون دربرابر تجاوزات روسیه پناه ببرد. به این امید که از این طریق گرجستان را پس بگیرد. اما، هنگامی که جنگ روسیه و ایران در سال 1813 م (۱۱۹۰ش ) به پایان رسید، ایران نه تنها مجبور شد از تمام ادعاهای خود در مورد گرجستان صرفنظر کند، بلکه تمام قلمرو ایران را در شمال رود ارس را هم به روسیه واگذار کند، به جز دو منطقه کوچک که در یک رویارویی بعدی آن ها هم از دست رفتند. سپس روسها بر کنترل ترکستان متمرکز شدند. بخش خوبی از شمال ایران در آن زمان روسی شده بود و مرز روسیه حدود هزار مایل به تهران نزدیکتر شده بود. پس از آن، دولت شوروی بر نفوذ اقتصادی در ناحیه شمالی آنچه که از ایران باقی مانده بود، را به کار برد و به کمک قرارداد 1907 م (۱۲۸۶ ش) که بر اساس آن روس ها و انگلیسی ها ایران را بین خود تقسیم کرده و هر یک حوزه های نفوذ جداگانه ای برای خود را مشخص کردند، این اقدامات به اهداف شوروی در ایران کمک زیادی کرد. سرانجام، روابط ایران و روسیه در سال 1921 م (۱۳۰۰ش)، زمانی که شوروی معاهده دوستی با ایرانیان را امضا کرد، روابط دو کشور مرحله کاملاً جدیدی را آغاز کرد.
آن معاهده، به جز برخی مقررات مربوط به حق شوروی برای ورود نیروهایش به ایران، در صورت ورود سربازان خارجی، قطعاً به نفع ایران بود. شوروی در همان زمان قرارداد 1907م (۱۲۸۶ش) در مورد تقسیم ایران بین انگلستان و روسیه را محکوم کرد. رضاشاه همزمان در صحنه ظاهر شد و از این زمان اوضاع ایران ثبات بهتر و بیشتری به دست آورد.
دوره ای که این مطالعه به آن مربوط می شود از سال 1941(۱۳۲۰ در جنگ جهانی دوم) شروع می شود، زمانی که شوروی و انگلیس (و بعداً خودمان) یعنی کشور آمریکا به کشورایران لشکر کشی کردند، رضا شاه خلع شد و تمام امکانات موجود در ایران در طول جنگ تحت اشغال سه قدرت بزرگ قرار گرفت. . جالب است بدانید که حزب توده تقریباً در همان زمان در ایران تاسیس شد.
تاریخ اشغال ایران مملو از نمونه هایی است از روش های متعدد دخالت شوروی بر خلاف معاهده سه جانبه در امور داخلی ایران می باشد. این مداخله در درجه اول در مناطق تحت تسلط ارتش شوروی (در شمال ایران) صورت گرفت. اقدامات بسیاری از فرماندهان شوروی در هنگام اشغال ایران، استفاده از قدرت نظامی خود برای پیشبرد رشد حزب توده جدید و تبدیل آن به ویژه به یک اهرم کمونیستی قابل توجه است. تظاهرات زیادی در راستای مقاصد شوروی توسط حزب توده در تبریز و سایر شهرها برگزار شد ولی نیروهای امنیتی ایران توانستند با سرکوب تظاهرات از اقدامات خرابکارانه آن جلوگیری نمایند. در همان زمان، مأموران شوروی با پشتکاری مداوم روی کردهای ایران کار کردند و وعده کردستان خودمختار را به آن ها دادند. شواهد بسیاری ازاین دست دخالت شوروی در امور ایران در دست است. با این حال، از نقطه نظر گذشته، آنچه مهم به نظر می رسد این است که حتی قبل از امضای بیانیه تهران برای خروج سربازان اشغالگر، شوروی ها قبلاً شروع به ایجاد سازمانهایی کرده بودند و بدون شک امیدوار بودند در نهایت منجر به جذب و جدایی مناطق شمالی از ایران شود. .
اهداف شوروی (در ایران):
به نظر می رسد که بررسی فعالیت های اخیر شوروی در قبال ایران نشان می دهد که عملیات همسان سازی از نظر آنها دو مرحله ای است. یکی این که سیاست شوروی در صدد است که از طریق تصاحب سر زمین های مجاور باکو نسبت به ایمن سازی این منطقه اقدام کند. چون مجاورت میادین نفتی باکو و آسیب پذیری آنها در برابر حملات هوایی، زیاد است و قطعاً ایجاد یک حائل محافظ در جنوب آن ایمنی آن را بسیار مطلوب و بهتر می کند. خاک ایران در واقع مانند دشنه ای به سمت باکو نشانه می رود.
این نظریه چندین سال پیش با بیانیه یکی از وابسته های نظامی شوروی سابق تأیید شد. آن مقام نظامی در هنگام بحث درباره «تهدید» اتحاد جماهیر شوروی چنین خاطر نشان کرد که با حضور میسیون و مأمورین نظامی آمریکا در ایران این تهدید موجود است ، گرچه دولت شوروی نمی توانست مناطق نفت خیز و تاسیسات نفتی را پنهان کند ولی بسیاری از کارخانهها، و آشیانه های هواپیما و غیره را در پناهگاهای زیر زمینی قرار داده بود. حضور پرسنل نظامی بالقوه متخاصم (نظامیان آمریکا در ایران )در مجاورت چنین مناطق مهم و ضروری باید منبعی دائمی برای نگرانی شوروی باشد.
مرحله دوم عملیات همسان سازی، یعنی جذب آنچه از ایران پس از تصاحب منطقه شمالی باقی مانده بود، هم آسان و هم دشوار خواهد بود. جدا کردن منطقه شمالی از خاک ایران، تهران را کم و بیش در وسط بیابان رها می کرد. با این اشغال، بخشی از عرضه مواد غذایی ایران را می توان قطع کرد یا به میل خود روشن و خاموش کرد. بخش خوبی از جمعیت کشور ایران و بسیاری از زمین های حاصلخیز و مولد آن با اشغال شمال ایران از بین خواهند رفت. و توازن کشور می تواند به راحتی از منطقه تحت کنترل شوروی با ایرانیان آموزش دیده برهم زد و تحت کنترل داشت. مشکل این قضیه هنگامی رخ داد که انگلیسی ها درمنطقه جنوب ایران که تحت کنترل آن ها بود احساس خطر کردند.
بدون شک عوامل متعدد دیگری هم در موقعیت ایران وجود دارد که باید برای کرملین مهم باشد. مطمئناً این خواسته و هدف شوروی در استراتژی جهانی هم مورد توجه سایرین قرار خواهد گرفت و کنترل شوروی بر منطقه شمال غربی ایران تأثیر مهمی بر موقعیت کشور ترکیه خواهد داشت.
با این حال، این در درجه اول بستگی به قدرت نظامی دارد . همچنین عراق و کشورهای واقع بین آن و سواحل شرقی مدیترانه تحت تأثیر نفوذ ایران قرار خواهند گرفت. با این حال، این مطالعه ضمن شناخت اثرات بیرونی احتمالی، تنها به جنبه های درونی مسئله می پردازد.
ایرانیان و کمونیسم :
تعداد کمونیست های واقعی در ایران نسبتاً بسیار کم است. یک تخمین خوب احتمالاً یک نفر درهر هزار نفر خواهد بود. از سوی دیگر، اعضای ایرانیانی که در اثر استیصال و مشکلات ناشی از وضعیت ناخوشایند کارخانجات، به حزب توده نظر دارند و یا با آن همدردی می کنند، بسیار قابل توجه است. برای کسی که با ماهیت شدیداً خودخواهانه و فردگرایانه ایرانیان آشنا باشد، تصور موقعیتی که در آن بیشتر آنها منافع شخصی خود را برای رسیدن به یک آرمان تحت تأثیر قرار دهند، دشوار است. در واقع، اگر شورویها میتوانستند بیش از تعداد انگشت شماری از افرادی را بیابند که حاضر باشند، خود را برای پیشرفت کمونیسم قربانی کنند، احتمالاً کشورایران خیلی پیش از این توسط شوروی جذب و اشغال میشد. و مطمئناً ایرانیها به خوبی درک میکنند که سرزمینی که در آن زندگی میکنند مدتهاست مورد طمع روسها بوده است. عواملی وجود دارند که باید مشکلات ارتباط جمعی را افزایش دهند. با وجود این، عوامل قوی ای هم به نفع شوروی وجود دارد. حکومت ایران همانطور که در سالهای اخیر وجود داشته است فاقد اولین شرط حاکمیت، یعنی توانایی حکمرانی مؤثر بوده است. علاوه بر این، مردم باور و اعتقاد خود را از دولت ایران از دست داده اند. از نظر آنها دولت صرفاً یک ساختار الیگارشی است که به منظور تقسیم عواید ناشی از فساد با افراد معدودی وجود دارد. همین فقدان انسجام در بدنه اجتماعی است که توده عظیم ایرانیان را به جستجوی «تغییر» سوق میدهد و بیش از پیش احساس میکنند که اگر کمونیسم تنها عامل موجود است که از طریق آن میتوان سرخوردگی کنونی آنها را برطرف می کند، پس کمونیسم باید پذیرفته شود. با کاوش در ذهن ایرانیان امروز، به طور فزاینده ای با این آرزو مواجه می شویم که رضاشاه دیگری ظاهر شود و هرج و مرج کنونی را به نظم برساند. احساسات ایرانیها در این راستا البته حائز اهمیت است. برخی به یک دیکتاتور "تحصیل کرده" بسنده می کنند. برخی به دنبال یک فرد"درستکار" هستند. در حالی که این فکر هرگز بیان نمی شود، چیزی که همیشه به طور ضمنی بیان می شود این است که حکومت مردم بر خود - شکست خورده است.
و این همان جست و جوی برای نظم است، برای تقلیل نظام اجتماعی به مبنایی که برای فرد معنایی داشته باشد، که یکی از عوامل راندن مردم به اردوگاه توده است. به عنوان مثال، دو عکاس لایف که اخیراً به آذربایجان سفر کرده بودند، گزارش دادند که با افراد خاصی در آن منطقه برخورد کردند که هنوز از دستاوردهای رژیم به اصطلاح "دموکراتیک" صحبت می کردند.
یک ایرانی معمولی که هوادار توده می شود این کار را عمدتاً به این دلیل انجام می دهد که توده قول می دهد از شر رژیمی خلاص شود که او یاد گرفته است آن را تحقیر کند و مطمئن است این رژیم هیچ کاری برایش نخواهد کرد. و این باور همیشگی مبنی بر اینکه دین اسلام به عنوان سنگری در برابر گسترش کمونیسم عمل خواهد کرد، بیشتر نمایانگر خیال بافی است، زیرا به نظر می رسد که مساجد مسلمانان در ایران به همان اندازه دولت فاسد هستند و به همان اندازه از آن بی خبرند. ایرانیان در این دوره برای حل مشکلات خود واقعاً به غرب نگاه نمی کند،و باوری به کمک آن ندارند. زیرا او اکنون عموماً این باور را پذیرفته است که غرب می خواهد از او برای اهداف خود سوء استفاده کند. و، ناخودآگاه، بسیاری از نفرتی که آشکارا نسبت به انگلیسی ها ابراز می شود، در واقع منشأ بسیار عمیق تری دارد. تا حد زیادی از این واقعیت ناشی می شود. این امر عمدتاً از این واقعیت ناشی میشود که غرب، عمدتاً از طریق ابزار انگلیسیها که برای مدت طولانی در اینجا بودهاند، بر سبک زندگی سنتی ایرانیان هیچ اثری نداشته و تغییری صورت نداده است.
تردید وجود دارد که کمونیسم برای تعداد بسیار محدودی از ایرانیان جذابیت واقعی داشته باشد. از سوی دیگر، کشور در وضعیتی است که می توان آن را یک وضعیت انقلابی جنینی نامید و به دنبال ابزاری برای انجام کاری است که واقعاً هنوز آن را درک نکرده است. کمونیسم وسیله ای را ارائه می دهد که تحت آن می توان رژیم را مورد حمله قرار داد و خطاها را جبران کرد. به نظر می رسد که جذابیت آن برای جوانان بسیار قوی است. به عنوان مثال، دانشگاه تهران با هستههای حزب توده جوانه می زند و به سرعت وضعیت مشابهی بر نظام دبیرستان ها تحمیل میشود. گروههای دیگر، مانند کارگران راهآهن، در حمایت از احساسات کمونیستی بازتر هستند. به نظر می رسد اکثر این گروه ها در یک چیز مشترک هستند، احساس نادیده گرفته شدن توسط سیستم اجتماعی موجود از نظر درآمد یا امتیاز، و به همین دلیل علت پذیرش کمونیسم اغلب در سطوح و طبقات پایین اجتماع است. . با این حال، پاسخ در این مورد عمیق تر از این به نظر می رسد. شاید بتوان آن را در رکود سیاسی و اجتماعی که از مشخصه کل خاور نزدیک و فروپاشی آهسته سازمانهای اجتماعی در آن است، جست و جو کرد.
در نهایت، اشتباه است اگر فکر کنیم که چون کمونیسم هیچ جذابیت اساسی ندارد و فاقد توانایی برای دگرگونی است و و نمی تواند در ایران گسترش یافته و فراگیر شود. زندگی ایرانی واقعاً مصلحتآمیز است و اگر این انتخاب به اجبار به تودهها تحمیل شود، احتمالاً کمونیسم را با این احساس میپذیرند که سرنوشتشان بدتر از حال حاضر نخواهد بود. از دیدگاه ما (آمریکاییان ) چنین تحولی مایه تأسف خواهد بود، در حالی که بدون شک ایرانیان در نهایت کمونیسم را به روش خود میپذیرفتند، اما بدون شک تغییرات اجتماعی اساساً مورد نیاز به درستی اتفاق میافتد و در جمعبندی نهایی نه شوروی و نه غرب اعتباری کسب نخواهند کرد. برای تأثیرگذاری بر تغییرات روشهایی که در سالهای اخیر توسط شوروی در تلاش برای جذب قلمرو ایران استفاده شده است ، چنین می باشد:
جالب است که به ترتیب زمانهای مختلف و ممکن، روشهای مختلفی را که شورویها در سالهای اخیر در تلاشهای خود برای اشغال و جذب خاک ایران به کار گرفتهاند، در نظر بگیریم. پایان جنگ جهانی دوم نقطه شروع خوبی است، زیرا در آن زمان بود که شوروی ظاهراً معتقد بود که زمینه برای الحاق آذربایجان ایران به شوروی فراهم شده است.
الف) تأسیس دولت عروسکی (حکومت پیشه وری)- شوروی پس از ورود و اشغال ایران، هیچ تمایلی برای خروج نیروهای خود از ایران بر اساس مفاد معاهده سه جانبه نشان نداد. در عوض در ایران ماند و از تشکیل دولت دست نشانده آذربایجان حمایت و محافظت کرد. قوام پیر و حیله گر برای بحث در مورد مسئله خروج نیروها به مسکو رفت، اما ظاهراً دست خالی برگشت. بعدها مذاکراتی از سوی وی با سفیر شوروی در تهران انجام شد و این مذاکرات منجر به امضای قراردادی شد برای ایجاد یک شرکت مشترک ایران و شوروی برای بهره برداری از نفت شمال شد. پس از عقد این قرارداد نیروهای شوروی از ایران خارج شدند و نیروهای ایرانی وارد آذربایجان شدند و قیام را سرکوب کردند. با این حال، چندین ماه بعد، وقتی که مجلس شورای ملی ایران از تصویب این قراردا خود داری کرد، شوروی دریافت که حتی امتیاز نفت شمال را هم ندارد.
توضیح شکست شوروی در این دو مورد دشوار است. در رابطه با فروپاشی دولت دست نشانده، آ ذربایجان برخی می گویند که عناصر کمونیستی باقی مانده در آنجا به اندازه کافی آموزش دیده و الهام گرفته نبودند، در حالی که شوروی ها انتظار نداشتند فوراً ارتش ایران وارد منطقه شود. در رابطه با معامله نفت هنوز هم می توان دو داستان را در تهران یافت:
الف) قوام شوروی را فریب داد و
ب) اینکه قوام قصد داشت امتیاز نفت شمال را به آنها بدهد اما مجلس او را نا امید کرد.
نیروهای دیگری نیز بر حادثه آذربایجان نقش داشتند. فشار سازمان ملل همراه با همدردی بزرگ بین المللی برای ایران کوچک بود که در مقابل غول روسیه ایستادگی می کرد. صرف نظر از دلایل شکست شوروی، یک چیز برجسته است و آن این است که نقشه های آنها، اگر با موفقیت انجام می شد، کنترل واقعی منطقه شمال غرب ایران را به آنها می داد.
ب) تکیه بر فعالیت حزب توده با از بین رفتن نیروهای خود و دولت دست نشانده، شوروی ها کم و بیش مجبور شدند به استفاده از ایرانیان در تلاش های خود برای براندازی تکیه کنند. این در درجه اول به معنای حزب توده بود. علاوه بر اینکه وجود این حزب برای شوروی بهترین ابزار موجود است، به نظر می رسد که شوروی بیش از آنچه که رویدادهای بعدی نشان می دهد، به حزب اعتماد کرده است.
حزب توده به دلیل ماهیت مخفیانه فعالیت هایش و همچنین به این دلیل که مانند بسیاری از چیزهای دیگر در ایران، به نظر می رسد آنچه که به عنوان بلوط کاشته شده بود، مانند تاک خربزه بیرون آمده و در همه جهات روییده است، بحث دشواری است. حزب توده در ابتدا یک سازمان ایرانی بود. اما شوروی ها ظاهراً سریعاً حزب را به عنوان یک کاتالیزور عالی تشخیص دادند که می تواند برای گرد هم آوردن گروه های ناراضی استفاده شود و از طریق آن انرژی های آزاد شده می تواند به سمت اهداف شوروی سوق داده شود.
( برکرفته از گزارش اسناد وزارت امور خارجه آمریکا) ترجمه نوروز درداری (فولادی)
- 37. یادداشت از دستیار مدیر دفتر برآوردهای ملی (لانگر) به مدیر اطلاعات مرکزی اسمیت- (آمریکا)
واشنگتن، 6 ژوئیه 1951.(۱۴ تیر ۱۳۳۰)
موضوع :تحولات ایران
1 در صورتی که بریتانیا یا ایالات متحده سیاست هایی را اتخاذ کنند که جریان نفت ایران به غرب را حفظ کند، این خطر وجود دارد که ایران مجبور شود برای کمک به اتحاد جماهیر شوروی متوسل شود یا دچار فروپاشی اقتصادی شود. در هر صورت، ایران احتمالاً ظرف چند ماه تحت سلطه کمونیست ها قرار می گیرد.
2. در حال حاضر به نظر میرسد که بریتانیا آماده است تا تأسیسات AIOC شرکت نفت در ایران را ببندد، همه پرسنل بریتانیا را از ایران خارج کند و نفت ایران را تحریم کند تا اینکه تابع شرایط ایران باشد. بعید است که این تاکتیک ها ایران را به پذیرش یک راه حل سازش ترغیب کند.
3. ظاهراً شرکتهای نفتی ایالات متحده قصد ندارند به کمک ایران بیایند، اما مانند شرکتهای نفتی بریتانیا، در حال برنامهریزی اصلاحاتی برای تأمین منابع جایگزین برای بازارهایی هستند که قبلاً نفت ایران تامین می کرد . ایالات متحده یک کمیته تامین نفت خارجی را به نمایندگی از 19 شرکت بزرگ آمریکایی فعال در خارج از کشور برای این منظور ایجاد کرده است. فعالیتهای این نهاد و نهادهای مشابه در بریتانیا و اروپای غربی، یافتن نفتکشها برای حمل و نقل و مشتریان برای خرید نفت خود هستند که کار را برای ایران دشوار میسازد، حتی اگر(ایران) تکنسینهای فردی از کشورهای مختلف برای حفظ تولید به دست آورد. جریان نفت از ایران ممکن است تا حدودی حفظ شود، اما احتمالاً بخش کوچکی از جریانی است که توسط AIOC حفظ می شود و احتمالاً درآمد کمتری نسبت به دریافتی از AIOC برای ایران فراهم می کند. اگر صنعت نفت ایران برای مدتی به طور کامل تعطیل شود، بازپس گیری بازارهای سابق ایران تقریبا غیرممکن خواهد بود. در صورت قطع نفت خام ایران، اروپا می تواند تقریباً بلافاصله با گسترش در سایر میادین و محصولات پالایش شده آن پس از حدود شش ماه با ساخت پالایشگاه های دیگر در اروپای غربی جایگزین شود.
4. اگر ایران نتواند نفت خود را به جهان غرب بفروشد، ممکن است برای کمک به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی مراجعه کند. به دلیل مشکلات حمل و نقل، اتحاد جماهیر شوروی احتمالاً نمی تواند برای مدتی بیش از بخش کوچکی از تولید بالقوه ایران استفاده کند. با این حال، با وجود تکنسین های روسی در میادین نفتی جنوب، ایران در مقابل غرب از دست خواهد رفت. و تثبیت ایران به عنوان یک اقمار شوروی فقط در طول زمان مشخص خواهد شد.
5. سیاست فعلی ایالات متحده در حمایت از شاه، گسترش کمک های نظامی، اقتصادی و فنی، و اعمال نفوذ ما بر ایران و بریتانیا در مناقشه نفتی، به سختی برای بهبود وضعیت مناسب به نظر می رسد. اگر ثبات ایران (و در نتیجه آسیب پذیری آن در برابر فشار کمونیست ها) به ادامه جریان نفت آن به غرب بستگی داشته باشد، سیاست گذاران ایالات متحده با سؤالات اساسی زیر مواجه می شوند:
(الف) آیا میتوانیم اجازه دهیم انگلیسیها ایران را رها کنند و اجازه دهیم صنعت نفت تعطیل شود، زیرا میدانیم که حتی در شرایط ایدهآل، احیای آن چندین ماه طول میکشد و در این بین ممکن است ایران مجبور شود برای کمک به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی مراجعه کند. یا ممکن است در داخل فرو بریزد؟
ب) اگر، همانطور که اکنون محتمل به نظر میرسد، انگلیسیها ایران را ترک کنند، تا کی میتوانیم به مصدق اجازه دهیم قبل از اینکه به کمک او بیاید «در آب خودش بپزد»؟
ج) آیا به نفع ماست که به ایران کمک کنیم تا صنعت نفت خود را حفظ کند، حتی اگر چنین کمکی طبق شرایط فعلی مصدق باشد؟
د) آیا اقدامات کنونی مصدق در واقع از نظر یک صاحب امتیاز خارجی کاملاً غیر منطقی و غیراقتصادی است؟
هـ) در صورت وجود، آیا به نفع ایالات متحده است که به یک شرکت نفتی آمریکایی برای اداره صنعت نفت ایران یارانه و کمک بدهد؟
(و) آیا بهتر است چنین روشی اتخاذ شود تا اینکه در تاریخ بعدی مجبور به استفاده از زور در ایران برای سرکوب قیام کمونیستی شویم؟
6. همه این سوالات مشکلات جدی را در رابطه با روابط ایالات متحده و بریتانیا ایجاد می کند. به نظر می رسد زمان به سرعت نزدیک می شود، اما زمانی که باید به آنها پاسخ داده شود، مگر اینکه غرب آماده باشد: (1) مبارزه برای حفظ آنچه در ایران به نظر می رسد با مذاکره قادر به حفظ آن نیست. یا (2) واگذاری ایران به کمونیسم.
- ویلیام ال. لانگر
- منبع: آژانس اطلاعات مرکزی، فایلهای NIC، شغل 79R00904A، جعبه 1، پوشه 2، یادداشت برای DCI (1951) (محتوا). راز هیچ اطلاعات پیش نویسی در مورد تفاهم نامه وجود ندارد.↩
NSC 107/2. پاورقی در اصل است. NSC 107/2 سند 35 است.]↩
چاپ شده از نسخه ای که دارای امضای تایپ شده لانگر است.↩
----------------------------------------------------------------------------------------------
برخی از اظهار نظرها در مورد حزب توده ایران را از زبان چالشگران مختلف مرور می کنیم: مهدی خلجی، یکی از مفسران سیاسی ، طی مصاحبه هایی با کارشناسان جامعه شناسی و علوم سیاسی و فعالان سیاسی سابق، به بررسی نقش حزب توده واحزاب چپ در عرصه سیاسی ایران معاصر می پردازد. وی در گفتگوهایی از غلامحسین میرزا صالح، جواد طباطبایی، بیژن حکمت، بابک امیرخسروی و اکبر مهدی مصاحبه کرده و نظر آنان را در باره این حزب پرسیده است و آنان هم در این باره اظهارنظر می کنند:
بیژن حکمت (از اعضای پیشین جنبش چپ) : احزاب به معنی واقعی کلمه شاید فقط در مورد حزب توده بشود گفت که در گذشته ایران به صورت یک حزب بروز کرده. سایر گرایش ها چه ملی و چه مذهبی و چه ملی - مذهبی، حالا که این اصطلاح مد شده، اینها هیچکدام از حالت یک محفل هایی که به هرحال ارتباط هایی با مردم داشتند، فراتر نرفتند. من منکر تاثیر اینها در روند حوادث جامعه مان نیستم. ولی از نظر ساختاری اگر توجه بکنید، هیچکدام اینها نه برنامه آموزشی داشتند و نه عضو گیری فعال می کردند و به هر حال جبهه ملی و نهضت آزادی هیچکدام نتوانستند تبدیل به حزب های واقعی بشوند.
- مهدی خلجی: حزب توده بر پایه مبانی ایدئولوژیک خود مدعی بود که نماینده منافع کارگران و دهقانان است، اما :
جواد طباطبائی، تاریخ نگار اندیشه سیاسی در پاریس، باور دارد که در آن دوره طبقه ای به عنوان طبقه کارگر یا دهقان نمی توانست وجود داشته باشد و به همین روی بود که حزب توده تصورات حزبی را با واقعیت های اجتماعی جامعه اشتباه گرفته بود و در لایه های مختلف جامعه ایران ریشه نداشت.
جواد طباطبایی: در جامعه ایرانی هنوز فردیت به آن معنایی که قبلا توضیح دادیم، ایجاد نشده بود. منافع مشخص طبقه کارگر هنوز به وجود نیامده بود. هنوز دهقانان آن طبقه به معنای جدید ترش که حزب کمونیست می توانست نمایندگی منافع آنها را بکند، هنوز به وجود نیامده بود. بنابراین حزب کمونیست ایران و حزب توده بعدا نماینده در واقع منافع آنها نبود بلکه توهم این را داشت که منافعی را نمایندگی می کند که آن منافع در داخل کشور است. بنابراین یک نوع تمایز و یک نوع جدایی به نظر من وجود داشت همیشه این ماند میان طبقات به قول حزب توده، طبقات زحمتکش و حزب زحمتکشان و این جدایی هرگز نتوانست که از بین برود. حزب توده بیشتر از آنکه بخواهد نمایندگی منافع و مسائل گروه های اجتماعی را در ایران بکند، که البته کمابیش یک چیزی را از این بابت منعکس می کرد، ولی نماینده تشکلی است که در بیرون از مرزهای ایران صورت گرفت، یا بهتر بگوییم، یک تحول بین المللی است که حزب توده در واقع نماینده آن هست در ایران.
اما بابک امیرخسروی، عضو پیشین حزب توده با این نظر موافق نیست. بابک امیر خسروی: این حرفها به نظر من اساسا نادرست است. اشکال ما اگر هست که هست، در این بود که از نظر ایدئولوژی ما وابسته به اتحاد شوروی بودیم و به خاطر این وابستگی ایدئولوژیک به اتحاد شوروی در جهان دو قطبی آن روز دچار یک سلسله خطاهای اساسی شدیم که خطاهای ما از جمله در مسئله امتیاز نفت شمال بود و در مسئله آذربایجان بود و به ویژه به ویژه در دوران ملی شدن صنعت نفت. اشتباهات ما بود که ما را به این روز انداخت، نه اینکه ما میان کارگران یا روشنفکران یا اقشار مختلف جامعه ایران نفوذ نداشتیم. معلوم است، جامعه ایران جامعه عقب افتاده ای بود. هشتاددرصد روستایی بودند. وقتی تهران، در روز 30 تیر، در اوج هیجان بود، روستاییان مشغول جمع آوری گندم بودند و کارهای کشاورزی. یعنی دور بودند از کارهای اجتماعی.
- مهدی خلجی: در عین حال وابستگی حزب توده به اتحاد جماهیر شوروی،امری نیست که از نظر تاریخی چندان مناقشه پذیر باشد.
غلامحسین میرزا صالح: این حزب و احزاب کوچکتر وابسته به آن از آغاز تا به انجام، یک تشکیلات ملی و میهنی محسوب نمی شدند بلکه وابسته به نیروهای چپ پراکنده در نواحی مرزی و بعدهم وابسته به دولت اتحاد شوروی بودند. برنامه های حزبی آن هیچ گونه رنگ و بویی از مسائل ایران نداشت و هیچ کدام آنها راه حلی برای مسائل روز بیان نمی کرد. در واقع مرامنامه های آنها ترجمه برنامه ها واعلامیه های احزاب چپ اروپایی و سایر جاها بود.
- مهدی خلجی: حزب توده که مارکسیسم را از راه ترجمه ها و تفسیرهای روسی آن می شناخت، انقلاب و جنبش قهرآمیز را برنامه اصلی خود می دانست و به خشونت در مقام یگانه شیوه عمل سیاسی، مشروعیت می بخشید.
امیرخسروی با تأبید این نکته، نشان می دهد که هر چه به سمت بهمن 57 نزدیک می شویم، بذری را که حزب توده کاشته بود، بارورتر می شود و گروه های سیاسی ای که از حزب توده منشعب شده اند، در انقلابی گری حتی از حزب توده نیز پبشی می گیرند و کوبنده بر طبل خشونت، ( و آن ها ) حزب توده را به مداراگری متهم می کنند.
بابک امیر خسروی: یکی از اشکالات نیروهای چپ این بود که لنین زده بودند. لنینسم چراغ راهنمای ما بود، اندیشه راهنمای ما بود. چپ مائوییسم بود. یعنی جوان روشنفکری که کشیده می شد به مبارزه های سیاسی، بلافاصله آن را در کتاب های لنین و آثار مائو و هوشی مین جستجو می کرد. گوهر تفکر لنین، قهر است. گوهر تفکر او این بود که باید انقلاب کرد و می گفت هرقدر عمیق تر و هرقدر مبارزه خشن تر، دمکراسی بهتر. درست و اصلا و به کلی وارونه فکر می کرد. واین جوانها طبعا از لحاظ ایدئولوژیک بود که دنبال کار مسالمت آمیز نمی رفتند. آن روز ها من یادم است که به حزب توده ایران می گفتند رفرمیست هستند اینها. به ما می فتند رفرمیست. به ما می گفتند بلشویک. یعنی این روحیه انقلابی گری را یکی از فضیلت های خودشان می دانستند بنابراین دنبال تفنگ بودند و دنبال این تئوری مائو که می گفت قدرت از دهانه تفنگ می آید بیرون.
- مهدی خلجی: پیشینه استفاده از خشونت به عنوان ابزاری سیاسی، بی گمان به قبل از شهریور بیست برمی گردد.؟
میرزاصالح گمان دارد که خشونت به شکل امروزی آن، اساساً دستپخت چپگرایان است و رادیکالیسم و خشونت تاریخی آنها در هر دوره، زمینه ای برای تقویت استبداد سیاسی شد.
غلامحسین میرزا صالح: جناح چپ یا جریان چپ یا هر اسمی که می شود برایش گذاشت، از آغاز فعالیت در ایران برنامه اصلی اش ایجاد ترور و وحشت بود. اولین اقدام تروریستی گروه های چپ به وسیله انجمن تبریز صورت گرفت و آن ساختن اولین بمب در ایران بود و استفاده از پست برای اولین بار در تاریخ منطقه. یعنی برای اولین بار بود که یک بمب را در ایران ساختند و به وسیله پست برای یک کسی فرستادند و آن شخص هم شجاع نظام بود که هم شجاع نظام و هم شجاع لشگر پسر او، هر دو کشته شدند. بر خلاف آن جریان آرامی که از فراموشخانه شروع شد و به تشکیل مجلس انجامید و گروه های سیاسی کاملا داخلی که فعالیت خودشان را شکل دادند، یک باره یک گروه آنارشی وابسته به تشکیلات خارجی خودش را داخل این جریان آرام داخلی کرد و مقدمات را برای خارج شدن این فرایند از مسیر اصلی اش فراهم کردند. اقداماتی که باعث شد شاه نگران بشود و بترسد و دست به کودتا بزند و قدرت مجلس کم بشود و در نتیجه شرایط کلی فراهم بشود برای ظهور یک دولت مرکزی در ایران.
- مهدی خلجی: رادیکالیسم سیاسی، دور بودن از واقعیت های جامعه ایران و وابستگی به ابرقدرتی خارجی، برنامه ریزی احزاب چپ را از چارچوبی ملی خارج می کرد، چرا که برای آنان منافع حزب کمونیست مادر، بر منافع آنچه طبقات زحمتکش می خواندند، تقدم داشت. احزاب چپ، نه تنها نتوانستند در پیچ های سرنوشت ساز تاریخ ایران، تصمیمی ملی بگیرند، که درست به دلائلی که گفته شد، مطالبات سیاسی و اجتماعی جامعه را افزایش می دادند تا ماشین رادیکالیسم نیرو بگیرد و ضرورت خشونت توجیه شود. ؟
غلامحسین میرزا صالح: این حزب (توده) از همان آغاز برنامه هاش هیچگونه پایه و اساس ملی نداشت. حتی چیزهایی می خواست که در آن زمان برای کشورهای اروپایی هم دست نیافتنی بود. در واقع در 1907 در حزب دمکرات خراسان که در تهران هم پخش شده اعلامیه اش، در 1907 برای همه مردم حق رای عمومی می خواهد، حق اعتصاب برای کارگران می خواهد، تقسیم املاک اشراف را توصیه می کند، 8 ساعت کار برای دهقانان تقاضا می کند که هیچکدام اینها اصلا در جامعه ایران شناخته شده نبود و اعتنایی به آن نمی شد. جریان چپ به علت ماهیت بیگانه ای که داشت، هیچوقت نتوانست در آن مواقع حساس و بحرانی در تاریخ ایران، تصمیم درستی اتخاذ کند، بلکه از همان اول مطیع و فرمانبردار یک دولت خارجی بود. یعنی در دورانی خودشان را پرچمدار مبارزه با امپریالیسم نشان می دادند که درواقع درایران وضعیت شبه فئودالی وجود داشت.
- مهدی خلجی: البته اکبر مهدی، استاد جامعه شناسی دانشگاه در امربکا، اینها را مشکلاتی عمومی برای همه احزاب چپ در جهان سوم می داند و به همبن سبب می اندیشد که گرایش چپ به دلیل آن که سرشت برنامه آن بر نفی حکومت استوار بود، نه تنها نتوانست با دولت موجود وارد تعامل سیاسی شود که حتی از آفربدن نهادهای مدنی پایدار و متناسب با نیازهای خود بازماند.
اکبر مهدی: چپ ایران تنها نبود که دچار این بیماری ها بود. تمام جنبش های چپ در کشورهای جهان سوم کمابیش دچار این مسئله بودند، به خصوص اگر آن بخششان که وابستگی و نزدیکی بیشتر با کشور شوروی داشتند در آن زمان. از آنجا که چپ همواره با دیدگاه آن زمان به مسائل نگاه می کرد، دولت ایران را عملا دست نشانده وبرده امپریالیسم می دانست به عنوان یک نقطه اضافه شده و مائده امپریالیسم و هدف عمده اش این بود که با امپریالیسم بجنگد و چپ اصلا حرکاتش حرکات نفیی بود و از آنجا که نفی می کرد، وارد هیچگونه تعاملی با دولت نشد و چون وارد تعاملی با دولت نشد و بده و بستانی نداشت در جامعه هم علاقه ای نشان نمی داد که نهادهای لازمی را به وجود بیاورد که بتواند با دولت در تعامل باشد مثل حزب و غیره.
- مهدی خلجی: بر خلاف این دیدگاه امیرخسروی حزب توده را در حزبی با نفوذ و در تأسیس نهادهای مدنی، موفق ارزیابی می کند.
بابک امیرخسروی:این تحلیل کاملا نادرست است. دوره ای را من اشاره می کنم که حزب توده ایران در ایران بود و یک دوره ای فعالیت اش علنی بود و قانونی بود و یک دوره ای فعالیت مخفی داشت دوره مصدق هم فعالیت نیمه علنی داشت. در این دوره ها اصلا این فرضیه به هیچ وجه درست نیست. حزب توده ایران در حقیقت، شورای متحد مرکزی کارگران را به وجود آورد در کارخانه ها اعتصاب های بزرگی راه انداخت. حتی اتحادیه های دهقانی داشت، آنهم در جامعه ای که دهقان ها بی سواد هستند و عقب مانده هستند. تشکیلات زنان به وجود آورد. برای جوانان تشکیلات به وجود آورد. برای دانشجویان سازمان به وجود آورد. برای معلمان تشکیلات به وجود آورد. در حقیقت، تشکل و آن چیزی که شما امروز به عنوان جامعه مدنی نمی گویید، در واقع پایه گذارش حزب توده ایران بود.
- مهدی خلجی: احزاب چپ مردم را همیشه به نابودی حکومت موجود تشوبق می کردند، زیرا بر پایه نگرش حزبی آنها همه دولت های غیر کمونیست، تجسم شیطان امبریالیسم بودند.
غلامحسین میرزا صالح: جریان چپ با دست زدن به چنین اقداماتی سایر احزاب را مرعوب خود کرد. این حزب همیشه به مردم توصیه می کرد که بر ضد حکومت وقت خود باشد. حالا این حکومت با هرگرایشی که بود. این قبیل تبلیغات باعث وحشت گروه های میانه رو شد و آنها را به سوی نوعنی اقدامات ارتجاعی و خشونت آمیز سوق داد.
- مهدی خلجی: دولت در برابر ابن رادیکالیسم سیاسی، خشونت و سرکوب را پیشه کرد و با افزابش درگیری میان آن دو، احزاب چپی دیگر نه به سان نهادهائی مدنی که در چشم دولت، اهرمی خطرناک و تهدیدکننده به نظر می آمدند و این هراس و سرکوب دوسویه، فعالیت احزاب چپ و از جمله حزب توده را زیرزمبنی کرد.
. بابک امیرخسروی: به خاطر سیاست ضد کمونیستی که در ایران و در جهان دو قطبی آن زمان حاکم بود، به طور کلی تمام توجه ساواک و سازمان امنیت ایران و دولت ایران متوجه جریانات چپ بود و عملا میدان را برای نیروهای اسلامی باز گذاشتند و حتی تا حدی تقویت کردند. حتی اینطوری مثلا بود که کمربند سبز دور اتحاد جماهیر شوروی کشیده بشود و مساجد عملا بعد از تعطیل کلوپ های حزبی و جلسات سخنرانی جزبی، تبدیل شد به تنها جایی که می شد حرفی زد و پیامی رساند و به همین علت بسیاری از افراد چپ ومترقی ایران هم برای اینکه بتوانند با مردم تماس بگیرند، به همین مساجد و حسینیه ها روی می آوردند. یک بار بازرگان را که محاکمه می کردند، گفت ما آخرین کسانی هستیم که با زبان صحبت می کنیم. دیگر تمام شد. و همینطور هم شد یعنی از درون همین نهضت آزادی، یک جریان انقلابی به نام مجاهدین در آمد و از جریان درون توده ایران جزنی ها و از درون جزنی ها، امیرپرویز پویان وسایر جریانات چپ لنینیستی در آمد و طبیعتا اینها هیچگونه تمایلی به اقدامات مسالمت آمیز نداشتند.
- مهدی خلجی: جدا از برنامه سیاسی و ساختار حزبی چپ در ایران، تأثبر عمده تر این گرایش در آفریدن یک گفتمان سیاسی نبرومند بود که به آسانی رویکردهای دیگر فکری را تحت شعاع خود قرار داد و حتی بر مخالفان خود نیز تأثیری عمیق بر جا نهاد.
جواد طباطبایی: فکر می کنم که حتی جریان هایی که چپ نبودند در زمان انقلاب بسیار تحت تاثیر ایدئولوژی های چپ قرار داشتند و شاید بشود گفت فکر اولیه ایئولوژیک کردن دین و تبدیل دین به یک ایدئولوژی نظریه ای است که بخش اعظم آن از ایدئولوژی چپ گرفته شده و درواقع انقلاب اسلامی در شرایطی پیروز شد و موفق شد که به طور عمده همه جریان ها اعم از چپ و راست، اعم از مذهبی ها و غیرمذهبی ها، همه در داخل ایدئولوژی های چپ فکر می کردند یعنی همه مسئله سرنگونی را مطرح می کردند با توجه به عمل سیاسی و باتوجه به جریان و روند انقلابی.
- مهدی خلجی: اگرچه برخی می گوبند حزب توده در میان کارگران و دهقانان پایگاه نداشت، ولی این واقعیت را انکار نمی کنند که کانون جاذبه ای عظیم برای روشنفکران دوران خود بود. گرایش روشنفکران به جریان چپ قدرت تئوریک آن را بالا می برد و همین قدرت نظری کشش آن را برای روشنفکران بیشتر می کرد، تا آن جا که اندیشه های رقیب مارکسیسم در فضای فکری آن زمان رنگ باختند.
غلامحسین میرزاصالح: حزب توده که درواقع جانشین حزب کمونیست شد از 1320 به اینسوی، تقریبا تمام روشنفکران ایران را از 1320 به بعد به نفع خودش مصادره کرد. 38 حزب دیگری که تا واقعه 28 مرداد 32، یعنی از 1320 تا 32 در ایران فعالیت داشتند به دلیل اینکه هیچ کس از روشنفکران و فرهیختگان وهنرمندان حاضر نبودند در این احزاب به دلیل تبلیغات شدید حزب توده عضویت پیدا بکنند، سبب شدند که این 38 حزب از نظر اندیشه و حزب دچار نوعی ضعف اساسی بشود. در واقع این 38 حزب به علت فقدان این عناصر روشنفکر، بیشتر به وسیله کارگزاران دولتی و دولتمردان تشکیل می شد.
بابک امیر خسروی: حزب توده ایران خوب یک اکیپ خیلی قوی روشنفکری داشت که هیچ سازمان چپ دیگری نداشت. خوب، ما افرادی مثل طبری داشتیم. افرادی داشتیم مثل خود کیانوری که بلد بود حرف بزند، استدلال بکند، منطق داشت و خود بهزادی بود، میلانی بود و یک اکیپ خیلی قوی از نظر تئوری برای آن دوران -- حالا ممکن است تمام اینها غلط باشد امروز -- ولی برای دوران آن زمان و برای آن جامعه لنین زده، حرفهای ما حرفهای افلاطون بود.
- مهدی خلجی: با آن که اغلب ابن تحلیل گران باور داشتند که انقلاب در عمل و نظر تا اندازه بسیاری وامدار جریان چپ بوده است، اما
بابک امیرخسروی: در آستانه انقلاب اینطوری نیست که حزب توده ایران طرفدار سرنگونی بود. در درون رهبری حزب توده ایران دو تاحزب وجود داشت. اتفاقا یک حزب مال شادروان اسکندری بود که او طرفدار تحول آرام و مسالمت آمیز بود. او طرفدار این بودکه آقا نرید دنبال انقلاب. شما بروید دنبال انقلاب، آلترناتیو مانیستیم. آلترناتیو روحانیت است. اینها اگر بیایند روی کار، اولین قربانیان ما خواهیم بود. می گفت متحدین طبیعی ما جبهه ملی و دیگر نیروها هستند. چرا می خواهیم برویم دنبال سرنگونی و انقلاب.
چرا نمی خواهیم مشروطه را که این همه براش مبارزه شده واقعا زنده بکنیم. این تزی بود و این دبیر اول حزب بود و سر همین تز هم موقعیت خودش را از دست دادو از دبیراولی افتاد و کیانوری که در حقیقت خودش را انقلابی نشان می داد آمد جای او را گرفت و دبیر اول حزب شد و حزب را به این کجراهه کشانید. [1]
[1] نقش حزب توده واحزاب چپ در پیروزی انقلاب سال 57: احزاب و انقلاب (بخش چهارم) - ۱۷/بهمن/۱۳۸۰ - مهدی خلجی
هوشنگ اسدی عامل افشای کودتای نوژه بود
۲۵ سال پس از افشای کودتای نوژه توسط گروهی از افسران نیروی هوایی برای سرنگونی نظام جمهوری اسلامی و بازگرداندن شاپور بختیار به قدرت در ۱۸ تیر ۱۳۵۹، محمدعلی عمویی، از اعضای برجسته حزب توده تائید کرده که خبر کودتا را هوشنگ اسدی به آیتالله خامنهای اطلاع داده بود.
وی پیشتر گفته بود حزب توده اطلاعاتی درباره کودتای نوژه را در اختیار مسئولان جمهوری اسلامی گذاشته بود و او با نام مستعار دکتر تبریزی به جماران میرفت و با حمید انصاری، «محافظ شخص آقای خمینی» دیدار میکرد. عمویی در گفتوگو با «تاریخ ایرانی» چگونگی اطلاع حزب توده از کودتای نوژه و نحوه انتقال خبر این توطئه را به مقامات نظام شرح داده است.
***
پس از انقلاب بسیاری از نیروهای نظامی و امنیتی از مشاغل خود یا اخراج شدند و یا خود انصراف داده و خارج شدند. به نظر شما این نیروها در روزهای بعد از ۲۲ بهمن ۵۷ به چه فعالیتهایی مشغول بودند و این افراد در اتفاقات سالهای پس از انقلاب تا چه حد دخیل بوده و نقش داشتند؟
پیش از انقلاب، تهران و بیروت به پایتخت جاسوسها در دنیا معروف بودند و افراد زیادی از سازمانهای اطلاعاتی غربی در تهران فعالیت داشتند اما من شخصا نفهمیدم که این جاسوسها بعد از انقلاب به یکباره چه شدند و کجا رفتند و چرا خبری از دستگیری آنها نشد اما همین افراد در وقایعی همانند کودتای نوژه و ترورهای سال ۱۳۶۰ نقش وسیعی داشتند. حزب توده همیشه در سالهای بعد از انقلاب مورد تهمت قرار گرفت که خیانت کرده و به نفع کشورهای خارجی جاسوسی کرده است در صورتی که بسیاری میدانند حزب توده چه نقشی در آشکارسازی کودتای نوژه داشت و توانست خطر بزرگی را از سر ایران و جمهوری اسلامی دفع کند. همچنین حزب توده در سالهای اول انقلاب ارتباط خوب و موثری با سازمانهای اطلاعاتی و قضایی ایران داشت و اطلاعات خائنین را در داخل کشور به آنها میداد. نمونهاش در جریان ترورهای فرقان بود که من (عمویی) شخصا چند باری به اوین رفتم و به آقای لاجوردی این اطلاعات را در مورد چند نفر از اعضای فرقان دادم اما در کمال تعجب نه تنها برخوردی با آنها نشد بلکه با اعضای گروه و حزب ما برخورد میشد و این واقعا برای ما سؤال بود که چرا باید این برخوردها صورت بگیرد و افرادی که ما معرفی میکردیم و با سند و مدرک هم آنها را به حکومت معرفی میکردیم با آنها برخوردی نمیشد.
شما در مصاحبهای گفتهاید با نام مستعار با جماران و بیت امام در ارتباط بودید و اطلاعات خودتان را به آنها میدادید.
بله ما از طریق برخی از روحانیون که قبل از انقلاب با آنها همبند و در ارتباط بودیم با امام ارتباط برقرار میکردیم و اطلاعات خودمان را به بیت امام میدادیم. مثلا آقای سید هادی خسروشاهی در خاطراتشان آوردهاند که از طریق ما کودتای نوژه را به امام اطلاع داده بودند اما داماد امام آقای اشراقی در دفتر امام بودند و گفته بودند حرف این تودهایها را باور نکنید و اینها قابل اعتماد نیستند. اما بعد از اینکه کودتا کشف و مشخص شد که حرف ما درست بوده است عذرخواهی کردند و مشخص شد که حرفهای ما درست و دقیق بوده است.
ظاهرا شما از طریق یکی از اعضای زن حزب توده از ماجرای کودتای نوژه خبردار شده بودید.
بله، همینطور است. یکی از بانوان حزب که از کودتا خبردار شده بود ما را در جریان قرار داد و ما هم از طریق کانالهای خود کودتا را به رهبران جمهوری اسلامی ایران اطلاع دادیم.
شهید قدوسی هم از شما برای همین موضوع توضیح خواسته و خواهان بازجویی از این خانم درباره کودتای نوژه بود اما حزب حاضر به معرفی ایشان نشد.
بله. طبق همان سابقهای که گفتم افراد و عملیاتهایی را گزارش داده بودیم و بعد دیده بودیم به جای برخورد با آن افراد با اعضای حزب ما برخورد شده بود. نمیتوانستیم اطمینان بکنیم و بانویی که این کودتا را افشا کرده بود تحویل بدهیم چون معلوم نبود در صورت تحویل ایشان چه سرنوشتی برای او رقم بخورد. ایشان البته در همان زمان از ایران خارج شدند و سالها بعد مجددا به ایران بازگشتند.
آیتالله خامنهای که در آن زمان از رهبران حزب جمهوری اسلامی بودند و امامت جمعه تهران و نمایندگی مجلس را بر عهده داشتند از کودتا خبردار شده بودند و همین باعث شده بود که در افشای کودتا نقش داشته باشند. آیا حزب توده در انتقال اطلاعات کودتای نوژه به ایشان نقش داشت؟
من همین جا باید اعتراف کنم که آقای خامنهای از طریق هوشنگ اسدی که از اعضای حزب توده بود و با ایشان هم رابطه خوبی داشتند از کودتا باخبر شده بودند. ما بعدها متوجه شدیم که بنیصدر هم از کودتا اطلاع داشته است. حالا از چه طریقی نمیدانم اما احتمالا مجاهدین خلق این را به او اطلاع داده بودند.
بعد از دستگیری محمدرضا سعادتی، آقای طالقانی در مصاحبهای گفته بود چرا جاسوسهایی که دستگیر میشوند همگی چپ هستند و مگر آمریکا و اسرائیل در ایران جاسوس ندارند و به نوعی به روند دستگیری چپها بعد از انقلاب اعتراض کرده بودند. نظر شما در این باره چیست؟
این نقل قول درست است و بنده این را به خاطر دارم. روان آیتالله طالقانی شاد که همیشه مردی منصف بودند. این سخن را ایشان زمانی گفتند که من هم در خدمتشان بودم و ایشان به روند برخی از دستگیریها اعتراض داشتند.
آقای هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود به نقل از شما در شهریورماه سال ۱۳۶۰ و بعد از انفجار دفتر نخستوزیری نوشتهاند که شما به دفتر ایشان رفته و نقل کرده بودید که انفجار دفتر نخستوزیری کار سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و آقای بهزاد نبوی است. آیا این درست است؟
من الان این موضوع را دقیق به خاطر ندارم اما ما در آن زمان اطلاعات زیادی به دفتر آقای هاشمی میدادیم که متاسفانه برخی از آنها هیچگاه مورد توجه قرار نگرفت.
چرا این موضوع را در مورد بهزاد نبوی نقل کرده بودید؟
در مورد آقای نبوی از شوروی به ما اطلاعاتی داده بودند که ایشان تحرکات مشکوک و خاصی دارد و به همین دلیل ما به ایشان نظر مثبتی نداشتیم. در مورد سازمان مجاهدین انقلاب هم باید بگویم که این سازمان ترکیب نامتجانسی از افراد و تفکرات مختلف و متضاد بود. در همان زمانی که بخشی از اعضای این سازمان در سپاه بودند و یکی از اعضای آن فرمانده سپاه بود بخش دیگری از آنها منتقد حاکمیت بود و مجموعا یک سازمان متضاد بود!
شما فکر میکنید این پروژه نفوذ حساب شده و با برنامههای کاملا قبلی به اجرا درآمده است و یا هر گروه سیاسی سعی داشت برنامهها و اهداف خود را صرفا پیش ببرد؟
به گمان من بحث داخل کردن افراد در انقلاب با برنامههای قبلی و کاملا حساب شده بود و صرفا بر حسب تصادف و یا یک برنامه ساده نبود. اینها برنامهریزی کرده بودند که چطور در طی سالهای بعد از انقلاب بتوانند اهداف خود را در داخل ایران به پیش ببرند و قدرت را تصاحب کنند.[1]
یاد داشت:
1. محمدعلی عمویی، از رهبران حزب توده ایران، برای نخستین بار گفته که هوشنگ اسدی، از دیگر اعضای این حزب، فردی بود که خبر کودتای نوژه / قیام شاهرخی را به علی خامنهای رساند و باعث لو رفتن آن شد.
2. هوشنگ اسدی که سردبیری شب و معاونت سردبیری و به هنگام انقلاب به عضویت شورای سردبیری روزنامه کیهان رسید.
3. هوشنگ اسدی بعد از دستگیری و زندان به خارج پناهنده شد و از اعضای شورای سردبیری سایت روزآنلاین در پاریس شد.
4. او کتابی به نام «نامههائی به شکنجه گرم» که ترجمۀ انگلیسی آن در سال ٢٠١٠ منتشر شد و سال بعد جایزۀ کتاب حقوق بشر را از آن خود کرد. وی در این کتاب به افشای کودتای نوژه چنین اشاره کرده است:
« وی همچنین روایت خود را نیز از چگونگی انتقال اطلاعات در بارۀ طرح کودتای نوژه توسط حزب توده به مقامات جمهوری اسلامی شرح میدهد و میگوید خود او «پاکتی را که [حاوی اطلاعاتی در این زمینه بوده] از رحمان هاتفی دریافت داشته و بدرخواست حزب توده صبح زود آنرا به علی خامنهای رسانده است».
بگفتۀ هوشنگ اسدی «دبیر حزب، نورالدین کیانوری، در زندان بوی تائید کرده است که آن پاکت از طرح کودتا پرده بر میداشت». او مدعی است که از محتوی نامه کلا بی اطلاع بوده است و بعدا در زندان از کیانوری شنیده است که آن پاکت خبر کودتای نوژه بوده است. در حالی که عمویی ذکر می کند که او خبر را اطلاع داده است؟
5. بخشی از کتاب او مربوط به نام شب کودتا اختصاص دارد که مدعی است در زندان تحت شکنجه و گه خوردن واداشته شده است.
« برای تحقق به نظام کمونیستی، پرولتاریا باید مجموعه قهر (زور) و کلیه قدرت را در دست گیرد. پرولتاریا تا زمانیکه صاحب چنین قدرتی نباشد و تا وقتی که برای مدت معینی به طبقه حاکم تبدیل نشده باشد، نمی تواند دنیای کهنه را سرنگون بسازد. خود بخود قابل فهم است که بورژوازی بدون مبارزه، مواضع خود را تخلیه نخواهد کرد. زیرا برای آنها کمونیسم یعنی از دست دادن مواضع قدرت سابق، از دست دادن آزادی - مکیدن خون کارگران، از دست دادن حق سود، بهره، رباخواری و از این قبیل.
از این روست که انقلاب کمونیستی پرولتاریا، تغییر شکل کمونیستی جامعه، با خشم آگین ترین مقاومت استعمارگران برخورد می کند. اکنون وظیفه حاکمیت کارگری عبارت است از در هم شکستن بی رحمانه این مقاومت. ولی از آنجا که این مقاومت به طور اجتناب ناپذیر بسیار قوی خواهد بود، حکومت پرولتاریا همی می بایستی دیکتاتوری کارگران باشد. تحت عنوان دیکتاتوری نوعی حکومت قاطع و مصمم در سرکوبی دشمنان تفهیم میگردد.
بدیهی است که در چنین موقعیتی صحبتی از آزادی برای همه انسانها نمی توان در میان باشد. دیکتاتوی پرولتاریا با آزادی بورژوازی سر سازش ندارد. این دیکتاتوری درست از آن جهت ضروری است که آزادی بورژوازی را از او سلب نماید و دست و پایش را ببندد و هر گونه امکان مبارزه با پرولتاریای انقلابی را از او بگیرد. هر قدر مقاومت بورژوازی بزرگتر باشد، هر چه نا امیدانه تر قوایش را جمع کند، هر چه خطرناکتر گردد، به همان درجه هم باید دیکتاتوری پرولتاریا محکم تر و بی گذشت تر باشد، دیکتاتوری ای که در موارد استثنایی از اقدام به ترور نیز خودداری نکند.
تنها بعد از به زانو در آوردن کامل استثمارگران، بعد از سرکوبی مقاومتنشان، وقتیکه برای بورژوازی دیگر امکان صدمه زدن به طبقه کارگر وجود نداشته باشد، دیکتاتوری طبقه کارگر خفیف تر خواهد شد، در این میان بورژوازی سابق به تدریج خود را با طبقه کارگر د ر هم می آمیزد. دولت کارگری به مرور از بین می رود و تمام جامعه، به یک جامعه کمونیستی بدون هر گونه جدائی طبقاتی تبدیل میگردد.
تحت (حکومت) دیکتاتوری پرولتاریا، که فقط یک دستگاه گذر است، وسایل تولید همانطور که در ذات آنست، نه به تمام جامعه ، بلکه فقط به پرولتاریا و سازمان دولتی آن تعلق دارد.
طبقه کارگر، یعنی اکثریت مردم، تمام وسایل تولید را بطور موقت در انحصار خود میگیرد. به همین علت در اینجا مناسبات تولیدی کمو نیستی کامل موجود نیست در اینجا هنوز جدائی طبقاتی جامعه وجود دارد. هنوز یک طبقه حاکمه، یعنی پرولتاریا، انحصار تمام وسایل تولید توسط این طبقه جدید، یک قهر دولتی ( قهر پرولتری) که دشمنان خود را سرکوب میکند، موجود است.
اما به همان نسبت که مقاومت سرمایه داران، مالکان، بانکداران، ژنرالها و اسقف های سابق در هم شکسته می شود نظام جامعه دیکتاتوری پرولتاریا نیز بدون هر گونه انقلابی به مرحله کمونیستی وارد میگردد. دیکتاتوری پرولتاریا نه فقط اسلحه ای برای سرکوبی دشمن، بلکه در عین حال اهرمی است برای دگرگونی اقتصادی.
از طریق این دگرگونی باید مالکیت اجتماعی جایگزین مالکیت خصوصی وسایل تولید گردد. این دگرگونی باید وسایل تولید و ارتباط را از چنگ بورژوازی بیرون بیاورد ( سلب مالکیت کردن). اما چه کسی مجبور است و باید آنرا انجام دهد؟ بدیهی است که این کار یک فرد نیست، اگر این کار را چند نفر و یا حتی گروههای کوچک انجام دهند در بهترین حالتش یک تقسیم حاصل می شود و در بدترین حالت به چپاولی ساده تغییر ماهیت میدهد.
از اینرو قابل درک است که سلب مالکیت بورژوازی باید از طریق قهر (زورگویی) متشکل پرولتاریا عملی گردد و این قهر متشکل درست همان دیکتاتوری دولت کارگری است.[1]
[1] از کتاب «الفبای کمونیزم» نوشته ی «بوخارین» و «پرئوبراژنسکی»- باز تکثیر نشرکارگری- سوسیا لیستی.آرشیو مارکسیست ها در اینترنت - https://www.marxists.org/farsi/archive/bukharin/works/1920/diktatoriye-poroletaria.htm