افسانه برابری و عدالت در حکومت خلفای اسلامی و رعایت آن در حمله اعراب به ایران
در زمان های قدیم فرهنگ شفاهی بجای فرهنگ نوشتاری رواج بیشتری داشت و اکثر متون تاریخی، ادبی و دینی ایران در پی تهاجمات متعدد نابود شده است.یکی دیگر از مشکلات پژوهشی، فراموشی زبان های باستانی بوده است که باعث شده کسی نتواند نوع و زبان خط رایج در کتیبه های بجا مانده را بخواند.افول خاندان ها یکی دیگر از عواملی است که باعث از بین رفتن تاریخ نگاری در ایران شده است.
در یک چنین وادی، مدت زیادی است که کتابهای رسمی در دانشگاهها و مدارس ما، و مورخین و پژوهنده های مسلمان ایرانی، یورش سپاهیان خلفا به ایران را طوری جلوه میدهند که گویی کل کشور ایران بدون جنگ فتح شده است و همه مردم ایران با رویی گشاده از سپاهیان خلفا استقبال کردند!! این ادعاهای دروغین و تحریف منابع، سد بزرگی در برابر شناخت تاریخی ما است و لطمههای جدی به تاریخ پژوهی زده است.
آنچه بارها در منابع میبینیم این است که مورخان مسلمان که دشمنی با خلفا نداشتند و حتی شاید برخی از آنها کار خلفا را درست میدانستند از کشتار گسترده ایرانیان توسط سپاهیان خلفا نوشتهاند. همانطور که نمیتوان جنایات گروههای افراطی و تروریستی مانند داعش را رد کرد، جنایات سپاهیان خلفا در ایران هم نمیتوان رد کرد.
در این نوشتار ما با استفاده از همین مستندات نویسنده های مسلمان استفاده کرده و شرحی از آغاز و ادامه دین موجود ایرانیان در تاریخ یک هزار و چهارصد خواهیم داشت..
قدیمیترین کسانیکه به هجوم اعراب به ایران اشاره کردهاند «ابومخنف لوط بن یحیی ازدی» و «ابوالحسن مداینی» است. ابومخنف سال ۱۵۷ هجری و مداینی حدود ۲۲۰ هجری درگذشته است. متأسفانه آثار آنان در دسترس نیست. یکی از قدیمیترین منابع عربی موجود که به شرح فتوحات مسلمانان پرداخته کتاب فتوحالبلدان بلاذری (مرگ: سال۲۴۰ هجری قمری) است. الاخبار الطوال دینوری (مورخ ایرانی عربی نویس. مرگ: سال ۲۸۲ هجری قمری) و تاریخ یعقوبی (قرن سوم هجری) قدیمیترین کتب تاریخی به دست ما رسیده هستند که روایت به هم پیوسته از تاریخ «جهانی» را نوشتهاند که در این میان دینوری بیشتر از یعقوبی به تاریخ ساسانیان پرداخته است. اما مهمترین منبع تاریخ حجیم طبری است که اگر چه رشته روایتی پیوسته به هم را ارائه میکند، اما محتویات آن متشکل از نقل قولها و قطعههایی از منابع پیشینش است. همه این نوشته ها توسط دین مداران و عرب تباران هستند که به روایت ها و شنیده ها خود متکی بوده اند.و نزدیک به سه قرن بعد از این رویداد تاریخی به زبان عربی نگاشته شده است. و ترجمه فارسی آن توسط ابوالقاسم پاینده در سال ۱۳۵۲ ش یعنی هزار سال بعد از طبری در دسترس ایرانیان قرار گرفته است.
از زمان حمله اعراب به ایران که از سال ۶۳۳ میلادی در دوران ابوبکر آغاز شده بود تا هنگام فتح کامل ایران توسط آنان و سال کشته شدن یزدگرد سوم و انقراض ساسانیان در سال ۶۵۱ میلادی به درازا کشید.
یکی از مهمترین بهانه برای حمله به ایران شورش عرب ها و برگشت آنان از دین اسلام در دوره ابوبکر بود. که به جنگ های رده معروف است. شورشیان دو موضوع داشتند یکی مدعیان پیامبری بود و دیگری مالیات زکوتی که ابوبکر برای اداره دربار خود بر آن ها تحمیل کرده بود. ابوبکر با شدت به سرکوب و کشتار شورشیان پرداخت.او این معترضان را «کافر» یعنی مرتد خواند که باید با آنان «جهاد» کرد.
اهمیت داستان در این است که اولا در قرآن برای مرتد یعنی کسی که تغییر دین می دهد و از اسلام به دین و یا اندیشه دیگر می گرود، مجازات و کیفر دنیوی و آن هم به دست حکومت مقرر نشده است، و ثانیا در هیچ سند دینی امتناع از زکات دلیل ارتداد دانسته نشده است. یعنی می توان مسلمان بود اما زکات مال نداد.
این عمل خلیفه اول مسلمین که از یاران محمد و همچنین اولین خلیفه خلفای راشدین بود. او نزد مسلمانان سنی با لقب صدیق شناخته میشود. کاملا خلاف دستورات قرانی بود که او خود و دیگران را موظف به اجرای آن می دانست. بدین ترتیب روشن نیست که چگونه و با چه مجوزی می توان از مردمان با زور و اکراه و حتی جنگ و قتل و غارت، عمل مذهبی خالص طلب کرد؟ مگر هر نوع اکراه و اجبار مبطل عمل ایمانی و خدایی نیست؟
مهمترین جنگ رده، جنگ یمامه در منطقه عقربا بود که در ربیعالاول ۱۲ هجری/مه ۶۳۳ رخ داد. به خاطر تلفات بسیار زیادی که از هر دو سپاه رخ داد، این جنگ به بوستان کشتگان معروف گردید. این کشته ها همه شهادتین را گفته بودند و مسلمان و عرب بودند. نه بیگانه و کافر.
واقعه کشتار مسلمانان به دستور ابوبکر در معتبر ترین کتابهای اهل سنت همانند صحیح بخاری امده است. «ابوهریره نقل می کند زمانی که پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از دنیا رحلت کردند، زمانی که ابوبکر بود [حکومت را در سقیفه به دست گرفت] تعدادی از عرب کافر شدند، ابوبکر دستور قتل این ها را صادر کرد.
عمر بن خطاب [در برابر این تصمیم ابوبکر موضع گرفت و] گفت: کَیْفَ تُقَاتِلُ الناس
چگونه با مردم می جنگی [دستور قتل مردم را صادر می کنی] در حالی که رسول الله فرمود : أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ الناس حتى یَقُولُوا لَا إِلَهَ إلا الله - من مأمورم با مردم جنگ کنم تا آن وقتی که لا اله الا الله بگوید .
فمن قالها فَقَدْ عَصَمَ مِنِّی مَالَهُ وَنَفْسَهُ إلا بِحَقِّهِ وَحِسَابُهُ على اللَّهِ- هر کس لا اله الا الله گفت مال و جانش کاملاً در امان است مگر آنکه حقی الهی بر آنها تعلق بگیرد، که پس از آن حسابشان با خداوند خواهد بود [مثلا کسی قتل نفسی انجام بدهد، یا العیاذ بالله زنای محصنه انجام بدهد]. فقال والله لَأُقَاتِلَنَّ
ابوبکر گفت: به خدا سوگند دستور قتل می دهم و می کشم .من فَرَّقَ بین الصَّلَاةِ وَالزَّکَاةِ
هر کس بین نماز و زکات فرق بگذارد یعنی کسی نماز بخواند زکات ندهد این ها را می کشم [پس معلوم است این ها کافر نیستند نماز می خوانند اهل عبادتند اهل نمازند بعد می گوید:] حتی اگر یک بزغاله ای که به پیامبر می دادند و به من ندهند با این خواهم جنگید. فإن الزَّکَاةَ حَقُّ الْمَالِ - زکات حق المال است.
لو مَنَعُونِی عَنَاقًا کَانُوا یُؤَدُّونَهَا إلى رسول اللَّهِ لَقَاتَلْتُهُمْ لَقَاتَلْتُهُمْ على مَنْعِهَا- اگر مرا از زکات منع کنند و به من زکات ندهند، حتی اگر یک بزغاله ای که به پیامبر می دادند و به من ندهند با اینها خواهم جنگید. بخاطر این ممانعت از دادن زکات [به من]!.
قَالَ عُمَرُ : فَمَا هُوَ إِلَّا أَنْ رَأَیْتُ أَنَّ اللَّهَ شَرَحَ صَدْرَ أَبِی بَکْرٍ بِالْقِتَالِ فَعَرَفْتُ أَنَّهُ الْحَقُّ “.- عمر بن خطاب می گوید، زمانی که دیدم خداوند به ابوبکر شرح صدر داده در این جنگ [و کشتار مسلمانان]، فهمیدم که ابوبکر بر حق است.
تعبیر: «کَانُوا یُؤَدُّونَهَا إلى رسول اللَّهِ» فهمیده می شود که قبلا به پیغمبر زکات می دادند پس منکر رسالت هم نیستند زمان پیغمبر می دادند و پیغمبر را هم قبول دارند نماز می خوانند، اما به من ابوبکر زکات ندهند و بین انجام نماز و زکات فاصله بیندازند و با آنها می جنگم!.
تعجب از عمر بن خطاب هست که اول به سنت پیامبر اشاره می کند و به مخالفت با ابوبکر می پردازد که این دستور کشتار مسلمانان توسط ابوبکر خلاف سیره پیغمبر است!، اما مشخص نیست به چه دلیل و بهانه ای سنت پیامبر را کنار می گذارد و به شرح سینه ابوبکر توجه اش جلب می شود و از سنت پیامبر دست می کشد!.و خود بعدها دستور قتل هزاران ایرانی را صادر می کند!!
سرکوب مدعیان نبوت و شورشیان باعث شد بعضی دیگر از قبائل با پذیرش سلطهٔ مدینه زکات بپردازند. درست است که تمام قبائل شکست خورده بودند و به اسلام بازگشته بودند اما هر لحظه ممکن بود اعراب دوباره به روح سابق خود برگردند و شورشی در جایی پدید بیاید بنابراین برای ارضای روح مشتاق به جنگ اعراب و ایجاد ارتباط بین نو مسلمانان و اسلام بر پایهٔ منافع دائمیای که برای آنان به ارمغان میآورد،. به همین دلیل ابوبکر آن لشکر پرجوشوخروش متحد را از تاب نینداخت و آنان را برای گسترش اسلام، روانه عراق و شام کرد که نتوانست آن کار را تمام کند و عمر بن خطاب آن را ادامه داد. بنا بر این مشاهده می شود فتح ایران برای دستیابی نو مسلمانان علاوه بر ثروت اندوزی یک سرگرمی هم برای اعراب بود که دوباره شورش نکنند.
در دوران ابوبکر برای اولین بار ایران مورد تجاوز اعراب قرار گرفت. بنابر روایتی از بلاذری ابوبکر نخست مثنی بن حارثه را برای حمله به مناطق ایران گماشت، ولی بعد به خالد بن ولید که از نبرد با مسیلمه در یمامه فارغ گشته بود، فرمان داد که به عراق رود و به مثنی نیز نامه نوشت که به خالد بپیوندد و فرمانبردار او باشد. سوید بن قطبه (با قطبة بن قتادۀ سدوسی یا ذهلی) هم که آرزوهایی همانند مثنی در سر داشت، سرانجام به خالد پیوست. در روایات مربوط به جنگهای خالد در عراق، خاصه ترتیب و توالی آنها، حتی تاریخ آمدن وی به عراق اختلاف بسیار دیده میشود. .
نوشتهاند که خالد به یاری مثنی و دیگر سران بکر، عدی بن حاتم از قبیلۀ طی و عاصم بن عمرو از بنی تمیم در ۳ دسته عازم اجرای مأموریت شدن.در این جنگها با پیروزی سریع بر سرداران ساسانی چون هرمزد (در نبرد ذات السلاسل)، قباد، قارن، نوشجان یا انوشجان، هزار سوار، بهمن جادویه و جابان و کشتار و اسارت بسیاری از ایرانیان و اعراب وابسته بدانان بر نقاطی چون کاظمه، مذار، ثَنّی، وَلَجه، اُلَیَّس و اَمِغیشیّا مسلّط گشتند و آنگاه آهنگ حیره کردند.
مقاومت آزادبه، مرزبان حیره وصول به این شهر را مشکل ساخت، ولی خالد با شکستن سپاه و کشتن پسر وی توانست به دروازۀ حیره نزدیک شود و این شهر را که سرِ ایستادگی در برابر دشمن داشت، در محاصره آورد.
سرانجام این شهر با دادن کشتۀ بسیار تسلیم شد و بدینسان در صفر ۱۲/مۀ ۶۳۳ با پیروزی نبردهای مذار و ولجه و الیس، ناحیۀ حیره به تصرف خالد درآمد و مردم شهر با قبول پرداخت ۰۰۰‘۱۰۰ (یا بنا بر روایات دیگر ۰۰۰‘۸۰ یا ۰۰۰‘۹۰) درهم در سال با وی پیمان صلح بستند و نیز پذیرفتند که به شرط بر جای ماندن کنشتها و کاخهایشان، مسلمانان را در جنگ با ایران راهنمایی و در بین ایرانیان جاسوسی کنند.
بدینسان مسلمانان با عقد نخستین پیمان صلح در سرزمینی بیرون از مرزهای جزیرة العرب، نخستین جزیه را از عراق به مدینه فرستادند. این پیروزی که به دلیل از هم پاشیدن نظام حکومتی و کودتای - رستم فرخ هرمز- که مورخین عرب او را رستم فرخزاد – نامیده اند در پایتخت ایران و از هم پاشیدن نظم کشوری و لشکری شده بود به دست آمد و سبب دلیری اعراب برای حمله به ایران در دوره عمر بن خطاب شد.
عمر بن خطاب - به عربی: أبوحفص عمر بن الخطاب العدوی القرشی) ملقب به عمر فاروق)، (۴۰ ق. ه / ۵۸۶ میلادی – ۲۶ ذی الحجه ۲۳ هجری/۶ نوامبر ۶۴۴)، صحابهٔ محمد، از فرماندهان نظامی در سپاه صدر اسلام و خلیفه دوم از خلفای راشدین بود. مورخین تاریخ اسلام گاهی وی را خلیفه عمر اول و عمر بن عبدالعزیز را عمر دوم مینامند.
دوران خلافت وی از ۲۳–۱۳ هجری/۶۴۴–۶۳۴ میلادی است. وی دومین خلیفه از خلفای راشدین بود که تحت فرمان او، سپاهیان عرب، سرزمین بینالنهرین و سوریه را فتح نموده و نیز استیلای بر ایران و مصر را آغاز کردند.
پس از مهاجرت نخستین مسلمانان به مدینه که در سال ۶۲۲ میلادی انجام گردید، عمر به همراه دوست نزدیکش ابوبکر به یکی از مشاوران نزدیک محمد بدل شدند. در این سال جایگاه عمر در حکومت اسلامی به رهبری محمد، با ازدواج محمد بن عبدالله با حفصه دختر عمر ازدواج کرد.به این ترتیب عمر پدر زن محمد پیامبر اسلام شد. ابوبکر به عمر اطمینان ویژهای داشت و او را جانشین خود قرار داد. عمر بن خطاب نخستین کسی بود که خود را امیرالمؤمنین نامید.
با وجود اینکه شخصیت عمر و ابوبکر با هم متفاوت بود، اما شباهتشان در مورد این که هر دو پدر زن محمد بودند، جای هیچ گونه حسادت را بین این دو باز نمیکرد. عمر بدون شک از مغزهای متفکر گروه نزدیک به محمد بودهاست. دانشنامهٔ اسلام به نظری از لامنز اشاره میکند که به عقیدهٔ او ابوبکر، عمر و ابوعبیده بن جراح، مثلثی را تشکیل میدادند که محمد را در انحصار خود میگرفتند و از طریق دخترانشان عایشه بنت ابوبکر و حفصه بنت عمر بر رای وی چه بهطور مستقیم و چه بهطور غیر مستقیم، تأثیر داشتند. اما دانشنامه اسلام این نظر را در حالت کلی رد میکند و معتقد است که عمر نه در زمان محمد و نه در زمان ابوبکر نمیخواسته نگاهها را به سمت خود منعطف کند.
به نوشته دانشنامهٔ بریتانیکا، علی دخترش ام کلثوم را به ازدواج عمر درآورد. به نوشته ویلفرد مادلونگ، عمر بهدنبال این بود که علی، پسر عموی پیامبر را به خود نزدیکتر کند. او بهطور منظم با علی به همراه سایر صحابه اولیه پیامبر مشورت میکرد و بر ازدواج با ام کلثوم دختر علی و نوه پیامبر اصرار میکرد.ام کلثوم، که در آن زمان طفلی بود با این ازدواج مخالفت کرده بود که دلیل آن محتملاً، شهرت عمر در برخورد خشن و بیادبانه با زنان خود بود. علی خودش نسبت به این ازدواج بی علاقه بود اما سرانجام بعد از حمایت علنی مهاجرین و انصار از این ازدواج، علی تسلیم شد. در ازای این ازدواج علی از عمر خواست تا اراضی ینبع در نزدیک کوه رضواء را به او ببخشد. عمر اراضی ینبع را به علی بخشید و این زمینها بعدها به فرزندان حسن بن علی رسید..[1]
مقام خلافت که در زمان ابوبکر، تنها به معنی جانشینی محمد تلقی میگردید، در دوران عمر، رنگ قاطعیت و اعتبار نیز به خود گرفت و عمر عنوان امیرالمؤمنین را برای اولین بار در مقام خلافت به کار برد. منابع حاکی از آن هستند که عمر، به خلافت به دیدی فراتر از آنچه که در مفهوم اسلامی اش تعریف شده مینگریست.
دوران حکومت وی را میتوان به قدرتی کمتر از پولس و قدرتی بیشتر از یحیی تشبیه نمود. دانشنامهٔ اسلام بر این باور است که عمر معتقد به اختیاراتی در مقام خلافت بود که تهدیدی برای جایگاه واحد و دست نیافتنی محمد در اسلام بود و از حد اختیارات محمد تجاوز میکرد. احتمالاً این مهم از حدیثی ناشی میشود که محمد در آن گفتهاست اگر پیامبری بعد از من نازل میشد، آن شخص عمر بود.
بر اساس منابع اهل سنت، عمر بن خطاب با هرگونه بحث در مباحث مذهبی، حتی با سؤال و تفحص از معنی و عبارات و کلمات مشکله در قرآن مخالفت داشته، و خود هرگز درگیر چنان مباحثی نمیشد؛ و کسانی را که درگیر میشدند را مجازات و تبعید میکرد.
از هنگام برگزیده شدن ابوبکر و عمر به خلافت، تازه مسلمانان به دو گروه تقسیم شدند. گروهی که خلافت ابوبکر و عمر را ثواب می دانستند و گروهی که این دو را غاصب می نامیدند. گروه اول را سنی ها تشکیل می دادند که اکثریت مسلمانان بودند و گروه دوم که اقلیتی کوچک بودند و بعد ها در تاریخ بنام شیعه معروف شدند. شیعیان معتقد هستند در رویداد غدیر خم محمد، علی را به عنوان جانشین خود تعیین نمود لذا ابوبکر، عمر و عثمان را سزاوار حکومت پس از محمد نمیدانند.
عمر برای دسترسی به باج و خراج و ثروت ایرانیان به ایران حمله کرد گرچه حملهٔ اعراب به ایران یا اشغال ایران به دست مسلمانان به مجموعه حملاتی به شاهنشاهی ساسانی در قرن هفتم میلادی اشاره دارد که از سال ۶۳۳ میلادی در زمان خلافت ابوبکر شروع شد، در زمان عمر به اوج خود رسید و در زمان عثمان منتهی به سقوط کامل دولت ساسانی در سال ۶۵۱ میلادی (مطابق با سال ۳۰ هجری قمری) و کشته شدن یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانیان، شد.
اشغال ایران، سرآغاز فرایند تدریجی گرویدن ایرانیان به اسلام بود که چند قرن طول کشید.از میان حملههایی که اقوام دور و نزدیک در طول تاریخ به خاک ایران کردهاند، حملهٔ اعراب بیشترین تأثیر را بر ایران گذاشت.
مورخان دلایل متعددی را در مورد انگیزه و علت شروع حملات اعراب به ایران ذکر کردهاند: دورنمای کسب ثروت و زمین، گرسنگی و فقر، تلاش برای گسترش اسلام، تلاش برای رها کردن اعراب بینالنهرین از سلطه ساسانیان، عرب گرایی، تغییرات آب و هوایی، گسترش شبکه تجاری و غیره. (ویکی پدیا دانشنامه آزاد). صرفنظر از درستی یا نادرستی هر یک از این دلایل، این حمله همانند همه جنگ های باستانی کشتار مردم بی گناه برای کسب درآمد بود. دین جدید با وعده بهشت برای رزمندگان آنان را ترغیب به کسب ثروت و درآمد برای دنیا و دست یافتن به بهشت پس از مرگشان بود.
گروهی از اسلام باوران بر این اعتقاد هستند که اسلام برادری و مساوات و عدل را برای ایرانیان به ارمغان آورد ولی این گفته آن قدر با واقعیت فاصله دارد که شیعیان اسلامی هم نمی توانند از آن دفاع کنند. مثلا در پاسخ به این سوال:
- چرا اعراب مسلمان با وجود وعده امان، اهالی تسلیم شده شهرها را در ایران قتل عام می کردند؟! آنها در بعضی از شهرها وعده امان می دادند تا مردم تسلیم شوند، امّا پس از تسلیم شدن اهالی آن شهرها، آنها را از دم تیغ می گذراندند؟!
- پایگاه یین رحمت - معارف اسلامی و پاسخ به شبهات کلامی - دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی می نویسند که: « آنچه به طور یقینی می توان گفت اینست که حاکمانی که غاصبانه بر مسند حکومت نشستند، در تعامل با مردم، چندان به سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله) و تعالیم اسلامی اهمیت نمی دادند؛ بلکه بر اساس خواسته ها و استدلالهایی که منافعشان را تأمین می کرد عمل می کردند. گاهی نفعشان در تبعیت از اسلام و یا دم زدن از آن بود و گاهی در بی توجهی، وارونه نمایی و یا توجیه تراشی برای تعالیم اسلامی. بر این اساس طبیعی بود که تمام همّتشان را در همین راه صرف کنند و تنها به چیزهایی پایبند باشند که این منافع را تأمین کند. بنابر آنچه نقل شده، در برخی از قسمتها مهاجمین با رفتارهایی ناشایسته و به دور از آداب جهاد اسلامی به فتح سرزمین ساسانی پرداختند.»
برخی از مستندات هم حاکی از آن است که عمر بن خطاب نسبت به ایرانیان به صورت دشمن نابود شدنی نگاه می کرده است، نامه ای منتسب به وی در این مورد منتشر شده است که حکایت قریبی از نظر و دیدگاه یک خلیفه جانشین پیامبر اسلام در مورد مردم ایرانیان است.
نامه ی عمر به ابوموسی اشعری در مورد خشکاندن ریشه ی ایرانیان
______________________________
این نامه معاویه در باره ایرانیان که به زیادبن ابیه برادر خوانده معاویه و سرپرست کوفه، خوزستان و فارس نوشته شده است، نامه ای است که به نقل از ابان بن سلیم در جلد ششم ناسخ التواریخ آمده است( همچنین این نامه در کتاب سلیم بن قیس، ۱۴۰ و ۲۸۱ در چاپ بیروت، نفس الرحمان، 144 و سفینه البحار ، ج ۲، ۱۶۵ آمده است).
متن این نامه توسط منشی زیاد بن ابیه به ابان بن سلیم که دوست نزدیکش بوده امانت داده شده است که آن را بخواند. با توجه به مضمون جالب این نامه، منشی زیاد بن ابی، رونوشتی از آن برای خود برداشته است.
متن این نامه این طور آغاز می شود:
«… اما بعد…، از من پرسیده ای که وظیفه تو در برابر قبایل عرب و غیرعرب چیست؟»
و پس از شرحی درباره قبایل یمن و بنی ربیعه و بنی مضر نوبت به ایرانیان می رسد. در این زمینه در ناسخ التواریخ چنین آمده است:
«… و اکنون می رسیم به این قومی که به نام موالی در میان امت اسلام به سر می برند و قوم فارسی نام دارند. گوش کن زیاد، این مردم را باید ذلیل کرد. باید همان روشی که عمر (عمربن خطاب) آن ها را می کوبید، طوری کوبیدشان که هرگز نتوانند سربردارند. این ها جز با سیاست عمر اداره شدنی نیستند. از عطایشان که حق عمومی اتباع اسلام است تا می توانی بکاه. در تقسیم خواربار تا می توانی از سهمشان کم کن. در جبهه جنگ آن ها را در صفوف مقدم بگمار تا زودتر از دیگران هدف حملات دشمن تازه نفس قرار گیرند. سربازان آن ها را به کار جاده سازی و هموار کردن راه ها و کندن درخت ها بگمار و سعی کن هر چه دشواری و عذاب باشد نصیب این عجم ها شود. کاری کن که سنگینی بارها بر دوششان هر چه بیشتر فشار آورد. زیرا که اگر جز این باشد هوای عصیان خواهند کرد.
مراقب باش که این عجم ها هرقدر هم صالح و متقی باشند بر صفوف جماعت در نماز پیش نمازی نکنند و در نماز جماعت در صف اول قرار نگیرند مگر آن که عده اعراب برای تکمیل صفوف کافی نباشد و هرچند هم در فقه و قرآن دانشمند باشند بر مسند قضا ننشینند و بر هیچ شهری از شهر های اسلام والی یا حاکم نشوند و در معابر هرقدر هم مقامشان بالا باشد بر عرب هر چند هم پست و فرومایه باشد تقدیر نجویند و در ازدواج حق زناشویی با زن عرب نداشته باشند اما مردان عرب حق همسری با زنان فارسی را داشته باشند. این ها همه سیاست عمر رضی الله عنه است و عمر شایسته است از امت محمد صلی الله علیه و خاصاً از بنی امیه شایسته ترین پاداش را ببیند.
با این همه عمر اشتباهاتی نیز داشت. مثلاً می بایست قوانین و نظاماتی به وجود آورده باشد که برای همیشه عجم ها را در برابر عرب ذلیل و خوار نگاه دارد. اگر از ایجاد نفاق در میان امت اسلام پرهیز نداشتم، همین امروز مقرر می داشتم که اگر یک عجم، عربی را بکشد محکوم به قصاص یا دیه کامل می باشد ولی اگر عربی یک فارسی را به قتل برساند از قصاص معاف باشد و دیه را نیز نصف بپردازد. به هرحال، زیاد، از همین امروز که این نامه به دستت می رسد این عجم ها را بیشتر ذلیل کن، به آنان توهین کن، آن ها را از پیشگاهت دور دار، از آنان در رتق و فتق امور کمک مخواه، به درخواست هایشان اعتنا نکن.
از این سخن که بگذرم، بگذار نامه ای را برایت نقل کنم که عمر بن خطاب برای والی بصره «ابوموسی اشعری» ، در زمانی که تو به سمت منشی حکومت در زیردست این مرد خدمت می کردی، فرستاده بود. همراه این نامه ریسمانی به طول پنج وجب بود که هرچه حکایت بود در آن ریسمان بود. زیرا عمر در آن نامه به فرماندار بصره دستور داده بود که « به موجب این نامه مردان بصره را احضار کن و درمیان آنان از موالی و اعاجم (ایرانیان) هرکس را که طول قامتش به اندازه این ریسمان رسیده، گردن بزن» 1.[2]
این نامه را ابن ابی معیط خوانده و یادداشتی هم از آن برداشته بود و به طوری که نواده او ولیدبن عقبه برای من حکایت کرد، ابوموسی اشعری درکار خود درمانده بود که آیا فرمان عمر را اجرا کند یا درباره آن مطالعه بیشتری به عمل آورد و نیز نقل کرد که وقتی ابوموسی با تو در این باره مشورت کرد تو او را از اجرای این فرمان بازداشتی و توصیه کردی که فرمان عمر دوباره به خودش بازگردانده شود تا شخصاً در فرموده خود تجدید نظر کند. و تو چون به خیال خود غم تیره بختان و بیچارگان می داشتی در پبشگاه خلیفه به التماس درآمدی تا او را از خون ایرانیان بازگردانی و به او گفتی که این قتل عام به ناحق، همه ایرانیان را خواهد برانگیخت و آن قدر دوپهلو و سه پهلو سخن گفتی تا عمر را از عقیده اش بازگردانیدی. ای زیاد، من در میان فرزندان ابوسفیان نامبارک تر از تو ندیده ام. زیرا تو نگذاشتی که با دست عمر عنودترین دشمن ما از صفحه روزگار برداشته شود. ای زیاد، سخنان تو عمر را به جایش نشانید ولی حقیقت این بود که اگر عمر تصمیم خود را عملی می کرد و ریشه این اعاجم را از بیخ می کند، آب از آب تکان نمی خورد، بلکه عرب عجم کشی را وسیله تقرب به درگاه الهی می شمرد. ولی تو، ای برادر، ای زیاد بن سفیان، وی را از این کار بازداشتی و ما را همچنان در خطر گذاشتی. لااقل اکنون تا دیر نشده است از خواب غفلت برخیز،! تا فرصت از دست نرفته است این اعاجم را از میان بردار و ریشه آن ها را بسوزان.» _______________________________
و این دینی بود که در آن از رفعت، برادری، مساوات و عدل سخن می گفت. حال خلیفه دوم و جانشین پیامبر خدا و جانشینانش حکم به کشتار و نابودی مسلمانان ایرانی می دهد؟؟؟؟
وقتی عمر به خلافت رسید به منبر رفت و گفت: «مثال عربان چون شتر سرکش است که دنبال کشندة خویش می¬رود، کَشِنده باید بنگرد آنها را کجا می¬کشد؛ امّا به خدای کعبه که من به راهشان می¬برم.»
آن¬گاه فرمان داد: اسیران مرتد عرب را به قبیله¬هایشان بازگردانند و گفت: «من خوش ندارم بردگی در عرب معمول گردد.» ( تاریخ طبری، ص 1579 و کامل ابن اثیر، 2/176)
این سخنان خلیفه عرب و فرمانده حمله به ایران است. او گفته است که خوش ندارم بردگی در عرب معمول گردد؟ آیا به همین سبب بود که سپاهیان اسلام هزاران برده زن و مرد از ایران ساختند؟؟
سالهاست که دین مداران در ایران تلاش میکنند تا یورش اعراب به ایران را طوری جلوه دهند که گویی کل کشور ایران بدون جنگ و خونریزی فتح شده و رفتار فاتحان با مردم ایران بسیار ملایم بوده است!! ولی باید توجه داشت که منابع موثق تاریخی بارها از کشتار مردم بیگناه توسط سپاهیان خلفا در فتوحات نوشتهاند. تجاوز و بردهداری از کارهای رایج در فتوحات سپاهیان خلفا بوده است که خیلی ساده توسط مدافعان یورش خلفا نادیده گرفته میشود. منابعی اسلامی و نوشته های مورخین مسلمان مانند تاریخ طبری، آثارالباقیه، اخبار الطوال، الکامل، تاریخ بخارا، فتوح البلدان بلاذرى و... روایات فراوانی از کشتار گسترده ایرانیان توسط سپاهیان خلفا نوشتهاند… بر اساس این منابع در شهرها و مناطقی چون استخر، طمیسه، ری، شاپور، گرگان، سرخس، نهاوند، جلولا، سغد، بخارا، خوارزم، کابل و… کشتار و ستمهای فراوانی رخ داده است…
رفتار سپاهیان خلفا شبیه به رفتار بسیاری از فاتحان و کشورگشایان در طول تاریخ بوده است. بسیاری از کشورگشایان یا از مردم میخواستند که به فرمان پادشاهان درآیند و یا از مردمان شهرها زورگیری میکردند یا به غارت و کشتار میپرداختند. سپاهیان خلفای اسلام هم همین رفتار را داشتند و حتی گاهی اوقات دامنه کشتاری که توسط آنها در ایران صورت گرفت، وسیعتر از دیگر کشورگشایان بود. چون آن ها هم در پی غنایم بودند و کشتار و غارت اموال کشته شدگان یکی از هدفهای تهاجم و جنگ بود و هست.[3]
برخی میخواهند به رفتار سپاهیان خلفا جنبه قدسی دهند و اینچنین القا کنند که رفتار این سپاهیان با دیگر کشورگشایان تفاوت داشته است. همچنین میخواهند پیروزی اقوامی که پیش از فتح، زندگی ساده و قبیلهای داشتند، آن هم بر شاهنشاهی بزرگ ایران را نشانهای از الهی بودن این پیروزی جلوه دهند. برای مثال میگویند چطور ممکن است این قوم گمنام و ساده بدون یاری خداوند بر ایرانیان پیروز شود؟
میگویند سپاهیان خلفا با مردم شهر صلح میکردند. اما به راستی صلح به چه معنا بوده است؟!
در واقع منظور از صلح توافق بر سر باج و جزیه دادن از سوی مردم بی دفاع شهرها به یورشگران بوده است. وقتی سپاهیان ایران موفق به عقب راندن مهاجمان نشده بودند طبیعتا بسیاری از شهرها بی دفاع شدند یا صرفا سپاهیان اندک داشتند و نمیتوانستند در برابر لشکر تا دندان مسلح خلیفه دفاع کنند. آن هم جنگجویانی که غنایم فراوانی از جنگها به دست آورده بودند.
آنطور هم نبوده است که صرفا بحث جزیه مطرح باشد بلکه برخی اوقات سپاهیان خلفا مبالغ هنگفتی باج را میگرفتند تا از حمله دست بردارند به طوری که در آذربایجان پس از جنگی سخت بر سر یک باج هنگفت توافق شد:
مرزبان جنگجویانى را از مردم باجروان و میمذ و نریر و سراة و شیز و میانج و جاهاى دیگر نزد خود گرد آورده بود و چند روز با مسلمانان نبرد شدیدی در پیوست. سپس مرزبان با حذیفه از سوى همه مردم اذربیجان صلح کرد بر این قرار که هشتصد هزار درهم به وزن هشت ادا کند و کسى کشته نشود و به بردگى برده نشود و آتشکدهاى ویران نگردد (فتوح البلدان: ص ۴۵۷).
از این روایت میتوان برداشت کرد که مردم شهرها کشته میشدند، به بردگی گرفته میشدند و آتشکدهها ویران میشدند که در اینجا سپاهیان خلیفه برای آنکه این کار را نکنند باج گرفتند. یعنی اگر شهرها مقاومت میکردند و باج را نمیپذیرفتند یورشگران رفتار بسیار خشنی داشتند.
برخی میخواهند با موضوع جزیه و باج، ظلم سپاهیان خلفا و کشتار مردم توسط آنها را کتمان کنند، ولی وقتی بررسی میکنیم میبینیم که جزیه اساسا مبالغ سنگینی بوده است که از غیر مسلمانان گرفته میشد. بسیاری از شهرها که در ابتدا صلح میکردند بعد از مدتی تحت فشار همین جزیه و باجها شورش میکردند.
برای مثال بسیاری از شهرهای آذربایجان پس از چند سال شورشی شدند (ن.ک: همان: صص ۴۵۹-۴۶۱) و بسیاری از آنها به بردگی گرفته شدند: عبد الله بن شبل احمسى بر مقدمه سپاه قرار داشت. و بر اهل موقان و ببر و طیلسان یورش برد و غنیمت و بردگان فراوان گرفت (همان: ص ۴۵۹).
برده گیری زنان و کودکان توسط سپاهیان دین اسلام
یکی از رفتارهای ناپسند فاتحان در زمانهای قدیم و بربریت به اسارت گرفتن زنان و تجاوز به آنها بوده است. در میان کشورگشایان باید گفت که سپاهیان خلفا هم چنین اجازهای داشتند و پس از فتوحات، زنان زیادی را به اسارت میگرفتند و در شهرهای خود به فروش میگذاشتند. موضوع غم انگیز و تاسف آور آنکه در میان بردههایی که یورشگران در جنگها میگرفتند کودکان هم بودند. در واقع رفتار داعش و گروههای افراطی در سالهای اخیر تکرار همان رفتار سپاهیان خلفای نخستین بود.
اکثر مواقع در منابع که سخن از اسیر و برده و کنیز و… است همان زنان و کودکان بی گناه هستند که در جنگها به دست سپاهیان افتادهاند.
در اینجا ما فقط به چند مورد اشاره میکنیم.
به برده گرفتن کودکان پس از نبرد نهاوند
یکی از آزاردهنده ترین رفتاری که فاتحان داشتند به بردگی گرفتن کودکان بوده است. گویا اسیران شرایط بسیار بدی داشتند به طوری که طبری روایت کرده است پیروز نهاوندی (ابولؤلؤ) که بعدها عمر بن خطاب را به قتل رساند، با دیدن آنها گریسته است.
طبری نوشته است:« وقتی اسیران نهاوند را به مدینه آوردند ابو لؤلؤه، فیروز، غلام مغیره بن شعبه، هر کس از آنها را کوچک یا بزرگ میدید دست به سرش مىکشید و مىگریست و میگفت: «عمر جگرم را خورد»… (تاریخ طبری: ج ۵، ص ١۹۵۸).
تجاوز به زنان در جلولا
پس از جنگ جلولاء تعداد زنان اسیر بسیار زیاد بود به طوری که عمر بن خطاب درباره فرزندان حاصل از تجاوزات به فکر فرو رفت. دینوری در کتاب اخبار اطوال اینچنین مینویسد:
- مسلمانان در جنگ جلولا غنایمی به دست آورند که نظیر آن به دست نیاورده بودند و گروه زیادی اسیر از دختران آزادگان و بزرگان ایران گرفتند. گویند عمر میگفته است خدایا من از شر فرزندان اسیران جلولا به تو پناه می برم… (اخبار الطوال: ص ۱۶۳).
کشتار در استخر
تحمیل جزیه به بازماندگان بی گناه - هنگام فتح استخر در سال ۲۳ هجری، سپاهیان خلیفه کشتار وسیع انجام دادند و بازماندگان را جمع کردند و جزیه بر آنها تحمیل کردند:
عثمان بن ابى العاص آهنگ استخر کرد و چندانکه خدا خواست بکشتند و چندانکه خواستند غنیمت گرفتند و کسان به غزا رفتند. پس از آن عثمان مردم را به جزیه دادن و ذمى شدن خواند و کس فرستادند و او نیز کس فرستاد و هربذ و همه فراریان یا گوشه گرفتگان پذیرفتند و تعهد جزیه کردند (تاریخ طبری: ج ۵، ص ۲۰۰۸).
استخر و جوی خون مردم (بیش از چهل هزار کشته)
بعدها و پس از سال ۳۰ هجری، مردم استخر شورش کردند و به خشنترین شکل ممکن سرکوب شدند.
بر اساس فارسنامه ابن بلخی، عبدالله بن عامر از مردم استخر بسیار خشمگین شد و سوگند خورد که آنچنان از مردم استخر بکشد تا جوی خون به راه افتد. هر چه میکشتند به هدف نمیرسیدند در نهایت آب گرم بر خون بی گناهان ریختند تا جوی خون به راه افتد!!
گفته شده است که افراد شناخته شده که کشته شدند، ۴۰ هزار تن بودند و این جدا از افرادی است که شناخته نشدند. در واقع بیش از ۴۰ هزار تن در این واقعه وحشتناک کشته شدند!!!
در اینجا متن فارسنامه را عینا می آوریم:
در میانه خبر رسید کی مردم اصطخر عهد بشکستند و عامل او [=عبدالله بن عامر] را بکشتند و چندان توقف نمود کی جور را بستد در سال سی ام از هجرت و و سوگند خورد کی چندان بکشد از مردم اصطخر کی خون براند. به اصطخر آمد و به جنگ بستد پس حصار در آن و خون همگان مباح گردانید و چندانک میکشتند خون نمی رفت تا آب گرم بر خون می ریختند پس برفت و عدد کشتکان کی نام بردار بودند چهل هزار کشته بود بیرون از مجهولان (فارسنامه: ص ۱۱۶).
آیا هنوز باید باورکنیم که حمله اعراب برای سعادت انسان ها و هدایت به سوی خدا بود؟ ایا خلفای اسلامی به عدالت الهی و خلیفه الهی بودن انسان بر روی زمین باور داشته اند؟؟؟
[1] Madelung، Wilferd (۱۹۹۷). The Succession to Muhammad. Cambridge University Press. ص. ۶۷&۷۹.
[2]– پس از فتح ایران توسط مسلمانان، «ابوموسی اشعری» از طرف عمر، استاندار بصره گردید، عمر برای ابوموسی نامه ای نوشت و در آن چنین دستور داد:
- «هر کدام از افراد غیر عرب و عجم کسانی که مسلمان شده اند و قامتشان به پنج وجب رسیده است (یعنی بزرگ شده اند) آن ها را دستگیر کن و گردنشان را بزن.» ( بحارالانوار ، ج ۶۷،۱۰)
ابوموسی در مورد این دستور، با «زیاد به ابیه» مشورت کرد، زیاد او را از اجرای این دستور، نهی نمود و به او گفت تا برای عمر بنویسد که از این دستور بگذرد. ابوموسی، نامه ای در این باره برای عمر نوشت و تذکر داد که چنین دستوری، موجب پراکندگی مردم می گردد، ابوموسی مکرر در این باره با عمر گفتگو کرده تا آن که سرانجام او را از رأی خود منصرف کرد (سفینه البحار، ج۲، ۶۵ و نفس الرحمان، ۱۴۴ ).
[3] هنگاه غلبه آمریکا و بریتانیا در سال ۲۰۰۳ میلادی به عراق در تلویزیون ها مشاهده می شد که چگونه سربازان این کشور، گاو صندوق های پول و جواهرات را به دوش گرفته و در خیابان ها بار کامیون می کردند.
عملکرد لشکریان اعراب در ایران در دوران خلفای راشدین
"در واپسین سالهای شاهنشاهی ساسانی اوضاع کشور ایران آشفته گردید. به طوری که بعد از پادشاهی انوشیروان دادگر هرمزد بر تخت نشست و بعد از او خسرو پرویز که این دوره ها به نام دوره های شکوه و جلال ایرانیان نام گرفته است.ولی بعد از آنها در مدت کمتر از 6 سال در حدود 6 پادشاه بر تخت نشستند و اوضاع کشور رو به هرج و مرج میرفت . در سال 12 هجری یزدگرد سوم در یک کودتا نظامی توسط افسری به نام رستم فرخزاد(رستم فرخ هرمزد) بر تخت نشست تا شاید ایران به نظم گذشنه خود بازگردد . ولی یزدگرد جوانی میهن پرست ولی بی تجربه بود که برای پادشاهی تدبیر کافی نداشت . سلطنت او هیچ تاثیری در مرتب کردن اوضاع اجتماعی آن زمان نداشت و ایران به مرز فروپاشی و یا شاید بتوان گفت دور جدیدی از شاهنشاهی که افسران پارتی برای آن مبارزه میکردند قرار داشت .زیرا افسران پارتی در داخل با ارتش یزدگرد مقابله میکردند تا در یک کودتای نظامی به سلسله ساسانیان خاتمه دهند و سلسله جدیدی از پارتیان را روی کار بیاورند . با تمام این توصیف در سال 11 هجری ابوبکر در مدینه به جای پیامبر نشست و جنگهای خونین را آغاز کرد که با نام "رده" معروف گردید .
او همه قبایل مدینه را متحد کرد و همه را در زیر یک پرچم در آورد . خیزشی بزرگی در عربستان آغاز شده بود تا مرزهای عراق و ایران را از آن خود کنند . زیرا عربستان از صحراهای سوزان و گرم و غیر قابل زندگی تشکیل میشد و آنان در آرزوی دست یافتن به مکانهایی سرسبز و آب و علف دار بودند .
بخت از ساسانیان برگشته بود و کشور در آستانه تحولی نو و شاهنشاهی جدیدی قرار داشت در سال 12 هجری "مثی ابن حارثه " به فکر افتاد تا حمایت مدینه را جلب کند و با ابوبکر مذاکره نماید . او اوضاع آشفته ایران را تشریح کرد و از او خواست تا نیرو در اختیارش گذارد تا به جنوب فرات حمله کند و به نام گسترش اسلام غنایم بسیاری را کسب نماید . به گفته طبری : عربهای از شوکت و قدرت ایرانیان خبر داشتند و میدانستند که آنان ملتهایی هستند که جهان را به زیر سلطه خود در آورده اند . به همین جهت در فکر حمله به ایران نبودند و تنها قصد تصرف شهرهایی از عراق منجمله حیره را کردند .
در سال 12 هجری "خالدبن ولید" رهسپار حیره شد و از تمام قبایل درخواست کمک نمود . او در این جنگهای رشادتهایی از خود نشان داد که نام وی را سیف الله گذاشتند ( شمشیر الله ) . به گفته طبری : در میان راه به حیره دهستان های بساری برای ایجاد رعب و و حشت به آتش کشیده شد و آنان را ویران نمودند . بعد از ورود به حیره مردم شهر توان مبارزه را در خود ندیدند و قراردادی فی مابین آنان منعقد شد تا سالیانه 190 هزار درهم به مدینه باج پرداخت کنند خالد ابن ولید پس از پیروزی "حیره" و فتح آن شهر به فکر تصرف "مناطق آرامی نشین" عراق افتاد .
مردمان آنجا مسیحیان ایرانی بودند که با آرامش زندگی میکردند . خالد لشگر بزرگی را روانه آنجا نمود . افسر ارشد شهر برای آنکه حاضر به تسلیم نگردید و حاضر به فرار هم نشده بود تصمیم به زنجیر کردن خود و سربازانش کرد . که این نبرد بعد ها به " ذات السلاسل " مشهور گردید .
"طبری" مینوسد خالد پس از کشتن سربازان دربند که در حدود 700 نفر بودند - زنجیر آنان را به عنوان غنیمت برداشت و افسر مافوق را گردن زد . وزن زنجیرها "هزار رطل" گزارش شد که در حدود 450 کیلوگرم بوده است . این جنگ در شهر کاظمه در شمال کویت واقع بود که در آن زمان زیر مجموعه امپراتوری ایران بوده است . این نخسین بار در تاریخ بشریت بود که زنان و مردان ایرانی توسط عربان قتل عام می شدند.
وقوع جنگ بین ایران و اعراب یکی از رویدادهای سرنوشت دگر گون کن و تخریب گر آن چه در ایران وجود داشت بود.
جنگ بزرگ و خانمان سوز ایران و اعراب در دوره خلیفه دوم عرب یعنی عمر بن خطاب صورت گرفت و هنوز دو سالی از شکست لشکریان ایران از سپاهیان عربها در نبرد نهاوند سپری نگشته بود که عمربن خطاب خلیفهٔ دوم در مسجد مدینه ترور و کشته شد (ذی الحجه سال ۲۳ هجری). ضارب او فردی ایرانی به نام پیروز نهاوندی و نامور به ابولولو بود که گویا در نبرد جلولا اسیر دست عربها شده بود. طبری زادگاه وی را نهاوند میداند.
به نظر عبدالحسین زرین کوب میتوان کشته شدن خلیفه به دست فردی از تبار ایرانیان را نشانه و نمادی از خشم و کینهٔ ایرانیان نسبت به اعراب برشمرد. از سوی دیگر در شهرها و مناطق مختلف ایران هرگاه فرصتی مهیا میشد مردم سر به شورش و طغیان برمیداشتند. به عنوان نمونه میتوان به شورش مردم کوره شاپورخواست و کازرون پس از مرگ عمربنخطاب اشاره داشت.[1]
گزارش های اسلامی در مورد تسخیر ایرانشهر و ماوراءالنهر نشان می دهد که ترک گسترده دین زرتشتی، کم پیش می آمد. طی نخستین دهه های حکومت اعراب، فقط چند ایرانی به دلیل اعتقاد مومنانه خود به پیام محمد نبی(ص) آزادی و موقعیت، ثروت یا بی علاقکی به دین موبدان به اسلام گرویدند. در حالی که از سال 629م -8 ه.ق تا 632 م ۱۱ ه.ق. هنگام ورود اعراب به تیسفون که یزدگرد سوم فرار کرده بود، زرتشتیان و درباریانی که در این شهر مانده بودند، دستور فرماندهان عرب را مبنی بر مسلمان شدن رد کردند.[2] حتی سلمان فارسی که پیش از درگذشتش مدت کوتاهی حاکم آن شهر بود در به دست آوردن گروندگان به دین جدید موفقیت کمی داشت.
طبری از ابومخنف- لوط بن یحیی ازدی - راوی توصیفی قدیمی (حدود 633م برابر با 12 ه ق) از گرویدن (مردم) به اسلام را ثبت کرد. دستورات فرستاده شده برای اهالی تیسفون مقرر کرد:«هر کس (در صورتی که ) رو به جهت (صحیح) نماز بخواند، چنان که ما می خوانیم، و گوشتی بخورد که طبق آداب دینی (اسلام) ذبح شده باشد چنان که ما می خوریم- مسلمان است و از امتیازات ما برخوردار می شود و تکالیف ما را دارد».
این عبارت شرایط ظاهرا ساده ای برای مسلمان شدن و مسلمان ماندن جامعه طی سال های نخستین بیان می کرد که عبارت بود از انجام عبادت و رعایت عرف عموم. اما به طور کل در قدیم ترین منابع موجود تنها نمونه های اندک دیری از گرویدن به اسلام با وجود سهولت ظاهری، بیش تر به صورت استثنا باقی ماند تا قاعده.
گاه به گاه یک زرتشتی به منظور اجتناب از مرگ، به دین اسیر کنندگان خود در می آمد. زرتشتیانی که بعد از فرار یزگرد سوم و درباریان او در تیسفون ماندند، درخواست اعراب مبنی بر مسلمان شدن را رد کردند. حتی سلمان فارسی که پیش از درگذشتش مدت کوتاهی حاکم آن شهر بود، در به دست آوردن گروندگان به دین جدید موفقیت کمی داشت.
وقتی به تاریخ رجوع کنیم خواهیم دید: اعراب در بخشهای مختلف ایران نبردهای سخت و طولانی و خونینی داشتند ، و اکثر این نبردها به دستور خلیفه دوم و سوم عرب و لشکریان معاویه بود. حمله اعراب به ایران توام بود با ویرانی ،کشتار، غارت و اسارت مردم کشور که به طور اجمال به برخی از آن ها اشاره می شود:
در 12 مارس سال 637 میلادی(سال ۱۶ ه.ق) شهر افسانه ای تیسفون به دست تازیان افتاد. اعراب پس از ورود به شهر بلافاصله دست به تاراج گشودند و غنائم بسیار زیادی به ویژه از کاخ ایوان خسرو (طاق کسری) به دست آورند.
- گروهی از سربازان عرب گریختگان را پی گرفتند و کشتار وغنمیت به اندازه ای بود که آنان تنها 300 هزار زن و دختر به اسیری گرفتند. و حدود 60 هزار تن از ایشان همرا با 900 شتر پر از طلا به دارالخلافه اعراب فرستاده شدند.
- در حمله به سیستان؛ مردم مقاومت بسیار و اعراب مسلمان خشونت بسیار کردند بطوریکه ربیع ابن زیاد (سردار عرب) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان دستور داد تا صدری (سکو- جایگاه) بساختند از آن کشتگان (یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند) و هم از آن کشتگان تکیه گاهها ساختند؛ و ربیع ابن زیاد بر شد و بر آن نشست و قرار شد که هر سال از سیستان هزار هزار (یک میلیون) درهم به امیر المومنین دهند با هزار غلام بچه و کنیز. به عنوان باج به فاتحین دین اسلام بپردازند. (کتاب تاریخ سیستان صفحه۳۷، ۸۰- کتاب تاریخ کامل جلد1 صفحه ۳۰۷)
- در تخاصم اعراب به ری مردم شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند ؛ بطوریکه مغیره (سردار عرب) در این جنگ چشمش را از دست داد. مردم جنگیدند و پایمردی کردند... و چندان از آنها کشته شدند که کشتگان را با نی شماره کردند و غنیمتی که خدا از ری نصیب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود.(کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه ۱۹۷۵)
- در یورش اعراب به شاپور نیز مردم پایداری و مقاومت بسیار کردند بگونه ای که عبیدا (سردار عرب) بسختی مجروح شد آنچنانکه بهنگام مرگ وصیت کرد تا به خونخواهی او؛ مردم شاپور را قتل عام کنند؛ سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر را بکشتند. (کتاب فارسنامه ابن بلخی؛ صفحه 116 -کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه 2011)
- در شوشتر؛ مردم وقتی از تهاجم قریب الوقوع اعراب با خبر شدند؛ خارهای سه پهلوی آهنین بسیار ساختند و در صحرا پاشیدند. چون قشون اسلام به آن حوالی رسیدند؛ خارها به دست و پای ایشان بنشست؛ و مدتی در آنجا توقف کردند. پس از تصرف شوشتر؛ لشکر اعراب در شهر به قتل و غارت پرداختند و آنانی را که از پذیرفتن اسلام خودداری کرده بودند بر خلاف دستور صریح قران، همگی را گردن زدند.[3] (کتاب الفتوح صفحه ۲۲۳ – کتاب تذکره شوشتر؛ صفحه۱۶)
- در چالوس رویان؛ عبدالله ابن حازم مامور خلیفهی اسلام به بهانه (دادرسی) و رسیدگی به شکایات مردم؛ دستور داد تا آنان را در مکانهای متعددی جمع کردند و سپس مردم را یکیک به حضور طلبیدند و مخفیانه گردن زدند بطوریکه در پایان آنروز هیچ کس زنده نماند ... و دیهی چالوس را آنچنان خراب کردند که تا سالها آباد نشد و املاک مردم را بزور میبردند. (کتاب تاریخ طبرستان صفحه ۱۸۳ - کتاب تاریخ رویان؛ صفحه ۶۹)
- در حمله به سرخس؛ اعراب مسلمان «همهی مردم شهر را بجز یک صد نفر؛ کشتند. (کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم؛ صفحه 208و 303)
- در حمله به نیشابور؛ مردم امان خواستند که موافقت شد؛ اما مسلمانان چون از اهل شهر کینه داشتند؛ به قتل و غارت مردم پرداختند؛ بطوریکه «آنروز از وقت صبح تا نماز شام میکشتند و غارت میکردند. (کتاب الفتوح؛ صفحه 282)
- در حملهی اعراب به گرگان؛ مردم با سپاهیان اسلام به سختی جنگیدند؛ بطوریکه سردار عرب (سعید بن عاص) از وحشت؛ نماز خوف خواند. پس از مدتها پایداری و مقاومت؛ سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان «امان» داد و سوگند خورد «یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت» مردم گرگان تسلیم شدند؛ اما سعید ابن عاص همه ی مردم را بقتل رسانید؛ بجز یک تن؛ و در توجیه پیمان شکنی خود گفت: «من قسم خورده بودم که یک تن از مردم شهر را نکشم! .. تعداد سپاهیان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود. (کتاب تاریخ طبری جلد پنجم صفحه ۲۱۱۶ - کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم ؛ صفحه ۱۷۸)
- قتیبه بن مسلم قوای مسلمان خود را به طرف شهر سمرقند که بزرگان آن تقاضای صلح کرده بودند، حرکت داد. اما بیش تر سغدیان سمرقند حاضر به قبول حضور مسلمانان نبودند و رهبران خود را به دلیل پذیرفتن شکست خلع کردند. در نتیجه – قتیبه مجبور شد درگیر جنگ های متعددی با اهالی شود. در حالی که جنگ جریان داشت، رهبر جدید سغد نامه ای به حکمران تاشکند(شاش) نوشت و در خواست کمک کرد. او با عده زیادی سرباز به نجات او شتافت. مسلمانان با آن ها رو یا روی شدند و جنگ سختی در گزفت. سر انجام – قتیبه با حمله ای غافلگیرانه دشمن را تار و مار کرد.
همانطور که در بخارا اتفاق افتاد- ایرانیان مغلوب مجبور به واگذاری خانه های خود به سپاهیان اسلام شدند. هنگامی که قتیبه اهالی را وادار کرد که «شهر را تخلیه کنند، مسجدی بسازند و منبری بر پا کنند.... به سغدیان گفت من (این شهر را) به شما پس نخواهم داد، جنگجویان (من) در این جا خواهند ماند». سپس مسلمانان امانات مذهبی را ضبط کردند. به این ترتیب سمرقند به صورت مرکزی اسلامی در آمد و زرتشتیان خانه ها و موسسات جدیدی در نزدیکی آن بنا کردند. با وجود این جدال متوقف نشد و در نتیجه زرتشتیان بسیاری برای استفاده به عنوان برده و صیغه به دست مسلمانان اسیر شدند
جنایات اعراب تنها به این شهرها ختم
نشده است و اینها تنها گوشهای از تاراج ایران به
دست تازیان بود و آشکارا مقاومت ایرانیان در برابر آنان را ثابت میکند.
این کشتارها و قتل و غارت ها و اسیر گرفتن ها رافرماندهان اعراب وحشی به نام اسلام و رواج دین اسلام مرتکب می شدند در حالی که همه این اقدامات بر خلاف دستورهای قرانی بود و هست. گویی که خسرو پرویز که خود در میان اعراب(حمیره) پرورش یافته بود، خصلت آنان را به درستی دریافته و تشریح کرده بود.در کتاب عقدالفرید چاپ قاهره-جلد ۲ صفحه ۵ -سخنی از خسرو پرویز نقل شده که میگوید: " اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کاردنیا. آنها را نه صاحب عزم و تدبیر دیدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه فرومایگی و پستی همت آنها همین بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جای و مقام برابرند. فرزندان خود را از راه بینوایی و نیازمندی میکشند و یکدیگر را بر اثر گرسنگی و درماندگی میخورند. از خوردنیها و پوشیدنیها و لذتها و کامروانیهای این جهان یکسره بی بهره اند."
در آن دوران وحشتناک، نپذیرفتن اسلام به معنی از دست رفتن جان و مال و ناموس بود. اسناد جنایات اعراب در دهها کتاب معتبر بیان شده است که آن را غیر قابل انکار میکند. اعرابِ شبهجزیرهٔ عربستان در طی گشودن پیاپی شهرهای ایران قساوتی در خور شهرت تاریخیشان بروز دادند. سوزاندن شهر، آتش زدن کتب، برکندن درختان، کشتار مردان و برده گرفتن زنان و کودکان و فروش آنان در بازارهای عربستاناز جمله این جنایت بود.
مورخین می نویسند که بارها کار
بدانجا رسانیدند کهمردانکه مردان
اسیر را میکشتند تا جوی خون برانند.ایرانیان در
جنگ جلولاء و جنگ نهاوند از خود مقاومت درخشانی نشان دادند.
اعراب مسلمان در این جنگ سفاکی و خشونت بسیار. در این جنگ
تعداد فراوانی از زنان و کودکان ایرانی به اسارت رفتند و از اموال
و غنیمتها؛ چندان نصیب اعراب مسلمان گردید که در
هیچ کتابی انیازهاندازه ی آن
ذکر نشده است.
این جنایات و کشتار اعراب - اثرات روحی و روانی فراوانی بر مردم کشور ما وارد ساخته و نتایج رقت و دهشتناک آن چنانی بر جای گذاشت که تا دو قرن پس از آن کشور ما سرزمین مردگان و سکوت پیشگان شد.
در دو قرن پس از تسلط مرگبار اعراب وحشی هیچ نشانی از نوشته و تاریخ و سرگذشتی از این دوران بر جای نمانده است چون که این سلطه گران بی تمدن و فرهنگ با هر چه نوشته ای به استثنای قران دشمنی داشته و آن ها را نابود کرده بودند. چنانچه در مورد کتابسوزی عربها در خوارزم، ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه عن القرون الخالیه فصل سوم در بخش تاریخ اهل خوارزم، چنین مینویسد:
- «قتیبة بن مسلم (حاکم خراسان ) هر کس را که خط خوارزمی میدانست از دم شمشیر گذرانید و آنانکه از اخبار خوارزمیان آگاه بودند و این اخبار و اطلاعات را میان خود تدریس میکردند ایشان را نیز به دستهٔ پیشین ملحق ساخت بدین سبب اخبار خوارزم طوری پوشیده ماند که پس از اسلام نمیشود آنها را دانست »5
در آیین مسلمانان آن روزگار آشنایی به خط و کتابت بسیار نادر بود و پیداست که چنین قومی تا چه حد می توانست به کتاب و کتابخانه علاقه داشته باشد. تمام قراین و شواهد نشان می دهد که عرب از کتاب هایی نظیر آنچه امروز از ادب پهلوی باقی مانده است فایده ای نمی برده در این صورت جای شک نیست که در آن گونه کتاب ها به دیده حرمت و تکریم نمی دیده است… نام بسیاری از کتاب های عهد ساسانی در کتاب ها مانده است که نشانی و موجودیتی از آن ها باقی نیست… پیداست که محیط مسلمانی برای وجود و بقای چنین کتاب ها مناسب نبوده است و سبب نابودی آن کتاب ها نیز همین است. باری از همه ی قراین پیداست که در حمله اعراب بسیاری از کتاب های ایرانیان، از میان رفته است.[5]
دولتشاه سمرقندی در کتاب تذکره الشعرا (صفحهٔ ۲۶) می نویسد:«عبدالله بن طاهر ( ایرانی و دست نشانده خلیفه عرب) به روزگار خلفای عباسی، امیر خراسان بود. روزی در نیشابور (به مسند) نشسته بود. شخصی کتابی آورد و به تحفه پیش او بنهاد. (امیر) پرسید: این چه کتاب است؟ (مرد) گفت: این قصه وامق و عذرا است و خوب حکایتی است که حکما بنام شاه انوشیروان جمع کرده اند. امیر فرمود: ما مردم، قرآن خوانیم و به غیر از قرآن و حدیث پیغمبر چیزی نمی خوانیم و ما را از این نوع کتاب، در کار نیست. این کتاب، تألیف مُغان (زرتشتی ها) است و پیش ما مردود است. (پس فرمود) تا آن کتاب را در آب انداختند و حکم کرد که در قلمرو او بهر جا از تصانیف عجم و مغان کتابی باشد جمله را بسوزانند.»[6]
این حاکم یکی ایرانی تبار و منصوب عرب بوده و با کتاب فارسی چنین رفتاری داشته است. اعراب به این گونه اقدامات بسنده نکردند بلکه به دلیل ضرورتها برای اداره ی خراسان به همراه وجود بحرانهای جمعیتی و قبیله ای در سرزمین عراق و آشفتگیهای ناشی از حضور قبایل متعدد، حاکمان عراق را متوجه ترغیب قبایل عرب برای مهاجرت به خراسان کردند. این مهاجرتها همراه با سیاستهای تشویقی و نیز تنبیهی حکام هم بود. زیاد بن ابیه در سال۴۵ قمری، به ولایت بصره راه یافت و افرادی را به امارت شهرهای مختلف از جمله مرو، ابرشهر (نیشابور)، طالقان و فاریاب، مروالرود، هرات، بادغیس، پوشنگ و قادس گمارد؛ زیرا مناطق مختلف ایران، پیش از این توسط امیرنشینهای بینالنهرین یعنی کوفه و بصره اداره میشد و این سیاست تا حدود نیمه قرن اول هجری جریان داشت. زیاد هم چنین در سال ۵۱ قمری، ربیع بن زیاد حارثی را همراه حدود پنجاه هزار نیروی کوفی و بصری و خانوادههایشان به خراسان فرستاد.بسیار واضح است که تعداد افراد غیرجنگی اعم از زنان و کودکان همراه با این مهاجران، از سه برابر این تعداد کمتر نبوده است.با این احتساب، شمار اعرابی که در این کوچ بزرگ به سمت خراسان حرکت کردهاند با توجه به جمعیت خانواد ههای عرب بیگمان از دویست هزارنفر نمیبایست کمتر باشد .[7]
این گروه عظیم که تعداد زیادی هم بعدا به آنان اضافه شد نیاز به مسکن و شغل داشتند. و حکومت اعراب تامین درآمد آن ها را اکثرا از محل جزیه، مالیات و مصادره اموال ایرانیان تامین می کرد.
بلاذری مینوسید : "اشعث ابن قیس" آذربایجان را فتح کرد و درب آن شهر را به روی سپاه اعراب گشود . در زمان عثمان وی والی آذربایجان شد او شماری زیادی از خانواده های عرب را روانه آذربایجان کرد تا در آنجا سکنی گزینند . عشایر عرب از بصره و کوفه و شام راهی آذربایجان شدند . به گفته وی عده معدودی از عربان زمینهای عجمان را خریدند . لیکن اکثر عربان برای مصادره کردن زمینهای مجوسان با یکدیگر مسابقه نمودند - یعنی هر گروهی هرچه میتوانست مصادره میکرد . بدین صورت اموال و زمینهای ایرانیان یکی پس از دیگری به تاراج گذاشته شد .
انگیزه های مختلف از جمله
وجود منافع بسیار در مهاجرت قبایل عرب به سمت خراسان مؤثر
بود. استقرار اقوام عرب مسلمانمهمترینمسلمان مهمترین سیاستی بود
که به راحتی توانست تداوم سلطه مسلمانان را در
سرزمین پهناورخراسان به همراه داشته باشد. حکام اعراب این سیاست را
بعدا در بسیاری از ایالت های ایران به کار گرفتند و به این وسیله یک نظام نظارت و
جاسوسی گسترده ای بر رفتار و کردار خانواده های ایرانی را ساماندهی کند. به این
ترتیب در بسیاری از خانواده های ایرانی یک خانواده عرب اسکان داده شدند. در یک
چنین شرایطی نگهداری هر گونه کتاب ایرانی یک دلیل نامسلمان بودن به حساب می آمد. و
احتمالا بسیاری از ایرانیان ناگزیر شدند که کتاب های موجود خانوادگی خود را از بین
ببرند..
معاویه برای گسترش دین اسلام در میان مردم ایران تلاش کرد. دههاهزار خانواده عرب را در مناطق ایران، به ویژه در خراسان مستقر کند که آمیزش قوم عرب و ایرانی راهی برای گسترش تعالیم اسلامی و زبان و فرهنگ عربی باشد. اما به نظر میرسد که هدف معاویه در اینجا قبل از اینکه گسترش اسلام باشد، بیشتر برای استفاده از حضور اعراب برای مقابله با شورشهای احتمالی ایرانیان بالاخص در خراسان بود.6
ولی پس از چندی همین امر موجب تشدید درگیری در مناطق مختلف ایران شد چرا که این قبایل که ریشه در عصیبت جاهلی خود داشتند درگیر اختلافات طایفهای و قبیلگی شده و به تشنج در این مناطق دامن زدند.دسته بندیهای این اقوام عرب که با نام کلی تر اعراب یمانی و اعراب مضری از گذشته های دور بوجود آمده بود همانگونه به اعراب مهاجر در شرق ایران منتقل شد و باعث درگیریهای شدید در طول دوران حکومت امویان شد.
از ایران چه باقی ماند؟ شهرها ویران، دهات به آتش کشیده شده، قصرها تخریب، درباریان- سران لشکری و کشوری کشته شده، ذخایر کشور غارت شده، زنان و کودکان اسیر و در بازارهای عربستان به حراج گذاشته شده، مردان به بردگی و بیکاری گماشته شده و کتاب و کتابخانه ها به خاکستر تبدیل شدند. مدارس تعطیل و حتی نامگذاری به اسامی ایرانی ممنوع شد و همه قلم ها شکسته و معابد در هم کوبیده شدند. ایران سرزمین ارواح آشفته و سرگردان و مردمی دل شکسته ، پریشان روح و درهم شکسته شدند.
با هجوم عرب، قومی که اندیشه و فرهنگی متفاوت با ایرانیان داشتند، چهارچوب فکری ایرانیان چنان دچار گسیختگی شد که میتوان آسیب این ضربه فکری در تداوم ایران را بیشتر از آسیب حمله مغول دانست. آنچه اعراب در غارتهای خود کردند، تخریب نظام فکری بود امّا مغولان عمدتاً در پی تخریبهای فیزیکی بودند و به دلایلی، اصلاً در قید ایدئولوژی نبودند.
در این دوره از حکومت اعراب بادیه نشین که نه از تمدن و نه از اصول جوانمرد خبری داشتند و آن چه که آن ها در پی اش بودند، کشتار، تخریب، غارت، برده گیری و کنیز شکاری بود. آن ها نه تنها داشته های فیزیکی ما را ویران کردند بلکه با رواج وحشی گری و قتل و کشتار و چپاول ایران را به سرزمین مردگان تبدیل کردند. این اقدامات سربازان، سرداران و خلیفه های عرب چه تاثیری بر روح و روان و جسم و جان و داشته ها و فرهنگ ایران زمین بر جای گذاشت و چه دگرگونی هایی در فرهنگ ایرانیان پدید آورد؟
[1] زرین کوب - تاریخ ایران بعد از اسلام؛ ص ۳۴۸
[2] Bowwoth C. Edmound- -The History of Saffarids of Sistan and the Maliks of Nimruz- Costa Mesa,CA Mazda Publishers 1994 – p 50-58
[3] آیه لا اِکْراهَ فِی الدّین (سوره بقره: ۲۵۶) بخشی از آیة الکرسی است که به مسلمانان توصیه میکند، غیرمسلمانان را به پذیرش دین اسلام مجبور نکنند و بر آزادی و اختیار انسان در پذیرش دین تأکید دارد. این آیه هنگامی نازل شد که عدهای از انصار قصد اجبار فرزندان خود به پذیرش دین اسلام را داشتند. به گفته علامه طباطبایی، بیقید و شرط بودن آیه، نشان میدهد همه انسانها از جمله کفرپیشگان نیز نباید با اکراه به پذیرش دین وادار شوند.
[4] ابن اسفندیار – تاریخ طبرستان صص 222-223
[5] زرین کوب – دو قرن سکوت - انتشارت امیرکبیر ص ۹۶،۹۷
[6] دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعرا، صفحهٔ ۲۶
[7] فرای، تاریخ ایران ازاسلام تا سلاجقه، ج4 ،ص 3