تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

خود شیفتگی ما ایرانیان

خودبینی و خودشیفتگی هم می‌تواند فردی باشد و هم جمعی که در حالت فردی شخص خود را از دیگران بر‌تر و شایسته تحسین و ستایش دانسته و دیگران را تحقیر و کوچک می‌پندارد. در حالت جمعی خود شیفتگی و خودبینی که متاسفانه بخش بزرگی از جامعه ما دچار آن هستند در قالب توهین به ملت‌های دیگر و تحقیر انان به نمایش گذاشته می‌شود. این خود شیفتگی و خود فریبی در گفته های صاحبان قلم در سده های گذشته بسیار رایج شده است. یک نمونه آن ها چنین نوشته است: مورخی به نام ! در  دوره رضا شاه در مورد غلبه ایرانیان بر مغولان چنین قلم فرسایی کرده و اوضاع غم انگیز و نفرت بار ما را چنین واژگونه کرده است:

-         «.... تاریخ وزرا همیشه از محوریت خاصی برخوردار است. گرچه میان وزیران افراد ناموزون و نامقبولی هم بودند که آب به آسیاب دشمن می ریختند، اما همیشه غلبه با کسانی بود که در خدمت ایران بودند و به ایران می اندیشیدند(!!). تبعیت ظاهری از خان به آن ها فرصت می داد که به کار خودشان بپردازند

این استحاله تا جایی پیش رفت که بگوییم حتی مغول ها، با حضور در ایران، ایرانیزه هم شدند؟(!!!)

این نظریه و ایده کاملا درست است. چنگیز «خان» بود و دور از فرهنگ ایرانی. ولی مثلا هلاکوخان را دیگر نمی توان صرفا یک شاه مغولی دانست. او ایرانی شده بود. به یک معنا، ایران دوستی او کم از هیچ ایرانی نداشت. علقه و مهری که او به این قوم می ورزید و آثار و ابنیه ای که به خاطر حضور او باقی ماند، همه نشان دهنده چیرگی تفکر و عنصر ایرانی بر افکار مغول هاست.

غیر از هلاکوخان، کسان دیگری هم بوده اند که تا این حد در فرهنگ ایرانی مستحثل شده باشند؟

بله، اولجایتو از نسل هلاکوخان را هم نمی توان عنصری ناشایست به حساب آورد. این پادشاهانی که بیشتر به سبک ایرانی رفتار می کردند، به شدت تحت تاثیر فرهنگ وزرایشان بودند. هر چند، جدا از این، طبیعی است که وقتی من خدمت کسی می روم و با یک توفق معیاری فرهنگی رو به رو می شوم، دیگر چاره ای جز سپر انداختن در برابرش نخواهم داشت. یعنی بی اختیار اخذکننده و گیرنده می شوم و بیش از آن که عنصر غالب ظاهر چیرگی داشته باشد، عنصر مغلوب اثراتش را به جای می گذارد.

ریشه های ایرانی شدن و ایران دوستی این خان های مغول را باید در کجا پیدا کرد؟ در تاثیرپذیری از سبک زندگی مردم، در راهکارها و خوش فکری های وزرا، تمدن طولانی یا

دقیقا جنبه های متبادل موجب این اتفاق شد. آدمی بی گمان، با تمام نیرویی که دارد، اثرپذیر است. همچنین، هیچ وقت همانندی میان افراد یکسان نیست.[1]

 

خوب این فرمانرویان مغولی که – ایرانی شدند – چگونه ایرانی بودند؟ ایرانی با دانش و علم فراوان؟ ایرانی با هنر و اختراعات عدیده؟ این ایرانی شدن چه دستاوردی داشت؟ هیچ و پوچ- ایرانیان دوره مغولان انبوهی درویش – صوفی و عارف بی خیال – بی کاره – پشت به جهان فازغ از مسئولیت که همه چیز را  از دیدگاه اشاعره می دیدند بودند.سرنوشت مردم را ساخته تقدیر الهی می دانستند و تلاش برای برون رفت را بی فایده؟؟

 نمونه بارز وزیران ایرانی!! جوینی است.

-          از جمله دبیران ایرانی که از حدود سال 630 در خاندان مغول حضور داشتند بهاء الدین محمد جوینی بود که وی در دوران حکومت امیر ارغوان در نهایت قدرت می زیسته و تا حدودی نیابت امیر را بر عهده داشته و با تدبیر وی دو پسرش شمس الدین محمد وعلاءالدین عطاملک به هولاگو پیوسته و زمینه نفوذ خویش را فراهم کرد.

-          جـوینی در ایـن عصـر، مورخی به شدت تقدیرگراست که سلطة اندیشـة یادشـده بـر تـاریخنگـاری وی، تفـاوت چندانی با ادوار پیشین در نزد مورخان مسلمان نداشت. آنچه ایجادکنندة این شرایط اسـت، از یکسو باورهای عمیق دینی جوینی، نوع و میزان تحصیلات او، سیطرة علـوم نقلـی بـر علوم عقلی در عصر او و مؤثرتر از همة عوامل یادشده، تأثیر واقعة تهـاجم مغـولان اسـت؛

-          در این عصر است که در گستره ایران زیر سلطه ایلخانان متونی چون دیوان شمس، مثنوی معنوی، بوستان و گلستان سعدی و صدها اثر عرفانی و صوفیانه دیگر تولید میشود؛ که همه ادامه دهنده و مشوق مکتب تخریب گر مشاعره است.

-          مغولان نه تنها به مذاهب و مسالک متساهل اند، بلکه ارادتی وصف ناشدنی به صوفیان دارند. نه تنها مانع فعالیت آنها نمیشوند،  بلکه عمده هزینه نظام تصوف خانقاهی از طرف آنها تأمین میشود. در این زمان تفکر عرفانی از حوزه گفتمان گونهگی خارج شده و شاخص خرد اجتماع تلقی میشود. در آثار سعدی صوفی و شاعر پرآوازه این عصر، تابوشکنیهای عارفانی چون بایزید و حلاج با شور و حرارت ذکر میشود.

-          همزمان با حاکمیت مغول ها، خانقا جایگاه ویژه ای پیدا می کند. یعنی خانقاهی که گاهی در حد کاروانسرا عمل می کرده، به یک پایگاه اجتماعی تبدیل می شود.مردمی که زندگی را رها کرده و درویشی و گدایی را انتخاب کرده و از صدقه سر مغولان غاصب نانی به کف می آوردند و به غفلت می خوردند.

-          عرفان نوعی استحاله و انقلاب عظیم در نحوه رویکرد به خدا، هستی و انسان است. رویکردی که با قوانین و قوالب معهود یا عقلی هیچ سازگاری و تطابقی ندارد و آشکارا قواعد منطقی آنها را نقض میکند. دنیای بیرونی، درونی میشود و در دل جای میگیرد، تجربههای حسی و عقلی بیهوده انگاشته میشوند و در یک کلام زندگی یک عارف صحنه نمایشی از عادتستیزی، منطقگریزی، عقلستیزی، هنجارستیزی و عبور از ارزشهای موجود میشود.

-          نکوهش عقل از اجزای لاینفک اندیشه عرفانی محسوب میشود. مطالعهای اجمالی آثار متصوفه در طول تاریخ اسلامی نشان از تحقیر بیرحمانه عقل محاسبهگر دارد. به تصریح زبان عرفان و قدرت در عصر ایلخانان  مولانا «عقل اگر قاضیست کو خط و کو منشور او» (دیوان شمس، ١٣٩١ ،غزل ٤٦٢ ) یا به گفته سعدی صوفی مشهور قرن هفتم «عقل ورزیدم و عشقم به ملامت برخواست» (سعدی، ١٣٩٣ ،غزل٥٠ .) عقل ستیزی در اندیشه حافظ با نکوهش بی سابقه ای مواجه میشود «عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند» (حافظ، ١٣٩٠ ،غزل ١٩٣ .( که ممکن است در نخستین مراحل نام آن عشق نباشد؛ بلکه ایمان یا هدایت باشد. این نکوهش عقل در آثار عرفا خودبه خود و غیرمستقیم ستایش چیز دیگری را به همراه دارد.

-          مغول ها در اوایل قرن هفتم آمدند ولی اثرات منفی خضورشان را در قرن هشتم و حتی ضعف و انحطاط های دوره های صفویه و افشاریه می توان دید. عوامل حکومت همیشه مترقی نیستند. حتی اگر بومی هم باشند، گاهی بومی اندیش نیستند، مثلا گرچه شاه اسماعیل، خلاف مغول ها، با اندیشه ایران دوستی ظاهر شد اما بعدتر جاه طلبی ها و کشورگشایی هایش چنان بر تظاهرهای فکری اش چیرگی پیدا کرد که جوهره فرهنگ در میانه مستحیل شد و همان عوارض خانقاهی منفی که حاصل دوران یاس و اضطراب و سردرگمی  مغولان  پیشین است، جایگزین ایران دوستی ها می شود.

-          مصادیق این اثرات منفی را که در چند قرن دامنه دار شد، کجا می توان دید؟

-          مثلا می توان در نثر فارسی نمونه های آن را دید. نثر فارسی بعد از دوران صوفی دیگر شکوفا نمی شود مگر با ظهور مشروطه.

-          درباره انحطاط اخلاقی  ایرانیان در دوره مغولان چنین نوشته شده است: «حمله مغول، نظام اجتمـاعی ایران را ویران ساخت و پایه های اخلاقی خانواده و اجتماع را متزلزل نمـود . دروغگـویی، دورویـی، خیانـت، منازعـات خونین خانوادگی و اجتماعی، رواج گسترده بزهکاری، روسپیگری، زنبارگی، غلامبارگی، مردبارگی و اعتیـاد بـه مـواد مخدر، ناهنجاریهایی بود که در نتیجه حمله مغول، خلق و خوی ایرانیان را بیمار ساخت» (ر.ک. عدالت، 1389 :238)

-          نسوی از مورخین دوره مغول است که خود شاهد و ناظر تخریب مغولان بوده است. ) افسردگی، ناامیدی و بی اعتمادی به آینده را میتوان از این جملات نسوی دریافت

-          «صبح سعادت- عما قریب- چشم مدار که محنت یلداست.

-          کار امروز به فـردا مـیفکن ، هرچنـد امـروز را فرداسـت» (نسوی  (7 :1385 )

-          «  چند روز در آن ساحت با راحت و جنابِ جنات صفت – و اگرچه موارد راحات به جراحات ضـمیر مکـدر بـود و چهره مورد آمال به خدشات احوالِ احداث مغیر- روزگار گذرانید» (نسوی، 1385 :32 .( « 

-          «  ای دوست! در خزان أَمانی، کامرانی توقع کردن نادانی است و در برگ ریز آمال، شکوفه اقبـال انتظـار بـردن آرزوی محال» (نسوی، 1385 :38 .( « 

-          این سودا دامن دل گرفته و این خیال پیش ضمیر ایستاده، در آن حسرت که گـور و کفنـی روزی نخواهـد بـود فی منْزِلَـه بینَ منْزِلَتَینِ، نه در این جهان و نه در آن جهان، با آه سرد، اسب گرم کرده میراندم» (نسوی، 1385 :57-56.)

-           

-          «ایرانیان هرگز نتوانستند پس از هجوم اسکندر، اعراب، مغـولان و ... انسـجام لازم را کسب کنند و همین امر به بیثباتی ساختارهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسـی و اقتصـادی منجـر شـد و هـر بـار کـه ایـن بی ثباتی ها تکرار میشد، اندیشه دست تقدیر را در ساختار فکری ایرانیان زنده میکرد» (عدالت، 1389 :174)

-          اعتقاد به قضا و قدر تا پیش از حمله مغول نیز در ایران وجود داشت که دلایل متعددی را میتوان برای آن برشمرد اما هجوم مغولان مزید بر علت شد و این اعتقاد را در ایرانیان تقویت کرد.  به نقل از بیانی، مردم این روزگار به ایـن بـاور رسـیده بودند که پایان دنیا نزدیک است.  تعبیر قرآن و اقوال نقل شده از جانب نبی و ولی، شهادت شـیوخ معتبـر زمـان و تأییـد ستاره شناسان و منجمان، این باور را تقویت میکرد.

ایرانی نه تنها خود را با دشمن روبرو نمی کند ، بلکه جزئی از ساختار دشمن میشود . وزیر و وکیل و دفتر دار دشمن میشود . مزدوران و محافظان دشمن میشود . ایرانی به نکبت خو کرده است . او درد را دور میزند و فکر می کند با گردش از میزان زخم و درد کاسته میشود . تا فردا خدا بزرگه. این ایرانیانی که مغولان را ایرانی کردند نه ایرانی بودند و نه علاقه ای به ایران داشتند. زر اندوزان بودند که با خیانت به ایران و خدمت به تجاوزگران ایران بر ثروت و دارایی خود می افزودند. سرمایه و داشته های نظام الملک و پسرانش که والی ۱۲ دیار ایران بودند مطالعه کنید

مغولان پس از اعراب، تحرکت، سازندگی، خلاقیت و ابتکار را به گورستان سپردند که هنوز باستان شناسان ایران ویران شده نتوانسته اند آن ها را کشف، شناسایی و در معرض قضاوت مردم برای شناخت واقعیت ها و موجودیت تاریخی خود پی برده و تلاشی برای از بین بردن تخریب آن ها صورت دهند. نمونه خرد خفتگی را در همین نوشته آغازین بجث برای گمراهی و گژ راهه رفتن ایرانیان می توان دید.

-           



[1] مرحوم عباس اقبال آشتیانی «تاریخ مغول»