تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

برگی از تاریخ ایران - دوران ملی شدن نفت ایران

- 37. یادداشت از دستیار مدیر دفتر برآوردهای ملی (لانگر) به مدیر اطلاعات مرکزی اسمیت- (آمریکا)

واشنگتن، 6 ژوئیه 1951.(۱۴ تیر ۱۳۳۰)

موضوع :تحولات ایران

1 در صورتی که بریتانیا یا ایالات متحده سیاست هایی را اتخاذ کنند که جریان نفت ایران به غرب را حفظ کند، این خطر وجود دارد که ایران مجبور شود برای کمک به اتحاد جماهیر شوروی متوسل شود یا دچار فروپاشی اقتصادی شود. در هر صورت، ایران احتمالاً ظرف چند ماه تحت سلطه کمونیست ها قرار می گیرد.

2. در حال حاضر به نظر می‌رسد که بریتانیا آماده است تا تأسیسات AIOC شرکت نفت در ایران را ببندد، همه پرسنل بریتانیا را از ایران خارج کند و نفت ایران را تحریم کند تا اینکه تابع شرایط ایران باشد. بعید است که این تاکتیک ها ایران را به پذیرش یک راه حل سازش ترغیب کند.

3. ظاهراً شرکت‌های نفتی ایالات متحده قصد ندارند به کمک ایران بیایند، اما مانند شرکت‌های نفتی بریتانیا، در حال برنامه‌ریزی اصلاحاتی برای تأمین منابع جایگزین برای بازارهایی هستند که قبلاً نفت ایران تامین می کرد . ایالات متحده یک کمیته تامین نفت خارجی را به نمایندگی از 19 شرکت بزرگ آمریکایی فعال در خارج از کشور برای این منظور ایجاد کرده است. فعالیت‌های این نهاد و نهادهای مشابه در بریتانیا و اروپای غربی، یافتن نفت‌کش‌ها برای حمل و نقل و مشتریان برای خرید نفت خود هستند که کار را برای ایران دشوار می‌سازد، حتی اگر(ایران) تکنسین‌های فردی از کشورهای مختلف برای حفظ تولید به دست آورد. جریان نفت از ایران ممکن است تا حدودی حفظ شود، اما احتمالاً بخش کوچکی از جریانی است که توسط AIOC حفظ می شود و احتمالاً درآمد کمتری نسبت به دریافتی از AIOC برای ایران فراهم می کند. اگر صنعت نفت ایران برای مدتی به طور کامل تعطیل شود، بازپس گیری بازارهای سابق ایران تقریبا غیرممکن خواهد بود. در صورت قطع نفت خام ایران، اروپا می تواند تقریباً بلافاصله با گسترش در سایر میادین و محصولات پالایش شده آن پس از حدود شش ماه با ساخت پالایشگاه های دیگر در اروپای غربی جایگزین شود.

4. اگر ایران نتواند نفت خود را به جهان غرب بفروشد، ممکن است برای کمک به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی مراجعه کند. به دلیل مشکلات حمل و نقل، اتحاد جماهیر شوروی احتمالاً نمی تواند برای مدتی بیش از بخش کوچکی از تولید بالقوه ایران استفاده کند. با این حال، با وجود تکنسین های روسی در میادین نفتی جنوب، ایران در مقابل غرب از دست خواهد رفت. و تثبیت ایران به عنوان یک اقمار شوروی فقط  در طول زمان مشخص خواهد شد.

5. سیاست فعلی ایالات متحده  در حمایت از شاه، گسترش کمک های نظامی، اقتصادی و فنی، و اعمال نفوذ ما بر ایران و بریتانیا در مناقشه نفتی، به سختی برای بهبود وضعیت مناسب به نظر می رسد. اگر ثبات ایران (و در نتیجه آسیب پذیری آن در برابر فشار کمونیست ها) به ادامه جریان نفت آن به غرب بستگی داشته باشد، سیاست گذاران ایالات متحده با سؤالات اساسی زیر مواجه می شوند:

(الف) آیا می‌توانیم اجازه دهیم انگلیسی‌ها ایران را رها کنند و اجازه دهیم صنعت نفت تعطیل شود، زیرا می‌دانیم که حتی در شرایط ایده‌آل، احیای آن چندین ماه طول می‌کشد و در این بین ممکن است ایران مجبور شود برای کمک به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی مراجعه کند. یا ممکن است در داخل فرو بریزد؟

ب) اگر، همانطور که اکنون محتمل به نظر می‌رسد، انگلیسی‌ها ایران را ترک کنند، تا کی می‌توانیم به مصدق اجازه دهیم قبل از اینکه به کمک او بیاید «در آب خودش بپزد»؟

ج) آیا به نفع ماست که به ایران کمک کنیم تا صنعت نفت خود را حفظ کند، حتی اگر چنین کمکی طبق شرایط فعلی مصدق باشد؟

د) آیا اقدامات کنونی مصدق در واقع از نظر یک صاحب امتیاز خارجی کاملاً غیر منطقی و غیراقتصادی است؟

هـ) در صورت وجود، آیا به نفع ایالات متحده است که به یک شرکت نفتی آمریکایی برای اداره صنعت نفت ایران یارانه و کمک بدهد؟

 

(و) آیا بهتر است چنین روشی اتخاذ شود تا اینکه در تاریخ بعدی مجبور به استفاده از زور در ایران برای سرکوب قیام کمونیستی شویم؟

6. همه این سوالات مشکلات جدی را در رابطه با روابط ایالات متحده و بریتانیا ایجاد می کند. به نظر می رسد زمان به سرعت نزدیک می شود، اما زمانی که باید به آنها پاسخ داده شود، مگر اینکه غرب آماده باشد: (1) مبارزه برای حفظ آنچه در ایران به نظر می رسد با مذاکره قادر به حفظ آن نیست. یا (2) واگذاری ایران به کمونیسم.

- ویلیام ال. لانگر

- منبع: آژانس اطلاعات مرکزی، فایل‌های NIC، شغل 79R00904A، جعبه 1، پوشه 2، یادداشت برای DCI (1951) (محتوا). راز هیچ اطلاعات پیش نویسی در مورد تفاهم نامه وجود ندارد.

NSC 107/2. پاورقی در اصل است. NSC 107/2 سند 35 است.]

چاپ شده از نسخه ای که دارای امضای تایپ شده لانگر است.

----------------------------------------------------------------------------------------------

 

چرا برخی از کشورها در دستیابی به توسعه و آزادی شکست می خورند؟خود کامگان شیوه فقر افزایی را عمدا انتخاب می کنند.

نوشته: نوروز دّرداری (فولادی)

دارون عجم اغلو و جیمز رابینسون (اساتید دانشگاه های ام.آی.تی و هاروارد) در یک پژوهش ژرف و سترگ در تاریخ جهان و در حوزه ی اقتصاد سیاسی، به بررسی نظریات و علل موفقیت و عدم موفقیت کشورها در بازه ای بلند از تاریخ جهان دست یازیده اند. نتیجه پژوهش این دو دانشمند در چارچوب کتاب ارزشمند «چرا کشورها شکست می خورند» نشر گردیده و در اختیار پژوهندگان قرار گرفته است. این کتاب در حال حاضر یکی از بهترین تالیفات در جهت شناخت ریشه های پیشرفت و عقب افتادگی کشورهاست که با آوردن نمونه های پیاپی و ادبیات روان، به نقش اصلی و غیر قابل کتمان حاکمان و نخبگان کشورها اشاره کرده و روندهای موثر در این زمینه را واشکافی می کند. از منبع یاد شده، چند نمونه مهم را از گذشته تا سده بیستم می نگریم تا استاندارد مناسبی برای سنجش عملکرد شاه به دست آوریم:

1.       پادشاهی کنگو در قرن هفدهم فروپاشید و توانست در دهه 1960 از استعمار بلژیک خارج شود. کنگو در روزگار پس از استقلال و حکمرانی ژوزف موبوتو در سال های 1965 تا 1997 تقریبا سیر نزولی اقتصادی پیوسته و فقر فزاینده ای را از سر گذراند. این سیر نزولی بعد از براندازی موبوتو توسط لورن کابیلا ادامه یافت. موبوتو مجموعه ای از نهادهای بهره کش ایجاد کرد. شهروندان فقیر شدند اما موبوتو و نخبگان اطراف او به ثروت های افسانه ای رسیدند. موبوتو در محل تولدش، گبادولیت، در شمال کشور برای خودش کاخی ساخت که فرودگاهی بزرگ و مناسب فرود آمدن یک جت کنکورد مافوق صوت هم داشت! در اروپا قصرهایی خرید و زمین های بزرگی از بروکسل پایتخت بلژیک را مال خود کرد. آیا برای موبوتو بهتر نبود به جای افزایش فقر در کنگو نهادهایی اقتصادی ایجاد کند که ثروت کنگویی ها را افزایش دهند؟


 اگر اگر موبوتو کاری کرده بود که به افزایش ثروت در کشورش بیانجامد، آیا نمی توانست پول بیشتری به دست آورد؟ متاسفانه برای بسیاری از کشورهای جهان پاسخ این پرسش منفی است. [زیرا] نهادهای اقتصادی که انگیزه هایی برای پیشرفت اقتصادی ایجاد می کنند ممکن است همزمان درامد و قدرت را به شیوه ای باز توزیع کنند که دیکتاتور غارتگر و دیگر افراد دارای قدرت سیاسی وضعیت بدتری پیدا کنند. 

2.       یوهانس گوتنبرگ در سال 1445 در شهر آلمانی ماینز از ابداعی خبر داد که بر تاریخ اقتصادی پس از آن تاثیر عمیقی گذاشت. در اروپای غربی سریعا به اهمیت ماشین چاپ پی بردند [و به شدت گسترش یافت] اما بایزید دوم سلطان عثمانی در اوایل 1485 با صدور فرمانی مسلمانان را صراحتا از چاپ خط عربی منع کرد. این قانون با شدت بیشتر توسط سلطان سلیم در 1515 اجرا شد. تا سال 1727 استفاده از ماشین چاپ مجاز نبود تا اینکه سلطان احمد سوم به موجب فرمانی به ابراهیم متفرقه اجازه تاسیس چاپخانه داد اما همین اقدام دیرهنگام هم با محدودیت هایی مواجه بود [زیرا] چاپ هر کتابی موکول و منوط به رای هیات نظارت سه نفره ای متشکل از مفتی های حقوقدان و شریعت شناس بود.

همین اتفاق در ایران هم رخ داد. 

نخستین کتاب «زبور داوود» بود که در سال ۱۶۳۸ میلادی چاپ شد. یک سال و پنج ماه برای چاپ این کتاب وقت صرف شد. در یادداشت‌های این کتاب نوشته شده‌است.«یک سال و پنج ماه است که روز و شب بدون وقفه با کل اعضاء حوزهٔ علمیه به کار مشغولیم، برای اینکه نه از جایی دیده‌ایم و نه استادی داشته‌ایم.»

این کتاب توسط کلیسای ارامنه در اصفهان راه اندازی شد. با وجود این دستگاه چاپ دولت صفوی هرگز توجهی به آن نکرد و از آن استفاده ای در ایران نشد. تا دوره قاجاریه. یعنی پس از ۱۷۵ سال تاخیر دولت ایران از وجود ماشین چاپ در روسیه باخبر شد. در حالی که مدت ها دستگاه چاپ در ایران وجود داشت.

عباس میرزا نایب السلطنه میرزا زین العابدین تبریزی را مأمور فراگیری فن چاپ و به راه انداختن چاپخانه در تبریز کرد.[۱۱] میرزا زین العابدین تبریزی به سال ۱۲۳۳ هجری قمری اسباب و آلات چاپ حروفی را به تبریز آورده و تحت حمایت عباس میرزا نایب السلطنه که در آن زمان حکمران آذربایجان بود مطبعه کوچکی برقرار نمود و کتاب مزبور میرزا ابواقاسم فراهانی بود که حاوی قصه‌هایی از جنگ میان دولت ایران و روسیه که در مورخ ۱۲۲۸ هجری قمری (برابر با ۱۸۱۳ میلادی) با عهدنامه گلستان به پایان رسیده بود.

 تعجبی ندارد که ابراهیم متفرقه کتاب چندانی چاپ نکرد و از سال 1729 تا 1743 که دست از کار کشید فقط 17 کتاب چاپ کرد. خانواده اش کوشیدند راهش را ادامه دهند اما آن ها نیز تا سال 1797 که این کار را وانهادند تنها هفت کتاب چاپ کردند! درسال 1800 که 60 درصد مردان و 40 درصد زنان انگلیسی باسواد بودند احتمالا شهروندان باسواد امپراتوری عثمانی تنها 2 تا 3 درصد بوده اند. نظر به نهادهای مطلقه و بهره کش امپراتوری عثمانی، درک خصومت سلطان با صنعت چاپ آسان است. کتاب ها با انتشار ایده ها، استیلا بر مردم را دشوارتر می کنند. صنعت چاپ، نظام مستقر را که معارفش تحت استیلای نخبگان بود به خطر می انداخت. سلاطین عثمانی و تشکیلات ایدئولوژیک آن از تخریب خلاقی که در پی گسترش صنعت چاپ پدید می آمد، وحشت داشتند و حل مساله را در ممنوع کردن چاپ دیدند. (عجم اغلو و رابینسون: 267 - 265).

3.       مثال شوروی حتی بسیار جالب تر است؛ جایی که دیکتاتوری کمونیستی چگونه نمی تواند نهادهای فراگیر را ایجاد کند و علاجی نیز ندارد. قبل از سال 1928 بیشتر روس ها در مناطق روستایی زندگی می کردند. تکنولوژی مورد استفاده توسط دهقانان ابتدایی بود و انگیزه های زیادی برای بهره وری وجود نداشت. آخرین بقایای فئودالیسم روسی تنها کمی قبل از جنگ جهانی اول ریشه کن شد. بنابراین پتانسیل اقتصادی عظیم ناشناخته ای از تخصیص مجدد این نیروی کار از کشاورزی به صنعت وجود داشت. 

اصنعتی سازی استالینی این نیروی بالقوه را با روشی بی رحمانه آزاد کرد. در حقیقت در فاصله 1928 و 1960 درامد ملی سالی 6 درصد رشد کرد. این رشد اقتصادی توسط تغییرات تکنولوژیک ایجاد نشده بود، بلکه توسط تخصیص مجدد نیروی کار و انباشت سرمایه ازطریق ایجاد ابزار و کارخانجات جدید به دست آمده بود. در دهه 70 رشد اقتصادی متوقف شد. مهم ترین درس این است که نهادهای بهره کش به دو علت نمی توانند تغییرات تکنولوژیک پایدار ایجاد کنند: -    -         فقدان انگیزه های اقتصادی و مقاومت نخبگان. 

در مورد شوروی نکات جالب تری نیز دارد: استالین فهمید که در اقتصاد شوروی افراد انگیزه های چندانی برای سختکوشی ندارند. یک واکنش طبیعی، ایجاد چنین انگیزه هایی بود و گاهی اوقات هم چنین کارهایی می کرد. در اوایل 1931 از ایده «مردان و زنان سوسیالیستی» که بدون انگیزه های پولی کار کنند دست کشید. از 1930 اگر سطوح مورد نظر محصول حاصل می شد به کارگران پاداش هایی پرداخت می شد. اما پرداخت چنین پاداش هایی، نوعی ضد انگیزه برای تغییرات تکنولوژیک ایجاد کرد زیرا از آنجا که نوآوری، منابعی را که برای آینده نیاز دارد از چرخه تولید کنونی خارج می کند معمولا این ریسک وجود دارد که اهداف تولید محقق نشود و پاداش ها هم پرداخت نشود. همه رهبران شوروی در دهه 40م از این انگیزه های معکوس خبر داشتند ولو اینکه این خبر به گوش ستایشگران آن ها در غرب نرسیده باشد. [از سویی] مجموعه کاملی از قوانین مربوط به مجازات کارگران از زیر کار در رو وضع شد.

مثلا در ژوئن 1940 قانون غیبت، بیست دقیقه غیبت غیر مجاز یا حتی بیکاری در ساعت کاری را جرمی به شمار آورد که مجازاتش می توانست 6 ماه کار شاق و 25 درصد کسر دستمزد باشد! در فاصله 1940 و 1955، 36 میلیون نفر حدود یک سوم جمعیت بالغ به زندان فرستاده و بیست و پنج هزار نفر تیرباران شدند. در هرسال یک میلیون نفر به اتهام تخلفات کاری در زندان بودند؛ یادآوری دو و نیم میلیون نفری که استالین به گولاگ های سیبری تبعید کرد نیازی به گفتن ندارد (عجم اغلو و رابینسون: 171 - 166). در اینجا تنها نوک کوه در دیکتاتوری کمونیستی نشان داده شد و مقایسه آن با عملکرد شاهان پهلوی قطعا درس آموز خواهد بود البته اگر انصاف به میان آید.

تصور نکنید که مخالفت با پیشرفت منحصر به کشورهای دیکتاتوری معاصر یا شرقی ها بوده است. در مغرب زمین نیز تا پیش از جایگزینی کامل نهادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر و حتی در عصر رنسانس، همین وضعیت برقرار بوده که دو نمونه زیر خواندنی است:

الف- واژه لودیت امروزه مترادف با مقاومت در برابر تغییرات تکنولوژیک است. لودیت ها در 1753 خانه جان کی، مخترع انگلیسی را که در 1733 ماشین فلایینگ شاتل را به عنوان یکی از اولین دستاوردهای بزرگ صنعت بافندگی اختراع کرده بود، آتش زدند. جیمز هارگریوز مخترع ماشین نخ ریسی که پیشرفت انقلابی مکمل در ریسندگی به شمار می رفت با رفتار مشابهی مواجه شد. 

ب- در زمان انقلاب صنعتی قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، نقشه سیاسی اروپا با نقشه امروزی آن کاملا متفاوت بود. [با فروپاشی امپراتوری روم دولت هایی تشکیل شد]، امپراتوری هابزبورگ یا اتریش - مجارستان بر منطقه پهناوری به وسعت دویست و پنجاه هزار مایل مربع حکم می راند. پادشاهی هابزبورگ از نظر جمعیتی سومین دولت بزرگ اروپا بود و یک هفتم جمعیت اروپا را در خود داشت. فرانسیس اول که در سال های 1792 تا 1806 به عنوان آخرین امپراتورِ امپراتوری مقدس روم حکمرانی می کرد و پس از آن تا زمان مرگش در 1835 امپراتور اتریش - مجارستان بود، خودکامه ای تمام عیار بود. وی در سال 1821 در خلال نطقی خطاب به معلمان مدرسه ای در لایباخ به صراحت نشان داد: «من به دانشمندان خوب نیاز ندارم، بلکه شهروندان خوب و درستکار می خواهم. تکلیف شما این است که جوانان را اینگونه تربیت کنید. هرکس برای من کار می کند باید آنچه را به او می فرمایم تعلیم دهد. کسی که از عهده این کار بر نیاید و یا افکار تازه ای پیدا کند بهتر است برود وگرنه خودم برکنارش می کنم»[!] وقتی فرستادگان مردم ایالت تیرول اتریش با تقدیم عریضه ای به فرانسیس خواستار وضع قانون اساسی شدند به آنان اینگونه پاسخ داد: «که اینطور، قانون اساسی می خواهید ! پس گوش کنید، حرفی نیست، به شما قانون اساسی می دهم اما باید بدانید که سربازان از من فرمان می برند و من اگر پول لازم داشته باشم دوبار نمی گویم». وقتی رابرت اوئن مصلح اجتماعی انگلیسی کوشید برای بهتر شدن وضع تهیدستان اجرای پاره ای اصلاحات اجتماعی را به دولت اتریش بقبولاند یکی از دستیاران مترنیخ (وزیرخارجه دولت) بنام فردریک فون جنتس در جوابش گفت: «ما ابدا به دنبال این نیستیم که توده های مردم به وضع بهتر و استقلال برسند. اگر چنین شود چگونه می توانیم بر آنها حکومت کنیم؟» 


به هر روی در اینجا به خوبی با سرشت استبداد و ضدیتش با توسعه آشنا می شویم. فصل مشترک تمام مخالفت ها با توسعه و پیشرفت در طول تاریخ را به گونه زیر می توان بیان نمود: «گروه های قدرتمند اغلب در برابر پیشرفت اقتصادی و در برابر موتورهای رونق می ایستند. رشد اقتصادی صرفا فرایندی از ماشین های بهتر و بیشتر و افراد آموزش دیده بهتر و بیشتر نیست، بلکه فرایندی دگرگون شونده و بی ثبات کننده مرتبط با تخریب خلاق گسترده هم هست، بنابراین رشد تنها وقتی رخ می دهد که بازندگان اقتصادی که می دانند امتیازات انحصاری اقتصادیشان از دست خواهد رفت و بازندگان سیاسی که زوال قدرت سیاسیشان می ترسند، سد راه آن نشوند.» (عجم اغلو و رابینسون: 119).

در واقع در بسیاری از مناطق جهان ایستادگی در برابر پیشرفت و فقیر کردن مردم، یک راه مناسب برای تحکیم قدرت و طولانی کردن دوره زمامداری بوده و اینجاست که در می یابیم دیکتاتور واقعی کسی است که به منظور حفظ قدرت، چنین روند ضد رشدی را دامن زند. شایسته است، نتیجه ی قطعی و گویا را از زبان پژوهشگران ارجمند بشنویم:

«کشورهای فقیر به این علت فقیرند که آن هایی که در راس قدرت هستند انتخاب هایی فقرزا می کنند. آن ها نه به علت سهو یا جهل، بلکه به عمد در مسیر اشتباه حرکت می کنند.» (عجم اغلو و رابینسون: 98).

آن ها همچنین سوی دیگر توسعه، یعنی اقتدار دولت مرکزی را برای خروج از بدبختی، فقر و عقب افتادگی اینگونه می آورند: «تکثرگرایی و نهادهای اقتصادی فراگیر رابطه ای تنگاتنگ دارند. اما کلید درک اینکه چرا کره جنوبی و ایالات متحده آمریکا نهادهای اقتصادی فراگیر دارند تنها این نیست که این کشورها نهادهای سیاسی تکثرگرا دارند بلکه به دولت هایشان مربوط می شود که در حد معقولی قدرتمند و متمرکزند. کشور سومالی در شرق آفریقا درست نقطه مقابل این وضع قرار دارد. در واقع در این کشور هیچ اقتدار واقعی وجود ندارد که بتواند بر اعمال افراد نظارت کند و اجازه کاری را بدهد یا از انجام کاری بازدارد.» (عجم اغلو و رابینسون:112).

رهبرانی که از بالای زره پوش برای مردم سخنرانی کردند

اصلاحات اقتصادی گورباچف(آخرین رهبر کمونیست شوروی) در زمانی که وضعیت بسیار وخیمتر از گذشته بود، با فضای باز سیاسی همراه شد. این همزمانی، ارکان سیستم آهنین شوروی را به هم ریخت. مردم شدیداً خواستار این اصلاحات بودند. اما این اصلاحات با مخالفت هسته مرکزی قدرت شوروی، یعنی حزب کمونیست روبرو گردید. برای متوقف کردن اقدامات گورباچف، آنها دست به ِ کودتا زدند، اما مردم از ترس برگشت به دوره ِ ی خفقان ِ گذشته از مخالفان سر سخت ِ نظام سوسیالیستی مانند بوریس یلتسین (اولین  رئیس جمهور منتخب جمهوری روسیه)، دفاع کردند و کودتا شکست خورد.

 یلتسین در  بالای تانکی که برای مهار تظاهرکنندگان آمده بود با شهامت علیه کودتا سخنرانی کرد. این دومین باری بود که یکی از رهبران روسیه در بلای زرهپوش برای مردم سخنرانی میکرد. نخستین بار لنین بعد از برگشت از تبعید در ایستگاه راه آهن پتروگراد از بالای زرهپوش برای انقلابیون سخنرانی پر شور و هیجانی کرد و آنها را به قیام علیه دولت موقت، با شعار "زنده باد انقلاب سوسیالیستی" تحریک و تشویق نمود. این بار یلتسین حتا در برابر مقاومت مجلس  شوروی (دوما) و بست نشینی نمایندگان حزب کمونیست و ِ مدافعان حفظ سوسیالیسم، دستور به توپ بستن مجلس را داد.

حکومت شوراها فاجعه بارتر از این نمی توانست خاتمه یابد. وقایع به گونه ِ ای رقم خورد که جامعه از طرح اصلاحات گورباچف ِ برای حفظ سوسیالیسم گذر کرد و رهبری به دست یلتسین ِ ضدسوسیالیسم افتاد و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بهم ریخت، و جمهوریهای پانزده گانه شوروی استقلال یافتند و هر کدام به راه خود رفتند.

 بدین صورت کشور متحد باقی می ماند که گورباچف در رأس آن باشد. این گونه بود که یلتسین وارث قدرت در جمهوری روسیه شد و گورباچف از بالاترین مقام سیاسی کشور ساقط شد و اصلاحات مورد نظر او به راهی رفت که جای سوسیالیسم را رسما سرمایه داری شبه مافیایی گرفت. با این دگرگونیها ابر قدرت شوروی به لبه پرتگاه خطرناکی رسیده بود که حتا نفع غرب هم در جلوگیری از فروپاشی کامل آن بود. زیرا عواقب خطرناک بهم ریختن کامل شوروی میتوانست جهانگیر بشود.

گورباچف خواستار حفظ تمامیت شوروی همراه با اصلاحات مورد نظر ِ خود بود. اما حوادث گوناگون و در رأس آنها، کودتا، این خواست را به تاریخ سپرد و دیکتاتوری کارگران و سوسیالیسم که با شبه کودتایی پایان یافت.

چرا نظام سوسیالیسم و حکومت کمونیستی شوروی شکست خورد؟ یکی از دلایل چنین است:

-         اریک هابسباوم اعتقاد دارد که :در قرن بیستم جهان دگرگون شد. اما پیروان دگماتیست مارکس همچنان ِ سخنان مربوط به وضعیت سده ی نوزدهم را تکرار کردند. یعنی در این مورد ایراد به مارکس وارد نیست بلکه به پیروان جزمگرای او وارد است ِ که این تفاوت زمانی را در نظر نگرفتند. کما این که هنوز مارکسیستهای اُرتدوکسی هستند از جمله طرفداران قلیل بازمانده از حزب توده  در کشور خودمان – بر این باور هستند که نظریه های مارکس در قرن نوزده را می توان در سده ی بیست و یکم برای رهایی جهان از دشواری های فعلی به کار گرفت.و اگر این نظریه ها شکست خورده و می خورند -در این موارد مارکس هیچ نقشی نداشته است.

-         برخلاف اریک هابسباوم، برخی فروپاشی شوروی را مستقیم به ایدئولوژی اکتبر خوانده میشد. بعدها "انقلاب کبیر اکتبر" نام گرفت. کودتا به رهبری لنین تقریباً بدون خونریزی علیه دولت موقت روسیه انجام گرفت.

-         بلشویکها و متحدانشان ساختمان های دولتی و دیگر مکانهای استراتژیک را در پایتخت روسیه یعنی شهر پتروگراد (در حال حاضر سن پترزبورگ) اشغال کردند و دولت جدیدی با ریاست لنین تشکیل دادند.

درگیری نظامی بعد از انحلال مجلس مؤسسان که اکثریت نمایندگان منتخب آن از ِ حزب اس آر ها بودند؛ آغاز شد. دستور ِ انحلال مجلس مؤسسان را لنین صادر کرده بود..ولی به یوتوپیای [1]مارکسیستی ارتباط میدهند.

 دانیل چیروت مینویسد: رجوع به مشکلات اقتصادی برای فروپاشی کافی نیست. موفقیتهای زیادی هم دراین کشورها بوده است. از نظرنظامی به هرحال بسیار پیشرفت کرده بودند. مردم کشورهای بلوک شرق از تحصیلات عالی و خوبی برخوردار بودند. او مینویسد درست است که کشورهای اروپای شرقی نسبت به غرب از امکانات کمتری برخوردار بودند اما همزمان کشورهای فاسد، فقیر، نابرابر و ناعادلانه تر از کشورهای بلوک شرق در جهان کم نبودند، ولی چرا دولتهای کمونیستی بدون مقاومت فروپاشیدند؟

او خود پاسخ میدهد، در وضعیتی که مردم این کشورها از تحصیلات بالایی برخوردار بودند ایدئولوژی و یوتوپیای سوسیالیسم و به طور مشخص مارکسیسم که پایه و اساس این دولتها بود اعتبارش را ازدست داده بود و وعده ها، پایه و اساس نداشت. به طور یقین جوزف استالین و دیگر رهبران مارکسیست این را میدانستند. در غیراین صورت مشروعیت سوسیالیسم از بین میرفت.

  به همین دلیل به دروغ متوسل میشدند. چیروت در ادامه میافزاید: از سال1920 دروغ، روی دروغ انباشته شده بود. هرچه فاصله میان واقعیت و وعده بیشتر میشد طبعاً از اعتبار جامعههای لنینیستی کاسته میشد. در کشورهای جهان سوم هم که به ایدئولوژی سوسیالیستی گرایش وجود داشت کمکم به این نتیجه رسیدند که شیوه ی مهندسی اجتماعی دگرگون شده و رشد و پیشرفت غربی کاراتر است در نتیجه به آن سو گرایش پیدا کردند. بنابراین نه تنها در کشورهای سوسیالیستی بلکه درتمام جهان توهم نسبت به سوسیالیسم و مارکسیسم از بین رفت. حزبهای سوسیالیستی در کشورهای غربی نیز تنها در حرف سوسیالیست باقی ماندند. .[2]



[1]آرمان‌شهرخواهی (به انگلیسی: utopianism) عبارت است از دلبستگی به ایجاد یا خیال‌پردازی دربارهٔ یک نظم اجتماعی آرمانی. از روزگار افلاطون تاکنون بسیاری از نویسندگان طرح جامعه‌های آرمانی ریخته‌اند و همچنین بسیاری از گروه‌های دینی و بهبودخواهان سیاسی در اروپا کوشش‌هایی برای برپا کردن جامعه‌های آرمانی کرده‌اند  ــ و از جمله مارکسیست های ارتدکس

 

[2] -بر گرفته از کتاب از لنینیسم تا پوتینیسم:دلایل فرو پاشی اتحاد شوروی – کاظم علمداری

 

 

کودتای آمریکا و طالبان برای اشغال افغانستان

کودتای آمریکا و طالبان برای اشغال افغانستان

این روزها رسانه های غربی و مقلدان آن ها در جهان سوم پر از اخبار تخلیه سربازان آمریکایی و متحدانش است و خبرنگاران وردست این کشورها مردم را با اخبار مهیج این نقل و انتقال سر گرم می کنند و مردم افغانستان هم در به در به دنبال فرار از این سرزمین بلاخیز هستند که پس از سقوط رژیم سلطنتی محمد ظاهر شاه روی آرامش و آسایش ندیده اند. هم حکومت کمونیستی در ویرانی آن نقش داشت و هم حکومت های سرمایه داری در تخریب آن سهیم شدند.

اینک مردم افغانستان بی پناه تر از همیشه، خسته تر و نا امید تر از همیشه در دست طالبان گرفتار شده است چون که آمریکا و طالبان با هم شریک شده اند که توان افغانستان را برای همیشه از بین ببرند و بخشی از امت اسلامی جهانی شود. این کار طی یک توافقنامه (بخوانیم کودتا نامه) بین آمریکا و متحدانش و گروه طالبان بسته شده است که مردم افغانستان را دست بسته به دست تروریست های شناخته شده طالبان تحویل دهند. غوغای مطبوعاتی برای انحراف افکار جهانی از این کودتا ست.

1-    ما بررسی خود را از عنوان این توافقنامه شروع می کنیم: آمریکا همچنان گروه طالبان را به عنوان دولت به رسمیت نمی شناسد.

-        موافقتنامه آوردن صلح به افغانستان میان امارت اسلامی افغانستان که آمریکا به عنوان دولت به رسمیت نمی‌شناسد و به نام طالبان شناخته می‌شود و ایالات متحده آمریکا”.

سوال این جاست که آیا با گروهی که آن ها را به رسمیت نمی شناسی میتوان قرار داد بست. یک گروه غیر رسمی به عبارتی غیر قانونی و فاقد مشروعیت از طرف چه کسانی نمایندگی دارد و قرار داد امضاء کرده است؟ و در پایان همین نوشته  در بند ۲ بخش سوم آمده است که :« آمریکا و طالبان در پی ایجاد روابط مثبت (!!) با یکدیگر هستند و انتظار دارند روابط دولت اسلامی جدید افغانستان که پس از مذاکرات بین‌الافغانی ایجاد خواهد شد، با آمریکا مثبت باشد.»؟؟؟

2-    طالبان این گروه به رسمیت شناخته نشده و نامشروع- ضمانت می کند که عملی بر خلاف امنیت «ایلات متحده و متحدانش» بر ندارد.

با این بند آمریکا تایید می کند که این (؟) امارت اسلامی – دارای قدرت و جایگاهی است و نباید بر علیه آمریکا و متحدانش اقدام کند. ولی مجاز است که به غیر آمریکاییان و متحدانش که هر عمل برخلاف منافع دیگران از جمله مردم افغانستان و کشورهای همسایه اش که متحد آمریکا نیستند از جمله ایران و مثلا هندوستان و چین و روسیه و .... بردارد. آیا این کودتا نامه همان رسمیت دادن و شریک شدن با تروریست ها طالبان نیست؟؟

3-     در تعهدات طالبان آورده شده است که :خروج نیروهای آمریکایی و متحدانش را تضمین می کند و آن را طبق برنامه زمان بندی اجرا می کند.

اگر طالبان دولت نیست و آمریکا آن را به رسمیت نمی شناسد این تضمین ها از چه پشتیبانی بر خوردارند و آمریکای ابر قدرت چرا از آنان بیمناک است که تضمین می خواهد؟؟

4-    بعد از این تضمین ها برای حفظ منافع آمریکا و متحدان  و نیروهایش حالا می تواند با حضور شاهدان بین المللی!!! مذاکرات بین الافغانی داشته باشد. و در مورد یک آتش بس دایمی بحث کنند.

دولت آمریکا در این بند «حکومت افغانستان را از رسمیت انداخته است و ذکری از این دولت در این توافقنامه نیست؟ بلکه از لفظ بین الافغانی استفاده کرده است که در برداشت سیاسی مذاکره برای تشکیل حکومت جدید است.

5-    تعهدات آمریکا برای خروج نیروهایش را تعیین و اعلام کرده است و در یک ضرب العجل ۱۴ ماهه خارج می شود. و برای خروج زندانیان از زندان های افغانستان شش هزار زندانی را آزاد می کند تا به نیروهای طالبان بپیوندند و تا تاریخ معینی هم آن ها را آزاد خواهد کرد؟

سوال این است که مگر کشور افغانستان دولت ندارد؟ آمریکا برای چه باید دشمنان مردم افغانستان را آزاد کند که به کشور آن ها حمله و کشتار کنند؟ آیا آمریکا قیم مردم افغانستان است؟ در برابر این شش هزار نفر طالبان هم زندانیان افغانی را آزاد می کند؟ اولا که طالبان موجودیت جغرافیایی نداشت که بتواند زندان و زندانی داشته باشد؟ تروریست های کوه و کمر نشین که زندانی نمی گیرند. آن ها اسیران را یا می کشند و یا به بیگاری می گیرند. طالبان چه تعداد زندانی را آزاد کرد؟ آمریکا که از تعداد زندانیان طالبان اطلاع داشت و تعهد داد چرا تعداد زندانیان افغان را در توافقنامه ذکر نکرد؟ چرا آن را دنبال نکرد؟ احتمالا منظورش زندانیان آمریکایی و متحدانش بوده است؟

6-    آمریکا از شورای امنیت خواهد خواست که تروریست های طالبانی از فهرست سیاه درآورده و در فهرست سفید قرار دهد؟ به چه دلیلی آمریکا فکر می کند که آن ها تروریست نیستند و از کجا به شناسایی رسیده است؟ اگر چنین است چرا آن ها را به رسمیت نمی شناسد؟؟

7-    آمریکا کوشش می‌کند برای بازسازی افغانستان با دولت جدید افغانستان همکاری اقتصادی داشته باشد و در امور کاری آن دخالت نکند.

آمریکا با این کارش در امور افغانستان دخالت می کند و مردم و دولت افغانستان را ندیده گرفته و از طرف آن ها سرنوشت آینده این ملت را به بازی گرفته است. و کوچکترین ارزشی برای ملت افغانستان قایل نشده است. تنها در حفظ منافع خود بوده است و بس!!!

8-    دولت شوروی به مدت ده سال افغانستان را جولانگاه خود کرده بود و هزاران کشته و آواره و خرابی بر جای گذاشت. و دولت آمریکا و متحدانش نیز به مدت بیست سال در آن کشور تخریب و ویرانی و کشتار را ادامه دادند و سرانجام ویرانه افغانستان را به تروریست های طالبان واگذار کردند تا آن چه باقی مانده است از بین ببرند.آیا رهبر جهانی آمریکا شریک بن لادن سابق اینک شریک طالبان شده است که دیوار سبز دینی را بر گرد روسیه بکشد؟ و مردم افغان را قربانی آن کند؟

بی‌شک طالبان با احیای حکومت اسلامی همان حکومت ترور و خشونتی که در سال ۲۰۰۱ داشتند برپا می‌کند. اعلام و سرکوب دگراندیشان ابعاد گسترده‌ای خواهد گرفت. سرکوب، ترور و مهاجرتی باز هم وسیع‌تر در انتظار عزیزان افغانستانی است.

آمریکا همین اینک در عزای ۱۱ سپتامبر و عزاداری برای ۲۹۷۴ نفر قربانی است. این حمله که از طرف اعضای متحدان آمریکا یعنی اعضای عربستان صورت گرفت که از هم باوران طالبان بودند. اما آمریکا و متحدانش در طول ۲۰ سال گذشته در افغانستان چندین برابر این کشته شدگان ۱۱ سپتامبر قربانی داده است، و سرزمین شان ویران و میلیون ها مردمش آواره شده اند. حالا آمریکا با کودتایی که به همراه طالبان برای افغانستان تدارک دیده اند میروند که این سرزمین را محل گورستان های مردم افغانستان کند که به دنبال آزادی و انسانیت هستند که طالبان و هم پیمانانش برای مردم افغانستان مصلحت نمی دانند. در این بازی دو جانبه آمریکا و طالبان آن چه به حساب نمی آورند همان مردم افغانستان است.

آیا وقت آن نرسیده است که مردم افغانستان از خواب بیدار شده و فکری برای آینده شان بکنند؟؟

آیا وقت آن نرسیده است که سیاست مداران بی سیاست و بی کفایت افغانستان با خود اندیشه کنند که تا کی به دنبال قدرت شخصی و قبیله ای هستند و از این راه هم آینده خود و هم آینده کشور را به باد می دهند؟