تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

کنکاشی در حکومت های استحماری، استبدادی و ویرانگر ایران در طول تاریخ

 

ایران پس از حکومت های باستانی هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان تحت تسلط و استثمار و استحمار عرب ها قرار گرفت. این اعراب وابسته به قبیله قریش عربستان بودند. قبیله قریش از قبایل صحرا گرد عربستان بود که عده ای از آنان در شهر مکه اقامت داشتند و مابقی در اطراف کعبه در قریه ها ساکن و یا   زندگی عشایری داشتند. این اعراب بدوی به مدت بیش از شش قرن (۶۰۰ سال حکومت سیاسی ) سرزمین ایران را در اشغال خود داشتند از سال ۶۵۱ میلادی (مطابق با سال ۳۰ هجری شمسی) تا  چهارم صفر سال ۵۶۵ هجری که هلاکوخان مغول با همفکری خواجه نصیر الدین طوسی ایرانی دودمان اعراب ایران ویران کن را ساقط و به تاریخ سپرد؛بر این دیارحاکم بودند و تا می توانستند این دیار را به سوی بدبختی و بد عهدی راندند.

نقش ایرانیان مسلمان در عصر امو یان در زمینه های سیاسی، نظامی، علمی و فرهنگی نیز به شدت نادیده گرفته شده است. می دانیم که در این روزگار، به د لیل سیاست عرب گرایی خلفای اموی و ظلم و ستمی که بر سایر نژادها به و یژه ایرانیان روا می داشتندطبقه ای در جامعه مسلمانان بوجود آمد که در متو ن تاریخی از آنان با نام موالی یاد می شود. این افراد که بیشتر ایرانی بودند، در عرصه های سیاسی، نظامی، اجتماعی، علمی و فرهنگی نقش موثری داشتند. چنانکه حتی ترویج  ادبیات عرب نیز مرهون تلاش های همین طبقه است. به عنوان مثال  عبدا لحمید کاتب و عبدا لله بن مقفع در زمینه نثر فنی و ترجمه متون تاریخی و ادبی فارسی به زبان عربی کارهای عمده ای انجام دادند. ایرانیان علاوه بر عهده دا ری مناصب دیوانی چون دیوان خراج و مال، ترجمه این دیوانها را در عصر حجاج  بن یوسف ثقفی به زبان عربی بر عهده داشتند.

حکومت بنی امیه توسط گروهی دیگر از اعراب به نام عباسیان - که با استفاده از یک سردار ایرانی به نام ابومسلم خراسانی ؛ که او هم گرفتار بزرگ بینی اعراب بود؛ حکومت بنی امیه در هم شکست و دسته عباسیان عرب بر حکومت دست یافتند. چون او لین خلفای این گروه که از نقش ایرانیان در تأسیس این دولت به خوبی ا طلاع داشتند، به جبران تلاش های ایرانیان برای به حکومت رساندنشان؛ وضعیت ایرانیان تا حدودی بهتر شد. با سپری شدن زمان برخی از خلفای عباسی به پاره ای از ایرانیان  و بعدا هم برای ترکان به دلایل متعدد فرمان حکومت های محلی در ایران دادند.  از جمله این حکومت های محلی : طاهریان، علویان، صفاریان، سامانیان، ال زیار، آل بویه ، غزنویان سلجوقیان ، خوارزمشاهیان  بودند. برخی از این حکومت گران محلی گرچه خراج گذار خلیفه عرب بودند، ولی با درایت و مدیریت خدمات برجسته ای هم به ایران کردند و از خود یادگارهای خوبی بر جای گذاشتند. این حکومت های محلی به دو صورت فرمانروایی به دست می آوردند.

1-      سیاستی که عبّاسیان در ایران دنبال میکردند حمایت از بخشهایی از دهقانان و اعیان ایرانی بود که برای حفظ منافع خود و تحکیم نفوذ خویش بر توده های مردم همکاری با آنها را به عنوان یک شیوه اساسی برگزیدند. اعمال این سیاست از جانب خلافت عبّاسی یکی از دلایل اصلی شکست قیامهایی همچون بابک و مازیار بود.

 علاوه بر آن، شورشهای طبقات فرو دست جامعه ایرانی با منافع این دسته از اعیان و دهقانان مغایرت داشت. از اینرو، خلفای عبّاسی ناگزیر بودند به دلیل اوضاع سیاسی ـ اجتماعی ایران و دستگاه خلافت در اوایل قرن سوم هجری به شرایط اعیان ایرانی و همزیستی با آنان تن در داد ه و با تقسیم و واگذاری قسمتی از قدرت های محلی به این گروه ها آن ها را همراه خود سازند..

2-      دلیل دیگری که خلفای عرب راضی به صدور حکم برای ایرانیان می شدند؛ همان قدرت نظامی برخی از فرماندهان این گروه بود که در کشمکش های محلی؛ حکام منصوب خلیفه را شکست می دادند و چون راضی به فرمان بری  از خلیفه بودند؛ خلیفه عرب هم برای کسب درآمدها مالیاتی حکم فرمانروایی را برای آنان صادر می کرد.

3-      گاهی نیز متنفّذان محل خودسرانه و به اتّکای نیروی نظامی خویش بدون اینکه از طرف خلیفه منصوب شده باشند یا فرمانی از وی صادر شده باشد، حکومت محلی را به دست میگرفتند. بنابراین، پیدایش دولتهای محلی در ایران از یکسو نتیجه مبارزه داخلی در درون خلافت بود و از سوی دیگر، بر اثر نهضتهای مردمی، که ارکان قدرت خلفا را متزلزل ساخته بود، تسریع گشت.

 سلسله هایی را که از زمان مأمون در ایران شکل گرفتند میتوان در دو دسته قرار داد:

-        دسته اول آنهایی بودند که به علت گرویدن به مذهبی غیر از مذهب رسمی خلفا، یعنی تسنن، مدعی خلیفه بغداد شدند; مانند علویان طبرستان، آل زیار و آل بویه که سیادت و برتری مادی و معنوی خلفا را قبول نداشتند.

دسته دوم خلیفه را امیرالمؤمنین میشناختند و به نام او خطبه میخواندند و بعضی از آنها مذهب خلیفه را داشتند; مانند سامانیان، غزنویان و سلجوقیان.  همین مسئله در ارتباط حکومتهای ایرانی با خلافت عبّاسی تأثیر بسیاری داشت و خلفای عباسی با اتخاذ سیاستهای مختلف در برابر حکام مستقل ایرانی، آنها را به جان یکدیگر میانداختند; به گونهای که درگیری علویان طبرستان با طاهریان و سامانیان و حتی صفاریان از جانب خلیفه هدایت میشد.

به هر حال به قدرت رسیدن سلسله های ایرانی در سده های سوم تا پنجم هجری آثار و پیامدهای عمیق و گستردهای بر ایران و ایرانیان داشت میزان تأثیر همه امیران و سلسله ها به یک اندازه نبود طاهر ذوالیمینین، یعقوب لیث صفاری، امیران سلسله سامانیان، و آل بویه تأثیر بیشتری داشتند.

مهمترین پیامد سیاسی ظهور حکومتهای ایرانی کاهش و زوال تدریجی سلطۀ سیاسی و نظامی خلفای عباسی بر ایران بود . چون آشوبها و نارامی ها در این دوره کمتر شدند و آرامشی در جامعه ایران آفت زده برای مدتی کوتاه بر قرار شد.  این فرصت کوتاه سبب ایجاد فرصت ها و دگرگونی های مفید در دوران حکومت های ایرانی منصوب خلفای عرب شد و تغییرات زیادی پدید آمدند.

در فاصله سده های سوم تا پنجم هجری به ویژه دوران حکومت طاهریان سامانیان و آل بویه فعالیتهای اقتصادی رونق زیادی داشتند. در زمان سامانیان و آل بویه به واسطۀ رشد اقتصادی شهر و شهرنشینی در قلمرو آل بویه گسترش یافت، شهرهای بزرگ و آباد آن عصر: بخارا، نیشابور، ری، اصفهان شیراز، همدان بود. برقرار شدن آرامش و امنیت نسبی قرار گرفتن زمام کارها به دست امیران و وزیران ایرانی با تدبیر و علاقمند به آبادی استقرار سبب رونق همه جانبه اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی شده بود. گرچه برخی از امیران سلسله های یاد شده به سبب تمایلات توسعه طلبانه و یا به واسطه تشویق و تحریک خلفای عباسی به رقابت و ستیز با یکدیگر پرداختند و سرانجام این فرصت ها هم محدود و سپس از دست رفتند و ایران زمین مجددا در ستیز جنگ و بدبختی گرفتار شد.

پس از به دست گرفتن قدرت های محلی توسط امیران ایرانی ؛ به دلیل علاقه برخی از این حاکم ایرانی به دین اسلام یا ذوب شدن در عربیت ،نظام دیوانی  کشور ، روند گردش به اسلام شتاب بیشتری گرفت و اکثریت مردم ایران در دورۀ آنان به دین اسلام در آمدند. امیران سلسله های علویان، طبرستان و آل بویه پیرو مذهب تشیع بودند به گسترش آن در ایران کمک کردند. در عصر آلبویه مراسم عزاداری امام حسین (ع) در عاشورا، جشن باشکوه عید غدیر خم، مرمت حرم امامان شیعه در عراق و گسترش سنت زیارت رایج شد و رونق گرفت.

بالندگی و رشد فرهنگ و تمدن ایرانی ـ در دوره سامانیان و در حوزه بخارا حکایت از تداوم اندیشه و فکر ایرانی از دوره باستان دارد که در دوران سامانیان باز یافت شد و با شرایط زمان درآمیخت و به مرحله شکوفایی رسید. آنچه دوره سامانیان را از دیگر دوره‌های بعد از خود، به‌ویژه در قرن‌های پنجم و ششم ه.ق، متمایز می‌کند گسترش علم و اندیشه در همه ابعاد در این دوره است.

از ویژگی‌های حکمروایی خوب، اهمیت دادن سیاستمداران به ترویج دانش و احترام به عالمان است، و این امر به‌ویژه در دوره اول سامانیان بسیار مشهود بود. مورخان مختلف به وجود این خصیصه در امیران سامانی اعتراف کرده‌اند. از جمله ابن‌اثیر، به ویژگی‌های امیراسماعیل سامانی یعنی نیکوکار بودن و حمایت از دانشمندان و عالمان دینی معترف است. او نتیجه می‌گیرد که در اثر همین ویژگی‌ها بود که حکومت آن‌ها ادامه یافت (ابن‌اثیر، ۱۳۸۲، ج ۱۱: ۴۳۴۱).

اما با همه ی این تحولات حکمرانان ایرانی نتوانستند اتحاد و همتی برای یک پارچه سازی ایران به کار بردند و هر یک در گوشه ای از این سرزمین حاکم شدند. و این حکومت ها با درگیری های درونی به بیگانگانی مانند غزنویان و سلجوقیان فرصت دادند که ایران را مورد حمله و غارت قرار داده و بر تخت شاهی بنشینند.

پس از حمله مغول ها همه ی این حکومت های ریز و درشت برچیده شدند و در دوره هلاکو خان حکومت ظلم و ویرانی و تخریب کننده مادی و معنوی سرزمین ایرانیان یعنی اعراب از هم پاشید و از ایران برچیده شد.  پس  از حمله و حکومت مغول ها نیز حکومت های چوپانیان، مظفریان جلائیان، سربداران، تیموریان، قراقویونلو، آق قویون لو، مرعشیان،صفویان، افشاریان، زندیان و سر انجام قاجاریان بر کشور ما حاکم شدند و فرمان راندند. غیر از این دسته بیگانگان که حکومت های بزرگی را در ایران تشکیل دادند؛ تعداد حکومت های کوچک محلی هم در ایران سر بر آوردند مانند: حکومت‌های محلی :اسماعیلیان الموت - اتابکان لر بزرگ - اتابکان لر کوچک -اتابکان فارس - اتابکان آذربایجان - اتابکان یزد هم در تاریخ ما بودند.

در همه ی این حکومت ها وظیفه ی دولت، جمع آوری مالیات و تامین نیروی نظامی برای جنگ های داخلی و خارجی بوده است. غیر از این موارد دولت ها هیچ وظیفه ای خاص به استثنای اداره نظم عمومی برای خود قایل نبوده است. این دولت ها اکثرا دارای ارتش و نیروی نظامی ثابت و دوره دیده ای نبودند، چون هزینه نگهداری این گونه ارتش زیاد بود و دولت توان تامین آن را نداشت. پس برای امینت داخلی و جمع اوری مالیات های کمر شکن جز در سایه زور نظامی امکان نداشت. دولت  از گروهی از مردم کوچ رو برای اداره این قبیل امور استفاده می کرد. . چون تنها نیروی سبکبار، دارای چـالاکی و قـدرت مانور بالا که می توانستند با سرعتی مناسب و لازم وظایف حاکمیتی را انجام دهد و اعمالی نظیر جمـع آوری مالیـات، سرکوب شورشها و اغتشاشهای محلی و... را در سرزمینی که آبادیها در آن از هم بسیار دور و چون واحه هایی در دشتها و دره ها و یا در کویر و، کیلومترها بـا آبادی دیگر فاصله داشتند، یا به جهت کوهستانی بودن امکان دسترسی بـه آن را هر نیرویی در اختیار نداشت، تحت پوشش قرار دهند و یکپارچگی سرزمین هـا را در کلیت ایران ممکن سازند همان نیروی قوم و قبیله ای و غالبا کوچ گرد بودند. همین نیروی نظامی قبیله ای بود که امکان ادامه سلطنت ها را فراهم می کرد. اگر مدعی دیگری نیرویی افزون تر و چابک تر در اختیار داشت می توانست سلطنت را به دست آورد. پس ویژگی حکومت در همه ادوار تاریخی قوم و قبیله ای در سایر نیروهای رزمنده وابسته به ان بود.

این زمینه ها شرایطی را برای ایلات و قبایل مهیا کرد که قادر شدند در بیش از هشـتاد درصـد از کـل دورة سـلطنت در ایـران (۷۱۲.م تـا ۱۹۲۵م یعنی تا سال ۱۳۰۴ ش پایان حکومت قاجار) حاکمیـت سیاسی کشور ایران را در اختیار داشته باشند با تسلط اعراب بر ایران و تشکیل امت اسلامی، مرز بین کشورهای مسلمان از بین رفت. مرزهای ایران برای تردد اقوام ترک در حاشیه های کشور باز و بدون دفاع شد. به همین سبب غوزها، غزنویان، سلجوقیان و خوارزم شاهیان و پس از آنان تاتارها و مغول ها و دیگران هم راهی این کشور شدند.

همه ی این حکمرانان به استثنای طاهریان، علویان، صفاریان، سامانیان، ال زیار، آل بویه و زندیان غیر ایرانی و بیگانه هایی بودند از  مناطق شمالی ایران به فلات ایران کوچ کرده بودند. دلیل این کوچ ها و مهاجرت های بزرگ به ایران زمین هم این بود که: چون پس از اشغال ایران توسط اعراب، ملت ها از بین رفتند و هم مسلمانان تحت یک نام به امت اسلامی درآمدند و مرزها معنای خود را از دست دادند. با از بین رفتن مرز بین کشورهای – ملت دار – که تبدیل به امت اسلامی شده بود مرز و مرزبانی  دیگر وجود نداشت و مانعی برا جلوگیری از این مهاجرت نبود.

سرازیرشدن سیل قبایل و ایلات به سرزمین ایران و تسلط ایشان بر ایـن سـرزمین باعـث شـد کـه عنصر اطاعت مطلق از رئیس قبیله در بافت حکومتی ایـران بـه مثابـه یـک اصـل اساسی وارد و نهادینه شود، این جزئی از سنت قبایل بود و مخالفت بـا آن حـرام و« تابو» تلقی میشد. گرچه حکومت اعراب خود نیز از سنت قبایل و قوم گرایی در هم آمیخته بود ولی همزمان با حکومت آنان؛ دست نشانده های آنان نیز همین سنت را به کار بردند و اساس حکومت ها ایرانی متکی شد به سنت قوم و قبیله گرایی.

این سنتهـای فرهنگـی و اجتماعی عموماً مواردی هستند که دانشمندان علوم اجتماعی و سیاسـی آن را در قالب الگوی پاتریمونیالیسم ( بزرگ سالاری یا سلطه گرایی بزرگان) طبقه بندی میکنند و آن مفهومی اسـت کـه«مـاکس وبر» برای اشاره به شکلی از اقتدار بکاربرد که در آن نظامی سنتی با بهره مندی از مناسبات و سلسله مراتب قدرت، فرامین فرمانروا را به اجرا می گذارد.

 از ایـن نظـر پدرسالاری ( پاتریمونیالیسم ) تنها بـه معنـای سـلطه پـدر نیسـت. بلکـه سـلطه خویشاوند بزرگتر بر اعضای خانواده، سلطه ارباب و ولـی نعمـت بـر رعایـا، سـلطه فرمانروا بر خدمتگذاران و مقامات رسمی، سلطه شاه، شهریار و فرمانروای مـوروثی بر مقامات دربار و رعایا، همگی تحت مقوله پدرسالاری قرار میگیرند. در اینگونـه از اقتدارمندی ها نظام ارزشی و هنجارها نقض ناشدنی و مقدسند.... و در کنـار ایـن نظـام، قلمرو استبداد مطلق فرمانروا یی می کند که قضاوتهایش بر اساس عملکرد و خـدمت نیست بلکه از طریق  نظام ایلیاتی و قومی صورت می گیرد و بر پایـه تمـایلات شخصـی رییس ایل می باشد. هنگامی که رییس ایل رییس مملکت یعنی شاه می شد، نیز همه کارکنان دستگاه دولتی همانند خدمتگزاران خان و خاقان ایل و قبیله، خدمـه شخصـی رهبـری (شاه) محسوب میشوند، اقتدار موجود کاملاً شخصی اسـت، و حـاکم داور و رهبر و خدمت کننده به مردم نیسـت بلکـه ارباب  و سرور جامعه است. قدرت به موجب صفات ارثی و شخصی به او تعلق گرفتـه و همـه چیـز در رابطه با شخص شاه ( فرمانروا ) اعتبار مییابد. دیوانسالاران و صـاحبمنصـبان نوکران اویند و ارتش نیز تنها ارتش اوست و میل و اراده او در حکم قـانون اسـت . در این میان رعایا ( توده های مردم ) به معنای واقعی کـلام حقـوقی ندارنـد، و در صورت نیاز توسل و استمداد از مراحم ملوکانه تنها چـاره ی آنـان اسـت. در این گونه حکومت ها قانون مفهوم مرسوم را ندارد، قانون و قانون مدار همان فرمانده و حاکم ایلی و قومی است.

پیشینة حکومت و قدرت در ایران همخوانی و مطابقت کاملی  بـا ایـن الگـوی سیاسـی دارد. وضعیتی که در آن حکومت به عنوان مِلک حاکم تلقـی مـی شـد و آن را بـه وسیله قانون زور، کنترل میکرد و مأموران اداری به عنـوان نـوکران شخصـی وی خدمت میکردند، وحکومت سلطنتی ملک شخصی او بود. در این نظام استبدادی، هدف تمام تشکیلات و ساز و کارهـای سیاسـی، اجتمـاعی، فرهنگـی و اقتصـادی صیانت مقام سلطنت و استقرار و تعمیق نفوذ و سلطه شاه بود . لرد کرزن در پایان قرن نوزدهم دربارة وضعیت حکومت درایران مینویسد: «... شاه ایـران، ...حـرفش قانون و امرش مطاع، اختیارش نامحدود است و بر مال و جان و رعیتهـای خـود حکومت مطلق میکند. شاه ایران یک تنه هم قوه مقننه و هم قـوه مجریـه و هـم قوه قضائیه را تشکیل میدهد، هر چیزی را میتوانـد مصـادره کنـد، هـر کـس را میتواند بکشد یا ببخشد و تمام اموال عمومی قبضه قدرت او می باشد...»

در این نظام حکومتی دولت وظیفه و برنامه ای برای اقدامات حکومتی و خدمت به مردم ندارد. سازمان های حکومت یعنی شاه برابر است با دستگاه جمع آوری مالیات وسهم مالکانه های شاه بر زمین ها، قنات ها و مکان های حکومتی و اداره سپاهیانی که بر نظم و جمع آوری مالیات ها و سر کوب شورشیان و غالبا برای جنگ برای کسب در آمد برای شاه آمادگی داشته باشند و هم چنین برای حفظ داشته های درباریان باید انجام وظیفه کنند. به غیر از این دو دستگاه نظامی و مالیاتی حکومت هیچ وظیفه ای در برابر مردم نداشت. بلکه این مردم وظیفه دارند که به دولت مالیات بدهند و نیروی لازم برای خدمت در لشگر شاه را تامین کنند و  هر چه حکومت امر کرد، با دل و جان پذیرا شده و انجام دهند. حکومت یک طرفه است و مردم هیچ نقشی به جز اطاعت و پرداخت مالیات و تامین سپاه برای مقاصد شاه بر عهده ندارند. 

در حکومت های ایران در دوره های اسلامی و پس از آن ؛ همگرایى ، مشارکت و همکاری ارباب دین و  ارکان دولت که همان شاه و دربارش بود، بدین معناست که مردم و زمامداران حکومت را نهادى دینى بدانند و همه نهادهاى دولتى قانونگذارى و دادرسى و کارگزاران اجرایى به دستورها و آیینهاى اسلامى گردن نهند. در حکومت دینى ساختار اجتماعى و پیوندها و پیوستگیهاى گروهى آن از دین مایه مى گیرد و دین اصول اساسى زندگى اجتماعى سیاسى اقتصادى و حقوقى را در چهارچوب آیینهاى خود درآورده باشد و جامعه پیوندهاى خود را سازوار با باید و نبایدهاى دینى سامان دهد.

به همین دلیل ؛ دین و مذهب نیز در تمام این دوره ها، همراه حکومت و شریک آن است و تبلیغ و تلاشش این است که هر چه بیشتر مردم را به اطاعت از این حاکمان تشویق و ترغیب نموده و اطاعت از شاهان و فرمانروایان را یک اصل قابل قبول و مورد رضایت الهی رواج دهند. القاب فر ایزدی بر سر شاهان و ظل الله بودن آنان بخشی از شست و سوی مغزی در طول تاریخ ایران بوده است. هزار و دویست سال در تاریخ سنتی و هزار سیصد سال بعد از غارت و چپاول اعراب جمعا دو هزار و پانصد سال تا دوره مشروطه این تابوی حکومت – که شاه نماینده خداست و فرمان شاهان همان خواسته خداست بر ذهن و فکر و اندیشه مردم ایران تسلط جاودانه داشته است.

حاصل این فرمانروایی های طولانی، کشوری فقیر بیماری زده،  بدون صنعت و معدن بدون دانشگاه و بیمارستان و ...... و مردمی بی سواد، مردمی بدون بهداشت و مردمی بدون تخصص و هنر بود. این تیره روزی و بدبختی ایرانیان تا دوره مشروطه ادامه داشت.

در حالی که در جهان اتفاقات گسترده ای رخ داده بود، در اروپا بیش از پانصد سال از رنسانس و دگرگونی کشورها می گذشت. اختراعات و اکتشافات فراوانی رخ داده بود. از اختراع چاپ بیش از پنج قرن سپری شده بود. در حالی که کلیسای مسیحیان در اصفهان ماشین چاپ در اختیار داشت، شاه و درباران، حکام و روحانیون و باسوادان مکتبی ایران بی خبر از این اتفاق بزرگ بودند. در اروپا هزاران کتاب علمی ، اجتماعی و سیاسی و عمومی منتشر و در اختیار مردم قرار گرفته بود در حالی که در ایران تنها کتاب های دینی هنوز دست نویس و توزیع می شد. از علوم جدید هیچ خبری نبود.

دسترسی به بخش محدودی از این اطلاعات، توسط گروه معدودی صورت گرفت که از طریق کشور عثمانی (ترکیه) به آن دست یافتند و به عقب ماندگی و تیره روزی ایران پی بردند و تلاش های مشروطه توسط این گروه و کسان بسیار کمی که به اروپا سفر کرده بودند آغاز و اتفاق افتاد، در آسیا چهار کشور مستقل وجود داشت. چین، ژاپن، عثمانی و ایران. البته ایران نیز تحت تأثیر قدرت‌های خارجی از جمله روسیه و انگلیس بود. و ایران بین روس و انگلیس تقسیم شده بود.

با این همه ایران در آن مقطع  در منطقه آسیا و خاور میانه در  طلب مشروطیت پیشگام بود. خواست رهبران مشروطه حاکمیت قانون، آزادی و مشارکت مردم بود و در آن مقطع بود که موضوع پاسخ‌گویی مسئولان  یعنی شاه و درباریان در برابر مردم مطرح شد. اما آنچه باعث شد مشروطه در نیل به برخی از اهداف خود مانند آزادی ناکام بماند، عواملی مانند عدم رشد فکری مردم، عدم توانایی روشنفکران برای آموزش و ترویج آزادی، پیشینه دوهزار و پانصد ساله استبداد حاکم  توسط شاهان و حکام قبیله گرا و  اشراف، توانمندان و روحانیون کشور بود که مشروطه را مانعی بزرگ برای بهره برداری و بهره کشی خود از مردم می پنداشتند.

 تحصیلکردگان ایرانی که تعداد آن ها بسیار معدود بود  پس از مشروطه و  در دو دهه قبل از رضا شاه دستاورد قابل ستایشی جز مبارزه با حکومت و مشکل افرینی های مختلف در کارنامه شان دیده نمی شود. آزادی و دمکراسی نه تنها در کشور ما سابقه ای نداشت بلکه در منطقه و در میان کشورهای همسایه مان نیز به رسمیت شناخته نشده بود. تنها کشوری که اقداماتی در این باره صورت داده بود، ترکیه بود و رضا شاه هم بعد از سفرش به ترکیه با دستاوردهای ناچیزی از آن در ترکیه آشنا شد. ولی علاقه یا کوششی در این باره از خود نشان نداد.

یکی از دستاوردها ناخواسته مشروطه هرج و مرج بود و در هر گوشه از کشور یکی مدعی قدرت شد و ایران به جای یک شاه، تعدادی شاهک بد تر از شاه شد. به همین دلیل یک هرج و مرج و نا امنی  در پی مشروطه در کشور پدید آمد، هر منطقه ای از ایران یک قدرت مدار محلی  این آزادی را برای حکومت کردن خود می پنداشت، روزنامه نگاران  تا آن ایام همه و یا اکثریتشان در خدمت حکومت و بی خبر نگهداشتن مردم بود اینک فرصتی به دست آوردند که با استفاده از آزادی، فحاشی و توهین به دیگران را آغاز کرده و توسعه دهند.  دولت های متزلزل و بی اختیار ی که پس از مشروطه بر سر کار آمدند،توان اداره کشور را نداشتند. دوران پس از انقلاب مشروطه از ۱۲۸۵ش. تا به سلطنت رسیدن رضا شاه در سال ۱۳۰۴ شمسی، زمانی به مدت دو دهه، از مهم ترین و تأثیرگذارترین سال ها در تاریخ معاصر ایران است. در این دوران یک آشوب و درگیری سراسری همه کشور را فرا گرفت، در حالی که جامعه ایران گرفتار شرایط سیاسی ، اجتماعی نامیمون شده بود، جنگ جهانی اول هم شروع شد و ایران  ناخواسته درگیر جنگ جهانی اول شد. جنگی که جز ویرانی و نابودی دستاوردی  برای ایرانیان نداشت.

۷ سال پیش از شروع جنگ، یعنی در سال ۱۹۰۷، (۱۲۸۶ش )دولت‌های بریتانیا و روسیه تزاری طی قرارداد سن پترزبورگ بر سر تقسیم ایران به دو منطقهٔ نفوذ و یک منطقهٔ بی‌طرف به توافق رسیده بودند که در پی آن، نیروهای خود را در خاک ایران مستقر کرده‌بودند.نیروهای روس در قسمت‌های شمالی ایران حضور داشتند و نیروهای بریتانیا در جنوب کشور، کنترل اوضاع را در اختیار داشتند. دولت مرکزی ایران عملاً تنها کنترل بخش‌هایی از مرکز ایران را تحت اختیار داشت.

ارتش ایران در زمان آغاز جنگ جهانی اول فاقد نیروی هوایی و دریایی بود و شمار تخمینی نیروهای زمینی ایران چیزی حدود ۷٬۰۰۰ نفر بود . علاوه بر این، نیروهای ایران ملی و تماماً تحت امر دولت نبودند. قوای قزاق توسط روس‌ها تشکیل شده‌بود، ژاندارمری فرماندهان سوئدی داشت، عشایر ایران که مسلح بودند از دولت دستور نمی‌گرفتند و نیروهای شهربانی کم‌تعداد و کم‌تجهیزات بودند..

در حالی که نیروهای روس در خاک ایران حدود ۱۰٬۰۰۰ نفر بود که نیمی از آن‌ها در شهرهای تبریز، ارومیه و اردبیل مستقر بودند. بدین ترتیب ایران در این زمان هم از لحاظ سیاسی در وضعیت نامناسبی بود و هم توان نظامی دفاع از خاک خود در برابر نیروهای خارجی را نداشت..

بنا بر این کشور در معرض خطر از هم پاشیدگی کامل بود.

سال ها آشوب و درگیری، آن چنان تأثیر مخربی بر جامعه ی ایران داشت که همگان در پی ایجاد امنیت و آرامش بودند.مردم از طلا گشتن پشیمان شدند.

دوران پس از جنگ جهانی اول یکی از آشفته ترین و بی ثبات ترین دوره های تاریخی ایران بود، احمد شاه، جوان و کم تجربه بود و تمایلی به امور سیاسی نشان نمی داد، دولت های مشروطه که قدرت و توانایی لازم را در اختیار نداشتند یکی پس از دیگری روی کار آمده و به سرعت تغییر می کردند. قدرت در اختیار معدودی از سیاستمداران  کهنه کار و مستبد دست به دست می شد، امنیت داخلی از میان رفته بود، نیروی نظامی منسجم و کارآمدی در کشور وجود نداشت. اوضاع اقتصادی بسیار نامناسب بود و مردم در نهایت فقر و نا امیدی زندگی می کردند و حضور نیرو های بیگانه در نقاط مختلف کشور، استقلال ایران را به شدت تحت الشعاع قرار داده بود.

با توجه به فقدان قدرتی که در این زمان در ایران وجود داشت برخی از نیرو های انقلابی در نقاط مختلف کشور چون گیلان و آذربایجان قدرت گرفتند و در برابر دولت مرکزی قد علم کردند و زمزمه-هایی مبنی بر استقلال و جدایی این مناطق به گوش می رسید. در سایر نقاط چون کردستان، خوزستان و بلوچستان، ایلات و طوایف با استفاده از ضعف دولت مرکزی، در صدد احیای قدرت خود بودند و مانعی جدی برای ایجاد دولت متمرکز و قدرتمند در ایران به شمار می آمدند (آبراهامیان ۱۳۷۷، ۱۲۹) دولت هایی که در تهران روی کار می آمدند به دلیل این که هیچ کس مالیاتی نمی داد، همواره با مشکلات شدید مالی مواجه بودند و تشکیلات اداری، کارآیی چندانی نداشت . اگر چه در زمان ریاست الوزرایی وثوق الدوله و مشیرالدوله، اقدامات مناسبی برای سرکوب اعتراضات و شورش ها و اصلاح امور کشور انجام گرفت اما به علت عمق و تعدد مشکلات موجود ، به برقراری نظم و امنیت داخلی منجر نشد.(بهار، ۱۳۵۷ جلد دوم، ۲۳)

در چنین اوضاع آشفته ای برقراری امنیت و ثبات در ایران به آرزویی دست نیافتنی تبدیل شده بود. افراد آزادیخواه، وطن پرست در تلاش بودند تا زمینه مناسبی برای ایجاد دولتی مقتدر و متمرکز فراهم سازند و با ایجاد تغییرات اساسی در زمینه های اداری، ایجاد امنیت و رونق تجارت و کشاورزی در کشور، زمینه رشد و رفاه جامعه را فراهم سازند. از سویی دیگر پیروزی انقلاب بلشویکی در روسیه، شکل گیری قیام های ضد انگلیسی در آذربایجان و گیلان و حمایت دولت جدید روسیه از آن ها، منافع سیاسی و اقتصادی انگلیس را در ایران به شدت در معرض خطر قرار داده بود و امکان داشت به علت نبود نیروی بازدارنده ی داخلی و آشفتگی اوضاع اجتماعی و اقتصادی، زمینه ی مناسبی برای نفوذ و گسترش افکار کمونیستی در ایران و به تبع آن در سایر نقاط آسیا به خصوص هند فراهم شود.

در خلال جنگ جهانی اول رضا خان توانست از فرماندهی گردان پیاده در همدان به فرماندهی فوج تیر اندازان همدان دست پیدا کند. با این سوابق او نشان داده بود که نظامی قابلی است و ظرفیت های مناسبی برای انجام کودتا دارد. پس از انجام کارهای  لازم در اول اسفند۱۲۹۹ ش نیروهای قزاق با همراهی سید ضیاء به سمت تهران حرکت کردند و در اطراف تهران در منطقه شاه آباد مستقر شدند.

در تهران وقوع کودتا قابل پیش بینی بود و کابینه سپهدار اعظم، یکی از ضعیف ترین و ناتوان ترین دولت های بعد از مشروطه در ایران، از وقوع آن آگاه بود. ( زرگر، ۵۹)  بررسی زمینه های سیاسی و اجتماعی قدرت یابی رضاشاه- احمد شاه و محمد حسن میرزای ولیعهد نیز از آن خبر داشتند، به آنان اطمینان داده شده بود که کودتا خللی در سلطنت شان ایجاد نمی کند و اقدامی در جهت ایجاد دولت مقتدر مرکزی و برقراری امنیت است.( دولت آبادی، و ۲۲۸-۲۲۴(.

با توجه به رویه ای که سید ضیاء در پیش گرفته بود پس از مدتی کوتاه مخالفت های گسترده ای علیه او شکل گرفت، او در داخل کشور از حمایت هیچ گروه خاصی برخوردار نبود و دولت انگلستان هم نتوانست آن گونه که باید از او حمایت کند. سرانجام در سوم خرداد ۱۳۰۰ شمسی سید ضیاء از ریاست الوزرایی عزل و به سرعت از کشور خارج شد. پس از او قوام السلطنه که در زندان سید ضیاء بود برای مدت کوتاهی به ریاست الوزرایی رسید و در سوم بهمن ۱۳۰۰ نیز مشیرالدوله جایگزین او شد.( هدایت، :۱۳۶۳ ۳۳۰)  اگر چه عمر کابینه سید ضیاء بسیار کوتاه بود اما یک دستاورد مهم را به دنبال داشت و آن ورود رضا خان سردار سپه به عرصه سیاست ایران بود. او در تمامی کابینه های بعدی سمت وزارت جنگ را در اختیار داشت و توانست در سال ۱۳۰۲ شمسی به سمت ریاست الوزرایی نیز دست پیدا کند .

در اواخر کار مجلس پنجم، اکثریت نمایندگان با توجه به عملکرد ضعیف خاندان قاجار و حضور شاه در اروپا در برابر خاندان قاجار قرار گرفته بودند و از گوشه و کنار بررسی زمینه های سیاسی و اجتماعی قدرت یابی رضاشاه کشور نیز درخواست های متعددی مبنی بر برکناری احمد شاه به مجلس می رسید و روزنامه ها نیز با حرارت فراوان به این موضوع می پرداختند، سرانجام مجلس در اوایل آبان ماه ۱۳۰۴ رأی به انقراض سلطنت قاجار داد و مصوب کرد تا باتشکیل مجلس مؤسسان درباره آینده کشور تصمیم گیری شود، مجلس همچنین تا پایان کار مجلس مؤسسان، حکومت موقت کشور را به رضا خان سپرد. ( امیر طهماسب، :۱۳۵۵ ۲۲۵ ) در ۱۵ آذر ۱۳۰۴ انتخابات مجلس مؤسسان برگزار و منتخبین مجلس مؤسسان پس از چندین جلسه مذاکره سرانجام در روز ۲۱ آذر ۱۳۰۴ با اصلاح اصول سه گانه -۳۷،۳۶ ۳۸- متمم قانون اساسی، با اکثریت کامل سلطنت ایران را به رضا خان پهلوی و خاندان او واگذار کردند. ( مکی، ۵۸۶(.

پس از مشروطیت و از دوران رضاشاه «سیستمِ ایلی- قبیله‌ای»در ایران تَرَک برداشت و ما وارد دوران نوینی شدیم.دورانی که دولت در برابر مردم وظیفه های زیادی دارد. آموزش – بهداشت؛ امنیت؛ ایجاد شغل؛ قانون و عدالت؛ روابط با دنیا؛ جاده سازی و ...... از جمله تکالیف دولت شد. مردم اطاعت از قانون و آن چه قانون می گوید وظیفه شان شد. این یک دگرگونی عظیمی بود. بسیار از دولتمردان سنتی؛ روحانیون؛ و اکثریت مردم بی خبر و شگفت زده از این اطلاعات و خواسته ها بودند.

از دوران رضا شاه است که مردم جایگاهی در حکومت پیدا می کنند و برنامه هایی مانند، آموزش، بهداشت، کار و صنعت، دادگستری و قانون، راه و راهسازی و راه آهن و .... برای اولین بار پس از قرن ها فراموشی این خدمات در زندگی ایرانیان نقش پیدا می کند. دوران کوتاه سلطنت رضا شاه سرآغاز این دگرگونی های بنیادی و بی سابقه در تاریخ ایران است.  هر چند اقدامات، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و رفاهی جامعه ایران شرایط بهتر و مناسبتر بسیاری در مقایسه با گذشته که چیزی نداشت، پیدا کرد ولی به سبب بیسوادی طولانی و  کثرت بیسوادان که بیش از نود وپنج درصدی مردم بود، این دگرگونی سیاسی  در میان اکثریت مردم به درستی درک  و مفهوم نشد. مخالفت روحانیون که مجتهد مردم بودند به این بی خبری دامن زد.

چون نشان ها و کاربرد این تغییرات بیشتر در شهرها بود و  برای اهالی دهات و روستاها و عشایر ایران که بیش هفتاد و پنج درصد جمعیت ایران را تشکیل می دادند قابل لمس نبود و اهمیت این نوسازی ها و به سازی ها مورد بی مهری قرار یا بی تفاوتی قرار گرفت. فقدان خرد جمعی مناسب برای درک و به کارگیری شیوه های مناسب برای همکاری و همدلی مردم و دولت فراهم نشد. رضا شاه به دلیل تجربه تلخی که از قیام های میرزا کوچک خان، شیخ خیابانی، شیخ خزعل و سایر شورش های متوالی کشور داشت،  آزادی های سیاسی را مخل نظم و بانی قیام ها و شورش ها می دانست و به همین سبب بهای چندانی برای دمکراسی ناشناخته که تحفه غرب می دانست، قایل نبود. از نظر رضا شاه، دمکراسی یعنی هرج و مرج و اشفتگی و چند پاره شدن کشور بود که نه تنها مورد قبول وی بلکه بسیاری از ایران مداران آن دوره هم نبود.

بنا بر این دوره رضا شاه را می توان پایه گذاری نظام نوین سلطنتی با رویکرد خدمت به مردم دانست که دمکراسی و آزادی در آن نه از طرف توده مردم شناخته شده بود و  نه خبرگان و خاصان کشور  تجربه و سابقه ای از آن داشتند. نه دولت ساز و کاری برای آن داشت.

بنا براین با توجه به شرایط و امکانات و درک دانش سیاسی آن دوره در میان روشنگران و مردم رضا شاه تلاشی برای استقرار دمکراسی صورت نداد و تلاشهایی هم که در این راستا صورت گرفت اثرات ملموسی برای توسعه فهم دانش آزادی در میان مردم دیده نشد ولی اقدامتش در راستای زمینه سازی های لازم برای دمکراسی را نمی توان نادیده گرفت.نهادینه کردن دستگاه های دولتی، راه اندازی قوه قضاییه مستقل از دولت و روحانیون، وجود مجلس شورای ملی، تسهیل ارتباطات و راه اندازی امکانات حمل و نقل و بنیان گذاشتن یک ارتش ملی،  راه اندازی دانشگاه و توسعه مدارس و دبیرستان ها  و محدود کردن دخالت های دولت های روسیه و انگلیس در ایران همه از نیازهای یک کشور مستقل و در جستجوی دمکراسی به حساب می ایند. رضا شاه از این نظر یک خدمتگذار ملی محسوب می شود.

نقش جیمی کارتر رییس جمهور در گذشته آمریکا در سقوط حکومت شاهشاهی ایران در سال ۱۳۵۷

دیروز یک شنبه روز ۲۹ دسامبر سال ۲۰۲۴ بود. دیروز جیمی کارتر که رییس جمهور وقت آمریکا در آخرین سالهای حکومت محمد رضا شاه پهلوی بود، در صد سالگی در گذشت. جیمی کارتر با اقداماتش در سال ۱۹۷۹ (۱۳۵۷) نقش مهمی در سقوط حکومت شاه ایفا کرد و به این ترتیب نقش برجسته ای در تاریخ ایران و زندگی ما ایرانیان داشته است.. در این نوشته نکاتی از اقدامات دولت وی و سفیر او در تهران در رابطه با برکناری محمد رضا شاه را مرور می کنیم:

 

برنامه حقوق بشر کارتر و سقوط شاه

«فضای باز سیاسی» اصطلاحی است که به شرائط سیاسی ایران از زمستان ۱۳۵۵ تا سقوط رژیم شاهنشاهی اطلاق شده است. این دوره که با پیروزی جیمی کارتر و شکست جمهوری‌خواهان در جریان انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا آغاز شده بود، در نهایت به واسطه شرایطی که بوجود آورد، به روند سقوط محمد‌رضا پهلوی کمک فراوانی نمود.

آغاز به کار کارتر در دی ماه ۱۳۵۵ مقارن با اهمیت یافتن مسائلی چون حقوق بشر و عدم فروش تسلیحات به رژیم‌های دیکتاتوری در سیاست‌های آمریکا بود. شاه که همواره درصدد جلب رضایت بیگانگان بود،‌ این بار نیز سعی کرد خود را با سیاست‌های جدید واشنگتن هماهنگ سازد.

اگر چه در آغاز رژیم شاه به اشکال مختلف در برابر مسأله حقوق بشر مقاومت می‌کرد و با اشاره به خطر رخنه کمونیسم در ایران، اما در نهایت به دنبال تحولاتی که در سطح جهانی به وقوع پیوسته بود، رژیم ناچار به پذیرش و اعمال برخی از جنبه‌های حقوق بشر شد.

از این رو هر تغییر و تحولی در شخص شاه به کل نظام سیاسی نیز تسری می‌یافت. به همین دلیل هنگامی که شاه تحت فشارهای روانی ناشی از سیاست حقوق بشری کارتر اقدام به آزادسازی فضای سیاسی ایران نمود، تمام ارکان رژیم وی نیز تحت‌الشعاع سیاست فوق قرار گرفتند.

وحشت شاه از انتخاب کارتر بدین سبب بود که وی در مبارزات انتخاباتی خود،‌ شعارهایی مبنی بر حمایت از گسترش حقوق بشر و‌ آزادی ملت‌ها را عنوان کرده بود از این رو هنگامی که کارتر دموکرات در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بر رقیب جمهوری‌خواه خود پیروز شد، دستگاه حکومت جدید این احساس را در او بوجود آورد که گرچه ایالات متحده هنوز او را یک متحد مهم تلقی می‌کند، اما روزهای فروش نامحدود اسلحه و نادیده گرفتن شکنجه‌های ساواک در آمریکا سپری شده است. بنابراین سیاست‌های دفاع از حقوق بشر کارتر به عنوان زنگ خطری برای دیکتاتوری‌‌های هم پیمان ایالات متحده علی‌الخصوص رژیم شاه در آمد.

با این پیش فرض، تزلزل پایه‌های رژیم نیز آغاز گشت. از این‌رو در ۱۲ بهمن ۱۳۵۵ روزنامه‌ها خبر از ممنوعیت شکنجه در ایران دادند و دو روز بعد خبرها حکایت از باز بودن زندان‌ها برای دیدار افراد بی‌طرف داشتند. علاوه بر این طی سال ۵۶ تعداد ۵۶۱ زندانی سیاسی آزاد شدند و سازمانهای بین‌المللی ناظر بر حقوق بشر پس از سال‌‌ها انتظار راهی ایران شدند. تغییر در شیوه دفاع از متهمین دادگاه‌های نظامی، کاهش اختناق و امکان نسبی اظهار نظر انتقادآمیز و درج اخبار برخی از فعالیت‌های مخالفین رژیم از جمله نمودهای عینی فضای تازه بود.

در این بین سفر شاه در ۲۳ آبان ۱۳۵۶ به ایالات متحده و تظاهرات دانشجویان چپ گرا و مذهبی ایرانی که با سهل انگاری و همکاری پلیس آمریکا در واشنگتن در برابر کاخ سفید برگذار شد. شاه را به نیات آمریکاییان بد بین ساخت.

از سوی دیگر مخالفان داخلی از جمله مذهب گرایان سیاسی و چپ اندیشان نیز که به خوبی از تغییرات ایجاد شده آگاهی یافته بودند، فعالیت‌‌های خود را علنی‌تر نمودند. نامه‌ی سرگشاده روشنفکران مذهبی، وکلا و حقوق‌دانان خطاب به شاه که طی آن خواستار رعایت قانون اساسی، آزادی زندانیان سیاسی، احترام به آزادی‌های سیاسی و حقوق بشر، انحلال ساواک و انجام انتخابات آزاد در ایران شده بودند، در مهر ماه ۱۳۵۶ انتشار یافت.

آیت الله خمینی که از سکوت روحانیون ناخشنود بود نیز خواستار انتشار نامه‌هایی با همین شکل و محتوا از سوی روحانیون شد.

تشکیل جمعیت طرفداران آزادی و حقوق بشر، برپایی شب‌های شعر از سوی کانون نویسندگان، اجتماعات عمومی و سخنرانی‌ها و تظاهرات اسلامی نیز از جمله پیامدهای دیگر فضای باز سیاسی بود که از سوی مخالفین به کار گرفته شد.

دولت کارتر یک فرصت طلایی به مخالفان شاه داد که بتوانند بر طبل نقد و ایرادهای دمکراسی در ایران بکوند.

در واقع پیش از آنکه دولت کارتر بتواند یک استراتژی نوین جهانی را تنظیم کند، یا حتی یک رهیافت نوین را درباره‌ی ایران در پیش گیرد، نخستین نشانه‌های انقلاب ایران نمایان شده بود.

این مطلب را به وضوح می‌توان در سفر رسمی جیمی کارتر به ایران در دی ماه ۱۳۵۶ مشاهده نمود. جیمی کارتر، که با آزاد سازی فعالیت مخالفان در ایران به خواسته خود رسیده بود و شاه ایران را که همواره با گوشته و کنایه با حکومت های غربی سخن می گفت و با گران کردن نفت، دشمنی آنان را شکل داده بود، سعی کرد با سخنان دوستانه و صمیمانه‌اش که حاوی ستایشی تأکید‌آمیز و استثنایی از شاه نیز بود،‌ می‌خواست به او ثابت کند که یک رئیس‌جمهور دمکرات آمریکا نیز می‌تواند به اندازه‌ یک رئیس‌جمهور جمهوری‌خواه، دوستی راستین برای او باشد  و از روند سرکوب مخالفین حمایت کند.

کارتر که می‌خواست اعتباری دوباره به شاه بدهد، ستایش خود از شاه را چنین آغاز کرد: «ایران،‌ با رهبری خردمندانه‌ی شاه، به جزیره‌ی صلح و ثبات در یکی از پرتلاطم‌ترین مناطق جهان تبدیل شده است. هیچ کشور دیگری در جهان، از نظر امنیت نظامی، به اندازه‌ی شما به ما نزدیک نیست. هیچ کشور دیگری در جهان وجود ندارد که ما در مورد مسائل منطقه‌ای که نگران‌مان می‌سازد، با آن مشورت‌هایی چنین دقیق کنیم. و هیچ رهبر دیگری نیست که من برای او احترامی عمیق‌تر و دوستی صمیمانه‌تر داشته باشم.»

کارتر با علم و اطلاع از جزیره ثبات ایران یاد می کرد در عمل با فشار برای ایجاد فضای باز سیاسی ،   گسیختگی روند طبیعی نظام شاهنشاهی و از دست دادن ابزار لازم برای کنترل و مهار بحران و شورش گردیده و روند سرکوب، شکنجه، اعدام و محرومیت از حقوق سیاسی ـ اجتماعی کاهش یافته است

انقلابیون گفته و نوشته اند که با این حال نمی‌توان انقلاب اسلامی و پیروزی آن را وامدار فضای باز سیاسی و سیاست حقوق بشر کارتر دانست.

محمدرضاشاه نیزمی نویسد:

-«مبارزهء سیاسی بامن ازمیان جامعهء روحانیّت آغازنشدبلکه دراواخرسال1976 گروهی ازچپ گرایان ومحافل سیاسی غیرمذهبی بابرخورداری ازحمایت شخصیّت های سیاسی خارجی،مبارزه وشایعه پراکنی ودروغ پردازی را آغاز کردند».[1]

ولی توجه ندارند که مردم ایران که فرهنگ سیاسی مناسبی نداشتند و سالها در همین جزیره ثبات زندگی می کردند، نا گهان یک ناجی از غیب پیدا شد و این آرامش را بر هم زد. به علاوه مخالفان هم که دیگر از خشونت حکومت خیالشان راحت شده بود، چون ناجی آزادی به خشونت رضایت نمی داد. شتابان به خیابان ها ریختند، کلانتری ها و پاسگاه را غارت کردند و اسلحه به دست آوردند.

 این فضا به حرکت‌های مخالفان جنبه‌ی عینی‌تر و فعال تری بخشید و معترضین از حمایت روانی و سیاسی آمریکا اطمینان یافتند. و پس از این که مخالفان حکومت دولت کارتر را از ادامه ثبات در  فعالیت ها شرکت نفت و تداوم صادرات آن به غرب اطمینان های لازم را به دست آوردند،  کارتر و دولت او با استناد به همین تظاهرات و مخالفت ها که خود بانی آن بو  دند،  علاج آن را  چاره ناپذیر اعلام کردند و پس از آن که  ارتش ایران را از کار انداختند . کارتر در کنفرانس گوادولوپ پیشنهاد برکناری شاه را به هم پیمانانش که سه کشور از چهار کشور شرکت کننده در آن از سهامداران بزرگ کنسرسیوم نفت ایران بودند که شاه قرار داد آن را لغو کرده بود. کارتر و دیگران برای مردم ایران تصمیم گرفتند و از شاه مملکت خواستند که کشور را ترک کند.

در پایان این بخش به  مذاکرات  دور سوم نماینده دولت آمریکا – زیمر من معاون وزارت امور خارجه آمریکا در نوفل لوشاتو به ابراهیم یزدی که پیام های آمریکا را ترجمه و با آیت الله خمینی در میان می گذاشت و پاسخ او را به دولت آمریکا اعلام می کرد، اشاره خواهیم کرد:

-        ملاقات در نوفل لوشاتو . در عصر ۱۶ ژانویه ۱۹۷۹ (۲۶ دیماه ۱۳۵۷)

-        دومین دیدار ابراهیم یزدی با زیرمن

-        « زیمرمن همچنین از این گفت که مذاکرات میان نمایندگان خمینی و سران ارتش بسیار فوریت دارد و آمریکا می‌تواند در این مسئله کمک نماید. او توضیحاتی در رابطه با سخنرانی ساندرز در کنگره نیز ارائه داد و سپس، سوالاتی را از طرف آمریکا از خمینی پرسید:

-        سرنوشت سرمایه‌گذاری‌های آمریکا در ایران؟

-        آیندهٔ فروش نفت به غرب؟

-        آیندهٔ روابط سیاسی، نظامی ایران با آمریکا؟

-        روابط با شوروی؟

-        یزدی به این پرسش‌ها پاسخ نداد و دوباره بیان داشت که باید از روح‌الله خمینی جواب‌ها را بپرسد.[2]

-        ملاقات سوم

دو طرف در روز ۱۸ ژانویه (۲۸ دیماه ۵۷)  با یکدیگر دیدار کردند. یزدی ابتدا پیام خمینی به آمریکا را خواند که از آمریکا خواسته بود تا از بختیار حمایت نکند و در آن از برنامه‌هایش برای ایجاد دولت انتقالی و تنظیم قانون اساسی جدید توضیح داده بود. یزدی مدعی است که پاسخ خمینی به نماینده آمریکا بدین شرح است:

-        سرنوشت سرمایه‌گذاری‌های آمریکا در ایران؟ در شرایط فعلی از کم و کیف این سرمایه‌گذاری و ماهیت فعالیت‌های آنان اطلاعات کافی نداریم. (...) نظر ما در این رابطه تنها بر اساس منافع خودمان خواهد بود.

-        آیندهٔ فروش نفت به غرب؟ فروش نفت به غرب کماکان ادامه خواهد یافت. (...) ما به درآمد نفت نیاز داریم. (...) به قیمت عادلانه روز به هر کس که بخرد می‌فروشیم و ارز دریافت می‌کنیم نه چیز دیگری. ما فقط به آفریقای جنوبی و اسرائیل نفت نخواهیم فروخت.

-        آیندهٔ روابط سیاسی، نظامی ایران با آمریکا؟ ما اساساً ضد هیچ کشور و ملتی نیستیم. ضد سیاست‌های آنان علیه مصالح ملت خودمان و ظلم آن‌ها هستیم. هرگاه روش دولت آمریکا برخلاف گذشته واقع‌بینانه شود و دست از دخالت در امور ما بردارد، ما با آن‌ها روابط دوستانه خواهیم داشت. ما برای توسعهٔ کشاورزی و اقتصاد کشور به علوم و فنون و تکنولوژی غرب خصوصاً آمریکا نیاز داریم. با دوستی و احترام متقابل می‌توانیم رابطه داشته باشیم. (...) سیاست خارجی ما بی‌طرفی مثبت است (...) ما نه به صورت ژاندارم منطقه عمل خواهیم کرد و نه به صورت صادرکنندهٔ انقلاب به سایر کشورهای منطقه. (...)

-        روابط با شوروی؟ روابط با روس‌ها، عیناً نظیر آمریکاست. ما از آن‌ها هم سوابق تلخی داریم. (...) اما ما خود را با مردمی که به خدا معتقدند نزدیک‌تر حس می‌کنیم تا با ملحدین خدانشناس..[3]

پس از آن، یزدی از این گفت که ایران پس از انقلاب برنامه‌ای برای شرکت در اتفاقات منطقه نخواهد داشت. به گفته گری سیک، خمینی همچنین قول داد که حقوق اقلیت‌های مذهبی محفوظ خواهد ماند. زیمرمن سپس گفت: «شما گفته‌اید که می‌خواهید به جنگ و خونریزی داخلی خاتمه دهید. ما هم موافقیم و کوشش داریم. اما ترس و نگرانی ما این است که قبل از تماس با ارتش و سایر عوامل مهم و قابل توجه، معرفی و اعلام دولت موقت انتقالی به بروز ریسک‌های ثانوی منجر شود. علاقه‌مندیم نظریات آیت‌الله را بدانیم.

همان روز از واشینگتن به هایزر و سالیوان پیام فرستاده شد که به تلاش‌ها برای برقراری ارتباط میان نیروهای نظامی و مذهبی ادامه داده شود. دو روز بعد، خمینی در گفت‌وگو با مطبوعات فرانسوی کارتر را «شیطانی‌ترین مرد روی زمین» خواند و از ارتش خواست تا با مردم همکاری کند..[4]

کنفرانس گوادالوپ ترک فوری شاه از ایران را تصویب کرد.

کنفرانس گوادلوپ Conférence de Guadeloupe ) یا نشست گوادلوپ جلسه‌ای بود که از ۴ تا ۷ ژانویه ۱۹۷۹/ ۱۴ تا ۱۷ دی ۱۳۵۷، میان رؤسای دولت ۴ قدرت اصلی بلوک غرب (آمریکا، انگلستان، فرانسه و آلمان غربی) در جزیره گوادلوپ برگزار شد و یکی از موضوعات اصلی آن بررسی وضعیت بحرانی ایران در آن دوران انقلاب ۱۳۵۷- بود.

این جلسه به میزبانی والری ژیسکار دستن رئیس‌جمهور وقت فرانسه در جزیره گوادلوپ که یکی از شهرستان‌های فرادریایی فرانسه در دریای کارائیب است، برگزار شد. در این جلسه، جیمی کارتر رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا، جیمز کالاهان نخست‌وزیر بریتانیا، هلموت اشمیت صدراعظم آلمان غربی و خودِ ژیسکار دستن حضور داشته‌اند. در این دیدار، بحران سیاسی ایران، جنگ ویتنام و کامبوج، خشونت در آفریقای جنوبی، افزایش نفوذ اتحاد جماهیر شوروی در خلیج فارس، کودتا در افغانستان و خشونت سیاسی در ترکیه مورد بحث و بررسی قرار گرفت. در مورد قریب‌الوقوع بودن سرنگونی محمدرضا پهلوی شاه ایران توافق حاصل شد که در صورت عدم خروج او از ایران، جنگ داخلی تشدید و ممکن است منجر به مداخله شوروی شده و احتمال پیوستن ایران به روسیهٔ کمونیست را به همراه داشته باشد.

به گفتهٔ منوچهر گنجی در این جلسه ژیسکار دستن این نظریه را مطرح کرده بود که «بهتر است شاه هر چه سریعتر ایران را ترک کند». جیمی کارتر بعدها در خاطراتش نوشته بود که او در آن جلسه حمایت بسیار کمی از شاه از رؤسای ۳ دولت دیگر مشاهده کرده و همگی آن‌ها همصدا بوده‌اند که شاه باید در سریعترین زمان ممکن از ایران خارج شود. ویلیام شوکراس هم از خاطرات روزالین کارتر نقل می‌کند که اشمیت و کالاهان در این جلسه بر موقعیت بسیار ضعیف شاه تأکید داشته‌اند. از سویی تحلیل کارشناسان نیز حاکی از آن بود که غرب نگران مداخلهٔ شوروی است و ممکن است که کشوری غنی از نفت به کمونیست‌ها متمایل شود که بی‌شک تهدیدی آشکار برای غرب محسوب می‌شد.

اما ژیسکار دستن در مصاحبه با روزنامه توس در سال ۱۳۷۷ گفته بود که «تنها کشوری که در این جلسه زنگ خاتمهٔ حکومت شاه را به صدا درآورد نمایندهٔ آمریکا بود و معتقد بود وقت تغییر حکومت ایران است به‌طوری که همهٔ ما متحیر و متعجب شدیم. چون تا آن‌جا که ما مطلع بودیم آمریکا پشتیبان حکومت وقت ایران بود…» به گفتهٔ او جیمی کارتر در این جلسه اصرار داشت که هیچ امیدی به بقای حکومت شاه نیست و او از این حکومت حمایت نخواهد کرد و احتمال برقراری یک حکومت نظامی را می‌داد و نخست‌وزیر انگلیس نیز با کارتر در مورد لزوم خروج شاه از ایران هم عقیده بود ولی او و هلموت اشمیت به یک تحول صلح‌آمیز امید داشته و از نظریه آمریکایی‌ها غافلگیر شده بودند

محمدرضا پهلوی پس از ترک ایران، یک بار هم گفته بود که کارتر مذاکرات محرمانه سران غرب در گوادالوپ را که قرار بود دربارهٔ چین و شوروی باشد به بحث دربارهٔ ناآرامی‌های ایران تبدیل کرده بود و نظر موافق شرکت کنندگان را به رفتن وی از ایران جلب کرده بود. شاه گفته بود که این اطلاعات را از منابع نزدیک به صدراعظم آلمان که در مذاکرات گوادالوپ شرکت کرده بود و نظر دیگری داشت، به دست آورده بود و در این جلسات، ژیسکار دستن رئیس‌جمهور فرانسه از نظر کارتر حمایت کرده بود زیرا که فرانسه به ایران بدهکار بود و می‌خواست که به صورتی این پول را پس ندهد. دولت لندن هم از زمانی که او، دیگر دیکته‌های دولت لندن را نمی‌نوشت کمر به دشمنی با او بسته بود.[5]

کارتر نوشته است که سران شرکت‌کننده در کنفرانس گوادالوپ حمایت اندکی از شاه نشان دادند: «‌با من موافق بودند که در ایران باید دولتی غیرنظامی مستقر شود [البته نه دولت غیرنظامی بختیار و دولت شاه که فی‌الحال مستقر بود!]، ... ارتش باید حفظ شود و صدمه نبیند.» آن‌ها متفق القول بودند که شاه ‌باید در اولین فرصت کشور را ترک کند.

صورت جلسه‌ای که بریتانیایی‌ها از مذاکرات گوادلوپ تهیه کرده‌اند، جزئیات بیشتری را افشا می‌کند. نسخه بریتانیایی مذاکرات می‌گوید: «در جریان بحث‌های کلی توافق عمومی وجود داشت که شاه باید تا چند روز بعد ایران را ترک کند. رئیس جمهوری کارتر فکر می‌کرد که با منتفی شدن موضوع انتصاب ارتشبد فریدون جم به وزارت جنگ، حالا احتمال حل بحران بیشتر است. در هر حال، باید این واقعیت را می‌پذیرفتیم  که هر دولت بعدی در ایران، قدرت کمتری در برابر اعراب خواهد داشت و احتمالا روابط دوستانه‌تری با اتحاد شوروی برقرار خواهد کرد.»

جمعبندی بریتانیایی‌‌ها از بحران ایران و موضوع شاه، دردناک‌تر از نگاه و رفتار کارتر به موضوع نبود، چرا که ایران در آن زمان روابط کاری گسترده‌ای با اتحاد شوروی داشت. ولی در مورد ارتشبد جم، این گمانه درست است که در صورت تصدی وزارت جنگ، و به این شرط که فرماندهی قوا به او واگذار می‌شد، در غیاب شاه اقدام خیانتبار قره‌باغی، رئیس ستاد ارتش، مبنی بر تسلیم ارتش رخ نمی‌داد و شاید توطئه غرب برای فروپاشی ارتش و تغییر رژیم در ایران هم به نتیجه نمیرسید.

در گوادالوپ، والری ژیسکار دستن، رئیس جمهوری فرانسه، از تصمیم خود برای پذیرایی از خمینی در خاک خود، به‌رغم فعالیت‌های سیاسی و سخنرانی‌های او که آشکارا ناقض مقررات حاکم بر روادید مسافرتی خمینی بود، دفاع کرد.

کارتر در این زمینه نوشت: «والری اطلاع داد که پیش‌تر تصمیم گرفته بود خمینی را از خاک فرانسه اخراج کند، ولی بنا به خواست شاه تصمیم گرفت او را در فرانسه نگه دارد و نگذارد او به عراق یا لیبی یا جای دیگری برود و دردسر‌های بیشتری برای شاه فراهم کند.»

ظاهرا والری فراموش کرده بود که خمینی به علت اخراج از عراق به دستور صدام، و بعد از اقامت کوتاهش در کویت، در فرانسه مورد پذیرایی قرار گرفت و بازگشت او به عراق امکان‌پذیر نبود.

رهبران غربی و نمایندگان سیاسی آن‌ها که در تهران مکرر از شاه می‌‌خواستند از سرکوب معترضان  پرهیز کند، حالا که شیرازه کار را گسیخته می‌دیدند، شاه را برای نرمش بیش از حد و از دست دادن مهار امور سرزنش می‌کردند.هیچ کدام از این دولتمردان در گفتارهای خود صادق نبودند بلکه سیاست پیشه بودند.

ظاهرا آن‌ها درک نمی‌کردند که حفظ ارتش، تنها در صورت حفظ شاه در ایران امکان‌پذیر بود و اگر آن‌ها حتی  زمانی از شاه  پشتیبانی، و صمیمانه به او توصیه می‌‌کردند که در کشور بماند و دولت او اصلاحات را ادامه دهد، ارتش ایران از هم نمی‌پاشید؛ در حالیکه سران غرب دقیقا خلاف چیزی را می‌‌گفتند که برای ایران می‌‌خواستند.  

از چهار شرکت‌کننده در کنفرانس گوادالوپ، حتی یکی از آن‌ها متعلق به جناح راست یا محافظه‌کار نبود. کارتر متاثر از سیاست‌های لیبرالی حزب دمکرات، ژیسکاردستن آزرده از شاه به دلیل آنچه غرور و نخوت شاه می‌دانست (از زمانی که وزیر دارایی فرانسه بود و شاه برای پذیرفتن او به حضور خود «والری» را اندکی معطل نگه داشته بود»)، کالاهان، نخست‌وزیر بریتانیا از حزب کارگر، و اشمیت هم از حزب سوسیال‌دمکرات آلمان بود.

در جریان برگزاری کنفرانس، سران چهار کشور غربی ظاهرا به این نتیجه رسیدند که «در آن شرایط برای حفظ شاه راهی وجود ندارد و در صورتی که او در قدرت بماند، جنگ داخلی در ایران تشدید می‌شود و احتمال مداخله نظامی  شوروی در کشور افزایش می‌یابد». داستانی که برای سقوط دکتر مصدق نیز مورد استفاده یا سوء استفاده قرار گرفته بود. تاریخ تکرار حوادث است؟

متفاوت با خواسته‌های ظاهری سران کشورهای شرکت‌کننده در کنفرانس گوادلوپ، نگرانی آن‌ها از بابت مداخله نظامی شوروی در ایران یاوه‌سرایی بود و ایران نه  شبیه افغانستان بود که دست‌بسته تسلیم مسکو شود، و نه شوروی در وضعیت بحران‌زده‌ای که در افغانستان به آن دچار شده بود، توان چنین لشکر‌کشی به ایران را در خود می‌دید.[6]

ایران در آن زمان، و پیش از اجرای توطئه شوم فروپاشی ارتش شاهنشاهی که با طراحی و مداخله مستقیم عوامل آمریکا اجرا شد، بزرگ‌ترین قدرت نظامی منطقه محسوب می‌شد و علاوه بر عضویت در پیمان نظامی پنج‌جانبه «سنتو» و داشتن پیمان دفاعی دوجانبه با آمریکا، دارای ظرفیت‌های نظامی برجسته متکی به‌خود بود که هر کشور متجاوز، از جمله شوروی، را از اقدام علیه تمامیت ارضی آن بازمی‌داشت.

واقعیت این است که غرب با گردهمایی گوادالوپ به این نتیجه رسید که ناآرامی های ایران ممکن است سبب بهره برداری شوروی شود و ایران از جرگه غرب جدا شود، به همین دلیل رفتن شاه از ایران را مصلحت خود می دانست و ژنرال هایز ر را برای ابلاغ این پیام به شاه به تهران اعزام کرد. و او کار خود را با بی طرف و خنثی سازی ارتش و رسانیدان پیام خروج از ایران به شاه تکمیل کرد.  بنا بر این می توان گفت که ذهنیت شاه در این باره درست بود ولی سیاست های انتخابی او و نزدیکیش به غرب به جای مردم اشتباه بود. با این اقدام آمریکا و کشورهای بزرگ اروپا باور شاه به تئوری توطعه غرب از ایده و خیال به واقعیت پیوست  و او تسلیم خواسته مردم و دولت های غربی شد. ولی معلوم نیست که آمریکا در برابر ترک شاه از ایران چه وعده هایی به او داده بود.  

سران ارتش در دوران انقلاب هاج ‌و واج مانده بودند. تنها پس از رفتن شاه و آمدن ژنرال هایزر بود که هایزر جلسات مشترکی از سران ارتش تشکیل داد ــ جلساتی که بدون حضور او نیز ادامه یافت. در این نشست‌ها، که در واپسین روزهای حکومت شاه تشکیل می‌شد و کار حکومت تقریباً تمام شده بود، سران ارتش وارد مقوله‌ای شدند که هرگز تا آن زمان به آن نپرداخته بودند: سیاست. عجیب آنکه هدف از این نشست‌ها، بر اساس پیشنهاد هایزر، چیزی جز انتقال آرام قدرت به انقلابیون نبود.

پرویز ثابتی می‌گوید: «هایزر آمد تا به نظامی‌‌ها بگوید که کودتا نکنید، اما هیچ کدامشان اهل کودتا نبودند. خود شاه هم آدم‌ها را طوری چیده بود که همه با هم بد بودند، مانند قره‌باغی و اویسی.» [7] ارتش فرمانده اصلی خود –شاه – را از دست داده بود و فلج شده بود ارتشیان توان تصمیم گیری برای اقدام را نداشتند و صلاح خود را در بی مسئولیتی می دیدند.

بزرگ‌ترین مسئله در دوران شاه نداشتن سامانه‌ی نیرومند سیاسی بود، همه چیز در شاه خلاصه می‌شد. او نیز مرد روزهای بحرانی نبود و، با اشتباهات فاحشی که مرتکب شد، نقش اصلی را در سقوط حکومتش داشت. حیاتِ این گونه حکومت‌های سنتی فردی تنها به یک شخص بستگی دارد؛ کافی است که این شخص بیمار شود یا اشتباهات فاحشی کند، همچنان که کرد، تا کل نظام فروپاشد.

داشتن سامانه‌ی سیاسی‌ مستحکم و مقتدری که حداقلی از مشارکت عمومی در اداره‌ی امور کشور را ممکن سازد لازمه‌ی پایداری سیاسی و توانایی هر حکومتی برای گذر از بحران‌ها و کشمکش‌های سیاسی است و امکان تشکیل آلترناتیو در بیرون نظام را به‌شدت کاهش می‌دهد. اگر سامانه‌ی سیاسی در دوران شاه چنان ناکارآمد و ابتدایی نبود؛ شاید پیشرفت‌های اقتصادی و اجتماعی آن دوران سرعت کمتری داشت، اما مطمئناً پایدارتر بود و به روی کار آمدن جمهوری اسلامی نمی‌انجامید. هر سامانه‌ی سیاسی، حتی اگر دموکراتیک نباشد، باید هویت و اهدافی برای خود تعریف کند که بخشی از جامعه به‌جد و با تمام قوا از آن دفاع کند.

با توجه به اینکه در آن دوران هیچ نهادی قادر به نظارت بر اعمال شاه نبود و هیچ کس جز او در تصمیمات مهم سیاسی استقلال نداشت، با توجه به اینکه سیاستمدار برجسته‌ی مستقلی در درون نظام نمانده بود که بتواند در روزهای بحرانی وارد عمل شود، با توجه به اینکه ارتش قادر به هیچ گونه اقدام سیاسی نبود، توهمات و اشتباهات مرگ‌آور شاه به علاوه‌ی سازش‌ناپذیری مخالفانش و وجود شخصی مانند روح‌الله خمینی در رأس آنان نتیجه‌ای جز فروپاشی کل نظام پادشاهی نمی‌توانست به بار آورد.

اما داستانِ سقوط شاه و برآمدن خمینی را باید از هم تفکیک کرد. برآمدنِ جمهوری اسلامی و رهبری خمینی داستانِ دیگری دارد. مسئولیتِ برگزیدنِ خمینی به رهبری و روی کارآمدنِ جمهوری اسلامی بی‌تردید با اپوزیسیونِ وقت و مردم است.[8]

 

 

 



[1] پاسخ به تاریخ،ص 219.ازاین کتاب،ترجمه ها وچاپ های متعدّدی منتشرشده،نسخهء مورد استفادهء من درلینک زیرقابل دسترسی است:

 

http://www.adabestanekave.com/book/Mohammad_Reza_Pahlavi_-_Pasokh_be_Tarikh.pdf

[2] «تاریخ ایرانی - انتشار متن مذاکرات نمایندگان امام و کارتر در نوفل‌لوشاتو» به نقل از ویکی پدیا دانشنامه آزاد

[3] همان پیشین

[4]  Sick 1985, به نقل از ویکی پدیا دانشنامه آزاد

[5] ویکی پدیا دانشنامه آزاد کنفرانس گوادالوپ

[6] در گوادالوپ علیه شاه چه گذشت؟  رضا تقی زاده ۱۱ بهمن ۱۴۰۱ رادیوایندپندنت فارسی

[7] پرویز ثابتی، در دامگه حادثه، ص ۴۹۶

[8] نقش شاه در سقوطش، سعید بشیرتاش – پایگاه گویا ۱ بهمن ۱۳۹۳

روز آذر جشن مبارک؛ آتشی که برکتش گرما و نور است

روزهای سال یکی پس از دیگری می‌گذرند و فصل‌ها تغییر می‌کنند و ما همراه با حرکت روزها زندگی را می‌گذرانیم. گاهی این‌قدر این تغییرات روزمره‌اند که فراموش می‌کنیم زندگی در فصل‌های مختلف چطور ما را نیز تغییر می‌دهند. گذشتگان ما با جشن‌هایی که داشتند این‌طور خود را متوجه زیبایی‌ها و حقیقت تغییر فصل‌ها و روزها می‌کردند. آذر جشن یکی از آن‌ روزها است.


آذر جشن یکی از جشن‌های بزرگ ایران باستان است. ایرانیان باستان جشن‌های فراوانی داشتند. در واقع جشن جزو یکی از آیین‌ها و آداب اجتماعی‌شان به شمار می‌رفت و از طریق این جشن‌ها بود که می‌توانستند مشکلات و مسائل مربوط به هر ماه از سال را سپری کنند. هر روز در تقویم باستانی یک نام دارد و روزی که هم نام با ماه می‌شد را جشن می‌گرفتند. اما علاوه بر این جشن‌هایی که مربوط به یکی شدن نام روز و ماه بود به مناسبت‌های دیگر هم جشن‌هایی وجود داشت. امروز آیین نوروز و جشن چهارشنبه سوری که به طور معمول در تمامی ایران برگزار می‌شود باقی‌مانده‌ی آن جشن‌هاست. اما برخی دیگر از این جشن‌ها در نقاط مختلفی از ایران همچنان برگزار می‌شود. مهرگان و شهریورگان از معمول‌ترین آن‌هاست که به صورت جشن‌هایی بزرگ با آیین مخصوص در شهرهایی که هم‌وطنان زرتشتی‌مان زندگی می‌کنند برگزار می‌شود. البته آذر جشن هم یکی از این جشن‌هاست که در روز اول آذر برگزار می‌شود و بهانه‌ی آن هم شروع آخرین ماه از فصل پاییز است. آذر جشن زیبا هنوز هم در یزد، کرمان، شیراز و تهران در میان بخشی از هم‌وطنان زرتشتی‌مان برگزار می‌شود. 

جشن‌های ایران باستان؛ جشن‌های زندگی

نوروز را همگی می‌شناسیم که چطور برای آن همه چیز را تدارک می‌بینیم. از یک ماه قبل سبزه‌ی سفره‌ی هفت‌سین را آماده می‌کنیم و برایمان مهم است که حتماً هنگام سال تحویل این سفره پهن باشد، خانه‌تکانی کرده باشیم و با زیباترین لباس هایمان وارد سال جدید شویم. کمی برگردیم به عقب‌تر و روز چهارشنبه‌سوری را به خاطر آوریم که چطور در این روز زودتر کارهایمان را تمام می‌کنیم تا همگی دور هم جمع شویم، آتش روشن کنیم، از روی آتش بپریم تا زردی خود را به آتش بدهیم و سرخی آتش را بگیریم. یا باز هم به عقب برگردیم و شب یلدا را به خاطر بیاوریم که همگی دور هم جمع می‌شویم، لبو و هندوانه و آجیل می‌خوریم و فال حافظ می‌گیریم. این جشن‌ها برای ما بسیار زنده‌اند. آذر جشن هم یک زمان به همین اندازه برای ایرانیان زنده بوده و هر سال به طور کامل برگزار می‌شده است. امروز بخشی از مناطق کشورمان همچنان این جشن را برگزار می‌کنند و آیین آن را انجام می‌دهند.

آذر و آتش

ماه آذر را همه می‌شناسیم. آذر سومین ماه پاییز است و سرما در آن اوج می‌گیرد تا به دی ماه در زمستان برسد. در واقع این روزها جزو سردترین روزهای سال است. این‌که شروع سردترین روزهای سال با نامی گرم نامیده شده است بی‌دلیل نیست. در واقع گذشتگان ما نام این ماه را آذر گذاشتند به معنی آتش تا بتوانند سرمای سخت این روزها را در پرتوی گرمابخش وجود آتش سپری کنند. زیرا آذر در زمان‌های دور بسیار سرد و سخت بوده است و مانند ماه آذر در زمان فعلی ما نیست. اکنون خانه‌ها گرم هستند و محکم و بخاری‌ها به هر نحوی روشن است و از طرفی گرمایش زمین باعث شده تا هوای آذر ماه مانند آذر ماه‌های گذشته آن‌چنان سرد نباشد. اما گذشتگان ما آذرهای بسیار سردی را از سر ‌گذرانده‌اند و این سرما با جان آن‌ها در ارتباط بوده است. به همین خاطر با شروع آذر ماه، آذر جشن را برپا می‌کردند تا دعا و نیایش کنند و در یک آیین دسته جمعی به یکدیگر قوت قلب بدهند و شروع سردترین روزهای سال را به سلامت بگذرانند.در میان زرتشتیان و در اسطوره‌های ایرانی آتش پاک است و باعث پاکی می‌شود. این معنایی است که به آتش می‌دادند و در این جلوه، خدای یکتا را ستایش می‌کردند. تمامی این مفاهیم باعث می‌شده تا انسان آن دوران بتواند با نیروی ماورای خلقت ارتباط برقرار کند و بخش معنوی خود را قدرت و نیرو ببخشد. به همین خاطر ایزدان وجود دارند و داشتند تا بتوانند با نمادها و نشانه‌ها و صورت‌هایشان انسان را به سمت مسیر درست زندگی و نیکی و پاکی هدایت کنند.

ایزد آذر

آذر به معنای آتش است و نام ایزدی است در اسطوره‌های ایرانی که از آتش نگهداری می‌کند. جایگاه ایزد آذر در میان ایزدان اسطوره‌های ایران باستان بسیار والاست طوری که می‌گویند این ایزد باعث نزدیکی آفریده‌ها به خداوند می‌شود. البته که در نگاه دقیق در دین زرتشت می‌بینیم که در آتشکده‌ها آتش مقدس نگهداری می‌شود و به نوعی آتش و نور قبله‌ی زرتشتیان است. بنابراین می‌توان فهمید که ایزد آتش چه جایگاه والایی در بین زرتشتیان دارد. ایزد آذر از آتش نگهداری می‌کند تا آتش همواره روشن بماند و بتواند باعث گرما و زندگی و هدایت شود.

آتش در اسطوره‌های ایرانی

در میان زرتشتیان و در اسطوره‌های ایرانی آتش پنچ گونه است و البته که به این آتش اهورایی می‌گویند زیرا نشانی از اهورامزدا را در خود دارد. اولین آن‌ها آتش بهرام است. این آتش در آتشکده‌ها قرار می‌گیرد در همان جایی که همه برای نیایش جمع می‌شوند و موبدان از این آتش نگهداری می‌کنند. آتش دوم هوفریان نام دارد. هوفریان در واقع همان گرمایی است که در تن انسان و گاو و گوسفند وجود دارد. با این‌که این آتش دیده نمی‌شود اما همان گرمایی است که تن تولید می‌کند و با این گرما است که زنده است. آتش سوم مربوط است به آتش چوب و گیاهان. زمانی که دو تا چوب را به هم مالش بدهیم بر اثر اصطکاک چنان گرم می‌شود که آتش تولید می‌شود. این هم آتشی اهورایی است. آتش چهارم آتش رعد و برق است. در اصل ایزدی به نام تیشتر وجود دارد که فرشته باران است. او ابرها را در هم می‌آمیزد و رعد و برق می‌زند و اهریمنان را نابود می‌کند. آتش او هم یک آتش اهورایی است و آتش آخر آتشی است که در بالاترین نقطه‌ی وجود قرار دارد، در عرش اعلی و در مقابل اهورامزدا! به این ترتیب آتش نقشی بسیار مهم و حیاتی در اسطوره‌های ایرانی دارد و وقتی ماهی به نام آتش نام‌گذاری شود یک ماه بسیار مهم است.

آذر جشن چیست؟

آذر جشن جشنی است که به آتش مربوط است و مناسبت آن روز اول آذر است. در این روز همه دور هم جمع می‌شوند. در ابتدا به آتشکده می‌روند. آتشکده را رفت و روب می‌کنند، غبارهایش را می‌زدایند و آن جا را عطرآگین می‌کنند. سپس همگی به صورت دسته جمعی خدای یکتا را نیایش می‌کنند و دعای مخصوص این روز را با هم می‌خوانند. این از زیبایی‌های جشن‌های ایرانی است که در آن علاوه بر شادی و پای‌کوبی، نیایش خدای یکتا وجود دارد. این امر به خاطر ارتباط قوی معنوی است که با قدرت ماورایی جهان برقرار می‌شود تا به آن‌ها نیرو دهد و قدرت‌شان را در برابر سختی‌های پیش رو در زمستان افزایش دهد، به علاوه این دعا و نیایش دسته‌جمعی باعث همبستگی می‌شود تا بدانند همگی در کنار هم حضور دارند تا متحد و دوشادوش قدم به روزهای سرد زمستان بگذارند و سختی‌های آن را در کنار یکدیگر و با همبستگی بگذرانند. چه جشنی زیباتر از این جشن؟

سفره‌ی آذر جشن


پس از نیایش همگی دور هم جمع می‌شوند. سفره‌هایی پربرکت و زیبا پهن می‌کنند و در آن از میوه‌های پاییزی می‌گذارند و فرآورده‌های تابستانی خود. خوراکی‌های خوشمزه می‌گذارند و شربت‌های گوارا و از یکدیگر با شیرینی و شربت پذیرایی می‌کنند. سپس به حیاط یا پشت‌بام می‌روند و آتش روشن می‌کنند. در این آتش چوب‌هایی را می‌اندازند که بوی خوب دارد و حتی داخل آتش عود می‌اندازند تا تمامی فضا پر شود از رایحه‌های خوش. رسم بر این است که آتشی که در روز آذر جشن روشن می‌شود را حفظ می‌کنند تا آخر زمستان، یعنی هرگز این آتش را خاموش نمی‌کنند تا گرمابخش تمامی فصل سرد سال باشد و نور و برکت را به خانه‌شان بیاورد. سپس دوباره به کنار سفره برمی‌گردند. در کنار هم غذا می‌خورند و خوش می‌گذرانند و سعی می‌کنند سخت‌ترین روزهای سال را با شادی و امید و همبستگی آغاز کنند. این بهترین روش برای شروع دوره‌ی سخت است و به این شکل روحیه‌ی نشاط و مقاومت را در خود تقویت می‌کنند.

گل آذر جشن

می‌گویند آذر جشن یک گل مخصوص هم دارد. مردم این گل را جمع می‌کنند و با آن خانه و آتشکده را تزیین می‌کنند. بعضی‌ها می‌گویند این گل زردرنگ است و بعضی‌ها می‌گویند یک گل قرمز رنگ است. البته همه اتفاق نظر دارند که این گل قرمز گل سرخ نیست بلکه گلی است که حتی زیاد بوی خوبی ندارد. عده‌ای می‌گویند چون به رنگ زرد و قرمز در این گل اشاره شده است می‌تواند گل آفتابگردان باشد اما باز هم مشخص نیست که دقیقاً این چه گلی بوده که گذشتگان در آذر جشن آن را به کار می‌بردند تا خانه و آتشکده را مانند آتش گرم و زرد و درخشان کنند.



-

روز آذر جشن مبارک؛ آتشی که برکتش گرما و نور است - الهام ابراهیم زاده