جریان چپگرا نه تنها به شکل اندیشههای مارکسیستی، بلکه در قالب ادبیات رئالیسم سوسیالیستی فعالیت خود را طرحریزی میکرد. عقاید چپ قویترین عقیده در میان نویسندگان مطرح قبل از انقلاب بود. میزان پایبندی هر یک از نویسندگان به عقایده چپ متفاوت بوده است و انعکاس این تفکرات در نویسندگان مختلف و در برهههای زمانی متفاوت به یک اندازه نیست.
سابقه حضور تشکلهای مارکسیستی در ایران به زمان انقلاب مشروطه و تشکیل فرقه کمونیست ایران به سال ۱۹۱۷ به نام فرقه عدالت در باکو برمیگردد که آنها اولین کنگره را به سال ۱۹۲۰ در بندرانزلی برگزار کردند و خود را فرقه کمونیست ایران نامیدند و حیدر خان عمواوغلی را به عنوان دبیرکل برگزیدند.
همین فرقه با جنگلیها اقدام به تاسیس جمهوری شورایی سوسیالیستی ایران کردند. در دوران حکومت رضاشاه حزب کمونیست ایران به شدت سرکوب شد و بسیاری از اعضای آن مجبور به فرار به شوروی شدند. از سال ۱۳۱۰ خورشیدی به بعد یک گروه روشنفکر به رهبری دکتر تقی ارانی که به گروه ۵۳ نفر معروف است آرمانهای کمونیستی را پی گرفتند. موضوع وابستگی این گروه به کشور شوروی هنوز در پرده ابهام است. در هر حال اعضای این گروه و حزب کمونیست ایران به شدت سرکوب و زندانی شدند. ولی پس از سقوط رضا شاه و آزادی زندانیها، باقیمانده اعضای حزب کمونیست ایران مبادرت به تاسیس حزب توده ایران کردند که حزبی وابسته به حکومت شوروی بود و سیاستهای آن توسط حزب کمونیست شوروی و ک. گ. ب تعیین میشد.
در رابطه با اندیشههای افراد موسس این نهادهای چپ به گمان من اگر وابستگی اعضای حزب کمونیست ایران به بیگانگان و بویژه کشور شوروی محرز نشده است ولی به صراحت میتوان گفت که حزب توده ایران با اهداف خاص و زیر نظر حزب کمونیست شوروی در ایران تاسیس شد و ماموریتش حفظ منافع آن کشور در ایران بود. نتایج اظهارات و مطالبی که از بینان گذاران و افراد شاخص جریانهای چپ و حزب توده به دست میآید آن است که اغلب این افراد سواد بسیار محدود از کلیات مارکسیسم داشتند، بنابراین آشنایی دقیق و روشنی از اندیشههای مارکس نداشتند و شناخت نسبی آنها از طریق مدارک و بولتنهای حزبی حاصل شده بود. حزب کمونیست ایران که بنیان فعالیتهای چپ در کشور را گذاشت، چندان فعالیتی از لحاظ اشاعه و اطلاع رسانی و حتی ترجمه و انتشار نوشتههای اصلی مارکس و انگلس و منابع دیگر را نداشت.
اطلاعات آنها منحصر به تعدادی مقاله و انتشارات حزبی و نشریاتی بود که جامعیت درستی از دیدگاههای علمی چپ در آن یافت نمیشد. اغلب این آثار پر از محتویات تبلیغاتی و شعاری بودند. بسیاری از این نوشتارها بر مبنای یک رویکرد ساده انگارانه ماتریالیستی و بر اساس اعتقاد به تکامل تک خطی همه جوامع بر محور مبارزات طبقاتی علیه امپریالیسم نوشته شده بودند. تئوریهایی سطحی که هیچ کدام به عملکرد اجرایی واقعی نرسیده بود و از حوزه شعار فراتر نمیرفت. آنها حتی در آن زمان هیچ مطالعهای روی کتابهای «مانیفست کمونیست» و «سرمایه» مارکس نداشتند و بهترین منابع در دسترسشان روزنامهها و نشریات کمونیستی شوروی بود که در آنها مقالات تحریف شده و تبلیغاتی وجود داشت. بسیاری از این افراد وقتی که به علتی مجبور به فرار از ایران میشدند، در دورههای توجیهی کوتاه مدت در شوروی، با الفبای حزب کمونیست آشنایی پیدا میکردند.
این آشنایی هم آنگونه از متون تدریسی برمیآید چگونگی خدمتگذاری به شوروی و جاسوسی برای آنها بود. حتی احسان طبری باسوادترین فرد حزب توده ایران، هنگامی که به مسکو فرار کرد، توانست در دانشگاههای مسکو و مدارس حزبی به تحصیل بپردازد و وضعیت مناسبتری از لحاظ اطلاعات آکادمیک چپ پیدا کند. بنابراین به گمان من بسیاری از احزاب و شخصیتهایی که به مارکسیسم شهره شدهاند، اطلاعات دقیق و علمی از اندیشهها و فلسفه مارکس نداشتند و اگر خردک سوادی داشتند، مارکسی بود که از دید لنین برایشان شرح داده بودند. حتی بسیاری از افراد و نیروهای حزب کمونیست شوروی هم اطلاعاتشان به همین صورت بود.(گفتوگو با حسن گل محمدی به مناسبت زادروز کارل مارکس- خبرگزاری کتاب ایران)
نویسندگان و ادبیات و هنر چپگرا را نمیشود به احزاب چپ در ایران تقلیل داد چون همانطور که میدانیم نویسندگان چپ طیف وسیعی از فضای هنری و ادبی دوران پیش از انقلاب را به خودشان اختصاص داده بودند و میزان تعلق خاطر فکری و عملی آنها به موازین حزبی متفاوت بود اما بهطور قطع تشکیل کانون نویسندگان در سال 1347 نقطه عطف مهمی در بررسی جریانات و تحولات ادبی چپ در ایران پیش از انقلاب به شمار میآید.
سال 1347 طی نشستی که با حضور نویسندگان متعددی در خانه جلال آلاحمد و سیمین دانشور تشکیل شد، کانون نویسندگان ایران رسماً آغاز به کار کرد که سیمین دانشور، محمود اعتمادزاده (بهآذین)، نادر نادرپور، سیاوش کسرایی، داریوش آشوری، اسماعیل خویی، غلامحسین ساعدی و بهرام بیضایی از اعضای اصلی آن بودند. نقطه عطف بعدی در تحولات کانون در سال 1358 به وقوع پیوست که تصمیم به اخراج سیاوش کسرایی، بهآذین، هوشنگ ابتهاج، فریدون تنکابنی و برومند گرفتند. این تصمیم نهایتاً به تأیید مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران رسید و منجر به اخراج کل اعضاء تودهای، به همراه این پنج تن، از کانون نویسندگان ایران شد.
تعامل و ارتباط مستمر نویسندگان و شاعران با یکدیگر در بسط اندیشه چپ در ایران سهم بالایی داشت. بسیاری از نویسندگان خودشان مستقیماً ارتباط حزبی روشنی با جناح چپ نداشتند اما تحت تاثیر فضای غالب و از طریق ارتباط با دوستان نویسنده، مترجم و شاعر خودشان تحت تاثیر این فضا قرار میگرفتند. به عنوان مثال شما برای خواندن آثار کلاسیک ادبیات دنیا چارهای جز رفتن سراغ ترجمههای به آذین نداشتی و خب طبیعی است که او به عنوان یک نویسنده و مترجم چپگرا، خواه ناخواه مخاطبان خودش را با این فضاها درگیر میکرد.
تاثیر حزب توده در رواج ادبیات رئالیستی در ایران
با برافتادن رضاشاه و روی کار آمدن محمدرضای جوان در مقطع سالهای 1320 تا کودتای 28 مرداد 1332 نوعی فضای نسبتا آزاد سیاسی در کشور شکل میگیرد که برگزاری کنگره نیز یکی از بارزترین نمودهای آن به شمار میآید. به گواهی تاریخ، حزب توده، جریان اصلی مارکسیسم در ایران، در همان سالها در اوج تفوّق بوده است. طی سالهای 1320-1328، که این حزب فعالیت آزادانه داشت، اعضای آن به 300 هزار نفر میرسد که برای جمعیت نه چندان بسیار آن دوران شگفتانگیز است. پس از 28 مرداد 1332 و ترور بحثانگیز شاه، که منجر به منع فعالیت آشکار حزب شد و نیز دستکم تا سال 1342، که میتواند آغاز گرایش به ایدئولوژی اسلامی دانسته شود، حزب توده و به طور کلی ایدئولوژی کمونیستی- سوسیالیستی نیروی مسلط در فضای سیاسی روشنفکری به شمار میرفته و حتی پس از پاگیری جنبش اسلامی، تا انقلاب اسلامی، ادامه تاثیر سوسیالیسم را در این فضا شاهدیم. در نهایت، با نیم نگاهی به تاریخ زندگی ادیبان آن دوران نیز این تاثیر تأیید میشود. تقریبا همه نویسندگان و شعرای آن دوران، دست کم برای دورهای، از اعضا (یا هواداران) حزب توده بودهاند.
به طور کلی رمانو نوشته های چپ از حیث محتوایی دو ویژگی اصلی دارند که بحث درباره محرومیت و فقر و مخالفت کلّی با گذشته و کلیه مظاهر کهنهگرایی رئوس آن است. به همین دلیل هم هست که از نگاه آنان گذشته همیشه محکوم است و این گذشته خرافات، سنتهای دینی و نظام سلطنتی را یکجا در بر میگیرد. وفق تفکر چپ هم سنن ایرانی و نظام پادشاهی محکوم است و هم نظام مذهبی و خرافات دینی و اینها به هیچ وجه از هم جداییپذیر نیستند.
از حیث فرمی هم دو ویژگی وفاداری به واقعیت و اهمیت دادن به شخصیتپردازی دو ویژگی مهم آثار نویسندگان چپگرا محسوب میشود که تقریبا در تمام آثار داستانی آنها نمود دارد که بیگفتوگو بزرگ علوی مهمترین نماینده آن در ایران به شمار میآید و کتابهای "ورق پارههای زندان"، "گیله مرد" و "چشمهایش" از موفقترین آثار او در این زمینه است.
- محمود اعتمادزاده (م.ا. بهآذین) (1293–1385) نویسنده، مترجم و فعال سیاسی بود. بهآذین فعالیتهای ادبی خودش را از سال 1320 –و زمانی که به علت جراحت در جنگ جهانی دوم یک دست خود را از دست داده بود– با انتشار داستانهای کوتاه آغاز کرد. اما به گمان من رمان "دختر رعیت" او یکی رمانهای خوب ایرانی است که طیّ آن مهمترین اندیشههای چپ پرورده شده است.
- احمد محمود یکی از مهمترین چهرههای ادبی چپ در ایران شناخته میشود که آثارش از هر لحاظ قابل توجه است. معروفترین رمان او، همسایهها، در زمرهٔ آثار برجستهٔ ادبیات معاصر ایران شمرده میشود. آخرین اثر او، درخت انجیر معابد برندهی اولین دوره جایزه هوشنگ گلشیری شد. در در جشنواره بیست سال ادبیات داستانی در ایران، کتاب مدار صفر درجه نیز جایزهی هیئت داوران را به خود اختصاص داد که به دلایل سیاسی این جایزه به احمد محمود داده نشد.
- نادر ابراهیمی در اشعار قبل از انقلابش چپ است اما در نوشتهها و آثار داستانی پس از انقلابش دیگر کاملاً پوست انداخته و به جناح مذهبی پیوسته. ابراهیمی واقعا مردم را دوست داشت و این امر در آثار او امر برجستهای است. وابستگی و علاقه مندی او به مواریث کهن هم از دیگر نقاط برجسته اوست که البته این دو ویژگی فصل مشترک او و آلاحمد به شمار میآید.
"سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما میآمد" درباره امام خمینی (ره) و "مردی در تبعید ابدی" درباره ملاصدرای شیرازی به خوبی نمودار این نحو تفکرات او در سالهای پس از انقلاب است.
به نظر می رسد که با وقوع انقلاب اسلامی تسلط چپ بر ادبیات ایران قطع شده باشد. این برداشت به دلیل عدم چاپ نوشته های قلم به دستان معروف این گروه باشد. در حالی که همچنان در مورد نادر ابراهیمی اشاره شد، اینان پوسته را عوض کرده اند و به صورتی دیگر نه تنها ادبیات بلکه تاریخ ایران را نیز وسیله قرار داده اند.
نمونه کامل و معروف این دسته یرواند ابراهیمیان است.
- یرواند آبراهامیان تا کلاس سوم در مدرسه ای در ایران تحصیل کرد، سپس پدر و مادرش او را در سال ۱۳۲۹ برای ادامه تحصیل در مدرسه ای شبانهروزی، به بریتانیا فرستادند و به سال ۱۳۴۲ درجهٔ کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را در رشته تاریخ اروپا از دانشگاه آکسفورد دریافت کرد. آبراهامیان پس از مهاجرت به آمریکا موفق به گرفتن دکترای خود، در سال ۱۳۴۸ از دانشگاه کلمبیا شد. وی همواره از اعضای مهم و موثر چپ اندیشان در آمریکا بوده است.
- در دهه هفتاد میلادی، آبراهامیان از فعالان و اعضای کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی بود که با حکومت محمدرضا پهلوی مخالف بودند.
- در نیویورک و در سال ۱۳۵۴ (۱۹۷۶) او نایب رئیس «کمیته برای آزادی هنر و اندیشه در ایران (CAIFI)» به عنوان بخشی از «حزب کارگران سوسیالیست»، حزبی تحت تاثیر از تروتسکیسم بود.
- کمیته مربوطه که از سال ۱۳۵۱ ریاست رضا براهنی و کی بویل را داشت، توانسته بود در خارج از ایران مجموعهای از تأثیرگذارترین و مهمترین بیانیههای نهادهای حقوق بشری را با امضای چهرههای مهم بینالمللی برای فشاری بیسابقه به حکومت پهلوی صادر کند.
از جمله کتاب های معروف وی که به زبان فارسی ترجمه و به توصیه و رواج چپ اندیشان ایران در دانشگاه های ایران و مطبوعات ایران به یکی از پر فروش ترین کتاب های این دوره از ایران تبدیل شده است. کتاب ایران بین دو انقلاب است.
- کتاب آبراهامیان نمونهای از یک تاریخنویسی ایدئولوژیکی بسیار سطحی و سخیف است و، در واقع، اگر از کلّیاتی که دربارۀ مبارزۀ طبقاتی و توصیف جنبههای اجتماعی ایران آمده صرف نظر کنیم میتوان گفت اثری فاقد اهمیت است.
وی در پیش گفتار کتاب می نویسد:«کتاب حاضر، در واقع، بنیادهای اجتماعی سیاست در ایران را تحلیل و این موضوع را بررسی میکند که چگونه توسعۀ اقتصادیـ سیاسی، به تدریج، ویژگیهای زندگی سیاسی در ایران را از انقلاب مشروطه تا پیروزی انقلاب اسلامی شکل داده است.»[۵] در واقع، این تاریخ، در اصل، ایرانِ تاریخِ حزبِ توده بوده، اما با شکست آن حزب به «تاریخ ایران میان دو انقلاب» تبدیل شده است. چنانکه از «درآمد» میتوان دریافت، نویسنده، مانند همۀ تاریخنویسان مارکسیست، کمابیش، مارکسیست ــ یا بهتر بگویم : نئومارکسیستِ ــ غیر انتقادی است و نتوانسته نظریۀ مارکسیستی را به محک مواد تاریخ ایران را بزند.
- با این همه، کتاب (ایران بین دو انقلاب) آبراهامیان، بهرغم سطحی و غیر علمی و تاریخی بودن آن، خالی از جنبههای مُضرّ نیست که یکی از مهمترین آنها آبی است که با همکاری مترجمان به آسیاب تجزیهطلبان میریزد و چون از جبهۀ چپ میآید خطرات آن دیده نمیشود.
- کتاب انباشته از بدفهمیهایی است که چون فعال سیاسی حزب توده بوده نه ایران را به درستی میشناخته و نه معنای بسیاری از واژههای فارسی را به درستی میفهمیده ناچار رطب و یابسِ تبلیغات حزب کمونیست شوروی را به هم بافته است. اساس کتاب، مانند هر اثر مارکسیستی چپ، توضیح طبقاتی جامعۀ ایران است و همین جاست که آبراهامیان معیار غلط و مفسدهجویانۀ خود و همحزبیهایش را وارد میکند. در توضیح «ساختار قومی ایران» به قوم «فارس» برمیخوریم که در فارسی به معنای اهل استان فارس باید باشد، در حالیکه نویسندهـ مترجمان گمان کردهاند فارس یکی از اقوام ایرانی است که بیش از شصت در صد جمعیت ایران را تشکیل داده است. در این تقسیم، ترکزبانان در برابر ایرانیانـ «فارس» قرار دارد و آنگاه گروه سوم «سایرینـ قاجار» نیز بر این دو افزوده شده است..( آبراهامیان، همان، ص. ۱۶٫) ابراهیمیان این سایرین را برای اولین بار کشف کرده است؟ گروه ترکزبانان به «سایرینـ قاجار» نیز برمیخوریم که معلوم نیست این سایرین چه کسانی هستند و چند در صد از این قاجاران به زبان قجری سخن میگویند؟
- «فرض اساسی در سراسر کتاب این رهیافت نئومارکسیستی یی.پی. تامسون است که بر خلاف دیدگاه مارکسیستهای اُرتدوکس طبقه را نباید به سادگی برحسب رابطهاش با شیوۀ تولید، بلکه باید در بستر تاریخی و تعارض اجتماعی آن با دیگر طبقات موجود درک کرد»
جای تاسف است که از کتابی که کاری جز جعل تاریخ برای حزب توده نمیکند، در دانشگاههای کشور درس داده میشود
برای دریافت شرح کامل محتویات ناپیدای این کتاب که همان تبلیغ چپ روی روسی در ایران است به مقاله دکتر جواد طباطبایی در زیر مراجعه شود:
http://bonyadhomayoun.com/?p=19476
عملکرد لشکریان اعراب در ایران در دوران خلفای راشدین
"در واپسین سالهای شاهنشاهی ساسانی اوضاع کشور ایران آشفته گردید. به طوری که بعد از پادشاهی انوشیروان دادگر هرمزد بر تخت نشست و بعد از او خسرو پرویز که این دوره ها به نام دوره های شکوه و جلال ایرانیان نام گرفته است.ولی بعد از آنها در مدت کمتر از 6 سال در حدود 6 پادشاه بر تخت نشستند و اوضاع کشور رو به هرج و مرج میرفت . در سال 12 هجری یزدگرد سوم در یک کودتا نظامی توسط افسری به نام رستم فرخزاد(رستم فرخ هرمزد) بر تخت نشست تا شاید ایران به نظم گذشنه خود بازگردد . ولی یزدگرد جوانی میهن پرست ولی بی تجربه بود که برای پادشاهی تدبیر کافی نداشت . سلطنت او هیچ تاثیری در مرتب کردن اوضاع اجتماعی آن زمان نداشت و ایران به مرز فروپاشی و یا شاید بتوان گفت دور جدیدی از شاهنشاهی که افسران پارتی برای آن مبارزه میکردند قرار داشت .زیرا افسران پارتی در داخل با ارتش یزدگرد مقابله میکردند تا در یک کودتای نظامی به سلسله ساسانیان خاتمه دهند و سلسله جدیدی از پارتیان را روی کار بیاورند . با تمام این توصیف در سال 11 هجری ابوبکر در مدینه به جای پیامبر نشست و جنگهای خونین را آغاز کرد که با نام "رده" معروف گردید .
او همه قبایل مدینه را متحد کرد و همه را در زیر یک پرچم در آورد . خیزشی بزرگی در عربستان آغاز شده بود تا مرزهای عراق و ایران را از آن خود کنند . زیرا عربستان از صحراهای سوزان و گرم و غیر قابل زندگی تشکیل میشد و آنان در آرزوی دست یافتن به مکانهایی سرسبز و آب و علف دار بودند .
بخت از ساسانیان برگشته بود و کشور در آستانه تحولی نو و شاهنشاهی جدیدی قرار داشت در سال 12 هجری "مثی ابن حارثه " به فکر افتاد تا حمایت مدینه را جلب کند و با ابوبکر مذاکره نماید . او اوضاع آشفته ایران را تشریح کرد و از او خواست تا نیرو در اختیارش گذارد تا به جنوب فرات حمله کند و به نام گسترش اسلام غنایم بسیاری را کسب نماید . به گفته طبری : عربهای از شوکت و قدرت ایرانیان خبر داشتند و میدانستند که آنان ملتهایی هستند که جهان را به زیر سلطه خود در آورده اند . به همین جهت در فکر حمله به ایران نبودند و تنها قصد تصرف شهرهایی از عراق منجمله حیره را کردند .
در سال 12 هجری "خالدبن ولید" رهسپار حیره شد و از تمام قبایل درخواست کمک نمود . او در این جنگهای رشادتهایی از خود نشان داد که نام وی را سیف الله گذاشتند ( شمشیر الله ) . به گفته طبری : در میان راه به حیره دهستان های بساری برای ایجاد رعب و و حشت به آتش کشیده شد و آنان را ویران نمودند . بعد از ورود به حیره مردم شهر توان مبارزه را در خود ندیدند و قراردادی فی مابین آنان منعقد شد تا سالیانه 190 هزار درهم به مدینه باج پرداخت کنند خالد ابن ولید پس از پیروزی "حیره" و فتح آن شهر به فکر تصرف "مناطق آرامی نشین" عراق افتاد .
مردمان آنجا مسیحیان ایرانی بودند که با آرامش زندگی میکردند . خالد لشگر بزرگی را روانه آنجا نمود . افسر ارشد شهر برای آنکه حاضر به تسلیم نگردید و حاضر به فرار هم نشده بود تصمیم به زنجیر کردن خود و سربازانش کرد . که این نبرد بعد ها به " ذات السلاسل " مشهور گردید .
"طبری" مینوسد خالد پس از کشتن سربازان دربند که در حدود 700 نفر بودند - زنجیر آنان را به عنوان غنیمت برداشت و افسر مافوق را گردن زد . وزن زنجیرها "هزار رطل" گزارش شد که در حدود 450 کیلوگرم بوده است . این جنگ در شهر کاظمه در شمال کویت واقع بود که در آن زمان زیر مجموعه امپراتوری ایران بوده است . این نخسین بار در تاریخ بشریت بود که زنان و مردان ایرانی توسط عربان قتل عام می شدند.
وقوع جنگ بین ایران و اعراب یکی از رویدادهای سرنوشت دگر گون کن و تخریب گر آن چه در ایران وجود داشت بود.
جنگ بزرگ و خانمان سوز ایران و اعراب در دوره خلیفه دوم عرب یعنی عمر بن خطاب صورت گرفت و هنوز دو سالی از شکست لشکریان ایران از سپاهیان عربها در نبرد نهاوند سپری نگشته بود که عمربن خطاب خلیفهٔ دوم در مسجد مدینه ترور و کشته شد (ذی الحجه سال ۲۳ هجری). ضارب او فردی ایرانی به نام پیروز نهاوندی و نامور به ابولولو بود که گویا در نبرد جلولا اسیر دست عربها شده بود. طبری زادگاه وی را نهاوند میداند.
به نظر عبدالحسین زرین کوب میتوان کشته شدن خلیفه به دست فردی از تبار ایرانیان را نشانه و نمادی از خشم و کینهٔ ایرانیان نسبت به اعراب برشمرد. از سوی دیگر در شهرها و مناطق مختلف ایران هرگاه فرصتی مهیا میشد مردم سر به شورش و طغیان برمیداشتند. به عنوان نمونه میتوان به شورش مردم کوره شاپورخواست و کازرون پس از مرگ عمربنخطاب اشاره داشت.[1]
گزارش های اسلامی در مورد تسخیر ایرانشهر و ماوراءالنهر نشان می دهد که ترک گسترده دین زرتشتی، کم پیش می آمد. طی نخستین دهه های حکومت اعراب، فقط چند ایرانی به دلیل اعتقاد مومنانه خود به پیام محمد نبی(ص) آزادی و موقعیت، ثروت یا بی علاقکی به دین موبدان به اسلام گرویدند. در حالی که از سال 629م -8 ه.ق تا 632 م ۱۱ ه.ق. هنگام ورود اعراب به تیسفون که یزدگرد سوم فرار کرده بود، زرتشتیان و درباریانی که در این شهر مانده بودند، دستور فرماندهان عرب را مبنی بر مسلمان شدن رد کردند.[2] حتی سلمان فارسی که پیش از درگذشتش مدت کوتاهی حاکم آن شهر بود در به دست آوردن گروندگان به دین جدید موفقیت کمی داشت.
طبری از ابومخنف- لوط بن یحیی ازدی - راوی توصیفی قدیمی (حدود 633م برابر با 12 ه ق) از گرویدن (مردم) به اسلام را ثبت کرد. دستورات فرستاده شده برای اهالی تیسفون مقرر کرد:«هر کس (در صورتی که ) رو به جهت (صحیح) نماز بخواند، چنان که ما می خوانیم، و گوشتی بخورد که طبق آداب دینی (اسلام) ذبح شده باشد چنان که ما می خوریم- مسلمان است و از امتیازات ما برخوردار می شود و تکالیف ما را دارد».
این عبارت شرایط ظاهرا ساده ای برای مسلمان شدن و مسلمان ماندن جامعه طی سال های نخستین بیان می کرد که عبارت بود از انجام عبادت و رعایت عرف عموم. اما به طور کل در قدیم ترین منابع موجود تنها نمونه های اندک دیری از گرویدن به اسلام با وجود سهولت ظاهری، بیش تر به صورت استثنا باقی ماند تا قاعده.
گاه به گاه یک زرتشتی به منظور اجتناب از مرگ، به دین اسیر کنندگان خود در می آمد. زرتشتیانی که بعد از فرار یزگرد سوم و درباریان او در تیسفون ماندند، درخواست اعراب مبنی بر مسلمان شدن را رد کردند. حتی سلمان فارسی که پیش از درگذشتش مدت کوتاهی حاکم آن شهر بود، در به دست آوردن گروندگان به دین جدید موفقیت کمی داشت.
وقتی به تاریخ رجوع کنیم خواهیم دید: اعراب در بخشهای مختلف ایران نبردهای سخت و طولانی و خونینی داشتند ، و اکثر این نبردها به دستور خلیفه دوم و سوم عرب و لشکریان معاویه بود. حمله اعراب به ایران توام بود با ویرانی ،کشتار، غارت و اسارت مردم کشور که به طور اجمال به برخی از آن ها اشاره می شود:
در 12 مارس سال 637 میلادی(سال ۱۶ ه.ق) شهر افسانه ای تیسفون به دست تازیان افتاد. اعراب پس از ورود به شهر بلافاصله دست به تاراج گشودند و غنائم بسیار زیادی به ویژه از کاخ ایوان خسرو (طاق کسری) به دست آورند.
- گروهی از سربازان عرب گریختگان را پی گرفتند و کشتار وغنمیت به اندازه ای بود که آنان تنها 300 هزار زن و دختر به اسیری گرفتند. و حدود 60 هزار تن از ایشان همرا با 900 شتر پر از طلا به دارالخلافه اعراب فرستاده شدند.
- در حمله به سیستان؛ مردم مقاومت بسیار و اعراب مسلمان خشونت بسیار کردند بطوریکه ربیع ابن زیاد (سردار عرب) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان دستور داد تا صدری (سکو- جایگاه) بساختند از آن کشتگان (یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند) و هم از آن کشتگان تکیه گاهها ساختند؛ و ربیع ابن زیاد بر شد و بر آن نشست و قرار شد که هر سال از سیستان هزار هزار (یک میلیون) درهم به امیر المومنین دهند با هزار غلام بچه و کنیز. به عنوان باج به فاتحین دین اسلام بپردازند. (کتاب تاریخ سیستان صفحه۳۷، ۸۰- کتاب تاریخ کامل جلد1 صفحه ۳۰۷)
- در تخاصم اعراب به ری مردم شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند ؛ بطوریکه مغیره (سردار عرب) در این جنگ چشمش را از دست داد. مردم جنگیدند و پایمردی کردند... و چندان از آنها کشته شدند که کشتگان را با نی شماره کردند و غنیمتی که خدا از ری نصیب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود.(کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه ۱۹۷۵)
- در یورش اعراب به شاپور نیز مردم پایداری و مقاومت بسیار کردند بگونه ای که عبیدا (سردار عرب) بسختی مجروح شد آنچنانکه بهنگام مرگ وصیت کرد تا به خونخواهی او؛ مردم شاپور را قتل عام کنند؛ سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر را بکشتند. (کتاب فارسنامه ابن بلخی؛ صفحه 116 -کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه 2011)
- در شوشتر؛ مردم وقتی از تهاجم قریب الوقوع اعراب با خبر شدند؛ خارهای سه پهلوی آهنین بسیار ساختند و در صحرا پاشیدند. چون قشون اسلام به آن حوالی رسیدند؛ خارها به دست و پای ایشان بنشست؛ و مدتی در آنجا توقف کردند. پس از تصرف شوشتر؛ لشکر اعراب در شهر به قتل و غارت پرداختند و آنانی را که از پذیرفتن اسلام خودداری کرده بودند بر خلاف دستور صریح قران، همگی را گردن زدند.[3] (کتاب الفتوح صفحه ۲۲۳ – کتاب تذکره شوشتر؛ صفحه۱۶)
- در چالوس رویان؛ عبدالله ابن حازم مامور خلیفهی اسلام به بهانه (دادرسی) و رسیدگی به شکایات مردم؛ دستور داد تا آنان را در مکانهای متعددی جمع کردند و سپس مردم را یکیک به حضور طلبیدند و مخفیانه گردن زدند بطوریکه در پایان آنروز هیچ کس زنده نماند ... و دیهی چالوس را آنچنان خراب کردند که تا سالها آباد نشد و املاک مردم را بزور میبردند. (کتاب تاریخ طبرستان صفحه ۱۸۳ - کتاب تاریخ رویان؛ صفحه ۶۹)
- در حمله به سرخس؛ اعراب مسلمان «همهی مردم شهر را بجز یک صد نفر؛ کشتند. (کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم؛ صفحه 208و 303)
- در حمله به نیشابور؛ مردم امان خواستند که موافقت شد؛ اما مسلمانان چون از اهل شهر کینه داشتند؛ به قتل و غارت مردم پرداختند؛ بطوریکه «آنروز از وقت صبح تا نماز شام میکشتند و غارت میکردند. (کتاب الفتوح؛ صفحه 282)
- در حملهی اعراب به گرگان؛ مردم با سپاهیان اسلام به سختی جنگیدند؛ بطوریکه سردار عرب (سعید بن عاص) از وحشت؛ نماز خوف خواند. پس از مدتها پایداری و مقاومت؛ سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان «امان» داد و سوگند خورد «یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت» مردم گرگان تسلیم شدند؛ اما سعید ابن عاص همه ی مردم را بقتل رسانید؛ بجز یک تن؛ و در توجیه پیمان شکنی خود گفت: «من قسم خورده بودم که یک تن از مردم شهر را نکشم! .. تعداد سپاهیان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود. (کتاب تاریخ طبری جلد پنجم صفحه ۲۱۱۶ - کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم ؛ صفحه ۱۷۸)
- قتیبه بن مسلم قوای مسلمان خود را به طرف شهر سمرقند که بزرگان آن تقاضای صلح کرده بودند، حرکت داد. اما بیش تر سغدیان سمرقند حاضر به قبول حضور مسلمانان نبودند و رهبران خود را به دلیل پذیرفتن شکست خلع کردند. در نتیجه – قتیبه مجبور شد درگیر جنگ های متعددی با اهالی شود. در حالی که جنگ جریان داشت، رهبر جدید سغد نامه ای به حکمران تاشکند(شاش) نوشت و در خواست کمک کرد. او با عده زیادی سرباز به نجات او شتافت. مسلمانان با آن ها رو یا روی شدند و جنگ سختی در گزفت. سر انجام – قتیبه با حمله ای غافلگیرانه دشمن را تار و مار کرد.
همانطور که در بخارا اتفاق افتاد- ایرانیان مغلوب مجبور به واگذاری خانه های خود به سپاهیان اسلام شدند. هنگامی که قتیبه اهالی را وادار کرد که «شهر را تخلیه کنند، مسجدی بسازند و منبری بر پا کنند.... به سغدیان گفت من (این شهر را) به شما پس نخواهم داد، جنگجویان (من) در این جا خواهند ماند». سپس مسلمانان امانات مذهبی را ضبط کردند. به این ترتیب سمرقند به صورت مرکزی اسلامی در آمد و زرتشتیان خانه ها و موسسات جدیدی در نزدیکی آن بنا کردند. با وجود این جدال متوقف نشد و در نتیجه زرتشتیان بسیاری برای استفاده به عنوان برده و صیغه به دست مسلمانان اسیر شدند
جنایات اعراب تنها به این شهرها ختم
نشده است و اینها تنها گوشهای از تاراج ایران به
دست تازیان بود و آشکارا مقاومت ایرانیان در برابر آنان را ثابت میکند.
این کشتارها و قتل و غارت ها و اسیر گرفتن ها رافرماندهان اعراب وحشی به نام اسلام و رواج دین اسلام مرتکب می شدند در حالی که همه این اقدامات بر خلاف دستورهای قرانی بود و هست. گویی که خسرو پرویز که خود در میان اعراب(حمیره) پرورش یافته بود، خصلت آنان را به درستی دریافته و تشریح کرده بود.در کتاب عقدالفرید چاپ قاهره-جلد ۲ صفحه ۵ -سخنی از خسرو پرویز نقل شده که میگوید: " اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کاردنیا. آنها را نه صاحب عزم و تدبیر دیدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه فرومایگی و پستی همت آنها همین بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جای و مقام برابرند. فرزندان خود را از راه بینوایی و نیازمندی میکشند و یکدیگر را بر اثر گرسنگی و درماندگی میخورند. از خوردنیها و پوشیدنیها و لذتها و کامروانیهای این جهان یکسره بی بهره اند."
در آن دوران وحشتناک، نپذیرفتن اسلام به معنی از دست رفتن جان و مال و ناموس بود. اسناد جنایات اعراب در دهها کتاب معتبر بیان شده است که آن را غیر قابل انکار میکند. اعرابِ شبهجزیرهٔ عربستان در طی گشودن پیاپی شهرهای ایران قساوتی در خور شهرت تاریخیشان بروز دادند. سوزاندن شهر، آتش زدن کتب، برکندن درختان، کشتار مردان و برده گرفتن زنان و کودکان و فروش آنان در بازارهای عربستاناز جمله این جنایت بود.
مورخین می نویسند که بارها کار
بدانجا رسانیدند کهمردانکه مردان
اسیر را میکشتند تا جوی خون برانند.ایرانیان در
جنگ جلولاء و جنگ نهاوند از خود مقاومت درخشانی نشان دادند.
اعراب مسلمان در این جنگ سفاکی و خشونت بسیار. در این جنگ
تعداد فراوانی از زنان و کودکان ایرانی به اسارت رفتند و از اموال
و غنیمتها؛ چندان نصیب اعراب مسلمان گردید که در
هیچ کتابی انیازهاندازه ی آن
ذکر نشده است.
این جنایات و کشتار اعراب - اثرات روحی و روانی فراوانی بر مردم کشور ما وارد ساخته و نتایج رقت و دهشتناک آن چنانی بر جای گذاشت که تا دو قرن پس از آن کشور ما سرزمین مردگان و سکوت پیشگان شد.
در دو قرن پس از تسلط مرگبار اعراب وحشی هیچ نشانی از نوشته و تاریخ و سرگذشتی از این دوران بر جای نمانده است چون که این سلطه گران بی تمدن و فرهنگ با هر چه نوشته ای به استثنای قران دشمنی داشته و آن ها را نابود کرده بودند. چنانچه در مورد کتابسوزی عربها در خوارزم، ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه عن القرون الخالیه فصل سوم در بخش تاریخ اهل خوارزم، چنین مینویسد:
- «قتیبة بن مسلم (حاکم خراسان ) هر کس را که خط خوارزمی میدانست از دم شمشیر گذرانید و آنانکه از اخبار خوارزمیان آگاه بودند و این اخبار و اطلاعات را میان خود تدریس میکردند ایشان را نیز به دستهٔ پیشین ملحق ساخت بدین سبب اخبار خوارزم طوری پوشیده ماند که پس از اسلام نمیشود آنها را دانست »5
در آیین مسلمانان آن روزگار آشنایی به خط و کتابت بسیار نادر بود و پیداست که چنین قومی تا چه حد می توانست به کتاب و کتابخانه علاقه داشته باشد. تمام قراین و شواهد نشان می دهد که عرب از کتاب هایی نظیر آنچه امروز از ادب پهلوی باقی مانده است فایده ای نمی برده در این صورت جای شک نیست که در آن گونه کتاب ها به دیده حرمت و تکریم نمی دیده است… نام بسیاری از کتاب های عهد ساسانی در کتاب ها مانده است که نشانی و موجودیتی از آن ها باقی نیست… پیداست که محیط مسلمانی برای وجود و بقای چنین کتاب ها مناسب نبوده است و سبب نابودی آن کتاب ها نیز همین است. باری از همه ی قراین پیداست که در حمله اعراب بسیاری از کتاب های ایرانیان، از میان رفته است.[5]
دولتشاه سمرقندی در کتاب تذکره الشعرا (صفحهٔ ۲۶) می نویسد:«عبدالله بن طاهر ( ایرانی و دست نشانده خلیفه عرب) به روزگار خلفای عباسی، امیر خراسان بود. روزی در نیشابور (به مسند) نشسته بود. شخصی کتابی آورد و به تحفه پیش او بنهاد. (امیر) پرسید: این چه کتاب است؟ (مرد) گفت: این قصه وامق و عذرا است و خوب حکایتی است که حکما بنام شاه انوشیروان جمع کرده اند. امیر فرمود: ما مردم، قرآن خوانیم و به غیر از قرآن و حدیث پیغمبر چیزی نمی خوانیم و ما را از این نوع کتاب، در کار نیست. این کتاب، تألیف مُغان (زرتشتی ها) است و پیش ما مردود است. (پس فرمود) تا آن کتاب را در آب انداختند و حکم کرد که در قلمرو او بهر جا از تصانیف عجم و مغان کتابی باشد جمله را بسوزانند.»[6]
این حاکم یکی ایرانی تبار و منصوب عرب بوده و با کتاب فارسی چنین رفتاری داشته است. اعراب به این گونه اقدامات بسنده نکردند بلکه به دلیل ضرورتها برای اداره ی خراسان به همراه وجود بحرانهای جمعیتی و قبیله ای در سرزمین عراق و آشفتگیهای ناشی از حضور قبایل متعدد، حاکمان عراق را متوجه ترغیب قبایل عرب برای مهاجرت به خراسان کردند. این مهاجرتها همراه با سیاستهای تشویقی و نیز تنبیهی حکام هم بود. زیاد بن ابیه در سال۴۵ قمری، به ولایت بصره راه یافت و افرادی را به امارت شهرهای مختلف از جمله مرو، ابرشهر (نیشابور)، طالقان و فاریاب، مروالرود، هرات، بادغیس، پوشنگ و قادس گمارد؛ زیرا مناطق مختلف ایران، پیش از این توسط امیرنشینهای بینالنهرین یعنی کوفه و بصره اداره میشد و این سیاست تا حدود نیمه قرن اول هجری جریان داشت. زیاد هم چنین در سال ۵۱ قمری، ربیع بن زیاد حارثی را همراه حدود پنجاه هزار نیروی کوفی و بصری و خانوادههایشان به خراسان فرستاد.بسیار واضح است که تعداد افراد غیرجنگی اعم از زنان و کودکان همراه با این مهاجران، از سه برابر این تعداد کمتر نبوده است.با این احتساب، شمار اعرابی که در این کوچ بزرگ به سمت خراسان حرکت کردهاند با توجه به جمعیت خانواد ههای عرب بیگمان از دویست هزارنفر نمیبایست کمتر باشد .[7]
این گروه عظیم که تعداد زیادی هم بعدا به آنان اضافه شد نیاز به مسکن و شغل داشتند. و حکومت اعراب تامین درآمد آن ها را اکثرا از محل جزیه، مالیات و مصادره اموال ایرانیان تامین می کرد.
بلاذری مینوسید : "اشعث ابن قیس" آذربایجان را فتح کرد و درب آن شهر را به روی سپاه اعراب گشود . در زمان عثمان وی والی آذربایجان شد او شماری زیادی از خانواده های عرب را روانه آذربایجان کرد تا در آنجا سکنی گزینند . عشایر عرب از بصره و کوفه و شام راهی آذربایجان شدند . به گفته وی عده معدودی از عربان زمینهای عجمان را خریدند . لیکن اکثر عربان برای مصادره کردن زمینهای مجوسان با یکدیگر مسابقه نمودند - یعنی هر گروهی هرچه میتوانست مصادره میکرد . بدین صورت اموال و زمینهای ایرانیان یکی پس از دیگری به تاراج گذاشته شد .
انگیزه های مختلف از جمله
وجود منافع بسیار در مهاجرت قبایل عرب به سمت خراسان مؤثر
بود. استقرار اقوام عرب مسلمانمهمترینمسلمان مهمترین سیاستی بود
که به راحتی توانست تداوم سلطه مسلمانان را در
سرزمین پهناورخراسان به همراه داشته باشد. حکام اعراب این سیاست را
بعدا در بسیاری از ایالت های ایران به کار گرفتند و به این وسیله یک نظام نظارت و
جاسوسی گسترده ای بر رفتار و کردار خانواده های ایرانی را ساماندهی کند. به این
ترتیب در بسیاری از خانواده های ایرانی یک خانواده عرب اسکان داده شدند. در یک
چنین شرایطی نگهداری هر گونه کتاب ایرانی یک دلیل نامسلمان بودن به حساب می آمد. و
احتمالا بسیاری از ایرانیان ناگزیر شدند که کتاب های موجود خانوادگی خود را از بین
ببرند..
معاویه برای گسترش دین اسلام در میان مردم ایران تلاش کرد. دههاهزار خانواده عرب را در مناطق ایران، به ویژه در خراسان مستقر کند که آمیزش قوم عرب و ایرانی راهی برای گسترش تعالیم اسلامی و زبان و فرهنگ عربی باشد. اما به نظر میرسد که هدف معاویه در اینجا قبل از اینکه گسترش اسلام باشد، بیشتر برای استفاده از حضور اعراب برای مقابله با شورشهای احتمالی ایرانیان بالاخص در خراسان بود.6
ولی پس از چندی همین امر موجب تشدید درگیری در مناطق مختلف ایران شد چرا که این قبایل که ریشه در عصیبت جاهلی خود داشتند درگیر اختلافات طایفهای و قبیلگی شده و به تشنج در این مناطق دامن زدند.دسته بندیهای این اقوام عرب که با نام کلی تر اعراب یمانی و اعراب مضری از گذشته های دور بوجود آمده بود همانگونه به اعراب مهاجر در شرق ایران منتقل شد و باعث درگیریهای شدید در طول دوران حکومت امویان شد.
از ایران چه باقی ماند؟ شهرها ویران، دهات به آتش کشیده شده، قصرها تخریب، درباریان- سران لشکری و کشوری کشته شده، ذخایر کشور غارت شده، زنان و کودکان اسیر و در بازارهای عربستان به حراج گذاشته شده، مردان به بردگی و بیکاری گماشته شده و کتاب و کتابخانه ها به خاکستر تبدیل شدند. مدارس تعطیل و حتی نامگذاری به اسامی ایرانی ممنوع شد و همه قلم ها شکسته و معابد در هم کوبیده شدند. ایران سرزمین ارواح آشفته و سرگردان و مردمی دل شکسته ، پریشان روح و درهم شکسته شدند.
با هجوم عرب، قومی که اندیشه و فرهنگی متفاوت با ایرانیان داشتند، چهارچوب فکری ایرانیان چنان دچار گسیختگی شد که میتوان آسیب این ضربه فکری در تداوم ایران را بیشتر از آسیب حمله مغول دانست. آنچه اعراب در غارتهای خود کردند، تخریب نظام فکری بود امّا مغولان عمدتاً در پی تخریبهای فیزیکی بودند و به دلایلی، اصلاً در قید ایدئولوژی نبودند.
در این دوره از حکومت اعراب بادیه نشین که نه از تمدن و نه از اصول جوانمرد خبری داشتند و آن چه که آن ها در پی اش بودند، کشتار، تخریب، غارت، برده گیری و کنیز شکاری بود. آن ها نه تنها داشته های فیزیکی ما را ویران کردند بلکه با رواج وحشی گری و قتل و کشتار و چپاول ایران را به سرزمین مردگان تبدیل کردند. این اقدامات سربازان، سرداران و خلیفه های عرب چه تاثیری بر روح و روان و جسم و جان و داشته ها و فرهنگ ایران زمین بر جای گذاشت و چه دگرگونی هایی در فرهنگ ایرانیان پدید آورد؟
[1] زرین کوب - تاریخ ایران بعد از اسلام؛ ص ۳۴۸
[2] Bowwoth C. Edmound- -The History of Saffarids of Sistan and the Maliks of Nimruz- Costa Mesa,CA Mazda Publishers 1994 – p 50-58
[3] آیه لا اِکْراهَ فِی الدّین (سوره بقره: ۲۵۶) بخشی از آیة الکرسی است که به مسلمانان توصیه میکند، غیرمسلمانان را به پذیرش دین اسلام مجبور نکنند و بر آزادی و اختیار انسان در پذیرش دین تأکید دارد. این آیه هنگامی نازل شد که عدهای از انصار قصد اجبار فرزندان خود به پذیرش دین اسلام را داشتند. به گفته علامه طباطبایی، بیقید و شرط بودن آیه، نشان میدهد همه انسانها از جمله کفرپیشگان نیز نباید با اکراه به پذیرش دین وادار شوند.
[4] ابن اسفندیار – تاریخ طبرستان صص 222-223
[5] زرین کوب – دو قرن سکوت - انتشارت امیرکبیر ص ۹۶،۹۷
[6] دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعرا، صفحهٔ ۲۶
[7] فرای، تاریخ ایران ازاسلام تا سلاجقه، ج4 ،ص 3
: بررسی تاریخ گذشته، مستلزم اندیشیدن در باره تغییر نسل ها، افکار، اعتقادات، و تشکیلات است. گزارش های مربوط به گذشته، مانند سایر انواع روایات، به دفعات تنظیم شده تا به حد مطلوب رسیده است. در نتیجه ارزیابی جامعه ای مربوط به دوره باستانی ایران نه تنها مستلزم تحقیق در زمینه های رویدادها و گزارش های ویژه، بلکه وابسته به درک اصول و عقاید نویسنده آن گزارش هاست. هم چنین بررسی تحقیقات جدید در باره آن جامعه اهمیت دارد.
تعداد تاریخ نویسان حرفه ای – چه ایرانی و چه عرب – در دوره های زردشتی و اسلامی کم بود. تاریخ نویسی حرفه ای پر درآمد نبود، مگر آن که تاریخ نویس در دربار(حکومتی) خدمت می کرد و از شاه و سلسله ای که حقوق او را می پرداختند، تمجید می کرد. حتی نوشته های کسانی که کمک مالی دریافت نمی کردند نیز عاری از تعصب نیست. در نوشته های آن ها رخدادها ی گذشته منطبق با آرزوهای فردی یا جمعی منعکس شده است و آن ها مدعی اند که واقعیات را در مورد افراد ذکر کرده اند. موضوع راست گویی همیشه مهم نبود، حتی در مورد نویسندگانی که عوامل اخلال در انتقال اطلاعات از نسلی به نسل دیگر آگاه بودند. بنا به این دلایل، گزارش های مربوط به گذشته – که همیشه بر مبنای ترجیح ها رایج ارائه می شد – عاری از دقت است. حتی در این حالت، دانشمندان کنونی هنگام بازسازی رویدادها باید بر اساس یادمان های گردآوری شده غیر قابل اتکا، اسناد و بقایای به دست آمده از کاوش های باستان شناختی کار کنند.
بیشتر داده های تاریخی بر اساس بنیادهای فکری دینی بوده است و همه مورخین و شاعران که منعکس کننده وقایع زمان خود بودند اکثرا بر باورهای دینی خود این اعتقاد را داشتند که تمام رویدادهای جهانی متکی به سرنوشت از پیش تعیین شده است بنا بر این تلاش های انسانی نقش چندانی در این حوادث نداشته اند. بنا بر این اخبار و اطلاعات باستانی ما متکی به این کنشگران و نویسندگان بوده است. به همین سبب ضروری است که این نوشته همچنان که هست منعکس ولی آن ها را در چارجوب های خارج از ایده الوژی تحلیل و بازنویسی شود. راه اندازی این وبلاگ تلاشی هر چند ناچیز در این مسیر است.
ابهام این گزارش ها از دو جهت مانع از بازسازی رخدادهای مربوط به جامعه ایران در نخستین سده های اسلامی می شود. نخست این که در ادوار گذشته اعتقادی دینی نقشی اساسی در آگاهی جمعی ایفا می کرد و این بدان معناست که تاریخ ، اغلب جنبه ای از دین در نظر گرفته می شد و عقیده بر آن بود که گذشت زمان نشان دهنده پیشرفت ایمان در یک تمدن است. بنا بر این گزارش ها ی مربوط به این تحولات به نوعی بیان خواست خداوند و تایید خواست خداوند به واسطه اعمال انسان ها بود. متن ها تنها یادبودهای تحت تاثیر تصوراتی از تاریخ مقدر از سوی خداوند نبودند، بناها و موسسات غیر دینی نیز تحت تاثیر این شرایط قرار داشتند.[1]
در رابطه به تاریخ بایـد از خواستهـای درونی و جهتگیـریهـای عـاطفی دست کشیـده، بیطرفـانه مسایل را تحلیل کـرده و از سیمــای ظاهـری حـوادث گـذشته، اعمـاق آنهـا را بیبینیم و به جـای منظــرهای سایه و نامشخص، دیدگاه روشن و واقعـی به دست آوریـم. هـرگاه اصول و قــواعد فوق مراعات شوند، از تحریف و دروغپـردازی در تـاریخ نیز جلــوگیــری خواهد شد. تـاریـخ به خـودی خـود، آیینهی روشنی است که گـذشته را بـدون فریب و نیرنگی برای زمان حاضر منعکس میکند، ولی هنگامی که تاریخ در دست سیاستهای انحرافی بیفتد، سیمای آن مکدر و روح آن مخدوش میشود، از این رو آرای مردم متفاوت، اختلاف، تفرقه و از هم پاشیدگی در صفوف به وجود میآید و الا اگــر تاریخ سالم ماند، غلوغشها برملا و افکار باطل افشا میشود.
بنا براین جدا کردن اعتقادات از رخدادها در گذشته ی دور، اغلب نتیجه ای قطعی ندارد. دوم این که در زمان حمله اعراب به ایران به سبب از بین رفتن بسیاری از نوشته های پیشین و دگرگونی خط و نوشتار فارسی، باعث قطع تاریخ نگاری شد. در نتیجه دو سده یا بیشتر پس از زمانی که ثبت وقایع گذشته از سر گرفته شد، اعمال و تجربیات مردان و زنان با نظر گذشته ثبت و بیشتر آن ها مخدوش شد. این امر هم در مورد سنت ایرانی بومی زردشتیان و هم در مورد سنت عربی و نوظهور مسلمانان صدق می کند و بازسازی وقایع مربوط به جامعه ایران به ویژه در نخستین سده های اسلامی را پیچیده کرده است.[1]
بنا بر این ضرورت دارد که هنگام بررسی و خواندن رویدادهای تاریخ به این وابستگی ها توجه داشته باشیم و صحت و سقم پیام را با منابع دیگر مورد مقایسه قرار داده و آن را ارزیابی و بر اساس خرد معقول و مناسب - قبول یا رد کنیم.
[1] چوکسی – جمشید کرشاسب ستیز و سازش زرتشتیان معلوب و مسلمانان غالب در جامعه نخسین سده های اسلامی – ترجمه نادر میر سعیدی تهران ققنوس 1381 - همان ص 18