روزنامه مشرق ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
**حزب توده؛ از سکوت در کودتای ۲۸ مرداد تا وقوع انقلاب اسلامی
حزب توده ۷ مهرماه سال ۱۳۲۰ و بعد از تبعید رضاشاه، با حضور بازماندگان گروه ۵۳ نفر (۵۳ نفر از اولین گروههای کمونیستی در ایران به رهبری دکتر تقی ارانی بود) اعلام موجودیت کرد. در این حزب برخی چهرههای ملی و همچنین کمونیستهایی خارج از گروه ۵۳ نفر حضور داشتند.
این حزب پس از تدوین اساسنامه، مشغول سازماندهی شد و کار خود را از تهران آغاز کرد و نخستین کنگره خود را در سال ۱۳۲۱، برگزار کرد. در این سالها نیروهای شوروی خاک آذربایجان را به تصرف خود درآورده بودند و تودهای ها هم توانستند با حمایت شوروی، هشت نماینده در مجلس شورای ملی دوره چهاردهم داشته باشد و فراکسیون توده را به وجود آورند. با پیدایش فرقه دمکرات آذربایجان به رهبری جعفر پیشهوری، اوج فعالیت این حزب است و توده توانست وزرایی را در کابینه احمد قوام داشته باشد.
ماه عسل حزب توده در دهه بیست، ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ یعنی روز توطئه علیه شاه در دانشگاه تهران پایان مییابد. تیراندازی ناصر فخرآرایی به شاه در دانشگاه تهران موجب شد تا دولت حزب توده را به توطئهچینی برای کشتن شاه متهم کرده و مدارکی دال بر رابطهی سوءقصد کننده با روزنامه مذهبی پرچم اسلام و اتحادیه روزنامه نگاران وابسته به شورای متحده ارائه کند. هرچند دولت اتهام سوءقصد را به دلیل نداشتن مدارک محکم و مستدل مسکوت گذاشت اما با توسل به قانون سال ۱۳۱۰، حزب توده را به عنوان سازمانی کمونیستی منحل و غیرقانونی اعلام کرد.
با انحلال حزب توده و زندانی شدن کادر رهبری این حزب، ده نفر از اعضای اصلی که از زمان غیرقانونی کردن حزب دستگیر شده بودند، به کمک دو تن از افسران شهربانی عضو سازمان نظامی حزب توده (قبادی و رفعت محمدزاده) با سازماندهی روزبه و عباسی، به فرار از زندان موفق میشوند. پنج تن از آنها (کیانوری، قاسمی، مرتضی یزدی، جودت و بقراطی) به سه نفری که از اعضا هیأت اجرایی باقی مانده بودند، (دکتر بهرامی، علی علوی و دکتر فروتن) ملحق میشوند و زمام امور حزب را در دست میگیرند.
با توجه به اینکه زمام امور کشور در این دوران، در دست آیتالله کاشانی و دکتر مصدق بود، حزب از آزادی عمل پیشآمده استفاده کرد و اعضا و هواداران خود را به ده هزار نفر رساند اما بهدلیل وابستگی سرکردگان این حزب به شوروی، از آغاز موضع حمایتی از صنعت ملی شدن نفت اتخاذ نکردند و با اتخاذ سیاست عدم مقاومت در مقابل کودتای ۲۸ مرداد، به بازگشت محمدرضاشاه به کشور کمک شد. در این دوران، سازمان نظامی حزب توده متلاشی شده و برخی اعضای آن اعدام شدند و تا سال ۵۷، برخی اعضای این حزب در زندانها بهسر میبردند، عدهای فرار کرده و برخی هم اعدام شدند.
در نخستین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی، رهبری حزب توده با تمهیداتی به داخل کشور منتقل میشود. کیانوری دبیرکل حزب در زمان انحلال در اینباره میگوید: «با پیروزی انقلاب و پیدایش شرایط جدید سیاسی در ایران، از اول فروردین ۱۳۵۸ تا آخر اردیبهشت همان سال همه کادرهایی که داوطلب بازگشت به ایران بودند، مهاجرت را ترک کرده و به کشور بازگشتند. من شخصاً روز ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸ به تهران بازگشتم. همسرم مریم که عضو کمیته مرکزی بود، اوایل فروردین به ایران آمده و فعالیتهای اولیه تشکیلات دمکراتیک زنان را آغاز کرده بود. زمانی که من به ایران آمدم، کار اساسی تجدید سازمان انجام شده بود… در خیابان ۱۶ آذر رو به روی ساختمان دانشکده فنی دانشگاه تهران، نیز ساختمانی به عنوان دفتر مرکزی حزب تهیه شده بود.»
حزب توده در این زمان شروع به تجدید ساختار و عضوگیری کرد و در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی نیز برخی سران این حزب مانند کیانوری و احسان طبری کاندیدا شدند اما رای نیاورند. بین سالهای ۵۸ الی ۶۰ تودهایها خود را حامی خط امام معرفی و در مقابل حزب دمکرات کردستان، دولت بازرگان و اشغال لانه جاسوسی آمریکا، مواضعی همسو با انقلاب میگرفت اما در همان زمان به سازماندهی تشکیلات مخفی- نظامی و ارتباطات جاسوسی پرداخت.
سازمان اطلاعات سپاه که از مدتها قبل بر روی حزب توده کار میکرد، اواخر سال ۶۱ در اولین ضربه خود در عملیات امیرالمومنین، توانست برخی سران این حزب را دستگیر کند. به گفته محسن رضایی، "سازمان اطلاعات سپاه به خاطر کار اطلاعاتی که از اول انقلاب روی تودهایها شروع کرده و نفوذی که در حزب توده کرده بود تقریباً همه شبکههای مخفی و علنی حزب توده را زیر نظر داشت. حزب توده دست به یک تاکتیک خطرناکی مشابه افغانستان زده بود و با شورویها بحث کرده بود که ما حمله میکنیم و با یک تظاهراتی مجلس و صدا و سیمای ایران را میگیریم و اعلام میکنیم که در ایران یک حکومت مستقل تشکیل شده که شما مثل افغانستان، تانکهای خودتان را از مرز عبور دهید و به سمت تهران بیایید. وقتی این را خدمت امام مطرح کردم، امام فرمود که این بیشتر شبیه یک قصه است تا یک واقعیت اما یک در هزار هم اگر احتمالش باشد شما باید این مساله را جدی بگیرید و عملاً به دستور خود حضرت امام برخورد با اعضای توده صورت گرفت چرا که اینها در آستانه برگزاری یک تظاهراتی جلوی صدا و سیما بودند که وارد آنجا شوند." (روزنامه اعتماد، ۸ مهر ۱۳۹۲).
همچنین قبل از افشای وابستگی سران توده به شوروی و تلاش آنها برای کودتا، مناظراتی با عنوان «آزادی، هرج و مرج، زورمداری» از صدا و سیما پخش میشد. مناظراتی ایدئولوژیک که یک طرف آن نورالدین کیانوری و احسان طبری بودند و طرف دیگر آیتالله بهشتی و آیتالله مصباح یزدی و در این مناظرات شکست ایدئولوژیک آنها کاملاً آشکار بود.
ساعت ۴:۳۰ بامداد روز ۱۷ بهمن ۶۱، با دستگیری نورالدین کیانوری دبیر اول کمیته مرکزی حزب توده و همسرش مریم فرمانفرمائیان فیروز، عضو هیئت سیاسی کمیته مرکزی حزب، نخستین مرحله عملیاتی آغاز شد. باتلاش پیگیر نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در فاصلهای کمتر از دو ماه، تمامی اطلاعات کلیدی از عملیات پنهانی حزب توده به دست آمد و سازمانهای مخفی و نظامی و شبکههای جاسوسی آن نیز کشف شد.
دومین مرحله عملیات با نام «عملیات حضرت امیرالمومنین (ع)» بر مبنای اطلاعات کشف شده در مرحله نخست، در شب میلاد امام علی (ع) در ۷ اردیبهشت ۶۲ انجام شد. در این عملیات، حدود ۱۷۰ نفر از کادرهای حزبی و اعضای سازمانهای مخفی و نظامی و عوامل جاسوسی و نفوذی در تهران و بیش از ۵۰۰ نفر در شهرستانها دستگیر شدند. همچنین حدود ۸۰ واحد خانه مخفی حزب، سه محل جاسازی شده اسلحه شامل ۲۰۰ قبضه انواع سلاح کمری، تفنگ ژ ۳، کلاشینکف، آرپی.جی ۷، تیربار و مقادیر زیادی فشنگ و نارنجک، صدها دستگاه اتومبیل و موتور سیکلت، انواع وسایل چاپ و تکثیر و آرشیوهای محرمانه حزبی و قریب به نه میلیون تومان وجه نقد به دست آمد.
نورالدین کیانوری، دبیر اول کمیته مرکزی حزب توده در اولین افشاگری تلویزیونی خود، تخلفات حزب توده را در شش محور بیان کرد که از جمله این محورها وابستگی به شوروی، جمعآوری سلاح و استفاده ابزاری از برخی نظامیان در این تشکیلات برای کسب خبر و ارسال به شوروی بود. از جمله اعضای شبکه نظامی حزب توده هوشنگ عطاریان از فرماندهان نیروی زمینی ارتش، سرهنگ کبیری و ناخدا افضلی فرمانده نیروی دریایی ارتش بودند که به جرم جاسوسی برای شوروی اعدام شدند. توده از سالهای آغازی حیات خود نقش ستون پنجم برای شوروی را ایفا میکرد و به گفته کیانوری " به علت آن چسبندگی و وابستگی که طی چندین ده سال بین حزب ما و حزب کمونیست اتحاد شوروی برقرار شده بود، نتوانستیم خودمان را از این وابستگی خاص بکنیم…"
بعد از دستگیری عوامل توده توسط نیروهای سپاه پاسداران، امام خمینی (ره) در پیامی با تقدیر از این حرکت پاسداران برای اولین بار لفظ "سربازان گمنان امام زمان (عج) " را برای نیروی اطلاعاتی سپاه بکار برند. امام خمینی در این پیام فرمودند "جوانان ارجمند و عزیز ما در جبهههای داخلی از عمق جنگلهای وسیع تا بیغولهها و پناهگاههای بزرگ منحرفان غافل از خدا، از دمکرات و کومله تا منافقین و فدایی خلق و حزب خلق به اصطلاح مسلمان تا حزب توده و سایر گروهکهای کوچک و بزرگ را با فداکاریها و خداطلبیها آنچنان قلع و قمع کردند که دنیا را با همه دشمنیها که دارند به اعجاب و تحیّر درآوردند. توجه به کارآمدی امنیتی و اطلاعاتی این جوانان گمنام پاسدار و بسیج و کمیته و دادستانی و دیگر دلباختگان در راه خدا در به دام انداختن سران خیانتکار حزب توده که چون مار پر خط و خال در براندازی اسلام فعالیت منافقانه داشتند و هر یک سابقههای طولانی بیست سی ساله در جهات تشکیلاتی و اطلاعاتی و جاسوسی داشتهاند و از تخصص در این امور بهرۀ وافی داشتند. موجب سرفرازی امت اسلامی است که چنین فداکارانی دارد."
بخش دوم
توسعهی منازل شرکت نفت در آبادان
تا پیش از قرارداد 1312ش. (1933م.) که در دورهی رضاشاه به امضا رسید، شرکت نفت انگلیس ـ ایران در آبادان 476 خانه برای کارمندان متأهل انگلیسی، 774 اتاق برای کارمندان مجرد که اغلب هندی و یا برمهای بودند و تنها 28 خانه برای کارگران متأهل و 33 اتاق برای کارگران مجرد ساخته بود که تقریبا تمامی آنها اختصاص به کارمندان و کارگران خارجی داشت و فقط معدودی از آن را به ایرانیان داده بودند.[1] پس از عقد قرارداد سال 1312 شمسی که شرکت موظف شد، کارگران ایرانی را جایگزین خارجیها نموده و برای کارگران ایرانی هم مسکن تهیه و تأمین نماید، شرکت نقشهای برای ساخت مسکن تهیه کرد، که بر اساس آن برای تمامی کارکنان خارجی و یک قسمت از کارمندان و کارگران ایرانی خود خانههایی بسازد و وسایل رفاه و آسایش آنان را فراهم سازد. بنابراین در آبادان برنامههای ساختمانی شرکت نفت از سال 1313شمسی (1934میلادی) در سطح گستردهتری نسبت به قبل از قرارداد شروع شد و پیشرفتهایی به وجود آمد، ولی این برنامههای محدود شامل همهی کارکنان شرکت نفت در آبادان نمیشد. از اینرو به ایجاد نارضایتی در بین بسیاری از کارگران و کارمندانی انجامید که مشمول تسهیلات این طرح نمیشدند. بر اساس ضوابط شرکت نفت، عموم کارمندان و کارگران خارجی شرکت پس از ورود به آبادان دارای مسکن میشدند ولی حتی تا سالهای قبل از جنگ جهانی دوم (1320شمسی برابر 1941میلادی) قسمت عمدهی کارمندان ایرانی از چنین حقی محروم بودند. «موقعی که جنگ جهانی دوم خاتمه یافت و ارتشهای انگلیس و آمریکا از ایران رفتند، عدهی خانههایی که در سراسر حوزهی عملیات شرکت (نفت) اختصاص به کارمندان ایرانی داشت. از 700 خانه برای متأهلین و قریب 1000 اتاق برای مجردین بیشتر نمیشد و بقیه در خارج از محوطهی شرکت] نفت[ زندگی میکردند.[2]
توسعهی عملیات شرکت نفت در سالهای آخر جنگ جهانی دوم موجب افزایش کارمندان خارجی شده بود. عدهای از انگلیسیهایی که در مناطق نفتخیز کشور برمه کار میکردند و پس از تصرف آن کشور از طرف ژاپنیها به هندوستان فرار کرده بودند بهطور موقت به استخدام شرکت نفت آبادان درآمدند. عدهی دیگری را نیز شرکت نفت از فلسطین آورده و در آبادان به کار گماشته بود. خانههایی که ممکن بود به کارمندان ایرانی داده شود به این خارجیان تازهوارد تخصیص داده شد و کارمندان ایرانی مجبور بودند در محلهی «شهر» اتاقهای کوچکی به قیمت گزاف اجاره کنند و قسمت زیادی از حقوق خود را به عنوان اجارهی خانه بپردازند. وجود چنین شرایطی سبب شده بود تا این بخش از کارکنان شرکت در طیف ناراضیان آن قرار گیرند. این تبعیض آشکار
شرکت نفت و عدم توجه به رفع آن، سبب نارضایتی شدید کارکنان ایرانی اعم از کارمند و کارگر شد به ترتیبی که یکی از درخواستهای کارکنان شرکت نفت در آبادان در اعتصاب بزرگ سال 1325 شمسی (1946 میلادی) مربوط به مسکن بود. شرکت نفت پس از این اعتصاب برنامهی وسیعی برای ساختن مسکن، خانه و سایر وسایل رفاهی مستخدمان خود به اجرا درآورد که اتفاقا به سرعت هم پیشرفت کرد.
«در سال 1325 شمسی (1946 میلادی) سه میلیون و 400 هزار لیره و در سال بعد چهار میلیون لیره و در سه سال آخرِ عملیات شرکت نفت انگلیس ـ ایران در ایران، این شرکت 39 میلیون لیره به مصرف خانهسازی رساند و در برنامهی طراحی شده مقرر شده بود که پس از ده سال همهی مستخدمان شرکت دارای مسکن باشند.» بعد از ملی.
آبادان در آینه امروزی
جنگ که شروع شد، گفتیم دو سه روز تیر اندازی میشه بعد تموم میشه، ما فکر میکردیم جنگ دو روزه، یه دفعه شد هشت سال.»آبادان، اروند، جزیره مجنون، پل خرمشهر، اینها کلیدواژههای جنگ است در جزیره آبادان، هنوز هم در ساحل اروند که قدم میزنی روی حفاظهای اسکله اروند محل ترکشها و تیرهایی که عراقیها به سمت ساحل اروند شلیک میکردند دیده میشود: «عراقیا با تیر دست به ما شلیک میکردند. ما هم دفاع میکردیم، یه جوری که عراقیها فکر میکردند یک لشگر این طرف رود هست.» اما احوال پالایشگاه هم در روزهای جنگ احوال خوشی نبود: «تمام کار ما شده بود خاموش کردن آتش و جابهجایی پیکر مردم و رزمندهها، رفیقهامون زخمی میشدن، انبارها آتش میگرفتند، اما با شرایطی که بود همه یک دل بودن. همه دنبال این بودن که آتش سوزی نشه و وسایل و تجهیزات آسیب نبینه، کارگر و کارمند و رییس، همه دست به دست هم پمپها و تجهیزات رو با گونی پوشوندیم و بعد از جنگ الحمدلله روشنشون کردیم و رفتند در سرویس.»
پس از گذشت ۴۰ روز از شروع جنگ تحمیلی یعنی نهم آبان سال ۱۳۵۹ و در حالی که دشمن شهر مقاوم آبادان را به محاصره خود در آورده بود و با زدن پل و عبور از رودخانه بهمنشیر و رسیدن به روستای سادات و سپس نخلستانهای ذوالفقاری قصد تصرف شهر را داشت، حماسه مردمی منطقه ذوالفقاری آبادان رقم خورد و اگر هوشیاری و حضور به موقع مردم نبود شهر آبادان نیز همچون خرمشهر به تصرف عراق در می آمد و ادامه جنگ دچار تغییرات اساسی می شد و جبران آن را برای مدافعان اسلام دشوارتر می کرد.
عبور از رودخانه و ورود به ذوالفقاری
ذوالفقاری آخرین منطقه در شهر آبادان و کنار رودخانه بهمنشیر با انبوهی از نخلستانها است که ساحلی زیبا را در کنار رودخانه همراه با عطر معطر سبزیجات کشت شده در میان نخلستانها به وجود آورده و البته مردمی که مهربان، قانع و شجاع در خانه های ساده خود زندگی می کنند.
غلامرضا پاکروح از نیروهای مردمی جانباز در حماسه ذوالفقاری در مورد ورود ارتش بعث عراق به منطقه ذوالفقاری می گوید: من مقابل در سپاه بودم که دریاقلی که تا آن زمان تنها نامش را شنیده بودم سر رسید و با حالتی پریشان دائم می گفت می خواهم فرمانده سپاه را ببینم، من که فقط یک بسیجی بودم موضوع را با یکی دیگر از دوستانم مطرح کردم.
عبدالحسن بنادری فرمانده عملیات وقت سپاه آبادان نیز می گوید: به من اطلاع دادند که یک نفر آمده و با شما کار دارد، البته در آن زمان او را نمی شناختم، او به من گفت: «عراقی ها از بهمنشیر آمدن توی ذوالفقاری و می خواهند شهر را بگیرند». از وی پرسیدم شما کی هستی؟ گفت: «من دریا قلی هستم و در منطقه ذوالفقاری اوراق فروشی دارم، صبح زود عراقی ها از رودخانه عبور کردند». بهش گفتم در راه که می آمدی کسی را هم دیدی؟ گفت: «در مسیر هرکس را دیدم بهش خبر دادم»، این را گفت و رفت.
محمد علی دریس از اهالی روستای سادات آبادان می گوید: غروب بود که برادرم به سمت جاده می رفت به یک باره برگشت و به من گفت: ابوعادل برگرد و همین طور که روی زمین دراز می کشی ببین از طرف منطقه مارد خاکی به سمت ما می آید، سریع به حالت درازکش درآمدم و دیدم که درست می گوید، این خاک مربوط به عبور تانک های عراقی ها به همراه ادواتشان از جاده بود، عراقی ها وارد روستا شدند، ساعت ۱۲ شب بود که دیدیم با لودرهایشان دست به کار تخریب نخلستانها شدند، از خانه هایمان بیرون آمدیم که ناگهان عراقی هایی که با اسلحه وارد روستا شده بودند فریاد زدند: هیچ کس بیرون نیاید و الا آسیب می بیند، زنان و کودکان در سنگرها پناه گرفتند و از ترس صدایی از کسی بلند نمی شد، تا صبح همانجا ماندیم، کسی به ما نگفت که اینجا بمانیم ما خودمان ماندیم آخر زمین ها و خانه و زندگیمان اینجا بود.
به گزارش ایرنا پس از اشغال خرمشهر توسط نیروهای رژیم بعث عراق آبادان نیز مورد طمع دشمن قرار گرفت و به صورت نعلی شکل که زاویهای ۲۷۰ درجه داشت به محاصره آنها درآمد. مقاومت و از جان گذشتگی نیروهای مقاوم در شهر در محورهای مختلف باعث شد تا دشمن در پشت دروازههای شهر زمینگیر شود و نتواند از بهمنشیر عبور کرده و وارد شهر شود. برای شکست حصر آبادان از ۹ مهر ۱۳۵۹ تا پنجم مهرماه ۱۳۶۰ نزدیک به هشت عملیات مختلف از جمله "کوی ذوالفقار"، "فرمانده کل قوا" و "شهید چمران" انجام شد که هرکدام یکی از حلقههای زنجیر را شکستند و در نهایت عملیات ثامنالائمه با فرمان تاریخی امام خمینی(ره)در ساعت یک بامداد روز پنجم مهرماه ۱۳۵۹ آبادان اغاز و منجر به شکسته شدن حصر شد و دشمن از دروزاههای شهر بیرون رانده شد.
یکی از مدافعان آبادان در زمان محاصره گفت:محاصره و تصرف آبادان برگ برنده ارتش عراق در روزهای ابتدای جنگ بود تا بتواند به خواسه خود در جداسازی منطقه از سرزمین اصلی اقدام و خواستههای خود را در روند جنگ تحمیل کند. مکی یازع گفت:پس از تصرف خرمشهر دشمن بعثی تا پشت دروازه های آبادان پیش آمد و با تصرف جادههای آبادان به ماهشهر و آبادان به اهواز شهر را محاصره کرد و ورود و خروج به آبادان تنها از طریق دریا و بندر چوئبده امکان پذیر بود.
وی افزود:مردم در شهر با توجه به کمبودها در تمام زمینهها ایستادند و مقاومت کردند و جوانان شهر با کمک نیروهای بسیجی که از مناطق دیگر کشور خود را به آبادان رسانده بودند اجازه ورود دشمن به شهر را ندادند.
به گفته وی دشمن در ۹ آبان ۱۳۵۸ با نصب پل در منطقه ذوالفقاری آبادان قصد داشت تا با عبور از رودخانه بهمنشیر مدافعان آبادان که متشکل از نیروهای سپاه و بسیج و ارتش بودند را غافلگیر کرده و محاصره آبادان را تکمیل کند. وی افزود: در آن زمان دریاقلی سورانی اوراقفروشی که در حاشیه آبادان کار میکرد متوجه عبور عراقیها از رودخانه بهمنشیر میشود و مسافت ۹ کیلومتری را از گورستانِ اتومبیلهای فرسوده در کوی ذوالفقاری تا سپاه آبادان را با دوچرخه میپیماید و نیروهای مردمی را از حمله عراقیها آگاه میسازد. نیروهای نظامی از جمله ارتش، سپاه، بسیج و مردم محلی عرب زبان و غیر عرب در منطقه ذوالفقاری حضور یافتند و دشمن را شکست دادند و مانع از ورود آنها به شهر شدند. برخی از مردم مجبور به ترک شهر و دیار خود کردند و کسانی هم که در آبادان مانده بودند، امکاناتی نداشتند برخی به دلیل بسته بودن راههای مواصلاتی به آبادان نتوانسته بودند از آبادان خارج شوند و عده ای هم مانده بودند تا از شهر دفاع کنند
فرمانده وقت سپاه آبادان و یکی دیگر از مدافعان آبادان در روزهای محاصره گفت: حاج آقا جمی امام جمعه وقت در مقاومت و ایستادگی آبادان و در آرامش بخشی به مردم و مدافعان شهر و سر و سامان دادن به مشکلات نقش مهمی را داشت. عبدالحسین بنادری افزود:در زمان محاصره وقتی که اطلاع دادند دشمن از بهمشنیر عبور کرده مردم محلی همراه با نیروهای نظامی به سمت محل عبور دشمن رفتند و اجازه ندادند تا دشمن محاصره آبادان را کامل کند. بنادری گفت:نقش مردم در استقادمت آبادان در کنار نیروهای نظامی انکارناپذیر است و با حداقل امکانات در شهر ماندند و از شهر و کشور دفاع کردند.
پس از محاصره آبادان امام خمینی(ره) در فرمانی با عنوان "حصر آبادان باید شکسته شود" سبب شد نیروهای مسلح تمام تلاش و امکانات خود را برای شکستن محاصره آغاز کنند و سرانجام در ابتدای سال ۱۳۶۰خورشیدی یوسف کلاهدوز، قائم مقام وقت فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی طرح شکست حصر آبادان را که به وسیله حسن باقری طراحی شده بود به شورای عالی دفاع ارایه کرد که پس از مشورتهای زیاد، طرح مشروط با هماهنگی «لشکر۷۷» به تصویب رسید.
عملیات شکست حصر آبادان
عملیات ثامن الائمه (ع) در ساعت یک بامداد پنجم مهر ۱۳۶۰ با رمز «نصر من الله و فتح قریب» آغاز شد و رزمندگان اسلام در ساعتهای نخست عملیات، با حمله به مواضع عراق و درهم شکستن مقاومت نیروهای بعثی خاکریزهای دشمن متجاوز را تصرف کردند. رزمندگان اسلام با روشن شدن هوا و ادامه پیشروی از محور شمالی به سمت پل مارد نخستین ضربه شکننده را به نیروهای عراقی وارد آوردند با این حال نیروهای متجاوز بعثی همچنان در منطقه پل حفار مقاومت میکردند.
آبادان در جنگ تحمیلی چهار هزار شهید تقدیم انقلاب کرد.(خبرگذاری جمهوری اسلامی)
مهاجرتها آغاز میشود. صدها هزار نفر از ساکنان غرب و جنوب زیر بمب و آتش ناچار به ترک زادگاهشان میشوند و دورهای از بزرگترین مهاجرتهای داخلی رقم میخورد. رضا، یکی از همین مهاجرین است، ساکن پیشین آبادان:
«ما مهاجرتمان به شیراز بود... چون زندگیمان را از دست داده بودیم. بعضی از مردم خداییاش واقعاً خیلی به جنگزدهها کمک میکردند ولی خیلیها هم بودند که واقعاً اذیت میکردند. میگفتند شماها از ترستان فرار کردید آمدید. دوست داشتم ببینم اگر خودشان توی جنگ بودند، فرار نمیکردند؟ صحنهای که هنوز هم توی ذهن من مانده این است که ما مهاجرت کردیم، یک سال بعدش برگشتیم که اگر میشود چیزهایی را که از لوازممان سالم مانده بار بزنیم و ببریم. یک خانواده پهلوی ما ایستاده بودند. سلام علیک کردیم. همسایه بودیم. با هم روبوسی کردیم. آنها هم جمع شده بودند که از شهر مهاجرت کنند. خداحافظی کردند از ما و رفتند. صد متر دویست متر از ما دور شدند که راکت صاف آمد توی ماشینشان. بنده خداها هشت نه نفر چپیده بودند توی یک بی.ام.و ۲۰۰۲ که فقط فرار کنند. خواهر کوچکم اصلاً لال شد وقتی این صحنه را دید. نزدیک به سه چهار ماه اصلاً حرف نمیزد.»
خبر پیروزی اعلام شد
پس از خروج عراقی ها از منطقه ذوالفقاری بار دیگر شادی در میان مردم برپا شد، رادیور آبادان در آن زمان متنی را با گویندگی سید محمد صدر هاشمی اینگونه برای مردم منتشر کرد: «شنوندگان عزیز توجه فرمائید خواهران و برادران آبادانی توجه فرمائید طبق اخبار رسیده از اتاق جنگ آبادان، نیروهای کفر پیشه صدامی که از رودخانه بهمنشیر عبور کرده و خیال اشغال شهرمان را داشتن در کوی ذوالفقاری با مقاومت سلحشوران ما روبرو شده و پس از تحمل تلفات و ضایعات فراوان ناگزیر از فرار شدند، صدها تن از این جنایتکاران به هلاکت رسیدند که بسیاری از آنان به رودخانه بهمنشیر ریخته شدن و دهها تن ا زآنان اسیر و هم اکنون در حال ارجاع به پشت جبهه هستند و بسیاری از خودروها، مهمات و سلاحها از عراقی های متجاوز در منطقه باقی مانده و هم اکنون نیروهای مزدور به آن سوی بهمنشیر رانده شدن و همچنان زیر آتش رزمندگان ما قرار دارند، آفرین به رزم دلاورانه فرزندان قهرمان اسلام آفرین به ایمان استوار دلاوران مکتب توحید الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر».
آن چه من در آبادان پش از جنگ دیدم
نخلهای سوخته و بیکاکل و دیوار آوار شده خانهها را دیگر آنقدر دیده بودیم و نشانمان داده بودند، که آرام و در سکوت، اما نه بیآشوب دل از کنارشان بگذاریم.
اما وقتی وارد خیابانهای خوابآلوده کارگری شرکت نفت شدیم، چیزی که تغییر کرده بود - و من تردید ندارم که تغییر کرده است - کوچک شدن خیابانها و کوچهها و خانهها بود.
حتی جدولها و جویهای کنار خیابان و منابع بزرگ ذخیره آب، که در هر محله، غالباً در میدانی، روی پایههای پولادی نصب است، همه کوچک شده بودند. انگار شهر شور رفته باشد، نه از بارانهای موسمی و رگبار و نم شرجی، که از هرم سوزان و بی رحم لهیب جنگ. همه شهر کز داده و مچاله شده بود و در خود فرو رفته.
البته ما هم طی این همه سال، چنان که طبیعت آدمیزاد است، احتمالاً تغییر کرده بودیم، اما آبادان بیش از ما تغییر کرده بود. فشرده شدن شهر فقط به این دلیل نبود که ما به شهرهای بزرگ خو کرده بودیم. من، گمان میکنم، هیچ وقت - هر چند ممکن است این احساس کمی شوم باشد - به هیچ شهری خو نخواهم کرد. یعنی تاکنون نکردهام. اگر چه تعلیم گرفتهایم و از نوباوگی به ما آموختهاند که ایران را وطن خود بدانیم، خیال میکنم وطن هر کس، وطن به عنوان یک مفهوم عام و مکان بزرگ، در همه احوال خانه او نیست. چنان که احساس آدمی چون من، در شهری غیر از زادگاه خود، در این ده سال، کمابیش، احساس یک تبعیدی بوده است. احساس کسی که فکر میکند در غربت نسبت به همه چیز و همه کس بیگانه است.
قرار ما این بود که آن روز از آبادان دیدن کنیم - و اگر دست داد از خرمشهر. اکبر بهشتی، که پشت فرمان بود، گاز را شل گرفته بود تا بتوانیم همه چیز را، که گرد سالیان گرفته بود و داغ جنگ بر خود داشت، ببینیم. هر چه بیشتر در قلب بیتپش شهر میراندیم، آن احساس شادی و رقت، احیاناً توام با نم اشک، که منتظرش بودم، جای خود را به احساس عمیق ناباوری میداد. نه فقط از آن جهت که از همسفران پیرانه سرم شرم میکردم، بیشتر به آن دلیل که خاطرهها مجال نمیداد. شاید هم در درون خودم میگریستم.
عمارت ویران شده سندیکای کارگران پروژهای، حصارهای موجدار و مشبک پالایشگاه با شعارهای زخم خورده و رنگ باخته، دکلهای خمیده برق و محله از هم پاشیده «کفیشه» و کوچههای متروکی که روی آسفالت شیار برداشتهشان علفهای هرز روییده بود - توام با خاطرات و رویا - همین طور از پس شیشههای اتومبیل رژه میرفتند. نمیتوانستم حواسم را جمع کنم. هر کدام از ما در هر نقطه و با هر نگاه با خاطرهای روبرو میشدیم.
آن خاطراتی را که فکر میکردم با دیدن نشانهای، پس از آن همه سال، تجدید خواهند شد. چنان به یاد میآوردم که گویی نه برای خودم که برای دیگری پیش آمدهاند.
وقتی پس از پیچ واپیچهای بسیار به لین چهار احمدآباد وارد شدیم، طول طویل خیابان را، که کوچههای غم انگیز بسیار قطعش میکرد، در کمتر از یک دقیقه پیمودیم؛ چنان سریع و سرگیجهآور که وقتی مقابل خانهمان ایستادیم برای لحظهای تردید کردم که در زادگاه خودم، جلو خانهی کودکیام، ایستادهام. 900 کیلومتر رانده بودیم تا به آن کوچه رسیده بودیم. لرزش بلندی در تنم حس کردم. در آهنی خانه، که تازه کار گذاشته بودند و ضد زنگ به آن زده بودند، باز بود. برادر کوچکم، نمیدانم از توی خانه یا دکان بغلی، به طرفمان آمد و بعد صدای کسی را شنیدم، که انگار پس از گذشت ده سال نبود که میشنیدم. حاجی، دکاندار اهل اصفهان، بود که با تهلهجه اصفهانیاش از پستوی دکانش صدایم میزد. چندان پیر نشده بود، یا آن که یک بار، همانجا که اتومبیل ما ایستاده بود، از کام مرگی جانگداز خسته بود، مرگی که دو همسایه ما را، یکی مردی جوان و دیگری زنی سالخورده، در هیات یک گلوله خمپاره، در غروب پاییز، با خود برده بود. گفت که چقدر پیر شدهام و بعد سر و کله پدرم پیدا شد، با لباسی که گرد سیمان و گچ بر آن بود، چون داشت به دست خودش و برادرم خانه را تعمیر میکرد تا شاید همه چیز را به حال اول برگرداند. خواست که به داخل خانه برویم، و دیدم که به برادرم اشارهای کرد. دریابندری گفت که نشستن در خانه را بگذاریم برای بعد - و راست هم میگفت: باید تا هوا روشن بود فرصت را از دست نمیدادیم.
من فقط توانستم سری به داخل اتاقها بزنم، اتاقهایی که چیزی از زندگی در آنها نبود، اما بوهای آشنا در آنها موج میزد - یا من این طور خیال میکردم - و چند جا دستهای ناشناس بر دیوارهایش یادگار نوشته بودند، چون در تمام ایام جنگ، مثل همه خانهها، در حیاط و اتاقها باز بود. وقتی بیرون آمدم برادرم با سه بطر پپسی از میان کوچه به طرفمان میآمد - نوشابهها را از دکه منصور، از لین یک خریده بود، و چه زود برگشته بود. ما بدون آنکه نوشابهها را بنوشیم به طرف شهر راندیم. پدرم گفت که میگذاردشان توی سطل آب تا خنک بمانند، برای وقتی که برگشتیم. تعارفش را برای خودرن نهار در خانه نپذیرفتیم. چون باید غذا را از رستورانهایی که در همان لین یک دایر بود، تهیه کرد.
ساعت 12 بود که از کنار باغ ملی، که نردههای فلزیاش را برداشته بودند و اثری از گل و چمن در آن نبود، به طرف شهر راندیم. (آبادانیها به چند خیابان اصلی، که در آنها مراکز اداری مستقر است شهر میگویند). از روی لولههایی که نفت را از پالایشگاه به ”تانک فارم” میبرد گذشتیم و بعد از روی قطعه ریلی بیمصرف راه آهن که شرکت نفت انگلیس شصت سال پیش کار گذاشته بود و کارگران ایرانی و هندی را به پالایشگاه میبرده است. دریابندری گفت که به طرف حمام جرمن (خیابان پرویزی) برویم.
بهشتی که از سال 1322 در آبادان زندگی کرده بود و همه راهها را مثل کف دست میشناخت فرمان را پیچاند. دریابندری میخواست به خانه پدرش برود، خانهای که نقلش را بارها، و اغلب مواقعی که نشانهای از او به گذشتهها میبرد یا بوی بچگی به مشامش میخورد برایم گفته بود.
خیابان پرویزی خالی از هر جنبندهای بود. من از روی تصویری که از نقلهای خاطرات او در ذهنم ساخته بودم به خانهای در نبش یک کوچه، اشاره کردم، خانهای با آجرهای قدیمی که پس از چند دکان، تقریباً روبروی حمام جرمن بود. گفتم: ”باید همین باشد”. دریابندری به بهشتی اشاره کرد که جلوتر برود پیدا بود که در خاطرات خود گم شده است. حتی حس کردم که صدایش تغییر کرده است. کمی که جلوتر رفتیم گفت شاید خانه را طی سالها کوبیده و به شکل دیگر درآورده باشند. از بهشتی خواست که کمی به عقب برگردد؛ به همان خانهای که من اشاره کرده بودم. در اتومبیل را باز کرد و بیرون رفت. ما هم بیرون آمدیم. گفت: ”خودش است”. خانهای بود قدیمی و ساخته شده از آجر که در چوبیاش در کوچه باریکی باز میشد و از جلو آن قسمتی از دیوار مسجد اهل سنت پیدا بود. در خانه بسته بود. اما پنجرهاش باز بود و اتاقها و بخشی از حیاط دیده میشد. دریابندری گفت که قسمتهایی از خانه را بازسازی کردند - اما دیوار جنوبی آن، با آجرهای پوسیده و شوره بسته، همان بود که تقریباً هفتاد سال پیش خانه را با آن ساخته بودند. بعد رفتیم به کوچه شمالی خیابان و حس کردم که همسفرم دنبال چیزی که گم کرده است، در پی رد غبار گرفته خاطرات خود، میگردد.
رفته بود توی جلد کودکیاش. گفتم: ”قهوهخانه عبدالله شیرازی!” گفت: ”همین جا بود.” و با دست اشاره کرد به خانهای قدیمی با سردری از مجسمه شیر و نقش و نگار و ترک برداشته. محل نیمکتها این جا بود و بساط تریاک روی میزها. همین جا بود که آن مرد عرب با عبدالله شیرازی دعواش شد. و هر دو خندیدیم. و وقتی سکوت کرد، من حس کردم که احتمالاً او حالا در امواج ملایم جریان باد در پی نغمههای گمشدهای میگردد که در سالهای کودکیاش، بیش از نیم قرن پیش، از بوق برنجی گرامافون قهوهخانه، هر غروب، طنینانداز بوده است.
موقعی که از کنار مسجد نیمه ویران سید علی نقی (بوشهریهای سابق) میگذشتیم، من خود را تسلیم همان احساس دیدم. اما صدا را واضح، بدون هیچ صوت سرگردان، در دو قدمی خودم، میشنیدم. ناخدا عباس دریانورد با قامت بلند و صورت درشت و ریش و سبیل سفید - به تعبیر دریابندری انگار همینگوی - میان دایرههای هم مرکز سینه زنها نوحه میخواند و در دور واحد، همه را داشت به وجد میآورد.
حالا دیگر شروع کرده بودیم به بازیافتن شهر.. بهشتی جلو سینمای قدیمی متروپل اتومبیل را نگه داشته و ما پیاده شدیم، به دنبال بوی غلیظ و چرب کباب. دریابندری که آخرین بار، یک سال پیش امیر نادری را در آمریکا ملاقات کرده بود گفت این هم سینمایی که استاد نادری در آن تخمه میفروخته. وقتی غذا خورده نخورده از دکان کبابی زدیم بیرون، پیاده به طرف چهار راه امیری راه افتادیم؛ در شهری مذکر و بدون زن. شهر مردانی که قبل از من به دنیا آمده بودند یا به نسل من تعلق داشتند و غالباً تجربههای وحشتناک از سر گذرانه بودند - یا به سرشان آورده بودند - و همه حرکاتشان با نوعی وقار و تفاهم صمیمانه توام بود.
چنان که حدس میزدم جلو سینما رکس ایستادم. در آهنی سینما با زنجیری دانه درشت و زنگ زده بسته بود - احتمالاً همان زنجیری که در آخرین شب فاجعهآمیز نمایش فیلم در آن به دستور تیمسار رزمی بر نردههای فلزی در قفل شد، و چهارصد نفر، به قولی هفتصد نفر، در آن زنده زنده سوختند. وقتی بهشتی نقل راز فاجعه را باز میگفت من، یک لحظه، بر جایگاه دیوارکوب و اعلانهای سینما تصور زنده انبوه آدمهای شورندهای را دیدم که با پرچمهای سرخ و سیاه، در پس پردهای از غبار، از سر گور قربانیان فاجعه به طرف شهر سرازیر میشدند.
اولین راهپیمایی مردم خوزستان در 29 مرداد 1357 که شهر را در تکانی عظیم فرو برد و پس از طی بیش از یک کیلومتر با گاز اشکآور و گلوله تنفگ ژ-3 متفرق شد، اما آرام نگرفت. شروع کردیم به گشت و واگشت در خیابانهای خاموش شهر، تا وقتی که دیگر نفهمیدیم در کجای شهر هستیم، همه جا را دیدیم و ندیدیم: O.P.D، سینما تاج، دانشکده فنی، عمارت ویران آموزش و پرورش که در روز نخست جنگ شاهد کشتار 30 تن آموزگار شهر بود، بوارده، استادیوم ورزشی، مدرسه رازی، بریم، پتروشیمی و میلکبار، پاتوق و بهشت بدمستهای آبادان، که سقفش را گلوله توپ برده بود. بعضی مکانها درست همان طور بود که آخرین بار دیده بودم - انگار فقط یک خواب کوتاه بین ما فاصله بود. شهری که هشت سال خواب را بر او حرام کرده بودند،اینک در زمان بازسازی، اغلب خیابانها و کوچههایش در خواب بود، و جولانگاه موشهایی به بزرگی گربه و سگ.
خیابان پایان ناپذیر و رقت انگیز آبادان - خرمشهر را ما در کمتر از 10 دقیقه پیمودیم، و از روی پلی فلزی گذشتیم که با اتصال دوبههای زیتونی رنگ، روی همان جریان آرام و عجیب غریب کارون، ساخته بودند؛ درست زیر پل معروف و در هم شکسته خرمشهر. اثری از بلمها و بلمرانها و هیاهوی مسافران و ”مردی”هایی که آب را میشکافت نبود.
کشتیهای مغروق، که فقط دکلها و دماغه سوخته و زنگار بستهشان از سطح شفاف آب بیرون مانده بود، جابجا در میان انبوه جولانهای دو سوی ساحل دیده میشدند.
آن دست آب، خرمشهر، یکسر ویران بود. بیش از صدها زلزله لازم بود تا شهر را به آن شکلی که بود درآورد. کوچهها و محلههای بسیار گم شده بودند. جنگ داغ خود را بر همه چیز گذاشته بود، و جز خرابی هیچ نبود. این همان شهری بود که در وجب به وجب آن خون ریخته بود و جوانها و مردان بسیار در آن غلتیده بودند و گلهای کاغذی آتشین، که گویی دستهای ناشناس به آنها میرسید، لابلای ویرانهها و آوار دیوارهایش به چشم میخورد، و چه شکست ناپذیر!
آخرین تصویر غیرمنتظره این سفر برای من عمارت ایستگاه راه آهن خرمشهر بود، که هیچ اثری - به معنای مطلق کلمه - از آن باقی نمانده بود و تابلویی را در میدان سابق آن، که اکنون فقط زمین ناهمواری بود، نصب کرده بودند و بر آن نوشته بودند: میدان راهآهن. همین.(از خاطرات نجف دریابندری)
پیش از جنگ آبادان یکی از زیباترین شهرهای منطقه بود و یکی از بزرگترین پالایشگاه دنیا را داشت و پر از شور و زندگی بود. رژیم بعث تمام توان خود را برای تسخیر مدرنترین شهر نفتی خاورمیانه گذاشت، اما مقاومت مردم آبادان و نیروهای نظامی باعث شد تا شهر ۳۴۹ روز در محاصره کامل بماند و سقوط نکند، در پایان این نبرد سخت، آبادان دیگر آبادان گذشته نبود.
امروز هم آبادان آن امنیتی که لازم است را ندارد، اهالی آبادان هنوز خواب جنگ میبینند، هنوز در شهرشان صدای گلوله میآید: «اسلحه راحت از عراق میاد تو شهر، همه مسلح شدن، اسلحه کیلویی میاد تو شهر، شبها مدام صدای تیراندازی میاد. فیلم وسترن دیدین؟ فضای اینجا گاهی مثل فیلمهای وسترن میشه، با اسلحه گرم زورگیری میکنن. امنیت ما زیر صفره. چند وقت پیش تو شهر تو منطقه کشتارگاه قدیم که الان مرکز فروش مواده، کنار پاسگاه پلیس تیر اندازی شد چند نفر هم کشته شدن. من سه تا دختر دارم واقعا وضعیت خطرناکیه میترسم بذارمشون برن بیرون. اشتغال خیلی کم شده، همه جا پارتی بازی شده. شرکت نفت به جای اینکه جوونهای بومی رو استخدام کنه از تهران مهندس میاره. این شهر سیاسی شده، نمایندهها یه دل نیستن. نمایندهای که با پول میاد تو مجلس به درد نمیخوره، نماینده باید از خودش مایه بذاره نه از دولت.» اینها اظهارات چند نفر از اهالی آبادان است در مورد وضعیت امروز آبادان. آبادانی که جنگ سختی را پشت سر گذاشته. زخم دل مردم آبادان هم مثل زخم دیوارهای شهر هنوز مرهم میطلبد. اما زخمهای نو اعتنایی ندارند به زخمهای سالیانی که بر دل مردم این شهر است...... او هم خوب به یاد دارد روزهای قبل از جنگ را، حسرت میدود توی صدایش: «آبادان امروز دیگه رنگ نداره، جون نداره، از صدای آبادان فقط صدای همین پالایشگاه مونده، همون موقع هم بود، الانم هست. قبلا تو آبادان صدای خنده بود، صدای موسیقی بود، چند سال صدای شهر شد تیر و خمپاره و جیغ. تموم شد. حالا فقط صدای پالایشگاهه. آبادان دیگه فقط همین صدای پالایشگاه رو داره و بوی گیس رو.»[3]
گزارش سازمان ملل در مورد جنگ ایران و عراق و خسارت های وارده به ایران چنین است: در کل برآوردی از آسیبهای گسترده که بر دیگر بخشهای صنعتی، کشاورزی، نفتی، ترابری، میراثفرهنگی و... ایران وارد شده را نیز بهدست داده است. همچنین به تاثیرات مخرب این جنگ بر اقتصاد ملی، زیستبوم و مردم ایران اشاره کرده است. در این گزارش گفته شده است که بخشی گسترده از سازههای نفتی ایران از میان رفتهاند. برای نمونه، زیان تولید ناشی از آسیب به پالایشگاه آبادان در هشت سال، بیش از ۷۰۰ میلیون بشکه به ارزش تقریبی ۲۷ میلیارد دلار بوده است. یا بیش از ۷۵ درصد سازههای نفتی جزیره خارک از میان رفته است.
بندرهای ایران نیز در این جنگ لطمات بسیاری دیدند. در گزارش سازمان ملل آمده که بندر آبادان در جنگ همواره زیر بمباران بوده و یکسره ویران شده است. بندر خرمشهر نیز خساراتی بسیار دیده و بایسته است که از نو ساخته شود.
و اینک در سال ۱۴۰۱ آبادان در سوگ عزیران همشهری از دست رفته در سقوط ساختمان متروپل است که به دلیل فساد و تباهی دست اندرکاران نشسته است.
بخش اول ساخت و توسعهی شهر آبادان
نوشته: نوروز دَرداری (فولادی)
برای کسانی که آبادان را پیش از جنگ تحمیلی در اوج زیبایی و توسعه از نزدیک دیدهاند، شاید درک این نکته دشوار باشد که در یکصد سال پیش از این، در این جزیره برای افراد غیربومی فقط یک چادر و برای تنها خارجی وارده به این سرزمینِ خشک و گرم که نامش آقای «داویدسون» طراح اولیهی پالایشگاه و آشپز ایشان، یک کلبه حصیری وجود داشته است. از آن زمان به بعد با توسعهی تأسیسات نفتی، یک قریهی کوچک و ایستا به نام «عبادان» یا «خضر» به شهری توسعه یافته، پویا و آباد گشت و به نام «آبادان» معروف شد. اولین خانهی آجری توسط شرکت نفت در آبادان ساخته شد که دارای سقف شیروانی با استفاده از حلبی مواج و چوبهای چندل بود که به آن «قصر » میگفتند. این خانهی دو اشکوبهی زیبا مشرف به اروندرود بود و محل زندگی دو نفر از انگلیسیهای ارشد شرکت نفت بود که از طبقهی بالای آن به عنوان محل خواب و از طبقهی پایین جهت محل کار و داروخانه استفاده میکردند. به این ترتیب اولین خانهی ویلایی «بنگله (bangele)» یا خانهی سازمانی در آبادان احداث شد.
شرکت نفت انگلیس ـ ایران از همان ابتدا خانهی خارجیان را بر اساس بهترین نقشههای موجود در انگلستان با برخورداری از همهی امکانات طرحریزی و بنا نمود. بعد از مدتی که به فکر ساختن منازلی برای کارگران ایرانی افتاد، از خانههای سنتی ایران با همان وضعیت فقیرانه و بدون امکانات الهام گرفت. در تقسیم مناطق هم، بخش غربی شهر را که در شمال پالایشگاه و به دور از مشکلات دود و دم پالایشگاه بود برای کارشناسان انتخاب کرد و بخش شرقی را به مردم شهر و کارگران خود اختصاص داد. شیوهی ساخت انواع منازل هم بر اساس فاصلهها و سلسله مراتب طبقاتی، بخشی از جزیره را اختصاص به محلههای مسکونی کارمندان و کارگران خود داد و به ناچار بخش دیگری از جزیره را برای توسعهی محلههایی برای زندگی افراد غیر شرکت نفتی رها کرد. به عبارت دیگر شهر عملاً به دو قسمت کاملاً مجزا تقسیم گردید: یکی محلههایی که مخصوص کارمندان و کارگران شرکت نفت بود که روی هم رفته بخشی نوین و از تأسیسات شهرسازی جدید بهرهمند بود و دیگری محلههایی که «شهر آبادان» به آن نواحی اتلاق میشد و تا سالها فاقد هرگونه امکاناتی بود شکل گرفت و توسعه یافت. عموم کارمندان و کارگران خارجی شرکت پس از ورود به آبادان خودبهخود دارای مسکن میشدند ولی حتی تا سالهای قبل از جنگ جهانی دوم (1320ش. 1941م.) قسمت عمدهی کارمندان ایرانی هم از چنین حقی محروم بودند. «شهر آبادان در حوزهی مسکونی خارجیان، اولین شهر مدرن و طراحی شده در ایران و خاورمیانه بوده است. میشل استیوارت دریا سالار و ژنرال ارتش آمریکا در کتاب معروف خویش به نام «سپیدهدم در آبادان» این شهر را معجزهی نفت و اصولاً قطعهای جدا شده از محلات ثروتمندنشین و مدرن شهرهای لندن و نیویورک توصیف نموده است.»
تقسیم شهر به فرنگی و ایرانینشین
طراحی این شهر و انگیزههای شهرسازی آبادان نه بر اساس قیمت زمین یا محاسبات اقتصادی، بلکه جدا نگه داشتن و تفکیک مناطق غیر شرکتی، از محلهی شرکت نفتی از یک سو و تفکیک محلههای شرکت نفتی از یکدیگر بر اساس رتبههای موجود در میان کارکنان این شرکت از سوی دیگر بود. محلههای شرکتی از یکدیگر پراکنده ساخته شده بودند و فواصل میان آنها را جادههای عریض و پرتردد، لولههای قطور نفت، مجتمعهای اداری و صنعتی، اراضی بایر و البته پیکر هیولایی پالایشگاه اشغال کرده بود. به همین سبب در سالهای ابتدایی تأسیس پالایشگاه آبادان، انگلیسیها برای جلوگیری از رفت و آمد آزادانهی مردم بومی به منطقهی شرکتی، به دور پالایشگاه و تأسیسات آن خندق بزرگی حفر کرده بودند و فقط یک پل فلزی لغزنده و نااستوار را بر روی آن نصب کرده بودند تا رفت و آمدها را کنترل نمایند، به علت همان عدم استحکام و حرکتهای آن به «جسرلقلقو» مشهور شده بود. ظاهراً محل آن همین پارکینگ ایستگاه خرمشهریها در انتهای بازار ته لنجیهای امروز بوده است.
بهتدریج که شرکت نفت تأسیسات خود را توسعه داد، در سطح مناطق غیر شرکت نفتی آبادان چهار نهر یا حفار (خندق) عظیم کشیده شده بود. حفار نخست منطقهی بوارده را از مناطق مسکونی شهر جدا میکرد و در واقع فاضلاب شرکت نفت را به اروندرود میریخت. حفار دوم از اروندرود به رودخانهی بهمنشیر کشیده شده بود و در واقع از طول، جزیرهی آبادان را به دو قسمت تقسیم میکرد و محل آن خیابان اروسیه فعلی و خیابان زند بود. این حفار محلههای احمدآباد و چادرآباد را از منطقهی بهمنشیر جدا میکرد. حفار سوم از اروندرود تا محل فعلی مدرسهی رازی کشیده شده بود و منطقهی شهر را از شرکت نفتی جدا میکرد. حفار چهارم معروف به حفار بریم بود که بریم را
از منطقهی نخلستانها جدا میکرد بعدها یک دیوار پلیتی (حلبی) در دار به دور منطقهی بهمنشیر کشیده شد که این منطقه را از خیابان اروسیه امروزی جدا مینمود. نکتهی دیگری که در سطح شهر وجود داشت و قابل توجه بود، مسألهی سه خط راهآهن شهری بود که در واقع متعلق به شرکت نفت بود، اما به دلایلی، در منطقههای شرکت نفتی و یا خط مرزی بین مناطق شرکتی و شهری عبور میکرد. خط اول از مخازن نفت در بواردهی جنوبی به پالایشگاه میرفت که یک خط مستقیم بود و منطقهی شرکت نفتی را از محل احمدآباد جدا میکرد. خط دوم از پالایشگاه به رودخانهی بهمنشیر میرسید. این هم حایل بین کفیشه و پالایشگاه و منطقهی مسکونی بهمنشیر بود. خط سوم از خط دوم منشعب میشد و از پشت شبانهروزی کارآموزان (هاستیل) به مردابهای واقع در چادرآباد میرسید. خط اول مخصوص حمل نفت بود، خط دوم مخصوص حمل آب شیرین از رودخانهی بهمنشیر و خط سوم مخصوص حمل زباله و دفن کردن آن در مردابهای چادرآباد بود.
زیباییها و زشتیهای شهر مدرن - سنتی آبادان
با تأسیس پالایشگاه و شروع بهکار آن سیل مهاجران خارجی و داخلی به این شهر، آغاز شد. شرکت نفت انگلیس ـ ایران میبایستی اقدام به احداث محلهای مسکونی با خانههای نسبتاً راحتی میکرد تا بتواند افراد را برای کار کردن در آبادان نگه دارد. بهعبارت دیگر شرکت نفت برای پیشبرد مقاصد خود میبایستی رفاه نسبی کارکنان انگلیسی، هندی و ایرانی را تأمین میکرد و احداث خانه برای کارمندان و کارگران یکی از برنامههای رفاهی بود.
قسمتی از شهر که در اختیار شرکت نفت بود، خود از نظر ویژگی به مناطقی متعدد تقسیم میشد و هر منطقه، مخصوص ردهای از کارکنان شرکت نفت بود و در این مناطق دقیقاً همان تفاوتهای سلسله مراتب طبقاتی در استخدام شرکت نفت دیده میشد. هر گروه از کارکنان بنا به رتبه و مقامی که داشتند در منطقهای خاص زندگی میکردند. طراحی منطقهای کارمندی کاملاً از روی اسلوب شهرسازی نوین انگلستان بود بهطوری که هر بینندهی تازهواردی را به خود جذب میکرد و اگر قبلاً به اروپا سفر کرده بود احساس میکرد در خارج از ایران است و اگر تا به حال به خارج سفر نکرده بود، بلافاصله احساس میکرد در جایی کاملاً متفاوت از دیگر شهرهای ایران قرار دارد، این قسمت شرکت نفتی آبادان دارای چند محلهی مجزا از هم بود که ساکنان هر یک نه تنها به لحاظ رتبه در سلسله مراتب شرکت نفت و بلکه از لحاظ تفاوتهای نژادی و ملی (انگلیسی، هندی، ایرانی) نیز از یکدیگر تفکیک شده بودند.
سلسله مراتب انعطافناپذیر، محله، خیابان، کوچه و مسکن انفرادی هر فرد در استخدام شرکت نفت را طبق رتبه، سابقهکار، تخصص و حتی هویت قومی او تعیین نموده و به او و خانوادهاش اسکان میداد. مناطق شرکت نفتی به ترتیب اهمیت و کیفیت و در رابطه با ساختار سلسله مراتبی عبارت بودند از: بریم، بوارده (جنوبی - شمالی)، سیکلین، بهار، بهمنشیر، فرحآباد، پیروزآباد و جمشیدآباد. در منطقههای کارمندی انواع خانهها با اتاقهای متعدد وجود داشت که در این جا به شرح وضعیت و امکانات یکی از محلات معروف آن برای کارکنان خارجی اروپایی و یک محلهی هندیها و نمونهای از مسکن کارگران میپردازیم:
منازل اروپایینشین در آبادان
1. منازل بریم: این نام بر منطقهای اطلاق میگردید که در قسمت شمالی پالایشگاه احداث شده و محل سکونت کارمندان انگلیسی شرکت نفت است و از نظر شهرسازی از زیباترین بخشهای آبادان بود. در بریم از خانههای 3 اتاقه تا 15 اتاقه ساخته شده بود. تخصیص مسکن در آبادان توسط شرکت نفت بر مبنای رتبه و پایهی شغلی بود. در بریم از خانهی شمارهی یک تا شش، دو طبقه بود و هر طبقه بین 463 تا 1398 متر مربع زیربنا داشت. این خانهها متعلق به رؤسای ردهی اول و ارشد شرکت نفت (گروه غیرقابل طبقهبندی) در آبادان بود. سایر خانههای بریم یک طبقه بودند که معمولاًً به کارمندان در ردهی مدیریتهای مختلف میانی و پایینی داده میشد. خانههای بریم همگی دارای باغچههای بزرگ با حصارهای شمشادی بود که در این باغچهها قسمتی به چمن اختصاص داشت و قسمتی در حاشیهی چمنها برای گُلکاری و قسمتی که معمولاًً در پشت حیاط قرار داشت به سبزیکاری اختصاص مییافت. وجود خانههای یکسان و باغچههای سرسبز و خیابانهای پر از درخت با بلوارهای گسترده و چراغهای متعدد منظرهی زیبایی برای محلهی بریم بهوجود آورده بود که از هر حیث خیرهکننده و شگفتانگیز بود. سازه منازل همگی از آجر و سیمان بود.
برخی را عقیده بر این است که نام بریم از « ابو ابراهیم» که در گویش محلی «ابریم» گفته میشود گرفته شده است گروهی هم آن را گرفته از نام یک مهندس انگلیسی می دانند. اما شاید درست ترین منشاء نام آبادان از نام خرمایی است که در گذشته در این دیار وجود داشت و هم اینک در مناطق بوشهر و خشت به دست می آید، گرفته شده است. خارک(میوه نارس خرما) به نام «بریمی» معروف بوده است. بِرِیمی bereymi خارک آن زرد و بسیار شیرین است. مرغوبترین خارکی است که به بازار عرضه میشود. جزو ریزدانههاست.
و در ارتباط با زیبایی منطقهی بریم آبادان نوشته و روایت بسیار است از جمله گزارشی که توسط عرفانناصر خبرنگار کویتیالاصل و مدیر روزنامهی القاهرهی مصر در سال 1943 میلادی نوشته شده است، او در گزارشی که از بازدید خود از آبادان نوشته،آورده که: «در این شهر منازلی وجود دارد که اهالی رده بالای کمپانی نفت و عائلهی آنها در آن زندگی میکنند و خودشان آن را بنگله مینامند، در این خانهها که بیشتر به قصر میماند، انواع وسایل راحتی و ادوات رفاهی خانواده مهیا بوده و نوعی زندگی اشرافی را میماند تا زندگی عادی و حضور چنین بیوتی در خاورمیانه بسی مایهی تعجب است... از جمله وسایلی که در این منازل دیدم مکینهای بود که با برق و شاید آب سرد کار میکرد و خودشان آن را کولر مینامیدند و از آن باد خنکی بیرون میآمد که گویی در منطقهی سردسیر زندگی میکنی و باد از پنجرهی باز به داخل میآید...» عرفانناصر در پایان گزارش مفصل خود آرزو میکند که روزی فرا برسد تا منزل شیخ کویت و دیگر شیوخ منطقه به تجهیزات و ادوات خانههای بنگلهی آبادان مجهز گردند!»
منطقهی بریم خود به چهار منطقهی کوچکتر تقسیم میشد: بریم جنوبی، بریم شمالی، بریم میانی و بریم سهگوش. در منطقهی بریم، یک قسمت هم به خانههای کارمندان مجرد اختصاص داشت که معروف به «فِلَت» (Felat) بود. منطقهای دیگر از بریم متعلق به کارمندان ارشد بود. قسمت دیگری نیز اختصاص به رؤسای عالیرتبهی شرکت نفت (رییس پالایشگاه، معاونان و...) داشت که عبور و مرور به آن منطقه برای افراد عادی و حتی کارمندان و کارگران عادی شرکت نفت هم ممنوع بود. اصولاً آمد و شد به کلیهی مناطق بریم برای افراد عادی و حتی شرکتیهایی که ساکن مناطق دیگری بودند ممنوع بود و یا با شرایط دشواری انجام میشد. در خیابانهای ورودی و خروجی نگهبانانی از طرف شرکت برای کنترل به این ناحیه گمارده شده بودند. از ترکیب ویلاهای باشکوه و زیبایی که در میان انبوه درختان سبز و گلهای رنگارنگ قرار گرفتهاند، باغهای باصفایی که در تمام فصول سال شاداب بوده و هر روز به رنگی در میآیند، خیابانهای صیقلی و مشجری که از همه جا گذشته و این عروسکهای زیبا و تپههای گل و سبزه
را با نظم و ترتیب جالبی به قطعات مختلف تقسیم میکنند، لطافتی که از وزش نسیم آرام و مطبوع اروند در میان این گُلها و سبزهها و خیابانهای قشنگ جریان دارد و همچنین از صدها زیبایی و محاسن دیگر، این ناحیه بهوجود آمده که همواره در آغوش یک آرامش مطبوع و سحرآسایی لمیده است. در درون خانههای پر سعادت این ناحیه همه گونه وسایل آسایش موجود بوده و با بودن این وسایل نه گرما، نه سرما، نه رنج و نه زحمت، نه فقر و نه بیماری به هیچ وجه به درون این خانهها راه ندارند اگر بگوییم که این ناحیه یک بهشت کامل زمینی بود، در گفتهی خود هیچ مبالغه نکردهایم. زیرا در این جا نیز درست مانند همان بهشت مصنوعی و معروف «حسن صباح» رییس مذهب اسماعیلیه، مقامات مسؤول این کشور مسحور اعجاز خدایان نفت گشته، بردگی و . عبودیت آنان را میپذیرند. این جا در این منطقهی قشنگ و آرام، در این گلستان بهشتآسا و فریبندهای که از همه جا و همه چیز آن بوی صلح و صفا بر میخیزد، تمام اختلافات طبقاتی که منشأ تمام نزاعهای نژادی و مذهبی، و منبع تمام فسادهای اجتماعی است، تمام فتنههای آبادان سرچشمه میگرفت. این واقعیتی بود دربارهی شهر آبادان و مسکن کارگران در این شهر که باید آن را شهر تبلیغات کمپانی نامید. در سایر شهرها وضع بسیار اسفانگیزتر است. لازم به یادآوری است که بسیاری از خبرنگاران و نویسندگان که در آن سالها دربارهی شرایط و اوضاع کار و زندگی کارگران شرکت
نفت مطلب نوشتهاند، این اوضاع اسفبار را تأیید میکنند. بهطور مثال یک نویسندهی شوروی بدون اینکه به جزییات بپردازد، چنین مینویسد: «مساکن شرکت نفت نیز مختلف بود؛ انگلیسها در ویلاهای جداگانه یا در آپارتمانهای وسیع و مجهز زندگی میکردند، ایرانیانی که جزو گروه اول محسوب میشدند در مناطق ویژهای که برایشان ساخته شده بود زندگی میکردند و کارمندان و متخصصین متعلق به گروه دوم در شرایط مسکنی بدتری قرار داشتند. تنها خارجیان بودند که در همان آغاز به کار در شرکت، خودبهخود خانه دریافت میکردند، کارگران و کارمندان محلی میبایست در نوبت بمانند و حتی کارگران ماهر نیز گاهی تا ۳۰ سال میبایست برای دریافت خانه انتظار بکشند.» تا قبل از ملی شدن صنعت نفت، در منطقهی بریم عمدتاً انگلیسیها زندگی میکردند و پس از ملی شدن صنعت نفت بود که بهتدریج ایرانیان هم سعادت سکونت در این منطقهی بهشتنما را پیدا کرده و ساکن آن شدند.
2. منازل بوارده: در مورد نام این محله نیز روایت و حرف و حدیث بسیار است، از جمله آن که گفتهاند که در زمان ساخت وساز این منطقه، مردی عربزبان از اهالی بومی آبادان نگهبان آن بوده که صاحب دختری زیبا به نام «ورده» بوده است و از آن جا که او پسری نداشته تا بنا به رسم معمول آن دیار، او را به نام فرزند ذکورش خطاب کنند او را (ابو ورده) میگفتهاند که در میان مردم به (بو ورده) تلفظ میشد. از قضا یکی از مهندسین معمار که در این منطقه مشغول ساخت و ساز منازل بوده است، شیفته و دلباختهی این دختر میگردد و او را از خانوادهاش خواستگاری میکند ولی ابوورده که طبق سنتهای قومی و مذهبی حاضر به این وصلت نمیگردد، از کار کردن در کمپانی دست کشیده و به همراه خانوادهی خویش به سوی عشیرهی خود در نخلستان باز میگردد و مهندس انگلیسی، نام ابوورده (بو وارده) را بر این منطقه میگذارد... اگر این موضوع درست باشد میتوان اظهار داشت که تنها منطقهای که انگلیسیها در آبادان، از یک نام بومی استفاده نمودهاند همین منطقهی بوارده میباشد؛ چرا که در تمامی اماکن و محلات شرکتی، این مردم ایرانی بودهاند که اسامی خارجی را پذیرفتهاند، اما در منطقهی بوارده این موضوع متفاوت بوده و حالت عکس به خود گرفته است. بووارده شامل دو بخش شمالی و جنوبی است که در آن 5 تیپ منزل ساخته شده و بنا به رده (گرید) هر کارمند بلندپایه میتوانست از خانهی مناسب با رتبهاش استفاده جوید.
منطقهی بوارده نیز از یک ساختار انگلیسی برخوردار بود و خیابانهای منظمی داشت و به موازات هر خیابان یک کوچه قرار داشت؛ بنابراین درِ جلو هر خانه رو به خیابان و درِ عقب آن رو به کوچه بود. بوارده جنوبی و شمالی به کارمندان از گرید پنج تا 10 اختصاص داشت.
محله بوارده شمالی
منازل بوارده که متعلق به کارمندان ردههای میانی بود بین سه تا هفت اتاق داشتند اما در بوارده تعدادی منزل بزرگ با بیش از10 اتاق هم وجود داشت که متعلق به رؤسا و مدیران رده بالا بود. در بوارده خانهها در قطعات 500 تا 1000 متر مربعی با تراکم 10 خانه در هکتار بود. در منطقهی بوارده هر خانه دارای یک سالن پذیرایی، یک اتاق ناهارخوری و حداقل یک اتاقخواب بود. در این خانهها یک اتاق هم در حیاط بود که سابقاً برای نوکر یا کلفت استفاده میشد و بعدها بهجای انباری مورد استفاده قرار میگرفت. هر خانه یک آشپزخانه در حیاط داشت. برخی از خانههای بزرگ یک آشپزخانهی مختصر در داخل ساختمان اصلی داشت به نام «پنتری» . کلیهی خانهها دارای یک حمام با توالت فرنگی در داخل ساختمان و یک توالت ایرانی در حیاط برای نوکر و کلفت بود. تمام ساختمانهای بوارده دارای سقفهای بلند و پشتبام کاهگلی و تعدادی هم پشتبام شیروانی از جنس سفال به رنگ قرمز بود. خانهها اغلب دارای گاراژ مسقف بودند. خانهها همگی از جنس آجر و سیمان بود. حیاط و کف خانهها سیمانی و باغچهها دارای پیادهروهای آسفالتی بود. کلیهی خانههای بوارده دارای دو نوع آب لولهکشی بودند: یکی آب تصفیه شده جهت شُرب و دیگری آب شط مخصوص شستن خودرو و آب دادن به باغچه و... هدف از راهاندازی این دو شبکه آب صرفهجویی در مصرف آب تصفیه شده بود (این شیوهی آبرسانی در آبادان و شهر منچستر انگلیس بهطور همزمان آغاز گردید ولی پروژهی آب دو سیستم منچستر به دلیل مشکلات مالی حدود 12 سال بعد از آبادان به پایان رسید، میتوان اظهار داشت که آبادان اولین شهر دنیا بوده که به سیستم دو فازهی آبرسانی تجهیز گردیده است.)
تا قبل از ملی شدن صنعت نفت تعداد خانوادههای انگلیسی و هندی در این دو محله نسبتاً زیاد بود، اما بعد از این دوران ساکنان عمدهی آن را کارمندان ایرانی تشکیل میدادند که تعداد کمی هم خانوادههای انگلیسی و اسکاتلندی در بین آنها دیده میشد. منطقهی بوارده هم مانند بریم، سرسبز و بانشاط بود و درختان سبز و زیبایی در آن دیده میشد. در اطراف خیابانهای اصلی باغچههایی وجود داشت. خیابانکشیها با گُلکاری و چمنپاشی به همراه خانههای شیک بریم و بوارده و بلوارهای زیبا از آبادان یک شهر اروپایی ساخته بود. همین چهره بود که در گزارشهای شرکت نفت و دولت ایران به نمایش گذاشته میشد. شهری همانند بهشت زمینی در سرزمین به گرمی جهنم. با در نظر گرفتن همه نوع امکانات رفاهی و تفریحی در این نفتشهر بود که خارجیان آبادان را «شهر آرزوها» و به زبان خویشof the Dreams Land نام گذاشته بودند.
3. منازل سیک لین: منطقهی سیکلین همچنان که از نامش پیداست به سیک هندیهای شرکت نفت اختصاص داشت. البته این محله به هندیهای عادی (کارگران رده پایین) تعلق داشت و هندیهایی که در ردههای بالای شغلی بودند در بوارده ساکن بودند. منطقهی سیکلین کاملاً شطرنجی طراحی شده بود و اصولاً خیابانهای بسیار باریک داشت. هیچ درختکاری و چمنکاری در این محله وجود نداشت. این منطقه چسبیده به پالایشگاه بود و بوی بد گازهای پالایشگاه در آن استنشاق میشد. بعدها که هندیها از آبادان رفتند، شرکت نفت سیکلین را به کارمندان پایه یک تا چهار معمولی ایرانی اختصاص داد و تعدادی از منازل را هم به برخی از دبیران آموزش و پرورش جهت سکونت میداد.
مناطق کارگرنشین ـ شرکت نفت در آبادان
اما آبادان نماهای دیگری هم داشت که یکی از آنان محلههای کارگرنشین بود. شما از دل این بهشت زیبا به یکباره وارد یک وادی متفاوت میشدید که گویی ارتباطی با آبادان بهشتآسا نداشت. محلههای کارگری شرکت نفت (بهار، بهمنشیر، فرحآباد و پیروزآباد) بسیار شبیه به هم بودند. این محلهها نیز دارای خیابانهای اصلی کمعرض بودند که به هر خیابان تعداد زیادی کوچه عمود میشد. در این خیابانها از سرسبزی همانند بوارده و بریم خبری نبود و درِ رو به حیاط در کوچههای نسبتاً عریض و درِ پشت ساختمان به کوچههای باریک باز میشد. سر هر کوچه با لولههای ضخیمی مهار شده بود تا خودروها نتواند وارد کوچه شود. خانهها دیوار به دیوار و چسبیده به یکدیگر بودند. البته از وسط هر منطقهی کارگری یک خیابان بسیار عریض یا بلوارمانند گذر میکرد که گرچه دارای درخت بود اما از چمن و پرچین شمشادی، مانند منطقههای بریم و بوارده خبری نبود. در منطقههای نام برده سر هر خیابان و کوچههای اصلی خانهی کارمندان گرید (گروه/رتبه) یک تا چهار قرار داشت. کارمندان این مناطق پس از کسب گرید پنج معمولاًً به بواردهی شمالی و یا جنوبی منتقل میشدند. محلهی جمشیدآباد نیز یک محلهی کارگری بود که ساختار آن با محلههای کارگری قبلی تا حدودی فرق میکرد. در این منطقه بهطور کلی خانهها در ردیف کوچهها قرار داشتند. جمشیدآباد به کارگران دون پایه تعلق داشت (این منطقه بعدها در اختیار نیروی دریایی ارتش شاهنشاهی کشور قرار داده شد.) منازل مناطق کارگری به صورت «زنجیرهای» با دیوارهای آجری بلند و حیاطهای کوچک در خطی مستقیم ساخته شده بودند. هر واحد 120 متر مربع و تراکم واحدها 31 تا 36 واحد در هکتار بود. «خاویر دو پلانهول» دربارهی معماری منازل کارگری کوچک و ردیفی آبادان مینویسد: «این منازل با حیاطهای مجزا و دیوارهای بلند خود کوششی بوده در تقلید از معماری تاریخی و سنتی منطقه که حریم خصوصی زندگی خانوادگی را طبق ارزشهای اسلامی محصور مینماید. در واقع فقط خانههای کارگری این چنین بود چون فرض بر این بوده است که برای کارگران ایرانی ساخته میشود و منازل سیکلین که مخصوص هندیها بود چنین محدودیتی در آن رعایت نشده بود.
1. کواتر شلی: این منطقه از ابتداییترین محلات شرکت نفت بوده که در منطقهی کنار پلیت امروزی نزدیک سینما روباز بهمنشیر واقع بوده است. علت نامگذاری آن هم این بوده که این کواتر (خانهی شرکتی) را با مصالح گِل (شُل) ساخته بودند و در اختیار کارگران روزمزد (M.D.R) که به شکل مجردی زندگی میکردند قرار میگرفت. سالن طویلی بوده به شکل پادگانهای امروزی که فاقد تختخواب بوده و کارگران روی زمین میخوابیدند این مسکن فقط جهت روزهایی که کارگر در استخدام روزانهی کمپانی قرار میگرفت قابل استفاده بود و در صورت بیکار شدن کارگر حتی برای یک روز، این مسکن از او گرفته میشد.
این کلبهها که بالغ بر ۸۹۰ دستگاه می باشد در زمان جنگ برای سکونت کارگران ساخته شد. هنگامی که شخص تازهواردی به حفرههای تنگ و تاریک داخلی آن نگاه می کند شاید فکر کند که شرکت نفت این محل را در زمان جنگ برای نگاهداری چهارپایان ارتش متفقین ساخته باشد ولی موقعی که از خود شرکت نفت سوال نماید فوراً رفع اشتباه شده و معلوم می گردد که شرکت نفت این محل را برای سکونت کارگران ایرانی ساخته است. در اینجا، ارتفاع خانههای کارگران حومه آبادان از قد معمولی انسان کوتاهتر بود. تازه تعداد این خانهها هم به اندازه کافی نبود و فقط می توانست بخش کوچکی از کارگران را مسکن بدهد.
2. چادرآباد: خانههای کارگری در محله فقیر نشین چادرآباد یک اتاقی و دو اتاقی بود. سازهها همگی از آجر و سیمان و کف حیاط و کف اتاقها از سیمان بود. آشپزخانه، توالت ایرانی و یک انباری کوچک و یک حمام بسیار تنگ و تاریک در حیاط قرار داشت. سقف خانهها کوتاه بود و پشتبام اغلب کاهگل اما در برخی از خانهها شیروانی از جنس سفال یا ورقههای آهنی مواج بود.
حسین مکی در کتاب خاطرات خویش (سالهای افتخار) آورده است که در زمان بازدید از این منطقه در حین سخنرانی او مردی از جا بر میخیزد و با لهجهی بندرعباسی فریاد میزند که: «یا مرک یا مصدک!!! آکای وزیر ما دو اتاکهی پرپرکدار میخوایم!!!» یعنی: یا مرگ یا مصدق!!! آقای وزیر ما خانهی دو اتاقه با پنکه میخواهیم!!!...
مسکن، مشکلی بود در آن روزهای آبادان. تخصیص خانههای کارگری هم بر اساس رتبهی کارگری بود. معمولاًًخانههای یک اتاقه را به کارگران معمولی (کولی)، خانههای دو اتاقه را به استادکاران (تندیلها) و خانههای دارای سه اتاق را به سر استادکاران (فورمنها) میدادند. کارگران تلاش میکردند که نهایتاً به خانههای دارای سه اتاق دست یابند و از این لحاظ رقابتی شدید بین آنها موجود بود و شرکت نفت هم خواهان چنین رقابتی بود زیرا در این صورت کارگران به عوض این که به فکر مبارزهی با کارفرما باشند بهطور مداوم در فکر رقابت با یکدیگر بودند.
توسعهی منازل شرکت نفت در آبادان
تا پیش از قرارداد 1312ش. (1933م.) که در دورهی رضاشاه به امضا رسید، شرکت نفت انگلیس ـ ایران در آبادان 476 خانه برای کارمندان متأهل انگلیسی، 774 اتاق برای کارمندان مجرد که اغلب هندی و یا برمهای بودند و تنها 28 خانه برای کارگران متأهل و 33 اتاق برای کارگران مجرد ساخته بود که تقریباً تمامی آنها اختصاص به کارمندان و کارگران خارجی داشت و فقط معدودی از آن را به ایرانیان داده بودند. پس از عقد قرارداد سال 1312 شمسی که شرکت موظف شد، کارگران ایرانی را جایگزین خارجیها نموده و برای کارگران ایرانی هم مسکن تهیه و تأمین نماید، شرکت نقشهای برای ساخت مسکن تهیه کرد، که بر اساس آن برای تمامی کارکنان خارجی و یک قسمت از کارمندان و کارگران ایرانی خود خانههایی بسازد و وسایل رفاه و آسایش آنان را فراهم سازد. بنابراین در آبادان برنامههای ساختمانی شرکت نفت از سال 1313شمسی (1934میلادی) در سطح گستردهتری نسبت به قبل از قرارداد شروع شد و پیشرفتهایی به وجود آمد، ولی این برنامههای محدود شامل همهی کارکنان شرکت نفت در آبادان نمیشد. از اینرو به ایجاد نارضایتی در بین بسیاری از کارگران و کارمندانی انجامید که مشمول تسهیلات این طرح نمیشدند. بر اساس ضوابط شرکت نفت، عموم کارمندان و کارگران خارجی شرکت پس از ورود به آبادان دارای مسکن میشدند ولی حتی تا سالهای قبل از جنگ جهانی دوم (1320شمسی برابر 1941میلادی) قسمت عمدهی کارمندان ایرانی از چنین حقی محروم بودند. «موقعی که جنگ جهانی دوم خاتمه یافت و ارتشهای انگلیس و آمریکا از ایران رفتند، عدهی خانههایی که در سراسر حوزهی عملیات شرکت (نفت) اختصاص به کارمندان ایرانی داشت. از 700 خانه برای متأهلین و قریب 1000 اتاق برای مجردین بیشتر نمیشد و بقیه در خارج از محوطهی شرکت ]نفت[ زندگی میکردند.
توسعهی عملیات شرکت نفت در سالهای آخر جنگ جهانی دوم موجب افزایش کارمندان خارجی شده بود. عدهای از انگلیسیهایی که در مناطق نفتخیز کشور برمه کار میکردند و پس از تصرف آن کشور از طرف ژاپنیها به هندوستان فرار کرده بودند بهطور موقت به استخدام شرکت نفت آبادان درآمدند. عدهی دیگری را نیز شرکت نفت از فلسطین آورده و در آبادان به کار گماشته بود. خانههایی که ممکن بود به کارمندان ایرانی داده شود به این خارجیان تازهوارد تخصیص داده شد و کارمندان ایرانی مجبور بودند در محلهی «شهر» اتاقهای کوچکی به قیمت گزاف اجاره کنند و قسمت زیادی از حقوق خود را به عنوان اجارهی خانه بپردازند. وجود چنین شرایطی سبب شده بود تا این بخش از کارکنان شرکت در طیف ناراضیان آن قرار گیرند. این تبعیض آشکار
شرکت نفت و عدم توجه به رفع آن، سبب نارضایتی شدید کارکنان ایرانی اعم از کارمند و کارگر شد به ترتیبی که یکی از درخواستهای کارکنان شرکت نفت در آبادان در اعتصاب بزرگ سال 1325 شمسی (1946 میلادی) مربوط به مسکن بود. شرکت نفت پس از این اعتصاب برنامهی وسیعی برای ساختن مسکن، خانه و سایر وسایل رفاهی مستخدمان خود به اجرا درآورد که اتفاقاً به سرعت هم پیشرفت کرد.
«در سال 1325 شمسی (1946 میلادی) سه میلیون و 400 هزار لیره و در سال بعد چهار میلیون لیره و در سه سال آخرِ عملیات شرکت نفت انگلیس ـ ایران در ایران، این شرکت 39 میلیون لیره به مصرف خانهسازی رساند و در برنامهی طراحی شده مقرر شده بود که پس از ده سال همهی مستخدمان شرکت دارای مسکن باشند.» بعد از ملی.
شدن صنعت نفت اهمیت مسکن برای کارکنان صنعت نفت در آبادان در درجهی اول اهمیت قرار گرفت. در ابتدای کار هیأت رییسهی صنعت نفت با این مسأله مواجه بود، ولی با طرحریزیهای دقیق، این مشکل رفته رفته برطرف گردید. در خلال سالهای 44- 1340شمسی تعداد 1252 خانهی کارگری و سرویسهای مربوطه در ناحیهی پیروزآباد و 200 خانهی کارمندی در بواردهی جنوبی و هلال بریم ساخته شد. با ساخته شدن این خانهها تقریباً مشکل کمبود مسکن رفع گردید. تا سال 1345 شمسی متجاوز از 14 هزار خانهی سازمانی تحت نظر شرکت ملی نفت ایران در آبادان بود. وجود منطقههای مسکونی شرکت نفتی با امکانات وسیع آن باعث شده بود تا بخشی از شهر آبادان از لحاظ شهرسازی در میان سایر شهرهای ایران در ردههای بالایی قرار گیرد
محلههای مسکونی آزاد (غیر شرکت نفتی)
در ابتدا که شهر آبادان ساخته شد و پالایشگاه تأسیس گردید به خاطر کمبود مسکن شرکت نفت، بسیاری از کارگران تازهوارد مجبور شدند که در محلی به نام «چادرآباد» در چادرهایی که برپا شده بود زندگی کنند. آنها در تنگناهای بسیاری بودند و هوای گرم تابستان برایشان طاقتفرسا بود. این چادرها و منطقهی آنها امکانات زندگی را دارا نبود. نه از آب آشامیدنی خبری بود و نه از سیستم فاضلاب شهری. کودکان در میان چادرها در خاک و گِل در حال رفت و آمد بودند و این در حالی بود که کارمندان خارجی شرکت نفت در بریم و بوارده دارای خانههای کاملاً ویلایی به سبک غربی بودند. تا قبل از ملی شدن نفت در اطراف آبادان شهرکهایی برپا شده بودند که یا از حصیر (حصیرآباد) یا از حلبی (حلبیآباد) ساخته شده بودند.
کارگران علاوه بر خانههای حصیری و ساخته شده از حلبی در آلاچیقهای چوبی نیز زندگی میکردند. این خانهها فقط یکدهم از نیاز مسکن کارگرانی را که با خانوادههای خود زندگی میکردند، برآورده میساخت. در آلاچیقهایی که مجردها زندگی میکردند تعداد افراد به سه تا چهار نفر میرسید. کارگران آب آشامیدنی نداشتند و مجبور بودند از چشمهای که در فاصلهی نسبتاً دوری از محل زندگی آنها قرار داشت آب مورد نیاز خود را تأمین نمایند. در کنار چشمه همیشه صف انبوهی از کارگران که دنبال آب آمده بودند، وجود داشت. به همان نسبتی که عملیات شرکت نفت در آبادان توسعه مییافت و بر عدهی کارگران آن افزوده میشد به همان نسبت هم جمعیت شهر آبادان ـ که حیات اقتصادی و اجتماعی آن وابسته به صنعت نفت بود ـ افزایش مییافت. در مناطق غیر شرکت نفتی روزبهروز تقاضا برای مسکن بیشتر میشد و این خود معلول دو علت بود: نخست به برخی از شرکت نفتیها مسکنی تعلق نگرفته بود پس به ناچار باید در منطقهی غیر شرکت نفتی برای خود مسکنی دست و پا میکردند و دوم این که خیل مهاجران بیشمار به آبادان که عمدتاً در مشاغل اقتصادی غیر شرکت نفتی مشغول به کار بودند نیازمند مسکن بودند.
محلهی «شهر» ـ آبادان
بعدها با توسعهی شهر، قسمت غیر شرکت نفتی آبادان از محلههایی هم تشکیل شد که بهتدریج مردمانی مرفه یا نسبتاً مرفه در آنها زندگی میکردند، اما در عین حال شامل حصیرآباد و محلههایی کاملاً فقیرنشین هم بود، که از نظر بهداشتی جزو کثیفترین مناطق ایران بود، بهعبارت دیگر در محلههای غیرشرکت نفتی هم قسمتهای مرفهنشین و هم قسمتهای فقیرنشین مشاهده میشد. محلههای مسکونی غیر شرکت نفتی آبادان عبارت بودند از: احمدآباد، شهر، کفیشه، ایستگاههای 1 تا 12، فیه، سیدعباس، میدان طیّب، گاومیشآباد (المعیدان)، کوی صیاحی، سرویس قنواتی، چادرآباد، ابوالحسن، کارون، سده، کوی ذوالفقاری، سلیچ، بوت کلاپ (منطقهی باشگاه قایقرانی)، تنورآباد و حصیرآباد. در این جا برای نمونه تعدادی ار محلات شهری (غیر شرکت نفتی) معرفی میشود تا تصویری از منطقهی غیر شرکت نفتی بر ذهن بازدید کنندگان گرامی متبادر شود.
محله «شهر» به مجموعه خیابانهای امیری، پهلوی، شاهپور، شهرداری، زند و گمرک گفته میشد که خیابانهای شاهپور، زند، پرویزی و دبستان، بر خیابانهای امیری، پهلوی و گمرک عمود بودند. در بین این خیابانها بهصورت شطرنجی کوچههای اصلی و فرعی قرار داشتند که تقریباً در این بافت شطرنجی همهی خیابانها و کوچهها به یکدیگر راه داشتند و کمتر کوچههای اصلی به بنبست منتهی میشدند. خیابانهای این منطقه عمدتاً بازار، و کوچههای آن محل سکونت بود. منطقهی شهر از احمدآباد و کلاً بقیهی مناطق غیر شرکت نفتی آبادتر بود. در مراحل اولیهی ساخته شدن این محله، ساکنان آن در استخدام شرکت نفت بودند که این منطقه هم پس از پروژههای بزرگ خانهسازی شرکت نفت از ساکنان شرکت نفتی تخلیه شد. شرکت نفت کنترلی بر منطقهی شهر نداشت، لذا همیشه تضاد آشکاری بین ساخت و ساز در این محله با نظر شرکت نفت وجود داشت. کلیهی ادارات دولتی و مدارس و بازارها و نمایندگیهای شرکتهای بازرگانی در این قسمت از شهر قرار دارند. خیابانهای معدود و کوتاه این شهر که طویلترین آنها از چند صد متر تجاوز نمیکند کموسعت و بهطور ناقصی آسفالت شده است.
اغلب خانهها کوچک و مصالح ساختمانی عمدهی آن از آجر و گِل و خشت خام میباشد. مجاری عمیق و مکشوف فاضلاب که از وسط کوچهها میگذرد بر تنگی آنها میافزاید. عدهی معدودی از این خانهها دارای لولهی آب تصفیه شده میباشند و بقیه که سکونت در اتاقهای تاریک و بدون منفذ آن بسیار دشوار است، آب مصرفی را با اشکال زیادی از شیرهایی که در وسط هر محلهای نصب شده است که به آن «لوله فشاری» یا «بمبو» (Bamboo) میگفتند، تهیه مینمایند. این قسمت از شهر آبادان محل سکونت کسبه و پیشهوران و تجّار و اعضای ادارات دولتی و عدهای از کارگران (که واجد شرایط استفاده از خانههای شرکت نفت نیستند) میباشد.
مردم آبادان این بخش از ناحیه را «شهر آبادان» میگفتند و مناطق شرکت نفت را به نام خود محلهها مانند بریم، بوارده و... میخواندند و گویی ناحیهی مربوط به شرکت نفت را جزو شهر خود نمی پنداشتند.
محلات معروف شهری آبادان
1. چادر آباد:منطقه ای بوده است در محل امروز و روبروی مرکز بهداشتی درمانی شهید باهنر(اقبال سابق) که محلهء فقیر نشینی بوده و اهالی آن از قومیتهای مختلف مهاجر و عمدتا" بلوچ و بندر عباسی بوده اند که جهت یافتن کار به آبادان آمده بودند.وجه تسمیه این محله به دلیل وجود خانه های چادری و برزنتی در این مناطق بوده است و در واقع یک کمپ چادری نا منظم و بسیار نا مناسب را ایجاد کرده بود.طبق گفتهء میشل استیوارت در زمان بازدید نخست وزیر وقت ایران از آبادان ، این منطقه بالغ بر 700 خانوار پر جمعیت را در خود جای داده بود. و شرکت نفت تعدادی خانه های کارگری در همین منطقه برای کارگران ساکن چادرآباد ساخته بود.
2. کاغذآباد: در پشت درمانگاه اقبال امروز و روبهروی چادرآباد قدیم منطقهای وجود داشت که وضعیتی بسیار اَسَفبارتر و رقتآمیزتر از چادرآباد داشت. این محله را بهواسطهی آلونکهایی که با کاغذ و مقوا در آن ایجاد شده بود، کاغذآباد میخواندند. تفاوت اصلی آن با دیگر محلات فقیرنشین آن بوده که بیشتر، افراد مجرد در آن زندگی میکردهاند، هر چند که خانوادههای پرجمعیت هم در آن زندگی میکردهاند. آتشسوزی یکی از مشکلات عمدهی این منطقه و چادرآباد بوده است.
3. احمدآباد: سابقهی احمدآباد باز میگردد به حدود 85 سال پیش، زمانی که در شهر آبادان مشکلی به نام مسکن و بحرانی به نام زمین برای مسکن و کسب و کار غوغا میکرد. آن روزگار زمینهای این منطقه توسط فردی به نام حاجاحمد معمار بهبهانی که از مهاجرین بهبهانی بوده و به شغل بنایی اشتغال داشت خریداری گردید و در ابتدا در جایی که اینک لین یک احمدآباد محسوب میگردد، برای خود و خانوادهاش خانه و منزل مفصلی ساخت، سپس شروع به ساخت و ساز منزل و فروش آنها به سایر افراد نمود. بهزودی این منطقه رونق یافت و به نام خود مؤسس آن، یعنی حاجاحمد بهبهانی، به «احمدآباد» معروف گردید. امروزه احمدآباد یکی از مناطق معروف آبادان محسوب میگردد.
4. کفیشه: منطقهای غیر شرکتی که تقریباً در نزدیکی رودخانهی بهمنشیر ساخته شده است، از محلات قدیمی آبادان بوده و قدمتی حدوداً70 ساله دارد و دارای حدود 2300 خانوار میباشد. دلیل نامگذاری این منطقه بهخاطر وجود یک قهوهخانه (کافیشاپ) در این محله بوده است که بسیار مورد توجه انگلیسیها بوده و از آن جا که مردم محلی اسامی و واژههای لاتین را با توجه به گویش بومی خویش تلفظ مینمودند این کافیشاپ را کفیشه خطاب کردهاند.
5. سوگالعریان: در واقع نام قدیم بازار ایستگاه هفت بوده است که از دیرباز در همین محل فعلی، یعنی در مقابل محلهی شرکتی و در حاشیهی رود بهمنشیر واقع بوده است. سوگالعریان به زبان عربی به بازار لختیها معنا میگردد، ولی دلیل این نامگذاری را به دو شکل بیان نمودهاند: یکی آن که گفتهاند به علت وجود آدمهای شَر، لات و چاقوکش (لختی) که همیشه در این بازار قدیمی حضور داشتهاند، این بازار را به این نام خواندهاند، ولی عقیدهی برخی نیز بر این است که از آن جا که مغازههای این بازار از حصیر و چندل ساخته شده بود و مخصوصاً در فصل گرما دچار آتشسوزی میگردید، و حالتی لخت و عریان به خود میگرفت، به این نام مشهور شده است. این بازار در حال حاضر نه وسعت قدیم و نه آن رونق پیش از جنگ را دارد، اما بزرگترها گواهی میدهند که در سالهای پیش از جنگ در این بازار رونق و برکت موج میزد و در همین سالهای دههی 50 انواع مغازههای لوکس هم در آن ساخته شده بود. در همین بازار یک پاتوق سنتی شبانه وجود داشت که «حسن داخل حسن»، خوانندهی شهیر عراقی در سال چند بار به آن جا میآمد و برنامه اجرا میکرد..
تمام محله های آبادان بهغیر از منطقهی انحصاری شرکت نفتی، فاقد فاضلاب بودند. آب شرب لولهکشی در منازل نبود، اما سر هر کوچه یک لولهی آب آشامیدنی به نام بمبو بود که آب روزی چند ساعت به صورت نوبتی در اختیار مردم قرار میگرفت. هیچ گونه تناسبی بین این محلهها با محلههای شرکت نفت وجود نداشت. بعدها با توسعهی شهرداری آبادان، پارکهایی در محلههای غیر شرکت نفتی ساخته شد که تا حدودی شکل و شمایل این محلهها را رنگ و جلا بخشید. البته در این مورد شرکت ملی نفت ایران کمکهایی به شهرداری نمود که نمونهی بارز آن طرح و اجرای پروژهی فاضلاب قسمت غیر شرکت نفتی آبادان در سالهای بعدی بود.
این امر مسألهی مسکن در مناطق غیر شرکت نفتی را با مشکل روبهرو کرده بود. در سال 1306 شمسی این وضعیت را به خوبی از گزارش کارگزار بندرعباس به ضمیمهی گزارش رییس بلدیه آبادان به وزارت داخله میتوان تشخیص داد: «عدهی سکنه شهر حالیه در حدود 000/60 نفر است که از حیث مکان بیاندازه در مضیقه میباشند. برای ساختمان منزل و دکان یک قطعه زمین بهدست نمیآید و در سر هر یک ذرع زمین بین مردم کشمکش و مرافعه و حتی آدمکشی اتفاق میافتد. ساختمان در زمینهای خارج از خندق را هم کمپانی نفت ممانعت مینماید و تقاضا کرده است که یا از طرف دولت در تهیهی محل در خارج خندق برای اهالی اقدام به عمل آید و یا این که با وسایل ممکنه آنها را به محلهای دیگری انتقال دهند.»اد
ادامه خواهد داشت......