فصل اول: حکومت ها ی سرزمین ایران قبل از تشکیل دولت «مادها»
قدیمیترین آثار سکونت روستا نشینان اولیه در فلات فعلی ایران زمین، در غرب زاگرس و شمال خوزستان یافت شدهاست. برخی از این روستاهای اولیه مانند، گنج دره، سراب و آسیاب در نزدیکی کرمانشاه، علی کش در دهلران، گوران در هلیلان و چغا بنوت در شمال خوزستان است. قدیمیترین مدارک اهلی شدن بز در مکان گنج دره در نزدیکی کرمانشاه کشف شده که حدود ۱۰ هزار سال قدمت دارد.
بین هفت تا هشت هزار سال پیش مراکز روستانشین در چند نقطه از سرزمین ایران، در منطقه تمدن جیرفت در تمدن تپه سیلک نزدیک کاشان و در اطراف مرودشت و در فاصله کمی از شوش، قدیمیترین شهر موجود دنیا، وجود داشتهاست. شوش یکی از قدیمیترین سکونتگاههای شناخته شدهٔ منطقهاست، با وجود اینکه نخستین آثار یک دهکدهٔ مسکونی در آن مربوط به ۷۰۰۰ سال پیش از میلاد هستند. هر چند که این یافته ها در سرزمین ایران فعلی است، ولی مردمی که این آثار را بر جای گذاشته اند، کسانی غیر آریایی بوده اند که قبل از مهاجرت آریایی ها و سکونت آن ها به نام ایرانی در این دیار ساکن بوده و زندگی می کرده اند.
در طول تاریخ، مهاجرتهای انسانی و جابجایی انسانها همواره به دلیل دستیابی به شرایط بهتر برای زندگی بودهاست، در دوران باستان این شرایط بهتر عبارت از آب فراوانتر و خاک حاصلخیزتر برای کشاورزی بودهاست. به عنوان نمونهای از اینگونه مهاجرتها میتوان از دو کوچ بزرگ نام برد: نظریه ای وجود دارد که حاکی از این است که : نخست، کوچ هندیان آریایی از پیرامون کوهستانهای هندوکش به سرزمینهای پنجاب و پیرامون رود سند و دیگری، کوچ ایلامیان و سومریان، به سرزمینهای باتلاقی تازه خشک شده خوزستان در ایران و میانرودان انجام شدهاست. از اینگونه مهاجرتها تمدنهای بزرگ یا گروههایی از تمدنهای بزرگ برخاستند. ویل دورانت، این آثار تمدن را کهنترین آثار تمدن بشر دانستهاست.
کهنترین نشانههای تمدن انسانی، مربوطه به ۵۰۰۰ سال ق.م. است که در فلات ایران تمدن شهر سوخته در سیستان، تمدن عیلام در خوزستان، تمدن جیرفت در کرمان، تپه گُر، قلعه خان و آتشکده اسپاخو در مانه و سملقان، تمدن تپه حصار در دامغان، تمدن تپه سیلک (در کاشان)، تمدن اورارتو (در آذربایجان)، تپه گیان نهاوند، تمدن کاسیها (در لرستان امروز)، پیدا شدهاست. از روی یک قسمت از آثار تمدن تپه سیلک، که گمان میرود مربوط به هزاره چهارم پ.م. باشد، پیدا شدهاست که اهالی آنجا به بافندگی و کار کردن با فلزات و استعمال مهر و چرخ کوزهگری پی برده بودند.
فلات ایران نخستین سرزمینی است که در آن مردم به استخراج و استعمال فلزات پی بردهاند. تعدادی از نخستین کورههای ذوب مس در تل ابلیس کرمان مربوط به هزاره پنجم ق.م. بدست آمد و اشیاء مسی شامل سنجاق و درفش، مهر و دستبند و حلقه انگشتر از آنها کشف گردید. قدیمیترین فلزی که مورد استفاده انسان قرار گرفته مس بودهاست. این فلز در ۴۵۰۰ ق.م. در آسیای غربی مورد استفاده بودهاست.
نخستین آریاییهایی که قبل از «مادها»به ایران آمدندکاسیها (کانتوها - کاشیها)، لولوبیان و گوتیان بودند. لولوبیان و گوتیان نیز در زاگرس مرکزی اقامت گزیدند که بعدها با آمدن «مادها»به اجبار به تبعیت از آنها درآمدند و بخشی از آنها شدند.
سه گروه بزرگ آریایی که به ایران آمدند و هر یک در قسمتی از ایران سکنی گزیدند: «مادها»در شمال ،شمال غربی و غرب ایران، پارسها در قسمت مرکزی و جنوبی و پارتها در حدود خراسان، سیستان، گرگان، کرمان، یزد، سمنان و هرمزگان امروزی (شرق وشمال شرق) . نخستین دسته از آریاییان که در نواحی غرب ایران موفق به تشکیل حکومت شد، قوم «ماد»بود. پارسها، قوم دیگر آریایی، ابتدا در نواحی شمال و غرب ایران ساکن شدند و سپس به تدریج به سوی جنوب کوچ کردند. پارسها شاهنشاهی هخامنشیان را بر پا کردند. پارتها، دیگر قوم آریایی، ابتدا در نواحی شرقی حدود ماوراءالنهر میزیستند. آنان موفق به تشکیل شاهنشاهی اشکانی شدند.[1]
یک پهنه جغرافیایی در غرب آسیا به نام «فلات ایران» خوانده میشود. اگر بخواهیم تاریخ این سرزمین را در دوران دیرینه تعریف کنیم ، باید در نظر داشته باشیم که قبل از «مادها»، این پهنه جغرافیایی «ایران» نامیده نمیشده و مسکن مردمان ایرانیزبان هم نبوده است.
در سرزمینی که از دریای خزر تا خلیج فارس و از بلوچستان فعلی تا آسیای صغیر که بعد ها ایران زمین نام گرفت، در هزاره دوم پیش از میلاد، نام ایران و ایرانیان و مردم ایران و اقوام ایرانی، در این دیار آثار وجودی و موجودیتی دیده نشده و آثاری به دست نیامده است.
ناشناخته بودن دولت «ماد»- «هخامنشیان»و«کوروش»!
اولین کتاب تاریخ ایران برای تدریس در مدارس در دوره رضا شاه پهلوی به نام تاریخ مختصر ایران است که برای کلاس های سوم و چهارم دبستان تدوین شده است. در این کتاب توصیف عادات و روحیات ایرانیان اولیه، آغازین موضوعی است که در نگارش«تاریخ مختصر ایران» در سال ۱۳۱۰ شمسی مورد توجه محمدعلی فروغی نویسنده این کتاب قرار گرفته است.
او به رغم اینکه ایرانیان نخستین را میستاید و بسیاری از اخلاقیات مستحسن را به آنان نسبت میدهد-که البته در جای خویش صحیح است-اما در عین حال طیفی از افسانهبافیها درباره تاریخ کهن ایران را رد میکند:
۱ـ ما ایرانی هستیم و ایرانیان قوم خیلی قدیم هستند.
2ـ ایرانیهای قدیم در بسیاری از چیزها با ما تفاوت داشتند. ایرانیهای قدیم فارسی را طوری حرف میزدند که حالا ما نمیفهمیم و خط آنها را نمیتوانیم بخوانیم.
3ـ زندگانی آنها به وضع دیگر بوده و آداب و اخلاق دیگر داشتند. مسلمان هم نبودند چون که هنوز دین اسلام نیامده بود.
4ـ پیغمبر ایرانیها زرتشت نام داشت و به این جهت آنها را زرتشتی میگویند.
5ـ خداوند خالق عالم را هورمزد میگفتند و معتقد بودند که آدم باید رفتار و گفتار و افکار خود را خوب کند تا هورمزد از او راضی باشد و او را بعد از مرگ به بهشت ببرد و اگر غیر از این باشد به جهنم میرود.
6ـ زرتشتیها میگفتند هورمزد همه چیزهای خوب را آفریده و چیزهای بد مثل تاریکی ، ناخوشی ، کثافت، خرابی و حیوانات موذی را به اهریمن نسبت میدادند و میگفتند آدم باید دشمن اهریمن باشد و آثار او را خراب کند.
7-چهار عنصر یعنی باد ، خاک ،آب و آتش را پاک نگه میداشتند و مخصوصاً آتش را احترام میکردند. به این واسطه مردم زرتشتیها را آتشپرست گمان کردهاند اما آنها خداپرست هستند.
8- ایرانیهای قدیم زراعت را که اسباب آبادی است بسیار ثواب میدانستند.
9- از دروغ گفتن هم احتراز داشتند و همیشه راست میگفتند.
10-از بس ایرانیها قدیمی هستند، از احوال اوایل آنها درست خبر نداریم. بعضی داستانها از آن زمان نقل کردهاند که بیشتر آنها صحیح نیست و افسانه است».
محمدعلی فروغی در فصل اول این اثر از«پادشاهان پیشدادی و کیانی»سخن گفته است. او این فصل را در شش صفحه و 19 بند به نگارش درآورده است. او در این بخش، سخن را از پادشاهی کیومرث میآغازد و تا اول پادشاهی سلسله اشکانیان ادامه میدهد. بیتردید اگر بنا بود فروغی درباره سلسله «هخامنشیان» و نیز پادشاهی به نام «کوروش» سخنی بر زبان براند، باید در این فصل سخن میگفت، اما همانگونه که در دیباچه بدان اشارت رفت، در این بخش اثری از حالات و مقامات این سلسله و چهرههای شاخص آن به چشم نمیآید. او تنها در بند هجدهم این فصل، به جنگ «دارا» با یونیان اشاره کرده بدون آنکه او را به سلسلهای خاص نسبت دهد.
برخی تاریخپژوهان دارا را همان داریوش هخامنشی خواندهاند اما فروغی در این باره تصریحی ندارد. بخشهایی از این فصل- که به ترتیب مورد ادعای برخی تاریخنگاران باستانگرا، باید در آن از هخامنشیان سخن میرفت-بدین شرح است:
-اما در ایران یک نفر پهلوان بود رستمنام که خیلی شجاع بود و در جنگها همیشه پیش میبرد و به کیکاوس وکیخسرو که پادشاهان ایران بودند خدمتهایی بزرگ کرد و نگذاشت تورانیها بر ایران غلبه کنند و عاقبت افراسیاب در جنگ کیخسرو کشته شد. نواده کیخسرو گشتاسب نام داشت.
- میگویند زرتشت در زمان گشتاسب ظهور کرده است.
- پسر گشتاسب، اسفندیار خیلی رشید بود. خواست با رستم جنگ کند اما او به تدبیر اسفندیار را کور کرد تا هلاک شد.
ـ سلاطین ایران با یونانیها هم خیلی جنگ کردهاند. عاقبت در زمانیکه دارا پادشاه بود، اسکندر پادشاه مقدونیه که اصلاً یونانی بود، به جنگ ایران آمد. دارا از اسکندر شکست خورد و به دست سرداران خود کشته شد. بدین واسطه دولت قدیم ایران منقرض گردید و از آن وقت تا به حال 2هزار و 200 سال میگذرد.
ـ پادشاهان قدیم ایران که اسم بردیم پیشدادیان کیان خوانده میشوند.»[2]
بنا بر این مشاهده می شود که تا سال ۱۳۱۰ یعنی ۹۰ سال پیش از این، نه تنها دولت ماد بلکه بزرگترین شاهنشاهی ایران باستان یعنی هخامنشیان نیز برای پاره ای از رجال و فرهیختگان کشور ما نیز ناشناخته بوده است.؟
بعد از این که محققین خارجی اطلاعاتی در رابطه با تاریخ باستانی ایران منتشر کردند، گروهی از رجال ایرانی از جمله حسن پیرنا تاریخ ایران را مدون نمود و با استفاده از منابع کتابهای فرانسوی، انگلیسی، روسی و آلمانی که ترجمهای از منابع یونانی و رومی محسوب میشوند بهره گرفت . وی از منابع عربی و فارسی هم در سطح گستردهای استفاده کردهاست.در آن برای اولین بار از تاریخ دولت های ماد و هخامنشی اطلاعاتی را در سال 1306 شمسی منتشر کرده است.
دورة «ماد»از مهمتـرین ادوار تـاریخی ایـران بـه شـمار مـیرود، زیـرا در ایـن دوره اقـوام ایرانی/ آریایی برای نخستین بار موفق به تشکیل حکومتی ایرانی در غرب فلات ایران کنونی شدند. به همین دلیل تاریخ ایران غالبا با دوران «مادها»شروع می شود.
آن چه که از مستندات و اثار باستانی حاصل شده است این است که در این حوزه جغرافیایی(در فلات ایران بعدی):
- دولت عیلام در جنوب این سر زمین در شوش قرار داشت.
- دولت اورارتو در شمال و شمال شرقی دریاچه وان قرار داشت.
- دولت بابل در بابل در میانرودان در حوضهٔ رود فرات قرار داشت.
- دولت آشور در بخش میانی رود دجله و کوهستانهای مجاور آن قرار داشتهاست.
- لولوبیان و گوتیان نیز در زاگرس مرکزی اقامت گزیده بودند.
جالب است که اشاره کنیم که همه این دولت ها در بخش شرقی فلات ایران تاسیس و حکومت داشته اند. در این دوره باستانی کمتر اشاره ای به همجوران و هم مرزان غربی «ماد»شده است. تنها جسته گریخته اشاره هایی به قوم پارت در دوره هخامنشی شده است که :ایالت پارت از شمال به داها و از مشرق به هریوه (هرات امروزی) در غرب افغانستان و از جنوب به کارامانی (کارامانیا - کرمان امروزی در جنوب ایران) و از مغرب به ایالت «ماد»محدود بودهاست.[3]
علاوه بر پارت ها، ساگارتیها به پارسی باستان:( Asagartiya) تیرهای از مردمان ایرانی باستان بودند که در فلات ایران نشیمن داشتند. محل دقیق آنها ناشناختهاست ولی احتمالاً در همسایگی پارتها در شمال خاوری ایران سکونت داشتند. هرودوت (۱٫۱۲۵، ۷٫۸۵) آنها را مرتبط با پارسها ذکر کردهاست. این احتمال وجود دارد که ساگارتیها در برههای از زمان با «مادها»از نظر سیاسی همپیمان شده باشند.
گفته ها و نوشته ها حاکی است که ایرانیان از مردم محلی این دیار نبوده اند و در واقع از اقوام آریایی هستند که به این پهنه جغرافیایی مهاجرت کرده اند. آخرین موج از مهاجرت آریاییها احتمالاً از اوایل هزاره نخست پیش از میلاد شروع میشود و ما این مهاجران را به نام «مادها»و پارسها میشناسیم. این نوشته ها همه نظریه و فرضیه هستند و تاکنون سند و مدرک خاصی برای اثبات و پشتیبانی این نظریه مهاجرت آریایی ها به ایران به دست نیامده است. و در مقابل مخالفان این نظریه معتقدند که آریایی ها از بومیان این بخش از جهان بوده اند و از این دیار به بیرون از فلات ایران مهاجرت کرده اند. این بخش از تاریخ در نوشته های این کتاب مد نظر نیست و علاقمندان را به نوشته های مورخین رجوع می دهیم.
دورة «ماد»در تاریخ ایران باستان دوره ای بس کم شناخته و بعضاً ناشناخته است و اساساً نادانسته های ما از این دوره بسی بیش از دانسته هایمان است ودر این رابطه در کشور ما کوشش چندانی صورت نگرفته است و از گذشته این دولت اطلاعات بسیار نازلی در دست است. شاید به همین دلیل است که در جشن های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران از دولت «ماد»یادی نشده است و پایه تاریخ شاهنشاهی ایران نیز ار دوره هخامنشیان(۵۵۰ پیش از میلاد) آغاز شده است.
مستشرقین غربی و شرقی نیز تا اواخر قرن نوزدهم در رابطه با تاریخ «ماد» دست مایه های چندانی در دست نداشتند و نوشته های آنان بیشتر متکی به نوشته های هرودت و کتزیاس(مورخین یونانی) محدود بود. در نوشته های بسیاری از مستشرقین به طور کلی تاریخ «ماد»را مقدمه ای برای حکومت هخامنشیان به کار می بردند. اطلاعات دوران تاریخ «ماد»- تا پایان قرن نوزدهم کماکان به حدسیات و گمان های مستشرقین متکی بود که کم و بیش زیرکانه و تلفیقی از مطالب آثار هردوت و کتسیاس(کتزیاس) مبتنی بود.
منابع به دست آمده از دولت آشور، دولت «ماد»را از لحاظ سیاسی پراکنده و از هم پاشیده مجسم می ساختند وکوچکترین اشاره ای به شاهنشاهی «ماد» در این اسناد دیده نمی شود. در حالی که منابع یونانیان از «ماد»به صورت یک امپراتوری کامل و واحدی نام برده می شود.
در عهد «شلَمْ نَسَرْ دوم» پادشاه آشور، نخستین بار از وجود نژاد ایرانی در کردستان اطلاع حاصل می کنیم. این پادشاه در سال ۸۳۶ قبل از میلاد با قبایل «مادای» و «پارسوا» جنگید. قبایل مادای همان طایفه «ماد» و «پارسوا» را هم بعضی با طایفه «پارسَ» تطبیق کرده اند.[4]
در نیمه اول قرن بیستم تلاش های تازه ای توسط مورخین غربی و شرقی در مورد تاریخ «ماد»صورت گرفته است که می توان به اختصار به نوشته های زیر اشاره کرد:
1. رساله کنیگُ به نام قدیمی ترین تاریخ «مادی» ها و پارسیان و
2. کتاب ایران در سپیده دم تاریخ – نوشته جورج گلن کامرون
3. کتاب ایران از ازمنه قدیم تا اسلام نوشته رومن گیرشمن
ﻟﺌﻮﻧﺎرد وﯾﻠﯿﺎم ﮐﯿﻨﮓ در کتاب تاریخ بابل در مورد حکومت های ماد و هخامنشی سخن گفته است.
در کتاب کامرون که بیشتر مربوط به دوره عیلام است و تالیفاتی از نوشته های میخی و متون عهد عتیق و آثار باستانی از قدیمی ترین زمان ها تا سقوط پادشاهی «ماد»(حدود سال ۵۵۰ قبل از میلاد) می باشد و متکی بر برخی از حقایق تاریخی است. در این کتاب مطالبی وجود دارد که تا آن زمان منتشر نشده بود. این اسناد و مدارک را آشورشناسان آمریکایی در دسترس وی قرار داده بودند. که به ارزش کتاب وی افزوده است.
نوشته های گیرشمن جنبه های عامه فهمی دارد و مطالبی در باستان شناسی دارد اما در مورد تاریخ «ماد»وی از کتاب کامرون متابعت کرده است.
نوشته های محققین روسی نیز در دسترس قرار گرفته اند که عبارتند از نوشته های اقرار علی اف مورخ آذربایجانی و کتاب تاریخ «ماننا» در قرن هشتم و هفتم پیش از میلاد است که به تاریخ «ماد» ارتباطاتی دارد، نوشته ؛ گ. آ. ملیکویشویلی است. [5] ساموئل کریمر (Samuel Kramer) از برجستهترین سومرشناسان، در کتاب نامدار خود «الواح سومری» نیز گوشه هایی از تاریخ این سرزمین ماد را معرفی کرده است.
به سبب فقدان مستندات کافی، دورة «ماد»یکی از دوره های تاریک و بحث انگیز تاریخ ایران باستان اسـت؛ بـه گونـه ای کـه حتـی همراهی علم باستانشناسی در یکی دو سدة اخیر هم نتوانسته گرة چندانی از معمای پر رمـز و راز این دوره از مردم ماد را بگشاید. بهر حال دانسته های ما در مورد تاریخ شاهنشاهی «ماد» در حال حاضر بیشتر از گذشته است ولی کافی برای شناخت کامل آن دولت نمی باشد و کمبودهای فراوانی دارد.
به نوشته هرودوت ، دولت «ماد»که جانشین دولت «ماننا» – شده بود امپراتوری بزرگی را تشکیل داد. همین دولت «ماد»بود که توانست به فرمانروایی دولت آشور که ابر قدرت آن زمان بود و سراسر آسیای غربی را تحت سلطه خویش داشت ، خاتمه داده و از تاریخ جهان پاک نماید. دولت «ماد» بخش زیادی از مناطق آشور و سرزمین های متعددی را در منطقه زیر فرمان خود گرفت.
ظاهرا تعالیمی که بعدا مبنای دین زردشت قرار گرفت و در تکامل معتقدات و افکار مردم جهان باستان نقش مهمی ایفاء نمود، در سرزمین «ماد»تحت شاهنشاهی «ماد»آغاز و توسعه یافته است.
دولت «ماد»در سرزمینی که در جنوب رود ارس واقع بود و بعد ها (آذربایجان) نام گرفت و در بخشی از منطقه شمالی آن ناحیه که اینک آذربایجان (کشور مستقل شده) است نیز نافذ بوده است. نام آذربایجان از کلمه «مادی» (آتروپاتن) مشتق است.
رونق تمدن و شهر نشینی و دستیابی انسان به ابزار و آلات و امکانات بهتر زندگی در در حوزه آسیای غربی به دوران ۴۵۰۰ سال قبل از میلاد آغاز شده است و تا زمان «ماد»ها که در قرن نهم قبل از میلاد نامشان در این دیار برده شده است مسیر توسعه و پیشرفت زیادی را طی کرده بود.
این در حالی است که در این منطقه آسیای غربی تحولات عمده ای به وقوع پیوسته بود از جمله: دولت هایی مانند سومریان، ایلامیان، آشوریان ، بابلیان قرن ها پیش از پیدایش مادها تاسیس و مستقر شده و یا منقرض شده بودند.
در هنگام حضور «مادها» نظام کشاورزی و آبیاری دچار دگرگونی شده و روش های نوین پدید آمده بود. شهر نشینی و ساخت قصر ها رونق گرفته و مردم از اقوام مختلف در این دیار شهر نشین شده بودند. شناخت فلزات و ساخت اداوات فلزی در بسیاری از مناطق و میان اقوام این دیار رونق داشت. نظام های طبقاتی اجتماعات بشری را در بر گرفته و نظام بهره کشی و برده داری جا افتاده بود. مجموعه های حقوقی و قانونی تدوین شده و روش های دادگری در برخی از دولت ها رواج یافته بود. تجارت از حوزه قوم و قبیله ای فرا تر رفته و بازرگانی بین دولت ها رواج داشت. خط و نوشتار ها پدیدآر گشته و مکاتبات بین دولت ها به کار برده می شد. شعر و ادبیات و موسیقی متحول شده و بین اقوام و دولت ها گسترده شده بود. نظام های مالیاتی متحول و دارای ارکان و شیوه های جدید شده بود. صنایع و هنر و حمل نقل زمین و دریایی پدیدآر و گسترش یافته بود. دین و مذهب های مختلف و متعدد همراه با خدایان بی شمار در میان این سرزمین ها مسیر توسعه را طی می کرد و طبقه روحانیون از اعضای پر قدرت حکومت ها به شمار می رفتند. علاوه بر این توسعه ها که به زندگی گروه های از طبقات برتر و پر قدرت جامعه امکان زندگی بهتر و آسوده تری را فراهم کرده بود، در همین دوره ها تسلط طبقاتی نیز پدیدآر و گروه فرو دستان را با رنج و درد بیشتر آشنا کرده بود. زندگی کوچ نشینی و روستا نشین و اشتغال به دامداری و کشاورزی دگرگون شده و فعالیت های جدید دولتی، نظامی، تجارتی و ..... پدیدار شده و هر یک از آنان مزایا و معایب خود را بر جامعه تحمیل می کردند.
این تحولات در میان اقوام متنوع و متعددی که در سرزمین که بعدها فلات ایران نام گرفته بود ساکن بودند صورت پذیرفته بود که قوم ایرانی تا قرن هشتم ق م در آن نقشی نداشت و از قوم ایرانی برای ایجاد هیچ یک از این دگرگونی ها در تاریخ نام برده نشده است.
گر چه از «مادها»و پارس ها در قرن هشتم قبل از میلاد در اسناد این دیار نام برده شده است اما به دلیل این که آنان زندگی کوچ نشینی و بادیه گردی داشته اند دستاورد متمدنانه و دگرگونی خاصی نداشته اند نامشان بیشتر در کشمکش های نظامی دیده می شود. در حقیقت می توان تولد و پیدایش «مادها» را یک زایشی عقب مانده از تمدن آن روزگار محسوب کرد.
«ماد»ها چند قرن بعد از دگرگونی و تمدن سازی منطقه ایران توسط اقوام سومری – بابلی – آشوری – ایلامی و «ماننا» و آراتور در این دیار دیده می شوند که حضور دیر هنگام و دور مانده از تمدن ایام می باشد.
برای آشنایی بیشتر از این دگرگونی های منطقه ای ، در راستای بهسازی و توسعه زندگی انسان ها در عصر ظهور «ماد»و همچنین برای ارزیابی جایگاه دولت «ماد»در جهان آن روز لازم است که از دولت های همجوار و همزمان دولت «ماد»نیز اطلاعاتی داشته باشیم تا بتوانیم وضعیت دولت «ماد»را با آنان مقایسه کنیم و از پیشرفت یا عقب ماندگی آن آگاه شویم.
ادامه دارد....
[1] ویکی پیدیا دانشنامه آزاد – ایران پیش از تاریخ
[2] اندیشکده مطالعات – وقتی هنوز فروغی کوروش و هخامنشیان را نمیدید!
[3] دانشگاه فرانکفورت آلمان. "Old Persian Corpus, Part No. 8, Text: DB1". http://titus.uni-frankfurt.de. External link in
[4]کریستین سن -آرتور- مزدا پرستی در ایران قدیم انتشارات دانشگاه تهران- تهران ۱۳۴۵ – ص ۳۱
[5] برای اطلاعات بیشتر در این زمینه می توان به کتاب تاریخ ماد نوشته ا.م. دیاکونف ترجمه کریم کشاورز مراجعه شود.
در این مورد وی(شایگان) به: -1 معیارهای اقتصادی؛ -2 آلودگی به عواقـب تـاریخ غـرب؛ -3 عدم آگاهی؛ -4 عدم انتخاب و -5 عدم تجزیه مدرنیتـه اشـاره مـی کنـد.
او معتقـد اسـت عقب ماندگی کشورهای آسیایی از جمله ایران، نسبت به پیشـرفتی خـاص نیسـت زیـرا در بازی گردش عالم نه پیش هست و نه پس. ما نسبت به تاریخ عقب مانده ایم، یعنـی تـاریخ غرب و این تاریخ نیزحکم جریانی را دارد که تحت قوۀ محرک نامعلومی ـ کـه روزگـاری مشیت الهی شمرده میشد و اینک عقب ماندگی خوب است یا بد، این بستگی به برداشـتی است که از تاریخ تفکر غرب داریم ... اگر تاریخ را با دید خوشـبنانۀ قـرن نـوزدهم تعبیـر کنیم، یا براساس معیارهای اقتصادی امروزی که مبنی بـر همـان آرمـانهاسـت، مـا عقـب مانده ایم.
اگر انجام تاریخ غرب را نیهیلیسم یا فراموش وجود یا گریز خدایان تعبیـر کنـیم، عقب ماندگی عبارت است از یک مرحله آلودگی کمتر به عواقب چنین تاریخی. ولی ایـن آلودگی کمتر... جنبه مثبت عقبماندگی است ... آلودگیای کـه مـا را تهدیـد مـیکنـد، دو چندان خطرناک است. این خطرناکی مضاعف، بـه ایـن جهـت اسـت کـه مـا در گردونـه تقدیرتاریخی خود در معرض آلودگی به عواقب تاریخ غرب هستیم و بدان آگاه نیستیم. اما غریبان به عکـس در مرحلـه تـازه ای از آگـاهی بـه عواقـب نیروهـایی هسـتند کـه خـود برانگیخته اند. چرایی عدم آگاهی نیز در این است که مجال انتخاب نداشته ایم. علت این که مجال انتخاب نداشته ایم این است که آنچه بر ما تحمیل میشود در حکـم یک کلیت تجزیه ناپذیر است که اجـزای آن را نمـیتـوان از هـم جـدا کـرد و از آن میـان عناصری را برگزید که با موازین فرهنگی ما همساز باشد. فـی المثـل نمـی تـوان گفـت مـا تکنیک را میپذیریم و از عواقب مضمحل کنندۀ آن میپرهیزیم، زیرا تکنیک خـود حاصـل یک تحول فکری و نتیجه نهایی یک سیر چند هزار سـاله اسـت. او در ایـن مـورد سـخت تحت تاثیر، ژاک الیوس جامعه شناس فرانسوی است. با توجه به ایـن تـاثیر او مـی نویسـد: تکنیک ،غایت ناگزیر تفکر غربی است و خصایص آن عبارتست از تقلیل طبیعت به شـیئیت اشیا تفکری که به محاسبه صرف بدل شده، انسانی که غرایز حاکم بر اوست و زمـانی کـه تهی از هر معنای معادی، به صورت خطی یک بعـدی پـیش مـیرود ... ایـن خصـایص ... مجال آن نمی دهد که یکی از عناصر تفکر امروزی را برگزینیم وبقیه را یکسره پس بـزنیم، زیرا در گردونه این تفکر، همه چیز در هیات کلیتی جدایی ناپذیر به هم تنیده شـده اسـت. هرگاه به یکی از این عناصر روی آوریم دیگر عناصر را نیز ناگزیر باید بپـذیریم .[1]
شایگان اضافه می کند که: ترس از سیطره غرب نیز بلای دیگری است که دامن ایران و اساسـاً تمـدن آسـیایی را مورد تهدید قرار داده است. چرا که این ترس و کوشـش مـا بـرای رهـایی از آن، موجـب غفلت بزرگتری میشود که به جای این که ما را به رهایی اقتصادی برسـاند بـه تسـلیم در برابر فرهنگ غرب میکشاند. ناآگاهی از این که ما به این تسلیم رسیده ایم خود جنبه اصلی همان عقب ماندگی تکنولوژیک است.
زیرا تکنولوژی و علمی که اساس آن اسـت یگانـه و جدا نشدنی هستند. به عبارت دیگر، بـه علـت نشـناختن ایـن یگـانگی جـدایی ناپـذیر و پنداشتن این که میتوان این دو را از هم جدا کرد، ما دچار توهمی مضـاعف شـده ایـم. از یک سو، گمان میکنیم که تفکر تکنیکی غرب را مهار می کنیم، و از سوی دیگر می پنداریم که می توانیم هویت فرهنگی خود را حفظ کنیم. غافل از این که این پیشـرفت ظـاهری بـه قیمت نابودی جمله آن ارزشهایی تمام میشود که در صدد حفظ آنها هستیم.
شادگان علـیرغـم این دیدگاه، به جهان سوم گرایان نزدیک میشود. شـایگان معتقـد اسـت مدرنیزاسـیون یـا پیشرفت ظاهری نه فقط عقب ماندگی ناشی از این فاصله تکنولوژیک را پر نمی کند بلکه از مصونیت نسبی و آلودگی کمتری که ما رادر برابر سیر نیهیلیسم (هیچ انگاری) داشتیم، می کاهـد.
بنـابراین میتوان گفت، ... ناآگاهی از این که ما دچار نیهیلیسم شده ایم و نا آگاهانه مسیر پرورنده آن را میپیماییم، خود تقدیر تاریخی ما را معین می کند. یکـی دیگـر از علـل ایـن نـاآگـاهی، شکاف میان ما و غرب است. از نظر شایگان این فاصله ناشی از تحولات تفکر غربی است و دیگر این که هوشیاری به عواقب نابود کننـدۀ نیهیلیسـم در مغـرب زمـین در دو سـطح متضاد مطرح میشود:
- یکی میان متفکران بزرگ که آگاهانه به این امر می اندیشـند و نحـوۀ فراگذاشتن از آن را مطرح میکنند و
- دیگر میان جوانان سرکش که ناآگاهانه آن را احسـاس میکنند، خود را در تنگنا مییابند و برای رهـایی از آن خـود را بـه آب و آتـش مـیزننـد.
توده های عظیم غربی اعم از بورژوازی حاکم و پرولتاریای محکوم نـه فقـط غافـل از ایـن مسایل هستند بلکه خود مظهر تجسم و تجسد همان نیهیلیسم اند. سلاحی که مـا شـرقیان برای مقابله با این خطر انتخاب میکنیم چیست؟
سلاح ما در پیش گرفتن مرام ها متفـرع از همان صور افراطی نیهیلیسم یعنی ایدئولوژیهای چپ و راست، غافل از این که با اختیـار کردن این سلاحها ما نه فقط از چنگال نیهیلیسم نمیگریزیم. بلکه آخـرین در خروجـی را نیز به روی خود میبندیم. وجه دیگر نا آگاهی به تقـدیر تـاریخی غـرب، غـربزدگـی در مرحله انتقالی ایران است.
غرب زدگی در نظـر شایگان یعنـی جهـل نسـبت بـه غـرب، یعنـی نشناختن عناصر غالب تفکری که معمولاً غالبترین و مهاجمترین شیوۀ جهان بینی موجود بر روی زمین است.[2]
این جهل مربوط به چهار حرکت نزولی در تمدن غرب است. وی مینویسد که جامعـه تکنیـک زده مـورد انتقـاد اسـت و جامعـه تکنیک زده را بر پایه خودکاری (اتوماتیسم) خود افزایی، جهانروایی، خودمختاری و یگانه انگاری (مونیسم) می ماند .[3]
به این ترتیب شایگان تفکر تکنیکی را نقطه برخورد همان چهـار حرکـت نزولـی در سـیر تفکر غربی میداند که از نظر وی اساس تمدن غربی را نیز تشـکیل مـی دهـد. ایـن چهـار حرکت نزولی عبارتند از:
1- نزول از بینش شهودی به تفکر تکنیکـی،
2- نـزول از صـور جوهری به مفهوم مکانیکی؛
3- نزول از جوهر روحـانی بـه سـوائق نفسـانی؛
4- نـزول از غایت اندیشی و معاد به تاریخ پرستی.
این چهار حرکت، حکم چهار نیروی نابود کننـده ای را دارند که در مسیر خود همۀ نظامهای ارزشی را که آرمانهای ما بعدالطبیعه غرب بر آنها بنا شده بود نفی میکنند. این قدرت نفی که هگل آن را نیروی هیولایی نفی می نامد، ... به نتایج ذیل منتهی می شود ... جریان تکنیکی کردن تفکـر ... دنیـوی کـردن عـالم ... طبیعـی کردن انسان ... و اسطورهزدایی از زمان اساطیری و معادی .[4]
چه راه حل یا راه حلها یی در برابر این مشکلات وجود دارد؟ آیا راه حل انتقال عناصـر تمدن غرب و تجدد است؟ یا راههای دیگر وجود دارد. همانگونه که گذشت او معتقد بود که از یک سو میباید خود را بهتر بشناسیم و از سوی دیگر درباره غرب و تمدنهای دیگر آگاهی بیشتر داشته باشیم.
در مقایسه با غرب است که ما به کم و کاسـتیهـای خـود آگـاه میشویم. در اثر همین آگاهی است که وی میخواهد به پرسش مذکور پاسخ دهد
. از نظر شایگان- انتقال عناصر تمدن غرب و تجدد و در واقع انتقال افراطی ترین صورتهـای مسخ شده این آرمانها به اقوامی که هیچگاه به این امر توجهی نداشتند و اصولاً ایـن نـوع مشغولیتها را شأن جهان بینی خود نمیدانستند، جز این که این اقـوام را از هسـتی سـاقط کند چه نتیجه ای خواهد داشت؟
تحمیل جبری این ایدئولوژیها به اقوام آسیایی ضمن این که زمینه را برای هرگونه موتاسیون(استحاله – مسخ شدن) فراهم میسازد، ماهیت آنهـا را تغییـر مـیدهـد. انتقـال ایدئولوژی هایی که هیچگونه ارتباط سنخی و خویشاوندی فکـری بـا محـیط جدیـد خـود ندارند، اینان را دگرگون میکند و وجوه ناشناخته آنها را آشکار میکند، به طوری که چنان ابعادی به خود میگیرند که هیچ نسبتی با صورتهـای اصـلی آنهـا نـدارد. پیامـد نگـرش مذکور، بی شک تشدید گرایشهای اصلی ایده های تحمیلی اسـت.
آنچـه در اصـل فـرض بود، در این جا یقین میشود آنچه بالقوه بیان میشد بالفعل تعبیر میشود آنچه فقط احتیاط معقول بود غرض مسلم میشود. پیامد دیگر تحمیل این ایدئولوژیها به کشورهای آسیایی، حتی آفریقا و جهان سوم که از نظر شایگان - زاده استعمارند، سبب میگردد که صور مبدلـه ایدئولوژی های تحمیل شده وجه غولآسا و انتقامی بگیرند و به مصداق غـول فرانکشـتین صور تحمیلی به صورت غول درآیند و انتقال خـود را از فرانکشـتین بگیرنـد. ولـی غـول فرانکشتین آن روی دیگر وجود فرانکشتینی است. غول فرانکشتین رهایی نیروهای ناآگاه و پس زده فرانکشتین است. غول فرانکشتینهای رهایی نیروهای نا آگاه و ظلمـانی و کنتـرل ناپذیر نیهیلیسم غربی است که در لباس ایدئولوژیهای جدیـد و بـه صـورت ایسـمهـای امروزی به سراسر آسیا و جهان سوم هجوم میآورند و در آنجا زمینهای مناسب برای رشد هیولایی مییابند و به اشکال عجیب و غریب و کژ و کوژ در میآیند.[5]
وی برای ارایه هرگونه راه حلی اول نگران هویت فرهنگی است. مساله ای که شادمان[6] از طریق حفظ زبان فارسی بیان میکرد، او به گونه ای دیگر بیان میکند. با این حال شایگان الگوهای غربی را مد نظر قرار میدهد و معتقد اسـت آنچـه شـاید وضع ما را از غربیان آسیب پذیرتر میکند این است که در برابر تحرک تمدن غربی منفعلیم یعنی از الگوهای غربی تقلید میکنیم و میکوشیم از قافله تـاریخ عقـب نمـانیم. ولـی آیـا امروز کسی میداند که سرمنزل مقصود کدام است؟ و یا وضع آنهایی که در پیش میتازنـد بهتر از وضع آنهایی است که دنبالشان با سرعت هرچه تمامتر میدوند؟ در این زمینـه اگـر جلال(آل احمد)، به عنوان الگو، ژاپن را مد نظر قرار میداد شایگان نظر دیگری در این مورد دارد. او مینویسد معمولاً ژاپن را نمونه یک کشور آسـیایی مـیدانـیم کـه توانسـته اسـت سـنت و تکنیک را با هم آشتی دهد و راهی میانه برگزیند. ولـی ایـن سـازش یـا هـم آمیـزی فقـط ظاهری و گذراست . [7]
او فرق ژاپن با دیگر کشورهای آسـیایی را در برخورد با تمدن غربی در این نکته جستجو میکند که شاید ژاپن در زمـان برخـورد بـا غرب از نهایت شکفتگی فرهنگی متمتع بود. تاریخ ژاپن نسبت به تاریخ کهن چین، هنـد، ایران نسبتاً جدید است. موقع تماس با غرب، ژاپن از کمال سلامتی فرهنگی برخوردار بود و در تجدد و صنعتی شدن راه معقولی اختیار کرد و دانسته یا ندانسته این نکته را دریافـت که صنعت و تفکری که الهامبخش آن است واحدی است تجزیه ناپـذیر و ایـن دو را بایـد با هم فرا گرفت و آموخت.
آنها از چند سال پیش متفکران و اندیشمندان کانت شناس، هگـل شـناس و هوسـرل شناس داشتند. ژاپن از نظر شایگان مدتها تقلید را پیشه ساخت. هم تقلید علمی و صـنعتی و هم تقلید شیوه تفکر را. اما با آنکه در زمینۀ صنعت و تولید مبدل به قدرت جهانی شد و از تنگنای تقلید به درآمد و به آفرینندگی صنعتی رسید، در زمینه تفکر به جز کوششهـایی چشمگیر در زمینه ادبیات و هنر به پایه آفریننـدگی غریبـان نرسـید و هـیچ متفکـری از آن سرزمین برنخاست که مانند آخرین متفکران بزرگ غربی دربـاره عاقبـت انسـان، تـاریخ و سیطره تفکر تکنیکی بیندیشد و راههای نوینی بگشاید. آخـرین نفـوذ ژاپـن در زمینـه هنـر بودکه برخاسته از سنتها این کشور بود که سوزوکی [8]دردهه سـی و چهـل بـر متفکـران و روشنفکران آمریکایی به عنوان شیوۀ تفکر رستگاری تاثیر گذاشـت و آلـن واتـس و دیگـر روشنفکرانی که سازنده نهضت ضد فرهنگی بودند دورۀ مد «زن» را بگشاین. شایگان حتی تعادل میان زندگی سنتی و شیوه غربی آن را مورد تردید قرار داده و معتقد اسـت کـه ایـن تعادل بسیار آسیبپذیر است. با این که به گفته لویت، ژاپنیهـا موفـق شـده انـد کـه یـک زندگی دو چهره داشته باشند و در خانه و زندگی خصوصـی بـه راه و رسـم نیاکـان خـود بزیند و در بیرون سوداگران اقتصادی باشند، این همزیستی اسکیزوفرینگ مـوقتی اسـت و ناگزیر رو به زوال خواهد رفت. شایگان معتقد است که شیوه تفکر بـودایی و شـیوه تفکـر سنتی ژاپن نمیتواند در فضایی آلوده به سموم صنعتی و سرطان بروید تا چه رسد به آنکـه بشکفد، پس خواه ناخواه شیوه های سنتی تفکر نخواهند توانست در برابر تهاجم و سـیطره تفکر تکنیکی تاب ایستادگی داشته باشد. به این ترتیب گردونه تاریخی ژاپن ماننـد تقـدیر تاریخی ماست با این تفاوت که اگر از دیدگاه وجوه غربیاش، یعنـی خشـونت اقتصـادی، قدرت تولید و عواقب نگران کننده آن در نظر بگیریم باید گفت که ژاپن مظهر مهاجم ترین وجه خشونت آمیز تفکر تکنیکی غربی است.
با این حال شایگان از درک این نکته در مورد ژاپن غافل است که ایـن کشـور نیـز در شعاع تمدن غربی واقع شده است. شایگان دو مدل دیگر را برای خروج از بنبسـت مـورد مطالعه قرار میدهد و موارد چین و هند را به رهبری گاندی را یادآور میشود.
او در مـورد ارایه مدلهای شرقی، مانند (فخرالدین )شادمان عمل میکند. از آغاز سال 1928 ، دوره اقتصاد اتحاد جماهیر شوروی با مجموعه ای از برنامه های 5 ساله هدایت شد. تا دهه 1950 ، اتحاد جماهیر شوروی به سرعت از یک جامعه عمدتاً کشاورزی به یک قدرت بزرگ صنعتی تبدیل شد.
شادمان روسیه و ژاپن را دو کشوری می دانست که به میل ورضا وبا رعایت شرایط عقل واحتیاط توانستند تمدن غربی را از آن خود سازند و در این کار موفق شدند.حال آنکه کشور هایی چون الجزایر که تمدن غربی آنها را تسخیر کرد،به تهیدستی افتادند. او عقیده داشت که در برابر رسوخ غرب در فرهنگ ایران، این کشور به سر نوشتی همانند الجزایر دچار خواهد شد،مگر آنکه با اطمینان واندیشه مندانه تمدن غربی را جذب کند.[9]
راه هند، «هندو »مانـدن بـود و راه مـائو در اختیار گرفتن آخرین سلاح تفکر غربی، مائو با گرویـدن بـه مـذهب مـارکس ... راهـی را برگزید که در سیر تحول فکری غرب نقطـه پایـان ایـن تحـول و یکـی از آخـرین وجـوه نیهیلیسم غربی است. در حالی که گاندی میخواسـت فسـاد ناشـی از سیاسـت قـدرت را ریشه کن کند. [10]
توضیح در مورد راه شرقی گاندی: تفاوت تفکر گاندی با دو مکتب دیکته شده آن زمان جهان، اعتقاد به همین نکته است. او با کمونیسم مخالف است زیرا خود را هم در هدف و هم در وسیله از آنها جدا میبیند و در دیگر سو با تمدن مدرن غرب به مخالفت برمیخیزد بدان دلیل که ذات غیر حقیقی بشر و خشونت را زاییده آن تمدن میداند. در همین نقطه است که او به عنوان محصولی از تمدن شرق در مقابل استعمار پیر به عنوان نماینده غرب قرار گرفته و عدم خشونت را که زاییده ذات حقیقتجو و خدای کاوشگرِ شرقی است، درمقابل محصول تمدن غرب یعنی خشونت قرار میدهد.
این مقابله گاندی با فرهنگ مسلط آن زمان غرب تا بدانجا پیش میرود که خود را به عنوان یک رهبر اجتماعی، مخالف تئوری پردازان کلاسیک و تئوری نفع عمومی معرفی کرده و میگوید که غربیها وظیفه انسان را فراهم کردن خوشبختی برای اکثریت دانسته و مبنای آن را نیز تنها رونق اقتصادی میدانند؛ پس هدف آنها رسیدن به خوشبختی اکثریت است اما آنان «فکر نمیکنند که قربانی کردن اقلیت برای برخورداری از چنین ایمنیای چیز بدی است.»
در مقابله با همین تفکر و در اثبات همین عقیده خویش است که او پس از «ساتیاگراها» روش و طریق مقاومت در برابر خشونت را نیازمند «ساراوُدایا» (خوشبختی همگانی) میداند.[11]
گاندی- نشان داد که هدف، وسیله را توجیه نمیکند و ایـن مسـاله را در چارچوب اصل عدم خشـونت و گرویـدن بـه راه تسـلیم فعـال یعنـی بازگشـت بـه معنویت هندی مطرح ساخت و از ایـن اصـل و از ایـن راه هنـد را بـه اسـتقلال رهنمـون ساخت. در واقع گاندی راه آسیایی را برای خروج از بحران برگزید ولی چراغ امیـدی کـه افروخت، خاموش شد و هند ناگزیر راه دیگر کشورها را در پیش گرفت.
شکست گانـدی مظهر شکست آسیا بود ... مرام گاندی تنها راه اصیل آسیایی بود یعنی راهی که از دل خاک آسیا میگذشت و هیچ بیراهه بیگانه ای به آن نمیرسید. شکست گاندی سبب شد که جهت مخالف آن، که همانا راه مائو باشد نضـج گیـرد، اشـاعه یابـد، همـه گیـر شـود و سـرانجام نیهیلیسم اروپایی همه چیز را زیر چنگ خود در آورد. این دو راه همواره باهم در نبرد بوده و خواهند بود. در واقع علت این امر نبرد دو اندیشه با یکـدیگر اسـت.یکـی جامعـه را از بیرون میخواهد تغییر دهد، دیگری انسان را از درون، یکی به ظاهر میپردازد و دیگری به باطن، یکی به زور روی میآورد و دیگری موجب شکفتگی میشود.
جنـگ بـین ایـن دو، جنگ بین دو دید، دو برداشت از واقعیت، دو نحوه حضور، به عبـارت دیگـر جنـگ بـین معنویت آسیا و سیطره غرب است. صرف این کـه پیشـواها همـه جـا سـایه افکنـده انـد و حکومت کمیسرها نیز بر همه چیز چنگ انداخته است، دال بر این است که تفکر تکنیکـی چیرگی کامل یافته است و گریز از آن تقریباً محال است. این سیطره غرب در آسیا و ایران را وی به بروز غـرب زدگـی مـیکاهـد و تـأثیر آن را درچارچوب ناسیونالیسم، قیام توده ها و توریسم، فوکلور مورد بررسی قرار می دهد. وی بـا این بحث میخواست به نوعی یکسان انگاری تاریخی را مورد پرسش قرار دهد.
[1]- شـایگان، 1350. 177-179 :
[2] شایگان، 2535 :181-180
[3] شایگان، 2535 :97
[4] شایگان- همان 97
[5] شایگان، 1350 :58- 52
[6] شادمان میگوید کار رویارویی با فرنگ و تجدد را تنها میتوانیم به عهدهی کسی بگذاریم که «چشم و گوش و دلش را از ایران و زبان ایران و مهر ایران و از هر آن چیزی که در تاریخ دو هزار و پانصد سالهی ما به این ملت پایندهی ایران وابستگی داشته است چنانکه شاید و باید پر کنیم و ایرانی ایرانشناس، فارسیدان، هوشمند و مستعد را به جانب کارگاه پر نقش و نگار تمدن فرنگی بفرستیم.»
وی حتی در جایی حوزههای علمیه را نیز بر سر همین مسأله مورد نکوهش قرار میدهد: «این حوزهها از این نکته غافلاند که فارسی زبان ملی ایشان است نه عربی» و میپرسید ایشان «اگر این نکته را میدانند چرا به فارسی کتاب نمینویسند.» شادمان، تسخیر تمدن فرنگی، ص 102 و ـ تراژدی فرنگ، ص 87
[7] شایگان، 1350 :100-99
[8] او خالق تکنیک چاپ تمامرنگیِ نیشیکییه بود؛ شیوهای که در سال ۱۷۶۵ باعث از سکه افتادن شیوههای دو-سهرنگی پیشین شد.
[9] .( شادمان، سیدفخرالدین (1326 ) تسخیر تمدن فرنگی: در آرایش و پیرایش زبان، چاپ اول، تهران: نشر چاپخانه ایران.ص 75)
[10] شایگان همان 182
[11] بشارت هادی - مجله ویستا - دین و اندیشه - گاندی محصول تمدن شرق
عقب ماندگی کشورها چیست و چگونه میتوان از آن رهایی یافت؟
بخش اول
« فرد باهوش به حل مشکل می پردازد،
اما خردمند از بروز آن جلوگیری می کند.»
"آلبرت اینشتین"
مدیریت و نقش آن در جهان
پیشرفت چشمگیر در اختراعات و دریانوردی بعد از قرون وسطی و وقوع انقلاب صنعتی، زمینه دست اندازی اروپاییان را به خارج از اروپا ، به وجود آورد. بدین ترتیب استعمارگران اروپایی در مسیر غارت خود، به نقاط مختلف جهان دست یافته، بعد از گذشت دویست سال از این چپاول، کشورهای جهان به دو دسته کشورهای "شمال" (غنی و رشد یافته) و کشورهای "جنوب" (فقیر و رشدنیافته) تقسیم شدند.
آنچه که امروزه از آن با عنوان وجه تمایز کشورهای شمال از جنوب یا "توسعهیافته" و« در حال توسعه» یاد میشود، نه توان مالی، نه قدرت نظامی، نه دستیابی به خودکفایی در برخی اقلام زراعی، صنعتی، نظامی و نه حتا وجود جلوههای خیرهکنندهی فناورانه و زرق و برق شهری است، بلکه مهمترین شناسهی کشورهای توسعهیافته را در قدرت آن کشورها برای «تولید محصول بر بنیاد علوم نوین»
ارزیابی میکنند. به سخنی دیگر، آن کشوری را توسعه یافته تر مینامند که سهم تولیدات نرمافزاری، ثانویه و خدماتی آن به مراتب بیشتر از تولید مبتنی بر منابع پایه یا خام باشد. و چه صریح و شفاف میگوید آن هموطن فرهیختهی آرانی، شادروان دکتر حسین عظیمی، – که یاد و نامش زنده باد - وقتی که دریافت پیشگفته را چنین شرح میدهد:
« تولید متکی بر علوم نوین، تنها ویژگی اساسی است که وجود آن، وجه مشترک همهی کشورهای توسعه یافته و فقدان آن، وجه مشترک تمامی کشورهای توسعه نیافته است». [1]
چنین به نظر می رسد که معیار عمده تقسیم بندی دنیا به دو بخش یکی زیر عنوان کشورهای توسعه یافته صنعتی یا شمال و دیگری توسعه نیافته ،یا رو به توسعه و یا جنوب ، کفایت مدیریت در خلاقیت، توسعه و پیشرفت تکنولوژی است، نه عوامل دیگری چون فرهنگ ، تاریخ یا پیشینه تمدن و امثال آن . بنابراین کشورهایی چون چین ، هند ، ایران و مصر ، هر چند از نظر عوامل یاد شده تاریخی، اهمیت ویژه ای دارند ، معهذا از نظر تکنولوژی در مقایسه با کشورهای صنعتی غرب ، ژاپن یا شوروی پیشرفته تلقی نمی شوند.
چگونه است که به قول پال کندی استاد تاریخ دانشگاه ییل تا سال ۱۵۰۰ میلادی(هزاره شمسی) که به باور بسیاری از دانشمندان، سال آغاز عصر نوین به شمار می رود، به هیچ روی برای خود اروپائیان آشکار نبود، که آمادگی تسلط بر بخش بزرگی از کره زمین را در آینده خواهند داشت.... و دانش آنها از کشورهای شرق جسته گریخته بود. اما این گمان عمومی آنان از امپراتوری بزرگ شرق با ثروتهای افسانه ای و ارتش بزرگ آنها برداشت درستی بود .... و در واقع نیز اروپا در مقایسه با این مراکز بزرگ فعالیتهای فرهنگی و اقتصادی نقاط ضعفش آشکارتر از نقاط قدرتش بود و اروپا از نظر فرهنگ، علم حساب، علم هندسی، فنون دریائی و دیگر فنون، مزایا و برتری قابل توجهی نسبت به تمدن های آسیا نداشت و بخش عمده ای از فرهنگ و دانش اروپائی نیز به هر حال میراث تمدن اسلامی بود.
چگونه است که تا ثلث اول قرن نوزده یعنی تا کمتر از ۲۰۰ سال پیش- پارچه های کتانی، ابریشمی، حریر و زر بافت کم نظیر و اعلای ساخت هند، ایران و چین بازارهای اروپا را پر می کرد و امکان رقابت با آنها نبود؟. و چرا صنعت گران انگلیسی تا سال ۱۸۲۰ برای فرا گرفتن فنون تولید آهن به هند سفر می کردند؟
در حال حاضر ملل (توسعه یافته و پیشرفته) و ملل (جهان سوم و کم رشد) در مقابل همدیگر قرار دارند و معلوم نیست که این تضاد چه زمانی برطرف خواهد شد. به طور حتم اگر ملت های جهان سوم به باز سازی اندیشه های خود و انتخاب شیوه های درست دست نزنند و برای توسعه کشورهای خود، کاری جدی انجام ندهند، به تدریج در مقابل کشورهای پیشرفته به ضعف و خواری بیشتر کشیده خواهند شد.
بحران جهانی
اگر بحران را وضعیتی تعریف کنیم که در آن منطق، شیوه و عملکرد نظام حاکم نتواند توقعات و انتظارات اکثریت مردم کشور را برآورده کند، جامعه معاصر جهانی، آشکارا در بحران است. مردم چیزهایی از قبیل اشتغال کامل، بهبود وضع خدمات و امکانات و فرصت هایی برای تحرک اجتماعی می خواهند، که در کشورهای جهان سوم این زمینه ها فراهم نیست. با این تعریف امروز کشورهای جهان سوم از جمله کشور ما دچار بحران است.
طبق آمارهای سازمان ملل، هفتاد درصد از جمعیت دنیا به عنوان کشورهای در حال توسعه (عقب مانده) در نظر گرفته می شوند. مبنای این تقسیم بندی مقیاس توسعه انسانی است که علاوه بر درآمد سرانه، توسعه اجتماعی از نظر سواد، آموزش، سلامت و امید به زندگی را می سنجد. با این مقیاس بسیاری از کشورها علی رغم داشتن منابع غنی، در زمره کشورهای در حال توسعه قرار می گیرند. در واقع به جز غرب اروپا، ایالات متحده، روسیه، استرالیا، نیوزیلند، ژاپن ورژیم صهیونیستی، بقیه کشورها جزو کشورهای در حال توسعه، طبقه بندی می شوند.
برنامه اسکان سازمان ملل (UN-Habitat) جامع ترین گزارشی است که تا به امروز در باره زاغه نشینی در جهان تهیه شده است. این گزارش ، حاصل پژوهش سازمان ملل در ۳۷ شهر جهان است و نتایج آن ، در روز شش اکتبر، یعنی روز "جهانی اسکان"، تحت عنوان "چالش زاغه ها: گزارش جهانی درباره اسکان انسانی، در سال ۲۰۰۳" منتشر شده است..
بنا به این گزارش در سال ۲۰۰۱، حدود ۹۲۴ میلیون نفر یعنی ۶/۳۱ درصد جمعیت شهرنشین جهان در زاغه ها زندگی می کردند، که اکثرا به کشورهای درحال توسعه مربوط می شد. این سازمان می گوید تا سال ۲۰۵۰، ممکن است ۵/۳ میلیارد نفر از جمعیت شش میلیاردی شهرنشین زمین، در زاغه ها زندگی کنند. رئیس برنامه مسکن انسانی سازمان ملل می گوید ادامه رشد و نمو زاغه ها مایه شرمساری جهانیان است. این گزارش نسبت به جهانی سازی اقتصادی اظهار نگرانی می کند و می گوید شواهد جاری حاکیست که جهانی سازی در شکل فعلی آن "همیشه به نفع فقرای شهرنشین عمل نکرده است." [2] و به طور حتم عمل هم نخواهد کرد.
مطابق با برآوردهایی که در پژوهش حاشیهنشینی در ایران توسط مرکز مطالعات و تحقیقات معماری شهرسازی ایران، در سال ۱۳۸۰ صورت پذیرفت، جمعیت حاشیهنشینی در ۱۰ شهر بزرگ ایران نظیر تهران، مشهد، شیراز، اهواز حدود ۵/۳ میلیون نفر تخمین زده شد و در ۶۷ شهر کوچک و متوسط به غیر از ده شهر مزبور حدود دو میلیون نفر حاشیه نشین بوده اند، که اکنون قطعاً بسیار بیشتر از این رقم است.
جهان سوم کجاست ؟؟
" روزی در آخر ساعت درس ؛ یک دانشجوی دوره دکترای نروژی ، سوالی مطرح کرد: استاد ،شما که از جهان سوم می آیید،جهان سوم کجاست ؟؟ فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود.من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می کنم. به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند،خانه اش خراب می شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد. « پروفسور محمد حسابی»
" اندکی پس از پایان جنگ دوم جهانی، آمریکا خود را مقید کرد، تا در اروپا تغییرات بلند مدت ایجاد کند؛ بنابراین تصمیم گیران ایالات متحده – پس از تقدیم صدها قربانی در جریان جنگ- کار خود را برای اروپای مشرف به جنگی که هیچکس تصورش را هم نمیکرد، آغاز کرد. ما و مردم اروپا خود را به برقراری دموکراسی و ایجاد توسعه و شکوفایی ملزم کردیم. اما امروز ما و دوستان همپیمانها بایستی به فکر تغییر بلندمدت در نقطهای دیگر از جهان باشیم و آن نقطه جایی نیست جز خاورمیانه.
خاورمیانه شامل ۲۲ کشور با جمعیتی حدود ۳۰۰ میلیون نفر است، که جمع کل تولید ناخالص ملی آن کمتر از اسپانیای ۴۰ میلیون نفری است. موانع پیشرفت این منطقه همان گونه که متفکران عرب نیز بدان اشاره کردهاند توسعه نیافتگی در زمینههای آزادیهای سیاسی و اقتصادی است.
در بسیاری موارد، یأس و ناامیدی این منطقه آکنده از ایدئولوژیهای ستیزهجو که بسیاری از مردمش از تحصیلات دانشگاهی محروم و از حقوق خانواده بیاطلاعند را فراگرفته است و به تبع آن افراد با منفجر کردن خود، بیگناهان بسیاری را به کشتن داده و بدین ترتیب ثبات منطقهای را به خطر انداختهاند؛ در نتیجه تهدیدی جدی برای امنیت ایالات متحده محسوب میشوند.
باید دانست که با وجود تمامی مشکلات، خاورمیانه منطقهای بالقوه و پیچیده است؛ این منطقه مهد سه دین بزرگ جهان و کانون تاریخی معرفت، تسامح و پیشرفت است. خاورمیانه لبریز از افراد برجسته و شایسته است که اگر از آزادی سیاسی، اقتصادی و آموزش مناسب و مدرن برخوردار شوند میتوانند به شکل فراگیری به دنیای پیشرفته متصل شوند. و ایالات متحده مصمم است که این امکان را برای مردم منطقه فراهم آورد و این کار را خواهد کرد چرا که ما خواهان آزادی و فرصت عمل بیشتری برای مردم منطقهایم؛ همچنان که امنیت بیشتری را برای مردم آمریکا و دیگر نقاط جهان میخواهیم."[3]
این گفته ها از خانم کاندولیزا رایس، وزیر امور خارجه آمریکا ست. وی در این سخنرانی می گوید ما باید به دنبال تغییر بلند مدت خاور میانه باشیم.! چرا دیگران باید در صدد تغییر در این منطقه باشند؟ آیا او از تغییر برای توسعه و پیشرفت، سخن می گوید؟ یا تغییر در چپاول بیشتر؟ مردم و دولتمردان این کشورها در چه جایگاهی هستند؟ که دیگران باید در صدد تغییر باشند؟؟
صرف نظر از مقاصد وی در این گفتار، حقیقت تلخی در آن نهفته است و آن این است که تمام کشورهای این منطقه به استثنای اسرا ئیل، همه مسلمان هستند و از نظر توسعه همه عقب مانده ! تولید ناخالص ملی این ۲۲ کشور با جمعیت ۳۰۰ میلیونی در مقایسه با یکی از عقب مانده ترین کشور اروپای غربی با ۴۰ میلیون جمعیت یعنی کشور اسپانیا کمتر است ؟؟ این نشان می دهد که این کشور اروپائی ،در آمد سرانه ناخالصش بیش از پنج برابر خاور میانه است. چرا؟ آن هم سر زمینی هایی که بزرگترین معادن نفت و گاز دنیا را در اختیار دارند!!. آن ها را چه می شود؟ راستی چرا؟ این کشورها که ایران هم جزو آن هاست به این درد و شرمساری گرفتارند؟ این کشورها چرا پس مانده اند؟؟
برای عقب ماندگی کشورها دلایل مختلف و متعددی گفته شده است، و این گفته ها، نیز هم همه از جانب نظریه پردازان همان کشورهای توسعه یافته است!، که بدبختانه، این نظریه ها، توسط روشنفکران کشورهای خاور میانه هم تکرار می گردد و در دانشگاه هایشان، تدریس شده و در مورد آن ها کتاب ها نوشته ، چاپ و فروخته می شوند. در حالی که با کمی اندیشه در می یابیم ، که بسیاری از این موارد خود مورد سوال و تردید هستند. آیا این راهنمایان دل نسوخته، و اغلب مغرض، راه را عوضی نشان می دهند؟. و به مصداق معروف این ره که تو می روی به ------- است ؟. به این عواملی که بیگانگان، و متفکران غربی!! و شرقی و ما را هدایت می کنند ! نگاهی خواهیم داشت:
عوامل عقب ماندگی
الف- عامل جغرافیایی (شرایط اقلیمی:) گفته می شود که تمام کشورهای توسعه یافته در مناطق معتدل هستند و بیشتر کشورهای عقب مانده در مناطق گرمسیر و بد آب و هوا قرار دارند. هوای گرم و نامناسب باعث کاهش باروری زمین و به وجود آمدن بسیاری از بیماری ها و خیلی از مشکلات دیگر می شود. مثلا در کشور ما کمبود آب را یکی از عوامل عقب ماندگی بشمار می آورند!. سوال این است که آیا ما از منابع آب های موجود ، استفاده درست و بهینه می کنیم؟ و یا اگر آب زیاد تری داشتیم، از آن هم به همین ترتیب استفاده می کردیم، چه تاثیری داشت؟ به پایان همین بخش به گزارش تخریب منابع آبی کشورمان که توسط سازمان برنامه گزارش شده است ،توجه کنید. تا به جای معلول ها به علت ها پی ببریم.
در این شکی نیست که ، عامل جغرافیایی به سبب فراهم کردن امکانات کشاورزی، دام داری و .... در توسعه موثر است، و آن را آسان تر و کم هزینه تر می کند. ، ولی نمی تواند به عنوان عامل اساسی برای عقب ماندگی به شمار آید و در حقیقت، خود نیز معلول عقب ماندگی است. زیرا با به کار گیری اندیشه های سازنده و با تکنولوژی پیشرفته، ناشی از همین اندیشه های خلاق، می توان بسیاری از این زمین ها را بارور، بیماری ها را ریشه کن و مشکلات را برطرف کرد. و در آمریکای جنوبی کشورهایی هستند که دارای شرایط بسیار خوب اقلیمی هستند ولی توسعه یافته نیستند. مزیت جغرافیایی به توسعه کمک می کند، ولی آن را به وجود نمی آورد.
علاوه بر این، اگر عامل جغرافیایی را به عنوان عامل اساسی بپذیریم، باید کشورهای اروپایی از نظر تاریخی هم ، همواره پیشرفته بوده باشند، در حالی که در طول هزاران سال، خاورمیانه و هند و چین از نظر فنی، علمی، فرهنگی و اقتصادی بر اروپا برتری داشته است. در این باره، پل بروک می نویسد: " در آغاز قرن شانزدهم، تمدن های اصلی آسیا به سطحی از رشد فنی و اقتصادی رسیده بودند که از اروپا از هر لحاظ بالاتر و پیشرفته تر بودند.". پس دلیل اصلی عقب ماندگی، یا مسبب توسعه به شرایط جغرافیائی زیاد وابسته نیست.
ب- عامل نژادی: عده ای علت پیشرفت کشورهای توسعه یافته را سفید پوست بودن
جمعیت آنها و علت عقب ماندگی کشورهای ضعیف را، رنگین پوست
بودن، جمیعت آنها
می دانند!. آنان
معتقدند که نژاد سفید دارای خصایص ذاتی چالاکی، ثبات قدم، نیرومندی و شجاعت است و
نژادهای دیگر دارای نقصان هایی هستند. این نظریه نیز کاملا مردود است.
زیرا:
۱ - بسیاری از کشورهای جهان سوم مانند آمریکای لاتین، اطراف مدیترانه، خاورمیانه و ... از نژاد سفیدند و در عین حال تکنولوژی پیشرفته ای هم ندارند.
۲- ژاپن یک کشور پیشرفته است، در حالی که از نژاد سفید نیست و از نژاد زرد می باشد.
۳- از نظر تاریخی، اروپاییان، نه تنها از کشورهای چین، هند و... برتر نبوده اند، بلکه به مراتب عقب مانده تر از آنان بوده اند. در این مورد می توان به تحقیقات (پالمرز) استناد کرد که می نویسد: "به هیچ وجه اروپاییان را نمی توان پرچمدار تمدن بشر محسوب داشت. قبل از آنکه اروپاییان خواندن و نوشتن فرا گرفته باشند، نیمی از تاریخ بشری سپری شده بود. کاهنان مصر در خلال سنوات چهار هزار و سه هزار سال قبل از میلاد مسیح شروع به جمع آوری اسناد و نوشته ها کردند. در حالی که حتی بیشتر از دو هزار سال پس از آن اشعار هومر در شهرهای یونان هنوز به صورت دهان به دهان نقل می شد. اندکی بعد از سه هزار سال قبل از میلاد در حالی که فراعنه، نخستین اهرام را بنا می کردند، اروپاییان قدرت ساختن چیزی جز تل های عظیم زباله را نداشتند.". پس این نظریه هم بار علمی و تاریخی ندارد.
ج- فقر منابع معدنی: عده ای از نظریه پردازان، فقر منابع معدنی را علت عقب ماندگی کشورهای ضعیف می دانند. بدون شک وفور منابع طبیعی و دردسترس بودن منابع سرمایه در توسعه اقتصادی نقش موثری می تواند داشته باشد. اما نکته قابل توجه این است که کشورهای آفریقایی ، آمریکای جنوبی ، آمریکای لاتین و آسیا از نظر منابع طبیعی و ذخایر معدنی ثروتمندند . مثلا" ذخایر عظیم نفت و گاز خاورمیانه یا منابع عظیم مس ، روی و سرب در آمریکای لاتین و آمریکای جنوبی و ذخایر قابل توجه نقره ، طلا ، و نیروی هیدرولیک در آفریقا را می توان نام برد. حدود یک سوم منابع آهن و مس جهان ، یک دهم منابع نفت جهان ، روی ، سرب ، قلع ، یک ششم منابع نیکل و منگنز و دو پنجم منابع بو کیست جهان در آمریکای جنوبی است ویا ذخایر عظیم نفت و گاز در خاورمیانه و راه آهن هندوستان و نیروی بالقوه هیدرولیک در آفریقا (که ۴۰ تا۵۰ درصد نیروی بالقوه و آب جهان را در بر می گیرد) قرار دارد. این ها منابعی است که،منابعی که کشورهای قدرتمند سال هاست از آنها بهره می برند، در حالی که کشورهای توسعه یافته از قبیل کشورهای اروپایی و ژاپن یا فاقد منابع معدنی هستند و یا از منابع معدنی محدودی برخوردارند. منابع معدنی مهم هستند، اما مهم تر از آن، دانش و چگونگی بهره برداری از معادن است.!!
د- فقدان کارفرمایان خلاق: یکی دیگر از عوامل عقب ماندگی، فقدان استعداد کارفرمایی ذکر شده است. گفته می شود که چون کشورهای ضعیف از وجود کارفرمایانی که در ریسک کردن، جسور بودن، نوآوری و خلاقیت، پیشرفت و ترقی دارای اراده قوی باشند، بی بهره اند، در نتیجه به پیشرفت های اقتصادی و اجتماعی دست نیافته اند.
اما استعداد و خلاقیت چیزی نیست که به صورت مادرزادی همراه مردم کشورهای پیشرفته باشد و کشورهای ضعیف فاقد آن باشند، بلکه اگر فضای مناسب، از طریق آموزش و اطلاع رسانی زمینه های مساعدی جهت بهره گیری از استعداد و خلاقیت مردم این کشورها را فراهم کند، به یقین افق های روشنی از رشد و کامیابی روی آنها گشوده خواهد شد. همچنان که می بینیم در کشورهای غربی بسیاری از افراد که از کشور های عقب مانده به این سرزمین ها مهاجرت کرده اند، اگر در این خصلت ها برتر از غربیان نباشند، چیزی ار آنها کم ندارند.
ه- کمبود نیروهای متخصص: صاحب نظران غربی از مقایسه آمار و ارقام نیروهای متخصص در کشورهای توسعه یافته و توسعه نیافته نتیجه گیری می کنند که علت عقب ماندگی کشورهای جهان سوم کمبود نیروهای متخصص است. در واقع، بسیاری از کشورهای عقب مانده کمبود نیروی متخصص ندارند، بلکه ما شاهد خروج نیروهای متخصص از کشورهای عقب مانده به کشورهای توسعه یافته هستیم که در اصطلاح به آن (فرار مغزها) می گویند. در نتیجه، هم منابع ثروت این کشورها دچار آسیب می شود و هم کیفیت نیروهای انسانی این کشورها پایین می آید. آمار نشان می دهد که کشورهای آمریکا، کانادا و انگلستان تا به حال صد ها میلیارد دلار از بازده مادی مغزهای مهاجر در کشور خود سود برده اند. مشکل نیروی کارشناس نیست، بلکه درد نبودن امکانات و زمینه های لازم و مناسب برای استفاده از این نیروها ست. کشورهای توسعه یافته از این خلع امکانات برای دستیابی به این کارشناسان حد اکثر استفاده را می برند.
و- کمبود سرمایه: عده ای از صاحب نظران، کمبود سرمایه را علت (عقب ماندگی) کشورهای فقیر می دانند و منظور آن ها از کمبود سرمایه، سرمایه بالفعل این کشورها است، ولی تحولات دهه های اخیر نشان می دهد که هرچند سرمایه، شرط لازم برای رشد اقتصادی است، ولی شرط کافی نیست. کشورهای نفت خیز مانند عربستان، درآمدهای کلانی به دست می آورند، ولی توفیق چندانی در توسعه به دست نیاورند. و در عمل نیز سرمایه های اعطایی از طرف کشورهای توسعه یافته و یا سازمان ملل به کشورهای جهان سوم، نه تنها باعث توسعه اقتصادی آن ها نشد، بلکه آن ها را دچار مشکلات اقتصادی و اجتماعی فراوانی هم کرده است. پس سرمایه گذاری باید با سایر تغییرات اجتماعی، اقتصادی نیز همراه باشد. و مدیریتی توانمند آن را اداره کند. بسیاری از این کشورها از نظر سرمایه های اندیشیدن رنج می برند و نه از کمبود سرمایه مادی.
ز- زیادی جمعیت: با توجه به آمار ارائه شده، کشورهای عقب مانده دارای جمعیت اضافی بوده و از نرخ رشد بالای جمعیت برخوردارند. حال این رشد سریع جمعیت اگر با رشد هماهنگ و مناسب اقتصادی همراه بود، می توانست عامل قدرت و پیشرفت اجتماعی و اقتصادی هم باشد، ولی متاسفانه این دو عامل نه تنها تناسب ندارند، بلکه در عمل، برنامه های توسعه اقتصادی اجتماعی، این کشورها را با مشکل روبه رو کرده است. برای ایجاد تعادل بین امکانات و جمعیت کشور، نیاز به یک مدیریت و برنامه ریزی بنیادی می باشد تا به توان با وجود جمعیت زیاد به سوی توسعه اقتصادی قدم برداشت. کشور چین و هندوستان از جمله این کشور ها هستند. که با برنامه ریزی های علمی و اجتماعی در صدد کاهش این خطر بوده اند و مشاهده می شود، که این بزرگ ترین کشورهای جهان از نظر جمعیت دارند آن را به بند می کشند. اما اغلب کشورهای جهان سوم دارای جمعیت مناسبی با امکانات طبیعی هستند، و مشکل بهره برداری از این جمعیت و نیروی انسانی است و نه تعداد آن ها. بسیاری از کشور های اروپائی به نسبت وسعت و امکانات طبیعی خودشان، جمعیتی به مراتب بیشتر از برخی از کشورهای جهان سوم هستند.
ه- برخی هم استبداد و استعمار را عامل عقب ماندگی می داند. استبداد و استعمار هر دو معلول هستند و نه عامل. فرمانروایان مستبد، مدیران نالایقی هستند که توانائی استفاده از استعداد و بهره برداری بهینه را از مردم کشور یا سازمان خود را ندارند و برای سرپوش گذاشتن بر این ناکار آمدی ره به سوی زور و ستم می آورند. استعمار هم دستاورد مدیران نالایق است. که در برابر دیگران تسلیم می شوند. و کشورهای کره جنوبی و سنگاپور و چین در دوره حکومتهای استبدادی راه های توسعه را هموار و طی کرده اند و می کنند. مطالعاتی که اخیراً انجام شده است چنین استدلال می کند که حرکت به سوی دموکراسی با آهنگ کند رشد در ارتباط نیست. به طور خلاصه، بر اساس این مطالعات، هیچ گونه ارتباط پیوسته یا جدای از یکدیگر، میان دموکراسی و رشد وجود ندارد. با وجود این، زمینۀ محکمی برای اثبات این موضوع که اعطای آزادی های سیاسی منجر به کندی شتاب رشد می شود نیز وجود ندارد.[4]
کودتای آمریکا و طالبان برای اشغال افغانستان
این روزها رسانه های غربی و مقلدان آن ها در جهان سوم پر از اخبار تخلیه سربازان آمریکایی و متحدانش است و خبرنگاران وردست این کشورها مردم را با اخبار مهیج این نقل و انتقال سر گرم می کنند و مردم افغانستان هم در به در به دنبال فرار از این سرزمین بلاخیز هستند که پس از سقوط رژیم سلطنتی محمد ظاهر شاه روی آرامش و آسایش ندیده اند. هم حکومت کمونیستی در ویرانی آن نقش داشت و هم حکومت های سرمایه داری در تخریب آن سهیم شدند.
اینک مردم افغانستان بی پناه تر از همیشه، خسته تر و نا امید تر از همیشه در دست طالبان گرفتار شده است چون که آمریکا و طالبان با هم شریک شده اند که توان افغانستان را برای همیشه از بین ببرند و بخشی از امت اسلامی جهانی شود. این کار طی یک توافقنامه (بخوانیم کودتا نامه) بین آمریکا و متحدانش و گروه طالبان بسته شده است که مردم افغانستان را دست بسته به دست تروریست های شناخته شده طالبان تحویل دهند. غوغای مطبوعاتی برای انحراف افکار جهانی از این کودتا ست.
1- ما بررسی خود را از عنوان این توافقنامه شروع می کنیم: آمریکا همچنان گروه طالبان را به عنوان دولت به رسمیت نمی شناسد.
- موافقتنامه آوردن صلح به افغانستان میان امارت اسلامی افغانستان که آمریکا به عنوان دولت به رسمیت نمیشناسد و به نام طالبان شناخته میشود و ایالات متحده آمریکا”.
سوال این جاست که آیا با گروهی که آن ها را به رسمیت نمی شناسی میتوان قرار داد بست. یک گروه غیر رسمی به عبارتی غیر قانونی و فاقد مشروعیت از طرف چه کسانی نمایندگی دارد و قرار داد امضاء کرده است؟ و در پایان همین نوشته در بند ۲ بخش سوم آمده است که :« آمریکا و طالبان در پی ایجاد روابط مثبت (!!) با یکدیگر هستند و انتظار دارند روابط دولت اسلامی جدید افغانستان که پس از مذاکرات بینالافغانی ایجاد خواهد شد، با آمریکا مثبت باشد.»؟؟؟
2- طالبان این گروه به رسمیت شناخته نشده و نامشروع- ضمانت می کند که عملی بر خلاف امنیت «ایلات متحده و متحدانش» بر ندارد.
با این بند آمریکا تایید می کند که این (؟) امارت اسلامی – دارای قدرت و جایگاهی است و نباید بر علیه آمریکا و متحدانش اقدام کند. ولی مجاز است که به غیر آمریکاییان و متحدانش که هر عمل برخلاف منافع دیگران از جمله مردم افغانستان و کشورهای همسایه اش که متحد آمریکا نیستند از جمله ایران و مثلا هندوستان و چین و روسیه و .... بردارد. آیا این کودتا نامه همان رسمیت دادن و شریک شدن با تروریست ها طالبان نیست؟؟
3- در تعهدات طالبان آورده شده است که :خروج نیروهای آمریکایی و متحدانش را تضمین می کند و آن را طبق برنامه زمان بندی اجرا می کند.
اگر طالبان دولت نیست و آمریکا آن را به رسمیت نمی شناسد این تضمین ها از چه پشتیبانی بر خوردارند و آمریکای ابر قدرت چرا از آنان بیمناک است که تضمین می خواهد؟؟
4- بعد از این تضمین ها برای حفظ منافع آمریکا و متحدان و نیروهایش حالا می تواند با حضور شاهدان بین المللی!!! مذاکرات بین الافغانی داشته باشد. و در مورد یک آتش بس دایمی بحث کنند.
دولت آمریکا در این بند «حکومت افغانستان را از رسمیت انداخته است و ذکری از این دولت در این توافقنامه نیست؟ بلکه از لفظ بین الافغانی استفاده کرده است که در برداشت سیاسی مذاکره برای تشکیل حکومت جدید است.
5- تعهدات آمریکا برای خروج نیروهایش را تعیین و اعلام کرده است و در یک ضرب العجل ۱۴ ماهه خارج می شود. و برای خروج زندانیان از زندان های افغانستان شش هزار زندانی را آزاد می کند تا به نیروهای طالبان بپیوندند و تا تاریخ معینی هم آن ها را آزاد خواهد کرد؟
سوال این است که مگر کشور افغانستان دولت ندارد؟ آمریکا برای چه باید دشمنان مردم افغانستان را آزاد کند که به کشور آن ها حمله و کشتار کنند؟ آیا آمریکا قیم مردم افغانستان است؟ در برابر این شش هزار نفر طالبان هم زندانیان افغانی را آزاد می کند؟ اولا که طالبان موجودیت جغرافیایی نداشت که بتواند زندان و زندانی داشته باشد؟ تروریست های کوه و کمر نشین که زندانی نمی گیرند. آن ها اسیران را یا می کشند و یا به بیگاری می گیرند. طالبان چه تعداد زندانی را آزاد کرد؟ آمریکا که از تعداد زندانیان طالبان اطلاع داشت و تعهد داد چرا تعداد زندانیان افغان را در توافقنامه ذکر نکرد؟ چرا آن را دنبال نکرد؟ احتمالا منظورش زندانیان آمریکایی و متحدانش بوده است؟
6- آمریکا از شورای امنیت خواهد خواست که تروریست های طالبانی از فهرست سیاه درآورده و در فهرست سفید قرار دهد؟ به چه دلیلی آمریکا فکر می کند که آن ها تروریست نیستند و از کجا به شناسایی رسیده است؟ اگر چنین است چرا آن ها را به رسمیت نمی شناسد؟؟
7- آمریکا کوشش میکند برای بازسازی افغانستان با دولت جدید افغانستان همکاری اقتصادی داشته باشد و در امور کاری آن دخالت نکند.
آمریکا با این کارش در امور افغانستان دخالت می کند و مردم و دولت افغانستان را ندیده گرفته و از طرف آن ها سرنوشت آینده این ملت را به بازی گرفته است. و کوچکترین ارزشی برای ملت افغانستان قایل نشده است. تنها در حفظ منافع خود بوده است و بس!!!
8- دولت شوروی به مدت ده سال افغانستان را جولانگاه خود کرده بود و هزاران کشته و آواره و خرابی بر جای گذاشت. و دولت آمریکا و متحدانش نیز به مدت بیست سال در آن کشور تخریب و ویرانی و کشتار را ادامه دادند و سرانجام ویرانه افغانستان را به تروریست های طالبان واگذار کردند تا آن چه باقی مانده است از بین ببرند.آیا رهبر جهانی آمریکا شریک بن لادن سابق اینک شریک طالبان شده است که دیوار سبز دینی را بر گرد روسیه بکشد؟ و مردم افغان را قربانی آن کند؟
بیشک طالبان با احیای حکومت اسلامی همان حکومت ترور و خشونتی که در سال ۲۰۰۱ داشتند برپا میکند. اعلام و سرکوب دگراندیشان ابعاد گستردهای خواهد گرفت. سرکوب، ترور و مهاجرتی باز هم وسیعتر در انتظار عزیزان افغانستانی است.
آمریکا همین اینک در عزای ۱۱ سپتامبر و عزاداری برای ۲۹۷۴ نفر قربانی است. این حمله که از طرف اعضای متحدان آمریکا یعنی اعضای عربستان صورت گرفت که از هم باوران طالبان بودند. اما آمریکا و متحدانش در طول ۲۰ سال گذشته در افغانستان چندین برابر این کشته شدگان ۱۱ سپتامبر قربانی داده است، و سرزمین شان ویران و میلیون ها مردمش آواره شده اند. حالا آمریکا با کودتایی که به همراه طالبان برای افغانستان تدارک دیده اند میروند که این سرزمین را محل گورستان های مردم افغانستان کند که به دنبال آزادی و انسانیت هستند که طالبان و هم پیمانانش برای مردم افغانستان مصلحت نمی دانند. در این بازی دو جانبه آمریکا و طالبان آن چه به حساب نمی آورند همان مردم افغانستان است.
آیا وقت آن نرسیده است که مردم افغانستان از خواب بیدار شده و فکری برای آینده شان بکنند؟؟
آیا وقت آن نرسیده است که سیاست مداران بی سیاست و بی کفایت افغانستان با خود اندیشه کنند که تا کی به دنبال قدرت شخصی و قبیله ای هستند و از این راه هم آینده خود و هم آینده کشور را به باد می دهند؟