نگرش چینی به دنیا و علم، از
بسیاری جهات، متفاوت از نگرش غربیان است. در نگاهی که به علم اولیه چین خواهیم
داشت، این تفاوت، خود را به طرق مختلف نشان خواهد داد. این نیز به درک دستاوردهای
آنان کمک خواهد کرد که نگرش چینی به دنیا و علم، از بسیاری جهات، متفاوت از نگرش
غربیان است. در نگاهی که به علم اولیه چین خواهیم داشت، این تفاوت، خود را به طرق
مختلف نشان خواهد داد. این نیز به درک دستاوردهای آنان کمک خواهد کرد که بدانیم چینی
ها، از اعصار بسیار قدیم، کل عالم را جاندار عظیمی می دانستند که انسان و طبیعت،
هر دو، جزیی از آن بودند. این بر نحوه توضیح پدیده هایی که مشاهده می کردند تأثیر
فراوان داشت. در مواردی به آنان کمک می کرد که مدت ها پیش از غرب به درکی نایل
آیند، ولی در چند مورد نیز آنان را از یافتن توضیح درست رفتار جهان بازداشت. عامل
دومی هم بود که نقش مهمی بازی کرد و آن انکار ـ یا بی اعتقادی به ـ هرگونه الوهیت
همه توان واحد به عنوان قادر مطلق در پس تمامی عالم بود. برخی از پیامدهای این در
صفحات بعد ملاحظه خواهد شد.
چینی ها همیشه
شم عملی تیزی داشتند. این قابلیت به آنان امکان می داد که به همه دانسته های خود
جامه عمل بپوشانند. در میان همه ملل قدیم، چینی ها به تمام معنا دانشمندان کاربردی
بودند. ولی این، تاریخ صنعت نیست، و ما به بحث گسترده در این باره نخواهیم پرداخت
که چینی ها در طراحی دم آهنگری و تلمبه آب، تولید آهن و فولاد، حفر چاه عمیق،
کشتی سازی و چینی سازی، یا بسیاری از جوانب دیگر نبوغ و خلاقیت مکانیکی که در برخی
از آنها چین، بیش از یک هزار سال، از غرب جلوتر بود به چه پیشرفت های مهندسی
چشمگیری نایل آمدند. فقط دو اختراع چینیان ـ ساعت مکانیکی و قطب نمای مغناطیسی ـ
در این مجمل خواهد گنجید. با این همه، به روشنی خواهیم دید که چینی ها تنها در
صنعت پیشتاز نبودند؛ پاره ای نظرات علمی داشتند که از زمانشان پیش بود؛ ولی این ها
کمتر در عمل به کار می رفت.
کنفوسیوس باوری
چینی ها به لحاظ چارچوب فکری خود
فلسفه چینی ـ اساساً در دو اردوگاه قرار می گرفتند: کنفوسیوسی ها و تائوئیست ها.
هر چند کسانی مانند موئیست ها(1)منطقیون، و قانونیون و طبیعیون نیز گاه از نفوذی
برخوردار می شدند. کنفوسیوسی ها پیرو تعالیم استاد کونگ ـ یا در چینی، کونک فودزی
(2) ـ بودند که ما او را با برگردان لاتین نامش کنفوسیوس می شناسیم. کنفوسیوس در
سال 552 پیش از میلاد در ایالتی که اکنون شان تونگ نام دارد پا به جهان هستی
گذاشت. او که با دودمان سابقاً حاکم شانگ نسبت داشت، عمر خود را وقف پیشبرد و
ترویج فلسفه خویش کرد که خواهان هماهنگی و عدالت در مناسبات اجتماعی بود. او مدتی
از ایالت زادگاهش تبعید شد و با گروه کوچکی از مریدان خود از یک دربار فئودالی به
درباری دیگر سرگردان بود، ولی سه سال آخر عمر را به زادگاهش بازگشت. کنفوسیوس در
سال 479 پیش از میلاد درگذشت. مریدان وی و خانواده اش بر مرگ او گریستند، ولی دنیا
او را شکستی بیش نیافت، زیرا عمده نظرات فلسفیش پذیرفته نشد. ولی آموزش کنفوسیوس
را نسل های بعد برگرفتند تا آن که فلسفه مسلط مستخدمین دولت و کل دستگاه دیوانی
عظیم چین شد. لقب «امپراتور بی تاج و تخت چین» که بعدها به او داده شد بی جهت نبود.
کنفوسیوس
باوری چه بود؟ آن را، به درستی، آموزه جامعه دوستی این جهانی نامیدند. هدفش
ارتقای عدالت اجتماعی بود، و این البته در دولت های فئودالی ـ دیوانی چین در قرن
ششم پیش از میلاد در محدودیت بسیار قرار می گرفت. کنفوسیوس نظم را در کشوری می جست
که از آشفتگی سیاسی رنج می برد؛ و احترام به فرد را در زمانی موعظه می کرد که
زندگی ارزشی نداشت. او خواستار آموزش برای همگان بود و می آموخت که مشاغل اداری و
سیاسی باید به کسانی تعلق گیرد که نه تنها از لحاظ اجتماعی بلکه به لحاظ میزان
تحصیلات نیز صاحب صلاحیت باشند. این در آن روزگار توصیه ای غیر عادی و ناپذیرفتنی
بود. ولی کنفوسیوس باوری، به رغم تمایل به تحصیل و آموزش، به علم گرایشی نداشت.
کنفوسیوس می اندیشید که عالم از نظمی اخلاقی برخوردار است که انسان وظیفه دارد آن
را فراگیرد و به کار بندد. آدمیزاد باید انسان را مطالعه کند؛ بررسی علمی جهان
طبیعت بی حاصل است. نظرات کنفوسیوس یقیناً منطقی بودند؛ ولی بدون اهمیت دادن به
مطالعه طبیعت، فقط بر مسائل اجتماعی متمرکز بودند.
پر نفوذترین
مرید کنفوسیوس منگ کی (3)بود که معمولاً با نام لاتین منسیوس از او یاد می شود.
منسیوس که بیش از یک قرن بعد از کنفوسیوس به دنیا آمد رایزن دولت های لیانگ و چی
بود و بر جهات دموکراتیک نظرات کنفوسیوس تأکید داشت. منسیوس نگاهی والا به طبیعت
انسان داشت. او باور داشت که در همه آدم ها گرایشی طبیعی به سوی نیکوکاری نهفته
است. اما همه کنفوسیوسی های بعدی با او موافق نبودند؛ حتی برخی درست عکس این را می
گفتند؛ می گفتند همه آدم ها با فطرتی پلید به دنیا می آیند. هر چند سرانجام در
سده سوم پیش از میلاد ادعا شد که انسان با هر دو عنصر پاکی و پلیدی پا به عرصه
حیات می گذارد و هیچ انسانی ذاتاً به یکی از این دو گرایش ندارد.
جنبه دیگری از
کنفوسیوس باوری، اعتقاد به «نردبان ارواح» بود. چنان که قبلاً دیدیم، ارسطو در
قرن چهارم پیش از میلاد برای توضیح انواع مختلف جانداران از انواع مختلف روح سخن
گفته بود ـ گیاهی، حساس، و منطقی کنفوسیوسی ها نیز چنین نظامی داشتند. اینان می
گفتند:آب و آتش روح ظریفی دارند ولی بیجانند؛ گیاهان و درختان روح حیاتی دارند
ولی بیحسند؛ پرندگان و جانوران از حس نیز برخوردارند، اما فقط انسان است که
دارای شم (یا روح) عدالت است. نظام چینی تفاوت باریکی با نظام ارسطو داشت؛ ولی
گرچه یک قرن بعد پدید آمد، بعید است که از آن مشتق شده باشد. این آموزه در چین
منسوب به شوان زی (قرن سوم پیش از میلاد) بود که بینشی بسیار بشردوستانه و شکاکانه
داشت. او منکر وجود موجودات غیر مادی، شیاطین و غول و جن و پری بود؛ وگرچه هیچ
گونه منطق علمی و صوری را نمی پذیرفت، امروزه اندیشمندی روشن اندیش به شمار می
آید که خرافات را رد کرده است. با این همه او نیز در این باور خویش پیرو راستین
کنفوسیوس بود که تحقق در طبیعت و غفلت از انسان حاصلی جز بدفهمی عالم ندارد. از
این رو او نیز با تأکید بیش از حد بر مطالعات اجتماعی و پافشاری بی موقع بر آن ـ
با توجه به سطح دانش انسان در آن روزگار ـ انسان را از علم دور کرد.
در دوره هان،
با تجلیلی که امپراتور از کنفوسیوس می کرد، نذور هنگفتی عاید تبار کونگ شد؛ و سپس
این نذرها رواج یافت. کنفوسیوس به شأن قدیس نگهبان مقامات ارتقا یافت و کیش مذهبی
کنفوسیوس رشد کرد. مذهب دولتی ـ و امپراتوری که کاهن اعظم کل ملت بود ـ خاص دوره
متقدم تری بود، اما این کاملاً متفاوت از آن بود.
تائوئیسم
بزرگ ترین جنبش علمی ـ فلسفی در چین
باستان جنبشی بود که تائوئیسم (دائوئیسم)(4) نام گرفته است. این جنبش آمیزه ای از
مذهب و فلسفه، جادو و علم بدوی بود و نامش را از هدف رهروانش که جستجوی تائو(دائو)
بود گرفته بود. ولی تائو چه بود؟تعریف آن دشوار است، زیرا در زبان انگلیسی هیچ
واژه برابری ندارد، ولی با این سخن می توان به آن نزدیک شد که تائو معادل فلسفی و
روحانی«طریقت» یا شاید «نظم طبیعت» است به معنی قوه جوهری عالم؛ و باید تأکید کرد
که این قوه نه متعلق به یک فرمانروای آسمانی یگانه و همه توان بلکه قوه ذاتی آن
موجود زنده عظیمی است که به عینه هم انسان است و هم عالم. شاید بهتر باشد از همان
واژه چینی تائو استفاده کنیم.
تائوئیسم منشأ
مضاعفی داشت. از یک سو در میان فلاسفه ای رشد کرد که در خلال جنگ های قرن های هشتم
تا پنجم پیش از میلاد به شاهزادگان فئودال نپیوستند و رایزن آنان در حکومت نشدند، بلکه
خود را در اغلب موارد از زندگی اجتماعی کنار کشیدند تا به غور و تفحص در جهان
طبیعت بپردازند. تائوئیسم از سوی دیگر ریشه در میان رمالان، ساحران یا شامن ها
(روحانیان جادوگر) داشت که به وجود گروهی الهه و روح خرده پا در جهان طبیعت معتقد
بودند و برای تضمین خوبی محصول و درمان هر گونه بیماری به آنان توسل می جستند. تحت
این تأثیرات بود که تائوئیسم رشد کرد و بدل به اعتقاد به نظمی در طبیعت شد که
آفریدگار همه چیزها بود و با حقانیت طبیعی و ذاتی، نه با نیروی تحمیلی، بر همه
اعمال تسلط داشت.
همین باورها
انگیزه گرایش به تعیین علت چیزها، مشاهده جهان طبیعت و حتی انجام آزمایش شد.
تائوئیست ها صرفاً از روی کنجکاوی در طبیعت غور نمی کردند. آنان باور داشتند که
معرفت مکتسبه باعث آرامش درونی می گردد. به جای بهره برداری از این دانش برای چیره
گشتن بر طبیعت (که انگیزه اکثر تحقیقات علمی درغرب بود)تائوئیست ها از انجام
هرگونه عملی که «ضد»طبیعت و اعمال زور در مقابل آن تلقی می شد خودداری می کردند.
آنان به تغییرات ادواری علاقه مند بودند و به عصری ساده تر و «خالص تر»در گذشته
چشم داشتند که همه چیز در آن بهتر بود. این همان باور دیرینه به «عصر طلایی»در
گذشته ای دور بود.
تائوئیست ها
برخلاف کنفوسیوسی ها نه صرفاً علاقه ای به مطالعه اجتماعی انسان داشتند و نه یکسره
در فکر طبقات اجتماعی بودند. آن ها صناعت صنعتگر و هنر طراح یا نظر نظریه پرداز را
به یکسان می ستودند؛ و بی تردید همین بود که به ایشان امکان می داد هم تجربه کنند
و هم شان فیلسوفی خود را نگه دارند، حال آن که این برای کنفوسیوسی امکان ناپذیر
بود. تائوئیست ها مدافع اصالت فرد بودند و به امکان فناناپذیری فرد، حتی
فناناپذیری جسمش، باور داشتند. با توجه به همین بود که نرمش ها و حرکات بدنی خاصی
را توصیه می کردند و حتی گاهی به دارو روی می آوردند.
داروی آن ها
معدنی بود (به ویژه طلا مؤثر پنداشته می شد). این کیمیاگری، همچون در غرب، دانش
فراوانی به ویژه در زمینه زیست شناسی به ارمغان می آورد. (هدف اصلی از پرداختن به
کیمیاگری، در چین، کشف اکسیر فناناپذیری بود؛ حال آن که در غرب، تبدیل فلزات
پست به طلا بود. )
اما تائوئیسم
نیز سرانجام به راه کنفوسیوس باوری رفت و به مذهب بدل شد. مذهب تائوئیستی، در
آغاز، واکنشی در برابر تبدیل کنفوسیوس باوری به مذهب بود. استحاله آن را خاندانی
موسوم به جانگ، که خود را وقف تائوئیسم کرده بود، تسریع نمود. تکامل مذهب
تائوئیستی به صورتی که اکنون موجود است تا قرن دوم میلادی به درازا کشید. ولی از
قرون یازدهم و دوازدهم به بعد، قدرت مذهب تائوئیستی تحلیل رفت، و نه فقط در نتیجه
منازعات شدید با بودایی ها. اما سرنوشت مذهب تائوئیستی برای ما موضوعی جنبی است.
جوهر تائوئیسم ـ جستجوی تائو ـ مضمونی است که در بسیاری از جریانات فکری چین یافت
می شود.
تائوئیست های تانگ و نوکنفوسیوسی های سونگ
جنبه علمی تائوئیسم اولیه مورد
استقبال وسیع قرار نگرفت و این نخستین پاره آموزش تائوئیستی بود که به سبب عدم
برخورداری از پشتیبانی رنگ باخت. در نتیجه، تا قرون سوم و چهارم میلادی، علم
تائوئیستی عملاً مرده بود و کنفوسیوسی ها، که در آن موقع دست بالا را داشتند، مشوق
تعبیر مذهبی و عرفانی مابقی آموزش تائوئیستی شدند. در پی آن، مکاتب فکری تائوئیستی
و کنفوسیوسی با هم در آمیختند و درهم رشد کردند؛ و نام آنها ـ گروه های «هوش
فلسفی» یا «گفتگوی ناب» ـ مبین طرز تلقی آن ها شد. با این حال، آن ها برجسته ترین
مغزهای زمانه را به سوی خود کشیدند، مغزهایی که به زودی قویاً شروع به واکنش در
برابر بینش دستگاه حاکمه کردند که این مکاتب ارجش می نهادند؛ و رفته رفته نظرات و
نگرش های سیاسی آزادمنشانه تر تائوئیست های دیرین را برگرفتند. در برخی از نوشته
های این شورشیان فکری، از علم کیمیا و شیمی دارویی کم نبود؛ و این وجهی بود که
رهرو اندکی نداشت. در واقع، بین سال های 389 و 404 میلادی، امپراتور وی شمالی، به
رغم اعتراضات طبیب ارشد امپراتوری، مکتبی تائوئیستی برای تربیت استاد و آزمایشگاهی
تائوئیستی برای ساختن دارو بنیاد کرد.
ای
جینگ(5)(کتاب تغییرات) نیز ـ که به زودی شرح آن خواهد رفت ـ مورد توجه بسیار قرار
گرفت. در دوره تانگ، فلسفه تائوئیستی کهن جانی دوباره یافت و فیلسوفان بیش از آن
که خود را به گفته های مبهم تائوئیست های پیشین درباره ماده و صورت سرگرم کنند در
پی توضیح اساسی تر عالم بر آمدند. این درک تازه و عمیق تر زمانی برد تا به دست
آید؛ و فی الواقع به دست نیامد تا قرون میانه به همت نوکنفوسیوسی های سونگ.
ظاهراً این
جانگیری دوباره تائوئیسم، کنفوسیوسی ها را عمیقاً به این فکر فرو برد که دستشان از
هرگونه نظری درباره عالم و طبیعت خالی است. این نقیصه فکری را بوداییان نیز مورد
تأکید قرار می دادند، زیرا خود دارای نظراتی در این زمینه بودند. نتیجه این شد که
کنفوسیوسی ها، با وام گرفتن مفاهیم چندی هم از دین بودا و هم از تائوئیسم، تلاش
برای گسترش دادن بینش خود را آغاز کردند. گسترش کنفوسیوس باوری، چنان که انتظار
می رود، تدریجی بود؛ برخی اندیشمندان بیش از دیگران در تائوئیسم غوطه خوردند؛ ولی
سرانجام در دوره سونگ، جوشی(6) آن را به اوج رساند. او که در سال 1131 میلادی به
دنیا آمد و در سال 1200 درگذشت، هوش سرشار خود را نه در راه کشف چیزی بلکه برای
پیوند دادن اندیشه تائوئیستی با اندیشه کنفوسیوسی و ایجاد ترکیبی واحد و عظیم به
کار انداخت. کار جوشی در واقع همانند کاری بود که یک قرن بعد سنت توماس آکویناس در
غرب می کرد؛ او مسیحیت را با علم یونان و علم عرب درآمیخت. برامد کار جوشی انتشار
نظری کاملاً وفادار به طبیعت درباره عالم بود، در مقابل نظری که ساحرانه و
عارفانه بود. از این رو راه را برای بررسی جهان طبیعت توسط دیگر نوکنفوسیوسی های
سونگ باز کرد و مهم تر از این به ایجاد جو فکری مناسب عصری که به درستی می توان
عصر طلایی علم چین در دوره سونگ نامیدش یاری داد.
موئیست ها و منطقیون
موئیست ها، که نام خود را از
رهبرشان موتی (7) (قرن پنجم پیش از میلاد)گرفته بودند، به همراه منطقیون، متفکران
دو مکتب چینی کهنسال بودند که کوشیدند یک منطق علمی اساسی پدید آوردند. موتی، که
احتمالاً مقامی رسمی در دربار سونگ بود، عشق عام انسان به انسان را موعظه می کرد
و جنگ تهاجمی (نه دفاعی) را محکوم می کرد. پیروان او فنون نظامی را می آموختند تا
به قربانیان ستم یاری دهند. توجه آنان به طرح ها و استحکامات دفاعی باعث شد که به
روش های علمی بنیادین علاقه مند گردند و در علوم مکانیک و نورشناسی مطالعاتی اساسی
انجام دهند. به نظر می رسد که موئیست ها بیشتر به علوم فیزیکی گرایش داشتند؛
همچنان که تائوئیست ها بیشتر متوجه علوم زیستی بودند.
موئیست ها، در
تحلیل علوم تجربی، بسیاری از بنیادهای منطق را مورد بحث قرار دادند. فی المثل به
این مسئله پرداختند که مغز چگونه به آنچه که دریافت می کند نظم می بخشد. آن ها با
قضیه علت و معلول نیز درآویختند. از این طریق ظاهراً آنان دو فرایند فکری مهم را
دریافتند: استنتاج (استدلال از عام به خاص) و استقرار(استدلال از خاص به عام). آن
ها همچنین فکر مدل های ادراکی را به کار بستند.
منطقیون هرگز
کاملاً متمایز از موئیست ها نبودند. از مکتوبات آن ها چیزی به جز دو کتاب، یکی
ناقص و دیگری کامل، باقی نمانده است. اولی کتاب استاد کونگ سون لو نام دارد و دومی
که حاوی تعدادی پارادوکس است به کتاب استاد ژوانگ موسوم است. اولی که می گویند
مرتفع ترین قله کتابت فلسفی چین است در مفاهیمی منتزع از چیزهای مشخص (مثل «سفید»،
«سخت»، «اسب» و غیره)بحث می کند. همچنین شامل بحثی درباره تغییر است ـ که جنبه ای
بسیار مهم از زیست شناسی است. تعدادی پارادوکس را هویی شی فراهم آورد که در قرن
چهاردهم پیش از میلاد، یعنی حدود یک قرن بعد از زنو، فیلسوف یونانی می زیست. این
پارادوکس ها احتمالاً مستقلانه به دست آمده بودند و غرض از طرح آن ها گویا تکان
دادن خواننده و فرو بردن او در فکر مسائل پایه بود. «آتش داغ نیست. چشم نمی
بیند»انسان را با مسائل مربوط به دریافت حسی روبرو می سازد. آتش به خودی خود «داغ»
نیست، گرچه تعبیر ما این است؛ و چشم به خودی خود نمی بیند(به رغم نظر یونانیان
باستان). در همین زمینه، «تخم مرغ پر دارد»بر این نکته تأکید می کند که تخم مرغ
جوجه ای بالقوه است. این شیوه به تحقیقات فزاینده درباره جهان طبیعت دامن زد و به
علم نوپای چین یاری داد.
قانونیون
اینان، چنان که از نامشان بر می آید،
فیلسوفان یک مکتب اقتدارگرا بودند. قانونیون، هم از انسانی و عشقی که کنفوسیوسی ها
و موئیست ها موعظه می کردند بی بهره بودند و هم از حساسیت و آرامشی که تائوئیست ها
داشتند. این جنبش در سده چهارم پیش از میلاد آغاز شد و یکصد سال بعد به بیشترین
میزان نفوذ خود دست یافت. این همان مکتب مستشارانی بود که به یاریش آخرین شاهزاده
از دودمان چین توانست نخستین امپراتور چین متحد گردد.
بینش قانونیون
به حد کافی ساده بود. آنان می اندیشیدند که مجموعه رسومی که کنفوسیوسی ها به شکلی
کاملاً پدرانه خواهان اجرای آن بودند بیش از حد ضعیف است؛ و می گفتند نظام قهری
تر و سختگیرانه تری لازم است که باید بر قوانینی نه مطابق عرف مردم بلکه دقیقاً
طرح شده مبتنی باشد وموکداً به اجرا در آید. آنان معتقد بودند که مردم را قانون می
سازد. اگر قانون قوی باشد، کشور هم قوی خواهد بود. مجازات ها باید سخت باشد تا
مردم را از شکستن قانون بر حذر سازد. اگر جرایم کوچک رخ ندهد، جرایم بزرگ به دنبال
نمی آید. برای مردم، افتادن به دست پلیس خودی باید بدتر از افتادن به چنگ دشمن در
جنگ باشد. قانونیون مبلغ سخن چینی و خبرکشی، حتی در میان اعضای خانواده بودند.
دولت آنان فقط اطاعت می خواست، نه فضیلت.
روش های خشن
قانونیون چنان منزجر کننده بود که واکنشی طبیعی را به دنبال آورد. قریب بیست سال
بعد از به قدرت رسیدن چین شی هوانگ دی و استحکام سلطه هان، حکومت با بازگشت به
اخلاق کنفوسیوسی، ملایمت در پیش گرفت. ولی گرچه قانونیون خشن و بی انعطاف بودند،
مساعیشان در تاریخ علم چین مهم است، زیرا همینان بودند که تشریح دقیق چیزها ـ و
تعدید هر چیز قابل تصور، از عرض چرخ های ارابه گرفته تا رفتار انسان ـ را مرسوم
کردند. آنان باور داشتند که هیچ چیز نیست که نتوان مشخصش کرد و به شکل قرار و
قاعده نشانش داد؛ و فی الواقع هیچ چیز، از اوزان و اندازه ها گرفته تا عواطف، از
چشمشان پنهان نماند. با پیگیری این فکر، آن ها در واقع کاری تازه می کردند؛ و
ظاهراً آنچه ایشان را به پیش گرفتن این راه برمی انگیخت، دست کم بعضاً پیشرفت های
صنعتی جدید زمانه بود. این راه اگر تا به آخر طی می شد، شاید به تعدید علمی نیز می
رسید ـ و روش بیان چیزها با عدد به جای واژه اتخاذ می شد. این روش، چنان که خواهیم
دید، سنگپایه بزرگ انقلاب علمی اروپا در قرون شانزدهم و هفدهم می شد. شاید انقلاب
علمی، هزار و هفتصد سال پیش از رسیدنش به غرب، در چین آغاز می گشت. ولی چنین نشد؛
و یکی از دلایل آن ـ گرچه یقیناً نه تنها دلیل آن ـ این بود که قانونیون در
سیاست باختند و اکثر آموزش ها و گرایش های آنان با خودشان مرد.
قانونیون با
تأکید بر قانون از پیش معین شده به نزدیکی مفهوم قوانین طبیعت رسیدند که در اروپا
قوت داشت. این در جهان غرب مفهومی طبیعی بود، زیرا اعتقاد به خدایان راهنما و
بعضاً همه توان همیشه وجود داشت. آنان بر انسان و جهان پیرامون وی تسلط داشتند؛ لذا
این فکر دور از انتظار نبود که همه چیز، زنده یا بیجان، طبق قانون الهی از پیش
معین شده ای رفتار کند. ولی در چین که هیچ اعتقادی به خدایی یگانه و راهنما و
قانونگزار وجود نداشت چنین نبود. عالم، خود، یک موجود بود؛ و کار می کرد چون هر
چیز در جای طبیعی خود بود و طبق طبیعت خود عمل می کرد. وقتی قانونیون سقوط کردند
طرحشان با خودشان از دور خارج شد، انگیزه تعدید فرایندها قابل تعویض نبود. قوانین
چین به کار نمی آمد، زیرا کاملاً مغایر قانون مقدر به معنای مراد قانونیون بود که
با آن می شد هر جنایت و مجازاتی را تعدید کرد. قضا در چین فقط «قانون طبیعی» عرف و
عادت را می شناخت که شرط انصاف و انسانیت نیز در آن رعایت می شد. غرض این نیست که
بگوییم در چین اصلاً مجموعه قوانینی وجود نداشت؛ اما این قوانین تمایلات انسانی
داشتند؛ و بازتاب این باور چینی ها درباره عالم بودند که هر چیز در آن با حقانیت
ذاتی و عام، هماهنگی، و طبق قاعده تثبیت شده ای روی می دهد. جنایت و منازعات حقوقی،
بیشتر به مثابه تشتتی در رابطه انسان با طبیعت نگریسته می شد تا چیز دیگر. در
مجموعه قوانین تانگ مشخصاً ذکر شده بود که حرکت از این نوع قانون طبیعی به سوی
قانونی با مجازات های تثبیت شده خطرناک است.
با چنین
بینشی، جایی برای قانون به معنی منظور قانونیون یا به معنی متبلور در قوانین روم
درغرب نمی ماند. در چین، حقوق افراد را قانون تضمین نمی کرد؛ فقط تکلیف بود و
تعهد. کمال مطلوب، اثبات حقانیت بود؛ بیش از آن که تعیین مسئولیت باشد، یعنی
تشخیص این که چه کسی کاری را انجام داده است؛ تشخیص ماهیت اتفاقی بود که افتاده است.
در غرب، مفاهیم قانون طبیعی که در مورد همه آدمیزادگان عمل می کند و مجموعه قوانین
طبیعت که بر جهان مادی حاکم است رشد کرد. در چین، چنین مفاهیمی مطرح نشد. تائوئیست
ها هرگز نظر اصیلی درباره قوانین طبیعت ارائه ندادند؛ نیروهایی طبیعی مثل یینگ و
یانگ برای آن ها کافی بود.
نویسنده: کالین ا. رُنان
مترجم: حسن افشار
پی نوشت ها :
1. Mohists
2. K,ung fu Tzu (kong fu zi)
3. Mong k,o ( ke) mencius
4. در چینی
ظاهراً «ت» اندکی رقیق تر از «ت» فارسی تلفظ می شود و به «د» نزدیک می گردد.
5. I Ching (I Jing )
6. chu Hsi (zhu xi)
7. mo TI
منبع: ا. رنان، کالین؛ (1366)، تاریخ علم کمبریج، حسن افشار، تهران: نشر مرکز، چاپ ششم 1388.
توسعه و پیشرفت هر کشور مدیون سه عامل موثر است. یکی مدیریت ملی است که دولت ها این نقش را بازی می کنند دوم مدیریت های عمومی و خصوصی است که مراکز، نهادها و سازمان های مختلف در سطح ملی اداره می کنند. عامل مهمی دیگری مردم این کشورها ست.
یک عامل مشترک و مهم در هر سه این عوامل کلیدی نقش سازنده یا تخریب گر دارد و آن هم فرهنگ هر کشور است. فرهنگ هر مملکت سازنده و به کارگیرنده تفکر همان جامعه است. هر انسانی نوعی از تفکر، احساسات و طرحی مشخصی برای حرکات را در درون خود حمل می کند که حاصل اندوخته های زندگی اوست. بخش قابل توجه ای از این اندوخته را انسان در سالیان کودکی زندگی فرا می گیرد چرا که این دوران بهترین زمان برای فراگیری همه چیز است. زمانی که انسان در دوره ای دیگر در سیر رشد تحولی خود با مسائل جدیدی برخورد نموده و مجبور به فراگیری مطالب جدید است که در تقابل با ارزش هائی است که در دوران پیشین و یا سنین کودکی فراگرفته، دچار حیرانی می شود زیرا پشت سر گذاشتن و به دست فراموشی سپردن ارزش های اولیه فراگرفته شده برای انسان کار چندان آسانی نیست. ریشهء بسیاری از سردرگمی های سیاسی – اجتماعی در جامعه امروزین ایران چه در داخل و چه در خارج همین امکان پشت سر گذاشتن داده های قدیمی و مستعمل و فراگرفتن داده های نوین و پذیرش آنها تا رسیدن داده های تازه تر است.
هر انسانی بایستی در خود آمادگی برخورد با موارد غیر مترقبه که امکان اتفاق افتادنشان در فردای هر کسی را هست داشته باشد، اما اینکه انسان دائمأ با این موضع عدم اطمینان به آینده هر لحظه خود را بگذراند بحث دیگریست.
شدت یافتن موضع عدم اطمینان به آینده می تواند تبدیل به افسردگی گردد. هر اجتماعی برای پیش گیری از وقوع این مرحله راه حل هائی اتخاذ می نماید. ابزار این راه حل جوئی ها در تکنولوژی، قانون گزاری و مذهب است. وجود تکنولوژی چه در سطح بالا و چه در سطح پائین در جوامع مختلف به انسان در یک نوع موضع اطمینان در مقابل اتفاقات طبیعی را می دهد. وجود قوانین در جامعه به انسان ها موضع اطمینان در مقابل رفتارهای دیگران را می دهد. وجود مذهب نیز به آن بخش از انسان هایی که در جوامع مختلف معتقد به این هستند که نیروهای بالاتر از انسان حیات انسان را تحت کنترل دارند کمک کرده تا بر احساسات عدم اطمینان خود غلبه کنند. در این میان مذهب به این نوع انسان ها کمک می کند که برای غلبه بر موضع عدم اطمینان خود پناه به دنیایی ماورای این دنیای مادی ببرند.
داده های تاریخی نشان می دهد که مردم کشور ما به دلیل فقدان امنیت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی اعتماد و اطمینان خود را به برون رفت ها و حوادث موجود و متصور طولانی در این سرزمین را از دست داده و راه رهاییی از مشکلات ناشی از آن ها متکی و متوسل به نیروهای ماورائ طبیعی شده و دست از تلاش و کوشش برداشته و در برابر سرنوشت تسلیم تقدیر شده اند.
بن مایه های فرهنگی زیادی در این برداشت ها و باور ها دخیل بوده اند که یکی از مهمترین آن ها که قرن های متوالی است بر فرهنگ ملی ما وارد شده و در آن جای خوش کرده است. تصوف و به عبارتی همان عرفان است. گرچه به ظاهر ما در دنیای صنعتی زندگی می کنیم و از ظواهر آن استفاده می کنیم، دانشگاه می رویم و تحصیلات عالیه داریم ولی روح و افکار و اندیشه ها بسیاری ازما در دامن این تصوف اسیر شده است. این خصیصه صوفی گری تقریبا همه گیر شده است. چون که این صوفیان قرن هاست که ادبیات ما را در ید قدرت خود دارند و در این دوران دراز مدت توانسته اند اندیشه تخریب گر خود را آن چنان توسعه و گسترش دهند که به ندرت می توان خانه ای در ایران و منزل یک ایرانی کتابی حاوی افکار و اندیشه های عرفانی در آن وجود نداشته باشد. ما نه تنها این تبلیغ و گسترش را زیان بار نمی دانیم بلکه آن ها را سبب افتخار خویش می پنداریم.
بدیهی است که وقتی بیماری را تشخیص نداده و خود به استقبال آن می رویم نباید برای رهایی از آن منتظر معجزه باشیم. صوفیان با تسلط بر شعر و ادبیات ما بهترین و بزرگترین وسیله تسلط به افکار و اندیشه های ما را به دست گرفته اند. شاعران معروف و نامدار ما هم صوفی و درویش اند و همه اشعار عرفانی سروده اند. این اشعار همچو افیون کشنده ای ما را مست و مخمور می کند و قدرت اندیشه و اندیشه ورزی ما را از بین می برد. ما نخواسته و ندانسته در همه امور خود به تکرار و انتقال افکار این درویشان اقدام می کنیم. سخن های زیبا که ما را به بی خیالی، بی پرواییُ، بی محتوایی، و بی هدفی و ..رهنمون است . تکرار و تکرار و تکرار می کنیم. این ادبیات عامل رواج دهند درویش صفتی است که کار کردن- تلاش و کوشش – تفکر و نوآوری در آن ها بی ارزش و بی خاصیت است. زندگی ارزش تلاش ندارد. هدف رسیدن به آسمان و دسترسی به کائنات است و بس. در چنین فضا و فرهنگی چگونه می توان توقع نوسازی – بازسازی و اختراع و اکتشاف و توسعه و پیشرفت داشت؟؟
در این نوشته به تفکر ادبیاتی که یکی از موانع اندیشه ورزی و توسعه به شمار می رود می پردازم:
تفکر ادبیاتی
چون ادبیات از دوران باستان، اقشار گسترده تری از مردم را دربر گرفته و به صورت مکتوب به جا مانده است، شاید بتوان ادعا کرد پس از کتاب های تاریخ، هیچ اثری به اندازه ادبیات نمی تواند ما را با سرگذشت ملت ها آشنا کند.
در میان ادبیات ایران ، شعر «مهم ترین و عالی ترین رسانه فرهنگی» ایرانیان است و «شاعران، با فاصله بسیار نسبت به دیگر آفرینندگان فرهنگ، مهم ترین چهره های فرهنگ ایرانی بوده اند» (داریوش آشوری). در مقایسه با کمتر از ده شاعر بزرگ و هزاران شاعر کوچک و متوسط، که از تمدن ایران برخاستند، نمایندگان دیگر عرصه های فرهنگی جایگاهی بسیار کوچک دارند و صدای آنها، در همهمه بر آمده از کلام منظوم، به زحمت شنیده میشود.
بی شک بخش مهمی از اندیشه ورزی ایرانی درون ادبیات فارسی جای گیر شده است و ادبیات ظرفیت فراخی برای پناه دادن به اندیشه گر ایرانی بوده است. علت اصلی پناه آوردن به عرصه ادبیات و شعر احساس نا امنی اندیشه گر ایرانی بوده است، روی آوردنی که در جای خود موجب فربهی بیش از حد معمول این شاخه از هنر و به تعبیر شایگان موجب تقویت ویژگی فرهنگی شاعرانگی نزد ایرانیان شده است.
مهمترین ویژگی این روی آوردن به شعر را باید در خصوصیات ادبیات در «توانایی و امکان پنهان کردن منظور و مقصود اندیشه گر » دانست. یعنی متفکر با استفاده از ظرفیت های ادبی، همانند استعاره و تمثیل و کنایه مجال می یابد تا منظور خویش را تا اندازه ای پنهان سازد و در عین حال- سخن خویش را بازگو کند و حرف دل خویش را بزند. در واقع – همین ویژگی ها در عین حال که به اندیشه گر مجال ابراز نظر می دهد، او را از تمرین و توجه به تفکر انتقادی باز می دارد. مادامی که فرد منظور خویش را به روشنی بیان نکند، از یک سو، این فرصت را به دیگری نمی دهد که نظر و ایده اش مورد نقد قرار گیرد و از سوی دیگر راه فرار را در برابر انتقاد به خویشتن باز می گذارد. به دیگر سخن در این شرایط به طور گسترده ای با «ابهام در اندیشه» مواجه می شویم.
شعر ایرانی با تمام پشتیبانی های گسترده در میان ادبیان کشور، مصون از انتقاد و عیب گویی نبوده است. انگشت اتهام، اصلی ترین پیام های مندرج در میراث شاعران پارسی زبان را نشانه میرود، میراثی که عمدتا زاییده در آمیختن شعر با عرفان است. سلطه شعر بر فرهنگ ایرانی و سلطه عرفان بر شعر فارسی، به رغم همه فراز و نشیب ها و بی ثباتی ها، یکی از پا بر جا ترین گرایش های جامعه ایرانی در طول قرن ها است و اقتدار آن هر چند فرسایش یافته، ولی همچنان ذهن شمار زیادی از ایرانیان را در حلقه خود دارد.
ستایش فقر و بی سر و سامانی، تشویق تسلیم و رضا، تحقیر خرد گرایی و حتی تقدیر شوریدگی و جنون، سرکوب «من» و ترغیب مردمان به محو کردن خویشتن خویش به منظور دستیابی به رستاخیز واقعی، کار دنیا را به سخره گرفتن و جهان را «هیچ در هیچ» دانستن، در زمره صد ها «ارزشی» است که شعر عارفانه فارسی در طول قرن ها با فصیح ترین و زیبا ترین زبان ها در ذهن ایرانیان تزریق کرده است.
آیا «ارزش» هایی از این دست خواهند توانست خود را با تمدنی آشتی دهند که فرد را بر کرسی حاکمیت می نشاند، منفعت جویی فردی را، البته در چارچوب یک قرار داد اجتماعی، نیروی محرکه و عافیت بخش جمعی میداند، خرد گرایی را تنها دروازه نجات می شناسد، به استقبال چالش ها میرود و از تسلیم بیزار است؟[1]
پناه بردن و روی آوری اندیشه به بستر ادبیات- به معنای «در لفافه و استعاری سخن گفتن، در واقع ساز و کاری است که اندیشه ورز بر پایه ان می خواهد نیت خود را پنهان کند و با استفاده از شگرد «دو پهلو سخن گفتن» از فاش گویی پرهیز کند. در این چارچوب شناسایی منظور صاحب سخن به راحتی امکان پذیر نیست. با به کارگیری فنون و شگردهای رایج در ادبیات – اندیشه ورز نوعی می تواند منظور خود را پنهان کند و به دور از فهم شفاف و سر راست دیگران به ابراز نظر بپردازد. به تعبیر اسلامی ندوشن – شاعران به ویژه حافظ – فقط با کنایه می توانستند به فریاد برسند. در واقع همین کنایه ها و ابهام هاست که آن ها را نجات داده و شاعران را به حال خود گذارده که بتوانند زندگی بکنند و حرفشا را هم بزنند.(اسلامی ندوشن ۱۳۸۸:۱۹۲) بنا بر این در این شرایط بر خلاف شرایط آزاد اندیشی راه بردن به نیت و منظور گوینده – با مشکل مواجه می شود. در واقع کشف مسئله صاحب اندیشه سخت می شود.
از سوی دیگر – اندیشه پنهان شده در چهار چوب ادبیات و شعر به تفسیر پذیری اندیشه می انجامد – اندیشه ای که مسئله آن و منظور صاحب سخن مشخص نباشد تفسیر بردار می شود و مخاطبان آن مجال می یابند که آن را بنا بر دانش و درک خویش تفسیر کنند.
بنا بر این در این تفسیر ها گوناگونی برداشت ها رخ می نماید و از یک اندیشه به درستی نمی توان به یک نتیجه روشن دست یافت. پس در این شرایط، با اندیشه های متعدد و تفسیر های متفرق رو به رو می شویم. همین هست که هر کسی دلش می خواهد آن معنای مور نظر خودش را از آن بگیرد.
حافظ برای نمونه متنی از خودش به جای می گذارد که نه فقط هنوز کسی نتوانسته است معنای واحد و مورد توافقی
از اشعار او به دست دهد. بلکه تفسیرهای بسیار متفاوتی از سرودهای وی صورت می پذیرد.
در همین زمینه اخوان ثالث از برداشت هایی که از زمستان آخر شاهنامه و برخی از شعرهای وی شده است چنین می گوید:
- من توصیف زمستان و یکی از چهار فصل سال را کرده ام که در آن هوا سرد است و .....سرها در گریبان است، و ... راه ها لغزان و چه و چه ها. این معنی ممکن است برای بسیاری از دست اندرکاران «سیاست» خوش آیند نباشد و از سوی دیگر مردم و رادیو و جراید و ..... شعر مرا بنا به برداشت سیاسی بخوانند. اما گناه من چیست؟ من زمستان را توصیف کرده ام و بس! (اخوان ثالث ۱۳۷۶:۱۰-۱۱)
بنا بر این در ادبیات و شعر این مجال برای سراینده یا نویسنده فراهم است که با بهر از ایهامی که در متن به وجود می آورد و معناهای مختلفی که از آن برداشت می شود، راه گریز خود از یک برداشت را فراهم می کند و این به نوبه خود نمی تواند زمینه و بستر مناسبی برای شکل گیری و رشد تفکر انتقادی فراهم کند، هر چند همواره انتقاد به طور ضمنی و زیر پوستی در متن ادبیات جریان دارد.[2]
نسل های پیشین حریم «بزرگان» ادب پارسی را محترم میشناختند و سطر سطر اشعار آنها برایشان حجت بود. در عوض بخش روز افزونی از نسل جوان ایران، که روان پریشی را نشسته بر کرسی حاکمیت میبیند، از خود می پرسد که آیا دیوانگی امروز دستآورد محتوم کسانی نیست که دیروز در ستایش بی محابای آشفته حالی سر از پا نمی شناختند؟ آیا بی قیدی ها، باری بهر جهت ها و دم غنیمت شمارها و هزاران سخنان این چنینی که در اشعار شاعران ماست، ما را به بیراهه نبرده است؟
هفته نامه «تجارت فردا»، یکی از خواندنی ترین نشریات درون کشور، در شماره بیست و پنجم خود، که شانزدهم دیماه انتشار یافت، پرونده ای را به «کارگریزی در شعر و ادب پارسی» اختصاص داده است و، در این زمینه، افکار شماری از صاحبنظران را در قالب مقاله و گفتگو جویا شده است.
در مقدمه پرونده می خوانیم که «شعر ایرانی بیشتر بازتاب دهنده گرایش کارگریزی و کارستیزی بوده و از علاقه تاریخی ایرانیان به زندگی مرفه و بی درد و رنج نشان دارد.» همان مقدمه می افزاید که «شعر ایرانی چندان میانه ای با کسب و کار ندارد و به نوعی مروج کاهلی و سستی است.»
در متن پرونده «تجارت و فردا»، می بینیم که خبرنگاران نشریه از طرح بعضی پرسش های ساده انگارانه و، در همان حال، «تابو شکنانه» پروایی ندارند، هر چند پاسخ هایی در خور نمی شنوند. آنها می پرسند : «کتاب حافظ در خانه اغلب ایرانی ها وجود دارد. شاید اگر در اشعارش افراد را به تلاش و عقلانیت دعوت کرده بود، وضعیت ما هم بهتر بود». و یا این پرسش : «چرا شاعران این قدر طرفدار دم غنیمت شمردن هستند، در حالی که بنای اقتصاد انتظارات آتی است؟»
دگر گونی شعر در دوران مشروطه
ادبیات منسوب به این دوران که «ادبیات مشروطه» خوانده میشود، متعاقب آشنایی پیشگامان تجددخواه با مظاهر تمدن جدید و با افکار و آثار نویسندگان و متفکران سدههای 18 و 19 مغربزمین، تدریجاً شکل گرفت و با آزادیخواهی و قانونطلبی پابهپا پیش رفت. آشنایی با غرب و مظاهر تمدن نوین که از زمان جنگهای روسیه تزاری با ایران در عهد حکومت فتحعلی شاه آغاز شده بود، تا اواسط حکومت ناصرالدین شاه پیامد ادبی خاصی که حاکی از تحولی عمده باشد، به همراه نداشت؛ اما پس از آن، پدیدههای فرهنگی تازهای مانند چاپ و روزنامهنگاری که پیش از آن بروز و نمودی جدی نداشت، در روشن کردن اذهان ادیبان و ایجاد تقاضاهای جدید مانند آزادی و قانون مؤثر بود.
پیشکسوتان این دوره، نویسندگان و متفکران و روشنفکرانی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا ملکم خان ، جلال الدین میرزا قاجار، میرزا یوسف مستشار الدوله ، میرزا جعفر قراچه داغی، طالبوف تبریزی، زین العابدین مراغه ای، میرزا آقاخان کرمانی ، میر زا آقا تبریزی و دیگران ـ که افکار خود را در رسالات و مقالات متعدد و به شکل های گوناگون عرضه می کردند ـ به وجود آمد.
در این میان کسانی همچون میرزا فتحعلی آخوندزاده ، میرزا آقاخان کرمانی و زین العابدین مراغه ای (در سیاحتنامهء ابراهیم بیک ) خود به نقد ِ ادبیات گذشته پرداختند و برای نخستین بار بر ضرورت رئالیسم ِ اجتماعی در ادبیات و دید و نگاه انتقادی از اوضاع نابسامان جامعه و به طور خلاصه به نقش روشنگر و آگاهی دهندهء شعر به عنوان یک رسانهء بسیار مهم فرهنگی و هنری تأکید ورزیدند.
خودِ میرزا فتحعلی آخوند زاده با نوشتن نمایشنامه ها و میرزا آقاخان کرمانی با سرودن شعرهای اجتماعی و سیاسی نمونه هایی از «ژانر» های ادبی مثل نمایشنامه و انواع شعر که از نظر مضمون در ایران سابقه ای نداشت ، نمونه هایی به دست دادند.
مرحله تحولی که شعر و ادب عصربیداری پشت سر گذاشت، در همة دورههای تاریخ ادبیات فارسی بیسابقه بود. پیش از آن تغییراتی در همة شئون فرهنگی و اجتماعی روی داده بود. مردم به پارهای آزادیها دست یافته بودند، سواد و دانش اجتماعی عمومیت یافته و مردم حقوق سیاسی و اجتماعی خود را درک کرده بودند. این اصل هم برای اکثریت مردم و هم برای حاکمیت سیاسی جامعه پذیرفته شده بود که لازم است مردم بر سرنوشت خود حاکم باشند؛ از این پس همه چیز به نوعی با جامعه و مردم ارتباط پیدا میکرد. بنابراین ادبیات هم مثل دیگر مظاهر اندیشه و فرهنگ به مردم روی آورد و انعکاس ارزشهای اجتماعی را وجهة همت قرار داد. روی این اصل از شعر و ادب این دوره دیگر نه به عنوان پدیدهای تجملی و منحصر به گروههای بالای حاکم و افراد محدود، بلکه همچون امری مردمی و متعلق به گروههای وسیع جامعه باید سخن گفت که به جای ارتباط مستقیم با دربار و گروههای بالای اجتماع، از طریق مطبوعات متعدد و رنگارنگ با محتوای سیاسی و انقلابی مورد علاقة همگان، مخاطبان خود را در گوشه و کنار شهرستانها و حتی روستاهای کشور پیدا کرد.
از نظر درونمایه نیز در شعر فارسی عصر بیداری تحولاتی رخ نموده بود که میتوان در چند مورد زیر خلاصه کرد:
1ـ آزادی، که در اینجا تقریباً به مفهوم دمکراسی غربی نزدیک میشد. کلمه «آزادی» در فرهنگ گذشته ایران به این معنی به کار نمیرفت و بیشتر مرادف با «حریت» و «اختیار» و یا نقیض جبر و اسارت بود.
۲ـ قانون، که همه تلاش مشروطهخواهان برای استقرار و حاکمیت قانون بود. بنا بر این اصل، یکی از عمدهترین مطالبات مردم و ادیبان در روزگار مشروطه همین قانونخواهی بود.
۳ـ وطن، به معنای سرزمینی که مردمانی با مشترکات قومی، زبانی و فرهنگی در آن زندگی میکنند، مفهوم تازهای بود که از عصر مشروطه برای مردم ایران معنی پیدا کرد. قبل از آن، وطن بیشتر به معنی زادبوم و سرزمینی بود که شخص در آن پرورش یافته بود.
۴ـ تعلیم و تربیت نوین و لزوم تعمیم آن به زن و مرد، موضوعی بود که در ادبیات این دوره مطرح شده است و بهویژه با ظهور صنعت چاپ و نشر و همگانی شدن مطبوعات، نیاز به آن بیشتر احساس میشد.
۵ـ توجه به علوم و فنون جدید، که در واقع از ضرورتهای اجتماعی و فرهنگی دورههای پیشین نشأت میگرفت.
۶ـ تأثیر فرهنگ غربی، که بسیار کمرنگ و در آغاز به واگوکردن واژهها و الفاظ محدود بود، بعدها پررنگتر شد و کمکم به مرحله اخذ و اقتباس از مفاهیم فرهنگی غرب و واژهها و اصطلاحات مرتبط با مسیحیت هم نزدیک گردید.
۷.ـ فقدان علاقه و اعتقاد به مفاهیم ذهنی، و از آن جمله کلینگری اخلاقی که تا حدودی ناشی از نوع نگاه غربی بود. بنابراین از توجه به مضامین عرفانی و باورهای متافیزیکی و مفاهیم دینی کمکم کاسته شد و جای آن را توجه به مفاهیم این جهانی و غیردینی (سکولار) گرفت.
توجه به مردم و تودههای اجتماعی یکی از ویژگیهای شعر و ادب عصر مشروطه بود؛ بدینسان شعر هم از نظر مفهوم و هم از نظر زبان و قالب و حتی تخیل به صورتی درآمد که میتوانست پیام شاعر را به عامة مردم منتقل کند. هرچند این ویژگی در شعر گروه ادبا و سنتگرایان مانند بهار و ادیب و برخی دیگر از ادیبان دوره قبل مانند ادیب پیشاوری و ادیب نیشابوری، میرزاحبیب خراسانی و شوریده شیرازی کمتر محسوس است.[3]
شعر نیمایی سبکی از شعر معاصر فارسی است که نخستین نمونه شعر نو در ادبیات فارسی بوده و برآمده از نظریه ادبی نیما یوشیج شاعر معاصر ایرانی است.تحولی که یوشیج انجام داد در دو حوزه فرم و محتوای شعر کلاسیک فارسی بود. با انتشار شعر افسانه نیما مانیفست شعر نو را مطرح کرد که تفاوت بزرگ محتوایی با شعر سنتی ایران داشت.
وقتی نیما نظریه ادبی خود را تدوین میکرد حامیان شعر سنتی فارسی که باورهای خود را در معرض هجومی تمام عیار میدیدند اظهار داشتند که شعر فارسی به عنوان ارجمندترین نماد فرهنگی ایران در معرض نفوذ بیگانگان قرار گرفتهاست. از نظر آنان شعر نو نشانه تسلیم فرهنگی در برابر خارجیها بود و به زودی روح فرهنگ ایرانی را نابود خواهد کرد.[. سنتگرایان در حقیقت معتقد بودند که نیما و پیروانش با این سنت آشنایی ندارند و حتی نیما را به مرگ تهدید کردند. نگاه محافل دانشگاهی به شعر نیما تا دهه چهل خورشیدی منفی بود و از پذیرش آن سر باز میزدند.
آیا شعر بعد از مشروطیت، و به ویژه شعر نیمایی، از تیغ انتقاد علیه سلطه شاعران بر فرهنگ ایرانی در امان مانده است؟ پاسخ این پرسش منفی است، زیرا در بخش بزرگی از تاریخ معاصر ایران و به ویژه در فاصله شهریور بیست تا انقلاب اسلامی، عرصه فرهنگی و اجتماعی کشور همچنان زیر تفوق شاعران و یا مفسران شعر و شاعری بود و فیلسوفان و حقوقدانان و جامعه شناسان و اقتصاد دانان همچنان در زمین های حاشیه ای بازی میکردند.
از سوی دیگر شمار زیادی از پیروان شعر نیمایی به گرایش های چپ روانه و سوسیالیستی روی آوردند، در «حکمت شاعرانه» خود خلق را به جای خدا نشاندند و همان عشق جنون آمیز عارفان به معبود را، این بار به پای توده ها ریختند.
از یاد نبریم که طی این دوران، «رئالیسم سوسیالیستی» دستپخت ژدانف، بخش بزرگی از جهان را زیر سلطه خود داشت و شمار زیادی از شاعران نیمایی در پیروی از «قبله سرخ»، سنگ تمام گذاشتند. تصادفی نبود که انقلاب با «شب های شعر» آغاز شد، پیش از آنکه شمار زیادی از «شاعران مردمی» لگد کوب خلق شوند.
شمار نه چندان اندکی از شاعران دوران پیش از انقلاب، به پیروی از اسلاف عارف خود، اما به سیاق زمانه خویش، با «سرمایه» و «ثروت» به دشمنی برخاستند، هرگونه واحد تولیدی را «محل استثمار» انگاشتند و در راه بسیج «توده های محروم» علیه «سرمایه داران زالو صفت»، شعر پرداختند. در جامعه ای که بخش بسیار با نفوذ آفرینندگان فرهنگی آن، آنهم مجهز به سلاحی به صلابت شعر فارسی، چنین می اندیشند ، سرمایه گذاران و مبتکران و کارآفرینان وبانک داران آن چه امنیتی می توانند داشت؟
روحیه شدیدا ضد سرمایه داری این گروه از شاعران نیز امروز زیر ضربه انتقاد گرایش های تازه فکری است که برای خروج ایران از تنگنا های کنونی بیش از این که به شاعران امید بسته باشند، به کوشندگان عرصه های تولیدی و بازرگانی چشم دوخته اند. در همان شماره «تجارت فردا»، در مقاله ای زیر عنوان «میراث رفقا»، مهدی یزدانی خرم نه تنها شاعران، بلکه حتی یکی از نام آور ترین نویسندگان معاصر را به دلیل «ثروت ستیزی» آنها زیر پرسش می برد : «در صد سال اخیر عمده شخصیت های داستانی ثروتمند در ادبیات ما انسان هایی فاسد هستند. پول به معنای تباهی، و رفاه به معنای استثمار دیگران است.
سنت چپ تند رو کارگر را به عرش می برد و سازنده سرمایه دار را در هرشکلی تحقیر میکند. حتی نویسنده با هوشی مانند هدایت در اثر حاجی آقا این رویه را در پیش میگیرد. شعر نیز چنین وضعی دارد و ستایش از فرودستان سرمایه اصلی شاعران عمدتا چپ ایران است» راستی ها هم به می و معشوق نگاری و بطالت گذرانی مشغولند. دیگر از شعرهای برو کار می کن و مگو چیست کار؟ که سرمایه جاودانی است کار !! خبری در اشعار عارفان بی خاصیت دیده نمی شود؟
برای رهایی از شعر – درمانی
ما برای هر یک از دردهای بیشماران شعر داریم. کمتر کسی را می بینیم که در گفتارهای خود از شعر برای پاسخ گفتن استفاده نکند. گویی درمان همه دردهای من در دل شعرها خفته است و شاعران درد ناشناس درمان همه دردهای ما را کشف کرده بوده اند. خود این درمان دهنده یک درد بی درمان شده است و فرهنگ ما را خرد خفته کرده است. برای رهایی از این درد جانگداز چه باید کرد؟
در تاریخ معاصر ایران، نخستین منتقدی که توپخانه پرخاش را به سوی سپاه شاعران نشانه گرفت، احمد کسروی است. او شعر را «بیهوده کاری» توصیف میکند و از این که وزارت فرهنگ با صرف هزینه های فراوان دیوان شعرا را در میان مردم پراکنده میسازد، سخت خشمگین است: «این کار زیان و بدبختی را بیشتر گردانید، زیر آن شاعران در زمان های زبونی و بیچارگی ایران زیسته و گذشته از آنکه بیشترشان خود پست و بدخوی بوده اند، همه پستی ها و گمراهی های آن زمان را در شعر های خود گنجانده اند، و رواج دادن کتاب های آنها جز مردم را به پست نهادی و زبونی راندن نمی باشد.» (در پیرامون شعر)
انتقاد کسروی از شعر و شاعری، به دلیل بیان جزمی، شیوه رادیکال و بی اعتنایی او به نقد تاریخی، چندان موثر نیفتاد و مانع از آن نشد که در سال های پس از قتل او، شاعران بیش از همیشه «قدرت نرم» را در ایران در انحصار خود بگیرند.
نگارنده این یادداشت، موشکافانه ترین نگاه به پدیده شعر و شاعری در ایران را در کتاب «شعر و اندیشه» داریوش آشوری یافته است، کوشنده خستگی ناپذیر فلسفه و علوم اجتماعی در ایران و شخصیتی که در نوسازی زبان فارسی جایگاهی بزرگ دارد. آشوری می پرسد : «آیا هنگام آن نرسیده است که بپرسیم معنای این همه شعر و شاعری در میان ما و در خانه جان ما چیست؟ چرا بیش از هر نوع دیگر از اهل فرهنگ، شاعر می پرورانیم؟»
کوتاه کردن پاسخ او به این پرسش اساسی، گستاخانه خواهد بود. بهترین راه، خواندن مقالاتی است که در این مجموعه گرد آمده اند، و یا دستکم دو مقاله آن که با موضوع این یادداشت پیوندی نزدیک دارند : «درباره شاعری ما» و «آیا شعر همچنان رسانه اصلی فرهنگی ما خواهد ماند؟»
کم تر کسی چون آشوری ادب فارسی را می شناسد، ولی برتری او بر بسیاری دیگر آن است که می تواند با «جادو زدایی» از مهم ترین چهره های این پهنه گسترده، آنها را در جایگاه تاریخی خود قرار دهد. با همین شیوه، «امپراتوری شعر فارسی» به پدیده ای تاریخی بدل میشود و در آویختن در آن برای زیستن در جهان امروز، گام نهادن در کژراهه ای خواهد بود بی سر انجام.
جهان امروز، به نوشته آشوری، از قوم شاعران نه «شم شهودی» و «ذوق زیبایی پرستی»، بلکه قدرت تحلیل و استدلال و ذهن باریک نگر پژوهنده می طلبد. حکمت شاعرانه شاعران، که بر «هیچ انگاری جهان و زندگانی گذران» بنا شده، در رویارویی با پیچیدگی های دنیای قرن بیستم در میماند و ناله اش به آسمان بلند میشود.
و سخن آخر را، باز، از داریوش آشوری می شنویم : «جان شاعرانه تبهگن از عهده درمان درد خود بر نمی تواند آمد. درماندگی تاریخی او را شعر سرودن چاره نتواند کرد. شعر – درمانی او را به کار نتواند آمد. آنچه او را از این در ماندگی رهایی می تواند بخشید، خرد حکیمانه است»
کوتاه سخن آنکه می توان شعر فارسی را عاشقانه دوست داشت، ولی از شعر – درمانی پرهیز کرد و با «بند زدن بر حس و عاطفه و با تیز کردن عقل برهانی و چشم مشاهد گر»، به خرد گرایی روی آورد.[4]
[1] خاوند فریدون – رادیو فردا به نقل از پایگاه فرهنگ و اندیشه مسیحی
[2] با استفاده از مقاله میرسندسی محمد – کمیابی تفکر انتقادی در پیشینه فرهنگی ایران – پژوهشنامه انتقادی متون و برنامه های علوم انسانی سال نوزدهم شماره دهم. دیماه ۱۳۹۸
[3] - محمد جعفر یاحقی – وبژگی های ادبیات مشروطه – روزنامه اطلاعات ۱۰-۱۳۹۴
[4] خاوند فریدون – رادیو فردا به نقل از پایگاه فرهنگ و اندیشه مسیحی
دیگران برای رهایی از عقب ماندگی چه کرده اند
یک کشور نمونه عقب ماندگی
شاید برای رد این دلایل روشنفکران، غربی و خودی، بهتر است از یک کشور نمونه در عقب ماندگی یا به عقب رانده شده در همین سده بیستم نگاه کنیم، که بسیاری از این عوامل بالا را که پیشران توسعه شمرده می شود، با هم دارد، اما قبلا توسعه یافته بود، و حالا در مانده شده است. چرا؟
کشوری پر باران، حاصل خیز و بسیار غنی، چه از جهت منابع رو زمینی و چه ار لحاظ معادن زیرزمینی، چون آرژانتین، با سرزمینی به وسعت و بزرگی هندوستان، اما جمعیت اندک ۳۷ میلیونی، که به شکرانه! ۹۷ درصد آنان اروپایی تبارند. و سطح زندگی آن ها تا ۸۰ سال پیش، با آمریکای شمالی برابری می کرد و بعد از جنگ جهانی دوم از هر نظر از ایتالیا بالا تر بود. چرا و چگونه در مدتی کوتاه از یک کشور ثروتمند به کشوری فقیر تبدیل شد، به طوری که ۶۰ درصد مردم آن زیر خط فقر رفتند و میزان بیکاری آن به ۳۰ در صد رسیده است؟؟.
و یا پرتقال کشوری اروپائی که پرچم دار تسخیر کشورهای آمریکای لاتین بود، دریاداری آن در جهان، حرف اول و حدود مستعمراتش روزگاری با انگلستان برابری می کرد، امروزه از کشورهای عقب مانده اروپائی است؟ این کشور هم آب فراوان و جمعیت کم و نژادش اروپائی است. چرا عقب ماند و یا دیگر کشورهای اروپای شرقی که آن چه خوبان دارند همه را یکجا دارند، عقب ماندند؟
البته آنچه مهم است و باید به آن توجه کرد تقسیم جهان معاصر به کشورهای صنعتی و توسعه نیافته حاصل هوس طبیعت ، توزیع نا برابر منابع طبیعی و تراکم جمعیت بالا و یا نژاد و امثال آن نبوده و نیست اما از سوی دیگر پاره ای از عوامل محدود کننده فوق مانند کمبود سرمایه ، کمبود نیروی انسانی متخصص و ماهر بیشتر آثار و علائم توسعه نیافتگی اند و نه عامل عقب ماندگی.
امروزه ثابت شده است که در پیشرفت ، علم و تکنولوژی اگر نگوییم بیشتر اما به همان اندازه منابع طبیعی، در توسعه، اهمیت دارند زیرا تکنولوژی پیش رفته می تواند خود به تنهائی ایجاد مزیت نسبی برای کشورها کند. به طور مثال ژاپن ، کره ، سنگاپور که فاقد منابع طبیعی کافی می باشند توانسته اند از نظر صنعتی به دستاوردهای مهمی نائل شوند. درحالی که کشور هائی مانند آرژانتین و ایران با وجود منابع غنی و سرشار طبیعی جزو کشور هائی در حال توسعه اند . از این رو تقسیم جهان معاصر به کشورهای توسعه یافته ، در حال توسعه و عقب مانده یا هر عنوان دیگری که به کاربریم حاصل هوس طبیعت نبوده است. آیا روزگار آن نرسیده است که اندیشمندان ما زاویه دید خود را از مباحث بی حاصل نظری به دیدگاهی جهان بینی واقعی سوق دهند؟ و به جای قبر شکافی تاریخی و فرهنگی به جستجوی عمل و عمل کنندگان توسعه کشور ها باشند؟ یا کشور چین که پر جمعیت ترین سرزمین جهان است و تا دو – سه دهه پیش هر سال میلیون ها، نفر از مردم آن از گرسنگی می مردند، حالا توسعه و صنعتش، ترس بر اندام کشورهای توسعه یافته انداخته است؟
پس علت عقب ماندگی چیست؟و راه برون رفت آن کدام است؟
برای یافتن پاسخ درست به این سوال به چگونگی توسعه کشورهای آسیایی که دور و بر ما هستند، می رویم. و می دانیم که آنها هم مستعمره بوده اند و هم تحت حکومت های استبدادی قرار داشتند. و به علاوه از نظر منابع طبیعی نیز در فقر مطلق بودند و هستند ، هم چنین سفید پوست اروپایی مانند هم نیستند. یعنی همه موانع که در بالا بر شمردیم در این کشورها وجود دارند. اما آن ها عقب مانده نیستند. چرا؟. آن ها برای رهایی از عقب ماندگی چه کار کردند ؟ و چگونه به تمام این مشکلات چیره گشتند و پیروز شدند ؟. با نگاهی به این کشورها، شاید پاسخی به این روشنفکرانی که راه خطا را توصیه بر ما، می کنند، داده باشیم و شاید ما هم بتوانیم پاسخی برای رهائی از عقب ماندگی پیدا کنیم.
توسعه ژاپن
ژاپن در سال ۱۹۵۰ سرمایه (ارزش ویژه ) منفی داشت. ژاپن در گذشته نیز مانند عصر حاضر ، ار نظر منابع طبیعی مانند نفت ، ذغال سنگ ، آهن ، مس ،منگنز و حتی چوب نیز فقیر بوده و هست. زمین های مستعد کشاورزی ژاپن تنها شانزده در صد وسعت آن است. و در جنگ جهانی دوم تقریبا به نابودی کشیده شد و پس از آن هم محصولات تولیدی این کشور در جهان، به بنجلی معروف بودند. قیمت محصولات ژاپنی بسیار ارزان و نا مناسب بود. ولی این کشور برای تامین غذا و ماشین آلات مورد نیاز خود مجبور به صدور کالا بود، چون منبع درآمد دیگری نداشت و ندارد. قضیه صادرات برای آنها جنبه حیاتی داشت. ولی با قیمت های ارزان برای همیشه نمی شود صادرات را ادامه داد . ژاپن باید راهی مطمئن و دائمی برای این مشکل ملی پیدا می کرد. در همین دوره برخی از صنایع ژاپن کالاهایی برای ارتش اشغال گر آمریکا تولید می کردند که از نظر کیفیت و تکنیک تولید انبوه در سطح بسیار پایینی قرار داشتند. فرمانده نظامی آمریکائی(ژنرال مک آر تور) که فرمان روای ژاپن شکست خورده بود، برای بالا بردن کیفیت محصولات تولیدی ژاپن که مورد استفاده آمریکائیان بود، از کارشناسان و مدیران آمریکائی برای آموزش مهندسان و مدیران ژاپنی دعوت کرد که به سفر به ژاپن کنند. و تعدادی از آنها برای این کار به ژاپن رهسپار شدند . و آموزش هائی را در بخش مخابرات که مشکل اصلی ارتش بود، پایه ریزی کردند. باید توجه کنیم که آمریکائیان برای دلسوزی و کمک به ژاپن این کار را نکردند. آن ها ژاپن را تخریب کرده بودند، و آن چه هم در کارخانجات آن باقی مانده بود، پیاده کرده و به عنوان غناییم جنگی به آمریکا برده بودند. آن ها این اقدام را برای رفع مشکلات خودشان انجام دادند. ارتش آمریکا برای اداره و کنترل ژاپن نیاز به وسیله مخابراتی کار آمدی داشت و به همین دلیل در صدد رفع مشکلات آن بر آمد. و هیچ اقدامی در مورد سایر صنایع و رشته های تولیدی آن کشور صورت نداد. و کارشناسان اعزامی به ژاپن که همه از شرکت بل بودند که در مخابرات فعالیت داشت، انتخاب شده بودند. بنا به گفته معروف عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.
اما این مدیران و دلسوزان و نیروی جوان و تحصیل کرده ژاپن بود، که از این فرصت نهایت استفاده را کرد. آن ها تمایل نداشتند که دوباره ژاپن را به دوره گذشته خود وداشتن یک کشاورزی سنتی با درآمد اندک باز گردد. بنا بر این، از این آموزش ها استقبال فراوانی کردند و با وسواس و علاقه فراوان در این آموزش ها شرکت کردند و آن ها را فرا گرفتند. و سپس خود آنان به آموزش سایر مهندسین ژاپنی پرداختند و آن را طی یک بسیج همگانی، در سطح ملی گسترش دادند. آن ها منافع ملی خود را درک کردند و به جای تنگ نظری های مرسوم در اندیشمندان کشورهای جهان سوم، با یاد گیری خود به آموزش دیگران پرداختند و راه را به سوی توسعه دانش های جدید گشودند.
آموزش و توصیههای بزرگانی همچون دکتر دمینگ که از کارشناسان شرکت مخابراتی بل بود، برای بازسازی و آینده سازی این کشور، بسیار موثر واقع شد . مهندسان و مدیران ژاپنی، بزودی در یافتند که راه نجات در تولید و فروش محصولات به قیمت ارزان به همراه ضایعات فراوان نیست. بلکه تولیدی با کیفیت بالا راه حل مسئله است، که سبب افزایس بهره وری و کاهش قیمت تمام شده می شود. برای بالا بردن کیفیت باید معایب را دریافت و آن ها را به کمک روش های علمی رفع کرد. مدیران ژاپنی نسخه پیچیده شده را با احترام فراوان و تلاش مستمر به کار گرفتند.
از سال ۱۹۵۰ آموزش در کلیه سطوح مدیران اعم از دولتی و خصوصی در زمینه های تولیدی و خدماتی از مدیریت ارشد تا پایین ترین رده سازمانی برای کلیه واحدها و برای یکایک افراد اجرا گردید. و این آموزش ها به صورت سرتاسری در همه ژاپن و در همه موسسات سازمان دهی و اجرا شد. و نتایج آن به سرعت آشکار شد. این تلاش و کوشش مدیران و صنعت گران ژاپنی در اجرای شیوه های نو به زودی به نتیجه رسید و چهره ژاپن را دگرگون کرد. به فاصله کمتر از دو دهه ژاپن تبدیل به یک کشور صنعتی شد و سدهای شکست ناپذیری را از سر راه برداشت. ژاپنی ها به تفکر علمی و رهیابی علمی دست یافتند و معجزه صورت گرفت.
دکتر دمینگ مدیر و نظریه پرداز آمریکایی، در ژاپن موفق شد، که نظریات و ایده های مدیریتی خود را طرح و آموزش دهد و مدیران و مهندسان ژاپنی آن ها را به کار بردند. نظریات وی از صورت تئوری خارج و شکل حقیقی به خود گرفت. ژاپن نیز موفق شد که با به کار گیری این روش ها و اصول بر مشکلات متعدد و مرگ بار خود غلبه یابد. و آن چه که مدیران و مهندسین ژاپنی فرا گرفتن را می توان در یک جمله خلاصه کرد" حل مشکلات و اجرای برنامه ها، از طریق تفکر و روش های علمی با کمک و همکاری همگان". این فلسفه چراغ راهنمای ژاپنیان شد و هست.
پیشرفت صنایع و افزایش میزان بهره وری تولیدات صنعتی کشور ژاپن در دهه های ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ مورد توجه تمام جهانیان قرار گرفت. در سالهای نه چندان دور ، بیشتر کشورها از جمله در آمریکا و اروپا ، علل موفقیت ژاپن را در بازارهای بین اللملی ، ارزان بودن بیش از حد دستمزد کارگران می دانستند همچنان که در حال حاضر در مورد چین هم چنین برداشتی رایج شده است!. و بهمین جهت ، توجه چندانی به علل اصلی و اساسی موفقیت این کشور نداشتند. آمار رسمی و تردید ناپذیر نشان می داد که رشد بهره وری صنایع ژاپن ، از سال ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۸ بیش از چهار برابر شده است ، حال آن که در همین دوره رشد بهره وری در آمریکا ، انگلیس و آلمان کمتر از نصف این مقدار بوده است.
بهر ه وری صنایع ژاپن در رشته هائی مانند اتومبیل ، لوازم خانگی ، ماشین سازی و فولاد از آمریکا پیشی گرفته بود.مدیران صنایع آمریکا تا مدت ها، به رونق و توسعه صادرات ژاپن و رقابت آن در بازار بین المللی حساسیتی نشان نمی دادند ، و چون هز گز فکر نمی کردند که ممکن است روزی ژاپن جای آنها را در بازار جهانی بگیرد . آنها ژاپن را قابل نمی دانستند و اهمیتی به آن نمی دادند. اما به تدریج صنایع آمریکا تک تک سنگر های صادراتی خود را به نفع ژاپنی ها رها نمودند و آنرا به ژاپن که رقیبی تازه نفس و با تجربه ای تازه بود واگذار کردند . بازار از دست رفت. سود شرکتهای آمریکائی از سالهای ۱۹۷۰ شروع به سقوط کرد، بسیاری از شرکتهای آمریکائی به جای تلاش برای تولید محصول بهتر، برای حفظ موقعیت خود به سود های دفتری و کاغذی متوسل شدند. متخصصان مالی و حقوقی در موسسات جای مدیران صنعتی و تجارتی را اشغال کردند. سود ها کاهش پیدا کرد و رکود سالهای ۸۰ شروع ، و زنگهای خطر برای صنایع آمریکا به صدا در آمدند. موسسات دانشگاهی نیز خود را با نیازهای عمومی و روز جامعه ناسالم تولیدی مطابقت دادند و شروع به تربیت متخصصان مالی و حسابداران نوآور نمودند و نتیجه و حاصل این کار سقوط و زوال بیشتر صنعت آمریکا شد. آقای رینولدز از مدیران و صاحب نظران مدیریت آمریکا در مجله استاندارد زیشن در آوریل ۱۹۷۸ در این مورد چنین می نویسد: " دلایل بسیاری برای این که چرا کیفیت و کمیت صنعت آمریکا پیشرفت نکرده است وجود دارد، به تعدادی از این عوامل اشاره می شود: یکی نظام آموزشی است که حاصلی جز نادانی ندارد و تاکید دارد که به دانش جویان دوره فوق لیسانس که در س مدیریت می خوانند به جای اینکه راه و روش اداره کردن موسسات را آموزش دهند چگونگی تصاحب و اشغال آنها را تعلیم می دهند. از دیگر عوامل هدفهای کوتاه مدت است مانند شیوه پرداخت پاداش بر اساس سود سالیانه، که باعث می شود در صورت عدم موفقیت، مدیران به دنبال شغل دیگری باشند. همچنین روش پیدا کردن کارگر ارزانتر، بدون توجه به این حقیقت که هزینه کارگر ، رقم بسیار ناچیزی در هزینه های تولید است. و نهایتا شیوه مدیریت در شرکتهای آمریکائی است که روش هر کس به فکر خویش است.و ....در یک چنین شرایطی که صنایع ژاپن مراتب توسعه و پیشرفت را طی میکرد صنعت آمریکا دچار افت شدید بهره وری و نوآوری بود".
در سال ۱۹۸۰ دیگر آمریکا یکه تاز میدان تولیدات و شماره یک در بازار دنیا نبود.صنایع ذوب آهن، کشتیرانی ، چرخ خیاطی ،لوازم خانگی ، برقی و مخابراتی و کفش و ... به دیگران واگذار شده بود.
در حال حاضریکی از پیشرفته ترین کشورهای جهان ژاپن است. ژاپنی که پس از جنگ به ویرانه ای تبدیل شده بود، بدون در اختیار داشتن منابع معدنی از جمله نفت با تولید بهینه کالا در سطح بسیار ممتاز توانست در یکی دو دهه بعد از سالهای ۱۹۴۵ به یکی از بزرگترین صادر کنندگان فرآورده های نفتی و کالاهای گوناگونی تبدیل شود که در نوع خود زبانزد خاص و عام شده است.
دکتر دمینگ حاصل تلاشهای خود را در ژاپن بعد ها به صورت کتابی تدوین کرد به نام خروج از بحران. آموزش های وی را مدیران ژاپنی به خوبی دریافتند و آن را به دقت و ظرافت در کشور پیاده کردند و از بحران ویرانی، مرگ و نیستی رهائی یافتند. دمینگ ، برای رهائی مدیریت آمریکا از بحرانی که در سالهای ۱۹۷۰ دامن گیر آن شده بود، همین نسخه را نوشت. اما مدتی به درازا کشید تا مدیران آمریکائی متوجه اهمیت نظریات وی شدند. اما باز هم می توان گفت که، رهائی صنایع آمریکا در سال های ۱۹۸۰ و پس از آن مدیون رهنمودهای وی است. نظریات این اندیشمند به نام ۱۴ اصل دمینگ در جهان شهرت دارد[1].
اجرای صحیح و به موقع ۱۴ اصل مدیریتی دکتر دمینگ سبب ایجاد مدیریتی نوین و کارساز در ژاپن شد و این کشور توانست در کمتر از ۵ سال متحول گردد و آن چنان رشد فزایندهای را طی کند که در سال ۱۹۸۰ فیلمی از شبکهCNN آمریکا پخش شد، تحت عنوان «اگر ژاپن میتواند پس چرا ما نتوانیم». در این فیلم مستند یکی از عوامل اساسی پیشرفت و توسعه ژاپن، اجرای ۱۴ اصل مدیریتی دکتر دمینگ معرفی شده بود. از این سال به بعد، آمریکائی ها هم که قبلا" به عناوین مختلف از توصیههای این اندیشمند بزرگ آمریکایی استفاده نکرده بودند، به خود آمدند و ادامه پیشرفت و توسعه خود را درعمل کردن به توصیههای دکتر دمینگ دانستند و از سال ۱۹۸۰ این اصول در آمریکا و سایر کشورهای جهان نیز مورداستفاده قرار گرفت .پیام آقای دمینگ در کتاب معروف خود، خروج از بحران به مدیران آمریکائی چنین بود:
"برای خوشبختی و نیک فرجامی (یک ملت) ضرورت ندارد که منابع طبیعی به حد وفور وجود داشته باشد. سرمایه اصلی هر ملت بیشتر به مردم، مدیریت و دولت آن بستگی دارد، تا منابع طبیعی آن. مسئله این جا ست که مدیریت خوب را، در کجا می توان یافت؟ اشتباه خواهد بود که مدیریت آمریکائی را به یک کشور دوست صادر کنیم."[2]
دولت ژاپن و مدیران آن در سطوح مختلف این پیام مدیریت نوین را به خوبی دریافتند و جامه زیبائی بر تن آن کردند و آن را به نام مدیریت کیفیت جامع ؛کایزن، گروه های کنترل کیفیت و ... با روش های علمی و عملی در هم آمیخته و در تمام سازمانهای خود به اجرا گذاشتند و توسط همین شیوه است که کشوری آباد، توسعه یافته بنا نهادند و برای دستیابی به جایگاه و رتبه، کشور اول جهان در حرکت هستند.
نجات کشورکره جنوبی
در میان کشورهای شرق آسیا، شاید کره جنوبی را از جهات اقتصادی بتوان منحصر به فرد وحتی پیشتاز به شمار آورد: این کشور در فاصله سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۴۵ تحت سلطه ژاپن بود. در سال ۱۹۴۸ بنیان جمهوری کره جنوبی نهاده شد. در پانزدهم اوت این سال کرهجنوبی تشکیل شد و سینگمان ری به عنوان اولین رئیس جمهور آن انتخاب شد، و دوازده سال بر سر کار بود و تا سال ۱۹۶۰ حکومت کرد. در ۲۵ ژوئن سال ۱۹۵۰ به دنبال چند ماه تشنج، سرانجام نیروهای کره شمالی به کره جنوبی حملهور شدند. در بیست و هفتم ژوئن همان سال شورای امنیت سازمان ملل اعلام کرد که سپاهیان تعدادی از کشور های عضو برای مقابله با قوای کره شمالی به منطقه خواهند شتافت. جنگ شدت گرفت و قوای کره شمالی عقب رانده شد. مذاکرات ترک مخاصمه ازسال ۱۹۵۱ آغازشد، اما به علت اختلافات و مشکلات فراوان تا ژوئیه ۱۹۵۳ نیزادامه یافت. کره در جنگ به نابودی کشیده شد و خسارات فراوانی دید مزارع آن تخریب و موسسات صنعتی آن ویران و تاسیسات زیر بنایی آن از بین رفتند. در انتخابات مارس ۱۹۶۰، (ری) برای چهارمین بار به ریاست جمهوری انتخاب شد ولی در مقابل تظاهرات دانشجویان و شورش مردم استعفاء داد. در سال ۱۹۶۱ گروهی از نظامیان تحت رهبری ژنرال پارک چونگ هی قدرت را دردست گرفتند. حکومت ژنرال چونگ هی ۱۸ سال به طول انجامید. مناسبات سیاسی عادی بین ژاپن و کره جنوبی با عقد پیمانی درسال ۱۹۶۵ برقرارشد. درسال ۱۹۷۹، پارک چونگ هی بوسیله رئیس سازمان امنیت کشور ترور شد و پس از تشنجات فراوانی سرانجام قدرت به دست ژنرال چون دوهوان رسید. در حال حاضر رئیس جمهور این کشور «لی میونگ باک» است و نخست وزیر آن « رو موو هیوان». رئیس جمهور آن، لی میونگ باک از مدیران موفق کره جنوبی و مدیر اسبق شرکت هیوندای است که به خاطر اراده و پشتکارش در به انجام رساندن کارها لقب بولدوزر گرفته بود وی با وجود تمامی مخالفتها و اتهامات، در انتخابات ریاست جمهوری کره جنوبی پیروز شد.
از دهه ۶۰ میلادی(چهل شمسی) کره جنوبی( تحت مدیریت نظامیان ) رشد اقتصادی را تجربه کرد و در حال حاضر یکی از کشورهای پیشرفته از نظر اقتصادی در قاره آسیاست. کارخانههای فراوان تولید ماشین و تجهیزات الکترونیکی چرخهای اقتصاد این کشور را به چرخش واداشتهاند. این کشور با جمعیتی بیش از ۴۸ میلیون نفر و سرزمینی بسیار کوچک، با منابعی بسیار محدود، پس از مدت کوتاهی پس از جنگ، کره اصلاحات خود را آغاز کرد. این راه با سرعت و جدیت تمام دنبال شد به طوری که پس از دو دهه رشد شتابان آن زبانزد کشورهای دیگر شد و یک دهه بعد محصولات صنعتی آن از کیفیت مناسب برای حضور در بازارهای بین المللی و رقابت با بزرگان صنعتی برخوردار شدند. تولید ناخالص سرانة داخلی کشور در سال ۱۹۵۰ حدود ۵۰ دلار و در سال ۱۹۶۳ نزدیک به یکصد دلار بود که در سال۱۹۹۵آن را به ۱۰ هزار دلار میرسانند و طی ۱۰ سال اخیر مجدداً آن را به ۵/۲ برابر میرسانند یعنی الآن برای سال گذشته(۲۰۰۷) GDP سرانه نزدیک به ۲۵ هزار دلار بوده است. صنعت نزدیک به ۴۰ درصد، خدمات ۵۷ درصد، نرخ تورم ، این کشور در سال ۲۰۰۷ در حد ۵/۲ درصد بود،. جمعیت زیر خط فقر هم آن تنها ۲ درصد است که در رده بهترین های جهان می باشد. توزیع جمعیت شاغل در بخش کشاورزی ۵/۷ درصد، بخش صنعت ۱۷ درصد و خدمات ۷۵ درصد، نرخ بیکاری در سال ۲۰۰۷، ۲/۳ درصد بوده است. تولید ناخالص داخلی کره ۱.۲۰۶ تریلیون دلار است !! که بیشتر آن در بخشهای صنعت و خدمات تولید میشود. ۲۴.۰۱ میلیون نفر نیروی کار آن را تشکیل میدهند [3]
صادرات این کشور در سال ۲۰۰۷، بالغ بر ۳۷۲ میلیارد دلار(!!)است. در این کشور، تفاوت در کیفیت کار نیروی انسانی تعیین کننده بوده است. کره ای ها دو هزار و ۴۸۸ساعت در سال کار می کنند یعنی ۶۵۶ ساعت بیشتر از ایالات متحده و در واقع بیشتر از همه کشورهای جهان، محرک قوی دیگری که کره جنوبی را وادار به سختکوشی و جدیت در پیشبرد فرایند توسعه صنعتی واقتصادی کرد، خطر حمله خارجی بود، زیرا کره شمالی با نظام سیاسی کمونیستی و دشمن اصلی نظام سیاسی کره جنوبی درست در ۴۰ کیلومتری پایتخت این کشور قرار دارد. موقعیت امروز کره جنوبی به لحاظ توسعه صنعتی به گونه ای است که بسیاری آن را الگوی جدید ژاپن می دانند. زیرا کره ای ها با توجه به رکود فعلی اقتصاد ژاپن و عبرت آموزی از خطاهای آنها درصدد احتراز از اشتباهات ژاپنی ها هستند و همین، درصد خطای آنها را کمتر کرده است. [4] من در سال ۱۹۷۸ (۱۳۵۶ش) که به این کشور سفر کرده بودم، هنوز در این کشور حکومت نظامی برقرار بود و شب ها منع عبور و مرور اجرا می شد. و شب ها شهر ها در اختیار نظامیان بود.
برخی در کره جنوبی مدیریت ژنرال «پارک چون هی» دیکتاتور توسعه گرای دهه۶۰ و ۷۰ میلادی را پدر دموکراسی این کشور می دانند. زیرا معتقدند وی با بهبود شرایط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی این کشور زمینه لازم را برای رفاه و توسعه اجتماعی فراهم و نهایتا راه را برای ایجاد دموکراسی و توسعه کشور مهیا کرده است. عوامل متعددی در این جهش و توسعه نقش داشتند. کره جنوبی از نظر منابع طبیعی فقیر است و کمبود فراوان دارد. این کشور چندین دهه است که با کره شمالی در حال جنگ و تنش به سر می برد.
اما مدیریت کره جنوبی که الگو ئی انتخاب شده از مدیریت ژاپنی است، و بر اساس روابط انسانی و مشارکت با کارکنان استوار است و به آنان امکان دسترسی به این دستاورد عظیم را فراهم کرده است. کره ای ها که چنددهه پیش برای کار در کارخانجات، رانندگی کامیون و... به کشور ما می آمدند هم اکنون از پیشروان صنعتی هستند و هر روز جایگاه بهتری را هدف قرار می دهند. برنامه توسعه فناوری آن ها در تمام رشته های صنعتی و اجتماعی برای بیست سال آینده تدوین شده و به دقت اجرا می شود. لازم است توجه کنیم که این کشور تحت سلطه ژاپن بود (یعنی استثمار)، توسط نظامیان اداره می شد(یعنی استبداد)، از نظر منابع طبیعی هم فقیر بود و هست. نژادشان هم زرد است و نه سفید! مذهبشان هم مسیحی نیست. و.........
این بحث ادامه دارد.......
تا سده های اخیر اطلاعات موجود راجع اعصار اولیه و نخستین فرهنگ ها و تمدنها در بین النهرین ، منحصر به روایات عتیق و قصص قدیمی می شد و هنوز کسی در بررسی تاریخی نام سومر نشنیده بود و از وجود چنین قومی در این منطقه اطلاعی نداشت. قدمت فرهنگ و تمدن آنان به حدی است که حتی یونانیان و کلیمیان نیز از آن بی اطلاع بودند هرودوت مورخ دوره قرن پنجم پیش از میلاد، نیز از وجود چنین قومی بی خبر بوده و در نوشته های خود ذکری از آن نکرده است.و تنها مورخ بابلی، «بروسوس» در کتاب خویش به نام بابیلونیا کا babiloniaka) ) که در سال ۲۸۰ ق.م نوشته است، از افسانه ای یادکرده است که در آن اشاره ای به این قوم سومر شده بود.
در این افسانه آمده است، انسان های غول آسایی به رهبری «اوآنس» از کناره های خلیج فارس برآمدند و هنرهای کشاورزی، فلز کاری و کتابت را با خود به ارمغان آورند...؛ سپس درادامه آورده است، آنان هرچه که برای رفاه و زندگی بهتر آدمی ضرورت داشت به انسان سپردند و از آن زمان تاکنون اختراع تازه ای به ظهور نرسیده است.
سومرنخستین تمدّن شهری در منطقهٔ تاریخی جنوب بینالنهرین، جنوب عراق امروزی، است. تمدن سومری ها در جنوب بین النهرین (عراق امروزی) و «تمدن قدیمی مصر» و «تمدن دره سند» در هند که در آن ایام وجود داشته و سه تمدن اولیه و برجسته باستانی روی زمین است که ۶ هزار سال قبل به شکل جوامع بزرگ فعال در زمینه بازرگانی ظاهر شدند با یکدیگر رقابت می کرده اند.
سرزمین «شنعار» که بارها در تورات از آن نام برده شده است، از نظر توصیف جغرافیایی، با مختصات در نظر گرفته شده برای سومر (جنوب میانرودان) برابری میکند. یعنی آنچه که با اصطلاح مصری باستان برای میانرودان و جنوب آن، یعنی «سنگَرَ (Sangara)»، نزدیکی بسیار دارد. در کنار این داده، تورات اشاره میکند که نخستین حکمران شنعار، یک غیرسامی (از تبار حام) بوده است:[1]
نخستین بار در قرن هفدهم میلادی بود که غربیها به تمدن باستانی مشرق زمین و بین النهرین علاقه مند شدند یعنی هنگامی که پیتر ودلاواله [2] – شرح جذابی از مسافرت خود و آنچه دیده و یافته بود ارائه کرد و خشت های بابل و اور را که حروفی ناشناخته بر آن حک شده بود به معرفی تماشا گذاشت و محافل علمی و فرهنگی و دربارها متوجه اهمیت جست و جو در مشرق زمین و بین النهرین شدند و سفرهای تحقیقی مختلفی آغاز شد .
اما در آن زمان این سفرها و تحقیقات منحصر به مشاهده و بازدید از آثار و بقایایی بود که در سطح خاک قرار داشتند یا ویرانه هایی که در دسترس قرار می گرفتند و کسی به فکر حفر تپه ها و تلهای بر جای مانده نبود . تا اینکه در ۱۸۴۳م برای نخستین بار، پل امیل بوتا ، کنسول فرانسه در موصول که ایتالیایی تبار بود نخستین کاوش را در خرساباد شروع کرد و شهر آشور را کشف کرد و دوران جدید آغاز شد و حدودا در همان زمان ۱۸۴۵ «سر هنری لایارد» به اقتباس از بوتا در نمرود ونینوا به حفاری پرداخت .
قدیمی ترین تمدن در منطقه خاور میانه و در همسایگی ایران زمین تمدن سومریان است.سومریان درجنوب سرزمین کنونی عراق(بین النهرین: سرزمین مابین دو رود دجله وفرات) وشمال خلیج فارس وازجمله شهرباستانی بابل سکنی داشتند و تمدنی بسیار با کیفیت متعالی وبلند مرتبه پی ریزی نمودند.[3]
سومریها مردمانی غیرسامی بودند و به زبانی تکخانواده سخن میگفتند. شماری از زبانشناسان بر این باورند که میتوانند زبانی زیرلایه را تحت زبان سومری تشخیص دهند. نام برخی از شهرهای بزرگ سومری به زبان سومری نیست که نشان از تأثیر ساکنین پیشین دارد.[4]
در کتیبههای به دست آمده سومری، نام این سرزمین به صورت «کی-اِن-گیر»(Ki-en-gir) ثبت شده است که معنای آن را «سرزمین خدایان روشنایی» دانستهاند. هر چند که به گزارشهایی، این مردمان هویت ملی خود را با لفظ «اوگ-سگ-گیپ-په»(Ug-sag-gip-pe) و به مفهوم «سیاهسَران» یاد مینمودند.
تاریخ ورود سومریان به این سرزمین دقیقا معلوم نیست، ولی بر اساس کنکاشهای باستان شناسان سومریان حدودا ۴۵۰۰سال قبل ازمیلاد اولین تمدن درخشان بشری را پایه گذاری کردند و دولت شهرهای باشکوهی چون “ اور-UR “،”اوروک – URUK”،”ائرئخ” ،”نیپ پور – NIPPUR ” ،”کیش – KISCH” ،” له کش”، “لرسا” … بنا نهادند،لازمه ایجادچنین تمدنی اینست که سومریان حداقل ۵۰۰ سال قبل از بوجودآوردن دولت شهرها،در منطقه حضورداشته باشند یعنی می توان گفت سومریان ۴۵۰۰-۵۰۰۰سال قبل ازمیلاد در منطقه بین النهرین بوده اند.
دکترپرویزخانلری با اشاره به منشاء سومریان بعنوان کهن ترین تمدن بشری می نویسند:
“ زبان سومریان کهن ترین زبان مکتوب بشری است ،در ازمنه قدیم قومی موسوم به سومردر مصب دو رود دجله وفرات در منطقه ای که بعدا بابل نامیده شد و شمال خلیج فارس مامن گرفتندوهیچ شباهتی با همسایگان بعدا شناخته شده اش نداشتند.شایدسومریان که صاحب اولین و درقیاس با تمدنهای کهن درخشانترین تمدن بشری بودند اعتلای تمدنشان را مدیون پیشرفت اولیه در خاستگاهشان که به گمان بسیاری شرق یا شمال شرق بوده است شده اند.[5]”
تحول روستا به شهر که در سیر مدنیت به «انقلاب شهر نشینی»- تعبیر می شود در هزار چهارم پیش از میلاد آغاز گشت. یکی از هسته های این تحول در دلتای دو رودخانه دجله و فرات پدید آمد، به سرعت منطقه بین النهرین را فرا گرفت، سپس تا ساحل مدیترانه گسترش یافت. این «آغاز» تمدن سومری است.[6]
اولین کتاب درباره سومری ها را به سال ۱۸۸۱م تحت عنوان مطالعاتی سومری به زبان فرانسه انتشار یافت ونام راولینسون ، ادوارد هینکس و ژول اوپرت به عنوان قدیسین سه گانه مطالعات میخی مشهور شدند.
فهرست پادشاهان سومری، یکی از جذابترین اکتشافات باستانشناسی از تمدن سومر باستان بوده و اسامی کامل پادشاهان سومر و محل دقیق حکومت آنان را در خود جای داده است. یکی از جزئیات جالب در مورد فهرست مذکور، این است که تعداد 8 پادشاه سومری، حدود 241,200 سال، از زمان رانده شدن پادشاهی از بهشت بر زمین، بر کل سیاره حکومت کردهاند!
شهر اِریدو (Eridug) قدیمیترین شهر کره زمین و اولین سکونتگاه سومریان باستان بوده است. پس از رانده شدن پادشاهی از بهشت به کره زمین، اولین پادشاه سومری در شهر اریدو،( Alulim) نام داشت. او در حدود 28 هزار و 800 سال حکومت کرد! Alaljar به عنوان پادشاه بعدی، 36 هزار سال حاکمیت را بر عهده داشت و دو پادشاه بعدی در مجموع 64 هزار و 800 سال در زمین به حکومت پرداختند. در واقع لیست پادشاهان سومری، مربوط به دورانیست که خدایان همراه با انسانها در زمین زندگی میکردند.
سومریان باستان، از “آنوناکی» هم صحبت میکنند! “آنوناکی» به عنوان گروهی از خدایان در چندین فرهنگ باستانی از جمله سومری، اکدی، آشوری و بابلی حضور داشته است. “آنوناکی»ها، به عنوان یکی از بحثبرانگیزترین موضوعات داغ و جذاب در میان مردم سراسر جهان شناخته میشود. میلیونها نفر از سراسر جهان بر این باور هستند که “آنوناکی»ها، خالقین نسل انسان بوده و در واقع خدایانی با ساختار گوشت و خون هستند که در گذشتهای دور، در زمین حضور یافتهاند.
مشهورترین فرمانروایان این دروه «اتانا (Etana)» است که هم نام و هم ماجرای تلاش او برای پرواز در آسمان، بسیار به کاووس کیانی(کوی اوسَنَ Usana - ) نزدیکی دارد و با توجه به مقدمات زمانی، ما را باورمند به وامگیری سند میانرودانی از اسناد ایرانی مینماید.
همچنین اشاره به تصرف سرزمین ایلام توسط «اِن-مِه-برگِ-سی»(En-me-barage-si) از آخرین فرمانروایان این دودمان، نکتهای است که نشاندهندۀ دیرینگی سرزمین و تمدن ایرانیِ یاد شده میباشد. زمانهای که اندکی پیش از به قدرت رسیدن گیلگمش (پهلوان-فرمانروای به ظاهر تاریخی) برشمرده شده است.[7]
با آغاز قرن 23 پ.م نیروی سومری ها تا حدی کاهش یافت که آن ها دیگر قادر نبودند از خود در برابر حملات خارجی دفاع کنند. سارگون اول (Sargon I)، حاکم سامی نژاد (که از 2335 تا 2279 پ.م حکمرانی کرد) و کبیر (بزرگ) خوانده می شد، موفق شد تا بر تمام کشور غلبه کند. سارگون پایتختی جدید به نام آگاد (Agade) در محل دوردستی در شمال بنا نهاد و آن را تبدیل به ثروتمندترین و نیرومندترین شهر جهان کرد. مردم شمال سومر و مهاجمان فاتح به تدریج با یکدیگر آمیختند و از نظر قومی و زبانی به نام آکدی (Akkadians) شناخته شدند. سرزمین سومر نام مرکب سومر و آکد به دست آورد.
سلسله آکدی در حدود یک قرن به طول انجامید. در مدت حکومت نوه سارگون، نارام سین (Naram-Sin) (که حدودا در سال های 2255 تا 2218 پ.م حکومت کرد)، گوت ها (the Gutians)، مردمی جنگجو از کوههای زاگرس، شهر آگاد را غارت و ویران کردند. سپس آنها تمام سومر را به اطاعت از خود واداشته و ویران کردند. پس از گذشت نسل های متعدد، سومری ها از زیر یوغ گوت ها گریختند. شهر لاگاش دوباره اهمیت یافت، به ویژه در طول دوره حکومت گودآ (Gudea) ( حدود 2144 تا 2124 پ.م) که حاکمی بسیار وارسته و با کفایت بود. از آنجا که مجسمه های بسیاری ازگودآ کشف شده، او برای دنیای مدرن شناخته شده ترین سومری محسوب می شود. زمانی سومری ها به استقلال کامل از گوت ها دست یافتند که اوتوهگل(Utuhegal) ، پادشاه اوروک (که از 2120 تا 2112 پ.م حکومت کرد) به پیروزی قاطعی دست یافت،که بعدها در ادبیات سومری از این پیروزی تجلیل شد.
یکی از ژنرال های اوتوهگل، به نام اور-نامو (Ur-Nammu) (که از 2113تا 1095 حکومت کرد)، سومین سلسله اور را بنیان نهاد. او علاوه بر اینکه یک رهبر نظامی موفق بود، یک مصلح اجتماعی نیز محسوب می شد. پسر اور-نامو، شولگی (Shulgi) (حکومت از 2095 تا 2047 پ.م) یک سربازموفق، دیپلماتی با مهارت و دوستدار ادبیات بود. در طول حکومت او مدارس و آکادمی های پادشاهی شکوفا شد. در طول این دوره یک دستورالعمل قانونی- که زمان آن حدود سه قرن پیش از قانون حمورابی پادشاه بابلی تخمین زده می شود- تدوین شد. قانون یاد شده به نحو گوناگونی به شولگی یا اور-نامو نسبت داده می شود.
پیش از آغار دومین هزاره پیش از میلاد، اموری ها (the Amorites)، عشایر سامی صحرای غرب سومر به قلمرو پادشاهی آن حمله کردند. آن ها به تدریج به صاحبان شهرهای مهمی چون ایسین و لارسا تبدیل شدند. بی نظمی سیاسی و اغتشاش گستردۀ حاصل - عیلامی ها را تهییج کرد تا به اور (در حدد سال 2004 پ.م) حمله کنند و آخرین حاکم آن ایبی-سین (Ibbi-Sin) (حکومت از 2029 تا 2044 پ.م) را به اسارت بگیرند.
پس از سقوط اور، برای قرن ها، برای به دست گرفتن کنترل سومر و آکد ، میان شهرها نزاع رخ داد، ابتدا میان ایسین و لارسا و سپس میان لارسا و بابل. از بابل حمورابی، ریم سین (Rim-Sin) از لارسا (حکومت از 1823 تا 1763 پ.م) را شکست داد و تنها حاکم سومر و آکد شد. این تاریخ احتمالا نشانه پایان دولت سومری است. با این حال تمدن سومری تقریبا در کلیت خود توسط بابل اقتباس شد.[8]
گیل گمش کهن ترین حماسه بشری - سومری
یکی از قدیمیترین داستانهای خلقت انسان، بر روی کتیبهای با قدمت پنج هزار سال پیش از میلاد مسیح، در شهر باستانی نیپور (Nippur) کشف شده است. داستانی تحت عنوان پیدایش اریدو (The Eridu Genesis) که از خلقت جهان و حتی طوفان نوح در آن سخن به میان آمده است.
به سال ۱۸۴۹، آستن هنری لایارد، در ساحل رو به روی موصل در کویونجیک بزرگترین قصر نینوا مربوط به دورهٔ آشور بانیپال را یافت. لایارد در دو تالاری که کشف کرد، کتابخانهٔ آشور بانیپال را دید که مشتمل بر ۲۸ هزار لوح گلی بود.
در سوم دسامبر ۱۸۶۲، جورج اسمیت ( George Smith) در انجمن آثار تورات سخنرانی کرد و مدعی شد که در یکی از الواح کتابخانهٔ آشور بانیپال داستان طوفانی را خوانده که شباهت بسیاری با داستان طوفان نوح تورات دارد. به دلیل ناقص بودن متن الواح، او خود به کویونجیک سفر کرد و بهطور اتفاقی باقی الواح حماسه را کشف کرد. وی در سال ۱۸۷۰، نخستین ترجمهٔ گیلگمش را انتشار داد.
حماسهٔ گیلگمش در اصل متعلق به فرهنگ سومری و ۲۴۰۰ سال پیش از میلاد است که بعدها به فرهنگ آشوری و بابلی و اکّدی راه یافتهاست و هر بار اضافاتی به آن افزوده شده.
قدیمترین نوشتهای که تاکنون دربارهٔ داستان طوفان به دست آمده، سنگ نوشتههاییاست که از سومریان و بابلیان باستان یافت شدهاست. این سنگ نوشتهها در سه هزار سال پیش از میلاد مسیح نوشته شدهاند، به همین دلیل سومریان و بابلیان پیشتر از دیگر ملتها، داستان طوفان را نگاشتهاند. طوفان در سنگنبشتههای سومری، به نام زیوگیدو است.
رویدادهای داستان طوفان سومری و بابلی با رویدادهای داستان طوفان نوشته شده در تورات، تا حدودی هماهنگ است؛ زیرا در داستان سومری و بابلی، آمدهاست که کشتی طوفان با قیر اندود شد و سازنده کشتی، خود قهرمان طوفان است. این توصیف در سفر پیدایش در تورات نیز آمدهاست. (به علاوه) در هر دو سند آمدهاست که خدایان، شخصی را از روی دادن طوفان آگاه کردند و او با افراد خانوادهاش در یک کشتی نشسته و از جانوران، از هر کدام جفتی در آن نهاده و از طوفان رهایی یافتند. همچنین در هر دو روایت، مدت طوفان هفت روز دانسته شدهاست. [9]
منظومه گیلگمش یکی از زیباترین و کهن ترین محصولات فکر بشر در تمام خطه ی مشرق زمین به شمار می آید، و هم آن است که ماخذ اصلی آن همه افسانه های مشابهی می تواند باشد که در تورات و ادیان دیگر آمده است. یهود،مزدینان،زروانیان، هندی ها،فریقی ها و بسیاری دیگر از ملل که قدمتی در تاریخ داشته اند، به نحوی از داستان آفرینش و طوفان و متفرعات آن متاثر گردیده اند.[10]
نکته قابل توجه آن که تا یک قرن پیش ما حتی از وجود چنین قومی بی خبر بودیم. ولی با تلاش باستان شناسان در اواخر قرن نوزدهم آثار بیشتری از تمدن سومری بدست آمد و از جمله آنها ، فرانسوی ها خرابه های شهر لاگاش را پیدا کردند که الواح بسیاری داشت و همچنین در سال ۱۸۸۹م غنی ترین کتابخانه از اسناد خط و زبان توسط باستان شناسان آمریکایی از شهر مذهبی بدست آمد که بیش از پنجاه هزار لوح یا کتیبه با نوشته بود و کم کم تمدنی که می تواند به اندازه مصر و یونان گنجینه داشته باشد
در فاصله بیست ساله بین دو جنگ جهانی که شاید درخشانترین و پر ثمرترین ادوار تاریخ باستان شناسی بین النهرین بنامیم . در این دوره «لئونارد وولی» حفاری شهر باستانی اور را به عهده گرفت شهری که در تورات به عنوان زادگاه ابراهیم نبی نام برده شده است . در پی آن اکتشافات دیگری اطلاعات بسیاری به دست آمد که با توجه به این دستاوردها، بسیاری از دانشمندان بر این باورند که تمدنی که امروزه آن را میشناسیم، از سومر باستان آغاز شده است. تمدن سومر باستان ، قدیمیترین و اسرارآمیزترین پیشینهی تاریخی را در میان تمدنهای شکل گرفته بر روی زمین داراست. به گفته محققان، قدمت متون و کتیبههای کشف شده در سومر، به حدود 3300 سال قبل از میلاد مسیح بازگشته و به شهرهای اوروک (Uruk) و جمده النصر (Jemdet Nasr) تعلق دارد.
خط میخی، به عنوان اولین سیستم نوشتاری اختراع شده بر روی زمین شناخته میشود. بر اساس اطلاعات موجود، خط میخی، در اواخر چهارمین هزارهی پیش از میلاد، توسط سومریان ابداع شده و زبان نوشتاری پیش از آن، برگرفته از زبانهای اکدی، ابلایی، ایلامی، هیتی، لووی، حتی، هوریان و اورارتو بوده است.
این نوشتار، از خط میخی اوگاریتی و خط میخی فارسی باستان الهامگیری شده و به تدریج، با الفبای فنیقی در طول امپراتوری نئو-آشوری جایگزین شد. بر اساس اطلاعات موجود، خط میخی از ابتدای توسعه، به مدت سه هزار سال مورد استفاده قرار گرفته است. قدمت کاربرد آن به 34 قرن قبل از میلاد مسیح، تا قرن دوم میلادی بازمیگردد.
سخنگویان مذهبی، برای اولین بار در میان سومریان باستان پیدا شده و آمده تا مردم باورهای دینی آنان را با استفاده از سیستم نوشتاری خود ضبط کنند. تمدن سومر باستان ، یک فرهنگ مذهبی بسیار پیچیده را در زمین شکل داده بود. در طول تاریخ فرهنگ چند هزار سالهی سومریان و بنابر شواهد بر جای مانده از کتبیههای آنها، هر شهر در سومر باستان، توسط یک خدای به خصوص محافظت میشد. با توجه به اطلاعات موجود، در این دوران تاریخی، خدایان و انسانها همراه با یکدیگر بر روی زمین زندگی میکردند. در افسانهها کتبیههای سومر باستان، در ابتدا "خدایان انساننما” بر روی زمین حکومت میکردند. جالب توجه است که مشابه با همین حکایت را در متون قدیمی مصر باستان نیز میتوان یافت. سومریان خدایان متعددی را پرستش میکردند که از جمله آنان میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
-آنو (Anu): صاحب بهشت و خدای اصلی
-انلیل (Enlil): خدای هوا
-انکی (Enki): خدای دانش
-ارشکیگال (Ereshkigal): فرشتهای از عالم اموات
-اینانا (Inanna): خدای نبردها
-نامو (Nammu) – ننهورساج (Ninhursag) – نانا (Nanna): خدایان ماه
-اوتا (Utu): خدای خورشید
یکی از جذابترین ساختارهای معماری این منطقه، زیگورات (Ziggurat of Ur) است. این سازهی باستانی، در شهر Ur (شهر ناصریه عراق امروزی) ساخته شد و قدمت آن به 21 قرن پیش از میلاد مسیح بازمیگردد. البته زیگورات در 6 قرن پیش از میلاد مسیح، شروع به فرو ریختن کرد، اما به دستور پادشاه نبونعید (King Nabonidus) بازسازی شد.
ساموئل کریمر (Samuel Kramer) از برجستهترین سومرشناسان، در کتاب نامدار خود «الواح سومری» پیرامون خاستگاه تمدن سومریان و بانیان آن چنین مینویسد: «تمدن سومریان نقشِ برجستهای در زندگی مردم خاور باستانی داشت ... اما این تمدن محصول پنج شش قرن فعالیت مداوم است که پس از عصر قهرمانی ابتدایی سومر آغاز شد و بیشک نبوغ آفرینندۀ سومریان در بهرهبرداری از میراث مادی و روحی تمدن ساکنان پیشین جنوب میانرودان، اثری به سزا در پیشرفت آن داشته است[11]
[1]کتاب مقدسی یهودیان - پیدایش، 10:6-13، پادشاهان، 1:8-11
[3] پایگاه تاریخ ما -مطالعه بررسی و دانستنی های تاریخی -سومریان چه کسانی بودند؟
[4] Karen Rhea Nemet-Nejat (30 September 1998). Daily life in ancient Mesopotamia. Greenwood Publishing Group. p. 13
[5] خانلری ناتل - تاریخ زبان فارسی، نشرنو ۱۳۶۵ ص ۱۷۹
[6] آدمیت فریدون تاریخ فکر از سومر تا یونان و روم ص ۷
[7] تاریخ هرودوت، کتاب هفتم، ترجمه وحید مازندرانی، بند 61.
[8] دودانگه زهره – پایگاه «انسان شناسی و فرهنگ»
[9] ویکی پیدیا دانشنامه آزاد
[10] گیلگمش کهن ترین حماسه ی بشری – جرج اسمیت - ترجمه دکتر داود منشی زاده – نشر اختران ۱۳۸۳ ص ۱۶
[11]کریمر ساموئل- الواح سومری- ترجمه داوود رسایی – انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۸۳- ص۱۸۵