تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

ایران در تعطیلات و خواب طولانی تاریخی

 

عقب ماندگی کشورها چیست و چگونه میتوان از آن رهایی یافت؟

بخش اول 

« فرد باهوش به حل مشکل می پردازد،

 اما خردمند از بروز آن جلوگیری می کند.»

 "آلبرت اینشتین"

 

مدیریت و نقش آن در جهان

پیشرفت چشمگیر در اختراعات و دریانوردی بعد از قرون وسطی و وقوع انقلاب صنعتی، زمینه دست اندازی اروپاییان را به خارج از اروپا ، به وجود آورد. بدین ترتیب استعمارگران اروپایی در مسیر غارت خود، به نقاط مختلف جهان دست یافته، بعد از گذشت دویست سال از این چپاول، کشورهای جهان به دو دسته کشورهای "شمال" (غنی و رشد یافته) و کشورهای "جنوب" (فقیر و رشدنیافته) تقسیم شدند.

  آنچه که امروزه از آن با عنوان وجه تمایز کشورهای شمال از جنوب یا "توسعه‌یافته" و« در حال توسعه» یاد می‌شود، نه توان مالی، نه قدرت نظامی، نه دستیابی به خودکفایی در برخی اقلام زراعی، صنعتی، نظامی و نه حتا وجود جلوه‌های خیره‌کننده‌ی فناورانه‌ و زرق و برق شهری است، بلکه مهمترین شناسه‌ی کشورهای توسعه‌یافته را در قدرت آن کشورها برای «تولید محصول بر بنیاد علوم نوین»

ارزیابی می‌کنند.  به سخنی دیگر، آن کشوری را توسعه ‌یافته‌ تر می‌نامند که سهم تولیدات نرم‌افزاری، ثانویه و خدماتی آن به مراتب بیشتر از تولید مبتنی بر منابع پایه یا خام باشد.  و چه صریح و شفاف می‌گوید آن هموطن فرهیخته‌ی آرانی، شادروان دکتر حسین عظیمی،  که یاد و نامش زنده باد -  وقتی که دریافت پیش‌گفته را چنین شرح می‌دهد:

 « تولید متکی بر علوم نوین، تنها ویژگی اساسی است که وجود آن، وجه مشترک همه‌ی کشورهای توسعه‌ یافته و فقدان آن، وجه مشترک تمامی کشورهای توسعه نیافته است». [1] 

چنین به نظر می رسد که معیار عمده تقسیم بندی دنیا به دو بخش یکی زیر عنوان کشورهای توسعه یافته صنعتی یا شمال و دیگری توسعه نیافته ،یا رو به توسعه و یا جنوب ، کفایت مدیریت در خلاقیت، توسعه  و  پیشرفت تکنولوژی است، نه عوامل دیگری چون فرهنگ ، تاریخ یا پیشینه تمدن و امثال آن . بنابراین کشورهایی چون چین ، هند ، ایران و مصر ، هر چند از نظر عوامل یاد شده تاریخی، اهمیت ویژه ای دارند ، معهذا از نظر تکنولوژی در مقایسه با کشورهای صنعتی غرب ، ژاپن یا شوروی پیشرفته تلقی   نمی شوند.

چگونه است که به قول پال کندی استاد تاریخ دانشگاه ییل تا سال ۱۵۰۰ میلادی(هزاره شمسی) که به باور بسیاری از دانشمندان، سال آغاز عصر نوین به شمار می رود، به هیچ روی برای خود اروپائیان آشکار نبود، که آمادگی تسلط بر بخش بزرگی از کره زمین را در آینده خواهند داشت.... و دانش آنها از کشورهای شرق جسته گریخته بود. اما این گمان عمومی آنان از امپراتوری  بزرگ شرق با ثروتهای افسانه ای و ارتش بزرگ آنها برداشت درستی بود .... و در واقع نیز اروپا در مقایسه با این مراکز بزرگ فعالیتهای فرهنگی و اقتصادی نقاط ضعفش آشکارتر از نقاط قدرتش بود و اروپا از نظر فرهنگ، علم حساب، علم هندسی، فنون دریائی و دیگر فنون، مزایا و برتری قابل توجهی نسبت به تمدن های آسیا نداشت و بخش عمده ای از فرهنگ و دانش اروپائی نیز به هر حال میراث تمدن اسلامی بود.

چگونه است که تا ثلث اول قرن نوزده یعنی تا کمتر از ۲۰۰ سال پیش- پارچه های کتانی، ابریشمی، حریر و زر بافت کم نظیر و اعلای ساخت هند، ایران و چین بازارهای اروپا را پر می کرد و امکان رقابت با آنها نبود؟. و چرا صنعت گران انگلیسی تا سال ۱۸۲۰ برای فرا گرفتن فنون تولید آهن به هند سفر می کردند؟

 در حال حاضر ملل (توسعه یافته و پیشرفته) و ملل (جهان سوم و کم رشد) در مقابل همدیگر قرار دارند و معلوم نیست که این تضاد چه زمانی برطرف خواهد شد. به طور حتم اگر ملت های جهان سوم به باز سازی اندیشه های خود و انتخاب شیوه های درست دست نزنند و برای توسعه کشورهای خود، کاری جدی انجام ندهند، به تدریج در مقابل کشورهای پیشرفته به ضعف و خواری بیشتر کشیده خواهند شد.  

  
بحران جهانی

اگر بحران را وضعیتی تعریف کنیم که در آن منطق، شیوه و عملکرد نظام حاکم نتواند توقعات و انتظارات اکثریت مردم کشور را برآورده کند، جامعه معاصر جهانی، آشکارا در بحران است. مردم چیزهایی از قبیل اشتغال کامل، بهبود وضع خدمات و امکانات و فرصت هایی برای تحرک اجتماعی می خواهند، که در کشورهای جهان سوم این زمینه ها فراهم نیست. با این تعریف امروز کشورهای جهان سوم از جمله کشور ما دچار بحران است.

طبق آمارهای سازمان ملل، هفتاد درصد از جمعیت دنیا به عنوان کشورهای در حال توسعه (عقب مانده) در نظر گرفته می شوند. مبنای این تقسیم بندی مقیاس توسعه انسانی است که علاوه بر درآمد سرانه، توسعه اجتماعی از نظر سواد، آموزش، سلامت و امید به زندگی را   می سنجد. با این مقیاس بسیاری از کشورها علی رغم داشتن منابع غنی، در زمره کشورهای در حال توسعه قرار می گیرند. در واقع به جز غرب اروپا، ایالات متحده، روسیه، استرالیا، نیوزیلند، ژاپن ورژیم صهیونیستی، بقیه کشورها جزو کشورهای در حال توسعه، طبقه بندی  می شوند.

برنامه اسکان سازمان ملل (UN-Habitat) جامع ترین گزارشی است که تا به امروز در باره زاغه نشینی در جهان تهیه شده است. این گزارش ، حاصل پژوهش سازمان ملل در ۳۷ شهر جهان است و نتایج آن ، در روز شش اکتبر، یعنی روز "جهانی اسکان"، تحت عنوان "چالش زاغه ها: گزارش جهانی درباره اسکان انسانی، در سال ۲۰۰۳" منتشر شده است..

بنا به این گزارش در سال ۲۰۰۱، حدود ۹۲۴ میلیون نفر یعنی ۶/۳۱ درصد جمعیت شهرنشین جهان در زاغه ها زندگی می کردند، که اکثرا به کشورهای درحال توسعه مربوط می شد. این سازمان می گوید تا سال ۲۰۵۰، ممکن است ۵/۳ میلیارد نفر از جمعیت شش میلیاردی شهرنشین زمین، در زاغه ها زندگی کنند. رئیس برنامه مسکن انسانی سازمان ملل می گوید ادامه رشد و نمو زاغه ها مایه شرمساری جهانیان است. این گزارش نسبت به جهانی سازی اقتصادی اظهار نگرانی می کند و می گوید شواهد جاری حاکیست که جهانی سازی در شکل فعلی آن "همیشه به نفع فقرای شهرنشین عمل نکرده است." [2] و به طور حتم عمل هم نخواهد کرد.

مطابق با برآوردهایی که در پژوهش حاشیه‌نشینی در ایران توسط مرکز مطالعات و تحقیقات معماری شهرسازی ایران، در سال ۱۳۸۰ صورت پذیرفت، جمعیت حاشیه‌نشینی در ۱۰ شهر بزرگ ایران نظیر تهران، مشهد، شیراز، اهواز حدود ۵/۳ میلیون نفر تخمین زده شد و در ۶۷ شهر کوچک و متوسط به غیر از ده شهر مزبور حدود دو میلیون نفر حاشیه نشین بوده اند، که اکنون قطعاً بسیار بیشتر از این رقم است.

جهان سوم کجاست ؟؟

" روزی در آخر ساعت درس ؛ یک دانشجوی دوره دکترای نروژی ، سوالی مطرح کرد: استاد ،شما که از جهان سوم می آیید،جهان سوم کجاست ؟؟ فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود.من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می کنم. به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند،خانه اش خراب می شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد. « پروفسور محمد حسابی»

" اندکی پس از پایان جنگ دوم جهانی، آمریکا خود را مقید کرد، تا در اروپا تغییرات بلند مدت ایجاد کند؛ بنابراین تصمیم گیران ایالات متحده – پس از تقدیم صدها قربانی در جریان جنگ- کار خود را برای اروپای مشرف به جنگی که هیچکس تصورش را هم نمی‌کرد، آغاز کرد. ما و مردم اروپا خود را به برقراری دموکراسی و ایجاد توسعه و شکوفایی ملزم کردیم.  اما امروز ما و دوستان همپیمان‌ها بایستی به فکر تغییر بلندمدت در نقطه‌ای دیگر از جهان باشیم و آن نقطه جایی نیست جز خاورمیانه.

خاورمیانه شامل ۲۲ کشور با جمعیتی حدود ۳۰۰ میلیون نفر است، که جمع کل تولید ناخالص ملی آن کمتر از اسپانیای ۴۰ میلیون نفری است. موانع پیشرفت این منطقه همان گونه که متفکران عرب نیز بدان اشاره کرده‌اند توسعه نیافتگی در زمینه‌های آزادی‌های سیاسی و اقتصادی است.

در بسیاری موارد، یأس و ناامیدی این منطقه آکنده از ایدئولوژی‌های ستیزه‌جو که بسیاری از مردمش از تحصیلات دانشگاهی محروم و از حقوق خانواده بی‌اطلاعند را فراگرفته است و به تبع آن افراد با منفجر کردن خود، بیگناهان بسیاری را به کشتن داده و بدین ترتیب ثبات منطقه‌ای را به خطر انداخته‌اند؛ در نتیجه تهدیدی جدی برای امنیت ایالات متحده محسوب می‌شوند.

باید دانست که با وجود تمامی مشکلات، خاورمیانه منطقه‌ای بالقوه و پیچیده است؛ این منطقه مهد سه دین بزرگ جهان و کانون تاریخی معرفت، تسامح و پیشرفت است. خاورمیانه لبریز از افراد برجسته و شایسته است که اگر از آزادی سیاسی، اقتصادی و آموزش مناسب و مدرن برخوردار شوند می‌توانند به شکل فراگیری به دنیای پیشرفته متصل شوند.  و ایالات متحده مصمم است که این امکان را برای مردم منطقه فراهم آورد و این کار را خواهد کرد چرا که ما خواهان آزادی و فرصت عمل بیشتری برای مردم منطقه‌ایم؛ همچنان که امنیت بیشتری را برای مردم آمریکا و دیگر نقاط جهان می‌خواهیم."[3]

این گفته ها از خانم کاندولیزا رایس، وزیر امور خارجه آمریکا ست. وی در این سخنرانی می گوید ما باید به دنبال تغییر بلند مدت خاور میانه باشیم.! چرا دیگران باید در صدد تغییر در این منطقه باشند؟ آیا او از تغییر برای توسعه و پیشرفت، سخن می گوید؟ یا تغییر در چپاول بیشتر؟ مردم و دولتمردان این کشورها در چه جایگاهی هستند؟ که دیگران باید در صدد تغییر باشند؟؟

 صرف نظر از مقاصد وی در این گفتار، حقیقت تلخی در آن نهفته است و آن این است که تمام کشورهای این منطقه به استثنای اسرا ئیل، همه مسلمان هستند و از نظر توسعه  همه عقب مانده ! تولید ناخالص ملی این ۲۲ کشور با جمعیت ۳۰۰ میلیونی در مقایسه با یکی از عقب مانده ترین کشور اروپای غربی با ۴۰ میلیون جمعیت یعنی کشور اسپانیا کمتر است ؟؟  این نشان می دهد که این کشور اروپائی ،در آمد سرانه ناخالصش بیش از پنج برابر خاور میانه است. چرا؟ آن هم سر زمینی هایی که بزرگترین معادن نفت و گاز دنیا را در اختیار دارند!!. آن ها را چه می شود؟ راستی چرا؟ این کشورها که ایران هم جزو آن هاست به این درد و شرمساری گرفتارند؟ این کشورها چرا پس مانده اند؟؟

 برای عقب ماندگی کشورها دلایل مختلف و متعددی گفته شده است،  و این گفته ها، نیز هم همه از جانب نظریه پردازان همان کشورهای توسعه یافته است!، که بدبختانه، این نظریه ها، توسط روشنفکران کشورهای خاور میانه هم تکرار می گردد و در دانشگاه هایشان، تدریس شده و در مورد آن ها کتاب ها  نوشته ، چاپ و فروخته می شوند.  در حالی که با کمی اندیشه در می یابیم ، که بسیاری از این موارد خود مورد سوال  و تردید هستند. آیا این راهنمایان دل نسوخته، و اغلب مغرض، راه را عوضی نشان می دهند؟. و به مصداق معروف این ره که تو می روی به ------- است ؟. به این عواملی که بیگانگان،  و متفکران غربی!!  و شرقی و ما را هدایت می کنند ! نگاهی خواهیم داشت:

عوامل عقب ماندگی

الف- عامل جغرافیایی (شرایط اقلیمی:) گفته می شود که تمام کشورهای توسعه یافته در مناطق معتدل هستند و بیشتر کشورهای عقب مانده در مناطق گرمسیر و بد آب و هوا قرار دارند. هوای گرم و نامناسب باعث کاهش باروری زمین و به وجود آمدن بسیاری از بیماری ها و خیلی از مشکلات دیگر می شود. مثلا در کشور ما کمبود آب را یکی از عوامل عقب ماندگی بشمار می آورند!. سوال این است که آیا ما از منابع آب های موجود ، استفاده درست و بهینه می کنیم؟ و یا اگر آب زیاد تری داشتیم، از آن هم به همین ترتیب استفاده می کردیم، چه تاثیری داشت؟ به پایان همین بخش به گزارش تخریب منابع آبی کشورمان که توسط سازمان برنامه گزارش شده است ،توجه کنید. تا به جای معلول ها به علت ها پی ببریم.

در این شکی نیست که ، عامل جغرافیایی به سبب فراهم کردن امکانات کشاورزی، دام داری و .... در توسعه موثر است، و آن را آسان تر و کم هزینه تر می کند. ، ولی نمی تواند به عنوان عامل اساسی برای عقب ماندگی به شمار آید و در حقیقت، خود نیز معلول عقب ماندگی است.  زیرا با  به کار گیری اندیشه های سازنده و با تکنولوژی پیشرفته، ناشی از همین اندیشه های خلاق، می توان بسیاری از این زمین ها را بارور، بیماری ها را ریشه کن و مشکلات را برطرف کرد. و در آمریکای جنوبی کشورهایی هستند که دارای شرایط بسیار خوب اقلیمی هستند ولی توسعه یافته نیستند. مزیت جغرافیایی به توسعه کمک می کند، ولی آن را به وجود نمی آورد.

علاوه بر این، اگر عامل جغرافیایی را به عنوان عامل اساسی بپذیریم، باید کشورهای اروپایی از نظر تاریخی هم ، همواره پیشرفته بوده باشند، در حالی که در طول هزاران سال، خاورمیانه و هند و چین از نظر فنی، علمی، فرهنگی و اقتصادی بر اروپا برتری داشته است. در این باره، پل بروک می نویسد: " در آغاز قرن شانزدهم، تمدن های اصلی آسیا به سطحی از رشد فنی و اقتصادی رسیده بودند که از اروپا از هر لحاظ بالاتر و پیشرفته تر بودند.". پس دلیل اصلی عقب ماندگی، یا مسبب توسعه به شرایط جغرافیائی زیاد وابسته نیست.

    
ب- عامل نژادی: عده ای علت پیشرفت کشورهای توسعه یافته را سفید
پوست بودن جمعیت آنها و علت عقب ماندگی کشورهای ضعیف را، رنگین پوست بودن، جمیعت آنها می دانند!. آنان معتقدند که نژاد سفید دارای خصایص ذاتی چالاکی، ثبات قدم، نیرومندی و شجاعت است و نژادهای دیگر دارای نقصان هایی هستند. این نظریه نیز کاملا مردود است. زیرا:

 ۱ - بسیاری از کشورهای جهان سوم مانند آمریکای لاتین، اطراف مدیترانه، خاورمیانه و ... از نژاد سفیدند و در عین حال تکنولوژی پیشرفته ای هم ندارند.

 ۲- ژاپن یک کشور پیشرفته است، در حالی که از نژاد سفید نیست و از نژاد زرد می باشد.

۳- از نظر تاریخی، اروپاییان، نه تنها از کشورهای چین، هند و... برتر نبوده اند، بلکه به مراتب عقب مانده تر از آنان بوده اند. در این مورد می توان به تحقیقات (پالمرز) استناد کرد که می نویسد: "به هیچ وجه اروپاییان را نمی توان پرچمدار تمدن بشر محسوب داشت. قبل از آنکه اروپاییان خواندن و نوشتن فرا گرفته باشند، نیمی از تاریخ بشری سپری شده بود. کاهنان مصر در خلال سنوات چهار هزار و سه هزار سال قبل از میلاد مسیح شروع به جمع آوری اسناد و نوشته ها کردند. در حالی که حتی بیشتر از دو هزار سال پس از آن اشعار هومر در شهرهای یونان هنوز به صورت دهان به دهان نقل می شد. اندکی بعد از سه هزار سال قبل از میلاد در حالی که فراعنه، نخستین اهرام را بنا می کردند، اروپاییان قدرت ساختن چیزی جز تل های عظیم زباله را نداشتند.". پس این نظریه هم بار علمی و تاریخی ندارد.

ج- فقر منابع معدنی: عده ای از نظریه پردازان، فقر منابع معدنی را علت عقب ماندگی کشورهای ضعیف می دانند. بدون شک وفور منابع طبیعی و دردسترس بودن منابع سرمایه در توسعه اقتصادی نقش موثری می تواند داشته باشد. اما نکته قابل توجه این است که کشورهای آفریقایی ، آمریکای جنوبی ، آمریکای لاتین و آسیا از نظر منابع طبیعی و ذخایر معدنی ثروتمندند . مثلا" ذخایر عظیم نفت و گاز خاورمیانه یا منابع عظیم مس ، روی و سرب در آمریکای لاتین و آمریکای جنوبی و ذخایر قابل توجه نقره ، طلا ، و نیروی هیدرولیک در آفریقا را می توان نام برد. حدود یک سوم منابع آهن و مس جهان ، یک دهم منابع نفت جهان ، روی ، سرب ، قلع ، یک ششم منابع نیکل و منگنز  و دو پنجم منابع بو کیست جهان در آمریکای جنوبی است ویا ذخایر عظیم نفت و گاز در خاورمیانه و راه آهن هندوستان  و نیروی بالقوه هیدرولیک در آفریقا (که ۴۰ تا۵۰ درصد نیروی بالقوه و آب جهان را در بر می گیرد) قرار دارد. این ها منابعی است که،منابعی که کشورهای قدرتمند سال هاست از آنها بهره می برند، در حالی که کشورهای توسعه یافته از قبیل کشورهای اروپایی و ژاپن یا فاقد منابع معدنی هستند و یا از منابع معدنی محدودی برخوردارند. منابع معدنی مهم هستند، اما مهم تر از آن، دانش و چگونگی بهره برداری از معادن است.!!

 د- فقدان کارفرمایان خلاق: یکی دیگر از عوامل عقب ماندگی، فقدان استعداد کارفرمایی ذکر شده است. گفته می شود که چون کشورهای ضعیف از وجود کارفرمایانی که در ریسک کردن، جسور بودن، نوآوری و خلاقیت، پیشرفت و ترقی دارای اراده قوی باشند، بی بهره اند، در نتیجه به پیشرفت های اقتصادی و اجتماعی دست نیافته اند.

اما استعداد و خلاقیت چیزی نیست که به صورت مادرزادی همراه مردم کشورهای پیشرفته باشد و کشورهای ضعیف فاقد آن باشند، بلکه اگر فضای مناسب، از طریق آموزش و اطلاع رسانی زمینه های مساعدی جهت بهره گیری از استعداد و خلاقیت مردم این کشورها را فراهم کند،  به یقین افق های روشنی از رشد و کامیابی روی آنها گشوده خواهد شد. همچنان که می بینیم در کشورهای غربی بسیاری از افراد که از کشور های عقب مانده به این سرزمین ها مهاجرت کرده اند، اگر در این خصلت ها برتر از غربیان نباشند، چیزی ار آنها کم ندارند.

ه- کمبود نیروهای متخصص: صاحب نظران غربی از مقایسه آمار و ارقام نیروهای متخصص در کشورهای توسعه یافته و توسعه نیافته نتیجه گیری می کنند که علت عقب ماندگی کشورهای جهان سوم کمبود نیروهای متخصص است. در واقع، بسیاری از کشورهای عقب مانده کمبود نیروی متخصص ندارند، بلکه ما شاهد خروج نیروهای متخصص از کشورهای عقب مانده به کشورهای توسعه یافته هستیم که در اصطلاح به آن (فرار مغزها) می گویند. در نتیجه، هم منابع ثروت این کشورها دچار آسیب می شود و هم کیفیت نیروهای انسانی این کشورها پایین می آید. آمار نشان می دهد که کشورهای آمریکا، کانادا و انگلستان تا به حال صد ها میلیارد دلار از بازده مادی مغزهای مهاجر در کشور خود سود برده اند. مشکل نیروی کارشناس نیست، بلکه درد نبودن امکانات و زمینه های لازم و مناسب برای استفاده از این نیروها ست. کشورهای توسعه یافته از این خلع امکانات برای دستیابی به این کارشناسان حد اکثر استفاده را می برند.

و- کمبود سرمایه: عده ای از صاحب نظران، کمبود سرمایه را علت (عقب ماندگی) کشورهای فقیر می دانند و منظور آن ها از کمبود سرمایه، سرمایه بالفعل این کشورها است، ولی تحولات دهه های اخیر نشان می دهد که هرچند سرمایه، شرط لازم برای رشد اقتصادی است، ولی شرط کافی نیست.  کشورهای نفت خیز مانند عربستان، درآمدهای کلانی به دست می آورند، ولی توفیق چندانی در توسعه به دست نیاورند.  و در عمل نیز سرمایه های اعطایی از طرف کشورهای توسعه یافته و یا سازمان ملل به کشورهای جهان سوم، نه تنها باعث توسعه اقتصادی آن ها نشد، بلکه آن ها را دچار مشکلات اقتصادی و اجتماعی فراوانی هم کرده است. پس سرمایه گذاری باید با سایر تغییرات اجتماعی، اقتصادی نیز همراه باشد. و مدیریتی توانمند آن را اداره کند. بسیاری از این کشورها از نظر سرمایه های اندیشیدن رنج می برند و نه از کمبود سرمایه مادی.

ز- زیادی جمعیت: با توجه به آمار ارائه شده، کشورهای عقب مانده دارای جمعیت اضافی بوده و از نرخ رشد بالای جمعیت برخوردارند. حال این رشد سریع جمعیت اگر با رشد هماهنگ و مناسب اقتصادی همراه بود، می توانست عامل قدرت و پیشرفت اجتماعی و اقتصادی هم باشد، ولی متاسفانه این دو عامل نه تنها تناسب ندارند، بلکه در عمل، برنامه های توسعه اقتصادی اجتماعی، این کشورها را با مشکل روبه رو کرده است. برای ایجاد تعادل بین امکانات و جمعیت کشور، نیاز به یک مدیریت و برنامه ریزی بنیادی می باشد تا به توان  با وجود جمعیت زیاد به سوی توسعه اقتصادی قدم برداشت. کشور چین و هندوستان از جمله این کشور ها هستند. که با برنامه ریزی های علمی و اجتماعی در صدد کاهش این خطر بوده اند و مشاهده می شود، که این بزرگ ترین کشورهای جهان از نظر جمعیت دارند آن را به بند می کشند. اما اغلب کشورهای جهان سوم دارای جمعیت مناسبی با امکانات طبیعی هستند، و مشکل بهره برداری از این جمعیت و نیروی انسانی است و نه تعداد آن ها. بسیاری از کشور های اروپائی به نسبت وسعت و امکانات طبیعی خودشان، جمعیتی به مراتب بیشتر از برخی از کشورهای جهان سوم هستند.

ه- برخی هم استبداد و استعمار را عامل عقب ماندگی می داند. استبداد و استعمار هر دو معلول هستند و نه عامل. فرمانروایان مستبد، مدیران نالایقی هستند که توانائی استفاده از استعداد و بهره برداری بهینه را از مردم کشور یا سازمان خود را ندارند و برای سرپوش گذاشتن بر این ناکار آمدی ره به سوی زور و ستم می آورند. استعمار هم دستاورد مدیران نالایق است. که در برابر دیگران تسلیم می شوند. و کشورهای کره جنوبی و سنگاپور و چین در دوره حکومتهای استبدادی راه های توسعه را هموار و طی کرده اند و می کنند. مطالعاتی که اخیراً انجام شده است چنین استدلال می کند که حرکت به سوی دموکراسی با آهنگ کند رشد در ارتباط نیست. به طور خلاصه، بر اساس این مطالعات، هیچ گونه ارتباط پیوسته یا جدای از یکدیگر، میان دموکراسی و رشد وجود ندارد. با وجود این، زمینۀ محکمی برای اثبات این موضوع که اعطای آزادی های سیاسی منجر به کندی شتاب رشد می شود نیز وجود ندارد.[4]



[1] - (مجله‌ی اطلاعات سیاسی- اقتصادی، ش ۳۸، ص ۴۴)

[2] سید عبدالمجید زواری- اندیشکده  روابط بین المللی

[3] کاندولیزا رایس (مشاور امنیت ملی دولت بوش)- منبع: واشنگتن پست
مترجم: سعید آقاعلیخانی
- مندرج در نشریه «تابان» چاپ قزوین -جمعه ٢٤ مرداد ۱۳۸۲

 

[4] - در باره دموکراسی و توسعه دو سوی چالش نوشته : دانیل کافمن