تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

ایران در تعطیلات و خواب طولانی تاریخی - بخش دوم

دیگران برای رهایی از عقب ماندگی چه کرده اند

یک کشور نمونه عقب ماندگی

شاید برای رد این دلایل روشنفکران، غربی و خودی، بهتر است از یک کشور نمونه در عقب ماندگی یا به عقب رانده شده در همین سده بیستم نگاه کنیم، که بسیاری از این عوامل بالا را که پیشران توسعه شمرده می شود، با هم دارد، اما قبلا توسعه یافته بود، و حالا در مانده شده است. چرا؟

کشوری پر باران، حاصل خیز و بسیار غنی، چه از جهت منابع رو زمینی و چه ار لحاظ معادن زیرزمینی، چون آرژانتین، با سرزمینی به وسعت و بزرگی هندوستان، اما جمعیت اندک ۳۷ میلیونی، که به شکرانه! ۹۷ درصد آنان اروپایی تبارند. و سطح زندگی آن ها تا ۸۰ سال پیش، با آمریکای شمالی برابری می کرد و بعد از جنگ جهانی دوم از هر نظر از ایتالیا بالا تر بود. چرا و چگونه در مدتی کوتاه از یک کشور ثروتمند به کشوری فقیر تبدیل شد، به طوری که ۶۰ درصد مردم آن زیر خط فقر رفتند و میزان بیکاری آن به ۳۰ در صد رسیده است؟؟.

و یا پرتقال کشوری اروپائی که پرچم دار تسخیر کشورهای آمریکای لاتین بود، دریاداری آن در جهان، حرف اول و حدود مستعمراتش روزگاری با انگلستان برابری می کرد، امروزه از کشورهای عقب مانده اروپائی است؟‌ این کشور هم آب فراوان و جمعیت کم و نژادش اروپائی است. چرا عقب ماند و یا دیگر کشورهای اروپای شرقی که آن چه خوبان دارند همه را یکجا دارند، عقب ماندند؟

البته آنچه مهم است و باید به آن توجه کرد تقسیم جهان معاصر به کشورهای صنعتی و توسعه نیافته حاصل هوس طبیعت ، توزیع نا برابر منابع طبیعی و تراکم جمعیت بالا و یا نژاد و امثال آن نبوده  و نیست  اما از سوی دیگر پاره ای از عوامل محدود کننده فوق مانند کمبود سرمایه ، کمبود نیروی انسانی متخصص و ماهر بیشتر آثار و علائم توسعه نیافتگی اند و نه عامل عقب ماندگی.

امروزه ثابت شده است که در پیشرفت ، علم  و تکنولوژی اگر نگوییم بیشتر اما به همان اندازه منابع طبیعی، در توسعه، اهمیت دارند زیرا تکنولوژی پیش رفته می تواند خود به تنهائی ایجاد مزیت نسبی برای کشورها کند.  به طور مثال ژاپن ، کره ، سنگاپور که فاقد منابع طبیعی کافی می باشند توانسته اند از نظر صنعتی به دستاوردهای مهمی نائل شوند. درحالی که کشور هائی مانند آرژانتین و ایران با وجود منابع غنی و سرشار طبیعی جزو کشور هائی در حال توسعه اند . از این رو تقسیم جهان معاصر به کشورهای توسعه یافته ، در حال توسعه و عقب مانده یا هر عنوان دیگری که به کاربریم حاصل هوس طبیعت نبوده است. آیا روزگار آن نرسیده است که اندیشمندان ما زاویه دید خود را از مباحث بی حاصل نظری به دیدگاهی جهان بینی واقعی سوق دهند؟ و به جای قبر شکافی تاریخی و فرهنگی به جستجوی عمل و عمل کنندگان توسعه کشور ها باشند؟ یا کشور چین که پر جمعیت ترین سرزمین جهان است و تا دو – سه دهه پیش هر سال میلیون ها، نفر از مردم آن از گرسنگی می مردند، حالا توسعه و صنعتش، ترس بر اندام کشورهای توسعه یافته انداخته است؟

پس علت عقب ماندگی چیست؟و راه برون رفت آن کدام است؟

برای یافتن پاسخ درست به این سوال به چگونگی توسعه کشورهای آسیایی که دور و بر ما هستند، می رویم. و می دانیم که آنها  هم مستعمره بوده اند و هم تحت حکومت های استبدادی قرار داشتند. و به علاوه از نظر منابع طبیعی نیز در فقر مطلق بودند و هستند ، هم چنین سفید پوست اروپایی مانند هم نیستند. یعنی همه موانع که در بالا بر شمردیم در این کشورها وجود دارند. اما آن ها عقب مانده نیستند. چرا؟. آن ها برای رهایی از عقب ماندگی چه کار کردند ؟ و چگونه به تمام این مشکلات چیره گشتند و پیروز شدند ؟. با نگاهی به این کشورها، شاید پاسخی به این روشنفکرانی که راه خطا را توصیه بر ما، می کنند، داده باشیم و شاید ما هم بتوانیم پاسخی برای  رهائی از عقب ماندگی پیدا کنیم.

توسعه ژاپن

ژاپن در سال ۱۹۵۰ سرمایه (ارزش ویژه ) منفی داشت. ژاپن در گذشته نیز مانند عصر حاضر ، ار نظر منابع طبیعی مانند نفت ، ذغال سنگ ، آهن ، مس ،منگنز و حتی چوب نیز فقیر بوده و هست. زمین های مستعد کشاورزی ژاپن تنها شانزده در صد وسعت آن است. و در جنگ جهانی دوم تقریبا به نابودی کشیده شد و پس از آن هم محصولات تولیدی این کشور در جهان، به بنجلی معروف بودند. قیمت محصولات ژاپنی بسیار ارزان  و نا مناسب بود. ولی این کشور برای تامین غذا و ماشین آلات مورد نیاز خود مجبور به صدور کالا بود، چون منبع درآمد دیگری نداشت و ندارد. قضیه صادرات برای آنها جنبه حیاتی داشت. ولی با قیمت های ارزان برای همیشه نمی شود صادرات را ادامه داد . ژاپن باید راهی مطمئن و دائمی برای این مشکل ملی پیدا می کرد. در همین دوره  برخی از صنایع ژاپن کالاهایی برای ارتش اشغال گر آمریکا تولید می کردند که از  نظر کیفیت و تکنیک تولید انبوه در سطح بسیار پایینی قرار داشتند.  فرمانده نظامی آمریکائی(ژنرال مک آر تور) که فرمان روای ژاپن شکست خورده بود، برای  بالا بردن کیفیت محصولات تولیدی ژاپن که مورد استفاده آمریکائیان بود، از کارشناسان و مدیران آمریکائی برای آموزش مهندسان و مدیران ژاپنی دعوت کرد که به سفر به ژاپن کنند. و تعدادی از آنها برای این کار به ژاپن رهسپار شدند . و آموزش هائی را در بخش مخابرات که مشکل اصلی ارتش بود، پایه ریزی کردند. باید توجه کنیم که آمریکائیان برای دلسوزی و کمک به ژاپن این کار را نکردند. آن ها ژاپن را تخریب کرده بودند، و آن چه هم در کارخانجات آن باقی مانده بود، پیاده کرده و به عنوان غناییم جنگی به آمریکا برده بودند.  آن ها این اقدام را برای رفع مشکلات خودشان انجام دادند. ارتش آمریکا برای اداره و کنترل ژاپن نیاز به وسیله مخابراتی کار آمدی داشت و به همین دلیل در صدد رفع مشکلات آن بر آمد. و هیچ اقدامی در مورد سایر صنایع و رشته های تولیدی آن کشور صورت نداد. و کارشناسان اعزامی به ژاپن که همه  از شرکت بل بودند که در مخابرات فعالیت داشت،  انتخاب شده بودند. بنا به گفته معروف عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.

 اما این مدیران و دلسوزان و نیروی جوان و تحصیل کرده ژاپن بود، که از این فرصت نهایت استفاده را کرد. آن ها  تمایل نداشتند که دوباره ژاپن را به دوره گذشته خود وداشتن یک کشاورزی سنتی با درآمد اندک باز گردد. بنا بر این، از این آموزش ها استقبال فراوانی کردند و با وسواس و علاقه فراوان در این آموزش ها شرکت کردند و آن ها را فرا گرفتند. و سپس خود آنان به آموزش سایر مهندسین ژاپنی پرداختند و آن را طی یک بسیج همگانی، در سطح ملی گسترش دادند. آن ها منافع ملی خود را درک کردند و به جای تنگ نظری های مرسوم در اندیشمندان کشورهای جهان سوم، با یاد گیری خود به آموزش دیگران پرداختند و راه را به سوی توسعه دانش های جدید گشودند.

آموزش و  توصیه‌های‌ بزرگانی‌ همچون‌ دکتر دمینگ‌ که از کارشناسان شرکت مخابراتی بل بود، برای بازسازی و آینده سازی این کشور، بسیار موثر واقع‌ شد . مهندسان و مدیران ژاپنی، بزودی در یافتند که راه نجات در تولید و فروش محصولات به قیمت ارزان به همراه ضایعات فراوان نیست. بلکه تولیدی با کیفیت بالا راه حل مسئله است، که سبب افزایس بهره وری و کاهش قیمت تمام شده می شود. برای بالا بردن کیفیت باید معایب را دریافت و آن ها را به کمک روش های علمی رفع کرد. مدیران ژاپنی نسخه پیچیده شده را با احترام فراوان و تلاش مستمر به کار گرفتند.

از سال ۱۹۵۰ آموزش در کلیه سطوح مدیران اعم از دولتی و خصوصی در زمینه های تولیدی و خدماتی از مدیریت ارشد تا پایین ترین رده سازمانی برای کلیه واحدها و برای یکایک افراد اجرا گردید. و این آموزش ها به صورت سرتاسری در همه ژاپن و در همه موسسات سازمان دهی و اجرا شد.  و نتایج آن به سرعت آشکار شد. این تلاش و کوشش مدیران و صنعت گران ژاپنی  در اجرای شیوه های نو به زودی به نتیجه رسید و چهره ژاپن را دگرگون کرد. به فاصله کمتر از دو دهه ژاپن تبدیل به یک کشور صنعتی شد و سدهای شکست ناپذیری را از سر راه برداشت. ژاپنی ها به تفکر علمی و رهیابی علمی دست یافتند و معجزه صورت گرفت.

دکتر دمینگ مدیر و نظریه پرداز آمریکایی، در ژاپن موفق شد، که نظریات و ایده های مدیریتی خود را طرح و آموزش دهد و مدیران و مهندسان ژاپنی آن ها را به کار بردند. نظریات وی از صورت تئوری خارج و شکل حقیقی به خود گرفت. ژاپن نیز موفق شد که با به کار گیری این روش ها و اصول بر مشکلات متعدد و مرگ بار خود غلبه یابد.  و آن چه که مدیران و مهندسین ژاپنی فرا گرفتن را می توان در یک جمله  خلاصه کرد" حل مشکلات و اجرای برنامه ها، از طریق تفکر و روش های علمی با کمک و همکاری همگان". این فلسفه چراغ راهنمای ژاپنیان شد و هست.

پیشرفت صنایع و افزایش میزان بهره وری تولیدات صنعتی کشور ژاپن در دهه های ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ مورد توجه تمام جهانیان قرار گرفت. در سالهای نه چندان دور ، بیشتر کشورها از جمله در آمریکا و اروپا ، علل موفقیت ژاپن را در بازارهای بین اللملی ، ارزان بودن بیش از حد دستمزد کارگران می دانستند همچنان که در حال حاضر در مورد چین هم چنین برداشتی رایج شده است!. و بهمین جهت ، توجه چندانی به علل اصلی و اساسی موفقیت این کشور نداشتند. آمار رسمی و تردید ناپذیر نشان می داد که رشد بهره وری صنایع ژاپن ، از سال ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۸  بیش از چهار برابر شده است ، حال آن که در همین دوره رشد بهره وری در آمریکا ، انگلیس و آلمان کمتر از نصف این مقدار بوده است.

بهر ه وری صنایع ژاپن در رشته هائی مانند اتومبیل ، لوازم خانگی ، ماشین سازی و فولاد از آمریکا پیشی گرفته بود.مدیران صنایع آمریکا تا مدت ها، به رونق و توسعه صادرات ژاپن و رقابت آن در بازار بین     المللی حساسیتی نشان نمی دادند ، و چون هز گز فکر نمی کردند  که ممکن است روزی  ژاپن جای آنها را در بازار جهانی بگیرد . آنها ژاپن را قابل نمی دانستند و اهمیتی به آن نمی دادند.   اما به تدریج صنایع آمریکا تک تک سنگر های صادراتی خود را به نفع ژاپنی ها رها نمودند و آنرا به ژاپن که رقیبی تازه نفس و با تجربه ای تازه بود واگذار کردند . بازار از دست رفت. سود شرکتهای آمریکائی از سالهای ۱۹۷۰ شروع  به سقوط کرد، بسیاری از شرکتهای آمریکائی به جای تلاش برای تولید محصول بهتر، برای حفظ موقعیت خود به سود های دفتری و کاغذی متوسل شدند. متخصصان مالی و حقوقی در موسسات جای مدیران صنعتی و تجارتی را اشغال کردند. سود ها کاهش پیدا کرد و رکود سالهای ۸۰ شروع ، و زنگهای خطر برای صنایع آمریکا به صدا در آمدند. موسسات دانشگاهی نیز خود را با نیازهای عمومی و روز جامعه ناسالم تولیدی مطابقت دادند و شروع به تربیت متخصصان مالی و حسابداران نوآور نمودند و نتیجه و حاصل این کار سقوط و زوال بیشتر صنعت آمریکا شد. آقای رینولدز  از مدیران و صاحب نظران مدیریت آمریکا در مجله استاندارد زیشن در آوریل ۱۹۷۸ در این مورد چنین می نویسد: " دلایل بسیاری برای این که چرا کیفیت و کمیت صنعت آمریکا پیشرفت نکرده است وجود دارد، به تعدادی از این عوامل اشاره می شود: یکی نظام آموزشی است که حاصلی جز نادانی ندارد و تاکید دارد که به دانش جویان دوره فوق لیسانس که در س مدیریت می خوانند به جای اینکه راه و روش اداره کردن موسسات را آموزش دهند چگونگی تصاحب و اشغال آنها را تعلیم می دهند. از دیگر عوامل هدفهای کوتاه مدت است مانند شیوه پرداخت پاداش بر اساس سود سالیانه، که باعث می شود در صورت عدم موفقیت، مدیران به دنبال شغل دیگری باشند. همچنین روش پیدا کردن کارگر ارزانتر، بدون توجه به این حقیقت که هزینه کارگر ، رقم بسیار ناچیزی در هزینه های تولید است. و نهایتا شیوه مدیریت در شرکتهای آمریکائی است که روش هر کس به فکر خویش است.و ....در یک چنین شرایطی که صنایع ژاپن مراتب توسعه و پیشرفت را طی میکرد صنعت آمریکا دچار افت شدید  بهره وری و نوآوری بود".

در سال ۱۹۸۰  دیگر آمریکا یکه تاز میدان تولیدات و شماره یک در بازار دنیا نبود.صنایع ذوب آهن، کشتیرانی ، چرخ خیاطی ،لوازم خانگی ، برقی و مخابراتی و کفش و ... به دیگران واگذار شده بود.

 در حال حاضریکی از پیشرفته ترین کشورهای جهان ژاپن است. ژاپنی که پس از جنگ به ویرانه ای تبدیل شده بود، بدون در اختیار داشتن منابع معدنی از جمله نفت با تولید بهینه کالا در سطح بسیار ممتاز توانست در یکی دو دهه بعد از سالهای ۱۹۴۵ به یکی از بزرگترین صادر کنندگان فرآورده های نفتی و کالاهای گوناگونی تبدیل شود که در نوع خود زبانزد خاص و عام شده است.

 دکتر دمینگ حاصل تلاشهای خود را در ژاپن بعد ها به صورت کتابی تدوین کرد به نام خروج از بحران. آموزش های وی را مدیران ژاپنی به خوبی دریافتند و آن را به دقت و ظرافت در کشور پیاده کردند و از بحران ویرانی، مرگ و نیستی رهائی یافتند. دمینگ ،  برای رهائی مدیریت آمریکا از بحرانی که در سالهای ۱۹۷۰ دامن گیر آن شده بود، همین نسخه را نوشت. اما  مدتی به درازا کشید تا مدیران آمریکائی متوجه اهمیت نظریات وی شدند. اما باز هم می توان گفت که، رهائی صنایع آمریکا در سال های ۱۹۸۰ و پس از آن مدیون رهنمودهای وی است. نظریات این اندیشمند به نام ۱۴ اصل دمینگ در جهان شهرت دارد[1].

اجرای‌ صحیح‌ و به‌ موقع‌ ۱۴ اصل‌ مدیریتی‌ دکتر دمینگ‌ سبب‌ ایجاد مدیریتی‌ نوین‌ و کارساز در ژاپن‌ شد و این‌ کشور توانست در کمتر از ۵ سال‌ متحول‌ گردد و آن‌ چنان‌ رشد فزاینده‌ای‌ را طی‌ کند که‌ در سال‌ ۱۹۸۰ فیلمی‌ از شبکه‌CNN آمریکا پخش‌ شد، تحت‌ عنوان‌ «اگر ژاپن‌ می‌تواند پس‌ چرا ما نتوانیم». در این‌ فیلم‌ مستند یکی‌ از عوامل‌ اساسی‌ پیشرفت‌ و توسعه‌ ژاپن، اجرای‌ ۱۴ اصل‌ مدیریتی‌ دکتر دمینگ‌ معرفی‌ شده‌ بود. از این‌ سال‌ به‌ بعد، آمریکائی ها هم‌ که قبلا"‌ به‌ عناوین‌ مختلف‌ از توصیه‌های‌ این‌ اندیشمند بزرگ‌ آمریکایی‌ استفاده‌ نکرده‌ بودند، به خود آمدند و ادامه‌ پیشرفت‌ و توسعه‌ خود را درعمل‌ کردن‌ به‌ توصیه‌های‌ دکتر دمینگ‌ دانستند و از سال‌ ۱۹۸۰ این‌ اصول‌ در آمریکا و سایر کشورهای‌ جهان‌ نیز مورداستفاده‌ قرار گرفت .پیام آقای دمینگ در کتاب معروف خود، خروج از بحران به مدیران آمریکائی چنین بود:

"برای خوشبختی و نیک فرجامی (یک ملت) ضرورت ندارد که منابع طبیعی به حد وفور وجود داشته باشد. سرمایه اصلی هر ملت بیشتر به مردم‌، مدیریت و دولت آن بستگی دارد، تا منابع طبیعی آن. مسئله این جا ست که مدیریت خوب را، در کجا می توان یافت؟ اشتباه خواهد بود که مدیریت آمریکائی را به یک کشور دوست صادر کنیم."[2]

دولت ژاپن و مدیران آن در سطوح مختلف این پیام مدیریت نوین را به خوبی دریافتند و جامه زیبائی بر تن آن کردند و آن را به نام مدیریت کیفیت جامع ؛کایزن، گروه های کنترل کیفیت و ... با روش های علمی و عملی در هم آمیخته و در تمام سازمانهای خود به اجرا گذاشتند و توسط همین شیوه است که کشوری آباد، توسعه یافته بنا نهادند و  برای دستیابی به جایگاه و رتبه، کشور اول جهان در حرکت هستند.

 

نجات کشورکره جنوبی

در میان کشورهای شرق آسیا، شاید کره جنوبی را از جهات اقتصادی بتوان منحصر به فرد وحتی پیشتاز به شمار آورد: این کشور در فاصله سال‌های ۱۹۱۰ تا ۱۹۴۵ تحت سلطه ژاپن بود. در سال ۱۹۴۸ بنیان جمهوری کره جنوبی نهاده شد. در پانزدهم اوت این سال کره‌جنوبی تشکیل شد و سینگمان ری به عنوان اولین رئیس جمهور آن انتخاب شد، و دوازده سال بر سر کار بود و  تا سال ۱۹۶۰ حکومت کرد. در ۲۵ ژوئن سال ۱۹۵۰ به دنبال چند ماه تشنج، سرانجام نیروهای کره شمالی به کره جنوبی حمله‌ور شدند.  در بیست و هفتم ژوئن همان سال شورای امنیت سازمان ملل اعلام کرد که سپاهیان تعدادی از کشور های عضو برای مقابله با قوای کره شمالی به منطقه خواهند شتافت. جنگ شدت گرفت و قوای کره شمالی عقب رانده شد. مذاکرات ترک مخاصمه ازسال ۱۹۵۱ آغازشد، اما به علت اختلافات و مشکلات فراوان تا ژوئیه ۱۹۵۳ نیزادامه یافت. کره در جنگ به نابودی کشیده شد  و خسارات فراوانی دید مزارع آن تخریب و موسسات صنعتی آن ویران و تاسیسات زیر بنایی آن از بین رفتند. در انتخابات مارس ۱۹۶۰، (ری) برای چهارمین بار به ریاست جمهوری انتخاب شد ولی در مقابل تظاهرات دانشجویان و شورش مردم استعفاء داد. در سال ۱۹۶۱ گروهی از نظامیان تحت رهبری ژنرال پارک چونگ هی قدرت را دردست گرفتند. حکومت ژنرال چونگ هی ۱۸ سال به طول انجامید. مناسبات سیاسی عادی بین ژاپن و کره جنوبی با عقد پیمانی درسال ۱۹۶۵ برقرارشد. درسال ۱۹۷۹، پارک چونگ هی بوسیله رئیس سازمان امنیت کشور ترور شد و پس از تشنجات فراوانی سرانجام قدرت به دست ژنرال چون دوهوان رسید. در حال حاضر رئیس جمهور این کشور «لی میونگ باک» است و نخست وزیر آن « رو موو هیوان». رئیس جمهور آن، لی میونگ باک از مدیران موفق کره جنوبی و مدیر اسبق شرکت هیوندای است که به خاطر اراده و پشتکارش در به انجام رساندن کارها لقب بولدوزر گرفته بود وی با وجود تمامی مخالفت‌ها و اتهامات، در انتخابات ریاست جمهوری کره جنوبی پیروز شد.

از دهه ۶۰ میلادی(چهل شمسی) کره جنوبی( تحت مدیریت نظامیان ) رشد اقتصادی را تجربه کرد و در حال حاضر یکی از کشورهای پیشرفته از نظر اقتصادی در قاره آسیاست. کارخانه‌های فراوان تولید ماشین و تجهیزات الکترونیکی چرخ‌های اقتصاد این کشور را به چرخش واداشته‌اند. این کشور با جمعیتی بیش از ۴۸ میلیون نفر و سرزمینی بسیار کوچک، با منابعی بسیار محدود، پس از مدت کوتاهی پس از جنگ، کره اصلاحات خود را آغاز کرد. این راه با سرعت و جدیت تمام دنبال شد به طوری که پس از دو دهه رشد شتابان آن زبانزد کشورهای دیگر شد و یک دهه بعد محصولات صنعتی آن از کیفیت مناسب برای حضور در بازارهای بین المللی و رقابت با بزرگان صنعتی برخوردار شدند. تولید ناخالص سرانة داخلی کشور در سال ۱۹۵۰ حدود ۵۰ دلار و در سال  ۱۹۶۳ نزدیک به یکصد دلار بود که در سال۱۹۹۵آن را به ۱۰ هزار دلار می‌ر‌سانند و طی ۱۰ سال اخیر مجدداً آن را به ۵/۲ برابر می‌رسانند یعنی الآن برای سال گذشته(۲۰۰۷) GDP سرانه نزدیک به ۲۵ هزار دلار بوده است. صنعت نزدیک به ۴۰ درصد، خدمات ۵۷ درصد، نرخ تورم ، این کشور در سال ۲۰۰۷ در حد ۵/۲ درصد بود،. جمعیت زیر خط فقر هم آن تنها ۲ درصد است که در رده بهترین های جهان می باشد. توزیع جمعیت شاغل در بخش کشاورزی ۵/۷ درصد،‌ بخش صنعت ۱۷ درصد و خدمات ۷۵ درصد،‌ نرخ بیکاری در سال ۲۰۰۷، ۲/۳ درصد بوده است. تولید ناخالص داخلی کره ۱.۲۰۶ تریلیون دلار است  !! که بیشتر آن در بخش‌های صنعت و خدمات تولید می‌شود. ۲۴.۰۱ میلیون نفر نیروی کار آن را تشکیل می‌دهند [3]

 صادرات این کشور در سال ۲۰۰۷، بالغ بر ۳۷۲ میلیارد دلار(!!)است. در این کشور، تفاوت در کیفیت کار نیروی انسانی تعیین کننده بوده است. کره ای ها دو هزار و ۴۸۸ساعت در سال کار می کنند یعنی ۶۵۶ ساعت بیشتر از ایالات متحده و در واقع بیشتر از همه کشورهای جهان، محرک قوی دیگری که کره جنوبی را وادار به سختکوشی و جدیت در پیشبرد فرایند توسعه  صنعتی واقتصادی کرد، خطر حمله خارجی بود، زیرا کره شمالی با نظام سیاسی کمونیستی و دشمن اصلی نظام سیاسی کره جنوبی درست در  ۴۰ کیلومتری پایتخت این کشور قرار دارد. موقعیت امروز کره جنوبی به لحاظ توسعه صنعتی به گونه ای است که بسیاری آن را الگوی جدید ژاپن می دانند. زیرا کره ای ها با توجه به رکود فعلی اقتصاد ژاپن و عبرت آموزی از خطاهای آنها درصدد احتراز از اشتباهات ژاپنی ها هستند و همین، درصد خطای آنها را کمتر کرده است. [4] من در سال ۱۹۷۸ (۱۳۵۶ش) که به این کشور سفر کرده بودم، هنوز در این کشور حکومت نظامی برقرار بود و شب ها منع عبور و مرور اجرا می شد. و شب ها شهر ها در اختیار نظامیان بود.

برخی در کره جنوبی مدیریت ژنرال «پارک چون هی» دیکتاتور توسعه گرای دهه۶۰ و ۷۰ میلادی را پدر دموکراسی این کشور می دانند. زیرا معتقدند وی با بهبود شرایط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی این کشور زمینه لازم را برای رفاه و توسعه اجتماعی فراهم و نهایتا راه را برای ایجاد دموکراسی و توسعه کشور مهیا کرده است. عوامل متعددی در این جهش و توسعه نقش داشتند. کره جنوبی از نظر منابع طبیعی فقیر است و کمبود فراوان دارد. این کشور چندین دهه است که با کره شمالی در حال جنگ و تنش به سر می برد.

اما مدیریت کره جنوبی که الگو ئی انتخاب شده از مدیریت ژاپنی است، و بر اساس روابط انسانی و مشارکت با کارکنان استوار است و  به آنان امکان دسترسی به این دستاورد عظیم را فراهم کرده است. کره ای ها که چنددهه پیش برای کار در کارخانجات، رانندگی کامیون و... به کشور ما می آمدند هم اکنون از پیشروان صنعتی هستند و هر روز جایگاه بهتری را هدف قرار می دهند. برنامه توسعه فناوری آن ها در تمام رشته های صنعتی و اجتماعی برای بیست سال آینده تدوین شده و به دقت اجرا می شود. لازم است توجه کنیم که این کشور تحت سلطه ژاپن بود (یعنی استثمار)، توسط نظامیان اداره می شد(یعنی استبداد)، از نظر منابع طبیعی هم فقیر بود و هست. نژادشان هم زرد است و نه سفید! مذهبشان هم مسیحی نیست. و.........


این بحث ادامه دارد.......

 

 



[1] - کتاب آقای دمینگ به نام out of the crises توسط مولف در سال 1375 به نام خروج از بحران ترجمه و توسط انتشارات رسا منتشر شده است.

[2] - خروج از بحران – نوروز درداری ص 32

[3] - همشهری – 20 تیر ماه 1387

[4] - همان ماخذ

دستاورد - ضدیت با عقل فلسفی و تمایل به بنیادگرایی مذهبی:


جریان اصلاحات در مغرب زمین در دور اول خود با فلسفه میانه ای نداشت. لوتر که گاه از او به عنوان پدر اصلاحات دینی در غرب یاد میشود، به شدت مخالف فلسفه بود و به نوعی الهیات عرفانی علاقه داشت. وی اساساً میان عقل و ایمان نسبتی نمی دید و بهتر آن میدانست که عقل به سود ایمان کنار رود. لوتر یکی از انتقـادات وی، می گفت که هنگامی که خدا سخن میگوید، عقل باید ساکت باشد
از جمله در «رساله به اشراف ملت آلمان» در سال 1520م آن است که چـرا در دانشـگاههـا یونانی مابی رایج، و ارسطو با آن آثار بیفایده و طاقت فرسا و فرصت سوز مورد توجـه قـرار گرفته است.
وی خواهان آن بود که کتابهای فیلسوفان کافر کنار گذاشته شود و بـه جـای آن کتاب مقدس مورد توجه قرار گیرد. توصیة وی آن بود کـه از کتـابهـای ارسـطو تنهـا این بود که 3 بخش منطق، شعر و سخنوری، آن هم بدون تفاسیر و شروح آن خوانده شود.
پاپ در همان زمان حامی و پشتیبان هنرمندان بزرگی مانند میکل آنژ و رافائل، و نیز مدافع فلسفه در قالبی خاص بود که آن را کنیز ایمان و خادم آن میدانسـت.
کـالون، دیگـر متفکر بزرگ نهضت اصلاحات در مغربزمین نیز به همین شدت با عقل و منطق و فلسـفه
مخالف بود و آن را دکانی در برابر کتاب مقدس میدانست. البته این مسأله مربوط به تـأثیر
مستقیم نهضت بر تفکر فلسفی است و گرنه جریان پروتستانی از جمله لوتر ٔتاثیر مهم و مثبتی بر تفکر فلسفی گذاشت.
حکومت بنیادگرایان مذهبی در اروپا
ژان کالون متلکم فرانسوی در قرن شانزدهم به عنوان یکی از بنیادگرایانی که ادعای اصلاح طلبی مذهبی داشتند، مطرح است. از او به همراه مارتین لوتر به عنوان دو اصلاح‌گر کلیسا و بزرگان و موسسان مذهب پروتستان یاد می‌شود. او به دعوت شهروندان سوئیس به این سرزمین سفر کرد و اختیار همه چیز مردم این دیار را در دست گرفت. او در شهر بال سوئیس کتاب «مبادی دین مسیحی» را منتشر کرد. با حضور او در سوئیس شهر ژنو مرکز و پایتخت آیین پروتستان شد و هدف او این بود که ژنو را به صورت کشوری دربیاورد که حکومتش در دست اولیای دین باشد که به این هدف هم رسید.
سوئیسی که فریب ندای اصلاح‌طلبی کالون را خورده بودند، با قدرت پیدا کردن او چنان جهنمی را در پیش خود دیدند که در طول تاریخ سابقه نداشت. او با بازخوانی فقهی خود از مسیحیت ستم‌های بسیاری را بر مردم روا داشت و راه هرگونه مدارای مذهبی را بست و چنان حکومت رعب و وحشتی را تشکیل داد که مثال زدنی بود. جزای کوچکترین گناهی (آزاد اندیشی هم گناه به حساب می‌آمد) در نظام فقهی کالون اعدام و سوختن بوسیله آتش بود. کار به جای رسید که سوئیسی‌ها خود او را اخراج کردند.
به دلیل آنکه نظام برساخته توسط کالون متکی به شخص خود او بود، پس از اخراجش بوسیله مردم، هرج و مرج شدیدی پیش آمد و سوئیسی‌ها اشتباه تاریخی بزرگی را مرتکب شده و کالون را دوباره به سرزمین خود بازگرداندند. کالون اینبار دست بسیار بازتری در حکومت پیدا کرد و با کینه‌ای که از مردم سوئیس به دلیل اخراج کوتاه مدت و هتک حرمتش پیدا کرده بود، دوران سیاه‌تری را نسبت به دوره نخست حکومت خود پدید آورد.
در این نوبت دادگاه‌های تفتیش عقاید حتی به شدتی بیش از دادگاه‌های کاتولیکی، محاکمه‌های مذهبی که رای همه آنها بی چون و چرا سوزاندن متهم در آتش بود، جنبش کتابسوزان (به شهادت کتاب‌های تاریخ حتی کتابسوزان نازی‌های آلمان در قرن جدید هم به پای آن نمی‌رسید) نفی هرگونه شادی، آزاداندیشی و حتی نفی موسیقی، بسیار گسترده‌تر از قبل اجرا شد.
صاحب هرگونه صدای مخالفی به دادگاه‌های تفتیش عقاید فرستاده شده و پس از آن در آتش سوخته می‌شد. از دوره فرمانروایی کالون به دوره‌ای که مذهب هیچگونه گفت‌وگویی به معنای واقعی کلمه، را نمی‌پذیرفت یاد می‌کنند
در نظام مذهبی که کالون پایه گذاری کرد زورگویی و کشتار امری رایج بود و بسیاری از مردم با تهدید به اخراج و نفی بلد به نوشتن اعترافنامه مجبور می‌شدند. کالون از عموم مردم می‌خواست که به ایمان مذهبی، آنطور که او می‌پسندد، گردن نهند بدین ترتیب نظامی سخت و خشن و یک دیکتاتوری تمام عیار مذهبی در شهر ژنو برقرار کرد. در این نظام همه متهم بودند و هر لحظه ممکن بود که درب منزل به صدا درآمده و یکی از اعضای گروه تفتیش عقاید کالون برای بازدید سرزده وارد خانه شود. این کارگزاران نه تنها از مردم امور شرعی را می‌پرسیدند تا بدانند که مردم آنها را بلدند یا خیر؟ که حتی درباره کوچکترین جزییات زندگی معمولی نیز دخالت می‌کردند از نوع پوشش و لباس گرفته تا نوع مو و زینت. حتی آنها به کتابخانه‌های مردم نیز سرک کشیده و کافی بود تا یک کتابی به زعم خود مخالف را پیدا کنند تا هم کتاب و هم صاحب آن خانه را در آتش بسوزانند.
اشتفان تسوایگ، نویسنده، شاعر، روزنامه نگار و پژوهشگر از جریان حکومت کالون و قیام کاستلو، روایتی داستان گونه در کتاب «وجدان بیدار» به دست می‌دهد که بسیار خواندنی است.
(گردآوری و نوشته: نوروز دّرداری (فولادی)

سر آغاز

: بررسی تاریخ گذشته، مستلزم اندیشیدن در باره تغییر نسل ها، افکار، اعتقادات، و تشکیلات است. گزارش های مربوط به گذشته، مانند سایر انواع روایات، به دفعات تنظیم شده تا به حد مطلوب رسیده است. در نتیجه ارزیابی جامعه ای مربوط به دوره باستانی ایران نه تنها مستلزم تحقیق در زمینه های رویدادها و گزارش های ویژه، بلکه وابسته به درک اصول و عقاید نویسنده آن گزارش هاست. هم چنین بررسی تحقیقات جدید در باره آن جامعه اهمیت دارد.

تعداد تاریخ نویسان حرفه ای – چه ایرانی و چه عرب – در دوره های زردشتی و اسلامی کم بود. تاریخ نویسی حرفه ای پر درآمد نبود، مگر آن که تاریخ نویس در دربار(حکومتی) خدمت می کرد و از شاه و سلسله ای که حقوق او را می پرداختند، تمجید می کرد. حتی نوشته های کسانی که کمک مالی دریافت نمی کردند نیز عاری از تعصب نیست. در نوشته های آن ها رخدادها ی گذشته منطبق با آرزوهای فردی یا جمعی منعکس شده است و آن ها مدعی اند که واقعیات را در مورد افراد ذکر کرده اند. موضوع راست گویی همیشه مهم نبود، حتی در مورد نویسندگانی که عوامل اخلال در انتقال اطلاعات از نسلی به نسل دیگر آگاه بودند. بنا به این دلایل، گزارش های مربوط به گذشته – که همیشه بر مبنای ترجیح ها رایج ارائه می شد – عاری از دقت است. حتی در این حالت، دانشمندان کنونی هنگام بازسازی رویدادها باید بر اساس یادمان های گردآوری شده غیر قابل اتکا، اسناد و بقایای به دست آمده از کاوش های باستان شناختی کار کنند.

بیشتر داده های تاریخی بر اساس بنیادهای فکری دینی بوده است و همه مورخین و شاعران که منعکس کننده وقایع زمان خود بودند اکثرا بر باورهای دینی خود این اعتقاد را داشتند که تمام رویدادهای جهانی متکی به سرنوشت از پیش تعیین شده است بنا بر این تلاش های انسانی نقش چندانی در این حوادث نداشته اند. بنا بر این اخبار و اطلاعات باستانی ما متکی به این کنشگران و نویسندگان بوده است. به همین سبب ضروری است که این نوشته همچنان که هست منعکس ولی آن ها را در چارجوب های خارج از ایده الوژی تحلیل و بازنویسی شود. راه اندازی این وبلاگ تلاشی هر چند ناچیز در این مسیر است.

ابهام این گزارش ها از دو جهت مانع از بازسازی رخدادهای مربوط به جامعه ایران در نخستین سده های اسلامی می شود. نخست این که در ادوار گذشته اعتقادی دینی نقشی اساسی در آگاهی جمعی ایفا می کرد و این بدان معناست که تاریخ ، اغلب جنبه ای از دین در نظر گرفته می شد و عقیده بر آن بود که گذشت زمان نشان دهنده پیشرفت ایمان در یک تمدن است. بنا بر این گزارش ها ی مربوط به این تحولات به نوعی بیان خواست خداوند و تایید خواست خداوند به واسطه اعمال انسان ها بود. متن ها تنها یادبودهای تحت تاثیر تصوراتی از تاریخ مقدر از سوی خداوند نبودند، بناها و موسسات غیر دینی نیز تحت تاثیر این شرایط قرار داشتند.[1]


در رابطه به تاریخ بایـد از خواست‌هـای درونی و جهت‌گیـری‌هـای عـاطفی دست کشیـده، بی‌طرفـانه مسایل را تحلیل کـرده و از سیمــای ظاهـری حـوادث گـذشته، اعمـاق آن‌هـا را بیبینیم و به جـای منظــره‌ای سایه و نامشخص، دیدگاه روشن و واقعـی به دست آوریـم. هـرگاه اصول و قــواعد فوق مراعات شوند، از تحریف و دروغ‌پـردازی در تـاریخ نیز جلــوگیــری خواهد شد. تـاریـخ به خـودی خـود، آیینه‌ی روشنی است که گـذشته را بـدون فریب و نیرنگی برای زمان حاضر منعکس می‌کند، ولی هنگامی که تاریخ در دست سیاست‌های انحرافی بیفتد، سیمای آن مکدر و روح آن مخدوش می‌شود، از این رو آرای مردم متفاوت، اختلاف، تفرقه و از هم پاشیدگی در صفوف به وجود می‌آید و الا اگــر تاریخ سالم ماند، غل‌و‌غش‌ها برملا و افکار باطل افشا می‌شود.

بنا براین جدا کردن اعتقادات از رخدادها در گذشته ی دور، اغلب نتیجه ای قطعی ندارد. دوم این که در زمان حمله اعراب به ایران به سبب از بین رفتن بسیاری از نوشته های پیشین و دگرگونی خط و نوشتار فارسی، باعث قطع تاریخ نگاری شد. در نتیجه دو سده یا بیشتر پس از زمانی که ثبت وقایع گذشته از سر گرفته شد، اعمال و تجربیات مردان و زنان با نظر گذشته ثبت و بیشتر آن ها مخدوش شد. این امر هم در مورد سنت ایرانی بومی زردشتیان و هم در مورد سنت عربی و نوظهور مسلمانان صدق می کند و بازسازی وقایع مربوط به جامعه ایران  به ویژه در نخستین سده های اسلامی را پیچیده کرده است.[1]

بنا بر این ضرورت دارد که هنگام بررسی و خواندن رویدادهای تاریخ به این وابستگی ها توجه داشته باشیم و صحت و سقم پیام را با منابع دیگر مورد مقایسه قرار داده و آن را ارزیابی و بر اساس خرد معقول و مناسب - قبول یا رد کنیم.

 



[1]  چوکسی – جمشید کرشاسب ستیز و سازش زرتشتیان معلوب و مسلمانان غالب در جامعه نخسین سده های اسلامی – ترجمه نادر میر سعیدی تهران ققنوس 1381 - همان ص 18