تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

کشور کره جنوبی چگونه از ایران سبقت گرفت؟

از تولد نخستین اشکال دولتهای باستانی در ایران تا هنگام فروپاشی سلسلۀ قاجـار، سـاختار قـدرت در ایران در انحصار گفتمان اقتدارگرای سنتی و یک نظام حکومتی دیکتاتوری خونبار قرار داشته است. در این فرایند زمـانی حـدوداً چنـدین هزار ساله، میدان مرکزی شهرها قلمروی نمایش پیوستۀ اعدام و شکنجه بـود.

اما در  دوران محمد رضا شاه، نظام حکومتی موجود شباهتی به شیوه حکومت اقتدارگرای سنتی ندارد. نظام این دوره از سلطنت شاه ، همان دولت توسعه گرای ملی یا  )دیکتاتوری مصلح ) است که در دهه ی  ۱۹۵۰ (۱۳۳۰ش) ابتدا در برزیل و سپس در آرژانتین، شیلی، اروگوئه، تایوان، اندونزی، مالزی و کره ی جنوبی شکل گرفته است. بنابراین وابستگی از دیدگاه وابستگی جدید، برخلاف دیدگاه قدیمی، وابستگی به دو لتهای خارجی نیست، بلکه وابستگی به سرمایه گذاری کلان بین المللی است که میتواند به توسعه منجر شود (حبیبی مظاهری، ۲۴۳۴ :۱۲۲.) در این نوشته ما حکومت این دوره را توسعه گرا نامیده ایم.

برخی از باورمندان توسعه بر این اعتقاد هستند که آنچه یک کشور برای توسعه نیاز دارد بیشتر نظم و انضباط است تا دموکراسی؛ چون شور و نشاط دموکراسی به بی‌انضباطی و بی‌نظمی رفتاری منجر می‌شود که با توسعه دشمنی دارد.»

 از جمله این باورمندان به توسعه کشور چین و کره جنوبی و تایوان اشاره دارند که در این کشورها حکومت ها همه اقتدارگرای بدون استفاده از نظام سیاسیی دمکراسی بوده اند. برای عبور از سنت گرایی که همراه با عقب ماندگی است به یک دوره توسعه ضرورتا دمکراسی تنها راه حل نیست. به همین سبب تئوری حکومت توسعه گرا یکی از امکانات موثر در این دوره می باشد.

این مدل از توسعه گرایی، که برای نخستین بار در ایران بعد از حکومت رضا شاه تا جنگ جهانی دوم در ایران مصدر کار بود ولی از زمان اشغال ایران در سال ۱۳۲۰ توسط شوروی و انگلستان ایران شیوه حکومت پاشید و یک دوره دمکراسی راه افتاد که حاصل آن یک هرج و مرج همگانی و دولت های ناتوان و زودگذر بودند که در جلد اول این نوشته ها تشریح شده است.

دور دوم این نوع حکومت توسعه به سلطنت محمد رضا شاه پس از کودتای ۲۸ مرداد تا پایان سلطنت وی اختصاص داده می شود.

 

روند دمکراسی در حکومت ایران با حکومت همزمان کره جنوبی

این شیوه حکومت توسعه گرانه برخی از کشورهایی مانند کره جنوبی، تایوان و در آمریکای جنوبی مانند شیلی ، برزیل و دیگران انتخاب و اجرا شد. اساس این نظریه توسعه اقتصادی و رفاه جامعه را به سوی دمکراسی هدایت خواهد کرد، بود. هر چند در بعضی از کشورها مانند چین توسعه اقتصادی حاصل و لی هنوز دمکراسی در دسترس قرار نگرفته است. شیوه شاه و همکارانش نیز در همین راستا بود، تلاش برای بهبود اقتصادی و سپس دمکراسی. هر چند این شیوه بعد ها در دوران شاه، دگرگون شد و از مسیر لازم عبور نکرد. در مقایسه با کشور کره جنوبی که توسعه گرایی آن با سرکوب شدید همراه بود، در سلطنت این دوره محمد رضا شاه چنین شباهتی دیده نمی شود.

در دهه چهل شمسی، کره جنوبی کشوری بود با ٢٥ میلیون نفر جمعیت و تولید ناخالص داخلی ٣٦/٢ میلیارد دلار. رشد اقتصادی در این دوره احتمالا به سختی به ٢ درصد می‌رسید و تورم نیز در جدود ١٦ درصد گزارش شده است. درآمد سرانه اهالی این کشور در دهه ١٩٦٠ حدود ٨٧ دلار بود یعنی کمتر از درآمد سرانه کشورهایی مانند هاییتی، اتیوپی و یمن در آن دوره. وضعیت کره جوری بود که ٤٠ درصد جمعیت این کشور فقیر محسوب می‌شدند و عمده صادرات این کشور را نیز منسوجات پنبه‌ای، کلاه‌گیس و شکر تشکیل می‌داد.

در همان دوره - بخشی از نیروی کار کره جنوبی را برای یافتن نان راهی سرزمین‌های دیگر کند. اینچنین بود که کارگران کره‌ای سر از بازار کار ایران درآوردند. آنها که تحولات اقتصادی و اجتماعی ایران را در دهه هفتاد دنبال می‌کردند، به خاطر دارند که بخش حمل و نقل در ایران پذیرای شمار زیادی از کارگرانی بود که از کره، در جست‌وجوی آینده‌ای بهتر آمده بودند. رانندگان کره‌ای، کامیون‌ها را در جاده‌های ایرانی می‌راندند. نیروهای خدماتی کره‌ای و فیلیپینی در این سال‌ها ایران را بازار خوبی برای کار یافته بودند، برای پس‌انداز و گذران روزهای زندگی.

به فاصله سه دهه، در دهه هفتاد شمسی، نیروی کار دوباره از کره به ایران اعزام شدند اما این‌بار داستان ربطی به جاده و کامیون نداشت، نفت حرف اول را می‌زد و مهندسان کره‌ای آمده بودند تا در میادین گازی و نفتی ایران کار کنند. آشنای قدیمی تغییر شرایط داده بود و معلوم بود میانه داستان مسیرش را تغییر داده است، کره‌ای‌های فقیر حالا موقعیتی مساعد و مناسب داشتند. پای یخچال‌ها و تلویزیون‌ها و کشتی‌ها و خودروهای کره‌ای به ایران باز شده بود و همین‌ها از آشنای قدیمی، آشنازدایی می‌کرد. این دگرگونی چگونه رخ داد؟

دولت ژنرال پارک چونک در سال ۱۳۴۰ با یک کودتای نظامی بر سر کارآمد. وی تا هنگام ترورش در سال ۱۳۵۸ با سرکوب سیاسی گسترده و روش های غیر مردم سالارانه به بهانه مبارزه با گسترش کمونیسم، به حکومت در این کشور ادامه داد. در این دوران مجلس شورای ملی منحل شده و مقامات نظامی بر سر پست های غیرنظامی نشستند. برخلاف رهبران پیشین که همواره بر لزوم وحدت دو کره تاکید داشتند، شعار او در این دوران «نخست توسعه، سپس اتحاد» بود. البته منظور او تنها توسعه اقتصادی در کشور بود. اگر چه برنامه های وی در زمینه های صنعتی سازی کرده و برقراری اقتصادی مبتنی بر صادرات، به پیشرفت های چشم گیر اقتصادی و بالا رفتن سطح زندگی مردم در کره جنوبی انجامید .

پس از ترور رییس جمهوری – کره جنوبی بار دیگر در لوای آزادی و دمکراسی دچار آشوب و هرج و مرج سیاسی شد.  در سال ۱۳۵۸ کودتای نظامی ژنرال چون دو هوان بار دیگر فضای سیاسی را بست. وی با اعلام حکومت نظامی، دانشگاه ها را بست و فعالیت های سیاسی و مطبوعاتی را ممنوع اعلام کرد.در دوران وی جنبش مردم سالارنانه شهر گوانگجو در سال ۱۳۵۹ که ۹ روز طول کشید به شدت سرکوب شد و هزاران نفر از مخالفان کشته و دستگیر شدند.

این اعتراضات در ابتدا مسالمت آمیز بود ولی با واکنش خشونت بار پلیس ضد شورش و گارد امنیت ملی، همه چیز به خشونت کشیده شد. چون دوهوان که ریاست امنیت ملی و معاونت ریاست جمهوری را بر عهده داشت، از سرکوب مخالفان حمایت کرده و آنها را مزدوران و عوامل فریب خورده کمونیست وابسته به کرهٔ شمالی نامید. به این ترتیب بیش از ۵۰۰ نفر به ضرب گلوله یا باتوم کشته شدند. اعتراضات از ۱۸ تا ۲۷ می ۱۹۸۰ ادامه داشت و ارتش و دولت سعی کردند با بستن ورودی‌های شهر و دستگیری خبرنگاران، تمام اخبار را مخفی کنند.

در این دوران سیاست های اقتصادی دولت پیشین هم چنان ادامه یافت و این امر سبب ساز بروز بحران های اجتماعی نوینی که ناشی از شکاف اقتصادی میان طبقات شهری و روستایی بود، شد. حکومت چون دو هوان تا سال ۱۳۶۶ که یکی از دانشجویان دانشگاه ملی سئول در زیر شکنجه جان باخت ادامه یافت. پس از این رویداد تظاهرات و راه پیمایی گسترده ای در سراسر کشور به راه افتاد و حزب عدالت دموکراتیک که پشتیبان رییس جمهور چون دو هوان بود، در بیانیه ای خواستار انتخاب مستقیم رییس جمهوری توسط مردم شد.در انتخابات برگذار شده رهبر این حزب رو تایه وو به قدرت رسید. و پس از سال ۱۳۶۷   رفته رفته از میزان اقتدارگرایی حکومت کاسته شد.آزادی مطبوعات به رسمیت شناخته شد. دانشگاه ها امکان بحث و گفتگو ی انتقادی و آزادی را یافتند و امکان سفر به بیرون از کشور فراهم شد.[1]

کره جنوبی رکورد دومین رشد سریع اقتصادی دنیا در چهار دهه اخیر را در اختیار دارد. در این کشور، از سال ۱۹۶۳ و فقط ظرف مدت ۴۰ سال، درآمد سرانه بر حسب قدرت خرید، چیزی نزدیک به ۱۴ برابر افزایش یافت. دست یافتن به نتیجه‌ای مشابه برای بریتانیا بیش از دو قرن (بین اواخر قرن هجدهم تاکنون) و برای آمریکا در حدود 150 سال (از ۱۸۶۰ تاکنون) زمان برد. این پیشرفت قابل توجه که کره جنوبی را در کمتر از نیم‌قرن بدل به کشوری پیشرفته و ثروتمند کرد و برای معجزه رودخانه هان در مجامع بین‌المللی، صفت «ببر آسیا» را به ارمغان آورده، می‌تواند برای بسیاری از کشورهای در حال توسعه و توسعه‌نیافته یک الگوی بسیار مثال‌زدنی باشد.

فرآیند تبدیل یک کشور توسعه نیافته به یک کشور دمکراسی در کره جنوبی از سال ۱۳۴۰ تا سال ۱۳۶۷ به مدت ۲۸ سال به درازا کشید. کشور کره جنوبی بهای سنگینی برای این توسعه و دمکراسی پرداخت کرد. حال پس از گذشت چند دهه کشاکش در جهت تثبیت دموکراسی، کره به یک قدرت برتر اقتصادی و یک نقطه ثبات در دنیا تبدیل شده است.

اما در ایران اوضاع به نوعی دگر بود. توسعه کشور حاصل اقتصادی خوبی داشت ولی مردم با وجود زندگی و رفاه بهتر معترض شدند آن هم نه برای دمکراسی و تمدن بلکه برای برگشت به سنت گذشته. از این جهت انقلاب در ایران با تمام انقلاب های دنیا متفاوت است. همه انقلاب های برای زندگی بهتر بود ولی در ایران انقلاب برای دستیابی به دین گذشته و قوانین دینی اسلامی بود.



[1] فصلنامه دولت پژوهشی سال دوم شماره ۶ تابستان ۱۳۹۵ – ماندانا تیشه یار – بررسی روند توسعه سیاسی دولت در کره جنوبی

ادبیات ایران مشوق فرهنگ کار نیست


تاریخ انتشار۱۶ دی ۱۳۹۱

ندا گنجی: «ابراهیم فیوضات» جزو معدود جامعه‌شناسانی است. که در قلمرو جامعه‌شناسی دریچه‌ای به دنیای اقتصاد گشوده است. در شرایطی که جامعه‌شناسان اغلب به دلیل نگاه کمی‌گرایانه اقتصاد، همواره سعی کرده‌اند از این علم فاصله بگیرند، فیوضات اما سنت‌شکنی می‌کند و حتی به واسطه گرایشاتی که برای مطالعه و تالیف در باب صنعت و کار دارد، کوشیده است دست کم به سهم خویش میان جامعه‌شناسی و اقتصاد آشتی برقرار کند. او البته مطالعاتی نیز درباره جایگاه کار و کوشش در شعر فارسی داشته است. به سراغش رفتیم تا نتایج این تحقیقات را از زبان خود او بشنویم. فیوضات اکنون در آستانه ورود به هشتمین دهه از زندگی خود، برای گذران روزهای سالخوردگی و البته فرار از هیاهوی این روزهای مرکز شهر، گوشه‌ای دنج از پایتخت را برای زندگی انتخاب کرده است. او دلایل مختلفی را در نگرش منفی ایرانیان به مقوله کار دخیل می‌داند که رانت نفت، گسستگی‌های فرهنگی، تسلط ایلات و البته حمله مغول‌ها به ایران جزو این عوامل است.


از کار تعاریف متعددی ارائه شده است اما شاید نخستین تعریفی که از کار در علم اقتصاد مدرن ارائه شده است، تعریف آدام اسمیت باشد که با اهمیت دادن به نیروی کار، قدرت انسانی را به عنوان یکی از منابع ثروت معرفی می‌کند و عامل کار را مهم‌ترین عامل تولید معرفی می‌کند. اگر بخواهیم از منظر جامعه‌شناسی به این موضوع نگاه کنیم، معنای عام از واژه کار به همان تعاریف متعادل و کار یدی محدود می‌شود؟


همان طور که اشاره کردید، کار تعاریف زیادی دارد. اما در عین حال کار وسیله‌ای است برای حیات. اگر بخواهم تعریف مشخصی از آن ارائه کنم، بیشتر کار صنعتی مدنظر است. انقلاب ‌صنعتی که در قرن هجدهم در انگلیس آغاز شد، همه کارگران را زیر یک سقف قرار داد. بنابراین کار صنعتی نیازش این بود که توده کارگران زیر یک سقف جمع شوند. به خصوص به گذشته که نگاه کنیم، در دوران باستان کار وجود داشته است. در قرون وسطی کار به شکل توبه است. توبه نوعی پاداشی است که انسان در مقابل خدمتی که انجام داده است، دریافت می‌کند. بیش از همه اما، سوسیالیست‌ها به کار اهمیت می‌دادند و کار را موهبتی برای انسان می‌نامیدند. از قرن 18 به این سو، کار صنعتی شروع می‌شود و شکل کار نیز تغییر می‌کند. اکنون، کمتر کسی پیدا می‌شود که با مساله کار مشکلی داشته باشد. این نگرش در مورد کار کشاورزی هم وجود دارد. یعنی اگر کشاورزی با اضافه تولید روبه‌رو نمی‌شد شاید کار صنعتی نیز به وجود نمی‌آمد. بنابراین کار کشاورزی هم از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. اما به طور کلی، مفاهیم کار وسیع است و فقط به کار یدی محدود نمی‌شود. یعنی کاری که یک نویسنده انجام می‌دهد هم کار است. اما در گذشته کار یدی ارجح‌ بود.

انقلاب صنعتی پس از وقوع انقلاب ‌صنعتی یا باید انقلاب ‌صنعتی را می‌پذیرفتیم یا به آن پشت می‌کردیم اما نپذیرفتیم و حالا با صنایع خرد سرگرم هستیم. اما اگر صنعتی شدن را می‌پذیرفتیم، دلالی تا این حد در جامعه ما رشد نمی‌کرد

اگر کار را به عنوان اصلی‌ترین رفتار اقتصادی تلقی کنیم، رفتار اقتصادی جوامع چقدر مبتنی بر نگرش‌های فرهنگی بوده است؟


کار در جوامعی مانند کره که روزگاری همگام با ما بودند شاید مفهومی متفاوت نسبت به دیگر کشورها به ویژه جهان سومی دارد. در کره ساعت کار هشت ساعت است و از این هشت ساعت، هفت ساعت کار مفید صورت می‌گیرد در حالی که کار مفید در ایران به نیم ساعت یا ربع ساعت می‌رسد. عده زیادی تحقیق کرده‌اند و در بررسی کار مفید ایرانی‌ها به رقم نیم ساعت رسیده‌اند. اما کشورهایی مانند کره و ژاپن که امروز مهارتی در صنعت و توسعه کسب کرده‌اند، دارای هفت ساعت کار مفید هستند. به همین لحاظ کار مفید در کشور ما بسیار ضعیف برآورد شده است. دلیل عمده آن نیز رانت نفتی است. به این دلیل که اقتصاد از نفت تغذیه می‌شود. البته نمی‌توان تصویر درستی از ایران بدون نفت داشت. یعنی در صورت نبود نفت، ممکن بود مانند کشوری مثل افغانستان یا برعکس آن تبدیل به کشوری مثل ژاپن می‌شدیم. نمی‌توان گفت صد درصد اگر رانت نفتی نبود و نفت و گاز نداشتیم تبدیل به ژاپن می‌شدیم. چه بسا که اکنون ایران نیز مانند افغانستان بود.



می‌توان نیروی پیشران کره‌ای‌ها و ژاپنی‌ها برای پرداختن به کار و فعالیت را در فرهنگ این دو کشور جست و جو کرد؟


یکی از عوامل می‌تواند فرهنگ آنان باشد. این فرهنگ به گونه‌ای است که آنان برای فعالیت ارزش قائلند. به طور کلی فعالیت، خلاقیت و کار مفید هر جامعه‌ای فرهنگ آن جامعه را نشان می‌دهد. ایران کشوری است که دارای قدمت بسیار است. این کشور در معرض تهاجم ایلات بوده است. به ویژه این ایلات بودند که حاکمیت کشور را بر عهده داشتند. به محض آنکه یکی از ایلات اقتدار پیدا می‌کرده بر ایرانیان حکمرانی کرده است. اما دو دوره درخشان در تحولات فکری ایران وجود دارد که یکی از دوره‌ها به دوران باستان باز می‌گردد. دوره‌ای که شهر جندی‌شاپور تاسیس شد و نقش مهمی در تاریخ ما دارد. دوره‌ای هم بعد از اسلام است که این بار نیشابور بستر تحولات فرهنگی ایران می‌شود. این تحول باعث انسجام جامعه شد. اما پس از آن پای مغولان به ایران باز می‌شود. در تهاجم مغول‌ها 800 هزار نفر در نیشابور جان می‌سپارند. حتی دیگر حیوانی هم در این شهر باقی نمی‌ماند. به قول دکتر صدیقی نام دانشمندان، نویسندگان و محققانی که پیش از این حمله به نیشابور رفت و آمد داشتند به هشت کتاب می‌رسید. با این پیشینه به دوران قاجار می‌رسیم که 90 درصد زنان و 90 درصد مردان بی‌سواد هستند. در ضمن ایلی هم زندگی می‌کردند. 30 درصد مردم ایران، ییلاق و قشلاق می‌کردند.



این جابه‌جایی چه تاثیری روی رفتار اقتصادی ایرانی‌ها داشته است؟
تاثیرش این است که یک جا ساکن نبودیم و عدم ثبات مانع از آن شده است که فرهنگی شکل بگیرد. ییلاق و قشلاق کردیم و این تحرک باعث از بین رفتن کشاورزی و فرهنگ شد و البته دستاورد‌های دیگری هم همگام با این داشته‌ها از بین رفت. اما از 200 سال به این سو، نقش غرب در شئون زندگی ایرانی‌ها اعم از سیاست، فرهنگ و اقتصاد بسیار پررنگ شده است. پس از وقوع انقلاب ‌صنعتی یا باید انقلاب ‌صنعتی را می‌پذیرفتیم یا به تحولات صنعتی پشت می‌کردیم اما نپذیرفتیم و حالا با صنایع خرد سرگرم هستیم. اما اگر صنعتی شدن را می‌پذیرفتیم، دلالی تا این حد در جامعه ما رشد نمی‌کرد. یعنی هزاران سال هم به این شیوه زندگی کنیم، صنعتگر نمی‌شویم. البته بازرگانان آینده‌نگر هستند. به همین دلیل است که گام نخست تحولات جهانی با بازرگانی آغاز می‌شود. بازرگانی موتور محرک توسعه است.

با این وصف ضعف فرهنگ کار چه اثری بر توسعه‌یافتگی و پیشرفت جوامع گذاشته است؟
ضعف فرهنگ کار به هر حال یک عامل بازدارنده است. برای مثال چینی‌ها و هندی‌ها با فرهنگ کار آشنا شده‌اند و هر دو کشور صاحب فرهنگی از دوران گذشته هستند. مردم این دو کشور از دو مسیر جداگانه در نهایت به یک نقطه رسیده‌اند. فرهنگ این کشورها نیز تاثیر بسیاری روی توسعه‌یافتگی آنها داشته است و آنها را وادار کرده که از جهان سوم به در بیایند و جزو جهان اول شوند. منتها چین هنوز دارای خصلت‌ها و ویژگی‌های کشور‌های جهان سومی است و البته طول می‌کشد که این ویژگی‌ها تغییر کنند. اما هندی‌ها راه گاندی را پیش می‌گیرند و راه گاندی کاملاً با راهی که کمونیست‌ها در چین طی کردند متفاوت است. به همین لحاظ بزرگ‌ترین دموکراسی را در هند تشکیل می‌دهند. گاندی همواره با یک چرخ نخ‌ریسی در مجامع یا کنفرانس‌ها حاضر می‌شد و سکوت می‌کرد و نخ می‌ریسید. در حال حاضر هم نماد این چرخ روی پرچم این کشور به یادگار مانده است. گفته می‌شود این چرخ مظهر اتحاد در انجام کار روی این پرچم است. امروز هند بیشترین فولاد را تولید می‌کند و البته کشوری است که از حالت جهان سومی درآمده و به یک کشور پیشرفته تبدیل شده است؛ منتها با یک کشور پیشرفته فاصله بسیاری دارد و راه درازی برای تبدیل شدن به یک کشور پیشرفته در پیش دارد. اما من معتقدم در آینده دو کشور هند و چین هستند که حرف اول را می‌زنند و در نگاهی فراخ‌تر این آسیاست که در صنعت و پیشرفت میدان‌دار خواهد بود.

میان این پیشرفت که شما آن را پیش‌بینی می‌کنید و فرهنگ کشورهای آسیایی رابطه‌ای وجود دارد؟
نمی‌تواند رابطه نداشته باشد. به این دلیل من فکر می‌کنم، شکوفایی فرهنگی از دو کشور هند و چین آغاز شده است. به نظر من در آینده این چین و هند هستند که مسائل جهانی را دیکته خواهند کرد. البته دستیابی هند و چین به این جایگاه زمان زیادی می‌برد اما همان طور که پیشتر اشاره کردم، چین و هند از حالت کشورهای جهان سومی درآمده‌اند و یک کشور پیشرفته هستند. این پیشرفت بدون تردید منبعث از فرهنگ کار در این دو کشور است. سیستم اجتماعی در این دو کشور موجب شکوفایی خلاقیت در این دو کشور شده است. آنها البته برای پیوستن به کاروان کشور‌های توسعه‌یافته غربی فرهنگ آنان را هم پذیرفتند.

اگر اجازه دهید می‌خواهم وارد فرهنگ ایران شویم و به طور مشخص به جایگاه کار در ادبیات و شعر فارسی بپردازیم؛ باورها و نگرش‌های فرهنگی ایران تا چه حد روی کار و تلاش و سطح پویایی ایرانی‌ها تاثیر گذاشته است؟
ایرانی‌ها در زمینه تلاش و خلاقیت در مجموع یک سیستم عقب‌مانده داشته‌اند. این سیستم به گونه‌ای بوده است که ایرانی‌ها به تولید توجه نمی‌کردند و به همین لحاظ فکر می‌کردند با حرف زدن، سخنرانی و بحث کردن می‌توانند به جایی برسند. اما کار بستگی به خلاقیت و هدفمندی دارد و اینکه باید برای کسانی که کار می‌کنند، ارزش قائل شد. چه کار فرهنگی، چه کار خلاق و چه کار یدی. اما به دلیل آنکه کسی برای کار ارزش قائل نشده است، نوعی سستی، تنبلی و در مجموع عقب‌ماندگی در زمینه فرهنگ کار در ایران مشاهده می‌شود که عقب‌ماندگی یک کشور جهان سومی را به نمایش می‌گذارد. البته وجود نفت و گاز نیز موجب شکل‌گیری نوعی رانت شده است و این رانت باعث می‌شود مردم هر طور می‌خواهند زندگی کنند و به دنبال پیشرفت نباشند. اما در کشوری مانند کره هشت ساعت کار مفید در آن صورت می‌گیرد

البته تا 100 سال پیش که کسی به وجود منابع نفت و گاز در ایران آگاه نبود. فکر می‌کنید این تنبلی که از گذشته‌های دور با ایرانیان است ناشی از چیست و این نگرش منفی به کار چگونه در میان ایرانی‌ها شکل گرفته است؟
یکی از دلایل این تنبلی نفت و گاز است که باعث شده امروز نیاز به تولید، کار و خلاقیت نداشته باشیم؛ و البته اینکه برای کار نیز ارزش قائل نبوده‌ایم. اما من معتقدم این خصلت در گذشته در میان ایرانیان کمتر مشاهده می‌شده است. یعنی در مقاطعی که ایران مهد تحول علمی و فرهنگی بوده و دوران باستان که شهر جندی‌شاپور را ساسانیان تاسیس کردند. در آن شهر، مدرسه و بیمارستان عظیم و نامدار جندی‌شاپور تاسیس شد که هم مدرسه و مرکز تحصیل طب و فلسفه بود و هم بیمارستان و دارالشفای مریض‌هایی که به آن رجوع می‌کردند و حتی در آن زمان در جندی‌شاپور جراحی مغز نیز صورت می‌گرفت و نیز زمانی که نیشابور پایتخت فرهنگی ایران بود. این دوره، دوران شکوفایی ایران بوده است.

یعنی حمله مغول‌ها باعث شد روحیه و فرهنگ کار در میان ایرانی‌ها کمرنگ شود؟
بله. البته این تنها دلیل نیست. در دوران باستان، قبل از ساسانیان که 500 سال ایران را اداره کردند، اشکانیان روی کار بودند و 420 سال آنها حکومت کردند. اما ساسانیان تلاش‌هایی را که در دوران اشکانیان صورت گرفته بود نادیده گرفتند. این نوع نگرش سبب‌ساز نوعی گسست فرهنگی شد. یک گسست فرهنگی به وجود آمد و از آن تاریخ تاکنون به محدوده این گسست‌ها اضافه شده است. خاصیت این گسست‌ها این است که ما تصور کنیم درگذشته خبری نبوده است. اینکه هر کسی که روی کار می‌آید تصور کند قبل از خودش اقدامی صورت نگرفته است. به این معنا که تمدن، تحولات و همه چیز با خودش شروع شده است. بنابراین آنچه از گذشته به ما به ارث رسیده این است که تلاش‌ها و خلاقیت‌های گذشتگان را نادیده می‌گیریم.

آقای دکتر شاید انعکاس این نگرش منفی به کار در ادبیات ایران نیز دیده شود. به هر حال، ادبیات آیینه تمام‌نمای فعالیت‌ها، دغدغه‌ها و کنش‌های افراد جامعه است این فرضیه وجود دارد که شعر و ادبیات ایرانی میانه خوبی با کسب‌و‌کار ندارد و شعر شاعران بیشتر بازتاب‌دهنده کار‌گریزی و کار‌ستیزی بوده است، شما آن را تایید می‌کنید؟
این نگرش منفی وجود دارد اما نه به طور سیستماتیک. در ایران چهار بزرگوار شعر ایران را اداره می‌کردند. فردوسی اولین شاعری است که زنده‌کننده فرهنگ ایران است. یعنی اگر امروز به زبان عربی صحبت نمی‌کنیم به این دلیل است که شاعری به نام فردوسی داریم. مصر اکنون زبانش عربی شده در حالی که زبان این کشور به این شکل نبوده است. تمدن مصر که دگرگون شد زبانش هم به کلی تغییر کرد. بسیاری از کشورها هستند که تمدن عربی پیدا کرده‌اند و مردم این کشورها به زبان عربی صحبت می‌کنند. ولی ما فردوسی را داشتیم. بزرگ‌ترین شاهکار و بزرگ‌ترین شاعر شناسنامه‌دار ما فردوسی است. سعدی، حافظ و مولوی نیز در جایگاه بزرگان این حوزه قرار می‌گیرند. اما انگلیسی‌ها فقط شکسپیر را داشتند. آثار شکسپیر اکنون به تمام زبان‌ها ترجمه شده است. در حالی که شاهنامه فردوسی به زبان‌های محدودی چاپ شده است. یا مثلاً گوته در آلمان. روسیه هم فقط یک شاعر بزرگ دارد و آن شاعر بزرگ همه‌کاره مردم روسیه است. در حالی که در کشور ما چهار شاعر وجود داردند که در عرصه جهانی نیز نامی بوده‌اند. اما مگر می‌شود از خیام گذشت؟ خیام هم مقام بالایی دارد و هنرمند و عالم بوده است و خستگی که بر او مستولی می‌شده تراوشات‌ ذهنی او نیز آغاز می‌شده است. اما در سال 1320 شخصی به نام «احمد کسروی» حافظ را به عنوان یک نقطه‌ضعف برای کسانی که حافظ را می‌خواندند معرفی کرد و گفت اگر ما حافظ را نداشتیم و عرفان نیز در ایران جایگاهی نداشت، چه بسا در کشور صاحب کار و فعالیت و وضعیت بهتری بودیم. یعنی مخالف خرافات و یا فال حافظ بود. مادر من یک آدم بی‌سوادی بوده است ولی می‌گفت یک شعر حافظ بخوان که فالی بگیرم ببینم این کاری که می‌کنم درست است یا نیست. او به حافظ اعتقاد داشت.

کتاب حافظ در خانه اغلب ایرانی‌ها وجود دارد شاید اگر در اشعارش افراد را به تلاش و عقلانیت دعوت کرده بود، وضعیت ما هم بهتر بود.
شاعر به قلب و احساسش نگاه می‌کند نه به عقلانیت، عقلانیت از علم می‌آید؛ از زمانی که انقلاب ‌صنعتی به وجود آمد. یعنی همه چیز عقلانی می‌شود. در دوران حافظ به بالا نگاه می‌کردند اما اکنون این دیدگاه به وجود آمده است که همه مسائل را باید روی زمین حل کرد و به آسمان پناه نبرد. گفتن این حرف خیلی راحت است. یعنی حافظ بایستی آینده‌نگر باشد تا مسائل عقلانی را درک کند. اما هیچ کدام از شعرا آینده‌نگر نیستند به خصوص خیام که در اشعارش تنها به زمان حال توجه دارد.

نگاه شاعران ما به مقوله کسب‌و‌کار، فعالیت و تلاش چگونه بوده است؟
ببینید در شعرهای فردوسی همه این موارد وجود دارد. سعدی در اشعارش روی مدیریت صحیح هم تاکید دارد و می‌گوید اگر می‌خواهید کاری را ضایع کنید آن را به یک مدیر نا کارآمد بسپارید...

اما این موضوع در آثار شعرای دیگر مانند حافظ کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
در مجموع من فکر می‌کنم شاعران بزرگ ما به کار اهمیت می‌دادند. به کار نویسندگی، به کار خلاق خیلی اهمیت می‌دادند.

به هر حال این دیدگاه وجود دارد که شاعران ایرانی اغلب کار‌گریز بودند. آنها بیش از آنکه مردم و مخاطبان‌شان را به فعالیت دعوت کنند از عشق و نفرت و مسائل دیگر سخن رانده‌اند. آیا این را قبول دارید؟
بله، مثلاً در مورد حافظ و برخی دیگر از شعرا می‌توان این گونه قضاوت کرد. آنها این گونه به مقوله کار نگاه می‌کنند. ببینید مولوی، شمس‌تبریزی را که پیدا کرده گفته است این برای من نمونه است. یعنی شمس‌تبریز برای مولوی نمونه بوده است. حافظ اما می‌گوید: پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت، آفرین بر قلم پاک خطا‌پوشش باد. او خطاهای بسیاری را دید و اغماض کرد. خطاها را دید و نادیده گرفت و گفت که خطا بر قلم صنع نرفته. خب حافظ پیر برایش مهم بوده است، حالا آن پیر کیست؟ نمونه است. خیام هم می‌گوید که لحظه را دریاب.

اغلب شعرای کلاسیک ایرانی در اشعار خود توصیه می‌کنند که انسان‌ها لحظه را باید دریابند، چرا شاعران اینقدر طرفدار دم غنیمت شمردن هستند در حالی ‌که بنای اقتصاد انتظارات آتی است؟
ببینید ادبیات ایران آنقدر شکوفا نبوده که یک عده‌ای بیایند بحث کنند که چرا نگاه شعرا به گذشته بوده و آنان آینده‌نگر نبوده‌اند. خب اگر نقد می‌کردند دیگر راه برای ما باز می‌شد. به هر حال شعرای ما مردان بزرگی بوده‌اند اما هیچ‌گاه بزرگی آنها را نقد نکردیم، شاید به این دلیل که سیستم نقد در کشور ما به گونه‌ای است که اگر به کسی می‌گفتیم تو اشکال داری گویی همه چیزها را تخریب کرده‌ایم. حتی این به دوران ما هم رسیده است. من جزو انجمن جامعه‌شناسی هستم و انجمن راه نقد را بسته است. این باعث شده است که اگر کسی اشکالی دارد نتوانیم به او بگوییم. نقد سازنده است. می‌دانید فرهنگ ما به گونه‌ای شکل گرفته است که فکر می‌کنیم، کسانی را که دیگر میان ما نیستند و چیزهایی را که از بین رفته‌اند، نباید نقد کرد. در کشور‌های توسعه‌یافته دانشمندان را جمع می‌کنند تا برای آنها آینده‌نگری کنند در حالی که ما همواره به گذشته نگاه می‌کنیم و گذشته برای ما مهم شده. بگذارید راحت بگویم مرده‌پرست هستیم. یعنی کسی را که از میان ما رفته حاضر نیستیم در معرض نقد قرار دهیم. محسنات را می‌گوییم؛ اما دیگر حق نقد کردن را نداریم. نقد یکی از مواردی است که باید در ادبیات ایران راه باز می‌کرد؛ یعنی شعرایمان را نقد کنیم. این باعث رشد می‌شد نه تخریب و عقب‌ماندگی.

بنابراین شما هم این نقد را به شعرا وارد می‌دانید که آنان اهل دم را غنیمت شمردن بوده‌اند.
پیش از این هم گفتم، ایرانیان تحت سلطه ایلات بوده‌اند. یعنی هر ایلی که قوی شده است، روی کار آمده و ما را مجذوب خود کرده است. ما اگر دارای چنین صفاتی نبودیم نمی‌توانستیم دوام بیاوریم. یعنی مجبور بودیم که به گذشته تکیه کنیم، مجبور بودیم. برای مثال هنگامی که در خارج از کشور بودم شعر حافظ من را زنده نگه می‌داشت. شعر حافظ این موضوع را برای من یادآوری می‌کرد که موقت آنجا هستم و باید بروم به جایی که ثبات دارد. جایی که بقیه من، فعالیت و خلاقیت من و همه داشته‌های من در آنجا بود. یعنی اگر به فکر حال نبودند از بین می‌رفتند. بنابراین مجبور بودند که به زمان حال خیلی اهمیت بدهند. یعنی آینده را فدا کنند به این شکل که اسمی از آینده نیاورند تا بتوانند زنده باشند و این آینده‌نگری مدنظر ایرانیان نبوده است. اگر این شرایط حکمفرما نبود ما می‌توانستیم بهتر فکر کنیم. یعنی اگر این نبود و ما می‌توانستیم نقد گذشته را کنیم، نقد شاعران‌مان را کنیم، نقد ادبیات‌مان را کنیم ادبیات‌مان اینقدر مهجور نمی‌ماند.

این فرضیه وجود دارد که شعر و ادبیات ایرانی میانه خوبی با کسب‌و‌کار ندارد و شعر شاعران بیشتر بازتاب‌دهنده کارگریزی و کار‌ستیزی بوده است شما آن را تایید می‌کنید؟ دلیل این کارگریزی چیست؟
بله، برای اینکه اشعار یا آثار شعرا نقد نشده است؛ یعنی اگر اشعار سعدی نقد می‌شد، تصویر بهتری از دغدغه‌های روزگار خود ارائه می‌کرد. کسانی مانند فروغی بهترین کتاب‌ها را در مورد سعدی نوشته است. اما نقد نکرده. اگر نقد می‌کرد امروز پشت سرش یک عده‌ای نقاد پیدا می‌شدند که آینده را بهتر بتوانند ترسیم کنند. در عین حالی که گذشته را نقد می‌کردند آینده را هم پیش‌بینی و نقد می‌کردند. این میراث غلط یعنی گسستگی از دوران گذشته باعث شده است که ما نقد نکنیم و هر آنچه را که پیش‌آمده بپذیریم. برای مثال اگر کسی فوت کرده است و من برخی ویژگی‌های او را به نقد کشیده‌ام، عده‌ای که به او توجه داشتند ناراحت می‌شدند.

نگرش خنثی رویکرد فرهنگی و ادبیات ایران نسبت به کار یک نگرش خنثی بوده و خیلی مشوق نبوده است. ما بایستی برای کار و تلاش ارزش قائل می‌شدیم اگر ارزش قائل می‌شدیم، وضع‌مان این طور نبود

البته اینکه شاعران در معرض نقد قرار نگرفته‌اند می‌تواند دلیل قانع‌کننده‌ای برای پاسخ به این پرسش‌ها باشد اما می‌دانیم که دست کم بخشی از شعرا به رانت دربار وابسته بوده‌اند یعنی در ازای اشعاری که در وصف پادشاهان می‌سرودند پاداش‌هایی را دریافت می‌کردند، شاعرانی از این دست چگونه می‌توانستند دیگران را به کار و تلاش تشویق کنند؟


این کم‌لطفی است که راجع به شاعران این گونه قضاوت کنیم. ببینید سعدی شاعر بنام ایرانی در اشعار خود از کار و تلاش به کرات سخن گفته است. او چندین سال دور از کشور بوده است یا اگر حافظ کارگریز بود تا این حد تمرکزش را روی اشعار خود معطوف نمی‌کرد تا بهترین نمونه از اشعار را بسراید. اینها مداح نبوده‌اند. یعنی این گونه نبوده است که پولی بگیرند و شعری در مدح کسی بگویند. آنها کارمند بوده‌اند؛ کار کرده‌اند و شعر گفته‌اند. اما حافظ در عین حال حواسش جمع بوده است که سرش را بر باد ندهد.

اما از اشعار و آثاری که شعرا برجای گذاشته‌اند این گونه برداشت می‌شود که از کار و تلاش گریزان بوده‌اند البته مولوی، سعدی، فردوسی و رودکی را می‌توان از این قاعده مستثنی دانست.
ببینید ما شناسنامه‌مان به فردوسی ارتباط دارد یعنی اگر فردوسی نبود، معلوم نبود به چه زبانی سخن می‌گفتیم. وجود ما، فکر ما و خلاقیت ما به فردوسی ارتباط دارد. این را فروغی می‌گوید، می‌گوید یکی از بزرگ‌ترین انسان‌ها در طول تاریخ ایران فردوسی بوده است. او نام فردوسی را در کنار نام کوروش، داریوش و زرتشت قرار می‌دهد.



انتقاد دیگری که به این آثار وارد است این است که کسب‌و‌کار و حرفه‌ها در شعر شعرای ایرانی انعکاسی ندارد.
درست است حرفه‌ها در اشعار انعکاسی ندارد اما دوران بعد از مغول، دورانی تاریک را در ادبیات ایران رقم زد. یعنی آدم‌ها در این دوران بیشتر به عشق، علاقه و احساسات امیدوارند و دوران بعد از مغول دورانی بوده که بسیاری از این مسائل را نشان می‌دهد. ضمن اینکه، کسب‌و‌کار امروز در ارتباط با علم معنا پیدا می‌کند. حرفه‌های شغلی پس از انقلاب ‌صنعتی است که رشد پیدا کرده است و به وسیله‌ای برای پیشرفت کشور از حالتی به حالت دیگر تبدیل می‌شود؛ به این معنا که از عقب‌ماندگی‌های گذشته خارج شویم. حالا من یک سوال از شما دارم، آمریکا که مظهر تلاش و صنعت و علم است چه شاعری داشته است؟ شعرایش چه کسانی بوده‌اند؟



آمریکا که قدمت ایران را ندارد...


بله، خب آمریکا قدمت ایران را ندارد. از آن سو، گسیختگی فرهنگی، آن گونه که در جامعه ایران دیده می‌شود در آمریکا وجود ندارد. آنها همواره به آینده نگاه کرده‌اند و به گذشته هیچ توجهی ندارند. جالب است بدانید آنها خیام را دوست دارند که می‌گوید در زندگی لحظه را باید دریابیم.



علاوه بر خیام چه شعرای دیگری بیشتر از غنیمت شمردن زمان حال سخن گفته‌اند؟
خود حافظ هم همین‌طور است. بیشتر می‌شود گفت خیلی به زمان حال توجه دارد. البته نمی‌دانم چقدر این آگاهی و تسلط را بر ادبیات ایران دارم؛ اما حافظ یکی از ستون‌های بزرگ ادبی ماست. یکی از ستون‌ها و تلاشگرانی است که خلاقیت زیاد دارد. او صد سال پس از یورش مغول‌ها ظهور می‌کند و فارس روی خوشی به او نشان داده است. شاید به این دلیل که فارس از حمله مغول‌ها در امان ماند.

می‌خواهم کمی صریح‌تر این پرسش را مطرح کنم. شعرایی که مدام از می و مستی دم می‌زنند چطور می‌توانند مخاطبان‌شان را به تلاش تشویق کنند؟


ببینید از می صحبت می‌کرده‌اند و در عین حال علیه ظلم و ستمگری نیز تلاش‌های بسیاری داشته‌اند. حافظ این موضوع را در اشعارش تلقین می‌کند که افراد خود را ناچیز قلمداد نکنند و دنبال بزرگواری خودشان باشند.

آیا تحقیقی صورت گرفته است که نشان دهد کدام یک از شعرا بیش از سایرین برای کار و کارآفرینی اهمیت قائل شده‌اند؟


کار و کارآفرینی مربوط می‌شود به زمان حال؛ یعنی بعد از انقلاب اکتبر. فکر می‌کنم خانم پروین اعتصامی بیش از همه به این موضوع پرداخته است. او بیشتر از همه متاثر از محیطی بوده است که در آن به وجود آمده. خلاقیت، کار و تلاش در انقلاب اکتبر خلاصه شده است. البته انقلاب اکتبر هم نمی‌تواند کارآفرین باشد. چرا که در دهه 90 میلادی با روسیه‌ای مواجه می‌شویم که افول کرد. آنها سعی می‌کردند از واقعیت دور شوند در حالی که شعر‌های گذشته ما واقعیت را بیشتر از هر چیزی منعکس می‌کردند.

این فضای تاریک در آثار شعرا انعکاس داشته است؟


بله، در اشعار حافظ و در شعر خیام به همین دلیل است که می‌گوید لحظه را دریاب. شاعری مثل خیام فکر می‌کند که باید لحظه را غنیمت بدانیم و دنبال واقعیت نباشیم. واقعیت همین است. همین است که امروز با آن مواجه هستیم.


بنابراین به آن نگرش منفی به کار و تلاش هم می‌رسیم؟ نگرشی که شاید از ناامیدی و یأس در آن دوران نشات می‌گرفته است.


خیلی برایم سخت است که این فرضیه را تایید کنم؛ یعنی بگویم که واقعاً نگرش منفی در شعر و ادبیات ما وجود دارد. چرا که ادبیات ما متعلق به هزار سال پیش است که نقد هم نشده است حالا اگر امروز این فرضیه را بپذیریم به این معناست که روی ادبیات و شعر را قلم بکشیم و بگوییم این اشعار فاقد روحیه کار و تلاش است. یا فاقد خلاقیت. من فکر می‌کنم به دلیل آنکه هر ایلی که سرکار آمده ما را خلع سلاح می‌کرده و ممکن بوده که سرمان را هم ببرد لحظه برایمان خیلی مهم بوده؛ لحظه یعنی واقعیت بوده و به همان لحاظ واقعیت یعنی لحظه.


یعنی آینده اهمیتی نداشته است؟


اصلاً اهمیت نمی‌دادیم؛ برای اینکه نمی‌دانستیم آینده چه می‌شود.

فرهنگ کار در ادبیات مشروطه چه جایگاهی دارد؟


بعد از مشروطه یک عده‌ای به وجود آمدند که سریع وابسته شدند یعنی همان راهی را رفتند که گروهی از کلاسیک‌ها رفتند. البته به مراتب بدتر. کلاسیک‌ها راه خودشان را رفتند اما شعرای پس از مشروطه، طرفدار روسیه شدند و فکر کردند قبله در آنجاست. از خود بی‌خود شدند و نتوانستند راه بکری را انتخاب کنند. البته حزب توده هم مقصر بود. حزب توده که حزب برجسته آن زمان بوده است عده‌ای را وابسته روس‌ها کرد که قرار نبود این‌گونه شود. یعنی وقتی ما در اپوزیسیون قرار می‌گیریم قرار نیست که وابسته کشور‌های دیگری شویم. یعنی سخنگوی آنها شویم. در این میان یک عده از شعرا سخنگوی آنها شدند و یک عده از شاعرها مستقل ماندند و خیلی تلاش کردند که مستقل بمانند. من با اینکه احترام برایشان قائل هستم اما برای من جالب است که آنها خودشان را در‌نیافتند. شاملو و فروغ فرخزاد سعی کردند، مستقل بمانند. شاملو نقدی به فردوسی وارد دانست که عده‌ای به او بدبین شدند که چرا شاملو به فردوسی این حرف را زده است؟


آقای دکتر در نهایت، باورها و نگرش‌های فرهنگی در ایران نسبت به مقوله کار و تلاش چه رویکردی داشته است؟ خنثی بوده یا تشویق کرده است؟


به نظر من رویکرد فرهنگی و ادبیات ایران نسبت به کار یک نگرش خنثی بوده و خیلی مشوق نبوده است. ما بایستی برای کار و تلاش ارزش قائل می‌شدیم اگر ارزش قائل می‌شدیم، وضع‌مان این طور نبود. حاکمان نیز البته برای کار ارزش قائل نبوده‌اند. حتی برای نوشتن و برای کسانی که نویسنده هستند. کارگری که دیگر هیچ. به همین لحاظ ما آدم‌هایی مثل لئوناردو داوینچی نداریم. لئوناردو داوینچی تمام تصاویری که می‌کشد مال زمان خودش نبوده است تمام این تصاویر، متعلق به زمان آینده است و آن را پیش‌بینی می‌کرده است

ایران در تعطیلات و خواب طولانی تاریخی - بخش دوم

دیگران برای رهایی از عقب ماندگی چه کرده اند

یک کشور نمونه عقب ماندگی

شاید برای رد این دلایل روشنفکران، غربی و خودی، بهتر است از یک کشور نمونه در عقب ماندگی یا به عقب رانده شده در همین سده بیستم نگاه کنیم، که بسیاری از این عوامل بالا را که پیشران توسعه شمرده می شود، با هم دارد، اما قبلا توسعه یافته بود، و حالا در مانده شده است. چرا؟

کشوری پر باران، حاصل خیز و بسیار غنی، چه از جهت منابع رو زمینی و چه ار لحاظ معادن زیرزمینی، چون آرژانتین، با سرزمینی به وسعت و بزرگی هندوستان، اما جمعیت اندک ۳۷ میلیونی، که به شکرانه! ۹۷ درصد آنان اروپایی تبارند. و سطح زندگی آن ها تا ۸۰ سال پیش، با آمریکای شمالی برابری می کرد و بعد از جنگ جهانی دوم از هر نظر از ایتالیا بالا تر بود. چرا و چگونه در مدتی کوتاه از یک کشور ثروتمند به کشوری فقیر تبدیل شد، به طوری که ۶۰ درصد مردم آن زیر خط فقر رفتند و میزان بیکاری آن به ۳۰ در صد رسیده است؟؟.

و یا پرتقال کشوری اروپائی که پرچم دار تسخیر کشورهای آمریکای لاتین بود، دریاداری آن در جهان، حرف اول و حدود مستعمراتش روزگاری با انگلستان برابری می کرد، امروزه از کشورهای عقب مانده اروپائی است؟‌ این کشور هم آب فراوان و جمعیت کم و نژادش اروپائی است. چرا عقب ماند و یا دیگر کشورهای اروپای شرقی که آن چه خوبان دارند همه را یکجا دارند، عقب ماندند؟

البته آنچه مهم است و باید به آن توجه کرد تقسیم جهان معاصر به کشورهای صنعتی و توسعه نیافته حاصل هوس طبیعت ، توزیع نا برابر منابع طبیعی و تراکم جمعیت بالا و یا نژاد و امثال آن نبوده  و نیست  اما از سوی دیگر پاره ای از عوامل محدود کننده فوق مانند کمبود سرمایه ، کمبود نیروی انسانی متخصص و ماهر بیشتر آثار و علائم توسعه نیافتگی اند و نه عامل عقب ماندگی.

امروزه ثابت شده است که در پیشرفت ، علم  و تکنولوژی اگر نگوییم بیشتر اما به همان اندازه منابع طبیعی، در توسعه، اهمیت دارند زیرا تکنولوژی پیش رفته می تواند خود به تنهائی ایجاد مزیت نسبی برای کشورها کند.  به طور مثال ژاپن ، کره ، سنگاپور که فاقد منابع طبیعی کافی می باشند توانسته اند از نظر صنعتی به دستاوردهای مهمی نائل شوند. درحالی که کشور هائی مانند آرژانتین و ایران با وجود منابع غنی و سرشار طبیعی جزو کشور هائی در حال توسعه اند . از این رو تقسیم جهان معاصر به کشورهای توسعه یافته ، در حال توسعه و عقب مانده یا هر عنوان دیگری که به کاربریم حاصل هوس طبیعت نبوده است. آیا روزگار آن نرسیده است که اندیشمندان ما زاویه دید خود را از مباحث بی حاصل نظری به دیدگاهی جهان بینی واقعی سوق دهند؟ و به جای قبر شکافی تاریخی و فرهنگی به جستجوی عمل و عمل کنندگان توسعه کشور ها باشند؟ یا کشور چین که پر جمعیت ترین سرزمین جهان است و تا دو – سه دهه پیش هر سال میلیون ها، نفر از مردم آن از گرسنگی می مردند، حالا توسعه و صنعتش، ترس بر اندام کشورهای توسعه یافته انداخته است؟

پس علت عقب ماندگی چیست؟و راه برون رفت آن کدام است؟

برای یافتن پاسخ درست به این سوال به چگونگی توسعه کشورهای آسیایی که دور و بر ما هستند، می رویم. و می دانیم که آنها  هم مستعمره بوده اند و هم تحت حکومت های استبدادی قرار داشتند. و به علاوه از نظر منابع طبیعی نیز در فقر مطلق بودند و هستند ، هم چنین سفید پوست اروپایی مانند هم نیستند. یعنی همه موانع که در بالا بر شمردیم در این کشورها وجود دارند. اما آن ها عقب مانده نیستند. چرا؟. آن ها برای رهایی از عقب ماندگی چه کار کردند ؟ و چگونه به تمام این مشکلات چیره گشتند و پیروز شدند ؟. با نگاهی به این کشورها، شاید پاسخی به این روشنفکرانی که راه خطا را توصیه بر ما، می کنند، داده باشیم و شاید ما هم بتوانیم پاسخی برای  رهائی از عقب ماندگی پیدا کنیم.

توسعه ژاپن

ژاپن در سال ۱۹۵۰ سرمایه (ارزش ویژه ) منفی داشت. ژاپن در گذشته نیز مانند عصر حاضر ، ار نظر منابع طبیعی مانند نفت ، ذغال سنگ ، آهن ، مس ،منگنز و حتی چوب نیز فقیر بوده و هست. زمین های مستعد کشاورزی ژاپن تنها شانزده در صد وسعت آن است. و در جنگ جهانی دوم تقریبا به نابودی کشیده شد و پس از آن هم محصولات تولیدی این کشور در جهان، به بنجلی معروف بودند. قیمت محصولات ژاپنی بسیار ارزان  و نا مناسب بود. ولی این کشور برای تامین غذا و ماشین آلات مورد نیاز خود مجبور به صدور کالا بود، چون منبع درآمد دیگری نداشت و ندارد. قضیه صادرات برای آنها جنبه حیاتی داشت. ولی با قیمت های ارزان برای همیشه نمی شود صادرات را ادامه داد . ژاپن باید راهی مطمئن و دائمی برای این مشکل ملی پیدا می کرد. در همین دوره  برخی از صنایع ژاپن کالاهایی برای ارتش اشغال گر آمریکا تولید می کردند که از  نظر کیفیت و تکنیک تولید انبوه در سطح بسیار پایینی قرار داشتند.  فرمانده نظامی آمریکائی(ژنرال مک آر تور) که فرمان روای ژاپن شکست خورده بود، برای  بالا بردن کیفیت محصولات تولیدی ژاپن که مورد استفاده آمریکائیان بود، از کارشناسان و مدیران آمریکائی برای آموزش مهندسان و مدیران ژاپنی دعوت کرد که به سفر به ژاپن کنند. و تعدادی از آنها برای این کار به ژاپن رهسپار شدند . و آموزش هائی را در بخش مخابرات که مشکل اصلی ارتش بود، پایه ریزی کردند. باید توجه کنیم که آمریکائیان برای دلسوزی و کمک به ژاپن این کار را نکردند. آن ها ژاپن را تخریب کرده بودند، و آن چه هم در کارخانجات آن باقی مانده بود، پیاده کرده و به عنوان غناییم جنگی به آمریکا برده بودند.  آن ها این اقدام را برای رفع مشکلات خودشان انجام دادند. ارتش آمریکا برای اداره و کنترل ژاپن نیاز به وسیله مخابراتی کار آمدی داشت و به همین دلیل در صدد رفع مشکلات آن بر آمد. و هیچ اقدامی در مورد سایر صنایع و رشته های تولیدی آن کشور صورت نداد. و کارشناسان اعزامی به ژاپن که همه  از شرکت بل بودند که در مخابرات فعالیت داشت،  انتخاب شده بودند. بنا به گفته معروف عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.

 اما این مدیران و دلسوزان و نیروی جوان و تحصیل کرده ژاپن بود، که از این فرصت نهایت استفاده را کرد. آن ها  تمایل نداشتند که دوباره ژاپن را به دوره گذشته خود وداشتن یک کشاورزی سنتی با درآمد اندک باز گردد. بنا بر این، از این آموزش ها استقبال فراوانی کردند و با وسواس و علاقه فراوان در این آموزش ها شرکت کردند و آن ها را فرا گرفتند. و سپس خود آنان به آموزش سایر مهندسین ژاپنی پرداختند و آن را طی یک بسیج همگانی، در سطح ملی گسترش دادند. آن ها منافع ملی خود را درک کردند و به جای تنگ نظری های مرسوم در اندیشمندان کشورهای جهان سوم، با یاد گیری خود به آموزش دیگران پرداختند و راه را به سوی توسعه دانش های جدید گشودند.

آموزش و  توصیه‌های‌ بزرگانی‌ همچون‌ دکتر دمینگ‌ که از کارشناسان شرکت مخابراتی بل بود، برای بازسازی و آینده سازی این کشور، بسیار موثر واقع‌ شد . مهندسان و مدیران ژاپنی، بزودی در یافتند که راه نجات در تولید و فروش محصولات به قیمت ارزان به همراه ضایعات فراوان نیست. بلکه تولیدی با کیفیت بالا راه حل مسئله است، که سبب افزایس بهره وری و کاهش قیمت تمام شده می شود. برای بالا بردن کیفیت باید معایب را دریافت و آن ها را به کمک روش های علمی رفع کرد. مدیران ژاپنی نسخه پیچیده شده را با احترام فراوان و تلاش مستمر به کار گرفتند.

از سال ۱۹۵۰ آموزش در کلیه سطوح مدیران اعم از دولتی و خصوصی در زمینه های تولیدی و خدماتی از مدیریت ارشد تا پایین ترین رده سازمانی برای کلیه واحدها و برای یکایک افراد اجرا گردید. و این آموزش ها به صورت سرتاسری در همه ژاپن و در همه موسسات سازمان دهی و اجرا شد.  و نتایج آن به سرعت آشکار شد. این تلاش و کوشش مدیران و صنعت گران ژاپنی  در اجرای شیوه های نو به زودی به نتیجه رسید و چهره ژاپن را دگرگون کرد. به فاصله کمتر از دو دهه ژاپن تبدیل به یک کشور صنعتی شد و سدهای شکست ناپذیری را از سر راه برداشت. ژاپنی ها به تفکر علمی و رهیابی علمی دست یافتند و معجزه صورت گرفت.

دکتر دمینگ مدیر و نظریه پرداز آمریکایی، در ژاپن موفق شد، که نظریات و ایده های مدیریتی خود را طرح و آموزش دهد و مدیران و مهندسان ژاپنی آن ها را به کار بردند. نظریات وی از صورت تئوری خارج و شکل حقیقی به خود گرفت. ژاپن نیز موفق شد که با به کار گیری این روش ها و اصول بر مشکلات متعدد و مرگ بار خود غلبه یابد.  و آن چه که مدیران و مهندسین ژاپنی فرا گرفتن را می توان در یک جمله  خلاصه کرد" حل مشکلات و اجرای برنامه ها، از طریق تفکر و روش های علمی با کمک و همکاری همگان". این فلسفه چراغ راهنمای ژاپنیان شد و هست.

پیشرفت صنایع و افزایش میزان بهره وری تولیدات صنعتی کشور ژاپن در دهه های ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ مورد توجه تمام جهانیان قرار گرفت. در سالهای نه چندان دور ، بیشتر کشورها از جمله در آمریکا و اروپا ، علل موفقیت ژاپن را در بازارهای بین اللملی ، ارزان بودن بیش از حد دستمزد کارگران می دانستند همچنان که در حال حاضر در مورد چین هم چنین برداشتی رایج شده است!. و بهمین جهت ، توجه چندانی به علل اصلی و اساسی موفقیت این کشور نداشتند. آمار رسمی و تردید ناپذیر نشان می داد که رشد بهره وری صنایع ژاپن ، از سال ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۸  بیش از چهار برابر شده است ، حال آن که در همین دوره رشد بهره وری در آمریکا ، انگلیس و آلمان کمتر از نصف این مقدار بوده است.

بهر ه وری صنایع ژاپن در رشته هائی مانند اتومبیل ، لوازم خانگی ، ماشین سازی و فولاد از آمریکا پیشی گرفته بود.مدیران صنایع آمریکا تا مدت ها، به رونق و توسعه صادرات ژاپن و رقابت آن در بازار بین     المللی حساسیتی نشان نمی دادند ، و چون هز گز فکر نمی کردند  که ممکن است روزی  ژاپن جای آنها را در بازار جهانی بگیرد . آنها ژاپن را قابل نمی دانستند و اهمیتی به آن نمی دادند.   اما به تدریج صنایع آمریکا تک تک سنگر های صادراتی خود را به نفع ژاپنی ها رها نمودند و آنرا به ژاپن که رقیبی تازه نفس و با تجربه ای تازه بود واگذار کردند . بازار از دست رفت. سود شرکتهای آمریکائی از سالهای ۱۹۷۰ شروع  به سقوط کرد، بسیاری از شرکتهای آمریکائی به جای تلاش برای تولید محصول بهتر، برای حفظ موقعیت خود به سود های دفتری و کاغذی متوسل شدند. متخصصان مالی و حقوقی در موسسات جای مدیران صنعتی و تجارتی را اشغال کردند. سود ها کاهش پیدا کرد و رکود سالهای ۸۰ شروع ، و زنگهای خطر برای صنایع آمریکا به صدا در آمدند. موسسات دانشگاهی نیز خود را با نیازهای عمومی و روز جامعه ناسالم تولیدی مطابقت دادند و شروع به تربیت متخصصان مالی و حسابداران نوآور نمودند و نتیجه و حاصل این کار سقوط و زوال بیشتر صنعت آمریکا شد. آقای رینولدز  از مدیران و صاحب نظران مدیریت آمریکا در مجله استاندارد زیشن در آوریل ۱۹۷۸ در این مورد چنین می نویسد: " دلایل بسیاری برای این که چرا کیفیت و کمیت صنعت آمریکا پیشرفت نکرده است وجود دارد، به تعدادی از این عوامل اشاره می شود: یکی نظام آموزشی است که حاصلی جز نادانی ندارد و تاکید دارد که به دانش جویان دوره فوق لیسانس که در س مدیریت می خوانند به جای اینکه راه و روش اداره کردن موسسات را آموزش دهند چگونگی تصاحب و اشغال آنها را تعلیم می دهند. از دیگر عوامل هدفهای کوتاه مدت است مانند شیوه پرداخت پاداش بر اساس سود سالیانه، که باعث می شود در صورت عدم موفقیت، مدیران به دنبال شغل دیگری باشند. همچنین روش پیدا کردن کارگر ارزانتر، بدون توجه به این حقیقت که هزینه کارگر ، رقم بسیار ناچیزی در هزینه های تولید است. و نهایتا شیوه مدیریت در شرکتهای آمریکائی است که روش هر کس به فکر خویش است.و ....در یک چنین شرایطی که صنایع ژاپن مراتب توسعه و پیشرفت را طی میکرد صنعت آمریکا دچار افت شدید  بهره وری و نوآوری بود".

در سال ۱۹۸۰  دیگر آمریکا یکه تاز میدان تولیدات و شماره یک در بازار دنیا نبود.صنایع ذوب آهن، کشتیرانی ، چرخ خیاطی ،لوازم خانگی ، برقی و مخابراتی و کفش و ... به دیگران واگذار شده بود.

 در حال حاضریکی از پیشرفته ترین کشورهای جهان ژاپن است. ژاپنی که پس از جنگ به ویرانه ای تبدیل شده بود، بدون در اختیار داشتن منابع معدنی از جمله نفت با تولید بهینه کالا در سطح بسیار ممتاز توانست در یکی دو دهه بعد از سالهای ۱۹۴۵ به یکی از بزرگترین صادر کنندگان فرآورده های نفتی و کالاهای گوناگونی تبدیل شود که در نوع خود زبانزد خاص و عام شده است.

 دکتر دمینگ حاصل تلاشهای خود را در ژاپن بعد ها به صورت کتابی تدوین کرد به نام خروج از بحران. آموزش های وی را مدیران ژاپنی به خوبی دریافتند و آن را به دقت و ظرافت در کشور پیاده کردند و از بحران ویرانی، مرگ و نیستی رهائی یافتند. دمینگ ،  برای رهائی مدیریت آمریکا از بحرانی که در سالهای ۱۹۷۰ دامن گیر آن شده بود، همین نسخه را نوشت. اما  مدتی به درازا کشید تا مدیران آمریکائی متوجه اهمیت نظریات وی شدند. اما باز هم می توان گفت که، رهائی صنایع آمریکا در سال های ۱۹۸۰ و پس از آن مدیون رهنمودهای وی است. نظریات این اندیشمند به نام ۱۴ اصل دمینگ در جهان شهرت دارد[1].

اجرای‌ صحیح‌ و به‌ موقع‌ ۱۴ اصل‌ مدیریتی‌ دکتر دمینگ‌ سبب‌ ایجاد مدیریتی‌ نوین‌ و کارساز در ژاپن‌ شد و این‌ کشور توانست در کمتر از ۵ سال‌ متحول‌ گردد و آن‌ چنان‌ رشد فزاینده‌ای‌ را طی‌ کند که‌ در سال‌ ۱۹۸۰ فیلمی‌ از شبکه‌CNN آمریکا پخش‌ شد، تحت‌ عنوان‌ «اگر ژاپن‌ می‌تواند پس‌ چرا ما نتوانیم». در این‌ فیلم‌ مستند یکی‌ از عوامل‌ اساسی‌ پیشرفت‌ و توسعه‌ ژاپن، اجرای‌ ۱۴ اصل‌ مدیریتی‌ دکتر دمینگ‌ معرفی‌ شده‌ بود. از این‌ سال‌ به‌ بعد، آمریکائی ها هم‌ که قبلا"‌ به‌ عناوین‌ مختلف‌ از توصیه‌های‌ این‌ اندیشمند بزرگ‌ آمریکایی‌ استفاده‌ نکرده‌ بودند، به خود آمدند و ادامه‌ پیشرفت‌ و توسعه‌ خود را درعمل‌ کردن‌ به‌ توصیه‌های‌ دکتر دمینگ‌ دانستند و از سال‌ ۱۹۸۰ این‌ اصول‌ در آمریکا و سایر کشورهای‌ جهان‌ نیز مورداستفاده‌ قرار گرفت .پیام آقای دمینگ در کتاب معروف خود، خروج از بحران به مدیران آمریکائی چنین بود:

"برای خوشبختی و نیک فرجامی (یک ملت) ضرورت ندارد که منابع طبیعی به حد وفور وجود داشته باشد. سرمایه اصلی هر ملت بیشتر به مردم‌، مدیریت و دولت آن بستگی دارد، تا منابع طبیعی آن. مسئله این جا ست که مدیریت خوب را، در کجا می توان یافت؟ اشتباه خواهد بود که مدیریت آمریکائی را به یک کشور دوست صادر کنیم."[2]

دولت ژاپن و مدیران آن در سطوح مختلف این پیام مدیریت نوین را به خوبی دریافتند و جامه زیبائی بر تن آن کردند و آن را به نام مدیریت کیفیت جامع ؛کایزن، گروه های کنترل کیفیت و ... با روش های علمی و عملی در هم آمیخته و در تمام سازمانهای خود به اجرا گذاشتند و توسط همین شیوه است که کشوری آباد، توسعه یافته بنا نهادند و  برای دستیابی به جایگاه و رتبه، کشور اول جهان در حرکت هستند.

 

نجات کشورکره جنوبی

در میان کشورهای شرق آسیا، شاید کره جنوبی را از جهات اقتصادی بتوان منحصر به فرد وحتی پیشتاز به شمار آورد: این کشور در فاصله سال‌های ۱۹۱۰ تا ۱۹۴۵ تحت سلطه ژاپن بود. در سال ۱۹۴۸ بنیان جمهوری کره جنوبی نهاده شد. در پانزدهم اوت این سال کره‌جنوبی تشکیل شد و سینگمان ری به عنوان اولین رئیس جمهور آن انتخاب شد، و دوازده سال بر سر کار بود و  تا سال ۱۹۶۰ حکومت کرد. در ۲۵ ژوئن سال ۱۹۵۰ به دنبال چند ماه تشنج، سرانجام نیروهای کره شمالی به کره جنوبی حمله‌ور شدند.  در بیست و هفتم ژوئن همان سال شورای امنیت سازمان ملل اعلام کرد که سپاهیان تعدادی از کشور های عضو برای مقابله با قوای کره شمالی به منطقه خواهند شتافت. جنگ شدت گرفت و قوای کره شمالی عقب رانده شد. مذاکرات ترک مخاصمه ازسال ۱۹۵۱ آغازشد، اما به علت اختلافات و مشکلات فراوان تا ژوئیه ۱۹۵۳ نیزادامه یافت. کره در جنگ به نابودی کشیده شد  و خسارات فراوانی دید مزارع آن تخریب و موسسات صنعتی آن ویران و تاسیسات زیر بنایی آن از بین رفتند. در انتخابات مارس ۱۹۶۰، (ری) برای چهارمین بار به ریاست جمهوری انتخاب شد ولی در مقابل تظاهرات دانشجویان و شورش مردم استعفاء داد. در سال ۱۹۶۱ گروهی از نظامیان تحت رهبری ژنرال پارک چونگ هی قدرت را دردست گرفتند. حکومت ژنرال چونگ هی ۱۸ سال به طول انجامید. مناسبات سیاسی عادی بین ژاپن و کره جنوبی با عقد پیمانی درسال ۱۹۶۵ برقرارشد. درسال ۱۹۷۹، پارک چونگ هی بوسیله رئیس سازمان امنیت کشور ترور شد و پس از تشنجات فراوانی سرانجام قدرت به دست ژنرال چون دوهوان رسید. در حال حاضر رئیس جمهور این کشور «لی میونگ باک» است و نخست وزیر آن « رو موو هیوان». رئیس جمهور آن، لی میونگ باک از مدیران موفق کره جنوبی و مدیر اسبق شرکت هیوندای است که به خاطر اراده و پشتکارش در به انجام رساندن کارها لقب بولدوزر گرفته بود وی با وجود تمامی مخالفت‌ها و اتهامات، در انتخابات ریاست جمهوری کره جنوبی پیروز شد.

از دهه ۶۰ میلادی(چهل شمسی) کره جنوبی( تحت مدیریت نظامیان ) رشد اقتصادی را تجربه کرد و در حال حاضر یکی از کشورهای پیشرفته از نظر اقتصادی در قاره آسیاست. کارخانه‌های فراوان تولید ماشین و تجهیزات الکترونیکی چرخ‌های اقتصاد این کشور را به چرخش واداشته‌اند. این کشور با جمعیتی بیش از ۴۸ میلیون نفر و سرزمینی بسیار کوچک، با منابعی بسیار محدود، پس از مدت کوتاهی پس از جنگ، کره اصلاحات خود را آغاز کرد. این راه با سرعت و جدیت تمام دنبال شد به طوری که پس از دو دهه رشد شتابان آن زبانزد کشورهای دیگر شد و یک دهه بعد محصولات صنعتی آن از کیفیت مناسب برای حضور در بازارهای بین المللی و رقابت با بزرگان صنعتی برخوردار شدند. تولید ناخالص سرانة داخلی کشور در سال ۱۹۵۰ حدود ۵۰ دلار و در سال  ۱۹۶۳ نزدیک به یکصد دلار بود که در سال۱۹۹۵آن را به ۱۰ هزار دلار می‌ر‌سانند و طی ۱۰ سال اخیر مجدداً آن را به ۵/۲ برابر می‌رسانند یعنی الآن برای سال گذشته(۲۰۰۷) GDP سرانه نزدیک به ۲۵ هزار دلار بوده است. صنعت نزدیک به ۴۰ درصد، خدمات ۵۷ درصد، نرخ تورم ، این کشور در سال ۲۰۰۷ در حد ۵/۲ درصد بود،. جمعیت زیر خط فقر هم آن تنها ۲ درصد است که در رده بهترین های جهان می باشد. توزیع جمعیت شاغل در بخش کشاورزی ۵/۷ درصد،‌ بخش صنعت ۱۷ درصد و خدمات ۷۵ درصد،‌ نرخ بیکاری در سال ۲۰۰۷، ۲/۳ درصد بوده است. تولید ناخالص داخلی کره ۱.۲۰۶ تریلیون دلار است  !! که بیشتر آن در بخش‌های صنعت و خدمات تولید می‌شود. ۲۴.۰۱ میلیون نفر نیروی کار آن را تشکیل می‌دهند [3]

 صادرات این کشور در سال ۲۰۰۷، بالغ بر ۳۷۲ میلیارد دلار(!!)است. در این کشور، تفاوت در کیفیت کار نیروی انسانی تعیین کننده بوده است. کره ای ها دو هزار و ۴۸۸ساعت در سال کار می کنند یعنی ۶۵۶ ساعت بیشتر از ایالات متحده و در واقع بیشتر از همه کشورهای جهان، محرک قوی دیگری که کره جنوبی را وادار به سختکوشی و جدیت در پیشبرد فرایند توسعه  صنعتی واقتصادی کرد، خطر حمله خارجی بود، زیرا کره شمالی با نظام سیاسی کمونیستی و دشمن اصلی نظام سیاسی کره جنوبی درست در  ۴۰ کیلومتری پایتخت این کشور قرار دارد. موقعیت امروز کره جنوبی به لحاظ توسعه صنعتی به گونه ای است که بسیاری آن را الگوی جدید ژاپن می دانند. زیرا کره ای ها با توجه به رکود فعلی اقتصاد ژاپن و عبرت آموزی از خطاهای آنها درصدد احتراز از اشتباهات ژاپنی ها هستند و همین، درصد خطای آنها را کمتر کرده است. [4] من در سال ۱۹۷۸ (۱۳۵۶ش) که به این کشور سفر کرده بودم، هنوز در این کشور حکومت نظامی برقرار بود و شب ها منع عبور و مرور اجرا می شد. و شب ها شهر ها در اختیار نظامیان بود.

برخی در کره جنوبی مدیریت ژنرال «پارک چون هی» دیکتاتور توسعه گرای دهه۶۰ و ۷۰ میلادی را پدر دموکراسی این کشور می دانند. زیرا معتقدند وی با بهبود شرایط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی این کشور زمینه لازم را برای رفاه و توسعه اجتماعی فراهم و نهایتا راه را برای ایجاد دموکراسی و توسعه کشور مهیا کرده است. عوامل متعددی در این جهش و توسعه نقش داشتند. کره جنوبی از نظر منابع طبیعی فقیر است و کمبود فراوان دارد. این کشور چندین دهه است که با کره شمالی در حال جنگ و تنش به سر می برد.

اما مدیریت کره جنوبی که الگو ئی انتخاب شده از مدیریت ژاپنی است، و بر اساس روابط انسانی و مشارکت با کارکنان استوار است و  به آنان امکان دسترسی به این دستاورد عظیم را فراهم کرده است. کره ای ها که چنددهه پیش برای کار در کارخانجات، رانندگی کامیون و... به کشور ما می آمدند هم اکنون از پیشروان صنعتی هستند و هر روز جایگاه بهتری را هدف قرار می دهند. برنامه توسعه فناوری آن ها در تمام رشته های صنعتی و اجتماعی برای بیست سال آینده تدوین شده و به دقت اجرا می شود. لازم است توجه کنیم که این کشور تحت سلطه ژاپن بود (یعنی استثمار)، توسط نظامیان اداره می شد(یعنی استبداد)، از نظر منابع طبیعی هم فقیر بود و هست. نژادشان هم زرد است و نه سفید! مذهبشان هم مسیحی نیست. و.........


این بحث ادامه دارد.......

 

 



[1] - کتاب آقای دمینگ به نام out of the crises توسط مولف در سال 1375 به نام خروج از بحران ترجمه و توسط انتشارات رسا منتشر شده است.

[2] - خروج از بحران – نوروز درداری ص 32

[3] - همشهری – 20 تیر ماه 1387

[4] - همان ماخذ