« برای تحقق به نظام کمونیستی، پرولتاریا باید مجموعه قهر (زور) و کلیه قدرت را در دست گیرد. پرولتاریا تا زمانیکه صاحب چنین قدرتی نباشد و تا وقتی که برای مدت معینی به طبقه حاکم تبدیل نشده باشد، نمی تواند دنیای کهنه را سرنگون بسازد. خود بخود قابل فهم است که بورژوازی بدون مبارزه، مواضع خود را تخلیه نخواهد کرد. زیرا برای آنها کمونیسم یعنی از دست دادن مواضع قدرت سابق، از دست دادن آزادی - مکیدن خون کارگران، از دست دادن حق سود، بهره، رباخواری و از این قبیل.
از این روست که انقلاب کمونیستی پرولتاریا، تغییر شکل کمونیستی جامعه، با خشم آگین ترین مقاومت استعمارگران برخورد می کند. اکنون وظیفه حاکمیت کارگری عبارت است از در هم شکستن بی رحمانه این مقاومت. ولی از آنجا که این مقاومت به طور اجتناب ناپذیر بسیار قوی خواهد بود، حکومت پرولتاریا همی می بایستی دیکتاتوری کارگران باشد. تحت عنوان دیکتاتوری نوعی حکومت قاطع و مصمم در سرکوبی دشمنان تفهیم میگردد.
بدیهی است که در چنین موقعیتی صحبتی از آزادی برای همه انسانها نمی توان در میان باشد. دیکتاتوی پرولتاریا با آزادی بورژوازی سر سازش ندارد. این دیکتاتوری درست از آن جهت ضروری است که آزادی بورژوازی را از او سلب نماید و دست و پایش را ببندد و هر گونه امکان مبارزه با پرولتاریای انقلابی را از او بگیرد. هر قدر مقاومت بورژوازی بزرگتر باشد، هر چه نا امیدانه تر قوایش را جمع کند، هر چه خطرناکتر گردد، به همان درجه هم باید دیکتاتوری پرولتاریا محکم تر و بی گذشت تر باشد، دیکتاتوری ای که در موارد استثنایی از اقدام به ترور نیز خودداری نکند.
تنها بعد از به زانو در آوردن کامل استثمارگران، بعد از سرکوبی مقاومتنشان، وقتیکه برای بورژوازی دیگر امکان صدمه زدن به طبقه کارگر وجود نداشته باشد، دیکتاتوری طبقه کارگر خفیف تر خواهد شد، در این میان بورژوازی سابق به تدریج خود را با طبقه کارگر د ر هم می آمیزد. دولت کارگری به مرور از بین می رود و تمام جامعه، به یک جامعه کمونیستی بدون هر گونه جدائی طبقاتی تبدیل میگردد.
تحت (حکومت) دیکتاتوری پرولتاریا، که فقط یک دستگاه گذر است، وسایل تولید همانطور که در ذات آنست، نه به تمام جامعه ، بلکه فقط به پرولتاریا و سازمان دولتی آن تعلق دارد.
طبقه کارگر، یعنی اکثریت مردم، تمام وسایل تولید را بطور موقت در انحصار خود میگیرد. به همین علت در اینجا مناسبات تولیدی کمو نیستی کامل موجود نیست در اینجا هنوز جدائی طبقاتی جامعه وجود دارد. هنوز یک طبقه حاکمه، یعنی پرولتاریا، انحصار تمام وسایل تولید توسط این طبقه جدید، یک قهر دولتی ( قهر پرولتری) که دشمنان خود را سرکوب میکند، موجود است.
اما به همان نسبت که مقاومت سرمایه داران، مالکان، بانکداران، ژنرالها و اسقف های سابق در هم شکسته می شود نظام جامعه دیکتاتوری پرولتاریا نیز بدون هر گونه انقلابی به مرحله کمونیستی وارد میگردد. دیکتاتوری پرولتاریا نه فقط اسلحه ای برای سرکوبی دشمن، بلکه در عین حال اهرمی است برای دگرگونی اقتصادی.
از طریق این دگرگونی باید مالکیت اجتماعی جایگزین مالکیت خصوصی وسایل تولید گردد. این دگرگونی باید وسایل تولید و ارتباط را از چنگ بورژوازی بیرون بیاورد ( سلب مالکیت کردن). اما چه کسی مجبور است و باید آنرا انجام دهد؟ بدیهی است که این کار یک فرد نیست، اگر این کار را چند نفر و یا حتی گروههای کوچک انجام دهند در بهترین حالتش یک تقسیم حاصل می شود و در بدترین حالت به چپاولی ساده تغییر ماهیت میدهد.
از اینرو قابل درک است که سلب مالکیت بورژوازی باید از طریق قهر (زورگویی) متشکل پرولتاریا عملی گردد و این قهر متشکل درست همان دیکتاتوری دولت کارگری است.[1]
[1] از کتاب «الفبای کمونیزم» نوشته ی «بوخارین» و «پرئوبراژنسکی»- باز تکثیر نشرکارگری- سوسیا لیستی.آرشیو مارکسیست ها در اینترنت - https://www.marxists.org/farsi/archive/bukharin/works/1920/diktatoriye-poroletaria.htm
عصر ایران - مهاجرت سوسیالیستی (Sosialist Migration) اصطلاحی است در اشاره به مهاجرت سوسیالیستها و کمونیستهای اقصی نقاط جهان به کشورهای سوسیالیستی بلوک شرق به ویژه اتحاد جماهیر شوروی.
این مهاجران معمولا متعلق به کشورهای جهان سوم یا کشورهای ناپیشرفتۀ اروپایی بودند، مثل یونان.
در ادبیات سیاسی ایران، اصطلاح "مهاجرت سوسیالیستی" بیشتر در مورد مهاجرت سیاسی ایرانیان به شوروی و کشورهای اقماریاش به کار میرود. اکثر این مهاجران، طبیعتا چپگرا بودند.
از آنجایی که سوسیالیستها و کمونیستهای ایرانی در سدۀ اخیر چهار موج عمدۀ مهاجرت به کشورهای بلوک شرق به ویژه شوروی را رقم زدند، اصطلاح "مهاجرت سوسیالیستی" در ادبیات مارکسیستی تا حد زیادی یادآور مهاجرت چپگرایان ایرانی را نیز تداعی میکند.
پس از کودتای 1299 و استقرار حکومت رضاخان، نخستین موج مهاجرت سوسیالیستی در ایران رقم خورد. موج دوم در 1325 پس از انحلال فرقۀ دموکرات آذربایجان رقم خورد.
پس از کودتای 28 مرداد، سومین موج مهاجرت سوسیالیستی در ایران پدید آمد و چهارمین موج هم پس از بهمن 1361 به دنبال انحلال حزب توده و سایر سازمانهای چپگرا رقم خورد.
ایرانیان چپگرا، پیش از مهاجرت، جامعۀ شوروی را کعبۀ آمال سوسیالیستی خودشان میدانستند ولی با مشاهدۀ واقعیات سیاسی و اجتماعی شوروی، عمیقا سرخورده میشدند. با این حال هرچه زمان جلوتر میآمد، از وخامت اوضاع نیز کاسته میشد.
مهاجران موج اول، یعنی کسانی که پس از سال 1299 (یعنی در دهۀ 1930) به شوروی گریختند، در اوج دوران استالینیسم وارد شوروی شدند و بسیاری از آنها پس از مدتی اعدام یا به سیبری تبعید شدند.
تورج اتابکی، مورخ، در تحقیقاتش نشان داده است که 5 هزار سوسیالیست و کمونیست ایرانی در دوران حکومت استالین در شوروی اعدام شدند. بسیاری از اعدامنشدگان نیز در بدترین شرایط ممکن در سیبری یا نقاط دورافتاده و سرد شوروی، به سختی زندگی کردند تا مرگشان در غربت فرا رسید.
از بین یونانیهای چپگرایی که به شوروی مهاجرت کرده بودند نیز 50 هزار نفرشان در شوروی استالینیستی اعدام شدند.
ایرانیان سومین موج مهاجرت سوسیالیستی، اکثرا پس از مرگ استالین در شوروی به سر میبردند و به همین دلیل گرفتار اعدامهای عجیب و بیدلیل حکومت استالین نشدند. اگرچه در شرایط چندان خوبی هم نمیزیستند.
مهاجران موج چهارم، در اواخر عمر حکومت شوروی وارد این کشور شدند و از حیث استانداردهای حقوق بشری با شرایط بهتری مواجه بودند ولی زندگی در شورویِ گرفتار در انبوه مشکلات اقتصادی، برایشان دشوار بود.
حدود 9 سال پس از ورود آنها به شوروی، این کشور فروپاشید و اکثر ایرانیان سوسیالیست و کمونیست، به تدریج از شوروی راهی اروپای غربی شدند. افراد مرفهتر توانستند خودشان را به آمریکا برسانند.
برخی از این چپگرایان در اروپای غربی و آمریکا از سوسیالیسم و کمونیسم و مارکسیسم دست کشیدند، ولی بیشتر آنها در قلب جهان سرمایهداری به نفی سرمایهداری و دفاع از حقانیت مارکسیسم و تحققپذیری سوسیالیسم و کمونیسم ادامه دادند.
(نوروز دَرداری ـفولادی)
بنا به عقیده کمونیستها، دموکراسی تنها در کشوری که نظام جمهوری دارد میتواند وجود داشته باشد. کمونیستها دموکراسی را در کشورهایی که در آن نظام شاهی و سلطنتی وجوددارد رد میکنند. در دیده کمونیستها هر پادشاهی، خود یک سیستم دیکتاتوری است. طبق بند ۳ هدف حزب توده در ایران - مبارزه با همه حکومتهای دیکتاتوری- می باشد.
تعارض گفتمان ایدئولوژیک و سرشت سیاسی ناسازگار نظام کمونیستی شوروی با جوهره سلطنت در ایران باعث شد تا شاه جوان توده ای ها را که مرام کمونیستی داشتند ،دشمن خود به حساب آورده و مصلحتش را در دوری از شوروی و طرفداران آن و در پناه غرب ببیند که تحلیلی درستی در چارچوب ویژگیهای ساختار سیاسی وقت ایران بود.
همانطور که استالین در دیدار با محمدرضا شاه در تهران، ابایی از نکوهش نظام پادشاهی نداشت، تمایل طبیعی حکومت شوراها و کانون انترناسیونالیسم کمونیستی به الغای سلطنت در ایران بنا نهاده شده بود.
گزارش تاج الملوک مادر محمد رضا شاه از دیدار استالین با خانواده پهلوی این موضوع را به خوبی نشان می دهد:
« استالین خطاب به شاه: استالین رو به محمد رضا کرد و جمله دیگری را به زبان آورد. من معنای آنرا فهمیدم ولی چیزی نگفتم. بهمین خاطردیلماج سفارت روس جمله استالین را ترجمه کرد و گفت: " رفیق استالین میگویند: " حتما شاه جوان ایران زبان انگلیسیها را میداند..." محمدرضا به علامت تائید سرخود را تکان داد و گفت" بله. انگلیسی، فرانسه و آلمانی را صحبت میکنم.
استالین خندید و جمله دیگری را به زبان آورد.دیلماج (که ما در راه توده گزارش او از کنفرانس تهران را منتشر کردیم) فورا ترجمه کرد و گفت: " رفیق استالین میگویند: ممکن است شما زبان امپریالیستها را خوب یاد بگیرید اما هرگز نمی توانید ازنقشههای آنها مطلع بشوید!"
o استالین دراین ملاقات چند هدیه هم به ما داد. او درست حالت یک پدر ( بلکه یک پدربزرگ ) مهربان و دوست داشتنی را داشت. استالین چند نصیحت تند و صریح به محمد رضا کرد و به او گفت فئودالیسم یک سیستم قرون وسطائی است و شاه جوان ایران اگر می خواهد موفق شود باید کشاورزان را از دست استثمارگران نجات دهد و زمینها را به آنها بدهد.
اوهمچنین به محمد رضا گفت نباید به حمایت امپریالیستها مطمئن باشد زیرا آنها همانطورکه رضاشاه را از مملکت بیرون انداختند اگرمنافعشان به خطر بیفتد او را هم از کشوربیرون خواهند انداخت.
استالین با آنکه میدانست ما ناراحت میشویم، اظهار داشت :
- شاه جوان بهتر است در اولین فرصت مناسب حکومت را به مردم واگذار کند و بساط سلطنت را که یک سیستم قرون وسطایی است جمع آوری نماید!
استالین به محمد رضا گفت، بهرحال مردم بساط سلطنت را جمع آوری خواهند کرد و اگر او خود در برچیدن سلطنت پیش قدم شود نام نیکی از خود در تاریخ به یادگار خواهد گذاشت.
استالین درموقع ترک کاخ سعد آباد از چند تابلوی نقاشی موجود در کاخ بازدید کرد و بخصوص تابلوهای کمال الملک بسیار مورد توجه اش قرارگرفت و به محمد رضا گفت چه فایده دارد که این آثار با ارزش هنری را در این کاخ محبوس کرده و مردم کشورت را از دیدن آنها محروم ساختهای؟ ارزش این آثار وقتی است که همه بتوانند آنها را ببینند و لذت ببرند. این خود خواهی شما است که چنین آثاری را برای تزئین کاخ خود قرار داده و حق مردم برای تماشای آنها را پایمال کرده اید. این یک اخلاق منحط استبدادی است.
ما از این حرفهای استالین خیلی رنجیده خاطرشدیم. اما درآن وضعیت نمی توانستیم اعتراض بکنیم. »[1]
بخش اول: تقسیم بخشی از ایران بین روسیه و عثمانی
ایران همسایه روسیه است. روسیه هیچگاه تمایلی نداشته و نمیخواهد در کنارش کشوری از نظر اقتصادی- سیاسی و بین المللی رشد یافته باشد و در آن سرمایه گذاری خارجی صورت گیرد. روسیه مایل نیست که هیچ کشور دیگری در ایران منشاء اثر باشد. همواره برای دست یابی به راه دریای آزاد ایران را تصاحب کند.
ایرانیانی که از رابطه دشمنانه این کشور با ایران با اطلاع هستند و با توجه به سابقه تاریخی این دولت با سرزمین ایران اعتمادی به این کشور و ایادی آن در ایران یعنی حزب کمونیست تبارها ندارد و نخواهد داشت.
درباره ریشههای بیاعتمادی بهویژه روسیه بهنظر میرسد علت آن را باید در ذهنیت تاریخی ایرانیان براساس عملکرد این کشور در قبال ایران جستوجو کرد.
درباره روسیه ریشه بیاعتمادی ایرانیان به این کشور ارتباط نزدیک با سیاست خارجی این کشور در قبال ایران از قرن پانزده تا به امروز دارد. منتقدان سیاست نزدیکی ایران به روسیه محور اصلی انتقاد خود را بر این مبنا قراردادهاند که مشکل اساسی در روابط دو کشور در یک نکته است و آن اینکه روسیه به ایران نگاه ابزاری دارد و از دوران پتر کبیر به دنبال اشغال ایران بوده است.
برای پی بردن به این بی اعتمادی کناکاشی در تاریخ چند قرن گذشته این دولت با سرزمین ایران خواهیم داشت و در گذر از این تاریخ به سابقه و عملکرد احزاب سیاسی وابسته به روسیه را نیز مرور خواهیم کرد. تا ببینیم این همسایه بدون سایه چه بخشی از کشور ما را از ایران جدا کرده است و از چه زمانی این کار را شروع کرده و تا کجا ادامه خواهد داشت؟
1- رابطه ایران و روسیه در دوران صفویه
آغاز روابط ایران و روسیه بهصورت رسمی به سال ۱۵۲۱ میلادی (۹۰۰ خ) در دوران صفویان بازمیگردد. روابط گذشته و حال روسیه و ایران مدت هاست که چند وجهی و پیچیده بودهاست. اغلب بین همکاری و رقابت متزلزل است دو ملت سابقه طولانی در تعاملات جغرافیایی، اقتصادی و اجتماعی سیاسی دارند. روابط متقابل غالباً متلاطم و در مواقع دیگر خفته بودهاست.
روسیه برای ایران این ویژگی را داشت که یکی از اولین دروازههای آشنایی با مدرنیته و دنیای جدید بود. امّا متأسفانه در دورهای که روسیه به نوسازی و تحول سیاسی، اقتصادی و نظامی دستزده بود، شاهان صفویه در ناآگاهی عمیقی نسبت به وضعیت جهانی بهسر میبردند و حتی دلایل تمایل نداشتن کشورهای اروپایی را به متحدشدن با ایران در مقابل عثمانی (مهمترین رقیب آسیایی اروپاییان) بهدرستی نمیدانستند.
فکر برقراری رابطه با مسکو در ایران نخستینبار در زمان شاه سلطان محمد خدابنده (پدر شاه عباس اول) مطرح شد. در دسامبر 1586.م (۹۶۵ خ ) وقتی خدابنده در مقابل حملات عثمانی از همة کشورهای دیگر اروپایی مثل اتریش، مجارستان، لهستان و... ناامید شد، سفیری به نام هادیبیک به دربار تزار فئودور اول (1574 ــ 1598.م) فرستاد و طی نامهای به تزار نوشت که ما باید مانند پدران خود در راه اتحاد و دوستی با هم کوشش کنیم (منظور تلاشهای شاه اسماعیل اوّل برای پیدا کردن متحد در اروپا برای حمله به عثمانی بود). سلطان محمد خدابنده به تزار اعلام کرد: اگر امپراتور حاضر شود به اتفاق ایران، عثمانی را از قفقاز بیرون کنیم، وی آماده است دربند و باکو را به روسیه واگذار کند.
در زمان شاه سلطان حسین در زمان حمله میر ویس به اصفهان وی با سفیر پتر(کبیر) اطلاع داده بود و قول حمایت از او گرفته بود. بعد از سقوط شاه سلطان حسین صفوی و هرج و مرجی که در کشور پدید آمد، از این موقع هدف اصلی پتر کبیر از نزدیکی به ایران جدا کردن دو سرزمین مسیحینشین گرجستان و ارمنستان از کشور ما و منضم کردن آنها به خاک روسیه ــ به دلیل تشابه مذهبی به کشور خود ــ بود.
پتر کبیر خود در سال 1722.م (۱۱۰۱ خ ) فرماندهی قشون روسیه را در حمله به ایران بر عهده گرفت، در سال 1723.م قشون روس با چند کشتی در بندر انزلی پیاده شده و گیلان را تصرف کرد. سپاه دیگری نیز باکو را گرفت.
جنگ ایران و روس یا لشکرکشی پتر یکم به ایران جنگی بین روسیه و (سلسله صفویان) ایران بود، که پس از سقوط اصفهان توسط شورشیان افغان به دلیل تلاش تزار برای گسترش نفوذ روسیه در مناطق دریای مازندران و قفقاز و بازداشتن رقیبش، امپراتوری عثمانی، از دستیابیهای ارضی در منطقه به بهای افول صفویان شروع شد.
پیروزی روسیه منجر به از دست دادن اراضی ایران در قفقاز شمالی، قفقاز جنوبی و شمال ایران کنونی، و انضمام شهرهای دربند (روسیه) (جنوب داغستان) و باکو و اراضی نزدیک پیرامون آنها و نیز ولایات گیلان، شروان، مازندران، و گرگان در پی معاهده سنت پترزبورگ (۱۷۲۳) شد.ایران نه سال بعد این نواحی را در طی جنگهای نادرشاه در داغستان از روسها پس گرفت.
از جانب دیگر ترکان هم فرصت را غنیمت شمردند و برای آنکه در تصرف بخشی از ایران از روسها عقب نیفتند و نیز راه پیشروی روس را به سمت جنوب و غرب ایران مسدود کنند، سفیری نزد تزار فرستادند و اعلام کردند که اگر قوای روس از دربند به طرف جنوب جلوتر بروند، این اقدام به منزلة اعلام جنگ تلقی میشود. پتر کبیر که نمیخواست با ترکان درگیر شود، بخشی از نیروهای خود را در بیرون دربند گذاشت و به سنپترزبورگ بازگشت.
اولین برنامه تقسیم ایران توسط روس ها
شاه طهماسب در شرایط ناگواری قرار گرفته بود، او اسماعیلبیک اعتمادالدوله، صدراعظم خود، را برای تقاضای کمک از روس به دربار تزار فرستاد. تزار تأمین تقاضای شاه را مشروط به پذیرفتن رسمی ایالات تسخیرشدة ایرانی توسط روسها به اضافة مازندران و استرآباد کرد. صدراعظم پیشنهاد را پذیرفت و با امضای قراردادی در سال 1723.م اوسترمان وزیرخارجه روسیه، (Ostermann) الحاق تمام ایالات پیشنهاد شده از سوی تزار را به خاک روسیه قبول کرد. روسیه در مقابل تعهد کرد افغانها را از ایران بیرون کند و از طهماسب به عنوان شاه قانونی ایران حمایت کند. صدراعظم، که خودسرانه قرارداد را امضا کرده بود، از ترس شاهطهماسب در حاجیطرخان پناهنده شد. تزار، برای تصویب قرارداد از سوی شاه، پرنس بوریس مچرسکی (Boris Metchersky)، سفیر خود، را برای ملاقات با شاه به ایران فرستاد. طهماسب، که از مقابل یورش ترکان به تبریز ابتدا به تهران و سپس به مازندران فرار کرده بود، با سفیر ملاقات، و از امضای قرارداد خودداری کرد. تزار از این عمل شاه به شدت عصبانی شد و تصمیم گرفت با مشارکت عثمانی، بخشهایی از ایران را میان طرفین تقسیم کند.
خلیفه عثمانی پیشنهاد کرد که اگر برای واگذاری ایالات شمال ایران با روسیه قراردادی امضا نشود و ایران آذربایجان، ارمنستان و گرجستان را به عثمانی واگذار کند، خلیفه از حمله به ایران خودداری خواهد کرد و در به سلطنت رسیدن طهماسب، به او کمک خواهد کرد. طهماسب از قبول این پیشنهاد نیز خودداری کرد.
ترکان در سال 1723.م تفلیس را تصرف کردند و بر سر اشغال شهر گنجه با قوای روس روبهرو شدند. این همزمانی در تصرف گنجه نزدیک بود به جنگ دو طرف منجر شود که با وساطت سفیر فرانسه در سال 1724.م میان آنها، قرارداد تقسیم بخش وسیعی از ایران امضا شد. به موجب این قرارداد، عثمانی تعلق ایالات اشغالشده از طرف روسیه را به انضمام مازندران و استرآباد به آن دولت، به رسمیت شناخت و روسیه نیز تصرف آذربایجان، همدان، و کرمانشاه از سوی عثمانی را قبول کرد، به علاوه دو دولت تعهد کردند چنانچه شاهطهماسب مفاد قرارداد را پذیرفت، در بازگرداندن تاج و تخت سلطنت او را یاری کنند و درصورتیکه شاه ایران از پذیرش قرارداد خودداری کند، دو دولت روس و عثمانی هر کس دیگری را که مصلحت بدانند به پادشاهی ایران انتخاب کنند..
شاهطهماسب با وجود جوان بودن و دچار مشکلات عدیده ای هم بود از قبول این شرایط خودداری کرد و با جمعآوری سپاهیانی از اطراف، ایرانیان مقاومت شجاعانهای در تبریز از خود نشان داد، امّا تبریز پس از محاصره شدن از سوی ترکان، مجبور به تسلیم شد و مناطق دیگر ذکرشده در قرارداد به دست ترکان افتاد. امّا ایرانیان در برابر روس مقاومت بیشتری کردند، بااینحال لاهیجان به دست قوای روس افتاد، اما در همین موقع پتر کبیر مرد (1725.م) و نقشة روسیه برای تجزیه بیشتر ایران اجرا نشد.
روزنامه مشرق ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
**حزب توده؛ از سکوت در کودتای ۲۸ مرداد تا وقوع انقلاب اسلامی
حزب توده ۷ مهرماه سال ۱۳۲۰ و بعد از تبعید رضاشاه، با حضور بازماندگان گروه ۵۳ نفر (۵۳ نفر از اولین گروههای کمونیستی در ایران به رهبری دکتر تقی ارانی بود) اعلام موجودیت کرد. در این حزب برخی چهرههای ملی و همچنین کمونیستهایی خارج از گروه ۵۳ نفر حضور داشتند.
این حزب پس از تدوین اساسنامه، مشغول سازماندهی شد و کار خود را از تهران آغاز کرد و نخستین کنگره خود را در سال ۱۳۲۱، برگزار کرد. در این سالها نیروهای شوروی خاک آذربایجان را به تصرف خود درآورده بودند و تودهای ها هم توانستند با حمایت شوروی، هشت نماینده در مجلس شورای ملی دوره چهاردهم داشته باشد و فراکسیون توده را به وجود آورند. با پیدایش فرقه دمکرات آذربایجان به رهبری جعفر پیشهوری، اوج فعالیت این حزب است و توده توانست وزرایی را در کابینه احمد قوام داشته باشد.
ماه عسل حزب توده در دهه بیست، ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ یعنی روز توطئه علیه شاه در دانشگاه تهران پایان مییابد. تیراندازی ناصر فخرآرایی به شاه در دانشگاه تهران موجب شد تا دولت حزب توده را به توطئهچینی برای کشتن شاه متهم کرده و مدارکی دال بر رابطهی سوءقصد کننده با روزنامه مذهبی پرچم اسلام و اتحادیه روزنامه نگاران وابسته به شورای متحده ارائه کند. هرچند دولت اتهام سوءقصد را به دلیل نداشتن مدارک محکم و مستدل مسکوت گذاشت اما با توسل به قانون سال ۱۳۱۰، حزب توده را به عنوان سازمانی کمونیستی منحل و غیرقانونی اعلام کرد.
با انحلال حزب توده و زندانی شدن کادر رهبری این حزب، ده نفر از اعضای اصلی که از زمان غیرقانونی کردن حزب دستگیر شده بودند، به کمک دو تن از افسران شهربانی عضو سازمان نظامی حزب توده (قبادی و رفعت محمدزاده) با سازماندهی روزبه و عباسی، به فرار از زندان موفق میشوند. پنج تن از آنها (کیانوری، قاسمی، مرتضی یزدی، جودت و بقراطی) به سه نفری که از اعضا هیأت اجرایی باقی مانده بودند، (دکتر بهرامی، علی علوی و دکتر فروتن) ملحق میشوند و زمام امور حزب را در دست میگیرند.
با توجه به اینکه زمام امور کشور در این دوران، در دست آیتالله کاشانی و دکتر مصدق بود، حزب از آزادی عمل پیشآمده استفاده کرد و اعضا و هواداران خود را به ده هزار نفر رساند اما بهدلیل وابستگی سرکردگان این حزب به شوروی، از آغاز موضع حمایتی از صنعت ملی شدن نفت اتخاذ نکردند و با اتخاذ سیاست عدم مقاومت در مقابل کودتای ۲۸ مرداد، به بازگشت محمدرضاشاه به کشور کمک شد. در این دوران، سازمان نظامی حزب توده متلاشی شده و برخی اعضای آن اعدام شدند و تا سال ۵۷، برخی اعضای این حزب در زندانها بهسر میبردند، عدهای فرار کرده و برخی هم اعدام شدند.
در نخستین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی، رهبری حزب توده با تمهیداتی به داخل کشور منتقل میشود. کیانوری دبیرکل حزب در زمان انحلال در اینباره میگوید: «با پیروزی انقلاب و پیدایش شرایط جدید سیاسی در ایران، از اول فروردین ۱۳۵۸ تا آخر اردیبهشت همان سال همه کادرهایی که داوطلب بازگشت به ایران بودند، مهاجرت را ترک کرده و به کشور بازگشتند. من شخصاً روز ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸ به تهران بازگشتم. همسرم مریم که عضو کمیته مرکزی بود، اوایل فروردین به ایران آمده و فعالیتهای اولیه تشکیلات دمکراتیک زنان را آغاز کرده بود. زمانی که من به ایران آمدم، کار اساسی تجدید سازمان انجام شده بود… در خیابان ۱۶ آذر رو به روی ساختمان دانشکده فنی دانشگاه تهران، نیز ساختمانی به عنوان دفتر مرکزی حزب تهیه شده بود.»
حزب توده در این زمان شروع به تجدید ساختار و عضوگیری کرد و در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی نیز برخی سران این حزب مانند کیانوری و احسان طبری کاندیدا شدند اما رای نیاورند. بین سالهای ۵۸ الی ۶۰ تودهایها خود را حامی خط امام معرفی و در مقابل حزب دمکرات کردستان، دولت بازرگان و اشغال لانه جاسوسی آمریکا، مواضعی همسو با انقلاب میگرفت اما در همان زمان به سازماندهی تشکیلات مخفی- نظامی و ارتباطات جاسوسی پرداخت.
سازمان اطلاعات سپاه که از مدتها قبل بر روی حزب توده کار میکرد، اواخر سال ۶۱ در اولین ضربه خود در عملیات امیرالمومنین، توانست برخی سران این حزب را دستگیر کند. به گفته محسن رضایی، "سازمان اطلاعات سپاه به خاطر کار اطلاعاتی که از اول انقلاب روی تودهایها شروع کرده و نفوذی که در حزب توده کرده بود تقریباً همه شبکههای مخفی و علنی حزب توده را زیر نظر داشت. حزب توده دست به یک تاکتیک خطرناکی مشابه افغانستان زده بود و با شورویها بحث کرده بود که ما حمله میکنیم و با یک تظاهراتی مجلس و صدا و سیمای ایران را میگیریم و اعلام میکنیم که در ایران یک حکومت مستقل تشکیل شده که شما مثل افغانستان، تانکهای خودتان را از مرز عبور دهید و به سمت تهران بیایید. وقتی این را خدمت امام مطرح کردم، امام فرمود که این بیشتر شبیه یک قصه است تا یک واقعیت اما یک در هزار هم اگر احتمالش باشد شما باید این مساله را جدی بگیرید و عملاً به دستور خود حضرت امام برخورد با اعضای توده صورت گرفت چرا که اینها در آستانه برگزاری یک تظاهراتی جلوی صدا و سیما بودند که وارد آنجا شوند." (روزنامه اعتماد، ۸ مهر ۱۳۹۲).
همچنین قبل از افشای وابستگی سران توده به شوروی و تلاش آنها برای کودتا، مناظراتی با عنوان «آزادی، هرج و مرج، زورمداری» از صدا و سیما پخش میشد. مناظراتی ایدئولوژیک که یک طرف آن نورالدین کیانوری و احسان طبری بودند و طرف دیگر آیتالله بهشتی و آیتالله مصباح یزدی و در این مناظرات شکست ایدئولوژیک آنها کاملاً آشکار بود.
ساعت ۴:۳۰ بامداد روز ۱۷ بهمن ۶۱، با دستگیری نورالدین کیانوری دبیر اول کمیته مرکزی حزب توده و همسرش مریم فرمانفرمائیان فیروز، عضو هیئت سیاسی کمیته مرکزی حزب، نخستین مرحله عملیاتی آغاز شد. باتلاش پیگیر نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در فاصلهای کمتر از دو ماه، تمامی اطلاعات کلیدی از عملیات پنهانی حزب توده به دست آمد و سازمانهای مخفی و نظامی و شبکههای جاسوسی آن نیز کشف شد.
دومین مرحله عملیات با نام «عملیات حضرت امیرالمومنین (ع)» بر مبنای اطلاعات کشف شده در مرحله نخست، در شب میلاد امام علی (ع) در ۷ اردیبهشت ۶۲ انجام شد. در این عملیات، حدود ۱۷۰ نفر از کادرهای حزبی و اعضای سازمانهای مخفی و نظامی و عوامل جاسوسی و نفوذی در تهران و بیش از ۵۰۰ نفر در شهرستانها دستگیر شدند. همچنین حدود ۸۰ واحد خانه مخفی حزب، سه محل جاسازی شده اسلحه شامل ۲۰۰ قبضه انواع سلاح کمری، تفنگ ژ ۳، کلاشینکف، آرپی.جی ۷، تیربار و مقادیر زیادی فشنگ و نارنجک، صدها دستگاه اتومبیل و موتور سیکلت، انواع وسایل چاپ و تکثیر و آرشیوهای محرمانه حزبی و قریب به نه میلیون تومان وجه نقد به دست آمد.
نورالدین کیانوری، دبیر اول کمیته مرکزی حزب توده در اولین افشاگری تلویزیونی خود، تخلفات حزب توده را در شش محور بیان کرد که از جمله این محورها وابستگی به شوروی، جمعآوری سلاح و استفاده ابزاری از برخی نظامیان در این تشکیلات برای کسب خبر و ارسال به شوروی بود. از جمله اعضای شبکه نظامی حزب توده هوشنگ عطاریان از فرماندهان نیروی زمینی ارتش، سرهنگ کبیری و ناخدا افضلی فرمانده نیروی دریایی ارتش بودند که به جرم جاسوسی برای شوروی اعدام شدند. توده از سالهای آغازی حیات خود نقش ستون پنجم برای شوروی را ایفا میکرد و به گفته کیانوری " به علت آن چسبندگی و وابستگی که طی چندین ده سال بین حزب ما و حزب کمونیست اتحاد شوروی برقرار شده بود، نتوانستیم خودمان را از این وابستگی خاص بکنیم…"
بعد از دستگیری عوامل توده توسط نیروهای سپاه پاسداران، امام خمینی (ره) در پیامی با تقدیر از این حرکت پاسداران برای اولین بار لفظ "سربازان گمنان امام زمان (عج) " را برای نیروی اطلاعاتی سپاه بکار برند. امام خمینی در این پیام فرمودند "جوانان ارجمند و عزیز ما در جبهههای داخلی از عمق جنگلهای وسیع تا بیغولهها و پناهگاههای بزرگ منحرفان غافل از خدا، از دمکرات و کومله تا منافقین و فدایی خلق و حزب خلق به اصطلاح مسلمان تا حزب توده و سایر گروهکهای کوچک و بزرگ را با فداکاریها و خداطلبیها آنچنان قلع و قمع کردند که دنیا را با همه دشمنیها که دارند به اعجاب و تحیّر درآوردند. توجه به کارآمدی امنیتی و اطلاعاتی این جوانان گمنام پاسدار و بسیج و کمیته و دادستانی و دیگر دلباختگان در راه خدا در به دام انداختن سران خیانتکار حزب توده که چون مار پر خط و خال در براندازی اسلام فعالیت منافقانه داشتند و هر یک سابقههای طولانی بیست سی ساله در جهات تشکیلاتی و اطلاعاتی و جاسوسی داشتهاند و از تخصص در این امور بهرۀ وافی داشتند. موجب سرفرازی امت اسلامی است که چنین فداکارانی دارد."