تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

زوال اندیشه سیاسی در ایران

 

زوال اندیشهٔ سیاسی در ایران؛ گفتار در مبانی نظری انحطاط ایران دومین کتاب تألیفی جواد طباطبایی است که در آن دیدگاه‌های خود را در ادامهٔ کتاب درآمدی بر تاریخ اندیشهٔ سیاسی در ایران مبنی بر امتناع اندیشه به‌طور عام و زوال اندیشهٔ سیاسی به‌طور خاص در ایران مطرح می‌کند. وی در این دفتر می‌کوشد تا نشان دهد تجدد و انحطاط، دو مفهوم به‌هم‌پیوسته‌اند و در شرایط تصلب سنت و امتناع اندیشه، طرح یکی بدون دیگری امکان‌پذیر نیست. در مغرب‌زمین نیز تداوم اندیشه و تجدد، از مجرای طرح نظریهٔ انحطاط ممکن شده‌است و بحران تجدد و شکست آن در ایران، بایستی با توجه به امتناع طرح نظریهٔ انحطاط در درون نظامی از مفاهیم فلسفی فهمیده شود.[1]

زوال‌ اندیشة‌ سیاسی‌ در ایران"، در واقع‌ ادعایی‌ است‌ که‌ سید "جواد طباطبایی"، در کتابی‌ به‌ همین‌ عنوان، مطرح‌ کرده‌ است. او در این‌ کتاب‌ مدعی‌ شده‌ است‌ که‌ از بدو ورود اسلام‌ به‌ ایران، اندیشه‌ و فلسفه‌ سیاسی‌ در "ایرانشهر" سیری‌ نزولی‌ را آغاز و منحنی‌ زوال‌ را طی‌ کرده‌ است‌ و امروز، نه‌ تنها به‌ وضع‌ انحطاط‌ آمیزی‌ افتاده، بلکه‌ به‌ تعبیر "طباطبایی"، "در هاویه‌ نادانی‌ و قشریت‌ هبوط" (ص‌ 275).میل‌ کرده‌ است. به‌ عبارت‌ دیگر، او می‌خواهد بگوید که‌ اساساً‌ اندیشه‌ سیاسی، فلسفی‌ و عقلی، در تفکر اسلامی‌ جایی‌ ندارد و به‌ همین‌ دلیل، از همان‌ آغاز که‌ مسلمانان‌ و به‌ تعبیر خودش، "تازیان"؛ ایران‌ باستان‌ و نظام‌ شاهنشاهی‌ را فتح‌ کردند؛ چیزی‌ جز زوال، انحطاط، جهالت‌ و قشریت‌ با خود به‌ ارمغان‌ نیاوردند.

طباطبایی، برای‌ نمایش‌ سیر و زوال‌ و انحطاط‌ اندیشه‌ سیاسی‌ در ایران‌ کتاب‌ خود را در سه‌ بخش‌ و هر بخش‌ را در چند فصل‌ تنظیم‌ کرده‌ است. بخش‌ نخست‌ را «سپیده‌ دم» اندیشه‌ سیاسی‌ نام‌ نهاده‌ و آن‌ دورانی‌ است‌ که، به‌ زعم‌ و گمان‌ ایشان، «اندیشه‌ سیاسی»، همچون‌ تفکر فلسفی، برای‌ نخستین‌ بار در تاریخ‌ بشر در یونان‌ «زایش» یافت‌ و با فلسفه‌ سیاسی‌ افلاطون‌ و ارسطو تغذیه‌ شد، رشد کرد و به‌ کمال‌ رسید.

بخش‌ دوم‌ را «نیمروز اندیشه‌ سیاسی‌ در آغاز دورة‌ اسلامی» ایرانشهر نامیده‌ است. منظور طباطبایی‌ از این‌ عنوان‌ این‌ است‌ که‌ اندیشة‌ سیاسی‌ در آغاز دورة‌ اسلام، عمری‌ به‌ درازای‌ یک‌ «نیمروز» بیشتر نداشته‌ و تازه‌ آن‌ هم‌ دوره‌ای‌ بوده‌ است‌ که‌ چند فیلسوف‌ مسلمان، نظیر فارابی، ابن‌ مسکویه، ابوالحسن‌ عامری‌ و بوعلی‌ سینا به‌ عنوان‌ شاخصهای‌ اصلی‌ تفکر سیاسی‌ در اسلام، به‌ فلاسفه‌ یونان‌ «اقتدا» کردند. به‌ عبارت‌ دیگر، منظور طباطبایی‌ این‌ است‌ که‌ اگر این‌ چند تن‌ در تاریخ‌ اندیشه‌ سیاسی‌ ایران‌ حرفی‌ برای‌ گفتن‌ داشته‌اند؛ تکرار، تبیین، تفسیر و تأثیر فلسفه‌ سیاسی‌ افلاطون‌ و ارسطو بوده‌ است‌ وگرنه‌ سخن‌ بیشتری‌ نداشته‌اند. 

طباطبایی‌ سومین‌ بخش‌ کتاب‌ خود را «شامگاه‌ زوال‌ اندیشه‌ سیاسی‌ در ایران» نام‌ نهاده‌ و منظور او دورانی‌ است‌ که‌ در آن‌ خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی، جلال‌الدین‌ دوانی، صدرالدین‌ شیرازی‌ و ملاهادی‌ سبزواری، ایران‌ را در «سده‌های‌ طولانی‌ هبوط‌ در هاویه‌ نادانی‌ و قشریت» ساقط‌ کرده‌اند.

واقعیت‌ این‌ است‌ که‌ طباطبایی‌ در تحریر این‌ کتاب، سه‌ هدف‌ عمده‌ را تعقیب‌ کرده‌ است:

اولین‌ هدف‌ وی‌ این‌ بوده‌ است‌ که‌ ثابت‌ کند، تفکر فلسفی‌ و سیاسی‌ برای‌ اولین‌ بار در تاریخ‌ حیات‌ بشر، در غرب‌ و به‌ همت‌ و پیشگامی‌ متفکرانی‌ نظیر «افلاطون» و «ارسطو»، ابتکار و ابداع‌ شده‌ است. وی‌ زایشگاه‌ اصلی‌ تفکر فلسفی‌ را یونان‌ تصور کرده‌ است‌ و در این‌ خصوص‌ می‌گوید:

... سیاست‌ - حتی‌ به‌ معنایی‌ که‌ در دورة‌ جدید فهمیده‌ شده‌ - از نوآوریهای‌ یونانیان‌ بوده‌ است. همچنانکه‌ فلسفه، یعنی‌ اندیشة‌ عقلانی‌ غیرمتلزم‌ به‌ ادیان‌ و اسطوره‌ها را نخستین‌بار، یونانیان‌ تأسیس‌ کردند و در واقع، تاریخ‌ فلسفه‌ - اعم‌ از مسیحی، اسلامی‌ و ... به‌ معنای‌ دقیق‌ کلمه، جز تاریخ‌ بسط‌ فلسفه‌ یونانی‌ در میان‌ اقوام‌ دیگر نبوده‌ است...» (ص‌ 15)

دومین‌ و در واقع‌ اصلیترین‌ هدف‌ طباطبایی‌ از نوشتن‌ این‌ کتاب، بی‌اعتبار کردن‌ اندیشه‌ و فلسفه‌ سیاسی‌ شیعه‌ و تخریب‌ مبانی‌ فکری‌ نظام‌ سیاسی‌ حاکم‌ بر جامعه‌ اسلامی‌ ما است.

سومین، امانه‌ آخرین، هدف‌ مهم‌ طباطبایی‌ از تحریر این‌ کتاب‌ ترویج‌ و تمجید از اندیشة‌ ایرانشهری، شاهی‌ آرمانی‌ و تمدن‌ و فرهنگ‌ ایران‌ باستان‌ است.

طباطبایی‌ مدعی‌ است‌ که‌ اندیشه‌ فلسفی‌ و سیاسی، از ابتدای‌ ورود اسلام‌ به‌ ایران، تنها یک‌ نیمروز، یعنی‌ حداکثر تا اواخر قرن‌ پنجم، تا حدودی‌ تلألو و درخشندگی‌ داشته‌ و دلیلش‌ نیز به‌ تعبیر خودش‌ این‌ بوده‌ است‌ که‌ «فلاسفه‌ ایرانی‌ دروة‌ اسلامی»، پس‌ از دو قرن‌ سکوت‌ «در برابر حمله‌ تازیان»، با ترجمه‌ و مطالعة‌ آثار فلاسفة‌ یونانی‌ و کمک‌گرفتن‌ از آرای‌ فلسفی‌ آنان، توانستند تا حدودی‌ از جزمیت‌ شریعت‌ کاسته، آن‌ را توجیه‌ عقلی‌ کنند! به‌ عبارت‌ دیگر، از نظر طباطبایی، «اگر بود و نبود فلسفه‌ و فلاسفه‌ یونانی، از این‌ نیمروز هم‌ در اندیشه‌ سیاسی‌ ایران‌ خبری‌ نبود

وی ورود اسلام‌ به‌ ایران‌ را، «پیروزی‌ تا زیان»، همسان‌ با یورش‌ مغولان» به‌ ایران‌ و به‌ منزلة‌ سقوط‌ ایران‌ زمین‌ تلقی‌ کرده‌ و حتی‌ مدعی‌ است‌ که‌ زمینه‌ساز یورش‌ مغولان‌ نیز اسلام‌ بوده‌ است. بالاتر از آن، طباطبایی‌ مدعی‌ است‌ که‌ از روزی‌ که‌ اسلام‌ پایش‌ را به‌ ایران‌ گذاشت‌ جز زوال‌ اندیشه‌ هیچ‌ حاصل‌ دیگری‌ برای‌ ایران‌ به‌ همراه‌ نداشته‌ است. امروز نیز که‌ از درک‌ «تجدد» ناتوان‌ مانده‌ایم؛ مسبب‌ اصلی‌ اسلام‌ است! او می‌گوید:

«هر دیدگاهی‌ را که‌ نسبت‌ به‌ وضع‌ کنونی‌ و حوادث‌ آن‌ داشته‌ باشیم، به‌ ناگزیر نمی‌توانیم‌ از بررسی‌ تحولاتی‌ که‌ بر ایران‌ زمین‌ گذشته، روی‌ برتافته‌ و بار سنگین‌ ارزیابی‌ جدی‌ آن‌ را به‌ دوش‌ بگیریم. تحول‌ دوگانة‌ تاریخ‌ و اندیشه، از سقوط‌ شاهنشاهی‌ ساسانیان‌ تا سقوط‌ ایران‌ زمین، به‌ دنبال‌ یورش‌ مغولان، تنها در محدودة‌ این‌ نخستین‌ هفت‌ سده‌ تاریخ‌ و فرهنگ‌ ایرانی‌ قابل‌ بررسی‌ و ارزیابی‌ است، زیرا سده‌های‌ پس‌ از سقوط‌ ایران‌ زمین‌ تا واپسین‌ دهه‌های‌ آماده‌ شدن‌ مقدمات‌ جنبش‌ مشروطه‌ خواهی‌ و شاید بحران، بن‌بست‌ و شکست‌ آرمانهای‌ مشروطه‌خواهی‌ و همراهی‌ با آن‌ شکست‌ تجدد، در نهایت، به‌ نوعی، ریشه‌ در مرده‌ ریگ‌ نخستین‌ سده‌های‌ دورة‌ اسلامی‌ دارد.» (ص‌ 88)

طباطبایی‌ به‌ لحاظ‌ تأکید بر مدعای‌ خود، بحث‌ را این‌ گونه‌ ادامه‌ می‌دهد:

«دوره‌ای‌ که‌ ما آن‌ را پراهمیت‌ترین‌ و سرنوشت‌ سازترین‌ دورة‌ تاریخ‌ ایران‌ می‌نامیم، از دیدگاههای‌ متفاوتی‌ از سوی‌ پژوهشگران‌ غربی‌ مورد بحث‌ قرار گرفته‌ و جای‌ تأسف‌ است‌ که‌ تاکنون‌ از سوی‌ محققان‌ ایرانی‌ که‌ به‌ ناگزیر پی‌آمدهای‌ حوادثی‌ را که‌ مورد نظر ماست‌ تحمل‌ می‌کنند، در این‌ زمینه‌ کوششی‌ نشده‌ است. البته‌ شاید بتوان‌ گفت‌ که‌ این‌ وضعیت، خود دلیلی‌ بر این‌ مدعاست‌ که‌ آنچه‌ با چیرگی‌ ترکان‌ و روی‌گردان‌ شدن‌ از دستاوردهای‌ عصر زرین‌ فرهنگ‌ ایرانی‌ [ یعنی‌ فرهنگ‌ زرین‌ شاهنشاهی‌ ایران‌ باستان‌ ] اتفاق‌ افتاد، برای‌ تحول‌ تاریخی‌ آتی‌ ایران‌ سرنوشت‌ساز بوده‌ است، زیرا با این‌ چیرگی، چنانچه‌ خواهد آمد، دورة‌ بی‌خویشتنی‌ و ناخودآگاهی‌ بنیادین‌ انسان‌ ایرانی‌ [ این‌ یعنی‌ همان‌ ناسیونالیسم‌ شکست‌ خورده‌ای‌ که‌ به‌ آن‌ اشاره‌ کردیم‌ ] آغاز می‌شود و با گذشت‌ زمان، تا فراهم‌ شدن‌ مقدمات‌ جنبش‌ مشروطه‌ خواهی‌ و حتی‌ فراتر از آن، این‌ گسست‌ از خویشتن‌ [ ایرانی‌ ] و گریز از آگاهی‌ و خردمندی، چنان‌ گسترده‌ای‌ پیدا کرده‌ است‌ که‌ هنوز هم‌ حتی‌ جمع‌ و بررسی‌ داده‌های‌ آن‌ نیز بر ما ممکن‌ نیست.» (صص‌ 88-9)

 

طباطبایی‌ اگر از چند فیلسوف‌ شیعه‌ تمجید و تقدیر می‌کند، به‌ این‌ دلیل‌ است‌ که‌ اینان، به‌ زعم‌ وی، اولاً‌ به‌ فلاسفه‌ یونان‌ «اقتدا» کرده‌ و تفکر صرف‌ فلسفی‌ داشته‌اند و ثانیاً‌ فلاسفه‌ ایرانی‌ «دورة‌ اسلامی‌ ایرانشهر» بوده‌اند که‌ «عصر زرین‌ تاریخ‌ و فرهنگ‌ ایرانی» را، آن‌ هم‌ در حد یک‌ «نیمروز»، رقم‌ زده‌اند. وی‌ درباره‌ «ویژگی‌ ققنوس‌وار تمدن‌ و فرهنگر ایرانی»، فقره‌ ذیل‌ را از تاریخ‌ نویس‌ ایرانی‌ تحلیل‌گر «دو قرن‌ سکوت»، شاهد می‌گیرد:

اعراب‌ ایران‌ در یک‌ دورة‌ ضعف‌ و انحطاط‌ سیاسی‌ و اداری‌ آن‌ فتح‌ کردند، اندکی‌ بعد از فتح‌ آن، خود کم‌ و بیش‌ خاکسترهای‌ گذشته‌ آن‌ سربرآورد و آهنگ‌ تازه‌ای‌ ساز کرد. به‌ این‌ گونه، با طلوع‌ عباسیان‌ و پیدایش‌ بغداد در مقابل‌ دمشق، عصر عربی‌ خالص‌ در حکومت‌ اسلامی‌ به‌ پایان‌ آمد و رؤ‌یای‌ تجدید گذشته‌ها، یک‌ چند خاطر موالی‌ ایرانی‌ را دوباره‌ نوازش‌ داد. (ص‌ 89)

طباطبایی‌ در این‌ فصل‌ فارابی‌ را «نخستین‌ اندیشمند بزرگ‌ دورة‌ اسلامی» ایران‌ زمین‌ معرفی‌ می‌کند که‌ «در تاریخ‌ اندیشه‌ فلسفی‌ ایرانی‌ به‌ دنبال‌ سکوت‌ دویست‌ ساله‌ای‌ برآمد که‌ وجدان‌ ایرانی‌ از آبشخورهای‌ اندیشه‌ و معنویت‌ ایرانشهری‌ خود به‌ دور افتاده... بود.» (صص‌ 118-119).



بر گرفته از کتاب طباطبایی، سید جواد: "زوال‌ اندیشه‌ سیاسی‌ در ایران"، (تهران، انتشارات‌ کویر، چاپ‌ دوم، 1375).



[1] جواد طباطبایی، ابن‌خلدون و علوم اجتماعی، ۱۳۷۴، صفحهٔ ۸.

حزب توده یا حزب کمونیست ایران را بهتر بشناسیم

 

گوشه هایی از نظریات مختلف در مورد حزب توده

برخی از اظهار نظرها در مورد حزب توده ایران را از زبان چالشگران مختلف مرور می کنیم: مهدی خلجی، یکی از مفسران سیاسی ، طی مصاحبه هایی با کارشناسان جامعه شناسی و علوم سیاسی و فعالان سیاسی سابق، به بررسی نقش حزب توده واحزاب چپ در عرصه سیاسی ایران معاصر می پردازد. وی در گفتگوهایی از غلامحسین میرزا صالح، جواد طباطبایی، بیژن حکمت، بابک امیرخسروی و اکبر مهدی  مصاحبه کرده و نظر آنان را در باره این حزب پرسیده است و آنان هم در این باره اظهارنظر می کنند:

بیژن حکمت (از اعضای پیشین جنبش چپ) : احزاب به معنی واقعی کلمه شاید فقط در مورد حزب توده بشود گفت که در گذشته ایران به صورت یک حزب بروز کرده. سایر گرایش ها چه ملی و چه مذهبی و چه ملی - مذهبی، حالا که این اصطلاح مد شده، اینها هیچکدام از حالت یک محفل هایی که به هرحال ارتباط هایی با مردم داشتند، فراتر نرفتند. من منکر تاثیر اینها در روند حوادث جامعه مان نیستم. ولی از نظر ساختاری اگر توجه بکنید، هیچکدام اینها نه برنامه آموزشی داشتند و نه عضو گیری فعال می کردند و به هر حال جبهه ملی و نهضت آزادی هیچکدام نتوانستند تبدیل به حزب های واقعی بشوند.

-   مهدی خلجی: حزب توده بر پایه مبانی ایدئولوژیک خود مدعی بود که نماینده منافع کارگران و دهقانان است، اما :

جواد طباطبائی، تاریخ نگار اندیشه سیاسی در پاریس، باور دارد که در آن دوره طبقه ای به عنوان طبقه کارگر یا دهقان نمی توانست وجود داشته باشد و به همین روی بود که حزب توده تصورات حزبی را با واقعیت های اجتماعی جامعه اشتباه گرفته بود و در لایه های مختلف جامعه ایران ریشه نداشت.

جواد طباطبایی: در جامعه ایرانی هنوز فردیت به آن معنایی که قبلا توضیح دادیم، ایجاد نشده بود. منافع مشخص طبقه کارگر هنوز به وجود نیامده بود. هنوز دهقانان آن طبقه به معنای جدید ترش که حزب کمونیست می توانست نمایندگی منافع آنها را بکند، هنوز به وجود نیامده بود. بنابراین حزب کمونیست ایران و حزب توده بعدا نماینده در واقع منافع آنها نبود بلکه توهم این را داشت که منافعی را نمایندگی می کند که آن منافع در داخل کشور است. بنابراین یک نوع تمایز و یک نوع جدایی به نظر من وجود داشت همیشه این ماند میان طبقات به قول حزب توده، طبقات زحمتکش و حزب زحمتکشان و این جدایی هرگز نتوانست که از بین برود. حزب توده بیشتر از آنکه بخواهد نمایندگی منافع و مسائل گروه های اجتماعی را در ایران بکند، که البته کمابیش یک چیزی را از این بابت منعکس می کرد، ولی نماینده تشکلی است که در بیرون از مرزهای ایران صورت گرفت، یا بهتر بگوییم، یک تحول بین المللی است که حزب توده در واقع نماینده آن هست در ایران.

اما بابک امیرخسروی، عضو پیشین حزب توده با این نظر موافق نیست. بابک امیر خسروی: این حرفها به نظر من اساسا نادرست است. اشکال ما اگر هست که هست، در این بود که از نظر ایدئولوژی ما وابسته به اتحاد شوروی بودیم و به خاطر این وابستگی ایدئولوژیک به اتحاد شوروی در جهان دو قطبی آن روز دچار یک سلسله خطاهای اساسی شدیم که خطاهای ما از جمله در مسئله امتیاز نفت شمال بود و در مسئله آذربایجان بود و به ویژه به ویژه در دوران ملی شدن صنعت نفت. اشتباهات ما بود که ما را به این روز انداخت، نه اینکه ما میان کارگران یا روشنفکران یا اقشار مختلف جامعه ایران نفوذ نداشتیم. معلوم است، جامعه ایران جامعه عقب افتاده ای بود. هشتاددرصد روستایی بودند. وقتی تهران، در روز 30 تیر، در اوج هیجان بود، روستاییان مشغول جمع آوری گندم بودند و کارهای کشاورزی. یعنی دور بودند از کارهای اجتماعی.

-          مهدی خلجی: در عین حال وابستگی حزب توده به اتحاد جماهیر شوروی،امری نیست که از نظر تاریخی چندان مناقشه پذیر باشد.

غلامحسین میرزا صالح: این حزب و احزاب کوچکتر وابسته به آن از آغاز تا به انجام، یک تشکیلات ملی و میهنی محسوب نمی شدند بلکه وابسته به نیروهای چپ پراکنده در نواحی مرزی و بعدهم وابسته به دولت اتحاد شوروی بودند. برنامه های حزبی آن هیچ گونه رنگ و بویی از مسائل ایران نداشت و هیچ کدام آنها راه حلی برای مسائل روز بیان نمی کرد. در واقع مرامنامه های آنها ترجمه برنامه ها واعلامیه های احزاب چپ اروپایی و سایر جاها بود.

-          مهدی خلجی: حزب توده که مارکسیسم را از راه ترجمه ها و تفسیرهای روسی آن می شناخت، انقلاب و جنبش قهرآمیز را برنامه اصلی خود می دانست و به خشونت در مقام یگانه شیوه عمل سیاسی، مشروعیت می بخشید.

 امیرخسروی با تأبید این نکته، نشان می دهد که هر چه به سمت بهمن 57 نزدیک می شویم، بذری را که حزب توده کاشته بود، بارورتر می شود و گروه های سیاسی ای که از حزب توده منشعب شده اند، در انقلابی گری حتی از حزب توده نیز پبشی می گیرند و کوبنده بر طبل خشونت، ( و آن ها ) حزب توده را به مداراگری متهم می کنند.

بابک امیر خسروی: یکی از اشکالات نیروهای چپ این بود که لنین زده بودند. لنینسم چراغ راهنمای ما بود، اندیشه راهنمای ما بود. چپ مائوییسم بود. یعنی جوان روشنفکری که کشیده می شد به مبارزه های سیاسی، بلافاصله آن را در کتاب های لنین و آثار مائو و هوشی مین جستجو می کرد. گوهر تفکر لنین، قهر است. گوهر تفکر او این بود که باید انقلاب کرد و می گفت هرقدر عمیق تر و هرقدر مبارزه خشن تر، دمکراسی بهتر. درست و اصلا و به کلی وارونه فکر می کرد. واین جوانها طبعا از لحاظ ایدئولوژیک بود که دنبال کار مسالمت آمیز نمی رفتند. آن روز ها من یادم است که به حزب توده ایران می گفتند رفرمیست هستند اینها. به ما می فتند رفرمیست. به ما می گفتند بلشویک. یعنی این روحیه انقلابی گری را یکی از فضیلت های خودشان می دانستند بنابراین دنبال تفنگ بودند و دنبال این تئوری مائو که می گفت قدرت از دهانه تفنگ می آید بیرون.

-          مهدی خلجی: پیشینه استفاده از خشونت به عنوان ابزاری سیاسی، بی گمان به قبل از شهریور بیست برمی گردد.؟

 میرزاصالح گمان دارد که خشونت به شکل امروزی آن، اساساً دستپخت چپگرایان است و رادیکالیسم و خشونت تاریخی آنها در هر دوره، زمینه ای برای تقویت استبداد سیاسی شد.

غلامحسین میرزا صالح: جناح چپ یا جریان چپ یا هر اسمی که می شود برایش گذاشت، از آغاز فعالیت در ایران برنامه اصلی اش ایجاد ترور و وحشت بود. اولین اقدام تروریستی گروه های چپ به وسیله انجمن تبریز صورت گرفت و آن ساختن اولین بمب در ایران بود و استفاده از پست برای اولین بار در تاریخ منطقه. یعنی برای اولین بار بود که یک بمب را در ایران ساختند و به وسیله پست برای یک کسی فرستادند و آن شخص هم شجاع نظام بود که هم شجاع نظام و هم شجاع لشگر پسر او، هر دو کشته شدند. بر خلاف آن جریان آرامی که از فراموشخانه شروع شد و به تشکیل مجلس انجامید و گروه های سیاسی کاملا داخلی که فعالیت خودشان را شکل دادند، یک باره یک گروه آنارشی وابسته به تشکیلات خارجی خودش را داخل این جریان آرام داخلی کرد و مقدمات را برای خارج شدن این فرایند از مسیر اصلی اش فراهم کردند. اقداماتی که باعث شد شاه نگران بشود و بترسد و دست به کودتا بزند و قدرت مجلس کم بشود و در نتیجه شرایط کلی فراهم بشود برای ظهور یک دولت مرکزی در ایران.

-          مهدی خلجی: رادیکالیسم سیاسی، دور بودن از واقعیت های جامعه ایران و وابستگی به ابرقدرتی خارجی، برنامه ریزی احزاب چپ را از چارچوبی ملی خارج می کرد، چرا که برای آنان منافع حزب کمونیست مادر، بر منافع آنچه طبقات زحمتکش می خواندند، تقدم داشت. احزاب چپ، نه تنها نتوانستند در پیچ های سرنوشت ساز تاریخ ایران، تصمیمی ملی بگیرند، که درست به دلائلی که گفته شد، مطالبات سیاسی و اجتماعی جامعه را افزایش می دادند تا ماشین رادیکالیسم نیرو بگیرد و ضرورت خشونت توجیه شود. ؟

غلامحسین میرزا صالح: این حزب (توده) از همان آغاز برنامه هاش هیچگونه پایه و اساس ملی نداشت. حتی چیزهایی می خواست که در آن زمان برای کشورهای اروپایی هم دست نیافتنی بود. در واقع در 1907 در حزب دمکرات خراسان که در تهران هم پخش شده اعلامیه اش، در 1907 برای همه مردم حق رای عمومی می خواهد، حق اعتصاب برای کارگران می خواهد، تقسیم املاک اشراف را توصیه می کند، 8 ساعت کار برای دهقانان تقاضا می کند که هیچکدام اینها اصلا در جامعه ایران شناخته شده نبود و اعتنایی به آن نمی شد. جریان چپ به علت ماهیت بیگانه ای که داشت، هیچوقت نتوانست در آن مواقع حساس و بحرانی در تاریخ ایران، تصمیم درستی اتخاذ کند، بلکه از همان اول مطیع و فرمانبردار یک دولت خارجی بود. یعنی در دورانی خودشان را پرچمدار مبارزه با امپریالیسم نشان می دادند که درواقع درایران وضعیت شبه فئودالی وجود داشت.

-          مهدی خلجی: البته اکبر مهدی، استاد جامعه شناسی دانشگاه در امربکا، اینها را مشکلاتی عمومی برای همه احزاب چپ در جهان سوم می داند و به همبن سبب می اندیشد که گرایش چپ به دلیل آن که سرشت برنامه آن بر نفی حکومت استوار بود، نه تنها نتوانست با دولت موجود وارد تعامل سیاسی شود که حتی از آفربدن نهادهای مدنی پایدار و متناسب با نیازهای خود بازماند.

اکبر مهدی: چپ ایران تنها نبود که دچار این بیماری ها بود. تمام جنبش های چپ در کشورهای جهان سوم کمابیش دچار این مسئله بودند، به خصوص اگر آن بخششان که وابستگی و نزدیکی بیشتر با کشور شوروی داشتند در آن زمان. از آنجا که چپ همواره با دیدگاه آن زمان به مسائل نگاه می کرد، دولت ایران را عملا دست نشانده وبرده امپریالیسم می دانست به عنوان یک نقطه اضافه شده و مائده امپریالیسم و هدف عمده اش این بود که با امپریالیسم بجنگد و چپ اصلا حرکاتش حرکات نفیی بود و از آنجا که نفی می کرد، وارد هیچگونه تعاملی با دولت نشد و چون وارد تعاملی با دولت نشد و بده و بستانی نداشت در جامعه هم علاقه ای نشان نمی داد که نهادهای لازمی را به وجود بیاورد که بتواند با دولت در تعامل باشد مثل حزب و غیره.

-          مهدی خلجی: بر خلاف این دیدگاه امیرخسروی حزب توده را در حزبی با نفوذ و در تأسیس نهادهای مدنی، موفق ارزیابی می کند.

 بابک امیرخسروی:این تحلیل کاملا نادرست است. دوره ای را من اشاره می کنم که حزب توده ایران در ایران بود و یک دوره ای فعالیت اش علنی بود و قانونی بود و یک دوره ای فعالیت مخفی داشت دوره مصدق هم فعالیت نیمه علنی داشت. در این دوره ها اصلا این فرضیه به هیچ وجه درست نیست. حزب توده ایران در حقیقت، شورای متحد مرکزی کارگران را به وجود آورد در کارخانه ها اعتصاب های بزرگی راه انداخت. حتی اتحادیه های دهقانی داشت، آنهم در جامعه ای که دهقان ها بی سواد هستند و عقب مانده هستند. تشکیلات زنان به وجود آورد. برای جوانان تشکیلات به وجود آورد. برای دانشجویان سازمان به وجود آورد. برای معلمان تشکیلات به وجود آورد. در حقیقت، تشکل و آن چیزی که شما امروز به عنوان جامعه مدنی نمی گویید، در واقع پایه گذارش حزب توده ایران بود.

-          مهدی خلجی: احزاب چپ مردم را همیشه به نابودی حکومت موجود تشوبق می کردند، زیرا بر پایه نگرش حزبی آنها همه دولت های غیر کمونیست، تجسم شیطان امبریالیسم بودند.

غلامحسین میرزا صالح: جریان چپ با دست زدن به چنین اقداماتی سایر احزاب را مرعوب خود کرد. این حزب همیشه به مردم توصیه می کرد که بر ضد حکومت وقت خود باشد. حالا این حکومت با هرگرایشی که بود. این قبیل تبلیغات باعث وحشت گروه های میانه رو شد و آنها را به سوی نوعنی اقدامات ارتجاعی و خشونت آمیز سوق داد.

-          مهدی خلجی: دولت در برابر ابن رادیکالیسم سیاسی، خشونت و سرکوب را پیشه کرد و با افزابش درگیری میان آن دو، احزاب چپی دیگر نه به سان نهادهائی مدنی که در چشم دولت، اهرمی خطرناک و تهدیدکننده به نظر می آمدند و این هراس و سرکوب دوسویه، فعالیت احزاب چپ و از جمله حزب توده را زیرزمبنی کرد.

. بابک امیرخسروی: به خاطر سیاست ضد کمونیستی که در ایران و در جهان دو قطبی آن زمان حاکم بود، به طور کلی تمام توجه ساواک و سازمان امنیت ایران و دولت ایران متوجه جریانات چپ بود و عملا میدان را برای نیروهای اسلامی باز گذاشتند و حتی تا حدی تقویت کردند. حتی اینطوری مثلا بود که کمربند سبز دور اتحاد جماهیر شوروی کشیده بشود و مساجد عملا بعد از تعطیل کلوپ های حزبی و جلسات سخنرانی جزبی، تبدیل شد به تنها جایی که می شد حرفی زد و پیامی رساند و به همین علت بسیاری از افراد چپ ومترقی ایران هم برای اینکه بتوانند با مردم تماس بگیرند، به همین مساجد و حسینیه ها روی می آوردند. یک بار بازرگان را که محاکمه می کردند، گفت ما آخرین کسانی هستیم که با زبان صحبت می کنیم. دیگر تمام شد. و همینطور هم شد یعنی از درون همین نهضت آزادی، یک جریان انقلابی به نام مجاهدین در آمد و از جریان درون توده ایران جزنی ها و از درون جزنی ها، امیرپرویز پویان وسایر جریانات چپ لنینیستی در آمد و طبیعتا اینها هیچگونه تمایلی به اقدامات مسالمت آمیز نداشتند.

-          مهدی خلجی: جدا از برنامه سیاسی و ساختار حزبی چپ در ایران، تأثبر عمده تر این گرایش در آفریدن یک گفتمان سیاسی نبرومند بود که به آسانی رویکردهای دیگر فکری را تحت شعاع خود قرار داد و حتی بر مخالفان خود نیز تأثیری عمیق بر جا نهاد.

جواد طباطبایی: فکر می کنم که حتی جریان هایی که چپ نبودند در زمان انقلاب بسیار تحت تاثیر ایدئولوژی های چپ قرار داشتند و شاید بشود گفت فکر اولیه ایئولوژیک کردن دین و تبدیل دین به یک ایدئولوژی نظریه ای است که بخش اعظم آن از ایدئولوژی چپ گرفته شده و درواقع انقلاب اسلامی در شرایطی پیروز شد و موفق شد که به طور عمده همه جریان ها اعم از چپ و راست، اعم از مذهبی ها و غیرمذهبی ها، همه در داخل ایدئولوژی های چپ فکر می کردند یعنی همه مسئله سرنگونی را مطرح می کردند با توجه به عمل سیاسی و باتوجه به جریان و روند انقلابی.

-          مهدی خلجی: اگرچه برخی می گوبند حزب توده در میان کارگران و دهقانان پایگاه نداشت، ولی این واقعیت را انکار نمی کنند که کانون جاذبه ای عظیم برای روشنفکران دوران خود بود. گرایش روشنفکران به جریان چپ قدرت تئوریک آن را بالا می برد و همین قدرت نظری کشش آن را برای روشنفکران بیشتر می کرد، تا آن جا که اندیشه های رقیب مارکسیسم در فضای فکری آن زمان رنگ باختند.

غلامحسین میرزاصالح: حزب توده که درواقع جانشین حزب کمونیست شد از 1320 به اینسوی، تقریبا تمام روشنفکران ایران را از 1320 به بعد به نفع خودش مصادره کرد. 38 حزب دیگری که تا واقعه 28 مرداد 32، یعنی از 1320 تا 32 در ایران فعالیت داشتند به دلیل اینکه هیچ کس از روشنفکران و فرهیختگان وهنرمندان حاضر نبودند در این احزاب به دلیل تبلیغات شدید حزب توده عضویت پیدا بکنند، سبب شدند که این 38 حزب از نظر اندیشه و حزب دچار نوعی ضعف اساسی بشود. در واقع این 38 حزب به علت فقدان این عناصر روشنفکر، بیشتر به وسیله کارگزاران دولتی و دولتمردان تشکیل می شد.

بابک امیر خسروی: حزب توده ایران خوب یک اکیپ خیلی قوی روشنفکری داشت که هیچ سازمان چپ دیگری نداشت. خوب، ما افرادی مثل طبری داشتیم. افرادی داشتیم مثل خود کیانوری که بلد بود حرف بزند، استدلال بکند، منطق داشت و خود بهزادی بود، میلانی بود و یک اکیپ خیلی قوی از نظر تئوری برای آن دوران -- حالا ممکن است تمام اینها غلط باشد امروز -- ولی برای دوران آن زمان و برای آن جامعه لنین زده، حرفهای ما حرفهای افلاطون بود.

-          مهدی خلجی: با آن که اغلب ابن تحلیل گران باور داشتند که انقلاب در عمل و نظر تا اندازه بسیاری وامدار جریان چپ بوده است، اما

بابک امیرخسروی: در آستانه انقلاب اینطوری نیست که حزب توده ایران طرفدار سرنگونی بود. در درون رهبری حزب توده ایران دو تاحزب وجود داشت. اتفاقا یک حزب مال شادروان اسکندری بود که او طرفدار تحول آرام و مسالمت آمیز بود. او طرفدار این بودکه آقا نرید دنبال انقلاب. شما بروید دنبال انقلاب، آلترناتیو مانیستیم. آلترناتیو روحانیت است. اینها اگر بیایند روی کار، اولین قربانیان ما خواهیم بود. می گفت متحدین طبیعی ما جبهه ملی و دیگر نیروها هستند. چرا می خواهیم برویم دنبال سرنگونی و انقلاب.

چرا نمی خواهیم مشروطه را که این همه براش مبارزه شده واقعا زنده بکنیم. این تزی بود و این دبیر اول حزب بود و سر همین تز هم موقعیت خودش را از دست دادو از دبیراولی افتاد و کیانوری که در حقیقت خودش را انقلابی نشان می داد آمد جای او را گرفت و دبیر اول حزب شد و حزب را به این کجراهه کشانید. [1]



[1]  نقش حزب توده واحزاب چپ در پیروزی انقلاب سال 57: احزاب و انقلاب (بخش چهارم) - ۱۷/بهمن/۱۳۸۰ - مهدی خلجی