با پیدایش نفت در اواخر دورهی قاجار، سیطرهیِ نفت تمامی عرصههای اقتصادی کشور را فرا گرفت. به هر حال اثر نفت از اقتصاد شروع میشود، اما به اقتصاد ختم نمیشود، بلکه به حوزههای سیاسی، اجتماعی هم نفوذ میکند. حتی در حوزهی فرهنگ هم اثر دارد، چرا که نفت، فرهنگ وابستگی ایجاد کرده و به عنوان یک مانعِ رشد، خود را نشان داده است. در عرصهی سیاسی، دولتها در ادوار مختلف، خود را مصون از پیادهسازی نظامات مدرن دیدند و تمام اینها از محل درآمدهای نفتی و منابع بادآوردهی خاص بوده است. اگر نفت نبود، دولتها برای تأمین منابع لازم برای توسعهی زیرساختها حتماً نیازمند طراحی و اجرای ساختار نوین بودند که میتوانست در عرصهی مالیات اثرگذار باشد. این اتفاقات نیفتاد، چون اساس استغنا و بینیازی قویتر بود. تک تک وقایع این دیار به همراه سرگذشت کشورِ ما در این یک قرن گذشته، در همه حال، در همه جا، در همهی دولتها، در همهی کشور، با بوی نفت، با خبر نفت، با پول نفت، با سیاست نفت و... نفت آغشته است. در طول این سالیان دراز، این صنعت، حیات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و حتی فرهنگی ما را تحتالشعاع قرار داده است و چه حوادث تلخ و شیرینی پدید آورده و یا به یادگار گذاشته است.
موضوع نفت در حقیقت دایرهای است بسیار وسیع که میتوان از دیدگاهها و ابعاد مختلف به آن پرداخت. اقتصاد کشور ما با نفت به گردش درآمده است. سیاست در کشور ما دهههای زیادی در چمبرهی نفت و نفتیان اسیر بوده است. نفت بود که ما را به جنگ اوّل و دوّم جهانی کشاند. نفت بود که امید و آرزویهای ملّی ما را برای آزادی و توسعه نوید داد. نفت بود که دولت ملّی ما را فدای خویش کرد و امیدهای ما را به باد داد.
نفت بود که ما را درگیر جنگ هشت ساله با عراق کرد، و خسارات جبرانناپذیری به میهن ما وارد کرد. نفت بود که با افزایش قیمت خود، شوک غیر قابل تصوری را به جهان غرب وارد نمود. نفت بود که شهرهای زیادی را در دل خوزستانِ تفته از آفتاب ایجاد کرد، و نفت بود که با فوران خویش این شهرها را آباد کرد، رونق داد و سپس با نزول خود آنها را به تاریخ سپرد. نفت است که برخی از صاحبنظران، آن را عامل توسعهی ما در همین حد که هستیم میدانند. نفت است که بسیاری از کارشناسان، اقتصاد ما را وابسته و در بستهی نفتی مینامند و بر این باورند که با تهی شدن چاهها از نفت و تمام شدن گنجهای سیاه، زندگی ما هم به سیاهی تبدیل خواهد شد. از سوی دیگر، نفت در اقتصاد و سیاست ایران همواره ابعادی منفی نیز داشته است. از اثرات نابسامان اقتصادی مانند تورم، مهاجرت روستاییان به شهر، ویرانی دهات و تراکم جمعیت در شهرها و انواع دیگر عدم تعادلها میان بخشهای توسعه که بگذریم، نفت به گونهای اجتنابناپذیر بر ابعاد سیاسی جامعهی ایران تأثیر گذارده است.
بارزترین این تأثیر را میتوان در روابط خارجی ملاحظه کرد. نفت، پس از موقعیت سوقالجیشی ایران بهمثابه حایلی میان روسیه و مستملکات انگلیس در شبه قاره هند، مهمترین عامل تعیین کننده در رابطهی ایران و کشورهای استعماری، بهویژه انگلستان و روسیه بوده است. در ابتدا ایرانیان میخواستند آمریکا را به عنوان نیروی سوّم در برابر انگلیس و روسیه وارد معادلات نفتی کنند، اما این سیاست تا زمان ملی شدن صنعت نفت، هیچ گاه به نتیجهی عملی نرسید. کشور ما جولانگاه این دو قدرت بیگانه گشت و رجال سرسپردهی آنها در طی یک قرن گذشته لطمههای جبرانناپذیری بر این سرزمین وارد کردند. ملّی شدن نفت مبانی حقوقی ضروری برای این که ایران منابع نفتیاش را کنترل کند ایجاد کرد، امّا از سوی دیگر، چنان شکافی در بدنهی سیاسی کشور وارد ساخت که آثار آن تا امروز هم چنان در جامعهی ایران باقی است. با ورود آمریکاییان بعد از کودتای سال 1332 همهی امیدهای دولتمردان طرفدار نیروی سوّم در ایران بر باد رفت، و آمریکا نه تنها نفت را به ارزانی برد، بلکه بخش زیادی از درآمدهای نفت را در قبال تسلیحات نظامی از ما پس گرفت.
اول در مناطق نفتخیز جنوب و بعد از آن در همه کشور، دولتها با درآمد حاصل از نفت، تکنولوژیهای آماده و حاصل دست دیگران را از غرب وارد کشور نمودند و همچنان وارد مینمایند. همین نفت سبب شده است که با فروختنش و به دست آوردن دلارهایش زحمت کار و تلاش را برای صنعتی کردن و فناور شدن کشور به خود راه ندادهایم، و به راحتی هر آن چه دیگران ساختهاند، به ما انداختهاند. و این ماییم که برای رهایی از دست این تاجرپیشهگانِ جهانی، جهدی نکردهایم، و با وارد کردن دستساختههای دیگران نیازهای خود را رفع کردهایم و حاتموار بهای آن را از درآمد نفت سرازیر جیب دیگران کردهایم. که صد البته حقشان است. نفت است که سبب شده است که ما از کشورهایی مانند ترکیه، کره جنوبی، مالزی و سنگاپور و... عقبتر باشیم، چون نفت داریم و پول داریم نیاز به زحمت و تولید نداریم. مردمِ آزادهی ما اسیر در دست واردات شدهاند!!
نفت سبب شده است که دستگاههای دولتی گسترش یافته و دست و پاگیر شوند و با آلوده شدن دستگاههای دولتی به فساد، مزاحمتهای بیشتری در انجام امور ایجاد و انجام کارها کندتر و دشوارتر شده و فعالان کارآمد و سالم از گردونه فعالیتها خارج شوند. فساد نفت باعث شده، منابع برای امور توسعه بهینه تخصیص نیابد و فرصتهای زیادی برای پیشرفت و کار مولد از دست برود که سالها از دست رفتهاند و همچنان از دست میروند.
نفت عاملی شده است که ما در سی سال قبل که از حدود 300 حلقه چاه، شش میلیون بشکه نفت استخراج میکردیم، اینک در اثر گذر زمان و کم شدن بازده چاه های نفت، بهرهوری ما از 2000 حلقه کمتر از 5/3 میلیون بشکه رسیده است و این نزول همچنان ادامه دارد.
طی یکصد سال که از پیدایش نفت در ایران میگذرد، دولتها با درآمدهای نفتی هر کاری خواستهاند، کردهاند، به طوری که طی این مدت و بهویژه در رویکردهای بودجههای سنواتی دولتها قبل و بعد از انقلاب فرایندی به نام دولتی رانتی (دولت نفتی ـ بودجه نفتی) با ساختار و کارکرد رانتی و ضد توسعهای شکل گرفته است که پیامدهای زیانبار این مدارِ دولت نفتی و بودجه نفتی به شرح زیر است:
n بیتوجهی به بخش کشاورزی و رکود در این بخش و عدم شکلگیری فرایندهای تبدیل کشاورزی معیشتی به کشاورزی تخصصی و تجاری.
n مهاجرت سیلآسا از روستاها به چند کلان شهر، پیدایش پدیده حاشیهنشینی با پیامدهای گسترده ضد توسعهای خود در قلمرو اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، زیست محیطی و امنیتی، پیشی گرفتن سطح مصرف جامعه از میزان تولیدات آن.
n ایجاد صنایع وابسته و مونتاژ و عدم تحرک و بالندگی لازم جهت تکامل کارآیی و تکنولوژیکی آنها.
n پایین بودن سطح کمیت و کیفیت تولیدات بخشهای گوناگونِ کشور.
n توزیع ناعادلانه امکانات و فرصتها بین دهکهای بالا و پایین، بین مناطق، بین ده و شهر و بین بخشهای اقتصادی، ناهنجاریهای گسترده در شالودههای اجتماعی و فرهنگی و... را باعث شده است. درآمد کشور ما در همین 20 سال گذشته بالغ بر 587.800 میلیارد دلار بوده است که نصف آن به میزان 279.000 میلیارد آن در چهار ساله 1384 تا 1388 به خزانه واریز شده است. اما متأسفانه افزایش درآمد ملی در سطح مناسبی در مقایسه با این همه درآمد نبوده است. به نظر میرسد که مدیریت این دستاوردهای نفتی جایگاه شایستهای نداشته است و آنچه مورد انتظار بوده و انتظار میرفته، از این همه درآمد به دست نیامده است.
نفت سبب خیر هم شده است، ما با آن دانشگاه ها و مدرسههای فراوانی ساختهایم، بیمارستانهای زیادی راه انداختهایم، جادهها و راهآهن ساختهایم، خطوط هوایی و کشتیرانی دایر کردهایم و در عین حال برجهای شیک و قشنگی ساختهایم، جشن دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی را با آن به نمایش گذاشتهایم، ماشینهای متعدد و مختلف را سرهم بندی کردهایم، و صنعت خودرو داشته باشیم و ...
نگاهی به وقایع مربوط به نفتِ ایران در طول تاریخ، همانند آینهای است که مطالب و حقایق بسیاری را دربارهی تاریخ ایران و جهان آشکار مینماید و ریشهی بسیاری از رویدادهای معاصر را روشن میکند. شمال و جنوب ایران علاوه بر تحمل زیانهای جنگ اول و دوم جهانی، در کام جنگ نفتکشها نیز فرو افتاد.
این نفت چیست؟ نقش قراردادهای نفتی در تاریخ معاصر ما کدام است؟ و این بازدارندهی توسعهی کشور ما چگونه و در کجا و توسط چه کسانی به دست آمده و میآید؟ این کسان چگونه کار و زندگی کردهاند و از این زحمت چه حاصلی داشتهاند؟ توسعهی نفت و نفتشهرهای کشور ما به چه صورتی بوده است؟ درآمدهای نفتی در چه میزان، و نفع و زیان آن کدامند؟
در بخشهای مختلف این کتاب به این موارد پرداخته شده و. نوشتارهای این کتاب در چهار فصل تدوین و شامل بخشهای زیرین است:
n فصل اول نفت و قراردادهای نفتی
n فصل دوم دستاوردها و از دست رفتههای نفت
n فصل سوم طلوع و غروب نفتشهرها
n و شرایط کار و زندگی در نفتشهرهای ایران
این نوشتهها به این امید به قلم کشیده شده است که یک آگاهی از وقایع این ثروت خدادادی را نشان دهد و از سرگذشت نفت و درآمدهای آن و مردمی که به کار در صنعت نفت پرداختهاند یادی شده باشد؛ که آنان چه روزگاری را در نفتشهرهای ایران گذراندهاند، این سرنوشت دردناک را کالبد شکافی نماید تا که شاید برنامهریزان ملی کشورمان به ارزش مدیریت درآمدهای نفتی همچنان که پی بردهاند، آن را از قوه به عمل درآورند و ما بتوانیم شاهد یک صنعت نفت توانمند و توسعه یافته در کشور خود باشیم و بعد از یک قرن فراز و نشیبهای فراوان، از این ثروت خدادادی به شیوهی بهتری بهرهبرداری و از آن برای توسعهی کشورمان استفاده کنیم و به سرزمینهای نفتخیز کشور که این گنج خدادادی را از دل خویش به مردم ما ارزانی داشتند، قدر نهیم و با ایجاد صنایع وابسته به نفت و گاز، نه تنها آنها را از ویرانی نجات دهیم، بلکه به رونق و توسعهی آنها نیز همت کنیم.
به امید روزهای بهتر برای کشور و استفادهی بهینه از درآمدهای نفت و توجه بهتری به نفتشهرهای ایران زمین.
نوروز درّداری (فولادی)
اسفندماه 1390
بخش دوم
توسعهی منازل شرکت نفت در آبادان
تا پیش از قرارداد 1312ش. (1933م.) که در دورهی رضاشاه به امضا رسید، شرکت نفت انگلیس ـ ایران در آبادان 476 خانه برای کارمندان متأهل انگلیسی، 774 اتاق برای کارمندان مجرد که اغلب هندی و یا برمهای بودند و تنها 28 خانه برای کارگران متأهل و 33 اتاق برای کارگران مجرد ساخته بود که تقریبا تمامی آنها اختصاص به کارمندان و کارگران خارجی داشت و فقط معدودی از آن را به ایرانیان داده بودند.[1] پس از عقد قرارداد سال 1312 شمسی که شرکت موظف شد، کارگران ایرانی را جایگزین خارجیها نموده و برای کارگران ایرانی هم مسکن تهیه و تأمین نماید، شرکت نقشهای برای ساخت مسکن تهیه کرد، که بر اساس آن برای تمامی کارکنان خارجی و یک قسمت از کارمندان و کارگران ایرانی خود خانههایی بسازد و وسایل رفاه و آسایش آنان را فراهم سازد. بنابراین در آبادان برنامههای ساختمانی شرکت نفت از سال 1313شمسی (1934میلادی) در سطح گستردهتری نسبت به قبل از قرارداد شروع شد و پیشرفتهایی به وجود آمد، ولی این برنامههای محدود شامل همهی کارکنان شرکت نفت در آبادان نمیشد. از اینرو به ایجاد نارضایتی در بین بسیاری از کارگران و کارمندانی انجامید که مشمول تسهیلات این طرح نمیشدند. بر اساس ضوابط شرکت نفت، عموم کارمندان و کارگران خارجی شرکت پس از ورود به آبادان دارای مسکن میشدند ولی حتی تا سالهای قبل از جنگ جهانی دوم (1320شمسی برابر 1941میلادی) قسمت عمدهی کارمندان ایرانی از چنین حقی محروم بودند. «موقعی که جنگ جهانی دوم خاتمه یافت و ارتشهای انگلیس و آمریکا از ایران رفتند، عدهی خانههایی که در سراسر حوزهی عملیات شرکت (نفت) اختصاص به کارمندان ایرانی داشت. از 700 خانه برای متأهلین و قریب 1000 اتاق برای مجردین بیشتر نمیشد و بقیه در خارج از محوطهی شرکت] نفت[ زندگی میکردند.[2]
توسعهی عملیات شرکت نفت در سالهای آخر جنگ جهانی دوم موجب افزایش کارمندان خارجی شده بود. عدهای از انگلیسیهایی که در مناطق نفتخیز کشور برمه کار میکردند و پس از تصرف آن کشور از طرف ژاپنیها به هندوستان فرار کرده بودند بهطور موقت به استخدام شرکت نفت آبادان درآمدند. عدهی دیگری را نیز شرکت نفت از فلسطین آورده و در آبادان به کار گماشته بود. خانههایی که ممکن بود به کارمندان ایرانی داده شود به این خارجیان تازهوارد تخصیص داده شد و کارمندان ایرانی مجبور بودند در محلهی «شهر» اتاقهای کوچکی به قیمت گزاف اجاره کنند و قسمت زیادی از حقوق خود را به عنوان اجارهی خانه بپردازند. وجود چنین شرایطی سبب شده بود تا این بخش از کارکنان شرکت در طیف ناراضیان آن قرار گیرند. این تبعیض آشکار
شرکت نفت و عدم توجه به رفع آن، سبب نارضایتی شدید کارکنان ایرانی اعم از کارمند و کارگر شد به ترتیبی که یکی از درخواستهای کارکنان شرکت نفت در آبادان در اعتصاب بزرگ سال 1325 شمسی (1946 میلادی) مربوط به مسکن بود. شرکت نفت پس از این اعتصاب برنامهی وسیعی برای ساختن مسکن، خانه و سایر وسایل رفاهی مستخدمان خود به اجرا درآورد که اتفاقا به سرعت هم پیشرفت کرد.
«در سال 1325 شمسی (1946 میلادی) سه میلیون و 400 هزار لیره و در سال بعد چهار میلیون لیره و در سه سال آخرِ عملیات شرکت نفت انگلیس ـ ایران در ایران، این شرکت 39 میلیون لیره به مصرف خانهسازی رساند و در برنامهی طراحی شده مقرر شده بود که پس از ده سال همهی مستخدمان شرکت دارای مسکن باشند.» بعد از ملی.
آبادان در آینه امروزی
جنگ که شروع شد، گفتیم دو سه روز تیر اندازی میشه بعد تموم میشه، ما فکر میکردیم جنگ دو روزه، یه دفعه شد هشت سال.»آبادان، اروند، جزیره مجنون، پل خرمشهر، اینها کلیدواژههای جنگ است در جزیره آبادان، هنوز هم در ساحل اروند که قدم میزنی روی حفاظهای اسکله اروند محل ترکشها و تیرهایی که عراقیها به سمت ساحل اروند شلیک میکردند دیده میشود: «عراقیا با تیر دست به ما شلیک میکردند. ما هم دفاع میکردیم، یه جوری که عراقیها فکر میکردند یک لشگر این طرف رود هست.» اما احوال پالایشگاه هم در روزهای جنگ احوال خوشی نبود: «تمام کار ما شده بود خاموش کردن آتش و جابهجایی پیکر مردم و رزمندهها، رفیقهامون زخمی میشدن، انبارها آتش میگرفتند، اما با شرایطی که بود همه یک دل بودن. همه دنبال این بودن که آتش سوزی نشه و وسایل و تجهیزات آسیب نبینه، کارگر و کارمند و رییس، همه دست به دست هم پمپها و تجهیزات رو با گونی پوشوندیم و بعد از جنگ الحمدلله روشنشون کردیم و رفتند در سرویس.»
پس از گذشت ۴۰ روز از شروع جنگ تحمیلی یعنی نهم آبان سال ۱۳۵۹ و در حالی که دشمن شهر مقاوم آبادان را به محاصره خود در آورده بود و با زدن پل و عبور از رودخانه بهمنشیر و رسیدن به روستای سادات و سپس نخلستانهای ذوالفقاری قصد تصرف شهر را داشت، حماسه مردمی منطقه ذوالفقاری آبادان رقم خورد و اگر هوشیاری و حضور به موقع مردم نبود شهر آبادان نیز همچون خرمشهر به تصرف عراق در می آمد و ادامه جنگ دچار تغییرات اساسی می شد و جبران آن را برای مدافعان اسلام دشوارتر می کرد.
عبور از رودخانه و ورود به ذوالفقاری
ذوالفقاری آخرین منطقه در شهر آبادان و کنار رودخانه بهمنشیر با انبوهی از نخلستانها است که ساحلی زیبا را در کنار رودخانه همراه با عطر معطر سبزیجات کشت شده در میان نخلستانها به وجود آورده و البته مردمی که مهربان، قانع و شجاع در خانه های ساده خود زندگی می کنند.
غلامرضا پاکروح از نیروهای مردمی جانباز در حماسه ذوالفقاری در مورد ورود ارتش بعث عراق به منطقه ذوالفقاری می گوید: من مقابل در سپاه بودم که دریاقلی که تا آن زمان تنها نامش را شنیده بودم سر رسید و با حالتی پریشان دائم می گفت می خواهم فرمانده سپاه را ببینم، من که فقط یک بسیجی بودم موضوع را با یکی دیگر از دوستانم مطرح کردم.
عبدالحسن بنادری فرمانده عملیات وقت سپاه آبادان نیز می گوید: به من اطلاع دادند که یک نفر آمده و با شما کار دارد، البته در آن زمان او را نمی شناختم، او به من گفت: «عراقی ها از بهمنشیر آمدن توی ذوالفقاری و می خواهند شهر را بگیرند». از وی پرسیدم شما کی هستی؟ گفت: «من دریا قلی هستم و در منطقه ذوالفقاری اوراق فروشی دارم، صبح زود عراقی ها از رودخانه عبور کردند». بهش گفتم در راه که می آمدی کسی را هم دیدی؟ گفت: «در مسیر هرکس را دیدم بهش خبر دادم»، این را گفت و رفت.
محمد علی دریس از اهالی روستای سادات آبادان می گوید: غروب بود که برادرم به سمت جاده می رفت به یک باره برگشت و به من گفت: ابوعادل برگرد و همین طور که روی زمین دراز می کشی ببین از طرف منطقه مارد خاکی به سمت ما می آید، سریع به حالت درازکش درآمدم و دیدم که درست می گوید، این خاک مربوط به عبور تانک های عراقی ها به همراه ادواتشان از جاده بود، عراقی ها وارد روستا شدند، ساعت ۱۲ شب بود که دیدیم با لودرهایشان دست به کار تخریب نخلستانها شدند، از خانه هایمان بیرون آمدیم که ناگهان عراقی هایی که با اسلحه وارد روستا شده بودند فریاد زدند: هیچ کس بیرون نیاید و الا آسیب می بیند، زنان و کودکان در سنگرها پناه گرفتند و از ترس صدایی از کسی بلند نمی شد، تا صبح همانجا ماندیم، کسی به ما نگفت که اینجا بمانیم ما خودمان ماندیم آخر زمین ها و خانه و زندگیمان اینجا بود.
به گزارش ایرنا پس از اشغال خرمشهر توسط نیروهای رژیم بعث عراق آبادان نیز مورد طمع دشمن قرار گرفت و به صورت نعلی شکل که زاویهای ۲۷۰ درجه داشت به محاصره آنها درآمد. مقاومت و از جان گذشتگی نیروهای مقاوم در شهر در محورهای مختلف باعث شد تا دشمن در پشت دروازههای شهر زمینگیر شود و نتواند از بهمنشیر عبور کرده و وارد شهر شود. برای شکست حصر آبادان از ۹ مهر ۱۳۵۹ تا پنجم مهرماه ۱۳۶۰ نزدیک به هشت عملیات مختلف از جمله "کوی ذوالفقار"، "فرمانده کل قوا" و "شهید چمران" انجام شد که هرکدام یکی از حلقههای زنجیر را شکستند و در نهایت عملیات ثامنالائمه با فرمان تاریخی امام خمینی(ره)در ساعت یک بامداد روز پنجم مهرماه ۱۳۵۹ آبادان اغاز و منجر به شکسته شدن حصر شد و دشمن از دروزاههای شهر بیرون رانده شد.
یکی از مدافعان آبادان در زمان محاصره گفت:محاصره و تصرف آبادان برگ برنده ارتش عراق در روزهای ابتدای جنگ بود تا بتواند به خواسه خود در جداسازی منطقه از سرزمین اصلی اقدام و خواستههای خود را در روند جنگ تحمیل کند. مکی یازع گفت:پس از تصرف خرمشهر دشمن بعثی تا پشت دروازه های آبادان پیش آمد و با تصرف جادههای آبادان به ماهشهر و آبادان به اهواز شهر را محاصره کرد و ورود و خروج به آبادان تنها از طریق دریا و بندر چوئبده امکان پذیر بود.
وی افزود:مردم در شهر با توجه به کمبودها در تمام زمینهها ایستادند و مقاومت کردند و جوانان شهر با کمک نیروهای بسیجی که از مناطق دیگر کشور خود را به آبادان رسانده بودند اجازه ورود دشمن به شهر را ندادند.
به گفته وی دشمن در ۹ آبان ۱۳۵۸ با نصب پل در منطقه ذوالفقاری آبادان قصد داشت تا با عبور از رودخانه بهمنشیر مدافعان آبادان که متشکل از نیروهای سپاه و بسیج و ارتش بودند را غافلگیر کرده و محاصره آبادان را تکمیل کند. وی افزود: در آن زمان دریاقلی سورانی اوراقفروشی که در حاشیه آبادان کار میکرد متوجه عبور عراقیها از رودخانه بهمنشیر میشود و مسافت ۹ کیلومتری را از گورستانِ اتومبیلهای فرسوده در کوی ذوالفقاری تا سپاه آبادان را با دوچرخه میپیماید و نیروهای مردمی را از حمله عراقیها آگاه میسازد. نیروهای نظامی از جمله ارتش، سپاه، بسیج و مردم محلی عرب زبان و غیر عرب در منطقه ذوالفقاری حضور یافتند و دشمن را شکست دادند و مانع از ورود آنها به شهر شدند. برخی از مردم مجبور به ترک شهر و دیار خود کردند و کسانی هم که در آبادان مانده بودند، امکاناتی نداشتند برخی به دلیل بسته بودن راههای مواصلاتی به آبادان نتوانسته بودند از آبادان خارج شوند و عده ای هم مانده بودند تا از شهر دفاع کنند
فرمانده وقت سپاه آبادان و یکی دیگر از مدافعان آبادان در روزهای محاصره گفت: حاج آقا جمی امام جمعه وقت در مقاومت و ایستادگی آبادان و در آرامش بخشی به مردم و مدافعان شهر و سر و سامان دادن به مشکلات نقش مهمی را داشت. عبدالحسین بنادری افزود:در زمان محاصره وقتی که اطلاع دادند دشمن از بهمشنیر عبور کرده مردم محلی همراه با نیروهای نظامی به سمت محل عبور دشمن رفتند و اجازه ندادند تا دشمن محاصره آبادان را کامل کند. بنادری گفت:نقش مردم در استقادمت آبادان در کنار نیروهای نظامی انکارناپذیر است و با حداقل امکانات در شهر ماندند و از شهر و کشور دفاع کردند.
پس از محاصره آبادان امام خمینی(ره) در فرمانی با عنوان "حصر آبادان باید شکسته شود" سبب شد نیروهای مسلح تمام تلاش و امکانات خود را برای شکستن محاصره آغاز کنند و سرانجام در ابتدای سال ۱۳۶۰خورشیدی یوسف کلاهدوز، قائم مقام وقت فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی طرح شکست حصر آبادان را که به وسیله حسن باقری طراحی شده بود به شورای عالی دفاع ارایه کرد که پس از مشورتهای زیاد، طرح مشروط با هماهنگی «لشکر۷۷» به تصویب رسید.
عملیات شکست حصر آبادان
عملیات ثامن الائمه (ع) در ساعت یک بامداد پنجم مهر ۱۳۶۰ با رمز «نصر من الله و فتح قریب» آغاز شد و رزمندگان اسلام در ساعتهای نخست عملیات، با حمله به مواضع عراق و درهم شکستن مقاومت نیروهای بعثی خاکریزهای دشمن متجاوز را تصرف کردند. رزمندگان اسلام با روشن شدن هوا و ادامه پیشروی از محور شمالی به سمت پل مارد نخستین ضربه شکننده را به نیروهای عراقی وارد آوردند با این حال نیروهای متجاوز بعثی همچنان در منطقه پل حفار مقاومت میکردند.
آبادان در جنگ تحمیلی چهار هزار شهید تقدیم انقلاب کرد.(خبرگذاری جمهوری اسلامی)
مهاجرتها آغاز میشود. صدها هزار نفر از ساکنان غرب و جنوب زیر بمب و آتش ناچار به ترک زادگاهشان میشوند و دورهای از بزرگترین مهاجرتهای داخلی رقم میخورد. رضا، یکی از همین مهاجرین است، ساکن پیشین آبادان:
«ما مهاجرتمان به شیراز بود... چون زندگیمان را از دست داده بودیم. بعضی از مردم خداییاش واقعاً خیلی به جنگزدهها کمک میکردند ولی خیلیها هم بودند که واقعاً اذیت میکردند. میگفتند شماها از ترستان فرار کردید آمدید. دوست داشتم ببینم اگر خودشان توی جنگ بودند، فرار نمیکردند؟ صحنهای که هنوز هم توی ذهن من مانده این است که ما مهاجرت کردیم، یک سال بعدش برگشتیم که اگر میشود چیزهایی را که از لوازممان سالم مانده بار بزنیم و ببریم. یک خانواده پهلوی ما ایستاده بودند. سلام علیک کردیم. همسایه بودیم. با هم روبوسی کردیم. آنها هم جمع شده بودند که از شهر مهاجرت کنند. خداحافظی کردند از ما و رفتند. صد متر دویست متر از ما دور شدند که راکت صاف آمد توی ماشینشان. بنده خداها هشت نه نفر چپیده بودند توی یک بی.ام.و ۲۰۰۲ که فقط فرار کنند. خواهر کوچکم اصلاً لال شد وقتی این صحنه را دید. نزدیک به سه چهار ماه اصلاً حرف نمیزد.»
خبر پیروزی اعلام شد
پس از خروج عراقی ها از منطقه ذوالفقاری بار دیگر شادی در میان مردم برپا شد، رادیور آبادان در آن زمان متنی را با گویندگی سید محمد صدر هاشمی اینگونه برای مردم منتشر کرد: «شنوندگان عزیز توجه فرمائید خواهران و برادران آبادانی توجه فرمائید طبق اخبار رسیده از اتاق جنگ آبادان، نیروهای کفر پیشه صدامی که از رودخانه بهمنشیر عبور کرده و خیال اشغال شهرمان را داشتن در کوی ذوالفقاری با مقاومت سلحشوران ما روبرو شده و پس از تحمل تلفات و ضایعات فراوان ناگزیر از فرار شدند، صدها تن از این جنایتکاران به هلاکت رسیدند که بسیاری از آنان به رودخانه بهمنشیر ریخته شدن و دهها تن ا زآنان اسیر و هم اکنون در حال ارجاع به پشت جبهه هستند و بسیاری از خودروها، مهمات و سلاحها از عراقی های متجاوز در منطقه باقی مانده و هم اکنون نیروهای مزدور به آن سوی بهمنشیر رانده شدن و همچنان زیر آتش رزمندگان ما قرار دارند، آفرین به رزم دلاورانه فرزندان قهرمان اسلام آفرین به ایمان استوار دلاوران مکتب توحید الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر».
آن چه من در آبادان پش از جنگ دیدم
نخلهای سوخته و بیکاکل و دیوار آوار شده خانهها را دیگر آنقدر دیده بودیم و نشانمان داده بودند، که آرام و در سکوت، اما نه بیآشوب دل از کنارشان بگذاریم.
اما وقتی وارد خیابانهای خوابآلوده کارگری شرکت نفت شدیم، چیزی که تغییر کرده بود - و من تردید ندارم که تغییر کرده است - کوچک شدن خیابانها و کوچهها و خانهها بود.
حتی جدولها و جویهای کنار خیابان و منابع بزرگ ذخیره آب، که در هر محله، غالباً در میدانی، روی پایههای پولادی نصب است، همه کوچک شده بودند. انگار شهر شور رفته باشد، نه از بارانهای موسمی و رگبار و نم شرجی، که از هرم سوزان و بی رحم لهیب جنگ. همه شهر کز داده و مچاله شده بود و در خود فرو رفته.
البته ما هم طی این همه سال، چنان که طبیعت آدمیزاد است، احتمالاً تغییر کرده بودیم، اما آبادان بیش از ما تغییر کرده بود. فشرده شدن شهر فقط به این دلیل نبود که ما به شهرهای بزرگ خو کرده بودیم. من، گمان میکنم، هیچ وقت - هر چند ممکن است این احساس کمی شوم باشد - به هیچ شهری خو نخواهم کرد. یعنی تاکنون نکردهام. اگر چه تعلیم گرفتهایم و از نوباوگی به ما آموختهاند که ایران را وطن خود بدانیم، خیال میکنم وطن هر کس، وطن به عنوان یک مفهوم عام و مکان بزرگ، در همه احوال خانه او نیست. چنان که احساس آدمی چون من، در شهری غیر از زادگاه خود، در این ده سال، کمابیش، احساس یک تبعیدی بوده است. احساس کسی که فکر میکند در غربت نسبت به همه چیز و همه کس بیگانه است.
قرار ما این بود که آن روز از آبادان دیدن کنیم - و اگر دست داد از خرمشهر. اکبر بهشتی، که پشت فرمان بود، گاز را شل گرفته بود تا بتوانیم همه چیز را، که گرد سالیان گرفته بود و داغ جنگ بر خود داشت، ببینیم. هر چه بیشتر در قلب بیتپش شهر میراندیم، آن احساس شادی و رقت، احیاناً توام با نم اشک، که منتظرش بودم، جای خود را به احساس عمیق ناباوری میداد. نه فقط از آن جهت که از همسفران پیرانه سرم شرم میکردم، بیشتر به آن دلیل که خاطرهها مجال نمیداد. شاید هم در درون خودم میگریستم.
عمارت ویران شده سندیکای کارگران پروژهای، حصارهای موجدار و مشبک پالایشگاه با شعارهای زخم خورده و رنگ باخته، دکلهای خمیده برق و محله از هم پاشیده «کفیشه» و کوچههای متروکی که روی آسفالت شیار برداشتهشان علفهای هرز روییده بود - توام با خاطرات و رویا - همین طور از پس شیشههای اتومبیل رژه میرفتند. نمیتوانستم حواسم را جمع کنم. هر کدام از ما در هر نقطه و با هر نگاه با خاطرهای روبرو میشدیم.
آن خاطراتی را که فکر میکردم با دیدن نشانهای، پس از آن همه سال، تجدید خواهند شد. چنان به یاد میآوردم که گویی نه برای خودم که برای دیگری پیش آمدهاند.
وقتی پس از پیچ واپیچهای بسیار به لین چهار احمدآباد وارد شدیم، طول طویل خیابان را، که کوچههای غم انگیز بسیار قطعش میکرد، در کمتر از یک دقیقه پیمودیم؛ چنان سریع و سرگیجهآور که وقتی مقابل خانهمان ایستادیم برای لحظهای تردید کردم که در زادگاه خودم، جلو خانهی کودکیام، ایستادهام. 900 کیلومتر رانده بودیم تا به آن کوچه رسیده بودیم. لرزش بلندی در تنم حس کردم. در آهنی خانه، که تازه کار گذاشته بودند و ضد زنگ به آن زده بودند، باز بود. برادر کوچکم، نمیدانم از توی خانه یا دکان بغلی، به طرفمان آمد و بعد صدای کسی را شنیدم، که انگار پس از گذشت ده سال نبود که میشنیدم. حاجی، دکاندار اهل اصفهان، بود که با تهلهجه اصفهانیاش از پستوی دکانش صدایم میزد. چندان پیر نشده بود، یا آن که یک بار، همانجا که اتومبیل ما ایستاده بود، از کام مرگی جانگداز خسته بود، مرگی که دو همسایه ما را، یکی مردی جوان و دیگری زنی سالخورده، در هیات یک گلوله خمپاره، در غروب پاییز، با خود برده بود. گفت که چقدر پیر شدهام و بعد سر و کله پدرم پیدا شد، با لباسی که گرد سیمان و گچ بر آن بود، چون داشت به دست خودش و برادرم خانه را تعمیر میکرد تا شاید همه چیز را به حال اول برگرداند. خواست که به داخل خانه برویم، و دیدم که به برادرم اشارهای کرد. دریابندری گفت که نشستن در خانه را بگذاریم برای بعد - و راست هم میگفت: باید تا هوا روشن بود فرصت را از دست نمیدادیم.
من فقط توانستم سری به داخل اتاقها بزنم، اتاقهایی که چیزی از زندگی در آنها نبود، اما بوهای آشنا در آنها موج میزد - یا من این طور خیال میکردم - و چند جا دستهای ناشناس بر دیوارهایش یادگار نوشته بودند، چون در تمام ایام جنگ، مثل همه خانهها، در حیاط و اتاقها باز بود. وقتی بیرون آمدم برادرم با سه بطر پپسی از میان کوچه به طرفمان میآمد - نوشابهها را از دکه منصور، از لین یک خریده بود، و چه زود برگشته بود. ما بدون آنکه نوشابهها را بنوشیم به طرف شهر راندیم. پدرم گفت که میگذاردشان توی سطل آب تا خنک بمانند، برای وقتی که برگشتیم. تعارفش را برای خودرن نهار در خانه نپذیرفتیم. چون باید غذا را از رستورانهایی که در همان لین یک دایر بود، تهیه کرد.
ساعت 12 بود که از کنار باغ ملی، که نردههای فلزیاش را برداشته بودند و اثری از گل و چمن در آن نبود، به طرف شهر راندیم. (آبادانیها به چند خیابان اصلی، که در آنها مراکز اداری مستقر است شهر میگویند). از روی لولههایی که نفت را از پالایشگاه به ”تانک فارم” میبرد گذشتیم و بعد از روی قطعه ریلی بیمصرف راه آهن که شرکت نفت انگلیس شصت سال پیش کار گذاشته بود و کارگران ایرانی و هندی را به پالایشگاه میبرده است. دریابندری گفت که به طرف حمام جرمن (خیابان پرویزی) برویم.
بهشتی که از سال 1322 در آبادان زندگی کرده بود و همه راهها را مثل کف دست میشناخت فرمان را پیچاند. دریابندری میخواست به خانه پدرش برود، خانهای که نقلش را بارها، و اغلب مواقعی که نشانهای از او به گذشتهها میبرد یا بوی بچگی به مشامش میخورد برایم گفته بود.
خیابان پرویزی خالی از هر جنبندهای بود. من از روی تصویری که از نقلهای خاطرات او در ذهنم ساخته بودم به خانهای در نبش یک کوچه، اشاره کردم، خانهای با آجرهای قدیمی که پس از چند دکان، تقریباً روبروی حمام جرمن بود. گفتم: ”باید همین باشد”. دریابندری به بهشتی اشاره کرد که جلوتر برود پیدا بود که در خاطرات خود گم شده است. حتی حس کردم که صدایش تغییر کرده است. کمی که جلوتر رفتیم گفت شاید خانه را طی سالها کوبیده و به شکل دیگر درآورده باشند. از بهشتی خواست که کمی به عقب برگردد؛ به همان خانهای که من اشاره کرده بودم. در اتومبیل را باز کرد و بیرون رفت. ما هم بیرون آمدیم. گفت: ”خودش است”. خانهای بود قدیمی و ساخته شده از آجر که در چوبیاش در کوچه باریکی باز میشد و از جلو آن قسمتی از دیوار مسجد اهل سنت پیدا بود. در خانه بسته بود. اما پنجرهاش باز بود و اتاقها و بخشی از حیاط دیده میشد. دریابندری گفت که قسمتهایی از خانه را بازسازی کردند - اما دیوار جنوبی آن، با آجرهای پوسیده و شوره بسته، همان بود که تقریباً هفتاد سال پیش خانه را با آن ساخته بودند. بعد رفتیم به کوچه شمالی خیابان و حس کردم که همسفرم دنبال چیزی که گم کرده است، در پی رد غبار گرفته خاطرات خود، میگردد.
رفته بود توی جلد کودکیاش. گفتم: ”قهوهخانه عبدالله شیرازی!” گفت: ”همین جا بود.” و با دست اشاره کرد به خانهای قدیمی با سردری از مجسمه شیر و نقش و نگار و ترک برداشته. محل نیمکتها این جا بود و بساط تریاک روی میزها. همین جا بود که آن مرد عرب با عبدالله شیرازی دعواش شد. و هر دو خندیدیم. و وقتی سکوت کرد، من حس کردم که احتمالاً او حالا در امواج ملایم جریان باد در پی نغمههای گمشدهای میگردد که در سالهای کودکیاش، بیش از نیم قرن پیش، از بوق برنجی گرامافون قهوهخانه، هر غروب، طنینانداز بوده است.
موقعی که از کنار مسجد نیمه ویران سید علی نقی (بوشهریهای سابق) میگذشتیم، من خود را تسلیم همان احساس دیدم. اما صدا را واضح، بدون هیچ صوت سرگردان، در دو قدمی خودم، میشنیدم. ناخدا عباس دریانورد با قامت بلند و صورت درشت و ریش و سبیل سفید - به تعبیر دریابندری انگار همینگوی - میان دایرههای هم مرکز سینه زنها نوحه میخواند و در دور واحد، همه را داشت به وجد میآورد.
حالا دیگر شروع کرده بودیم به بازیافتن شهر.. بهشتی جلو سینمای قدیمی متروپل اتومبیل را نگه داشته و ما پیاده شدیم، به دنبال بوی غلیظ و چرب کباب. دریابندری که آخرین بار، یک سال پیش امیر نادری را در آمریکا ملاقات کرده بود گفت این هم سینمایی که استاد نادری در آن تخمه میفروخته. وقتی غذا خورده نخورده از دکان کبابی زدیم بیرون، پیاده به طرف چهار راه امیری راه افتادیم؛ در شهری مذکر و بدون زن. شهر مردانی که قبل از من به دنیا آمده بودند یا به نسل من تعلق داشتند و غالباً تجربههای وحشتناک از سر گذرانه بودند - یا به سرشان آورده بودند - و همه حرکاتشان با نوعی وقار و تفاهم صمیمانه توام بود.
چنان که حدس میزدم جلو سینما رکس ایستادم. در آهنی سینما با زنجیری دانه درشت و زنگ زده بسته بود - احتمالاً همان زنجیری که در آخرین شب فاجعهآمیز نمایش فیلم در آن به دستور تیمسار رزمی بر نردههای فلزی در قفل شد، و چهارصد نفر، به قولی هفتصد نفر، در آن زنده زنده سوختند. وقتی بهشتی نقل راز فاجعه را باز میگفت من، یک لحظه، بر جایگاه دیوارکوب و اعلانهای سینما تصور زنده انبوه آدمهای شورندهای را دیدم که با پرچمهای سرخ و سیاه، در پس پردهای از غبار، از سر گور قربانیان فاجعه به طرف شهر سرازیر میشدند.
اولین راهپیمایی مردم خوزستان در 29 مرداد 1357 که شهر را در تکانی عظیم فرو برد و پس از طی بیش از یک کیلومتر با گاز اشکآور و گلوله تنفگ ژ-3 متفرق شد، اما آرام نگرفت. شروع کردیم به گشت و واگشت در خیابانهای خاموش شهر، تا وقتی که دیگر نفهمیدیم در کجای شهر هستیم، همه جا را دیدیم و ندیدیم: O.P.D، سینما تاج، دانشکده فنی، عمارت ویران آموزش و پرورش که در روز نخست جنگ شاهد کشتار 30 تن آموزگار شهر بود، بوارده، استادیوم ورزشی، مدرسه رازی، بریم، پتروشیمی و میلکبار، پاتوق و بهشت بدمستهای آبادان، که سقفش را گلوله توپ برده بود. بعضی مکانها درست همان طور بود که آخرین بار دیده بودم - انگار فقط یک خواب کوتاه بین ما فاصله بود. شهری که هشت سال خواب را بر او حرام کرده بودند،اینک در زمان بازسازی، اغلب خیابانها و کوچههایش در خواب بود، و جولانگاه موشهایی به بزرگی گربه و سگ.
خیابان پایان ناپذیر و رقت انگیز آبادان - خرمشهر را ما در کمتر از 10 دقیقه پیمودیم، و از روی پلی فلزی گذشتیم که با اتصال دوبههای زیتونی رنگ، روی همان جریان آرام و عجیب غریب کارون، ساخته بودند؛ درست زیر پل معروف و در هم شکسته خرمشهر. اثری از بلمها و بلمرانها و هیاهوی مسافران و ”مردی”هایی که آب را میشکافت نبود.
کشتیهای مغروق، که فقط دکلها و دماغه سوخته و زنگار بستهشان از سطح شفاف آب بیرون مانده بود، جابجا در میان انبوه جولانهای دو سوی ساحل دیده میشدند.
آن دست آب، خرمشهر، یکسر ویران بود. بیش از صدها زلزله لازم بود تا شهر را به آن شکلی که بود درآورد. کوچهها و محلههای بسیار گم شده بودند. جنگ داغ خود را بر همه چیز گذاشته بود، و جز خرابی هیچ نبود. این همان شهری بود که در وجب به وجب آن خون ریخته بود و جوانها و مردان بسیار در آن غلتیده بودند و گلهای کاغذی آتشین، که گویی دستهای ناشناس به آنها میرسید، لابلای ویرانهها و آوار دیوارهایش به چشم میخورد، و چه شکست ناپذیر!
آخرین تصویر غیرمنتظره این سفر برای من عمارت ایستگاه راه آهن خرمشهر بود، که هیچ اثری - به معنای مطلق کلمه - از آن باقی نمانده بود و تابلویی را در میدان سابق آن، که اکنون فقط زمین ناهمواری بود، نصب کرده بودند و بر آن نوشته بودند: میدان راهآهن. همین.(از خاطرات نجف دریابندری)
پیش از جنگ آبادان یکی از زیباترین شهرهای منطقه بود و یکی از بزرگترین پالایشگاه دنیا را داشت و پر از شور و زندگی بود. رژیم بعث تمام توان خود را برای تسخیر مدرنترین شهر نفتی خاورمیانه گذاشت، اما مقاومت مردم آبادان و نیروهای نظامی باعث شد تا شهر ۳۴۹ روز در محاصره کامل بماند و سقوط نکند، در پایان این نبرد سخت، آبادان دیگر آبادان گذشته نبود.
امروز هم آبادان آن امنیتی که لازم است را ندارد، اهالی آبادان هنوز خواب جنگ میبینند، هنوز در شهرشان صدای گلوله میآید: «اسلحه راحت از عراق میاد تو شهر، همه مسلح شدن، اسلحه کیلویی میاد تو شهر، شبها مدام صدای تیراندازی میاد. فیلم وسترن دیدین؟ فضای اینجا گاهی مثل فیلمهای وسترن میشه، با اسلحه گرم زورگیری میکنن. امنیت ما زیر صفره. چند وقت پیش تو شهر تو منطقه کشتارگاه قدیم که الان مرکز فروش مواده، کنار پاسگاه پلیس تیر اندازی شد چند نفر هم کشته شدن. من سه تا دختر دارم واقعا وضعیت خطرناکیه میترسم بذارمشون برن بیرون. اشتغال خیلی کم شده، همه جا پارتی بازی شده. شرکت نفت به جای اینکه جوونهای بومی رو استخدام کنه از تهران مهندس میاره. این شهر سیاسی شده، نمایندهها یه دل نیستن. نمایندهای که با پول میاد تو مجلس به درد نمیخوره، نماینده باید از خودش مایه بذاره نه از دولت.» اینها اظهارات چند نفر از اهالی آبادان است در مورد وضعیت امروز آبادان. آبادانی که جنگ سختی را پشت سر گذاشته. زخم دل مردم آبادان هم مثل زخم دیوارهای شهر هنوز مرهم میطلبد. اما زخمهای نو اعتنایی ندارند به زخمهای سالیانی که بر دل مردم این شهر است...... او هم خوب به یاد دارد روزهای قبل از جنگ را، حسرت میدود توی صدایش: «آبادان امروز دیگه رنگ نداره، جون نداره، از صدای آبادان فقط صدای همین پالایشگاه مونده، همون موقع هم بود، الانم هست. قبلا تو آبادان صدای خنده بود، صدای موسیقی بود، چند سال صدای شهر شد تیر و خمپاره و جیغ. تموم شد. حالا فقط صدای پالایشگاهه. آبادان دیگه فقط همین صدای پالایشگاه رو داره و بوی گیس رو.»[3]
گزارش سازمان ملل در مورد جنگ ایران و عراق و خسارت های وارده به ایران چنین است: در کل برآوردی از آسیبهای گسترده که بر دیگر بخشهای صنعتی، کشاورزی، نفتی، ترابری، میراثفرهنگی و... ایران وارد شده را نیز بهدست داده است. همچنین به تاثیرات مخرب این جنگ بر اقتصاد ملی، زیستبوم و مردم ایران اشاره کرده است. در این گزارش گفته شده است که بخشی گسترده از سازههای نفتی ایران از میان رفتهاند. برای نمونه، زیان تولید ناشی از آسیب به پالایشگاه آبادان در هشت سال، بیش از ۷۰۰ میلیون بشکه به ارزش تقریبی ۲۷ میلیارد دلار بوده است. یا بیش از ۷۵ درصد سازههای نفتی جزیره خارک از میان رفته است.
بندرهای ایران نیز در این جنگ لطمات بسیاری دیدند. در گزارش سازمان ملل آمده که بندر آبادان در جنگ همواره زیر بمباران بوده و یکسره ویران شده است. بندر خرمشهر نیز خساراتی بسیار دیده و بایسته است که از نو ساخته شود.
و اینک در سال ۱۴۰۱ آبادان در سوگ عزیران همشهری از دست رفته در سقوط ساختمان متروپل است که به دلیل فساد و تباهی دست اندرکاران نشسته است.