تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

آیا در همه کشورها می توان به صورت مناسب از نظام دمکراسی استفاده کرد؟

دارون عجم اغلو و جیمز رابینسون (اساتید دانشگاه های ام.آی.تی و هاروارد) در یک پژوهش ژرف و سترگ در تاریخ جهان و در حوزه ی اقتصاد سیاسی، به بررسی نظریات و علل موفقیت و عدم موفقیت کشورها در بازه ای بلند از تاریخ جهان دست یازیده اند. نتیجه پژوهش این دو دانشمند در چارچوب کتاب ارزشمند «چرا کشورها شکست می خورند» نشر گردیده و در اختیار پژوهندگان قرار گرفته است. این کتاب در حال حاضر یکی از بهترین تالیفات در جهت شناخت ریشه های پیشرفت و عقب افتادگی کشورهاست که با آوردن نمونه های پیاپی و ادبیات روان، به نقش اصلی و غیر قابل کتمان حاکمان و نخبگان کشورها اشاره کرده و روندهای موثر در این زمینه را واشکافی می کند. از منبع یاد شده، چند نمونه مهم را از گذشته تا سده بیستم می نگریم تا استاندارد مناسبی برای سنجش عملکرد شاه به دست آوریم:

پادشاهی کنگو در قرن هفدهم فروپاشید و توانست در دهه ۱۹۶۰ از استعمار بلژیک خارج شود. کنگو در روزگار پس از استقلال و حکمرانی ژوزف موبوتو در سال های ۱۹۶۵ تا ۱۹۹۷ تقریبا سیر نزولی اقتصادی پیوسته و فقر فزاینده ای را از سر گذراند. این سیر نزولی بعد از براندازی موبوتو توسط لورن کابیلا ادامه یافت. موبوتو مجموعه ای از نهادهای بهره کش ایجاد کرد. شهروندان فقیر شدند اما موبوتو و نخبگان اطراف او به ثروت های افسانه ای رسیدند. موبوتو در محل تولدش، گبادولیت، در شمال کشور برای خودش کاخی ساخت که فرودگاهی بزرگ و مناسب فرود آمدن یک جت کنکورد مافوق صوت هم داشت! در اروپا قصرهایی خرید و زمین های بزرگی از بروکسل پایتخت بلژیک را مال خود کرد. آیا برای موبوتو بهتر نبود به جای افزایش فقر در کنگو نهادهایی اقتصادی ایجاد کند که ثروت کنگویی ها را افزایش دهند؟ اگر موبوتو کاری کرده بود که به افزایش ثروت در کشورش بیانجامد، آیا نمی توانست پول بیشتری به دست آورد؟ متاسفانه برای بسیاری از کشورهای جهان پاسخ این پرسش منفی است. [زیرا] نهادهای اقتصادی که انگیزه هایی برای پیشرفت اقتصادی ایجاد می کنند ممکن است همزمان درامد و قدرت را به شیوه ای باز توزیع کنند که دیکتاتور غارتگر و دیگر افراد دارای قدرت سیاسی وضعیت بدتری پیدا کنند. (عجم اغلو و رابینسون: ۱۱۷- ۱۱۶).

یوهانس گوتنبرگ در سال ۱۴۴۵ در شهر آلمانی ماینز از ابداعی خبر داد که بر تاریخ اقتصادی پس از آن تاثیر عمیقی گذاشت. در اروپای غربی سریعا به اهمیت ماشین چاپ پی بردند [و به شدت گسترش یافت] اما بایزید دوم سلطان عثمانی در اوایل ۱۴۸۵ با صدور فرمانی مسلمانان را صراحتا از چاپ خط عربی منع کرد. این قانون با شدت بیشتر توسط سلطان سلیم در ۱۵۱۵ اجرا شد. تا سال ۱۷۲۷ استفاده از ماشین چاپ مجاز نبود تا اینکه سلطان احمد سوم به موجب فرمانی به ابراهیم متفرقه اجازه تاسیس چاپخانه داد اما همین اقدام دیرهنگام هم با محدودیت هایی مواجه بود [زیرا] چاپ هر کتابی موکول و منوط به رای هیات نظارت سه نفره ای متشکل از مفتی های حقوقدان و شریعت شناس بود. تعجبی ندارد که ابراهیم متفرقه کتاب چندانی چاپ نکرد و از سال ۱۷۲۹ تا ۱۷۴۳ که دست از کار کشید فقط ۱۷ کتاب چاپ کرد. خانواده اش کوشیدند راهش را ادامه دهند اما آن ها نیز تا سال ۱۷۹۷ که این کار را وانهادند تنها هفت کتاب چاپ کردند! درسال ۱۸۰۰ که ۶۰ درصد مردان و ۴۰ درصد زنان انگلیسی باسواد بودند احتمالا شهروندان باسواد امپراتوری عثمانی تنها ۲ تا ۳ درصد بوده اند. نظر به نهادهای مطلقه و بهره کش امپراتوری عثمانی، درک خصومت سلطان با صنعت چاپ آسان است. کتاب ها با انتشار ایده ها، استیلا بر مردم را دشوارتر می کنند. صنعت چاپ، نظام مستقر را که معارفش تحت استیلای نخبگان بود به خطر می انداخت. سلاطین عثمانی و تشکیلات ایدئولوژیک آن از تخریب خلاقی که در پی گسترش صنعت چاپ پدید می آمد، وحشت داشتند و حل مساله را در ممنوع کردن چاپ دیدند. (عجم اغلو و رابینسون: ۲۶۷ - ۲۶۵).

مثال شوروی حتی بسیار جالب تر است؛ جایی که دیکتاتوری کمونیستی چگونه نمی تواند نهادهای فراگیر را ایجاد کند و علاجی نیز ندارد. قبل از سال ۱۹۲۸ بیشتر روس ها در مناطق روستایی زندگی می کردند. تکنولوژی مورد استفاده توسط دهقانان ابتدایی بود و انگیزه های زیادی برای بهره وری وجود نداشت. آخرین بقایای فئودالیسم روسی تنها کمی قبل از جنگ جهانی اول ریشه کن شد. بنابراین پتانسیل اقتصادی عظیم ناشناخته ای از تخصیص مجدد این نیروی کار از کشاورزی به صنعت وجود داشت. صنعتی سازی استالینی این نیروی بالقوه را با روشی بی رحمانه آزاد کرد. در حقیقت در فاصله ۱۹۲۸ و ۱۹۶۰ درامد ملی سالی ۶ درصد رشد کرد. این رشد اقتصادی توسط تغییرات تکنولوژیک ایجاد نشده بود، بلکه توسط تخصیص مجدد نیروی کار و انباشت سرمایه ازطریق ایجاد ابزار و کارخانجات جدید به دست آمده بود. در دهه ۷۰ رشد اقتصادی متوقف شد. مهم ترین درس این است که نهادهای بهره کش به دو علت نمی توانند تغییرات تکنولوژیک پایدار ایجاد کنند: -

  -           فقدان انگیزه های اقتصادی و -   مقاومت نخبگان. (عجم اغلو و رابینسون: ۱۶۷ - ۱۶۶).

در مورد شوروی نکات جالب تری نیز هست: استالین فهمید که در اقتصاد شوروی افراد انگیزه های چندانی برای سختکوشی ندارند. یک واکنش طبیعی، ایجاد چنین انگیزه هایی بود و گاهی اوقات هم چنین کارهایی می کرد. در اوایل ۱۹۳۱ از ایده «مردان و زنان سوسیالیستی» که بدون انگیزه های پولی کار کنند دست کشید. از ۱۹۳۰ اگر سطوح مورد نظر محصول حاصل می شد به کارگران پاداش هایی پرداخت می شد. اما پرداخت چنین پاداش هایی، نوعی ضد انگیزه برای تغییرات تکنولوژیک ایجاد کرد زیرا از آنجا که نوآوری، منابعی را که برای آینده نیاز دارد از چرخه تولید کنونی خارج می کند معمولا این ریسک وجود دارد که اهداف تولید محقق نشود و پاداش ها هم پرداخت نشود. همه رهبران شوروی در دهه ۴۰م از این انگیزه های معکوس خبر داشتند ولو اینکه این خبر به گوش ستایشگران آن ها در غرب نرسیده باشد. [از سویی] مجموعه کاملی از قوانین مربوط به مجازات کارگران از زیر کار در رو وضع شد.

مثلا در ژوئن ۱۹۴۰ قانون غیبت، بیست دقیقه غیبت غیر مجاز یا حتی بیکاری در ساعت کاری را جرمی به شمار آورد که مجازاتش می توانست ۶ ماه کار شاق و ۲۵ درصد کسر دستمزد باشد! در فاصله ۱۹۴۰ و ۱۹۵۵، در کشور شوروی ۳۶ میلیون نفر حدود یک سوم جمعیت بالغ به زندان فرستاده و بیست و پنج هزار نفر تیرباران شدند. در هرسال یک میلیون نفر به اتهام تخلفات کاری در زندان بودند؛ یادآوری دو و نیم میلیون نفری که استالین به گولاگ های سیبری[1] تبعید کرد نیازی به گفتن ندارد (عجم اغلو و رابینسون: ۱۷۱ - ۱۶۶). در اینجا تنها نوک کوه در دیکتاتوری کمونیستی نشان داده شد و مقایسه آن با عملکرد شاهان پهلوی قطعا درس آموز خواهد بود البته اگر انصاف به میان آید.

تصور نکنید که مخالفت با پیشرفت منحصر به کشورهای دیکتاتوری معاصر یا شرقی ها بوده است. در مغرب زمین نیز تا پیش از جایگزینی کامل نهادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر و حتی در عصر رنسانس، همین وضعیت برقرار بوده که دو نمونه زیر خواندنی است:

-        الف- واژه لودیت امروزه مترادف با مقاومت در برابر تغییرات تکنولوژیک است. لودیت ها در ۱۷۵۳ خانه جان کی، مخترع انگلیسی را که در سال ۱۷۳۳ ماشین فلایینگ شاتل را به عنوان یکی از اولین دستاوردهای بزرگ صنعت بافندگی اختراع کرده بود، آتش زدند. جیمز هارگریوز مخترع ماشین نخ ریسی که پیشرفت انقلابی مکمل در ریسندگی به شمار می رفت با رفتار مشابهی مواجه شد. (عجم اغلو و رابینسون: ۱۱۹ - ۱۱۸).

-        ب- در زمان انقلاب صنعتی قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، نقشه سیاسی اروپا با نقشه امروزی آن کاملا متفاوت بود. [با فروپاشی امپراتوری روم دولت هایی تشکیل شد]، امپراتوری هابزبورگ یا اتریش - مجارستان بر منطقه پهناوری به وسعت دویست و پنجاه هزار مایل مربع حکم می راند. پادشاهی هابزبورگ از نظر جمعیتی سومین دولت بزرگ اروپا بود و یک هفتم جمعیت اروپا را در خود داشت. فرانسیس اول که در سال های ۱۷۹۲ تا ۱۸۰۶ به عنوان آخرین امپراتورِ امپراتوری مقدس روم حکمرانی می کرد و پس از آن تا زمان مرگش در ۱۸۳۵ امپراتور اتریش - مجارستان بود، خودکامه ای تمام عیار بود. وی در سال ۱۸۲۱ در خلال نطقی خطاب به معلمان مدرسه ای در لایباخ به صراحت نشان داد: «من به دانشمندان خوب نیاز ندارم، بلکه شهروندان خوب و درستکار می خواهم. تکلیف شما این است که جوانان را اینگونه تربیت کنید. هرکس برای من کار می کند باید آنچه را به او می فرمایم تعلیم دهد. کسی که از عهده این کار بر نیاید و یا افکار تازه ای پیدا کند بهتر است برود وگرنه خودم برکنارش می کنم»[!] وقتی فرستادگان مردم ایالت تیرول اتریش با تقدیم عریضه ای به فرانسیس خواستار وضع قانون اساسی شدند به آنان اینگونه پاسخ داد: «که اینطور، قانون اساسی می خواهید ! پس گوش کنید، حرفی نیست، به شما قانون اساسی می دهم اما باید بدانید که سربازان از من فرمان می برند و من اگر پول لازم داشته باشم دوبار نمی گویم». وقتی رابرت اوئن مصلح اجتماعی انگلیسی کوشید برای بهتر شدن وضع تهیدستان اجرای پاره ای اصلاحات اجتماعی را به دولت اتریش بقبولاند یکی از دستیاران مترنیخ (وزیرخارجه دولت) بنام فردریک فون جنتس در جوابش گفت: «ما ابدا به دنبال این نیستیم که توده های مردم به وضع بهتر و استقلال برسند. اگر چنین شود چگونه می توانیم بر آنها حکومت کنیم؟» (عجم اغلو و رابینسون: ۲۷۹ - ۲۷۶).

به هر روی در اینجا به خوبی با سرشت استبداد و ضدیتش با توسعه آشنا می شویم. فصل مشترک تمام مخالفت ها با توسعه و پیشرفت در طول تاریخ را به گونه زیر می توان بیان نمود:

«گروه های قدرتمند اغلب در برابر پیشرفت اقتصادی و در برابر موتورهای رونق می ایستند. رشد اقتصادی صرفا فرایندی از ماشین های بهتر و بیشتر و افراد آموزش دیده بهتر و بیشتر نیست، بلکه فرایندی دگرگون شونده و بی ثبات کننده مرتبط با تخریب خلاق گسترده هم هست، بنابراین رشد تنها وقتی رخ می دهد که بازندگان اقتصادی که می دانند امتیازات انحصاری اقتصادیشان از دست خواهد رفت و بازندگان سیاسی که زوال قدرت سیاسیشان می ترسند، سد راه آن نشوند.» (عجم اغلو و رابینسون: ۱۱۹).

در واقع در بسیاری از مناطق جهان ایستادگی در برابر پیشرفت و فقیر کردن مردم، یک راه مناسب برای تحکیم قدرت و طولانی کردن دوره زمامداری بوده و اینجاست که در می یابیم دیکتاتور واقعی کسی است که به منظور حفظ قدرت، چنین روند ضد رشدی را دامن زند. شایسته است، نتیجه ی قطعی و گویا را از زبان پژوهشگران ارجمند بشنویم:

«کشورهای فقیر به این علت فقیرند که آن هایی که در راس قدرت هستند انتخاب هایی فقرزا می کنند. آن ها نه به علت سهو یا جهل، بلکه به عمد در مسیر اشتباه حرکت می کنند.» (عجم اغلو و رابینسون: ۹۸).

آن ها همچنین سوی دیگر توسعه، یعنی اقتدار دولت مرکزی را برای خروج از بدبختی، فقر و عقب افتادگی اینگونه می آورند: «تکثرگرایی و نهادهای اقتصادی فراگیر رابطه ای تنگاتنگ دارند. اما کلید درک اینکه چرا کره جنوبی و ایالات متحده آمریکا نهادهای اقتصادی فراگیر دارند تنها این نیست که این کشورها نهادهای سیاسی تکثرگرا دارند بلکه به دولت هایشان مربوط می شود که در حد معقولی قدرتمند و متمرکزند. کشور سومالی در شرق آفریقا درست نقطه مقابل این وضع قرار دارد. در واقع در این کشور هیچ اقتدار واقعی وجود ندارد که بتواند بر اعمال افراد نظارت کند و اجازه کاری را بدهد یا از انجام کاری بازدارد.» (عجم اغلو و رابینسون:۱۱۲).

کارنامه شاه به خوبی نشان می دهد که وی برخلاف نظام های بهره کش و دیکتاتوری حرکت کرد زیرا دیکتاتور واقعی به منظور تداوم قدرت خویش، برنامه ریزی کشور را بر توقف رشد، تحکیم پایه های قدرت، و تضعیف توان مادی و معنوی مردم قرار می دهد. در واقع در برنامه ای که برای توسعه صنعتی و اقتصادی یک کشور انجام می شود (در هرجایی از جهان) ایجاد فاصله طبقاتی و درجاتی از فساد اجتناب ناپذیر است اما آنچه در ایران شاهنشاهی می بینیم، تلاش شاه و دولتمردانش بر کاهش عوارض یاد شده از طریق انجام "انقلاب سفید" و مبارزه با فساد سیستمیک است. شاید در اینجا، گزارش وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی درباره ساواک نکته ای مهم و ظریف را روشن کند:

 «درزمان ریاست پاکروان بر سازمان امنیت کشور ( ۱۳۴۰- ۱۳۵۰) به دستور محمدرضا، فردوست با حفظ سمت در دفتر ویژه به عنوان قائم مقام ساواک برگزیده شد تا ضمن تحکیم ساختارساواک، با فساد مبارزه کند که وی گزارش کاملی از وضعیت نا به سامان ساواک و اختلاس های صورت گرفته برای محمدرضا ارسال کرد. در زمان معاونت فردوست، تغییر تخصص غیر ممکن شده و هر فرد تنها می توانست در سلسله مراتب تخصصی خود ارتقا یابد. در نتیجه در سال ۱۳۴۹ تعدادی از کشورهای خاورمیانه پرسنل اطلاعاتی و امنیتی خود را برای آموزش به تهران اعزام می کردند» (۳۰ ویژه نامه سال مجاهدت های خاموش: ۸۲).

در نمونه اخیر، باورمندی شاه به اصلاح سیستم و رفع فساد از درون سازمان های حکومتی، حتی آنجا که حیات خلوت وی به شمار می رفت را از زبان دشمن شماره یک او می شنویم؛ یعنی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی (ویژه نامه ۳۰ سال مجاهدت های خاموش). بی گمان وزارت اطلاعات، مجیزخوان آستان مقدس همایونی نبوده و نیست!

نکته بسیار مهم دیگر، اعزام پیوسته و هدفمند هزاران دانشجوی ایرانی به بهترین دانشگاه های جهان و جای دادن آن ها در بالاترین مناصب دولتی و دانشگاهی کشور، بدون توجه به پیشینه خاندانی و سیاسی آن ها بود. این برنامه سبب می شد تا ایران به گونه همیشگی در جریان تازه ترین تحولات دانشی، پژوهشی و مدیریتی جهان مدرن باشد و از اینرو نه تنها چنین کارکردی، توسعه چند جانبه ایران را تضمین می کرد بلکه با آزاد کردن انرژی لایه دانش آموخته کشور در فرایند توسعه، به افزایش توان قشر متوسط شهری و لایه های مدنی جامعه ایرانی کمک شایان نمود. از سویی با وجود افراد گوناگون از مردم عادی در بالاترین سطوح مدیریتی و علمی کشور، پیشینه ها و وابستگیهای قومی، قبیله ای، مذهبی، اشرافی و خانزادگی به کنار رفت و این امر، موتور محرک دیگری در پیشرفت کشور شد.

اکنون بد نیست اصول مورد نظر شاه را از زبان خودش بشنویم: «الهام بخش سیاست داخلی ما این سه اصل بود:

مشارکت، عدم تمرکز، و دموکراسی. می خواستم مردم ایران در اداره کشور و ساختن اقتصاد آن به موثرترین وجه ممکن شرکت کنند. انقلاب سفید می بایست ما را به این هدف ها برساند. خانه های انصاف، شورای ده، و شوراهای شهر و شهرستان و استان با اختیارات وسیع، همگی ابزار مشارکت سیاسی مردم به شمار می آمدند. سهیم شدن کارگران در اداره و سود واحدهای بزرگ تولیدی نیز به ثمر نشسته بود.» (پهلوی: ۲۹۳)

شاه عموما همان چیزی را بیان می کند که امروز پژوهشگران به سان چارچوب و فرمول نجات یک کشور بیان می کنند. اگرچه شاه نتوانست همه ی این اهداف را جامه عمل بپوشاند و در زمینه جهش دموکراتیک ناموفق بود، اما بی تردید جهت گیری ساختار فرمانروایی وی بالنهایه چنین بود. جدا از موارد مهم بالا، ایده و اندیشه بنیانی شاه بر دو ستون مهم استوار بود: ناسیونالیسم و سکولاریسم.

خواستگاه شاه و پدرش در گرایش ایشان به سکولاریسم و ناسیونالیسم تاثیرگزار بود و به ویژه زندگی شاه در دوره جوانی در سوییس از این جنبه مهم به نظر می آید. شاه و پدرش از لایه های میانی جامعه ی ایرانی برخاسته بودند، دردها و رنج های ملت را از نزدیک دیده بودند و فاقد خواستگاه عشیره ای و قبیله ای نیرومند بودند. همین امر سبب گردید تا آن ها برای مهار نیروهای برتر سنتی (قبایل، خوانین و روحانیون) تلاش کنند و طبقات میانی اجتماع را به گونه پیوسته وارد چرخه قدرت و مدیریت کشور نمایند. از اینرو نه فقط سیاست ناسیونالیستی مبتنی بر نیرومندی ملت را در پیش گرفتند بلکه با کنار نهادن عنصر مذهب از سیاست، تمام عناصر دینی کشور را عموما در یک کاسه نهادند..[2]

 



[1] نام نهادی بود که اردوگاه‌های کار اجباری در نواحی دور افتاده اتحاد جماهیر شوروی از قبیل مناطق سردسیر و یخبندان سیبری و استپ‌های قزاقستان، بیابان‌های ترکمنستان را در زمان حکومت ژوزف استالین اداره می‌کرد. محکومین سیاسی که حدود یک دهم شهروندان شوروی شامل محکومین عادی و سیاسیون در اردوگاه‌های کار اجباری به سر بردند.(ویکی پدیا دانشنامه آزاد)

[2] موسوی علی - شاه برای ایران چه کرد؟ آیا شاه دیکتاتور بود؟ پایگاه پان ایرانیسم