تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

دردهای پیری و سالخوردگی که کسی دوست ندارد از آن ها سخن گوید

وقتی جوان هستید، شما هم مانند بسیار از مردم دیگر، احساس می کنید که والدین برایتان موجودات شکست ناپذیر و جاودانه هستند. اما با افزایش سنتان رفته رفته متوجه می شوید که والدین هم مثل دیگران جاودانه و همیشگی نیستند. تماشای ضعیف‌تر شدن والدین می‌تواند دلخراش باشد چون که یادآور مرگ و میر همه از جمله، خودتان می شود.

یکی از کاربران اینترنتی خود را مخاطب قرار داده و می نویسد: این زوج مغرور و شجاع (اشاره به پدر و مادر) که شما را  امروز  به فردی عاقل و بالغ تبدیل کرده اند، اکنون به پایان چرخه زندگی خود رسیده اند. همان دوران ناشناخته ی پیری که همه در طول زمان شتابان به سوی آن میرویم. یا وجه دیگری برعکس     تماشای رشد و بزرگ شدن بچه  ها هم می تواند یادآور  و چالش بر انگیزگذشت زمان و بزرگ شدن آنها باشد.

درک این موضوع که کودک ناتوانتان که اینک، بچه ای پرسر و صدا ست که با گذشت زمان نوجوان و سپس جوان شده و قادر خواهد بود که راه خود را در این دنیای پر سر و صدا باز کند نیز اغلب تلخ و شیرین است.

بسیاری از افراد مسن نیاز به تکیه بیشتر به فرزندان خود را ناراحت‌کننده می‌دانند، به خصوص زمانی که احساس نوستالژی (حسرت توام باشادی) نسبت به زمان‌های گذشته خود دارند.. تصور کنید که در اخبار آمده است که اختراع جدیدی پدید آمده که در ده سال آینده مورد استفاده قرار خواهد گرفت. اگر شما مسن و سالخورده باشید، متوجه می شوید و این احساس به شما دست می دهد آیا ممکن است که عمر من باقی به دنیا باشد و چنین پیشرفتی را مشاهده کنم؟   یا این که نوه تان از برنامه های بعد از دانشگاه خود برایتان سخن گوید، شما با خود می گویید آیا من تا آن زمان زنده خواهم بود؟

 و ممکن است که این اولین باری باشد که شما متوجه می شوید که دارید به پایان داستان زندگی می رسید.

با بالا رفتن سن، همه اطرافیان ما نیز دگرگونه می شوند.خانواده و دوستان نیز بزرگتر می شوند و کسی باید آخرین فرد باقی مانده باشد. همانطور که یکی از مفسران اجتماعی توضیح می دهد:« چگونه می توان آخرین نفر از یک گروه بود که زنده می ماند.» این بخش دردناک ترین قسمت از زندگی پیری است که هیچ کس خوش ندارد راجع به آن سخن گوید. تماشای مرگ عزیزان، دوستان، آشنایان، بخشی از ناراحت کننده ترین دوره پیری است که بسیاری از آن می ترسند.

گرچه همه می دانند که روزی خواهند مرد، اما نزدیک شدن به مرگ، طیفی از احساسات بر می انگیزد که غالبا شامل: ترس، غم، پشیمانی، خشم، گناه، حسرت و .... سایر احساسات اغلب نا خوش آیند هستند.

گرچه بسیاری از افراد مسن ، مدعی هستند و می گویند که احساس جوانی می کنند، اما وقتی در آینه به خود نگاه می کنند، دیگر خود را هم نمی شناسند،صورت تکیده، موها سفید شده، غب غب فرو افتاده، چشم ها گود رفته و ...... سبب حسرت گذشته را خوردن می شود. به جای داشتن فرصت برای تجربه های جدید به مروز تجربه های گذشته می پردازد، و می داند که دیگر فرصت ها گذشته است، که چقدر پذیرش آن سخت است.

هم چنان که جهان دگرگون می شود و هرروز در دنیا چیز تازه ای عرضه می شود. گذشته ها، گذشته اند و کسی کاری با آن ها ندارد، آینده است که همه به دنبال آن هستند. سالخوردگان بخشی از گذشته هستند به همین سبب در جامعه نامربوط و نامریی می شوند. چون که تازه واردان جوانان علاقه ای به دانستن این که جهان قبل از آن ها  چگونه بوده است را ندارند و در پی شناخت آن هم نیستند. سالخوردگان بخشی از جهان سپری شده قبلی     هستند.

به یک باره با این واقعیت رو به رو می شوید، که دیگر جوان نیستید که با دوستان جوان خود باشید و این احساس به شما دست می دهد که ناگهان در جامعه قدیمی و تا حدودی منسوخ و متروک شده اید. کسی وقت برای دیدن و شنیدن سخنان شما ندارد؟؟

خواسته ها و دلخوشی های شما، سبب ناخرسندی اطرافیان می شود. شما دوستدار موسیقی سنتی دوران خود هستید و با آن بزرگ شده و در آن آمیخته هستید. در حالی که اطرافیان جوان شما به این موسیقی کهنه شده علاقه ای ندارند و برایشان آزار دهنده است. فیلم های دوره شما که عاشق آن ها بودید دیگر ارزشی برای تازه واردان ندارد. شما هم به تماشای فیلم ها تازه و جدید علاقه ای در خود احساس نمی کنید. نویسندگان دوران گذشته که  گویندگان و نویسندگان دوره شما بودند، تازه میدان داران مسخره می کنند. دیگر قفسه کتابخانه تان کتاب جدید به خود نمی بیند، تازه واردان کتاب ها را در تلفنشان قفسه بندی می کنند که شما را به آن ها دسترسی نیست!!

بیاد می آوری روزی را که سکته کرده بودی و در بیمارستان از تو خواستند که تلفن یکی از نزدیکانت را بدهی، تلفن پسرت را دادی ولی آن روز خبری از آمدن او نبود. فردا بعد از وقت اداری به دیدنت آمد، گفتی که بیمارستان دیروز به شما اطلاع داده بود، گفت بله پدر ولی دیروز روز پدر بود و برای تبریک گفتن به خانه پدر زنم رفته بودیم. وقت نشد که به دیدنت بیایم!!

روز پدر هم از برایت دست نیافتی می شود. عجب روزگاری خواهی داشت. این است دنیای سالمندان که همه آرزوها، امیدها و انتظارات همچنان رویای دست نیافتنی خواهند شد؟؟؟ کسی دوست ندارد که از آن ها سخن گوید.  

 

 

 .