تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

راز عقب ماندگی ایران – قوم بیدار ولی خرد خفته -- ایران سرزمین خفتگان

فصل اول: جهان بینی ایرانیان

 گفتم ای مسند جم، جام جهان بینت کوـ

گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت

حافظ

 

عوامل موثر و سازنده وضعیت کنونی

برای شناخت عوامل موجد وپدیدآورنده وضعیت موجود در کشور ایران  با سابقه ای دو هزار و پانصد ساله نیاز به شناخت جامعه ایرانی در گذر تاریخ هستیم و شناخت رویدادهای تاریخی به ما کمک می کند که اثر رویدادهای مختلف را بر باور و برداشت مردم این سرزمین که مسئول اصلی وضعیت کشور بوده اند و هستند، شناسایی و تحلیل کنیم.؟

اندیشه مداری و خرد ورزی کلید و سر منشاء توسعه و پیشرفت است. »کفیت‌ خردورز‌ی در‌ یک ‌جامعه‌ » پدیده‌ا ی است‌تاریخی، فرایند‌و تکاملی‌که‌در‌بستر‌فرایند ‌زندگی‌اجتماعی و مناسبات‌برآمده‌از‌آن ‌و‌ به‌مرور ‌زمان ‌شکل‌میگیرد و بر این پایه است که کیفیت خود را بروز می دهد. به سخن دیگر، تجزیه و تحلیل خرد ورزی جامعه و ارزیابی درستی از آن، امری است که با کنکاش و رویکردی تاریخی به گونه ای مناسب تر می توان پاسخ در خوری برای کیفیت و چالش های مربوط به آن به دست آورد. چون در هر حال وقایع اجتماعی و پدیده های امروزی قابل مشاهده ریشه در گذشته دارند.

تحلیل خرد ورزی ایران با بهره گیری از جامعه شناسی تاریخی، می تواند مهمترین رویدادهای موثر بر جریان های فکری در دوران تاریخی ایران را پس از ورود اعراب را شناسایی و بازخوانی کرده و نتایج و اثرهای آن ها را بر پرورش و آموزش ایرانیان تحلیل و بررسی نماید. این نوشته کنکاشی است بر: رویدادهای سیاسی، آموزه های فقهی، تجاوزات و جنگ های نظامی، نظام آموزش ، مکاتب و تحولات فکری، ادبیات، صوفی گری، خرافه پرستی و تقلید گرایی است که چگونه این عوامل توانسته اند، اندیشه مداری و خرد گرایی جامعه را به رکود و یا تعطیل بکشاند و در مجموع فرهنگی، پدید آورده است که ایرانیان با پدیده کم مایگی خرد ورزی رو به رو ساخته است.

بسیاری از محققان بر این نظر هستند که : توسعه هنگامی آغاز می شود که تحولی در باورها و رفتارهای مردمان پدید آید .

 شاید اول اقدام برای انتخاب راه های مناسب برای دسترسی و دستیابی به پیشرفت و توسعه :« شناسایی کژ راهه های پیشین برای سرکوبی خرد و اندیشه است »

 عدم توجه به باز شناسی فرهنگی، نوسازی و توانمند سازی این فرهنگ قدیمی و نا کارآمد، سبب خواهد شد که زمینه های اجتماعی رشد عقلانیت جامعه ایرانی برای پیشرفت و توسعه با مشکلات متعدد و بسیار جدی رو به رو شود.در راستای این کاووش ها ابتدا به سراغ فرهنگ ایران می رویم و از باورهای بنیادی آن شروع می کنیم.

مفهوم فرهنگ

فرهنگ در اصطلاح جامعه شناسی و مردم شناسی ترجمه واژه کولتر فرانسوی و کالچر(Culture)انگلیسی است. این واژه که از ریشه لاتینی گرفته شده است، در اصل به معنای کشت و کار، آباد کردن، کاشتن زمین و بارور ساختن بود که به تدریج مفهوم آن در ادبیات و علوم راه یافت و در قرن ۱۸ نویسندگان آن را به معنی پرورش روانی و معنوی به کار می بردند. از این تاریخ فرهنگ براساس تعریف فرانسوی آن به معنی پرورش روح و جسم به کار برده شد.

به طور کلی، مفهوم فرهنگ در حوزه های مختلف علوم انسانی با معانی بسیار متفاوت و متنوعی مورد استفاده قرار گرفته است. در این نوشتار هدف این است که گفته شود در ادبیات توسعه،  منظور از فرهنگ چیست؟ به این اعتبار فرهنگ در ادبیات توسعه به معنی «مجموعه ای از آرا و عقاید است مشروط بر این که این آرا و عقاید مورد پذیرش اکثر افراد جامعه باشد و پذیرش این آرا و عقاید الزاماً  در گرو اقناع کردن یا شدن در یک بحث و بررسی علمی نباشد» برای مثال نوع غذا و نوع لباس مورد استفاده و نحوه رابطه با دیگران همه ناشی از این باورها و اعتقادات می باشد. در بحث های توسعه هر گاه از فرهنگ سخن به میان می آید منظور مجموعه این باورهاست.

-        واژهٔ فرهنگ در پهلوی ساسانی به صورت «فره هنگ» آمده‌است که از دو جزء «فره» به معنای پیش و فرا؛ و «هنگ» به معنای کشیدن و راندن، ساخته شده‌است. در نتیجه «فرهنگ» به معنای پیش‌کشیدن و فراکشیدن است. به همین سبب است که فارسی‌زبانان فرهنگ را سبب پیشرفت می‌دانند. در گذشته اعتقاد بر این بود که تا فرهنگ وجود نداشته باشد، آدمی نمی‌تواند قدمی مثبت در زندگی بردارد. از همین روست که فردوسی، فرهنگ را برتر از گوهر و نژاد می‌داند[1]

-        فردوسی در بیت‌هایی می‌گوید: «یکی داستان زد بر او پیلتن/ که هر کس که سر برکشد ز انجمن؛

هنر باید و گوهر نامدار/ خرد یار و فرهنگش آموزگار».

او در اینجا از چهار چیز سخن می‌گوید: هنر، گوهر، فرهنگ و خرد. فردوسی می‌گوید که آدمی دارای گوهر است و نهاد و طبیعتی دارد که با دیگر آفریده‌ها، تفاوت می‌کند. گوهری که فردوسی از آن سخن می‌گوید، همان نهاد و سرشت آدمی است؛ اما اگر این سرشت دگرگون نشود، بارور نیز نخواهد شد. پس باید هنری باشد که نهاد آدمی را دگرگون کند.

او می‌گوید: «گهر بی‌هنر ناپسند است و خوار/ بدین داستان زد یکی هوشیار». بدین‌گونه، هنر آن توانمندی است که می‌تواند از درون و سرشت آدمی، توانایی‌های او را به مرحله آفرینش برساند. این حرکت درون‌زا، در پیوند با نیروی دیگری است که خرد نامیده می‌شود:

«خرد مرد را خلعت ایزدی است/ سزاوار خلعت نگه کن که کیست؛

خرد افسر شهریاران بود/ خرد زیور نامداران بود».

پس بایستی به وسیله‌ی گوهر، سرشت آدمی را به سوی خردورزی ببریم. در چنین صورتی است که دست‌آوردی خواهیم داشت که همانا دانش است: «خرد همچو آب است و دانش زمین/ بدان کآن جدا وآن جدا نیست زین». روشن است که این فرهنگ خردورزانه را می‌توان از نسلی به نسل دیگر رسانید.[2]

 

در انسانی نوعی از تفکر، احساسات و طرحی مشخصی برای حرکات را در درون خود حمل می کند که حاصل اندوخته های زندگی اوست. بخش قابل توجه ای از این اندوخته را انسان در سالیان کودکی زندگی فرا می گیرد چرا که این دوران بهترین زمان برای فراگیری همه چیز است. زمانی که انسان در دوره ای دیگر در سیر رشد تحولی خود با مسائل جدیدی برخورد نموده و مجبور به فراگیری مطالب جدید است که در تقابل با ارزش هائی است که در دوران پیشین و یا سنین کودکی فراگرفته، دچار حیرانی می شود زیرا پشت سر گذاشتن و به دست فراموشی سپردن ارزش های اولیه فراگرفته شده برای انسان کار چندان آسانی نیست. ریشهء بسیاری از سردرگمی های سیاسی – اجتماعی در جامعه امروزین ایران چه در داخل و چه در خارج همین امکان پشت سر گذاشتن داده های قدیمی و مستعمل و فراگرفتن داده های نوین و پذیرش آنها تا رسیدن داده های تازه تر است.

شناخت فرهنگ بدون شناخت روابط و نهادهای اجتماعی و بدون شناخت تجربۀ زندگی روزمرة مردم در جامعه ناممکن  است. در نظر دورکم (جامعه‌شناس بزرگ قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم است. به عقیده  بسیاری، دورکیم بنیان‌گذار جامعه‌شناسی به‌شمار می‌رود.)، فرهنگ پدیده‌ای مستقل یا صرفاً تولید ذهن افراد جامعه نیست. فرهنگ و پدیده‌های فرهنگی رابطه‌ای جدی و انداموار با سبک زندگی ما دارند و از آن متأثرند و در عین‌ حال که به شیوۀ زندگی ما معنا می‌دهند سبب تداوم یا تغییر آن نیز می‌شوند. بنابراین، فرهنگ در این نگرش پدیده‌ای بسیار مهم و تاثیرگذار بر جامعه محسوب می‌‌‌شود و به‌رغم اینکه پدیده‌ای مستقل نیست، اما می‌تواند در همبستگی جامعه نقش بسیار مؤثری داشته باشد و بنابراین، باعث پدید آمدن تعاون و شادمانی شود. در حالی ‌که این ظرفیت را نیز دارد که به ایجاد بحران، آشفتگی و بی‌ثباتی دامن بزند.[3]

در هر فرهنگ ملی، صرفنظر از اینکه این فرهنگ در سطح یک استان بوده و یا در سطح یک کشور با مرزهای جغرافیایی مشخص، چرا که فرهنگ ها در بسیاری از موارد مرز جغرافیایی بخود نمی شناسند و با عبور از این قید و بندهای امروزین جغرافیایی – سیاسی بال و پر خود را فراتر از آن گسترانده و یا در آینده خواهند گستراند.

 

۱.پایه گذاری و شکل گیری فرهنگ در انسان ها

پایه گذاری و شکل گیری فرهنگ در انسان ها به شرایط و امکانات و باورهای مختلف بستگی دارد از جمله:

رابطه فرهنگ ملی با فاصله  قدرت- مردم : برای تعریف مفهوم فاصله قدرت- مردم  می توان از تعلق طبقاتی در یک کشور نام برد. هر چقدر یک فرد دارای سطح بالای تحصیلات و دانش روز باشد فاصله اش با قدرت کاسته می شود. به همین نسبت با داشتن تحصیلات بالا بالطبع شغل او نیز در زمره شغل هایی خواهد بود که فاصله او را با قدرت کمتر کرده و یا این فاصله را کم می کند. یکی از دید به یک جامعه می تواند از نگاه طبقاتی باشد که در آن یک جامعه به طبقات بالا، متوسط و پائین تقسیم می گردد. یکی از مشخصه های تعیین کننده تعلقات طبقاتی امکان استفاده از امکانات اجتماعی یک فرد در اجتماع خود است که جایگاه او را در طبقه اجتماعی برای او تعیین می کند که از این میان سطح تحصیلات فرد نقش بارزی را بازی می کند.

رابطه یک فرد با قدرت حاکمه در جامعه اش به نسبت بسیار زیاد ریشه در خانواده دارد. تقریبا همه انسان ها در یک خانواده به دنیا می آیند و بلافاصله پس از تولد مغز آنها در یک پروسه برنامه ریزی قرار می گیرد. در وحله اول این پروسه با بزرگترها که بخش اعظم برنامه ریزی را مسئولند در خانواده آغاز می گردد و کودک این افراد را بعنوان نمونه های قابل اعتماد برای تقلید بدون چون و چرا می پذیرد.

در کشورهای که فاصله قدرت و مردم زیاد است انتظار می رود که بچه اطاعت بدون چون و چرا از والدین و بزرگترها در فامیل را رعایت نماید. در مواردی حتی تقسیم قدرت در بین کودکان یک خانواده نیز وجود دارد. بدین ترتیب که فرزندان ارشد نمونه و سرمشق کوچکترها هستند. در این گونه فرهنگ ها استقلال فردی و اعتماد به نفس مفهومی زشت و نکوهیده است.

اما بر عکس کشورهایی که فاصله بین قدرت و مردم کم است کودکان در خانواده به عنوان یک فرد و مستقل تربیت شده و هر فرزندی در یک خانواده بطور مساوی از مواهب خانوادگی برخوردار است. هدف از تربیت در خانواده این است که بچه دارای احساس استقلال فردی شود و بتواند در آینده با اعتماد به نفس در جامعه به عنوان یک فرد مستقل عملکردی مناسب و معقول داشته باشد.

بعد از خانواده نوبت به نقش مدرسه در کودک مطرح می شود. در آنجا مرحله بعدی پروسه برنامه ریزی مغز کودک انجام می گیرد. در این مرحله در فرهنگ های با فاصله زیاد قدرت – مردم نقش اطاعتی پدری – فرزندی جای خود را به معلم – دانش آموز می دهد. از آنجائی که معلم و سایر دانش آموزان در آن کلاس و مدرسه و روستا و یا شهر از همان فرهنگ با فاصله زیاد بین قدرت-مردم تربیت شده اند، پروسه برنامه ریزی مغز کودک در مدرسه نیز تابعی از کلیت همان فرهنگ اطاعتی شده و به پیش می رود. در فرهنگ های با فاصله زیاد قدرت-مردم معلم با احترام بیش از حد از طرف دانش آموزان برخوردار است. در این فرهنگ ها وقتی معلم وارد کلاس می شود دانش آموزان از جای برخواسته و سپس با ندای معلم بر جای خود می نشینند. همچنین پروسه آموزشی در این فرهنگ ها بر محوریت معلم بعنوان منبع سواد و اطلاعات استوار بوده و دانش آموز همیشه بایستی تابع باشد.

این در حالیست که در فرهنگ های با فاصله کم قدرت-مردم دانش آموز در مرکز توجه است و توانایی و خواست او در زمینه فراگیری نقش تأیین کننده در روند فراگیری از طرف دانش آموز و فرادهی از طرف معلم را دارد. برنامه ریزی هر فصل تحصیلی در این فرهنگ ها بعلاوه قوانین آماده نوشته شده بوسیله روانشناسان تعلیم و تربیت (پداگوژها) به صورت  "روش آموزگاری"، "فن تعلیم"،با مشارکت والدین و دانش آموزان نیز قابل تغییر و تحول است.

بعد از طی دوران تحصیل مرحله کار و محیط کار و تأثیر گذاری فرهنگ فاصله زیاد قدرت-مردم برای انسان ها در جامعه پیش می آید. در این مرحله روابط اطاعتی پدری-فرزندی و معلم-دانش آموز جای خود را رئیس و مرئوس، کارفرما-کارگر می دهد. در اینجا نیز به دلیل فرهنگ غالب که متأثر از رابطه غلط و نابرابر قدرت با مردم است، روابطی نابرابر و اطاعت گونه برقرار می گردد. در این نوع از فرهنگ تمامی تصمیم ها از بالا به پأیین دیکته شده و بایستی از طرف کارمند و یا کارگر انجام گردد به همین خاطر ابتکار عمل فردی هرگز امکان به نمایش گذاشتن خود به منصه ظهور را نداشته و جو بی تفاوتی در مقابل تغییرات وارد بر محیط کار و رابطه پیش رفت کار و یا پس رفت کار بوجود می آید.

درجه کمی و یا زیادی فاصله قدرت-مردم در یک فرهنگ ملی تنها بدینجا ختم نمی گردد. در فرهنگ های با فاصله زیاد بین قدرت و مردم همیشه جو بی اعتمادی در بین مردم نسبت به حاکمان برقرار بوده و مردم خود را سهیم در تصمیم گیری ها نمی دانند. در اینجا نیز همچنان همان پروسه از بالا به پایین بدون چون و چرا در حال شدن است و نقش مردم بنا به اقتضأ فرهنگ نقش اطاعتی است. در این فرهنگ ها قدرت و حفظ قدرت بیش از حقوق مردم اهمیت دارد.

نقطه مقابل آن فرهنگ با فاصله کم بین قدرت و مردم است که با شرکت مردم در برنامه ریزی سیاسی و تغییر مسیر بسوی رفاه عمومی-اجتماعی خود را در خوب و بد قدرت سهیم دیده و این شراکت به وجود قدرت رسمیت ملی-اخلاقی می بخشد. (باید توجه داشت که نابرابری و پذیرش نابرابری یکدیگر را تقویت و بازتولید می‌کنند.)


۲- سطح فردگرائی/ جمع گرائی در جامعه و تأثیر آن در فرهنگ ملی :

 مرز بین یک جامعه با فرهنگ فردگرائی و یک جامعه با فرهنگ جمع گرائی و تأثیرات این دو نقش تعیین کننده در روند حرکتی یک فرهنگ ملی را دارد. در یک طرف نقش فرد است در جامعه و وظیفه جامعه است در قبال او و در طرفی دیگر نقش جمع است بر فرد و وظایف فرد در قبال جمع که در سطح فرهنگ ملی نشو و نما می یابد.

مفهوم کلمه جمع گرائی را نباید با تسلط قدرت حاکمه بر جامعه و افراد تداخل کرد. در اینجا منظور از فرهنگ جمع گرایی نقش تسلط جویانه جمع است بر فرد در درون یک جامعه. اولین جمعی که ما پا به درون آن می نهیم و شاید در آنجا نیز برای اولین بار چشم بر جهان می گشاییم، خانواده است که در بخش قبلی تاثیرات آن را در یک فرهنگ با فاصله زیاد و کم در رابطه قدرت-مردم بررسی کردیم.

نباید فراموش کرد که ساختمان خانواده در جوامع مختلف گوناگون است.  یک خانواده که در یک فرهنگ جمع گرائی زندگی می کند تنها متشکل از یک پدر و مادر و یا برادر و یا خواهر نیست. در این خانواده به دلیل غلبه فرهنگ جمع گرائی معمولا پدربزرگ (پدری و یا مادری و یا هر دو)، مادربزرگ (پدری و یا مادری و یا هر دو)، عمه ها، عموها، خاله ها و حتی خدمه خانه در خانواده های مرفه نقش تأثیرگذار در برنامه ریزی داده های ارزشی پایه گذاری دانسته های کودک را دارند که کودک در بسیاری موارد این ارزش ها تا آخرین لحظات حیات با خود حمل می کند.

نقطه مقابل این فرهنگ- فرهنگ فردگرائی ست که تقریبا همیشه خانواده متشکل است از پدر و مادر و احتمالا یک برادر و یا یک خواهر. این نوع خانواده را در اصطلاح جامعه شناسی هسته خانواده می نامند. در فرهنگ فردگرایی کودک طوری تربیت می شود که تا زمان بلوغ “من” خود را دریابد و هویت و شخصیت خود را بر اساس دانسته های خود و مفاهیم بدست آورده از آن داده ها بدست آورد. این هویت و شخصیت به هیچ عنوان لازم نیست متأثر از سایرین بوده باشد. بل اینکه بایستی هویتی باشد شخصی با مشخصه های خود آن فرد.

در اینجا چنانچه ما نگاهی به جوامع با فرهنگ جمع گرا و با فاصله زیاد بین قدرت- مردم  بیافکنیم می بینیم که تمامی این جوامع با سیستم های سیاسی دیکتاتوری اداره می گردند. این بدین مفهوم است که ارتباطی تنگاتنگ و غیر قابل جدائی بین این نوع فرهنگ ها و سطح پذیرش رژیم های دیکتاتوری می باشد.(مانند غالب کشورهای توسعه نیافته)

در سمت دیگر این نگاه جوامع با فرهنگ فردگرائی و فاصله کم بین قدرت- مردم است. در اغلب این جوامع که مثال زنده آن اغلب کشورهای اروپائی و از آن میان کشورهای اسکاندیناوی است، رژیم های دموکراتیک و مردمی در رأس هرم قدرت هستند. معمولا ثروت ملی نیز در جوامع فردگرا از یک تقسیم عادلانه تر برخوردار است تا جوامع با فرهنگ جمع گرا.

همانطور که بالاتر نیز توضیح داده شد در فرهنگ های جمع گرا نظر شخصی و استقلال فردی در تقابل با منافع جمع که می تواند متشکل از یک خانواده، فامیل بزرگ، قبیله، طایفه و …. باشد قرار گرفته در نتیجه غیر قابل مطرح کردن است. اما در جوامع با فرهنگ فردگرایی از همان ابتدا استقلال فرزند و نشانه این تربیت را در رفتار فرزند باعث افتخار خانواده تلقی کرده و نمونه رشد موزون و خوب فرزند می دانند.

 

۳. تفکر مذکرگرائی یا مؤنث گرائی، یک بعد اساسی در فرهنگ ملی :

در یک فرهنگ متأثر جنسیت گرائی، اینکه یک کودک پسر به دنیا بیاید یا دختر نقش تعیین کننده و حیاتی در زندگی او خواهد داشت.تفاوت بیولوژیکی زن و مرد در سرتاسر جهان بطور یکسان متفاوت است اما آنچه نقش تعیین کننده در مسئله برتر/ پائین تر را در زندگی این دو جنس متفاوت بازی می کند موضع اجتماعی و نقش آنها در اجتماع است.

همانطور که در بالا تأثیرات دو فاکتور فاصله قدرت-مردم و فردگرائی/ جمع گرائی را در فرهنگ ملی یک قوم و یا ملت مورد بررسی قرار دادیم و آن را از زوایای متنوع اجتماعی نگاه کردیم، مسئله نقش تفکری-فرهنگی مذکرگرائی/مؤنث گرائی نیز در سیر حرکتی یک ملت و فرهنگ ملی آن نقش تأیین کننده بازی می کند.

این فرهنگ همچون دو فاکتور برشمرده گذشته از خانواده نطفه گرفته به مدرسه و آموزش و پرورش عمومی کشیده شده و در محیط کار به ثمر می نشیند. این بخش از پروسه برنامه ریزی مغز انسان ها در فرهنگ های مختلف از خانواده  شروع شده و تا اعماق اجتماع جایگزین می گردد. مشخصه ها و تأثیرات تفکر مذکرگرا می توان با نقش های که زنان و مردان در جوامع مختلف با فرهنگ های مختلف بر عهده می گیرند و یا بر عهده شان می نهند توضیح داد.

از مردان در فرهنگ های مذکرگرا انتظار می رود که مرد خشن جلوه کرده، حرف آخر را زده، جدی و واقع بین باشد. زنان درست بر عکس بایستی بدون هیچ انتظار و خواسته ای در مقابل جنس مقابل رفتار کرده، مهربان، آرام و صد در صد درگیر رونق دادن به بالا بردن کیفیت زندگی باشد. در جوامع با فرهنگ مؤنث گرا هر دوی این جنس ها در تداخلی متناسب با یکدیگر در فعالیت برای ساختن یک زندگی خوب با کیفیت بالا هستند.

لازم به تذکر است که به همان مقدار که تعیین ملیت برای یک کودک امری غیر قابل کنترل است، جنسیت او نیز در همین زمره قرار می گیرد. هیچ انسانی در تعیین جنسیت خود نه نقش دارد و نه می تواند در تغییر آن تعیین کننده باشد. به همین خاطر تاثیرات دو پدیده ملیت و جنسیت در برنامه ریزی مغز انسان در فرهنگ های مختلف غیر خود خواسته و ناخودآگاهانه می باشد. این در حالی ست که هر دوی این فرهنگ ها آموختنی هستند و ما تاثیرات آن را در مراحل اولیه زندگی لمس می کنیم و درک از نتایج وارده از جنسیت در زمانی است که ما هنوز درکی از امکانات دیگر نداریم.

جوامع با فرهنگ مذکرگرا معمولا تمایل به حل مشکلات از طریق استفاده از زور را دارند. (امریکا). بر عکس آن جوامع با فرهنگ مؤنث گرا است که معمولا مشکلات و اختلافات را با گفتگو و سازش به نتیجه می رسانند. (سوئد).  در این زمینه می توان مثال موضعگیری کشور سوئد در قبال جنگ بین امریکا/انگلیس بر علیه عراق را زد. سوئد که در صدر کشورهای با فرهنگ جنسیت مؤنثگرائی قرار دارد، درست مقابل تفکر امریکا/انگلیس که هر دوی این کشورها در سطوح مختلف فرهنگ مذکرگرا هستند قرار گرفت و مخالفت خود را با این جنگ اعلام نمود. این موضع گیری مخالفت در سطوح پائین اجتماعی به مراتب واضح تر نمود کرد. (تطاهرات مردمی قبل و در طول جنگ بر علیه جنگ).

فرهنگ تفکر وابسته به جنسیت گرا در حوزه های سیاست و برنامه ریزی اجتماعی نیز تأثیرات سرنوشت ساز دارد. نمود اختلاف بین فرهنگ جنسیت گرای مذکر تمایل به سخت گیری و سخت کوشی بیش از توان فرد را در حد ایده آل داشته ، حمایت از قدرتمندان و تشویقشان در پیشرفت بیشتر را خواستارند. در مقابل در فرهنگ جنسیت گرای مؤنث بر روی تحمل دیگران(Tolerans)، دستگیری از نیازمندان و کمک به آنها در حد توان جامعه تأکید می ورزند.

جالب توجه اینکه طبق تحقیقات انجام شده در فاصله سنی بین 25 تا 55 این موضع برتری جنسی در بین مردان و زنان در جوامع با فرهنگ مذکرگرا کاسته شده و به سطح پائینی کاهش می یابد.

۴. موضع تقابل با عدم امنیت در فرهنگ ملی :

هر انسانی بایستی در خود آمادگی برخورد با موارد غیر مترقبه که امکان اتفاق افتادنشان در فردای هر کسی را هست داشته باشد، اما اینکه انسان دائمأ با این موضع عدم اطمینان به آینده هر لحظه خود را بگذراند بحث دیگریست.

شدت یافتن موضع عدم اطمینان به آینده می تواند تبدیل به افسردگی گردد. هر اجتماعی برای پیش گیری از وقوع این مرحله راه حل هائی اتخاذ می نماید. ابزار این راه حل جوئی ها در تکنولوژی، قانون گزاری و مذهب است. وجود تکنولوژی چه در سطح بالا و چه در سطح پائین در جوامع مختلف به انسان در یک نوع موضع اطمینان در مقابل اتفاقات طبیعی را می دهد. وجود قوانین در جامعه به انسان ها موضع اطمینان در مقابل رفتارهای دیگران را می دهد. وجود مذهب نیز به آن بخش از انسان هایی که در جوامع مختلف معتقد به این هستند که نیروهای بالاتر از انسان حیات انسان را تحت کنترل دارند کمک کرده تا بر احساسات عدم اطمینان خود غلبه کنند. در این میان مذهب به این نوع انسان ها کمک می کند که برای غلبه بر موضع عدم اطمینان خود پناه به دنیایی ماورای این دنیای مادی ببرند.اسانس موضع عدم اطمینان در واقع یک نوع حس مجازی می باشد.

موضع عدم اطمینان یک موضع شخصی که فقط مختص یک فرد باشد نیست. این موضع می تواند در بین یک گروه و یا افراد یک جامعه باشد. انسان ها در جوامع مختلف با سطوح مختلف این موضع را از روابط اجتماعی خود می آموزند. این موضع در فرهنگ اجتماع از نسلی به نسل دیگر به ارث می رسد و سازمان های پایه ای برای انتقال نسلی آن خانواده، مدرسه و حکومت ها هستند. این موضع در قالب رفتارهایی متشکل شده که این رفتارها و گفتارها در هر جامعه ای به شکل مشخص خود در جمع به نمایش در می آید. این قبیل شیوه های رفتاری دسته جمعی می تواند از یک جامعه به جامعه ای دیگر متفاوت بوده و برای یکدیگر غیر قابل فهم و غیر منطقی جلوه کند.

یکی از مشخصه های ابعادی موضع تقابل با عدم اطمینان این است که اعضای مشترک در یک فرهنگ تا حد زیادی خود را مورد تهدید و نا امنی حس می کنند. عکس العمل یک چنین احساسی در ابراز احساسات عصبی و نیاز به قابل پیش بینی بودن همه چیز و وجود قوانین نوشته و نانوشته جلوه می کند.

اضطراب که در شکل فشرده آن به افسردگی منتهی می شود وضعیتی است مثل هوای مه آلود که در آن دید انسان کم شده و موضع عدم اطمینان بوجود می آید. اضطراب و یا افسردگی نبایستی با وحشت اشتباه گرفته شود. چرا که وحشت یک ریشه خارجی در وجود چیزی (شئی) دارد زیرا انسان همیشه از یک چیزی به وحشت می افتد.

سطح آمار خودکشی در یک جامعه رابطه مستقیم با سطح بالای احساس اضطراب (یک دلیل) در یک جامعه دارد. همچنین سطح اضطراب در فرهنگ های مختلف متفاوت است.

در کشورهایی که سطح موضع تقابل با عدم اطمینان پائین است، سطح اضطراب نیز در بین شهروندان آن جوامع بسیار نازل است.

در جوامع با فرهنگ موضع قوی تقابل با عدم اطمینان طبقه بندی بین اینکه چه چیزهایی کثیف و چه موارد و چه چیزهایی خطرناک هستند بسیار واضح و مشخص است. کثیفی و خطرناکی تنها در رابطه با مواد، اشیأ و حیوانات نیست. این مفاهیم می نوانند حتی شامل حال انسان ها نیز بگردند. حتی عقاید دیگرگون نیز در چنین فرهنگ هایی می نوانند کثیف و خطرناک تشخیص داده شوند.

بچه ها در خانواده ها فرا می گیرند که بعضی از عقاید خوبند و و بعضی غیر قابل گفتگو و زننده هستند (تابو). در بعضی از فرهنگ ها سطوح مشخصه تفاوت بین عقاید خوب و بد بسیار مشخص است ( مثل تفکرات ضد کمونیستی در بین امریکاییان در قبل از سقوط جهان کمونیسم و جایگزینی آن با خطرناک دانستن مسلمانان در جهان امروز). 

 در این جوامع “حقیقت” همیشه کلمه ای است که با یک حالت خاص از آن یاد می شود. به همین خاطر عقایدی که غیر “حقیقی” باشند برای انسان خطرناک و آلوده کننده تشخیص داده می شوند. در این فرهنگ ها تقریبا جائی برای شک کردن و نسبی اندیشیدن وجود ندارد. بسیاری تصورشان بر این است که تابوها مختص جوامع سنتی-مذهبی و عقب افتاده است! اما اصلا چنین نیست. بسیاری از جوامع مدرن نیز در فرهنگ خود محل بزرگی برای تابوها و پیش قضاوت های متفاوت دارند.

لازم به تذکر است که سازمان پایه ای انتقال تابوها از نسلی به نسل دیگر خانواده ها هستند. حتی جوامع با فرهنگ ضعیف موضع تقابل با عدم اطمینان نیز طبقه بندی خاص خود را در رابطه با مفاهیم کثیفی و خطرناکی دارند. اما در این جوامع فضای بیشتری برای شک کردن و مورد سئوال قرار دادن وضعیت ها و حالات در رابطه با انسان ها و عقاید ناشناخته را دارند. حرکات متفاوت و ناشناخته به راحتی تهدیدی علیه فرهنگ خودی تلقی نمی گردد. اما بر عکس در جوامع با فرهنگ موضع قوی تقابل با عدم اطمینان “آنچه متفاوت است خطرناک است” را مد نطر دارند. در فرهنگ مقابل آن “آنچه متفاوت است جالب است” را برای بدست آوردن شناخت بیشتر از آن تفاوت برداشت می کنند.

در مدرسه نیز دانش آموزانی که در یک فرهنگ احسایی قوی تقابل با عدم اطمینان رشد می کنند خواستار این هستند که معلم به عنوان یک متخصص بتواند به همه سئوالاتشان جواب بدهد و هرگز درکی از پاسخ من جواب این سئوال را نمی دانم را ندارند.

در فرهنگ مقابل دانش آموزان از معلم قبول می کنند اگر او بگوید: من جواب این سئوال را نمی دانم باید بروم و در این زمینه تحقیق بکنم. در چنین فرهنگ هایی عدم توافق نظری بین استاد و دانش آموز بمثابه یک تلاش برای رسیدن به یک شناخت قوی تر برداشت می شود. و درست برعکس آن دانش آموز همیشه بایستی به معلم خود به عنوان منبع علم نگریسته و حق زیر سئوال بردن نظرات او را ندارد. در غیر این صورت آن دانش آموز مورد تنبیه قرار می گیرد.

وجود قوانین نوشته و نانوشته در فرهنگ موضع قوی تقابل با عدم اطمینان بسیار تعیین کننده است. وجود این قوانین و ضوابط بیشتر بر پایه روانشناسی همان فرهنگ بنا نهاده شده است تا منطق کار. به همین خاطر احساسات نقش تعیین کننده ای در وضع این قوانین دارند. بخصوص زمانی که این فرهنگ تداخلی از فاصله زیاد قدرت-مردم را نیز در خود داشته باشد، شدت موضع تقابل با عدم اطمینان بشکل قوانین بیش از حد دست و پاگیر بیشتر مشاهده می شود. در این فرهنگ مردم علاقه شدید به کارکردن زیاد دارند، یا دست کم همیشه باید مشغول به انجام موردی باشند. زندگی برای این انسان کوتاه جلوه کرده و وقت برایشان به مثابه طلا است.

بر عکس این فرهنگ مردم در جوامع با فرهنگ موضع ضعیف تقابل با عدم اطمینان نیز بسختی کار می کنند ولی اگر واقعا نیاز به آن باشد. اما آنها مرتبا در گردونه کار دائمی روزانه نیستند. آنها در مقابل هشت ساعت کار لذت فراوان از وقت آزاد خود را نیز می برند. در واقع زمان در فرهنگ موضع ضعیف تقابل با عدم اطمینان فضائی است برای دریافت و شناخت “من” هر شخص نه چیزی که دائما تحت تعقیب آن قرار داشته باشد.

دو فاکتور فاصله قدرت-مردم و درجه موضع تقابل با عدم اطمینان تقریبا دست در دست یکدیگر در یک فرهنگ ملی عمل می کنند. همان طور که قبلا توضیح داده شد در فرهنگ های با موضع قوی تقابل با عدم اطمینان، قوانین فراوان در همه رابطه ها وجود دارد. در رابطه با قدرت حاکمه نیز در این گونه فرهنگ ها مقامات رسمی از مردم فاصله فراوان داشته و قدرتشان بدون کنترل از جانب مقام و یا سازمانی و بسیار زیاد است. به همین خاطر مقامات دولتی و رسمی در این فرهنگ ها از مزایای مادی بیش از حد نسبتت به شهروندان خود برخوردارند و جایگاهشان نیز از قدیسیت خاصی در بین مردمانشان برخوردار است.

این قضایا در فرهنگ مقابل درست برعکس عمل می کند. بدیل انتخابی بودن ومقامات رسمی و حضور پرنفوذ دموکراسی در این فرهنگ ها مقامات وجهه خود را از قبل مردم دارند.

در کشورهای با فرهنگ فاصله زیاد قدرت-مردم و موضع قوی تقابل با عدم اطمینان مردم به مقامات به مثابه متخصص نگریسته و بر این عقیده اند که روابط بایستی چنین باشد. هم مقامات و هم مردم در این نوع فرهنگ ها در داشتن و اشاعه این احساسات مشترکند.

فاشیسم و نژادگرائی زمینه رشد تفکر خود را در ارزش هایی مثل موضع شدید تقابل با عدم اطمینان و فرهنگ مذکرگرائی دارند.

تأثیرات و شدت موضع تقابل با عدم اطمینان در یک جامعه بستگی به سطح فرهنگ فردگرائی/ جمع گرائی در یک جامعه را نیز دارد. کشورهائی با فرهنگ فردگرائی و موضع قوی تقابل با عدم اطمینان مثل آلمان بطور شدیدی وابسته به قوانین نوشته و نانوشته بسیار هستند.

۵. موضع تقابل با عدم اطمینان، مذهب و عقاید

وجود مذهب یکی از دلایل تقابل بشر در طول تاریخ با موضع عدم اطمینان به همه چیز در جهان اطراف خود بنا گرفته است. دکترین وجودی مذهب بر این مبنا شده که ما را در پذیرش مواردی که قادر به تجزیه و تحلیل نیستم و موضع عدم اطمینان در ما ایجاد می کند و نمی توانیم با آن موارد و عقاید تدافعی داشته باشیم کمک می کند. بسیاری از مذاهب برای موضع تقابل با عدم اطمینان به انسان پیشنهاد یک زندگی کاملا مطمئن در جهانی دیگر را که عاری از هر گونه ناامنی می کنند.

قابل توجه است که تغییر گرایش از یک مذهب به مذهبی دیگر مبنایی برای تغییر در ارزیابی و ارزش گذاری جدید در یک فرد نمی شود. ارزیابی یک انسان در رابطه با فرهنگ ملی او و فاکتورهای چهارگانه ای است که در بالا ذکر شد و قوی تر از تعویض گرایش مذهب و متمایل شدن به یک مذهب دیگر عمل می کند.

سه آئین مذهبی یهود، مسیحی و اسلام بنا شده بر نُزول وحی از آسمان بر پیامبران آنهاست و هر سه این مذاهب در منطقه ای که خاورمیانه نامیده می شود به ظهور رسیده اند. آنچه که این سه آئین مذهبی را از آئین های مذهبی شرق دور (بودائی و …. ) متمایز می کند، احساس انحصار آنها در دربرداشتن “حقیقت محض” نسبت به آئین های دیگر است. سه مذهب بالا معتقد به قدرت نُزول وحی بر حقانیت آن هستند و آن را نقطه عطفی برای دربرداشتن “حقیقت محض” می دانند که باعث باز کردن و نشان دادن “حقیقت محض” به انسان گردیده و سایر آئین ها را تحت الشعاع خود قرار می دهد.

در کشورهائی با فرهنگ حساس قوی تقابل با عدم اطمینان این عقیده بسیار متداول است که “فقط یک حقیقت وجود دارد و آن آن چیزی است که ما بدان معتقد و آگاهیم”. سایرین در اشتباه کامل هستند. شناخت این حقیقت تنها راه رسیدن به آمرزش دنیوی و اُخروی است و این تنها تکاپوی انسان است که در سرتاسر زندگیش بایستی بدنبال آن باشد. نتایج حاصله از اینکه این انسان تنها آگاه به “حقیقت محض” و سایرین در غلطند این می شود که او یا سعی در تغییر دادن آنها می کند یا از آنها اجتناب کرده (آن کس که عقاید دیگرگون دارد خطرناک است) و یا خود را مُحق به ُکشتن آنها می داند.

در کشورهای غربی و یا سایر کشورهای دیگر که دارای فرهنگ با موضع ضعیف تقابل با عدم اطمینان هستند نیز بسیارند که معتقدند که آئین مذهبیشان دارای “حقیقت محض” است ولی نیازی در داشتن حق تمامیت نسبت به این “حقیقت محض” در خود احساس نمی کنند. این مردمان چنین می گویند: “فقط یک حقیقت محض وجود دارد و ما در جستجوی آن هستیم. دیگران نیز در جستجوی آن هستند و ما این جستجو را به عنوان راه های دیگر برای رسیدن به این حقیقت محض قبول داریم”. لازم به تذکر است که این تفکر چنین نیز می پندارد که بخشی از این حقیقت محض این را می گوید که آفریدگار نمی خواهد کسی بخاطر عقاید له یا بر له پذیرش او مورد تعقیب و آزار و اذیت قرار گیرد.

مذاهب کشورهای خاور دور کمتر علاقه مند به یافتن و یا در انحصار داشتن “حقیقت محض” هستند. ایده اینکه فقط یک “حقیقت محض” وجود دارد اصولا در دنیای فکری این مذاهب نیست. آئین بودائی تأکید بر این دارد که قدرت بدست آوردن دید قوی از زندگی برای تقابل با عدم اطمینان انسان از طریق مدیتیشن [4](درون گرایی) انجام پذیر است. افرادی که گرایش به آئین بودائی دارند قدرت جزبشان از سایر عقاید به مراتب بیشتر از سایر آئین های مذهبی است.

۶. حقوق بشر – علم و فلسفه :

در فرهنگ های با موضع قوی تقابل با عدم اطمینان ایدئولوژی های سیاسی غیر متحمل (Intolerans ) وجود دارند. و بر عکس آن سطح تحمل تفکرات و عقاید دیگران را بیشتر دارند. احترام برای آنچه که انسان امروز حقوق بشر می نامد پایه در تحمل تفکر و عقاید دیگرگون دارد. زیر پا نهادن حقوق بشر در کشور های مشخص ریشه در موضع قوی تقابل با عدم اطمینان از طرف قدرت حاکمه که متشکل از افراد رشد کرده در همان محتوی فرهنگی هستند را دارد.

در رابطه با فلسفه و علم نیز معمولا آفرینش های بزرگی در این دو زمینه در کشورهائی رخ می دهد که موضع بسیار قوی تقابل با عدم اطمینان را دارند که نشان از محتوی طرح کلی فرهنگ آن جامعه را دارد. جستجو به دنبال حقیقت یکی از مهمترین و قوی ترین اهدافی است که یک فیلسوف را به دنبال خود می کشاند.

بعنوان مثال در اروپا دو کشور آلمان و فرانسه در داشتن تعداد فیلسوف به نسبت انگلیس و سوئد قابل مقایسه نیستند. (دکارت، کانت، هگل، مارکس، نیچه و سارتر). اما بر عکس فرهنگ هایی با موضع ضعیف تقابل با عدم اطمینان در تربیت افرادی که بیشتر از طریق مشاهده و تحقیق به نتایجی رسیده اند کوشا بوده اند تا براساس ساختن تفکر و فلسفه برای پاسخگوئی به ناشناخته شده ها در جهان. (نیوتون، لینه و داروین).

در پایان این بحث باید یادآوری کرد که فاکتورهای برشمرده بالا در تأیین خط فکری یک فرهنگ ملی در چارچوب مشخص جغرافیایی تأثیرات خود را بر روابط اقتصادی برآمده از شرکت های بزرگی که در سطح جهان با سایر کشورها در حال داد و ستد هستند نیز تأثیر می گذارد.

یک نمونه آن اینکه معمولا در کشورهای متأثر از فرهنگ با فاصله زیاد قدرت-مردم شرکت های بزرگی که از پدر به پسر رسیده و فراملیتی می گردند یا اصلا دیده نمی شود و یا بسیار نادر است. عدم اطمینان در سرمایه گذاری های طولانی مدت که رابطه مستقیم با قدرت حاکمه و رابطه آن با مردمش و به همان نسبت در جهان امروز که یک جهان جهانی شده است باعث اتخاذ تصمیم در سرمایه گذاری های کوتاه مدت می گردد. و یا اینکه معمولا این سرمایه گذاری ها پس از مدت کوتاهی به شخص و یا اشخاص دیگری فروخته شده و تمامی روابط کارگر و کارفرما تحت تأثیر حرکات جدیدی قرار گرفته که باعث کاهش راندمان کاری می گردد.[5]

بر اساس نوشته داریوش شایگان - باورهای فرهنگی کشورهای اروپای غربی روسیه آمریکای شمالی و کشورهای ژاپن چین کره جنوبی تایوان استرالیا  که جزو ممالک توسعه یافته و پیشرفته هستند: همه ی آن ها در اداره امور ملی و بین المللی متکی بر فلسفه و علم هستند. در حالی که بر خلاف باور این کشورها که بر  فلسفه و علم غربی  که مطلقا بر عقل باوری تاکید دارد و از ایمان دینی منفک است، کشورهای عقب مانده دارای فلسفه و علم شرقی [6] مبتنی بر مکاشفه[7] و ایمان دینی  است. جای گزینی عقل به جای مکاشفه در غرب- نفی ارزش های متافیزیکی و جایگزینی جامعه مدنی به جای نظام مذهبی را به دنبال آورده است. داریوش شایگان - ریشه بحران معنوی غرب را نیز در همین مسئله می بیند. [8]

این علم شرقی که مبتنی بر مکاشفه و ایمان دینی است در میان مردم ما  از کی آغاز شده و چگونه پدید آمده و به چه صورتی در پندار ما جای گرفته است؟ در نوشته پسین پی گیری می شوند.



[1] اردشیر بهمردی - ریشه‌های واژه فرهنگ در دوره میانه – خبرگذاری کتاب ایران

[2] کاربردهای واژه ی فرهنگ در شاهنامه - ناصر تکمیل همایون -  امرداد نیوز

[3] فرهنگ و دموکراسی - علی میرسپاسی- ایران نامه سال ۲، شماره ۳، پاییز ۱۳۹۶

[4] مدیتیشن، مراقبه، ژرف‌پویی، خود پویی یا درون‌پویی (به انگلیسی Meditation) عملی است که در آن فرد از یک تکنیک - مانند ذهن‌آگاهی، یا تمرکز ذهن بر روی یک موضوع، فکر یا فعالیت خاص - برای آموزش توجه و آگاهی و دستیابی به یک حالت روان و آرام و پایدار ذهنی استفاده می‌کند.

[5] فرهنگ ملی چیست؟- سازمان ها و فرهنگ ها - نوشته: گیرت هافستد (هلندی)- ترجمه :کامران پیامانی

 [6]  منظور شایگان از فلسفه و علم شرقی مشخص نیست ولی معمولا: فلسفه شرق یا فلسفه آسیایی فلسفه‌های گوناگونی را شامل می‌شود که در شرق و جنوب شرقی آسیا ریشه دارند، از جمله فلسفه چینی، فلسفه ژاپن، فلسفه کره که در آسیای شرقی رواج دارند، همچنین فلسفه هندی (شامل فلسفه بودایی و هندوئیسم) در آسیای جنوبی و فلسفه زرتشت، یهودی و اسلامی در جنوب غربی آسیا رواج دارند.(ویکیدیا دانش نامه آزاد)

[7] خواجه عبدالله انصاری (پیر هرات) در کتاب‌ منازل السائرین‌ - آیه متناسب با مکاشفه را آیه 10 سوره نجم: ‌ «‌فَاوْحَی الَی عَبْدِهِ مَا اوْحَی‌» پس (خدا) به بنده خود وحی فرمود آنچه که هیچ کس درک آن نتواند کرد. می‌داند. استناد به‌ ‌این آیه در باب مکاشفه، به این معنا است که به اعتقاد وی، مکاشفه و وحی از یک سنخ‌ ‌می باشند.

 مکاشفه از تجلیات ویژه روحی در حال خلسه و حالتی است بین خواب و بیداری که در آن شخص از امور متافیزیکی که مربوط به حواس ظاهری نیستند، با ادراکات روحی و معنوی آگاه می‌شود.(ویکی پیدیا دانش نامه آزاد)

[8] بروجردی مهرزاد – همان (صص ۲۳۰-۲۳۱).

جهان شناسی ایران و غرب بخش دوم

انسان‌به‌عنوان‌میزان

 در یونان فیلسـوفان سوفسـطایی، کار فیلسـوفان طبیعـی و عالـم علـم طب را گامـی دیگر به جلـو بردند. سوفسـطاییان، بحث هـای مربـوط بـه پدیدارهـای طبیعـی را به سـوی بحث درباره انسـان، سـوق دادنـد. آن هـا بحـث دربـاره موضـوع شناسـایی یعنـی طبیعـت را به سـوی بحـث در مـورد فاعـل شناسـا چرخاندنـد.

«پروتاگـوراس» تصریـح کرد که «انسـان میزان تمـام پدیده هاسـت» و با این نگـرش، محـور اندیشـه را از پدیده هـای فراطبیعـی و طبیعـی بـه جانـب وجـود آدمـی برگردانـد.

در تفسـیر این حکم پروتاگوراس، نظریات مختلفی مطرح شـده اسـت.

افلاطون، آن را از زمـره ی رویکـرد نسـبی گرایی مطلق به شـمار آورده اسـت .افلاطون، جملـه ی پروتاگـوراس را در نـوع نـگاه خـود، این طور تغییـر داد که «میـزان همه  چیـز خـدا اسـت».

امـا به نظر می رسـد کـه جملـه ی پروتاگـوراس، طنینی انسـان باورانه داشـته و بـه نسـبی بودن ارزش های سـنتی اشـاره دارد. مدافعـان نگرش اشـرافی، فضیلت را امـری طبیعی و خصلتـی تبـاری بـه شـمار می آوردنـد و پروتاگـوراس با ایـن دیدگاه مخالـف بـود. پروتاگوراس همچـون دیگـر سوفسـطائیان، مدافع اندیشـه ی تربیـت آگاهانه بـود. عصر پروتاگـوراس، عصری بـود کـه به سـوی تفکیـک فرهنگ از دیـن پیش می رفت. پیـش از ایـن، فرهنگ یکسـره در دل دین جای داشـت.

فسـلفه ی طبیعـی ضمـن دگرگونـی بزرگی کـه در تمـام ارکان فکری یونانیـان ایجاد کـرده بود، از حیـات اجتماعـی و روحـی فاصلـه گرفتـه بـود. درواقـع، هیئت معنـوی انسـان در نظریـه ی کلی فیلسـوفان طبیعـی ادغـام شـده بود. آن هـا در جسـتجوی مفهومـی عینـی از جهـان، در حقیقت، فلسـفه را از عالـم انسـانی دور سـاخته بودند.

نظریـه پروتاگـوراس و دیگر سوفسـطائیان، دنباله ی جریانـی بـود که هراکلیتـوس، چهره ی اصلی آن محسـوب می شـود و آن عبارت بـود از مطالعه ی فلسـفی انسـان.

ایران‌باستان،‌زایش‌و‌تداوم‌جهان‌بینی‌دینی

در یونان باسـتان، چنان که مشـاهده شـد، شـرایطی شـکل گرفت که مسـیر جدیدی را پیش پای فلسـفه به طـور کلی و فلسـفه ی سیاسـی به طـور خاص قـرار داد. این مسـیر جدیـد، روند خاصی در اسـطوره زدایی و عقلانی شـدن بـود کـه از درون آن، از یک سـو، فلسـفه زاده شـد و از سـوی دیگـر، الهیـات (تئولـوژی).  الهیـات نیز به شـیوه ی خود، از درون اسـطوره زدایی سـر بـرآورد و به سـهم خـود، تجلـی نوعـی عقلانی شـدن (به مفهـوم وبری- هابرماسـی) بـود. هـر دو از نهضت حکمـت طبیعـی و مطالعـات ژرف علمـای طب، الهـام گرفتند. بـار دیگر، بعد از رنسـانس اروپا و اوج گیـری دور تـازه ای از تحقیقـات در علوم طبیعـی از جمله فیزیک، مکانیک و اخترشناسـی، دور تـازه ای از عقلانی شـدن آغاز شـد که این بار باید تسـلط تعبیر کلیسـایی و قرون وسـطایی از دیانـت را پشـت سـر می گذاشـت و عقلانی شـدن را بـه مدرنیته وصـل می کرد.

در ایـران، اسـطوره زدایی و عقلانی شـدن مسـیر دیگـری را پیمود که به لحاظ سرشـتی با مسـیر یونـان باسـتان و بـه دنبـال آن، بـا مسـیر اروپـا متفـاوت بـود. وجـه اصلـی ایـن تفـاوت، پیدایش فسـلفه در یونـان باسـتان و تبدیـل شـدن آن بـه بن مایه ی تحـول فکر و فرهنـگ بـود. چنان که گفته شـد، بنای فلسـفه به وجودشناسـی به شـیوه ای که حکمای طبیعی بنا نهاده بودند، گذاشـته شـد.

امـا در ایـران، فلسـفه تأسـیس نشـد و هنگامی که (فلسفه) از یونـان به ایران وارد شـد (چه در ایران باسـتان و چـه در ایـران اسلامی)، در فضـای گـذار از جهان بینـی اسـطوره ای بـه جهان بینـی دینـی، در خدمـت رشـد الهیـات (تئولـوژی) قرار گرفـت و بنای حکمتی گذاشـته شـد که با الهیـات، پیوند سرشـتی داشـت.

حکمـای اسلامی، بـه دلایلی کـه در ایـن پژوهش، جـای بحث آن نیسـت، به سـمتی رفتنـد که فسـلفه را بـا کلام وحی تلفیق کننـد. [1]

کیهان‌شناسی اسلامی اشاره به کیهان‌شناسی در جهان اسلام دارد. این کیهان‌شناسی عمدتاً برگرفته از آمیزه‌های قرآن، حدیث و سنت و منابع کنونی اسلامی و پیشا-اسلامی می‌باشد. در قرآن از هفت آسمان[2] و گیتی پهناوری که به‌دست خدا محافظت می‌شود اشاره شده‌است.

اصول متافیزیکی دوگانگی

آمیزه‌های اسلامی سراسر کیهان را به دو دامنه اصلی تقسیم می‌کند: جهان نادیده (به عربی: عالم الغیب) که به‌طور عمومی برای انسان قابل درک نیست و ویژگی‌های آن بر ما پوشیده است که شامل الله (به صورت استعاره‌آمیز)، فرشتگان، پردیس، دوزخ، هفت آسمان (به عربی: السماوات السبع) و العرش (عرش الرحمن) می‌شود و جهان قابل مشاهده (به عربی: عالم الشهود) که توسط حواس پنجگانه قابل درک است. در قرآن چنین آمده‌است که «او پروردگاریست که جز او پروردگاری نیست، داننده نادیده‌ها و دیده‌شده‌هاست، او بخشاینده مهربان است».[3]

محمد عابد جابری محقق و نویسنده مراکشی بر این باور است که :« ابن‌سینا بار دیگر ایدئولوژی گنوسی[4] و رازآلود ایرانی را به نام فلسفۀ مشرقیه وارد فلسفۀ اسلامی کرد و با این کار زمینۀ سقوط فلسفه و عقل را در شرق اسلامی فراهم کرد. البته او در همه جا به‌جای واژۀ اسلامی از واژۀ «عربی» استفاده می‌کند و دلیل این کار را زبان عربی که رسانۀ فکری تمدن اسلامی بوده است، می‌داند؛ به عقیدۀ او کار ابن‌سینا را غزالی و بعد سهروردی کامل کردند و به‌این‌ترتیب بساط عقلانیت از شرق اسلامی برچیده شد. نوعی هستی‌شناسی اسطوره‌ای ایرانی که در دوران باستان با نجوم بابلی یا حرانی ترکیب شده بود به‌جای عقل نوبنیاد ارسطویی نشست: عقلانیت جوان‌مرگ شد‍![5]

حاصل این که در ایران، عقلانی شـدن در بسـتر کیهان شناسـی اسـطوره ای رشـد کرد و هنگامی پوسـته ی اسطوره شناسـی خـود را پس زد که یـک جهان شناسـی از درون آن نمودار شـد و ظرفیت اسـتمرار قابـل توجهـی را بروز داد؛ به نحوی که دوره ی باسـتان را پشت سـر گذاشـت و در دوره ی اسلامی نیـز، البتـه بـا مضامین جدید، تـداوم یافت. ایـن جهان شناسـی، چه در دوره ی باسـتان و چـه در دوره ی اسلامی، شـاخصه و هویتـی ایرانـی دارد و از آن می تـوان به عنـوان جهان شناسـی ایرانـی یـاد کـرد. جهان شناسـی ایرانـی، یـک وجـه سـاختی-صوری دارد و یک وجـه مضمونی- محتوایـی.

در ایـن بخـش از نوشته، تلاش شـده اسـت وجـوه بنیادی ایـن جهان بینی معرفی شـود تـا هـم ظرفیـت عقلانی شـدن آن نمایانده شـود و هـم راز تـداوم آن بـرای دوران درازی از تاریخ، بازنمـوده شـود. ایـن جهان شناسـی، چنان کـه خواهـد آمـد، یـک منظومـه را تشـکیل می دهد که عناصـر آن بـا یکدیگـر پیونـد انـدام وار دارنـد و همان طـور کـه مشـخص خواهـد شـد بـا مبادی فلسـفه در یونان باسـتان، تفاوت بنیادی و جوهری دارد.

 

جهان‌شناسی‌دینی‌متافیزیک‌ایران

عناصـر صوری-سـاختاری جهان شناسـی ایرانـی عبارت اند از: 1 .سـیمای فلکی نظام هسـتی؛ 2 .آفرینـش به منزلـه منشـأ حیات؛ 3 .قانـون به عنـوان نظمی ازلـی؛ 4 .فرمانروای زمینـی به منزله طلعتی از فرمانروای آسـمانی؛ 5 .مشـروعیت کیهانی زمامدار؛ 6 .پیوند رسـتگاری و رسـتاخیز؛ 7 .منجی باوری.

1‌.سیمای‌فلکی‌نظام‌هستی

وحـدت و انسـجام زندگـی جماعتـی آریایـی، بازتابـی از یک کلیـت کیهانـی بـود. آریایی ها با پیونـد دادن تمـام اجـزای هسـتی از خـرد تـا کلان، همـواره فـرد را جزئـی از خانـواده، خانـواده را جزئـی از جماعـت (طایفـه، قبیلـه یـا قـوم) و جماعـت را جزئـی از طبیعـت و طبیعـت را جزئی از نظـام فراگیـر کیهانـی مشـاهده می کردنـد.

در جهان نگـری جماعـات اولیـه کـه جهان بینـی اسـطوره ای را شـکل داده انـد، مسـائل هسـتی از طریـق نوعی رابطـه ی تناظـر و تنافر، یکسـانی و نایکسـانی، همتایـی و ناهمتایـی بـه ادراک درمی آمـد و در آگاهـی منعکس می شـد. این شـیوه ی تحلیـل جهـان به اضافـه ی نگـرش زنده پنـداری (آنیمیسـم) و نسـبت دادن خصوصیـت انسـانی بـه نیروهـای طبیعـی، راهی بود بـرای فهـم جهـان در جهان شناسـی اسـطوره ای، سـه جـزء طبیعـت، جامعـه و انسـان از یکدیگـر تفکیـک نشـده اند و هـر یـک از حوزه هـای زندگـی بـا یـک نیـروی ازلـی نمایندگـی می شـود.

 بـا چنیـن انگاشـتی، همسـازی و ناهمسـازی نیروهـای حیـات به صـورت جـدال بیـن ایـزدان گوناگـون و نیـز ایـزدان و اهریمنـان بازنمـوده می شـد[6].در زبـان فارسـی، واژه ی کیهـان در لغت شناسـی بـا زندگـی و پویایـی پیونـد دارد.

 

ایرانیـان و هندیـان پیـش از آن که دو تمـدن بزرگ هندی و ایرانی را بسـازند، در دوره ای از حیـات قومـی خـود، زندگـی و باورهـای مشـترکی داشـتند، امـا بعـد از جدایـی و شـکل گیری دو تمـدن ودایـی و تمـدن اوسـتایی، پدیـده ی «دیگرسـازی» موجب شـد کـه ایزدان هنـدی بـرای ایرانیـان بـه دیـو تبدیـل و در وجهـی وارونـه، ایـزدان ایرانـی بـرای هندیـان بـه دیـو برگردان شـوند.

قدیمی تریـن ایـزد دوره ی هنـد و ایرانـی، «وایـو  vayu ) نـام داشـت. «وایـو» از حیـث تشـخص نیروهـای طبیعـت به عنـوان ایـزد بـا دو فضـا شـناخته می شـد. در عیـن حـال، سـرآغاز همـه چیـز، روح کائنـات و همچنیـن نیـروی محرک جهان شـمرده می شـد. یک چهـره ی «وایو» نمایش گـر روشـنایی و نیکـی و چهـره ی دیگـر، نمایان گـر تاریکی و بـدی تصویر می شـد. بعدها بازنمون هـای نیکـی و بـدی در بـاور ایرانیان در دوگانـه ی اهورامـزدا و اهریمن بازنمایی شـد و در دوگانه بـاوری جوهـری مزدایـی تبلـور پیـدا کرد

. زردشـت به عنـوان یـک اصلاح گـر در باورهـای دینـی پیـش از خـود، بـه جـای تعدد ایـزدان در باورهـای کهـن ایرانـی، نظام یگانه انـگاری اعتقـادی را به همـراه آورد؛ هرچند نظـام دوگانه باوری اخلاقـی در بینـش ایرانیـان همچنـان باقـی مانـد.

 در «گاثاهـا»، بخـش کهـن اوسـتا و بـه عقیده شرق شناسـان از سـروده های خـود زردشـت، در یسـنا 30 گاثـای سـوم، بـه آفرینش شـامل اشـه Asa ) ) یعنـی نظـم درسـت و دروک –دروغ- یـا آشـفتگی اشـاره شـده اسـت کـه دو جنبـه از وایو یعنـی بـاد خوب و بـاد بد اسـت.[7]  

 در گاثاهـا، خـدای یگانـه به نـام اهـورا مـزدا (سـرور دانا) تصویر شـده اسـت کـه با اندیشـیدن بـه خـود و به واسـطه ی سـپنتامینیو، جهـان را می آفرینـد و به واسـطه ی شـش مینـوی مقـرب )امشاسـپند)، جهـان هسـتی را سـامان می دهـد.[8] این شـش مینـوی مقرب که برخـی، آن هـا را فروزه هـا یا اغنوم هـای اهورامـزدا معنا می کننـد.[9] عبارت اند از: وهومنـه، اشـه )خـرد- دانـش(، هورتـات )فضیلـت- کمـال(، خشـترویره )شـهریاری- خدمت گـذاری(، سـپنته ارمیتـی )ایمـان( و امرتـات )جاودانگـی(. ایـن فروغ هـای اهورامـزدا به کمـک سـه نهـاد اندیشـه ی نیک، گفتـار نیک و کـردار نیـک، یـاور گوهر نیکـی )سـپنته مینو( در جـدال با گوهـر بـدی -انگـره مینو- هسـتند.

بنیـان عالـم را مبـارزه ی ایـن دو گوهـر همـزاد امـا متضـاد تشـکیل می دهـد. انسـان بـا توسـل بـه اندیشـه ی نیـک، گفتـار نیـک و کـردار نیـک بـه سـوی فضایـل کمالـی خـود سـیر می کنـد و شایسـتگی یـاوری اهورامـزدا در جـدال بـا اهریمـن را به دسـت مـی آورد. به ایـن ترتیـب، او خود شـریک مسـیری می شـود کـه بـه رسـتگاری نهایی ختـم می شـود. در آیین زردشـتی، هیـچ «گناه نخسـتینی» انسـان را اسـیر تقدیـر و بـرای سـعادت، محتـاج عنایـت خـاص نکرده اسـت.

بنیان باورهای مانی که از پایان دوره اشکانی تا دوره بهرام اول اشکانی سال 373 میلادی رونق داشت نیز بر پایه های اسطوره ای شکل گرفته بود. مانی اصول اخلاقی خود را بر پایه فلسفی مثنویت: روشنائی و تاریکی که ازلی و ابدی هستند استوار نمود. در واقع این اصول (امتناع از قتل نفس حتی در مورد حیوانات، نخوردن شراب، دوری از زن و جمع نکردن مال) واکنش در مقابل زندگی پر تجمل و پر از لذت طبقات حاکم و عکس العمل منفی در برابر بحران اجتماعی پایان حکومت اشکانی و آغاز حکومت ساسانی است.  شاپور و هرمزد (ساسانی) ، نشر چنین مذهبی را تجویز کردند، زیرا با وجود مخالفت آن با شهوت پرستی و غارتگری و سود جوئی طبقات حاکم، از جانبی مردم را به راه "معنویت" و "پاسیفیسم" صلح‌جویی یا آیین احتراز از جنگ، مخالفت با جنگ و یا خشونت - سوق می داد و از جانب دیگر از قدرت مذهب زردشت می کاست. جنبش معنوی مانی به سرعت در جهان آن روزگسترش یافت و تبدیل به نیروئی شد که با وجود جنبه منفی آن با هدف های شاهان و نجبا و پیشرفت جامعه آن روزی وفق نمی داد. پیشوایان زردتشتی و عیسوی که با هم دائما در نبرد بودند، بر علیه مانی متحد شدند و در دوران شاهی بهرام اول که شاهی تن آسا و شهوت پرست بود در جریان محاکمه ای مسخره او را  در سال 276 میلادی محکوم و مقتول نمودند. از آن پس مانی کشی آغاز شد و مغان مردم بسیاری را به نام زندک (زندیق) کشتند. باورهای مانی یک نوع عرفانی بود که ریشه در کیش گنوسی دارد و شناخت، خودآگاهی و خرد مهم‌ترین ویژگی کیش مانوی است. جهان‌شناسی او هر چند با اساطیر درآمیخته بود، اما ساختار پیچیده و ژرفی داشت و متکی به اخترشناسی و دانش‌های دیگر بود. در نگره مانوی همان اندازه که روح والاست، تن فاسد، اهریمنی، حقیر و پلشت است.. [10] بنا به نوشته گریشمن: بنیاد این دین بر مخالفت بین نور و ظلمت -و به عبارت دیگر بین خیر و شر- نهاده شده‌است. از این دو عنصر -که همواره در حال ستیزه اند- جهان پدید آمده‌است. در انسان روان نورانی و تن ظلمانی است، و سراسر اخلاق مانوی در اطراف رهایی روان از تن دور می‌زند.[11]

عقاید مزدک نیز بر دو گانگی مانوی استوار است:روشنائی دانا و تاریکی نادان، به عبارت دیگر نیکی با عقل و بدی جاهل، این دو نیرو با هم در نبردند و چون روشنائی داناست سرانجام پیروز خواهد شد. وظیفه انسان مبارزه با بدی و کمک به روشنائی در نبرد او با تاریکی است. اهمیت مزدک در تبلیغ این فلسفه نیست، بلکه درخشش و فروغ او در بکار بستن این فلسفه در زندگی روزانه و اجتماعی مردم است که به آن روح وزندگی می بخشد. اساس تعلیمات اجتماعی مزدک دو چیز است: یکی برابری و دیگری دادگری.

 

این دو شعارمنعکس کننده تمایلات توده های مردم آن زمانست که باعث پیشرفت مزدکیت شد. " مزدک می گوید: "آنچه مخالف روشنائی و موافق تاریکی است عبارتست از خشم و نفاق و چون ثروت و زن دو عامل اصلی ایجاد اختلاف بین انسان هاست، لذا لازم است که زنان آزاد و ثروت، اجتماعی گردد." مزدک می گوید: "اگرکسی با این نظامات موافقت نکرد، او پیرو اهریمن است و باید با قهر آنچه را که باید بدهد از او گرفت." (نقل از دبستان المذاهب- از نوشته‌های متأخر پارسیان هند )

 

2‌.قانون‌به‌عنوان‌نظمی‌ازلی

در جهان شناسـی ایرانـی، ماننـد دیگـر جهان شناسـی های باسـتانی، کل کائنات تابـع یک قانون ازلـی و ابـدی شـناخته می شـود. ایـن قانـون، بـر کل نظـام هسـتی، از طبیعـت و جامعـه گرفته تا جانـدار و بی جـان حاکـم اسـت. ایـن قانـون در جهان شناسـی بین النهریـن و مصـری در خـدای خورشـید تشـخص پیـدا می کـرد.

جایـگاه یـک قانـون عـام به عنـوان قانـون حاکم بـر تمام اجزای هسـتی شـامل طبیعـت، جامعه و انسـان و منشـأ کیهانـی یـا الهـی ایـن قانـون، نقـش روش شناسـانه ی مهمـی در اندیشـه ی ایران داشـته اسـت؛ از جملـه این کـه در ایـران، برخلاف سـنت اندیشـه ورزی در غرب، مطالعـه درباره قانـون و جامعـه ی بشـری از مطالعـه دربـاره قانـون ازلی جدا نشـد.

قانون ازلی منطبق با مشیت خداوند است. زیرا عقل الهی بر عالم حکمرانی میکند. جهان با مشیت الهی اداره میشود، همانطور که کل عالَم با عقل الهی اداره میشود. بنابراین، خود این سخن و عقیده که خداوند حاکم بر همۀ اشیاء و پدیده ها است، به معنای قانون است. ازاینرو عقل الهی، فهم پدیده هایی است که تابع زمان نیستند بلکه جاودانه و ابدی هستند. بنابراین، این نوع قانون را باید ازلی نامید. زیرا اشیاء وجودی از خودشان ندارند، بلکه خداوند به آنها وجود بخشیده است. قانون فرمان و حکم را با هدف معلومی به کار میبرد تا آنجا که موجودات خاصی را به سمت غایت مشخص هدایت میکند اما نه از روی بی ارادگی تا این که گفته شود قانون خود نمیتواند به هدف رهنمون کند. اما غایت حکومت الهی، خود خداست و قانونش از خودش مجزا نیست. بنابراین، قانون ابدی برای هدف دیگری وضع نشده است و عقل الهی محدود به زمان نیست بلکه ابدی و ازلی است.[12]

 

 اقـوام هنـد و ایرانی بـر مبنای باورشـان بـه حاکمیت یـک نظام واحـد ازلـی بـر کل هسـتی، واژه «ارتـه» را بـرای آن سـاختند و در آییـن زردشـت، واژه «اشـه» جانشـین ارته شـد. مفهوم اشـه در قیـاس با مفهـوم ارته حاوی یـک تحول مفهومی اسـت.

نیروی متضـاد ( ارتـه Rta ،)انرتـا ( Anrta )یعنـی آشـفتگی و هرج و مرج اسـت، اما مفهوم مقابل اشـه،

دروک –دروغ- اسـت کـه بـه معنـی نظـم دروغیـن اسـت.[13] بـه علاوه، اشـه بـا مفهومـی کـه در گاثاهـا دارد، از مفاهیـم ارتـه و شـمس (جهان شناسـی بین النهریـن) کامل تـر اسـت، زیـرا بـرای اسـتمرار نظـم درسـت جایـی نیـز برای انسـان بـاز کـرده اسـت. اهورامـزدا با سـامان دادن جهـان هسـتی برمبنـای اصـل نظم درسـت، چرخـه ی هسـتی را به حرکـت درآورده و زندگـی را پدیـد آورده اسـت، امـا بـرای اینکـه چـرخ به درسـتی بگـردد، نیـاز بـه حفـظ وحدت کیهانـی اسـت و انسـان بـا راسـت کاری می توانـد بـه حفـظ وحـدت کیهانی یاری رسـاند.

هسـتی برمبنـای قانونـی کـه اهورامزدا بـرای خلقـت آفریده، همـواره بایـد تجدید و احیا شـود. نظـم درسـت، درواقـع به معنـی تجدید عمـل آفرینش اسـت. پرسـتش اهورامزدا و عمـل بر طبق قانـون او، تجدیـد نظـم کیهانی و عالم هسـتی اسـت.[14]

پژوهش در باره قانون طبیعی در یونان باستان آغاز شد. این پژوهش از زاویه هستی شناسی، حقوق و اخلاق ذیل بحث «عدالت» به سرعت در حال گسترش بود که ناگهان در نیمه دوم قرن پنجم پیش از میلاد با چالش فکری سوفیست ها مواجه شد.

 سوفسطاییان برای اولین بار، با طرح نظریه «حقوق بشر» در پی تفکیک حقوق طبیعی و اخلاقی از حقوق قانونی و وضعی بودند. – هیپیاس الیس – در حدود 460 تا 399 ق. م (همدوره هخامنشیان) که از اولین سوفیست ها ست و معاصر سقراط به شمار می رود، بر تساوی حقوق انسان ها تاکید می کرد. وی علت این تساوی را یکسان بودن طبیعت افراد بشر می دانست. به عقیده او با وضع قوانین بشری این تساوی ذاتی نادیده گرفته شد.

هیپتاس – برخلاف اغلب دانشمندان نسل های بعدی سوفسطیان به «قانون طبیعی» اعتقاد داشت و آن را در برگیرنده قوانین نا نوشته ازلی کلی و ثابت می دانست. [15]

در یونـان باسـتان، مکاتبی از فلسـفه ظهـور کرد که منشـأ کیهانـی قانون را مورد نقـد قرار دادند. از جمله سوفسـطاییان کسـانی بودنـد کـه به طـرح این نظریـه پرداختند که قانـون در جامعه از رابطـه ی قدرت و تمهید فرادسـتان بـرای مهـار فرودسـتان ناشـی می شـود. به دنبـال این تحـول فکری بـود کـه مطالعه درباره انسـان در یونـان آغاز شـد.

در مقابل سوفسطاییان – فیلسوفان یونانی مثل سقراط ، افلاطون و ارسطو که( احکام عقل را پایه ای ثابت برای معرفت بشر می دانستند) از سرسخت ترین حامیان قانون طبیعی در دوره یونان باستان به شمار می آیند.

رواقیان که در بحث از اعتبار احکام عقل با افلاطون و ارسطو هم عقیده بودند، نقش مهمی در شکوفایی مباحث مربوط به قانون طبیعی در دوره یونان باستان داشتند. ایشان مفاد قانون طبیعی را زیستن بر طبق طبیعت و یا به عبارت واضح تر، زندگی مطابق احکام عقل می دانستند. قانون طبیعی از نظر رواقیان قانون برتر در جهان بود که عقل حاکم بر جهان آن را ایجاد کرده است.

 در ایران باستان این گونه مباحث تنها منحصر به مباحث و نوشته های دینی و اسطور شناسی محدود و مشخص شده است و آثار و علائمی از موضوعات فلسفی و عقلی مداری در دست نیست.

 

‌.فرمانروای‌زمینی‌به‌منزله‌طلعتی‌از‌فرمانروای‌آسمانی

در جهان شناسـی های مرتبـط بـا جهان بینـی اسـطوره ای و جهان بینی دینـی، فرمانروایـی زمین، بـا فرمانروایـان آسـمانی در ارتبـاط انگاشـته می شـود. به عنـوان مثـال، در جهان شناسـی مصری، فرمانـروای زمینـی (فرعـون) فرمانـروای کل کائنـات نیـز محسـوب می شـود. چینی هـا، پادشـاه را فرزنـد سـپهر بـه شـمار می آورنـد. در بین النهریـن، بـه هنـگام شـکل گیری حکومت هـای پادشـاهی، شـاهان نماینـده ی فرمانـروای آسـمانی (مـردوک در بابـل) بـه حسـاب می آمدنـد . [16]

در جهان شناسـی ایرانـی نیـز، زمامـداری زمینـی بـا فرمانروایـان آسـمانی دارای پیونـد اسـت؛ امـا ایـن پیونـد نه از نـوع این همانـی بین فرمانـروای آسـمانی و زمامـدار زمینی در جهان شناسـی مصـری اسـت، نه از نـوع نمایندگی زمامـدار زمینی از جانب زمامدار آسـمانی در جهان شناسـی بین النهریـن؛ بلکـه در اسـطوره های کهـن، نوعـی برگزیـدن شـاه از جانـب ایـزدان فرمانـروا مثل مهـر یـا اهورامـزدا اسـت.

در جهان شناسـی ایـران باسـتان، خدایـان پشـتیبان شـهریار محسـوب می شـدند و تـا زمانـی کـه شـاه در طریـق عدالت، سـیر می کـرد، حامی او محسـوب می شـدند؛ امـا در صـورت سـرپیچی شـهریار از راه عدالـت، دیگـر فـره از شـهریار جـدا می شـد، چنان کـه جمشـید جـم کـه فـر از او جـدا شـده بـود، مغلوب ضحـاک شـد.[17]

داریـوش در سنگ نبشـته ی بیسـتون، پادشـاهی خـود را بـه اراده ی اهورامـزدا نسـبت می دهـد.

در نظریـه ی شـهریاری آرمانـی ایـران باسـتان، از یک سـو، زمامـدار بـا نظـام کائنـات در پیونـد انگاشـته می شـود و از سـوی دیگـر، ضمـن تکلیـف خویـش کاری در اسـتقرار عـدل، از خطـا مصـون نیسـت. خطـای شـاهی آرمانـی نه تنهـا موجـب شکسـته شـدن نظـام عـدل در جامعـه می شـود، بلکـه به سـبب رابطه ی نظـام وار شـهریاری با نظـام کائنات، باعـث بی تعادلـی در نظام هسـتی می گـردد.

 

سیاستنامه نظام الملک در دوره سلجوقیان نیز منعکس کننده، نظریه ی شاهی آرمانی ایرانشهری است . پادشاه برگزیده ی ایزد است و نه خلیفه و جانشین  پیامبر خدا و یا امامی که با بیعت امت انتخاب می شود تا به اجرای شریعت مب اشرت نماید، نخستین ویژگی چنین پادشاهی عادل و دارنده فره ایزدی بر آن فرمانروایی کند و با از میان رفتن پادشاهی نیک، نظم و نسق جامعه، یکسره دستخوش تلاشی شده، فتنه ها برخاسته و بخت برگشتگی به یکسان به گناهکاران و بیگناهان روی می کند(طباطبایی،-46- 1377

 

4.مشروعیت‌کیهانی‌زمامدار

یکـی از اجـزای جهان شناسـی ها، نظـام مشـروعیت زمامـدار و منزلت هـای فـردی و اجتماعی اسـت. در ایـن خصـوص، جهان شناسـی ایران بـا دیگـر جهان شناسـی های مربوط بـه تمدن های باسـتانی، شـباهت هایی دارد. در انگاشـت ها و آیین هـای نخسـتین جماعت های بشـری، همواره  بـه ظرفیت هـای رهبـر جماعـت، صاحـب توانایی هـای خـاص تصویـر شـده اسـت کـه نوعـا ورا طبیعـی پهلـو می زنـد. «امیـل دورکهایـم»، جامعه شـناس نامدار فرانسـوی، با بررسـی ماهیت و علـل ایـن پنداشـت ها، توضیـح می دهد که بنـا به بـاور بدویان، رهبـران و سـرداران جماعت از توانایی هـای خاصـی بهـره می بردنـد کـه ناشـی از برخـورداری از نیرویـی اسـت کـه آن را «مانا» می خواننـد.

در باورهـای ایرانـی از گذشـته های دور، واژه هـای «خوره»، «فـره» و «فر» بیانگر نیرویی اسـت. کـه برخـورداری از آن، شـخص را واجـد توانایی هـای خـاص می کنـد. هرکـس و هـر طبقـه بـه فراخـور از ایـن نیـرو برخـوردار اسـت؛ نیرویـی کـه او را صاحـب فضایـل خاصـی می کنـد و در جایـگاه معینـی قـرار می دهد. شـهریاران و پهلوانـان، هر یک فره خـاص خود را دارند. شـهریاران بـا برخـورداری از «فـره شـهریاری»، می تواننـد بـر وفـق آیین ارته و اشـه، به برپاداشـتن نظـام داد قیـام کنند.

از آغازیـن سـال های تمدن هـای مصـر، بین النهریـن و شاهنشـاهی ایـران، نمادهـا و مظاهـری بـرای »فـره« ابداع شـده بـود. »نیلوفـر آبی«، گیاهـی که در نیـل می روید، نخسـتین بـار در مصر به عنـوان نمـاد فـره شـهریاری انتخاب شـد و از آنجا بـه بین النهرین و سـپس به ایـران انتقال یافت. بعدهـا نشـانه های مختلفـی مثل دیهیم، باره، دسـتار و سـربند به عنوان.نمـاد فـره در ایران ظاهر شـد.

5.پیوند ‌رستگاری ‌و‌ رستاخیز

جهان شناسـی ایرانی، نخسـتین نسـخه ی اندیشـه اسـت که بینشـی یزدان شناسـانه از تاریخ ارائه داده اسـت. ایـن نگـرش، بـر دیـن کلیمـی و مسـیحی نیـز تأثیـر گذاشـته اسـت و ایـن ادیـان هم نوعـی فلسـفه ی تاریـخ به صـورت آغـاز و انجـام جهـان دارنـد.

در جهان شناسـی ایرانـی، نوعـی درام کیهانـی جریـان دارد؛ ایـن درام، جـدال نیکـی و بـدی یـا نـور و تاریکـی اسـت. اگرچـه در همـه جهان شناسـی های باسـتانی، نوعـی جـدال نیکی و بـدی وجود دارد، امـا در نـوع ایرانی این جـدال، جدالـی دراماتیـک اسـت کـه بـا پیـروزی نیکی بر بـدی و سـرانجام، رسـتگاری انسـان، پایانـی خـوش دارد.

«ویـدن گـرن»، از پژوهنـدگان دین هـای ایرانـی، معتقـد اسـت کـه بینـش معادگرایانـه در دین هـای مجـاور تمدن ایرانی، از اندیشـه ی ایرانی سرچشـمه گرفته بـه عقیـده ی او، دین های ایرانی در تمام وجوه و اشـکالش، دین رسـتگاری اسـت و همـه چیـز بـر آرمان رسـتگاری فـردی و جمعـی متمرکز اسـت.[18]

آمـوزه ی منجی بـاوری، مرتبـط بـا همیـن بینـش اسـت. منجـی، تصویـری اسـت از بـاز آوردن دور کیهانـی بـه نقطـه ی آغـاز یعنـی نقطـه ی تعـادل کیهانـی. بـا ورود شـر بـه دنیـای خوبـی، تعـادل کیهانـی بـه هـم می خـورد و ایـن بحـران تـا زمانی که ریشـه ی شـر از جهـان کنده شـود و جهـان بـار دیگـر بـه تعـادل آغازین بازگـردد، ادامـه می یابد. ایـن رویکـرد در معادبـاوری با اصل دوگانه بـاوری جوهـری در منظومـه ی جهان شناسـی ایرانـی نسـبت ضـروری دارد. دوگانه بـاوری در تمـام کیهان شناسـی هـای عصـر جهان بینـی اسـطوره ای وجـود داشـته، امـا دوگانه بـاوری در جهان شناسـی ایرانـی، از نـوع جوهـری اسـت؛ بـدان معنـی کـه نیکـی و بـدی هـر یک از ریشـه و منشـأ متفـاوت هسـتند و درنهایـت بایـد یکـی، دیگـری را از عرصـه جهـان برانـدازد؛ امـا در جهان شناسـی چینـی و هنـدی، رویارویـی ایـزدان و اهریمنـان بـا یگانگـی جهـان در تعـارض نیسـت. در ذهنیـت ایرانـی اسـت کـه دوسـویگی آفرینـش و هسـتی، یـک اصـل بنیادیـن اسـت.[19]

دور کیهانـی در بینـش جهان شناسـی ایرانـی برخـلاف اندیشـه ی یونانـی، متضمـن دور و تکـرار ابـدی یا همچـون «کال پـاس»(kalpas )هنـدی مبتنی بـر بازگشـت همیشـگی نیسـت [20]بنابرایـن، دور کیهانی جهان شناسـی ایرانی بـر رسـتاخیز و[21]رسـتگاری نهایـی نیکوکاران و نابـودی بدکاران، حاکمیت اشـه و شـهریاری نهایی اهورامـزدا ختـم می شـود.

 

منجی باوری

 بـا آیین مصـر، در قصه هـای فرهنـگ عامـه، روایتـی از منجـی وجـود دارد که ظاهرا با آیین کهـن ایرانـی، پیونـد دارد. در ایـن قصـه آمـده اسـت کـه مصـر در غـاری کـه بـه «غـار مصری» معروف اسـت، پنهان شـده اسـت تـا در روز موعـد، از غار بیرون آیـد و نهضت خـود را آغاز کند. .

در مـورد منجی باوری در اوسـتا، در میان شـارحان، دو تفسـیر متفـاوت وجـود دارد. در گاثاها،  او را منجـر شـمرده اند در قدیمی تریـن بخـش اوسـتا، از سوشـیانت سـخن رفتـه اسـت کـه غالبـاو در دوره هـای متأخرتـر، عقیـده ی زردشـتیان نیـز بـا همیـن تعبیـر همخـوان اسـت؛ امـا زنـر، از ایران شناسـان بـزرگ، بـا ایـن برداشـت موافـق نیسـت و سوشـیانت را بـا خود زردشـت، همسـان می گیـرد. بنـا بـه نظر زنر، زردشـت به پیـاده کردن تعالیـم خود در همیـن جهان امیـدوار بود و در آنچـه از سـرودهای خـود او شـمرده می شـود، یعنی گاثاهـا، نگرش معـادی دیده نمی شـود .پـس در بخـش کهـن اوسـتا، از منجـی و معـاد جـز سـایه روشـنی دیده نمی شـود.

روایـت دیگـری از منجـی در زامیـاد یشـت، از یشـت هایی کـه جلـوه ای از حماسـه ی ایرانـی را درخـورد بازتـاب داده شـده و در شـاهنامه ی فردوسـی کـه از این یشـت، الهام گرفته اسـت، دیده می شـود. ایـن روایت مربوط اسـت به کی خسـرو، شـهریار ایران، کسـی کـه اقوام ایرانـی را متحد می کنـد و افراسـیاب، دشـمن ایرانیـان را شکسـت می دهد. در حماسـه آمده اسـت که کی خسـرو بـه همـراه تنـی چنـد از پهلوانـان ملازم خود، از نظر پنهان شـده اسـت تـا روزی که دوبـاره ظهور کند . ایـن جهان شناسـی بـا همیـن سـاختار، امـا بـا مضامینـی تـازه و سـطح تـازه ای از عقلانی و استدلالی شـدن در دوره ی اسلامی نیـز ادامـه یافـت.[22]

جهان بینی اسلامی

صاحب نظران دینی در ایران بر این باورند که : از بین انواع سه گانه جهان بینی، جهان بینی دینی بر اساس معیارهای مقبولیت جهان بینی، به عنوان صحیحترین نوع جهان بینی می‌باشد زیرا جهان بینی تجربی هر چند به دلیل شناخت دقیق از اجزا مورد برسیش دقیقتر می‌باشد اما چون بر آزمون و خطا وابسته است و دوم اینکه همه چیز عالم امکان را نمی‌توان بوسیله آزمون شناخت ناقص می‌باشد، و جهان بینی عقلی را به خاطر اینکه از منبع اطلاعاتی دقیقی برخوردار نیست و اطلاعات ناقصی درست دارد نمی‌توان به عنوان دقیقترین روش شناسایی جهان برگزید.

اکثریت مطلق دانشمندان شیعه، تا پایان قرن سوم هجری از استدلال عقلی و اجتهاد در فقه به شدت خودداری کرده و کار و تلاش خود را در نقل و ضبط گفته های معـصومین در مسائل مختلف منحصر و متمرکز ساخته بودند. نظر آن بود که فرد هرچند دانشمند و در کار تحلیل و نظر ورزیده باشد، (اما) شریعت، قلمرو وحی است نه عقل.[23]

 اما جهان بینی اسلامی به دلیل اینکه از طرف خالق عالم ارائه شده، کسی که عالم به همه موجودات می‌باشد، دارای همه معیارهای مقبولیت جهان بینی می‌باشد یعنی هم از طرف عقل و منطق پشتیبانی می‌گردد و هم به زندگی معنی می‌دهد و انسان را از پوچگرایی نجات می‌دهد و آرمانساز می‌باشد و تعهد آور نیز می‌باشد و با استدلال گفته‌هایش را اثبات می‌کند، به همین جهت در بین انواع جهان بینی به عنوان یک جهان بینی صحیح آشکار می‌گردد.

 



[1] جابری، محمد عابد، (1387)ما و میراث فلسفیمان، ترجمه سیدمحمد آل مهدی، تهران: نشر ثالث.

[2] هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ ۚ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ

[3] هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ ۖ هُوَ الرَّحْمَٰنُ الرَّحِیمُ

[4] گنوس یا گنوسیس (به یونانی کهن: γνῶσις) واژه‌ای یونانی به معنی معرفت است. مکتب گنوسیس جریان فکری کهنی است که بر آگاهی از رازهای الهی تأکید می‌ورزد. گنوسیس یا معرفت از راه تجربه مستقیم مکاشفه یا تشرف به سنت رازآمیز و باطنی به دست می‌آید.(ویکیئیدیا دانشنامه آزاد)

فلسفۀ اسلامی و دشوارۀ ناسیونالیسم ایرانی- پایگاه مسلمنا -

[6] Habermes, Jurgen.)1981(The Theory of Communicative Action, Trans. T. Mccarty, Boston:

Beacon Press.p-45

[7] ویدن گرن، کئو.(1377 .)دین های ایرانی، ترجمه منوچهر فرهنگ، تهران: نشر آگاه.ص 26

[8] زنر، آر.سی.(1375 .)طلوع و غروب زردشتی گری، ترجمه تیمور قادری، تهران: انتشارات فکر روز.ص 89

[9] دوستخواه، جلیل. (1374 .)مقدمه نویس در اوستا، تهران: انتشارات مروارید.

[10]  ابوالقاسم اسماعیل پور، اسطوره آفرینش در آیین مانی، انتشارات کاروان صفحهٔ ۲۳

[11] گیرشمن رومن ، تاریخ ایران از آغاز تا اسلام، ۳۲۰.

[12]Aquinas, Thomas, (1947), Summa Theologica, Translated by Fathers of England

Dominican, Benziger Bros edition (Source: http://www.ccel.org/ccel/aquinas/summa.html(

[13] کلنز، ژان.(1386 .)مقاالتی درباره زردشت و دین او، ترجمه احمدرضا قائم مقامی، تهران: نشر فرزان.ص 125

[14]کلنز، ژان(1386 .)مقاالتی درباره زردشت و دین او، ترجمه احمدرضا قائم مقامی، تهران: نشر فرزان.ص 128

[15] 38. Heinrich Rommen, The Natural Law, p. 9; W. K. C. Guthrie, s, 1969.

, The Sophists, Cambridge, Cambridge University Press, 1971

[16]Frankfort, Henri. )1965(. Before Philosophy: The Intellectual Adventure of Ancient Man, Penguin Books-p237

[17] کوورجی کویاجی، جهان گیر(1388 .)بنیادهای اسطوره و حماسه ایران، ترجمه جلیل دوستخواه، تهران: نشر آگاه. ص579

[18][18] ویدن گرن همان ض 482 .

[19]کوورجـی کویاجـی همان ص 400        

 

[21] زنر،همان ص 76

[22]  بهروز دیلم صالحی مقایسه‌ی‌رابطه‌ی‌جهان‌شناسی‌و‌اندیشه‌ی‌سیاسی ‌در‌ایران‌باستان‌و‌یونان‌باستان - فصلنامـه‌علمـی‌‌رهیافت‌هـای‌سیاسـی‌و‌بین‌المللـی، شـماره‌شـاپا:‌739X-1735 دوره‌۱۱‌،شـماره‌۲(‌پیاپـی۶۰‌‌،)زمسـتان‌98‌،‌تاریـخ‌انتشـار:‌دی98

 

*

[23] دحسین مدرسی طباطبایی، (1393 ،(مکتب در فرایند تکامل، تهران: کویر، ص230