تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

به یاد ایرانی‌هایی که در دوزخ «اکتبر ۱۹۱۷» در شوروی خاکستر شدند

زمین لرزه اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه

رویداد ۲۵ اکتبر ۱۹۱۷ روسیه، که بعد‌ها از سوی فاتحان آن «انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر» نام گرفت، پایه گذار نظامی شد که طی هفتاد و چهار سال زندگی خود، و عمدتا در سه دهه نخستین اش، یکی از بالاترین شمار قربانیان را در میان نظام‌های سیاسی تاریخ معاصر جهان بر جای گذاشت.

تراژدی حیرت آور

استفان کورتوآ، مورخ فرانسوی، رقم اعدام شدگان و نیز تعداد کسانی را که یا در اردوگاه‌های کار اجباری شوروی از پای در آمدند و یا با گرسنگی‌های سازمان یافته از سوی دستگاه‌های امنیتی نظام کمونیستی (به ویژه در اوکراین) زجر کش شدند، حدود بیست میلیون نفر ارزیابی میکند (کتاب سیاه کمونیسم، انتشارات روبر لافون، ۱۹۹۷، ص ۱۴- نسخه فرانسوی).

در بیستمین کنگره حزب کمونیست شوروی که در سال ۱۹۵۶ در مسکو برگزار شد، نیکیتا خروشچف در گزارشی محرمانه گناه این جنایات را به گردن ژوزف استالین انداخت، عمدتا به این منظور که ولادیمیر ایلیچ لنین، بنیانگذار و نظریه پرداز اصلی «انقلاب» اکتبر، از هر گونه اتهامی در زمینه مشارکت در این تبهکاری بزرگ در امان بماند. در واقع خروشچف که خود یکی از مجریان اصلی جنایت بود، با افشاگری‌های حساب شده اش، تلاش کرد با قربانی کردن خاطره استالین کل نظام شوروی را از آلوده شدن در این کشتار نجات دهد و در این کار هم، دستکم برای چند سال، موفق شد.

ولی برای کسانی که در آنزمان تاریخ کمونیسم شوروی را به خوبی می شناختند، تاکتیک خروشچف روشن تر از آفتاب بود. برای دیگران نیز، با گذشت سال ها، هاله تقدسی که چهره لنین را در بر گرفته بود، سر انجام فرو افتاد. در واقع استالین شاگرد وفادار لنین بود، همان رهبر قدر قدرت حزب بلشوییک که با همکاری نزدیک تروتسکی نخستین کشتار‌ها و اردوگاه‌های مرگ را در روسیه سازمان داد. بابک امیر خسروی، از کادر‌های پیشین حزب توده ایران، رابطه استالین و لنین را به بهترین شکل ممکن چنین خلاصه میکند : «استالین چنگیز خان عصر معاصر بود که یاسای آن دکترین لنین بود.» (بابک امیر خسروی و محسن حیدریان، مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان، نشر پیام امروز، چاپ اول ۱۳۸۱، ص ۳۲)

در میان انبوه شگفت آور قربانیان نظام لنینی - استالینی، شمار زیادی از ایرانیان نیز دیده میشوند که رنج و کشتار آنها در شوروی طی یک دوران بسیار طولانی پنهان ماند و به یک تراژدی ناشناخته بدل شد. کشف تدریجی این تراتژدی و ابعاد آنرا مدیون پژوهشگرانی هستیم که با تلاشی ارزنده به توطئه سکوت ایدئولوگ‌ها و جزم اندیشان پایان دادند و این فرصت را برای ما فراهم آوردند که امروز، به مناسبت صدمین سالگرد رویداد اکتبر ۱۹۱۷، به احترام این زجر دیدگان از یاد رفته، دقیقه‌ای سکوت کنیم.

بخش بزرگی از ایرانیان قربانی توتالیتاریسم بر آمده از «انقلاب» اکتبر، رهبران و اعضای حزب کمونیست ایران بودند که به دلیل عدم امکان فعالیت‌شان در ایران دوران رضا شاه، به شوروی که بهشت معبود آنها بود پناه بردند. ولی بعد از آن نام آنها از صفحه رادار پاک شد.

 و کسی ندانست چه بر سر انها آمده است. حزب توده ایران نیز که در سال ۱۳۲۰ به عنوان جانشین و ادامه دهنده راه حزب کمونیست تشکیل شد، ترجیح داد این گم شدگان را به فراموشی بسپارد. از پژوهش‌های تازه چنین بر میآید که بعضی از رهبران حزب توده در مواردی نادر از مسئولان شوروی جویای سرنوشت بعضی از رهبران حزب کمونیست ایران میشدند، ولی به آنها تذکر داده میشد این پرونده را از بیخ و بن فراموش کنند و «پیگیر موضوع» نباشند (تورج اتابکی، ناپدید شدگان، اندیشه پویا، شماره یازده، مهر و آبان ۱۳۹۲، ص ۶۸ تا هفتاد).

از «چند نفر» به «چند هزار نفر»

در پی کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی و افشای جنایات استالین از سوی خروشچف، مشخصات معدودی از کمونیست‌های ایرانی اعدام شده در اختیار دستگاه رهبری حزب توده قرار میگیرد و اسامی بعضی از آنها نیز گاه در انتشارات حزب ذکر میشود، از جمله آوتیس میکاییلیان معروف به سلطان زاده (از مسئولان عالیرتبه کمینترن)، کریم نیک بین، ابوالقاسم ذره، لادبن اسفندیاری (برادر نیما یوشیج) و غیره... شیوه سخن گفتن از این «گم شده ها»، در نشریات حزبی معمولا چنین بود : متاسفانه در دوران مهاجرت، چند تنی از کمونیست‌های ایرانی به اتهام‌های نادرست قربانی «کیش شخصیت» شدند و از میان رفتند و اکنون باید از آنها رفع اتهام بشود.

به زودی معلوم شد که شمار کمونیست‌های ایرانی نابود شده در شوروی بسیار بیشتر از «چند نفری» است که در نشریات حزب توده از آنها نام برده میشود. به نوشته بابک امیر خسروی، بعد از کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی و اعاده حیثیت از میلیون‌ها نفر قربانی ترور، مقام‌های مسکو فهرستی مرکب از ۱۵۰ نفر از رهبران و کادر‌ها و اعضای نابود شده حزب کمونیست ایران را در اختیار حزب توده ایران قرار دادند.

به نوشته آقای اتابکی : «در مسکو ایرانیان را همراه دیگر کمونیست‌ها از ملیت‌های گونه گون، با ماشینی سیاه به باغی به نام کومونارکا در حومه مسکو که پیش تر خانه ییلاقی یاگودا، رییس وقت گ پ او بود، می بردند و پس از تیرباران در گور دسته جمعی دفن‌شان میکردند. آثار این گور‌های دسته جمعی هنوز بر پاست.»

در این جا ما از «چند نفر قربانی» به «۱۵۰ نفر» میرسیم. امروز، در پی پژوهش‌های تازه، به نظر میرسد که دامنه جنایت دستگاه ترور شوروی علیه کمونیست‌های ایرانی پناه برده به این کشور، بسیار گسترده تر از این‌ها است. تورج اتابکی، پژوهشگر تاریخ اجتماعی ایران، می نویسد که در فاصله سال‌های ۱۹۳۵ تا ۱۹۳۹ میلادی، هزاران تن از ایرانیان در باکو، تاشکند، مسکو و دیگر شهر‌های اتحاد شوروی به مرگ یا زندان‌های بلند مدت محکوم شدند. به نوشته آقای اتابکی : «در مسکو ایرانیان را همراه دیگر کمونیست‌ها از ملیت‌های گونه گون، با ماشینی سیاه به باغی به نام کومونارکا در حومه مسکو که پیش تر خانه ییلاقی یاگودا، رییس وقت گ پ او بود، می بردند و پس از تیرباران در گور دسته جمعی دفن‌شان میکردند. آثار این گور‌های دسته جمعی هنوز بر پاست.»

این همه ایرانی را، که شمار زیادی از آنها تا به آخر به آرمان کمونیسم وفادار ماندند، چرا نابود کردند؟ در نوشته‌های تورج اتابکی و دیگر پژوهندگان اتهامات آنها چنین بر شمرده میشود: جاسوسی برای ایران و آلمان و انگلستان، تروتسکیسم، قصد پنهان برای آلوده کردن نان و آب شهر ها، و اتهام‌های دیگری از این دست.

برای خوانندگان این یادداشت شاید پذیرش رقم «چند هزار» برای قربانیان ایرانی ترور در شوروی دهه ۱۹۳۰، دشوار باشد.

این تردید قابل درک است، زیرا ابعاد کشتار در روسیه استالینی هنوز، آنگونه که باید و شاید، شناخته شده نیست. کافی است اشاره کنیم که وقتی احکام دولتی درباره کشتار خارجی‌های مقیم شوروی و اقلیت‌ها صادر شد، صد‌ها هزار نفر قربانی شدند. وقتی حکم عملیاتی یازدهم آگوست ۱۹۳۷ برای نابود کردن «جاسوسان و تروریست‌های لهستانی» صادر شد، ۱۴۴ هزار نفر بازداشت شدند که از میان آنها ۱۱۰ هزار نفر به جوخه اعدام سپرده شدند. حکم عملیاتی بیستم سپتامبر در مورد بازداشت چینی ها، ۲۵ هزار نفر را به دیار نیستی فرستاد. و در ژانویه ۱۹۳۸، عملیات دستگاه امنیتی استالینی به لتونی ها، استونی ها، یونانی ها، ایرانی‌ها و چند ملیت دیگر ساکن سرزمین شوروی گسترش یافت. در این عملیات ۳۵۰ هزار نفر دستگیر شدند که بیش از ۲۴۷ هزار نفر آنها در برابر جوخه اعدام قرار گرفته اند.

عجوزه‌ای بی‌رحم

اگر سرنوشت شوم نسل نخست کمونیست‌های ایرانی به آگاهی مردم ایران میرسید، آیا نسل‌های بعدی با آنهمه شور و شوق به کمونیسم و شوروی ایمان میاوردند و با اعتقادی چنین راسخ، هستی خود را بر سر آن می نهادند؟ چگونه بود که فریاد جانخراش هزاران ایرانی در دوزخ استالینی، که می توانست آنهمه هشدار دهنده باشد، به گوش کسی نرسید؟

به هر حال در دهه ۱۳۲۰ نسل تازه‌ای از مهاجران کمونیست بعد از فرو ریختن حکومت فرقه دموکرات آذربایجان راه «خانه دایی یوسف» را در پیش گرفتند، همانگونه که در سال‌های ۱۳۳۰ بعد از شکست حزب توده و در اویل دهه ۱۳۶۰ بعد از ضربات مرگباری که از سوی جمهوری اسلامی بر کمونیست‌های ایرانی هوادار شوروی (توده ای‌ها و سازمان فداییان اکثریت) وارد آمد.

نسل آخر به سرنوشت مرگبار نسل اول دچار نشد. به هنگام ورود توده ای‌ها و فداییان سال‌های بعد از انقلاب اسلامی به شوروی، نظام بر آمده از «انقلاب» اکتبر به آخرین سال‌های بقای خود نزدیک میشد و دیگر توان کشتار را از دست داده بود. آری نسل آخر گرفتار «گولاگ» نشد و در برابر جوخه‌های اعدام جلادان شوروی قرار نگرفت. ولی همین نسل نیز، از آنچه در «بهشت کمونیسم» به چشم میدید، از لحاظ روانی گرفتار ضربه‌ای هولناک شد و، به گونه‌ای دیگر، از پای در آمد.

برای درک آنچه بر سر کمونیست‌های نسل آخر گذشت، کتاب بی‌تکلف و صادقانه «خانه دایی یوسف» نوشته اتابک فتح الله زاده (چاپ اول سوئد ۲۰۰۱) بسیار خواندنی است. این عضو پیشین سازمان فداییان خلق (اکثریت) به محض ورود به آذربایجان شوروی، به جای جامعه‌ای آرمانی که مورد انتظارش بود، با دنیایی حقیر و کثیف روبرو میشود.

صد‌ها جوان ایرانی دیگر، همانند او، همین واقعیت بسیار تلخ را در برابر خود می بینند و شماری از آنها، از این که زندگی‌شان را در راه دستیابی به چنین فاجعه‌ای بر باد داده اند، تعادل از دست میدهند و حتی به خودکشی میرسند.

محسن حیدریان، یکی دیگر از کمونیست‌های ایرانی نسل آخر که در همان سال‌ها به شوروی پناهنده شده، در پایان کتاب مشترکش با بابک امیر خسروی (مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان)، احساس خود را چنین بیان میکند: «کمونیسم شوروی و جاذبه افسونی ایدئولوژیک آن مانند دختر زیبایی بود که در جوانی با همه وجود دل به آن داده بودی... سال‌ها درد و حسرت و تجربه و سفر لازم بود تا دریابی که در پشت آن دلداده محبوب، عجوزه‌ای بی‌رحم پنهان بوده که هرگز ارزش آن همه عشق و فداکاری و درد و رنج را نداشته است.»

------------------------------------------------------

اوکراین هم فدای سیاست – اول آمریکا – شد.


جنگ ناعادلانه و ناموجه علیه اوکراین در حال عبور از دهمین روز است. تا این لحظه دولت روسیه در تصرف سریع و آسان است و پوتین قبل و بعد از حمله نظامی به اوکراین تهدید به استفاده از جنگ‌افراز اتمی را طرح کرده‌ است. بر اساس دستور پوتین سلاح‌های اتمی روسیه در حالت آمادگی قرار گرفته‌اند. همچنین مقامات مسئول دولت روسیه در حال فضاسازی برای احتمال بروز جنگ جهانی سوم بوده و مرتب هشدار می‌دهند. پوتین در آخرین موضع‌گیری‌اش تحریم‌های گسترده غرب در کنار متحدان آسیایی‌و اقیانوسیه آن را به معنای «اعلان جنگ» به روسیه بشمار آورده ‌است.

تجزیه و تحلیل این اظهارات و تحرکات عملی ارتش روسیه در حمله به نیروگاه‌های هسته‌ای اوکراین و مبادرت به اقدامات پرخطر روشن می‌سازد که پوتین به هر قیمت می‌خواهد به اهداف مورد نظر خود در اوکراین برسد. این وضعیت کار را برای بازدارندگی در کوتاه مدت مقابل پیشروی ارتش روسیه در اوکراین دشوار می‌کند. با توجه به آسیب‌پذیری ارتش اوکراین در هوا و نسبت به حملات موشکی و هواپیمایی روسیه احتمال اینکه مقاومت کنونی بتواند به صورت کامل مانع از اشغال شهرهای عمده اوکراین و بخصوص کی‌یف بشود بالا نیست

 

در جنگ اوکراین سه نفر نقش اساسی دارند:

1-      رییس جمهور اوکراین – این رییس جمهور یک هنرپیشه کمدین رشته بود و وی در تلویزیون نقش رییس جمهور را بازی می کرد.و نقشش را هم گویا خیلی خوب بازی می کرد. در انتخابات سال ۲۰۱۹ از قضای روزگار مردم محو نقش های او در تلویزیون شدند و به او رای دادند و  در عالم واقع هم او رییس جمهور شد. رییس جمهوری که طرفدار غرب بود و دشمن پوتین رییس جمهور روسیه. او در قالب یک هنرپیشه نقش خود را به خوبی بازی می کرد. ولی این نقش ها را سناریو نویس تهیه و تدوین می کرد. در عالم واقع و در کاخ ریاست جمهوری – سناریو نویس کیست؟ این سوالی است که پاسخش نامعلوم است. اگر آقای بایدن است که وای به حال این ریاست جمهوری ! چون که آقای بایدن تنها برای خودش هم به سختی سناریوی می نویسد!! . زلنسکی رئیس جمهور اوکراین در زمان تبلیعات انتخاباتی وعده داده بود که برای پایان دادن به درگیری شرق اوکراین، گفتگو‌های صلح با روسیه را کلید بزند. ولی او کلید جنگ را به دست پوتین رییس جمهور روسیه داد.

2-      رییس جمهور روسیه . آقای پوتین از افسران امنیتی دوران کمونیسم است که از بلاهای متعدد دوران استالینی جان به در برده است. او چنان نقشش را بازی می کرد و با همه سیاستمداران  دوره های متعدد همراه بود تا خود جای بزرگترینشان را اشغال کرد. وی  از پیدایش خلاء قدرت پس از انقلاب اوکراین فرصت تاکتیکی مناسبی به دست آورد. تصرف برق‌آسای  جزیره کریمه در اوکراین در فوریه ۲۰۱۴ بزرگترین پیروزی پوتین و ضربه‌ای تحقیرآمیز برای غرب بود. روسیه توانست با تسخیر بخشی از یک کشور همسایه اوکراین قدرتش را به رخ بکشد و دنیا هم فقط نگاه کرد. ارتباط حکومت روسیه با شبه جزیره کریمه در طول تاریخ به دوران حکومت کاترین کبیر در قرن ۱۸ میلادی باز می‌گردد. در آن زمان روسیه بخش های جنوبی اوکراین و شبه جزیره کریمه را از چنگ امپراطوری عثمانی درآورد و به خاک خود ضمیمه کرد.

در سال ۱۹۵۴ حکومت اتحاد جماهیر شوروی به رهبری نیکیتا خروشچف که خود اوکراینی بود، شبه جزیره کریمه را به اوکراین هدیه داد. ده سال قبل از آن تاریخ ژوزف استالین، رهبر قبلی اتحاد شوروی حدود سیصد هزار نفر از تاتارهای کریمه را به اتهام همکاری با آلمان نازی از شبه جزیره کریمه کوچ داد و آنها را به آسیای میانه و سایر نقاط شوروی تبعید کرد.

پس از استقلال اوکراین در سال ۱۹۹۱ بوریس یلتسین، رییس جمهور وقت روسیه موافقت کرد که شبه جزیره کریمه به عنوان بخشی از خاک اوکراین باقی بماند و ناوگان دریای سیاه نیروی دریایی روسیه نیز به صورت اجاره از بندر سباستوپول استفاده کند.

و حالا پوتین در صدد است که این بخشندگی های سران شوروی را یک سره ملغا کند و اکراین را به روسیه برگرداند.

 

3-        رییس جمهور آمریکا و شرکای غربیش - .در سال ۲۰۱۴ ( رییس جمهور وقت آمریکا – اوباما – بود). پس از آن که روسیه شبه‌جزیره کریمه را به خاک خود ضمیمه کرد! اوباما از افزایش تنش‌ها خودداری کرد و سعی کرد جلوی تسلیح گروه‌های اوکراینی مورد حمایت غرب توسط اروپایی‌ها را بگیرد.

اینک در حمله روسیه به اوکراین -اوباما هشدار داد که تهاجم به اوکراین «بنیان نظم و امنیت بین‌المللی را تهدید می‌کند» و تاکید کرد که «نیروهای تفرقه و اقتدارگرایی» در حال تهاجم به ارزش‌های دموکراتیک جهانی هستند.؟ حرف زدن چه آسان و عمل کردن چه مشکل ها؟؟ در دوره ریاست جمهوریش حمله روسیه ارزش دمکراتیک جهانی مورد حمله قرار نگرفته بود؟

 در حمله به جزیه کریمه تنها کاری که غربیان کردند، « اعضای گروه هشت در سال ۲۰۱۴ تصمیم گرفتند عضویت روسیه در این گروه را تعلیق کنند».!!

دوستی غربی ها تنها به منافع مستقیم خودشان بستگی دارد. منافع و خطر برای دوستان زیاد اهمیتی ندارد. شعار همه روسای جمهور آمریکا  این است: تنها آمریکا مهم است. شعار - اول آمریکا (انگلیسی: America First) یک شعار در گفتمان سیاسی ایالات متحده آمریکاست که سعی در ایجاد سیاست‌های انزواگرایی، حمایت‌گرایی و عدم مداخله دارد.

ترامپ این شعار را با صدای بلند به گوش همه جهانیان رساند ولی «بایدن » آن را به زبان نمی آورد ولی در عمل کاملا به آن ایمان دارد. در افغانستان عملکرد وی با قرارداد معروفش با تروریست های طالبان کاملا با این شعار مطابقت دارد. او مردم افغانستان را در برابر امنیت سربازان آمریکایی فروخت. این بار در اوکراین نیز همین سناریو را به کار برده است. مردم اوکراین قربانی دیگری از سیاست – آمریکا اولین است- می باشد.

حالا در سال ۲۰۲۲ میلادی جنگ بین روسیه و اوکراین به راه افتاده است. چرا؟

بحران اوکراین پس از فروپاشی شوروی آغاز شد. زمانی که اتحاد جماهیر شوروی در دهه ۱۹۹۰ فروپاشید، یک‌سوم انبار‌های اتمی جهان به یکی از جمهوری‌های تازه استقلال‌یافته شوروی که همین اوکراین بود رسید. از همان ابتدا آمریکا و روسیه با کمک هم سعی کردند این کشور اوکراین را خلع سلاح هسته‌ای کنند و توافق‌های دیپلماتیک متعددی هم با هدف تحویل صد‌ها کلاهک هسته‌ای شوروی به روسیه در ازای تضامین امنیتی منعقد شد.

-  پس از استقلال اوکراین و فروپاشی شوروی، براساس معاهده منع اشاعه سلاح‌های اتمی (NPT) کشور اوکراین حق حفظ سلاح‌های اتمی شوروی سابق را نداشت و میبایست این سلاح‌ها را به روسیه تحویل میداد. بر همین اساس ابتدا در سال ۱۹۹۱، طی "توافق مینسک" و پس از آن در سال ۱۹۹۲ طی "پروتکل لیسبون"، کشورهای استقلال یافته شوروی سابق-که میزبان سلاح‌های اتمی این کشور بودند- پذیرفتند که کشور «روسیه» را به عنوان وارث شوروی سابق شناخته و سلاح‌های اتمی موجود در خاک خود را به این کشور تحویل دهند. همچنین کشورهای اوکراین، روسیه، بلاروس و قزاقستان پذیرفتند که به تعهدات شوروی سابق در موضوع پیمان "استارت ۱" متعهد باشند. در این پیمان، کشورهای شوروی و آمریکا پذیرفتند که حجم سلاح‌های استراتژیک خود را کاهش دهند؛ لذا اولا سلاح‌های موجود در خاک اوکراین، طبق NPT متعلق به این کشور نبود ثانیا نه تنها این کشور بلکه دو کشور دیگر قزاقستان و بلاروس نیز پذیرفتند که سلاح‌های اتمی شوروی را به روسیه تحویل دهند.

اوکراین بیش از ۱۳۰ موشک بالستیک اتمی دور برد، حدود ۵۰ موشک بالستیک اتمی کوتاه برد، ۳۳ هواپیمای بمب افکن بزرگ و حدود ۱۷۰۰ کلاهک اتمی شوروی سابق در این پنج پایگاه نظامی، در محدوده اوکراین امروزی قرار داشتند

اما در کشور اوکراین، مدت‌ها بر سر اجرای این "پروتکل لسیبون" بحث و مخالفت وجود داشت. برخی سیاسیون و شخصیت‌های اوکراینی با اجرای معاهدات و تفاهم نامه‌های مزبور مخالف بودند. در سال ۱۹۹۳، کشور اوکراین، ۱۳ پیش شرط جهت اجرای تعهدات پروتکل لیسبون را اعلام کرد که براساس آن، می‌بایست تضامین امنیتی از طرف آمریکا و روسیه به این کشور داده میشد و اوکراین در عوض فقط حدود ۴۰ درصد از سلاح‌های اتمی را تحویل روسیه میداد. اما در نهایت کشور آمریکا توانست با ارائه مشوق‌های اقتصادی، اوکراین را راضی به اجرای تعهدات خود ذیل پروتکل لیسبون کند.

در نهایت در سال ۱۹۹۴، موافقت نامه چهار جانبه‌ای به نام "تفاهم نامه بوداپست" بین اوکراین، روسیه، انگلیس و آمریکا امضا شد که طی آن اوکراین تمامی سلاح‌های اتمی روسیه را به این کشور تحویل و در قبال آن، کشورهای روسیه، انگلیس و آمریکا تضمین دادند که استقلال و تمامیت ارضی این کشور را به رسمیت بشناسند. اتفاقی که با حمله روسیه به اوکراین، نقض شد.
لذا در مجموع باید گفت، شاید «ملت اوکراین» زمانی سلاح اتمی داشته، لکن «کشور اوکراین» هیچ گاه صاحب سلاح نبوده است . چون براساس معاهده (ان پی تی)  بجز کشورهای دائم شورای امنیت، کشور دیگری حق داشتن چنین سلاحی ندارد. آنچه در اختیار اوکراین قرار داشت، سلاح‌های اتمی شوروی سابق بود که حتی در صورت باقی ماندن آن‌ها در اوکراین، به دلیل پروتکل‌های حفاظتی و بهره برداری از سلاح‌های اتمی، امکان استفاده کشور اوکراین از آن‌ها فراهم نبود.

« پس از حمله کشور روسیه به اوکراین یکی از فعالان سیاسی اوکراینی ادعا کرد که اوکراین، "تنها ملت" در دنیا است که دارای سومین قدرت هسته‌ای دنیا بود و آن را با تضامین غرب و روسیه کنار گذاشت. این اظهار نظر همراه با برخی تحلیل‌های داخلی، این شبهه را ایجاد کرده که اوکراین، به دلیل کنار گذاشتن سلاح اتمی، دچار این جنگ شده است» این غربی که استقلال اوکراین را تضمین کرده بود حالا چه جواب دارد؟؟.

ترامپ رییس جمهور پیشین آمریکا  روز شنبه به وقت محلی در یک گردهمایی در فلوریدا با اشاره به درگیری نظامی بین روسیه و اوکراین مدعی شد: همانطور که همه می‌دانند، اگر در انتخابات ما تقلب نمی‌شد و اگر من رئیس‌جمهوری بودم، این فاجعه وحشتناک هرگز اتفاق نمی‌افتاد.  

-          وی گفت که ولادیمیر پوتین رییس جمهوری روسیه از «ضعیف بودن» جو بایدن رئیس جمهوری دموکرات برای حمله به اوکراین استفاده کرد.

ترامپ همچنین به حمله روسیه به گرجستان در زمان جورج دبلیو بوش و شبه جزیره کریمه در زمان باراک اوباما اشاره کرد و گفت: «من به عنوان تنها رئیس جمهوری قرن بیست و یکم (آمریکا) ایستادگی کردم که روسیه به کشور دیگری حمله نکند

اوکراین همچنان اهمیت خود را برای غرب و شرق از دست نداده است. پوتین هیچگاه چشمش را از اوکراین برنداشت و همیشه یک اصطلاح را در مورد اوکراین به کار برد: «مردم اوکراین و روس‌ها یک پیکرند» پوتین بعد از این که خیالش از بابت سلاح های اتمی اوکراین راحت شد و اطمینان حاصل کرد که دیگر سلاح اتمی در اختیار ندارد و شرکای غربیش هم این اطمینان را به او دادند  حالا دنبال این است که راه را بر روی اتحادیه نظامی غرب (ناتو) به بندد. آمریکا و شرکایش هم هر چند در خلع سلاح اوکراین با هم شریک و همراه شدند. اما به دنبال این هستند که با قبول اوکراین و گرجستان در اتحادیه اروپا – فعالیت  روسیه را مهار کنند ولی به هیچ وجه حاضر نیستند که از منافعی غیر از منافع خودشان در برابر روسیه دفاع کنند. اوکراین را در این راه فدای منافع کوتاه مدت خود خواهند کرد ولی نابودی یا مهار روسیه را همچنان ادامه خواهند داد. استراتژی نرم و آرام بدون به خطر انداختن منافع آمریکا و غرب. بازنده این سیاست تخریب گر مردم اوکراین و جهان خواهند بود.