دهه های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ از دوران طلایی تاریخ ایران زمین است. سالهای برنامه سوم و چهارم دوره ده ساله ۱۳۵۱-۱۳۴۱، مقارن با برنامههای سوم (۱۳۴۶-۱۳۴۱) و چهارم (۱۳۵۱-۱۳۴۶) را میتوان دوران طلایی اقتصاد ایران دانست. رشد اقتصادی چشمگیر و پایدار از یکسو و نرخ تورم تکرقمی ازسوی دیگر، مهمترین دستاوردهایی هستند که این سالها را به دهه طلایی اقتصاد در کشور بدل ساختند. در این دوره، میانگین نرخ رشد اقتصدی ۱۱ درصد در سال و میانگین نرخ تورم ۴/ ۲ درصد در سال بوده است؛ چنین موفقیتی (دستیابی به رونق اقتصادی در عین حفظ ثبات قیمتها برای ده سال پیاپی) در هیچ دوره دیگری پس از آن تکرار نشده است.
مقایسه نرخ رشد اقتصادی به تفکیک دولتها نیز جالب توجه است، از این حیث بالاترین نرخ رشد اقتصادی در میان سیاستمدارانی که در ۶ دهه گذشته دولت را راهبری کردهاند، مربوط به دولت امیرعباس هویدا است که نزدیک به ۱۳ سال نخست وزیر بود و میانگین نرخ رشد اقتصادی در دوران صدارتش به ۱۲ درصد میرسید.
بسیاری از دولتها در این دوره ۶۰ ساله دولتهایی بسیار کوتاه مدت بودهاند که آمار و ارقام آنها را در مقایسه عملکرد دولتها نادیده گرفتهایم. با این حساب پایینترین نرخ رشد اقتصادی در میان دولتهایی که دورهای نسبتا کامل را به اداره کشور پرداختهاند مربوط به دولت میرحسین موسوی در دهه ۶۰ است که میانگین نرخ رشد اقتصادی به ۰/۹ درصد رسید. این دوره با جنگ ایران و عراق و تبعات ناشی از آن و درگیریها و بیثباتیهای سیاسی و اجتماعی داخل همراه بود که نتیجه آنها رقم زدن پایینترین نرخ رشد اقتصادی در میان دولتهایی بوده که در این بازه زمانی ۶۰ ساله در ایران مدیریت کردهاند.
در دوره جمهوری اسلامی موفقترین دولت به لحاظ میانگین نرخ رشد اقتصادی دولت هشتساله اکبر هاشمی رفسنجانی با متوسط نرخ رشد اقتصادی ۵/۵ درصدی است. پایان جنگ ایران و عراق، ثبات نسبی و آزادسازیهای انجام شده در اقتصاد ایران و همچنین سرمایهگذاری روی زیرساختهای توسعه از جمله مهمترین دلایل کسب این رشد اقتصادی در این دوره است که اصطلاحا دوره «سازندگی» نامیده میشود.
هرچند که در همین دوره نیز تغییرات در سیاستگذاری اقتصادی کوتاه زمانی پس از آغاز متوقف شد و دولت دوم هاشمی نتوانست آن روند را تداوم بخشد
روزهای نوروز هم در آن سالها حال و هوای خود را داشت. در آن روزها که هنوز از رسانههای دیداری و شنیداری، جز رادیو و یک تلویزون شخصی متعلق به حبیب ثابت که از سال ۱۳۳۷ راه اندازی شده بود، هنوز وسیله دیگری نیامده بود، جراید و مجلات، ویژهنامههایی برای سال نو منتشر میکردند، معمولاً با این عنوان آشنا: «ایران و جهان در سالی که گذشت» و مهمترین اخبار این حوزه از نگاه هیأت تحریریه بازتاب مییافت.
ویژه نامههای روزنامهها و بویژه مجلات سرگرمکننده و گاه تخصصی، هیجانی وصف ناشدنی بویژه در میان جوانان برمیانگیخت. آن روزها خرید روزنامه بیشتر از امروز رواج داشت، حتی خانوادههایی که اندک سوادی داشتند، ولی به مباحث روز علاقهمند بودند، روزنامه و مجله میخریدند و در پایان سال، اغلب ویژهنامههای دیگر جراید هم خواستاران بسیار داشت؛ نشریاتی مانند خواندنیها، فردوسی، سپید و سیاه، تهران مصور، ترقی و روشنفکر. بیشتر نشریات و ویژه نامهها داستانهایی خاص نوروز داشتند و غالب مطالب از آن دست بود که لبخندی بر لب خواننده میآورد و زنگار غم و نومیدی از دلها میزدود. تعطیلات چند روزه هم فرصتی مناسب برای خواندن نشریات پدید میآورد. البته هر نشریه نیز طرفداران و خوانندههای خاص داشت؛ مثلاً دانشجویان بیشتر هوادار فردوسی، سپید و سیاه و تهران مصور بودند. مخاطبان اطلاعات بانوان و زن روز را هم براحتی میتوان حدس زد؛ گرچه در آنها هم مطالب و مناظر مرد پسند اندک نبود! نشریه دانشمند باب طبع اهل علم بود و دانشجویان علوم بدان رغبت داشتند.
بعضیها میگفتند روزنامه مصباحزاده (کیهان) از روزنامه مسعودی (اطلاعات) خواندنیتر است؛ در حالی که هر دو سناتور انتصابی بودند.آن روزها انتشارات اقبال، تقویم خاصی عرضه میکرد در قطع و جداول مخصوص با خط نستعلیق و شکسته و نسخ و ثلث که به آن تقویم نجومی یا تقویم فارسی میگفتند و آن سالها به کوشش شیخ عباس مصباحزاده استخراج و منتشر میشد. از ویژگیهای این تقویم درج بعضی حوادث طبیعی و غیرطبیعی گاهی در حد یکی دو کلمه و یک عبارت بود که جنبه پیشگویی هم داشت و بعضی از آن مطالب سیاسی بود؛ مثل آغاز و پایان جنگ. در حوادث طبیعی، غالباً جاری شدن سیل یا حتی وقوع زلزله پیشبینی شده بود؛ یا به وقوع حوادثی اشاره میشد که میتوانست نشانهای خاص از حادثهای عجیب و غریب در جهان باشد؛ مثلاً چنانکه یکی از دوستانم میگفت، به دنیا آمدن گوساله سه سر. گاهی پیشبینیهای این تقویم، گذشته از تعیین سعد و نحس ایام برای عقد و عروسی، تحت تأثیر حوادث روز و شاید به نحوی «آرزو» بود، مانند مرگ ملکه انگلیس که تقریباً هر سال نام او جزو درگذشتگان سال درج میشد و هنوز تا دوسال پیش زنده بود.
سابقه انتشار این نوع تقویم به صدوسی
چهل سال پیش میرسید و شاید نخستین تقویم جدید فارسی است که در آن ماههای شمسی،
قمری، ترکی، میلادی و سالهای مغولی، یزدجردی، جلالی یا خیامی، رومی یا گریگوری با
هم میآمد. از مهمترین نکتههای این تقویم که آن را در نظر خانوادههای متدین
مقبول میکرد، درج گزارش اوقات شرعی در طول سال بود و تعیین روزهای مهمی مثل عید
فطر. در نسخههای قدیم نه تنها اوقات شرعی شهرهای مهم ایران، بلکه اوقات شرعی
شهرهایی مثل بمبئی هم میآمد. لابد در آنجا هم این تقویم خواهان داشته و این موضوع
با وجود ارتباط پرسابقه و وسیع ایرانیان با شبه قاره هند که بمبئی مرکز تجاری و
فرهنگی آن و از پایگاههای مهم زبان فارسی بوده است، عجیب نیست.
امروزه با وجود اینترنت و گوشیهای هوشمند، تقویمهای چندین ساله براحتی در دسترس است، گرچه در آن روزها هم تقویمهای چاپی در انواع شکل و شمایل و شیوههای گوناگون منتشر میشد و هنوز هم تقویم و سررسید خواهان بسیار دارد. انواع تقویمها براساس محاسبات دکتر عباس ریاضی منتشر میشد. وقتی سال به پایان میرسید، ویژهنامههای یکسال گذشته را پیش روی میگذاشتیم و تقویم پارسال را در طرف دیگر؛ بدین ترتیب، یک یک حوادثی را که تقویم پیشبینی کرده بود با رویدادهای سال پیش مقایسه و در واقع خود را سرگرم میکردیم تا ببینیم پیشبینیها درست از آب درآمده یا نه. دورهمی، تمام این مطالب را با هم تطبیق میدادیم و جار و جنجالی شکل میگرفت که این شد و آن نشد!
یکی از کارهای نیکی که به آن کمتر اشاره کردهاند، کمک به دیگران پیش از فرا رسیدن نوروز بود. در کنار سنت عیدی دادن به سلمانی، حمامی و رفتگر محله، دستگیری از فقرا و نیازمندان نیز بسیار رواج داشت. در آستانه نوروز، نیکوکاران حال و هوای تازهای پیدا میکردند تا عید نیازمندان را هم شیرین و دلپذیر کنند. مدیران مدارس و هیأتهای مذهبی معمولاً دانشآموزان و خانوادههای تهیدست را میشناختند و با کمک خیرین، برای آنان پوشاک مناسب و وسایل پذیرایی نوروز آماده میکردند. در تهیه لباس دانشآموزان، وزارت آموزش و پرورش هم بعضی سالها کمک میکرد، اما اگر از اعضای یک خانواده چند نفر دانشآموز بودند، رخت نو را به یکی میدادند. شعار آن سالها فرزند کمتر زندگی بهتر بود. کمک دولت برای خرید لباس از سال ۱۳۲۷ آغاز شد. در ۱۵ بهمن آن سال، شاه از سوء قصدی در حیاط دانشگاه تهران جان سالم به در برد و به شکرانه آن، آموزش و پرورش برای برخی دانشآموزان بیبضاعت در آستانه نوروز لباس نو میخرید. گاهی هم مراسمی زیر مجسمهای از شاه برگزار میشد و سخنرانان مطالبی میگفتند از این دست که در ۱۵ بهمن دستی از «آستین استعمار» بیرون آمد و چندین تیر به سمت اعلیحضرت شلیک کرد که «متأسفانه اصابت نفرمود»! یا دیگری گفته بود: ۱۵ بهمن یادآور گلوله است، گلولهای که «اسب و خر و شاه نمیشناسد»! فارغ از اینکه سخنرانان چه میگفتند، مردم حرف دل خود را از زبان آنها بیان میکردند. در این ایام نیکوکاران به شیوههای مختلف به یاری نیازمندان میآمدند و این شعر زبان حال بچههای تهیدست در یادآوری آنها برای اقدام دراین کار خداپسندانه بود:
عید آمد و ما لختیم/ دیشب به بابا گفتیم/ بابا گفت من پیرم/ سال دیگه میگیرم.
برخی هیأتهای مذهبی ۱۴ روز مانده به نوروز به نیت ۱۴ معصوم صبحها جلسات دینی برگزار میکردند و دعای توسل میخواندند و سپس کسی موعظه میکرد. مهمترین ارمغان این مجالس، گردآوردن پول و امکانات اولیه برای دانشآموزان و خانوادههای نیازمند بود. این مسائل بخشهای مغفول تاریخ اجتماعی ماست و در کمتر گزارشی آمده و دیگر امروز برافتاده است. مردم تا آنجا که توانایی داشتند، در این زمینه همکاری میکردند. دستگیری از فقرا فقط به لباس ختم نمیشد، بلکه مردم محل کوشش میکردند تا خوان یا سفره آنان را نیز پر و پیمان و رنگین کنند. خاطرم هست شبی که سبزیپلو با ماهی داشتیم، مادرم مقید بود قدری از آن را برای خانوادههای نیازمند کنار بگذارد. بنابراین، پیش از اینکه سفره خانه پهن شود، ظرفی از سبزی پلو با ماهی و کوکو زیر بغل میگرفت، چادر چاقچور میکرد و به سمت منازل آنان روان میشد و این ماجرا در ذهن ما ماند، چون مادرم کمتر از خانه بیرون میرفت و معمولاً کارها را ما بچهها انجام میدادیم، اما در اینباره خودش دست به کار میشد غذا را در ظرف رویی میکشید و آن را زیر چادرش نگاه میداشت. وقتی به خانه مورد نظر میرسیدیم، در میزد. آن سالها از زنگ و آیفون چندان خبری نبود. همین که صدای صاحبخانه بلند میشد که کیست؟ جواب میدادیم و وقتی از صدای پای او متوجه میشدیم نزدیک در خانه است، غذا را جلوی در میگذاشتیم و میرفتیم.
اما چرا سبزیپلو با ماهی؟ نمیدانم، حتماً بیحکمت نیست. قدیمیها
میگفتند تا ماهی دُم نزند سال تحویل نمیشود و سبزی هم که نوید بهار بود. آن سالها
روحیه جمعی بسیار به هم نزدیک بود و گمان نمیکنم در شب عید کسی گرسنه سر به بالین
میگذاشت.
بعضی اگر لباس نویی هم میخریدند، آن
را میشستند تا تازگی و نویی آن معلوم نشود. آن وقتها اینطور مرسوم بود که برای
فرزند اول لباس میخریدند، بعد به نوبت خواهران و برادران هم تن میکردند..
گرچه در روزهای نوروز لباس نو تن نمیکردیم،
ولی کفش و جوراب میخریدیم. کفش را آماده نمیخریدیم، بلکه سفارش میدادیم و به آن
کفش سفارشی میگفتیم. استاد کفشگر، پای ما را روی چرم میگذاشت و اندازه میگرفت،
بعد با گزن یعنی کارد چرمبُری دور آن خط میکشید و از روی آن کفش درست میکرد و
البته میپرسید: بنددار باشد یا بیبند، پنجه پهن باشد یا پنجه باریک، ساده باشد
یا نقشدار، مات باشد یا وِرنی و نمونههایی هم نشان میداد. زمستانها، کف کفش را
چرم آجدار و پاشنه آن را نعل کمانی میکوبیدیم.
برای کودکان و نوجوانان، شیرینی عید
بیشتر با عیدی همراه بود. جمعآوری پول نو و شمارش پیدرپی آن یکی از سرگرمیهای
ما بود و از آن لذت میبردیم. هر میهمانی که میآمد و هر ضیافتی که میرفتیم،
مراقب بودیم که عیدی فراموش نشود! عیدی از یک تومانی شروع میشد تا ده تومانی و به
ندرت به صد تومان میرسید. البته می گفتند که علما سکه میدادند و میگفتند سکه
برکت دارد و برخی هم آن را تا پایان سال نگه میداشتند. ولی ما ندیدیم.
این سکهها گاهی پول و گاهی از جنس نقره بود. سکهها را در بشقابی تعارف میکردند و روی آن عبارت «یا صاحبالزمان» یادآور شیوه نقاشیخط بود. گاهی صاحبخانه به کودکان تخممرغ رنگ کرده میداد که شاید بیشتر از گرفتن پول ذوق میکردند! آخر شب که میرسید، مینشستیم حساب و کتاب میکردیم که چقدر از کی گرفتیم و امروز نسبت به دیروز چه مقدار جمع شده است. یحیی دولتشاهی شعری با عنوان «عیدی جان نثار کو» سروده است که با این بیت شروع میشود:
نو شده سال و ماه من عیدی جان نثار کو/ ای بت چون بهار من، بوسه آبدار کو
امروزه، سفر در ایام نوروزی مرسوم است، ولی در گذشته اینطور نبود: بزرگترها بخصوص در خانه مینشستند و آیینهای نوروزی بیشتر در دید و بازدیدها دیده میشد و مردم قدر و مرتبت کسانی را که به دیدن آنها میرفتند، میدانستند. برخی کهنسالان در آغاز سال نو بر دستان و موهای خود حنا رنگ میبستند و آن را مقدس میدانستند. دید و بازدیدها از نزدیکترین اقوام شروع میشد، مثلاً فرزندان به دیدن پدر و مادر میرفتند، یا اگر پدر و مادر از دنیا رفته بودند، دیدار عموها و عمهها و داییها و خالهها و مراحل بعد برادر و خواهر بزرگتر را از دست نمیدادند. رفتن بر مزار درگذشتگان و اسیران خاک، بخصوص در آخرین شب جمعه سال هم سنتی پایدار بود و معمولاً رعایت میشد.\
عید دیدنی، گذشته از خانواده، گاهی
شامل اهالی محله هم میشد؛ چه بسیار وقتها که ما میزبان اهل محل بودیم. سرانجام،
وقت دیدار با شخصیتهای بزرگ دینی، علمی و فرهنگی فرامیرسید: گروهی هر سال به
دیدار استادان خود میرفتند .
از اینها گذشته، کسانی که در آن سال عزادار بودند در خانه مینشستند
و دیگران به دیدار آنها میرفتند و حتی برایشان رخت نو میبردند تا از عزا و ماتم
درآیند. در کنار دید و بازدیدهای خانوادگی، هیأتها و تشکلهای مذهبی یا محلی نیز
برنامههایی داشتند: هر شب بعد از نماز مغرب و عشا خانه یکی از اعضا را مشخص میکردند
و گروهی آنجا میرفتند. شاید تنها در این مورد بود که به میزبان اطلاع داده میشد؛
در صورتی که در دید و بازدیدهای خانوادگی، مثل امروزه، لزوماً از پیش اطلاعی نمیدادند؛
البته ابزارهای ارتباطی جدید مثل تلفن هم نبود یا همه نداشتند. اگر صاحبخانه بود
که چه بهتر و اگر نبود یادداشتی مینوشتند با این مضمون: برای تبریک سال نو خدمت
رسیدیم تشریف نداشتید! و از لای در، داخل خانه میانداختند. به هر حال معنا و
معنویت و همدلی نوروز در گذشته بیش از امروز بود و مردم بیشتر به شادی جمعی فکر میکردند.
گاهی با جابهجایی ماههای قمری، قرعه
ایامی مثل محرم یا رمضان به نوروز میافتاد. مثل امسال که ایام عید مصادف شده با
ماه رمضان. اگر ماه رمضان بود شبها به
دید و بازدید میگذشت و در محرم برنامههایی لغو میشد و طبیعت دید و بازدیدها تغییر میکرد: خیلی از مردم
در مساجد یا تکایا حاضر میشدند و در منازل، از شیرینی مجلسی و تخمه خبری نبود. برخی از آخوند و پاره ای از مذهبیون قدیمیها میگفتند:
وقتی سر حسین سیدالشهدا را به بارگاه یزید بردند او در حال تخمه شکستن بود! پس
تخمه شکستن حرام است.!!!
حتی زنها به سر حنا نمیبستند و مو را رنگ نمیکردند. نوروز در ماه رمضان صفای دیگری داشت: از طلوع آفتاب تا غروب روزه بودیم و طعم شیرینیها و صمیمیت میهمانیها دوچندان میشد.
البته گاهی دیدار بزرگترها به تأخیر میافتاد. مثلاً اگر کسی از بزرگان خانواده سفر بودند. و ما هفته دوم عید به دیدنش میرفتیم. آن سالها داشتن پرنده در خانهها و مغازه رایج بود؛ بر خلاف این سالها که بیشتر سگ و گربه در خانه نگاه میدارند. کاسب ها خیلی قناری دوست بودند، بخصوص نانواییها و تقریباً از همه مغازهها آواز دلپذیر قناری روح را نوازش میداد؛ یکی میخواند و دیگری جواب میداد. به هر حال کمتر خانهای بود که در آن مرغ و خروس و کبوتر و مرغ عشق و قناری یا دستکم یکی از آنها نباشد. [1]