خاطره و نوشته ای از سفیران انگلستان در مورد رضا خان. پهلوی
در میان خاطرات فرخ نقل جالبی نیز از نخستین برخورد او با رضاشاه وجود دارد. فردای کودتاست و به دستور سردار سپه افرادی از رجال معروف ایران در عمارت بالای ساختمان مجلس محبوس شدهاند: «مستر نرمن سفیر انگلستان نزد رضاشاه آمد و متکبرانه گفت: جناب آقای نصرتالدوله را کی آزاد میکنید؟ رضاخان شانههایش را بالا انداخت و به چکمههایش خیره ماند. مستر نورمن بار دیگر خطاب به ماژور مسعودخان (که در اینجا نقش مترجم را به عهده گرفته بود) گفت: به ایشان بگویید آقای نصرتالدوله بایستی هرچه زودتر آزاد شوند. رضاشاه پرسید: چرا...؟ چرا بایستی نصرت الدوله زودتر آزاد شود؟ سفیر پاسخ گفت: برای آنکه آقای نصرت الدوله دارای نشانی از طرف دولت انگلستان است و وظیفهی ماست که از ایشان در هر حال حمایت بکنیم...! رضاخان در حالیکه پاهایش را به زمین میکوبد فریاد زد: خوب اینکه چیزی نیست، بروید نشان خودتان را از او پس بگیرید… مستر نرمن در حالی که رنگش را باخته بود، آهسته زمزمه کرد: بالاخره معلوم نیست چه وقت ایشان آزاد خواهند شد؟ رضاخان با دیگر شانههایش را بالا انداخت و با تندی گفت: هر وقت که نتوانند اتومبیل هشت سیلندر سوار شوند… من و همه حاضرین از ایستادگی این مرد در برابر جناب سفیر حیرت کردیم. حال و روز سفیر بهتر از ما نبود.....»[1]
سر پرسی لورن - وزیر مختار انگلیس که پس از هرمان نرمن روی کار آمد و در سالهای منتهی به پادشاهی رضاشاه در ایران خدمت کرد - گزارشی در مورد سردار سپه دارد که همت رضاخان را در ایجاد ارتش نوین نشان میدهد: «وابسته نظامی ما از پیشرفت آموزش و انضباط و رفتار قشونی که رضاخان در حال ایجاد آن است، مرا مرتب مطلع کرده است. گزارشهای او بهبود زیاد و سریعی را در قشون نشان داده است که مسلما مربوط به شخصیت قوی رضاخان و قدرت رهبری اوست. روز قبل از عزیمت شاه، در میدان بزرگ وسط شهر از حدود ششهزار نفر نیروهای مستقر در پایتخت یک سان و رژه نظامی به افتخار اعلیحضرت انجام شد، که در آن نمایندگان خارجی و کادر دفتر آنها دعوت داشتند. در نتیجه من فرصت بافتم که واحدهای قشون، و افواج که [پیش از آن] تشکیل میشد از عدهای پارهپورهی بدقواره (The rag-tag and bob-tail) را شخصا ببینم و قضاوت کنم. به زحمت میتوانستم باور کنم که با چشمان خود نظامیان جدید ایرانی را میبینم که با اسلحهی کامل، در حال اجرای حرکات نظامی، تغییر آرایشها، حرکات و مشق با تفنگ هستند، آن هم با ظرافتی که میشد بهخوبی آن را با ارتشهای درجه دوم اروپایی مقایسه کرد. تنها شخصی که در تمام مدت عملیات به نظر میآمد که کاملا حوصلهاش سر رفته است، اعلیحضرت بود. او در طول بازدید از نظامیان حاضر نشد حتی یک کلمه هم خطاب به افسری یا به یکی از شرکتکنندگان در سان بگوید. از آیندهی رضاخان مشکل میتوان به طور یقین و مسلم چیزی گفت، رویهمرفته او یک مرد بلندپرواز است و قصد دارد تمام قدرتها را در دست خود بگیرد. بعضیها معتقدند آرزوهای او تا حد تخت سلطنت میباشد. من فقط میتوانم بگویم که او اتفاقا تاکنون همه دلبستگیهای دیگر خود را تابع مصالح قشون تحت فرماندهی خویش قرار داده، و اقتدار واقعی خود را با میانهروی و مدارا توسعه داده است. موقعی که کابینه قوامالسلطنه سقوط کرد او اگر میخواست بدونشک میتوانست رئیسالوزراء بشود، ولی تشخیص داد که با این کار از برنامهی خود دور میگردد. رفتار او نسبت به مجلس یک بردباری مغرورانه است. او مجلسیان را جماعتی خستهکننده و رویهمرفته پرحرف و بیضرر میداند. فکر میکنم او واقعا مشتاق است که میهن خود را مدرن و ایستاده روی پای خود ببیند. اما میترسم به قشون زیاد تکیه نماید و آن را اهرم تجدید حیات کشور کند، و به علت نداشتن تحصیلات عمومی و تجربه، عوامل اصلی دیگر را عملا کماهمیت بگیرد. به عقیدهی من بسیار غیرعاقلانه است که به رضاخان پشتیبانی (کمک) خودمان را عرضه نماییم...»[2]
و آیرونساید در خاطرات خود می نویسد:. او طی دورهای که سردار همایون فرماندهی اسمی قوای قزاق را داشته است بارها از اردوی آنان بازدید میکند و به این نتیجه میرسد که «رضاخان مسلماً بهترین است» و «فرمانده قزاقها (سردار همایون) مخلوقی بیفایده و ضعیف است».
ماجرا چنین بود که با ورود آیرونساید و اخراج روسها، روزی آیرونساید همه فرماندهان ایرانی را جمع میکند و به کمک مترجم به آنان «توصیه» میکند که خلع سلاح شوند. در جوی که همه فرماندهان از صلابت این دستور سکوت اختیار کرده بودند، رضاخان برمیخیزد و با صدای رسا یادآوری میکند که آنان تنها تحت امر پادشاهشان (احمدشاه) هستند و گوشزد کرد که فرماندهان هرگز این دستور را از یک افسر انگلیسی اجرا نخواهند کرد.( تاریخ بیست ساله ایران. حسین مکی. نشر ناشر. ۱۳۶۳ تهران)