دکتر اسلامی ندوشن
روزنامه اطلاعات ۴ بهمن ماه ۱۳۵۷
بخش دوم: مقاله چرا ایران چنین شد؟
این احساس برای مردم بود که ایران به ایرانی تعلق ندارد.
در طی بیست و چند سالی که گذشت، در میان مردم ایران و دستگاه حاکمه، نوعی همزیستی کم و بیش مسالمت آمیز بود. اما هیچ پیوستگی اعتقادی و انسانی که قاعدتا باید ملتی را به دولت خود وابسته نگاه دارد، وجود نداشت. از یک اقلیت بر خوردار که بگذریم، بقیه مردم گویی پشت دیواری زندگی می کردند که میان آن ها و حکومت کشیده شده بود. به ادارات مراجعه می کردند، و انجام تقاضا خود را می خواستند، امور روزمره خود را می گذراندند در زیر همان آسمان و در همان هوا نفس می کشیدند، لیکن نگاهی که در چشم دولتی ها می انداختند نگاه غریبه بود.
در طی این پانزده سال نفرت آورترین صدا در گوش مردم ایران، صدای رادیو بود. و سخیف ترین صحنه ها بر صفحه تلویزیون ظاهر می شد. و این هر دو دستگاهی بودند که با پول ایرانی اداره می شدند.(با چه خرج سرسام آوری!)
صدها ایرانی هوشمند و روشنفکر وقت و استعداد خود را در تهیه آن ها به هدر و تلف می دادند. که بی تردید از عمل خود شرمنده بودند، ولی چاره ای نداشتند. همانگونه که فلان قاضی که خود را عاطل و باطل می دید از وضع خود شرمنده بود و فلان استاد نیز ...
دستگاه حاکمه ایران مقداری حق داشت که دستخوش غرور بشود، کشور آرام، مردم خاموش، دستگاه امنیت مسلط، خزانه پر پول، کارگران مطیع و از لحاظ بین المللی یک توطئه سکوت برقرار . نه تنها از چپ و راست و شرق و غرب همه آن چه را که در این سرزمین می گذشت، تایید می کردند، بلکه گاهی آفرین می گفتند و از پیشرفت های ایران ابراز تحسین می نمودند.
ملت ایران در طی این سال ها یکی از غریب ترین ملت های دنیا بود.د. در داخل با دستگاه حاکمه آن چنانی رو به رو بود، در خارج در محاصره کشورهایی بود که با این دستگاه شریک و همدست بود.
علت این تایید بین المللی چه بود؟ دو امر: یکی آن که ایران آماده بود که به هر کس هر چه می توانست بدهد، بدین گونه از کشورهای سرمایه داری تا کمونیست همگی از شتر قربانی ایران سهمی داشتند. از کره شمالی و جنوبی تا برسد به سومالی و سنگال. کشورهای قدرتمند را بگوینم که معروف است که بزرگترین قرار داد تاریخ ایالات متحده با ایران امضاء شده است. و هر گاه اقتصاد انگلستان از خود ضعف نشان می داد، بی درنگ ایران به بالینش می شتافت و ژاک شیراک نخست وزیر پیشین فرانسه چون از سفر ایران بازگشت به پاداش قراردادهای مافوق انتظاری که بسته بود از رییس جمهورش نشان لیاقت گرفت.
در میان همه قراردادهایی که در طی این بیست و پنج سال بسته شده است. ایا می توان یک قرار داد پیدا کرد، با کشور کوچکی که در آن نفع متقابل ایران منظور شده باشد؟ گمان نمی کنم. ایران یا باج می داد یا هدیه. برای آن که احدی در دنیا نباشد که عیشش را منقض کند.
محمدعلی اسلامی نُدوشن، نویسنده و مترجم و پژوهشگر که روز پنجم اردیبهشت در ۹۷ سالگی در کانادا درگذشت، همواره به ایران میاندیشید و کتابها و مقالات بسیاری درباره وطنش نوشت.
ندوشن معتقد بود ایران به اندازه کافی مایه فرهنگی و اعتبار تاریخی دارد که بتوان به آن گوش داد و هر ایرانی به ویژه در دوران جدید باید «مصمم به مقاومت و دفاع از آن» باشد.
اسلامی ندوشن از همان دوران نوجوانی به سرودن شعر روی آورد و وقتی در سال ۱۳۲۲ به تهران رفت و در دبیرستان البرز ثبتنام کرد و پس از اخذ دیپلم وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد، همچنان شعر میسرود
در آن زمان، برخی اشعار او در مجلهٔ سخن منتشر میشد. همچنین مجموعه شعر «گناه» در سال ۱۳۲۹ انتشار یافت.
او از ابتدای دهه ۱۳۴۰ تا همین چند سال پیش دهها کتاب و صدها مقاله درباره فرهنگ، تاریخ و ادبیات ایران نوشت و آثاری را نیز به فارسی ترجمه کرد.
«چهار سخنگوی وجدان ایران»، «ایران را از یاد نبریم»، «به دنبال سایه همای»، «ذکر مناقب حقوق بشر در جهان سوم»، «سخنها را بشنویم»، «ایران و تنهاییاش» و «ایران چه حرفی برای گفتن دارد؟» عناوین برخی از کتابهای اسلامی ندوشن است.
دلمشغولی اصلی وی فرهنگ ایران زمین بود. وی در مقاله ای که در اول بهمن ۱۳۵۷ (۲۱ روز قبل از انقلاب در روزنامه اطلاعا درج شده - تخریب ایران در دوره پهلوی را – همانند مغولان – معرفی کرده است و تاکید کرده است که خرابی ها بیشتر جنبه فرهنگی داشت. او به همه ما ایرانیان یاد آور شده است که به سبب غفلتمان در حمایت از فرهنگ ایران – تک تک مان – باید شرمسار باشیم!
از قضای روزگار این استاد پیشین من که در کلاس هایش با ادبیات آشنا شدم خود در همان دهه هفتاد، روزنامه کیهان و همچنین صداوسیما در مجموعه برنامه جنجالی «هویت» از اسلامی ندوشن و برخی دیگر از نویسندگان و روشنفکران ایرانی به عنوان تئوریسینها و مجریان «تهاجم فرهنگی» و «شبیخون فرهنگی» یاد کردند.
با بخشی از نوشته های مقاله اول بهمن دکتر اسلامی ندوشن در روزنامه اطلاعات در این باره که باز نویسی شده است توجه فرمایید:
« عنوان مقاله :بر ایران چه گذشت:
نوشته : دکتر اسلامی ندوشن – روزنامه اطلاعات اول بهمن ماه ۱۳۵۷
..... مقایسه «آن چه در بیست و چند سال، و به خصوص پانزده سال اخیر بر ایران گذشت، تنها با آثاری که حمله مغول پدید آورده قابل مقایسه است. اگر مغولان مثلا بر نیشابور آب بستند و حتی سگ و گربه آن را هم نابود کردند و تیمور از سرهای مردم اصفهان کله مناره ها ساخت، در این دوره خرابی ها بیشتر جنبه فرهنگی داشت.
یک بولدوزر نامریی آمد و بر حیثیت و فضایل و سجایا و خلاصه آن چه ایراینت و انسانیت داشت، عبور کرد. اگر بخواهیم اصطلاح اهل منبر را به کار ببریم باید بگوییم که: اسب های خود را تعل تازه بستند و بر پیکر ایران تاختند.
به این گذشته که نگاه می کنیم، گاهی چون کابوس می نماید، چون خواب وحشتناکی که شخص می بیند و نمی تواند خود را بیدار کند. نهرو در شرح حال خود می نویسد: از این که ما هندی ها دوران اهانت بار استعمار را تحمل کردیم باید شرمنده باشیم. عین این حرف در باره فرد فرد ما ایرانی ها صادق است که این سال های نکبت بار را تحمل کردیم.
به همین سبب بود که اعتراض مردم ایران در ماه های اخیر آن قدر خروشان و همه جانبه، پهناور و ژرف بوده است. نحوه اعتراضی که مردم ایران در پیش گرفتند، تاحدی یگانه بوده است. همانگونه که سکوت و شکیبایی آنان نیز حیرت آور بود. اکنون ایرانی تطهیر شده است و کسانی که در یکی از غیر انسانی ترین زندان ها تحمل شکنجه کردند، و کسانی که مردانه به شهادت رسیدند و کسانی که آن قدر زیبا و رسا بانک اعتراض بر آوردند و روحانیون که در این راه مجاهدت بی حساب کردند، گناهان همه مردم ایران را باز خریدند. صدایی را نیز که لاینقطع گفتند «نه» فراموش نکنیم. و این صدای چند شاعر و چند نویسنده بود. و .....»
محمدعلی اسلامی ندوشن که در سالهای اخیر در کانادا در کنار فرزندان خود زندگی میکرد، علیرغم اینکه کسالتی نداشت، روز پنجم اردیبهشت در ۹۷ سالگی درگذشت و همسرش اعلام کرد پیکر او در کانادا «به طریق اسلامی» به خاک سپرده میشود.
اصل مقاله را در سایت زیر مطالعه نمایید
https://mashruteh.org/wiki/index.php?title=%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87_%D8%A7%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%B9%D8%A7%D8%AA_%D8%B1%D9%88%D8%B2_%DB%8C%DA%A9%D8%B4%D9%86%D8%A8%D9%87_%DB%B1_%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86_%D9%85%D8%A7%D9%87_%DB%B2%DB%B5%DB%B3%DB%B7_%D8%B4%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%B4%D8%A7%D9%87%DB%8C
آنچه به بشر امکان زندگی می دهد، تنها عمل است. ژان پل سارتر
ژان پل سارتر یکی از فیلسوفان و نویسندگان و نام آوران زمانه ماست. او به دلیل نوشته هایش برنده جایزه ادبی نوول شد ولی ان را نپذیرفت. جایزهیی که هم به لحاظ مالی و هم به لحاظ اعتباری، برای اغلب نویسندهگان حایز اهمیت بوده است. اما سارتر آن را نپذیرفت؛ صرف نظر از جنبه مالی، به یقین میتوان گفت جایزه نوبل چیزی بر اعتبار سارتر نمیتوانست بیافزاید، او در آن سالها در چنان اوجی قرار داشت که انتخاب او برای این جایزه میتوانست اعتباری برای نوبل محسوب شود.
وی یکی از روشنفکران غربی – کمونیست مرام بود. خشونت و نفرت در آثار سارتر جای ویژهای دارد تا جایی که نویسندگانی همچون هانا آرنت و ریمون آرون زبان به نکوهش او گشودهاند و سخنان او را دربارهی خشونت غیرمسؤولانه دانستهاند. ریمون آرون، دوست دیرین و یار دبستانی سارتر، گفته است که برخی از آثار او دربارهی خشونت را باید در ردهی آثار متمایل به فاشیسم جا داد. برخی خوانندگان نیز فضای داستانها و رمانها و نمایشنامههای او را بدبینانه و یأسآور و مشوق خودکشی یافتهاند. بنابراین، شاید خوانندهی آثار سارتر حق داشته باشد که از خود بپرسد چرا در نوشتههای او چنین خصومت و نفرتی روابط انسانها را در بر گرفته است.
هانا آرنت در جستار مشهور خود «دربارهی خشونت» به مقایسهی ژرژ سورل و سارتر میپردازد تا نشان دهد سارتر چگونه در طرفداری از خشونت از همهی فیلسوفانی که تاکنون بودهاند پیشی گرفته است.
او به آدمیان اعلام مىکند که امیدى جز به عمل نباید داشت و آنچه به بشر امکان زندهگى مىدهد، فقط عمل است. وی همواره دیگران را به «عمل» تشویق میکرد و عمل معمولاً به معنای خشونت بود. مقدّمۀ سارتر بر کتابِ «دوزخیان زمینِ» فرانتس فانون -که جانسُن آنرا «انجیل خشونت» مینامد- در واقع، «بیش از خودِ کتاب تشنۀ خون بود».
- سارتر نوشت که برای یک سیاهپوست «کشتنِ یک اروپائی دو نشانه با یک تیر است-نابود کردن همزمان ستمگر و ستمدیده».
- سارتر بود که شِگرد کلامیِ «خشن» دانستنِ نظم موجود (یعنی خشونت نهادی شدۀ دولت ها) را اختراع کرد و بدین سان، آدمکُشی را برای برانداختن آن موجّه دانست» ( کتاب «روشنفکران» اثر پال جانسُن صص ۴۶۲-۴۶۳).
جانسُن مینویسد:
- «سارتر در مدّت چهار سالی که به طور مداوم از خط حزب کمونیست پشتیبانی میکرد، چیزهائی گفت و کارهائی کرد که باور کردنش تقریباً ناممکن است. او آدمی را به یاد حقیقتِ نفرت انگیزِ این جملۀ قصارِ دکارت میاندازد: «یاوهای یا حرفی باورنکردنی وجود ندارد که این فیلسوف از آن دفاع نکرده باشد.»
سارتر دربارۀ ادبیات مىگوید: «قلم باید در خدمت اندیشه و اندیشه در خدمت بشر باشد.» او اعتقاد دارد براى آنکه نویسنده بتواند انبوه خواننده را از تمام قشرها داشته باشد دو راه حل دارد.
۱ـ چشمپوشى موقتى از ادبیات به معناى آموزش ادبیات و ترک نویسندهگى؛ ۲ـ مطرح کردن مسایل به اساسىترین و آشتىناپذیرترین صورت خود.
نویسندهگان باید به این نکته واقف باشند که «مسالۀ گرسنهگى جهان، تهدید بمبهاى اتمى، بیگانهگى بشر از خود، اینها مسایلى است که ادبیات امروز باید به آن بپردازد.» البته او ادبیات عامهپسند، ادبیات خاص طبقات پایین جامعه را توصیه نکرده و معتقد است. «مردم هم باید براى درک منظور نویسنده بکوشند.» از نظر سارتر نویسنده نمىتواند ادعا کند که براى خود مىنویسد، زیرا که او تنها نیست و کار جهان یک کار جمعى است. هم سخن نویسنده انعکاس دارد و سکوتِ او نیز همینطور. آنچه براى او در آثار ادبى مهم است، القاى اندیشه است و روش نویسندهگى فقط وسیلهیى است که به خودى خود حایز هیچگونه اهمیتى نیست. در نظر او، تنها ضابطۀ اثر ادبى تأثیرگذارى و گیرایى و دوامِ آن اثر است و همچنین به نظرش «در جهان گرسنه مفهوم ادبیات چیست؟ پس نویسنده باید قلم خود را خدمت ستمدیدهگان قرار دهد.»
در ژوئیۀ ۱۹۵۴ سارتر پس از بازگشت از سفری به روسیه، با روزنامۀ چپ گرای لیبراسیون مصاحبهای دو ساعته انجام داد. به نظر جانسُن: پس از سفر رسوای «جورج برنارد شاو» در اوایل دهۀ ۱۹۳۰، این[مصاحبه] چاکرمنشانه ترین شرحی است که یک روشنفکر برجستۀ غربی در بارۀ دولت شوروی داده است. سارتر گفت: علت اینکه شهروندان شوروی به خارج سفر نمیکنند، این نیست که از سفرِ آنها جلوگیری میشود بلکه[علّت] این است که [آنها]نمی خواهند کشور دوست داشتنی خود را ترک کنند… شهروندان شوروی بیشتر و مؤثّرتر از ما از حکومت خود انتقاد میکنند و در واقع، در اتحاد شوروی آزادی کاملِ انتقاد وجود دارد… سارتر سالها بعد به دروغگوئی خود اعتراف کرد» (۴۵۹)
به نظر جانسُن: «بسیاری از روشنفکران-برخلاف ستایشهای اوّلیّۀشان از عدالت و حقیقت- به خاطر حقیقتِ والاتری که مدّعی آن بوده اند-با شور و شوق، عدالت و حقیقت را لگدکوب کردند… آنان «در بی عدالتی و بی رحمیِ به اندازهای توانا بودند که پیش از آن تقریباً دیده نشده و تنها با جنایات اهریمنی نازیهای آلمان قابل مقایسه است» (صص ۵۸۶ و ۶۴۱). جنایات دوران استالین نمونهای از این «جنایات اهریمنی» بود. آرتور کویستلر روشنفکرِ چپ و نویسندۀ برجستۀ مجارستانی- انگلیسی در تصویر دوران استالین نوشته است:
- « ما براى شما پیام آورِ راستى و حقیقت بودیم ولى این پیامها در دهان هاى مان به دروغ تبدیل شدند. ما براى شما آزادى به ارمغان آوردیم که در دستان ما به شلّاق تبدیل شد. ما به شما وعدۀ حیات و زندگى دادیم، ولى صداى ما به هر کجا رسید، درختان را خشکاند و صداى خش خش برگها به هوا برخاست.[1]
دوران پُل پوت (در کامبوج) نیز نمونۀ دیگری از این «جنایات اهریمنی» بود. به اعتقاد جانسُن: همۀ رهبران «خِمرهای سرخ» در دهۀ ۱۹۵۰ در فرانسه درس خوانده بودند و در آنجا نه تنها عضو حزب کمونیست بودند بلکه آموزههای سارتر را در موردِ «خشونت ضروری» فرا گرفته بودند و لذا، «این قتل عام کنندگان فرزندان ایدئولوژیک سارتر به شمار میآمدند» (ص۴۶۳).
در همان زمان – امّا -روشنفکر برجستهای مانند نوآم چامسکی میکوشید ثابت کند که «جنایت پُل پوت جنایت آمریکا بوده است… استدلالهای روشنفکرانی مانند چامسکی بی شک نقش مهمی در وارونه ساختنِ چیزی بازی کرد که در اصل عزمی نیرومند از سوی ایالات متحده برای دادن فرصتی به ایجاد یک جامعۀ دموکرات در هندو چین بود» (صص ۶۳۹ و ۶۴۱).
طرفداران سارتر در ایران
ژان پل سارتر «پدر معنوی و آکادمیک هزاران جوان پُرشور و انقلابی» بشمار میرفت و نظرِش دربارۀ «ماهیّت شرارت آمیز دولتها و ضرورتِ مبارزۀ قهر آمیز با آن» تأثیراتِ مرگباری بر اندیشۀ سیاسی جوانان در کشورهای مختلف داشت؛ جنبش چریکی در ایران – از جمله کلیه چپ اندیشان ایرانی و ترورکنندگان و برخی از اسلامگرایان – متأثّر از این ایده و تفکر سارتریسم بوده است. علاوه بر ایرانیان درون مرزی ایرانیان برون مرزی از جمله بسیاری از هزاران دانشجوی ایرانی در دانشگاههای غربی در آمریکا و اروپا را به یاد دارند که نظریات مارکسیستیِ مُدِ روز را که رادیکالهای پشتِ میزنشین و اساتید همفکر سارتر به آنها میفروختند، و آن ها با اشتیاق میخریدند؟
علاوه بر چپ اندیشان، برخی از روشنفکران مذهبی نیز از طرفداران و پیروان اندیشه های سارتر هستند. دوتن از برجستهترین و تأثیرگذارترین نویسندگان و روشنفکران ایرانی که از سارتر متأثر بودند و بسیاری از نوشتهها و جدلیاتشان بهوضوح متأثر از اوست، تا بدان حد که گاهی اصلاً رونویسی است. این دوتن جلال آل احمد و علی شریعتی بودند.
- کتابهای شریعتی را که باز میگشایی پر است - از نام سارتر و نظرات وی که طی چند دهه در جهان و ایران نامی افسانهای پیدا کرده بود. تو گویی مجموعه آثار شریعتی کمابیش بوی « سارتر زدگی» میداد. این هوای « سارترزدگی» را در آثار روشنفکران دیگری نیز میشد دید؛ جلال آلاحمد از جمله آنهاست. نه او که نسلی از همنسلان او در آن دوران تاریخی، بخشی از جوانی خود را به پای اندیشههای سارتر ریخت.
- « چهرههای شاخصی چون حلال آل احمد و علی شریعتی به عنوان روشنفکران مطرح ان روزگار و سر حلقه جریان روشنفکری در دوره معاصر، در پارهای موضوعات، به ویژه نقد تمدن غرب و اساسا مدرنیته و نیز ادبیات متعهد بیشترین تاثیرات را از آرا و نظرات سارتر پذیرفتهاند. به عبارتی ژان پل سارتر، در موضوعاتی از مراجع گری هر دو شخصیت این مسئله به خوبی منعکس است».
- سبک کافهنشینی سارتر در ایجاد و رونق کافههای روشنفکری در ایران از جمله تقلید هایی است که روشنفکران ایرانی ان را رواج و رونق دادند.
- در اندیشـه های سـیاسی سارتر انسـان مرکزیت مطلق دارد. بر ضد جنگ می جنگـد و انسانها را مسئوول تمام کارهایی می داند که انجام می دهند، نه خدا را و نه قضا و قدر را. فیلسوفی که انسـان را در اندیشـه و عمل اجتماعی اش ناگزیر از انتخاب می داند و مبنای آزادی انسـان را از همین " اجبار" بر می شـمرد.
- سید احمد فَردید متفکر اسلامی معاصر ایرانی بود. در مورد اندیشههای ژان پل سارتر این گونه مینویسد: « ژان پل سارتر هیچ عمل مثبتی در باب سیاست انجام نداد. صد رحمت به مارکس، اصلا تقکرش تفکر نیست. مرد بیفکری است و یک موجودی است که حقیقتا مطالب را از بین برده، یکی از کثافتترین حامیان امپریالیسم و بورژوازی و هر فکر غربی، ژان پل سارتر است. زیرا مقدماتش طوری است که همه چیز معتبر به اعتبار انسان است. وقتی هر چیز معتبر به اعتبار انسان شد خودبنیادی اصل همه چیز میشود».
- «سارتر به عنوان رییس جمعیت دفاع از زندانیان سیاسی ایران و از جمله تبعید امام خمینی و رندانی شدن آیتالله حسینعلی منتظری چندین نوبت اعلامیههایی را صادر کرد. او حتی سه بار به حمایت از امام خمینی در دورانی که در تبعید به سر میبردند پرداخت»
از جمله اندیشه دیگری که سارتر پیرو و خواستار آن بود : « سارتر، که در همهی عمر از مخالفان «وضع موجود» حمایت میکرد و روشنفکر را کسی میدانست که با وضع موجود مخالف باشد، به چشم خود دید که چگونه سیل پناهندگان از کشورهای انقلابی به همین کشورهای «محافظهکار سرمایهداری» روانه شدند تا از حداقل حقوق انسانی خود برخوردار باشند.»
اکثریت قریب باتفاق مدعی روشنفکری در ایران پیرو این ایده بودند و در یک قرن گذشته هر آن چه دولت ها انجام دادند اعمم از درست و نا درست مورد مخالفت این مدعیان روشنفکری بوده است. آنان با پیشپاافتادگی دانش سطحی و پراکندهشان، شور و هیجان مفرط کینهتوزیشان و بیش از هرچیز، شکل سادهانگارانۀ بازنمایی جهان، آنها را قادر ساخت تا اندیشههای خود را با سرعتی شگفتانگیز در میان مردم به ویژه جوانان دانشگاه دیده رواج دهند.
شایگان به اکتاویو پاز استناد میکند که میگوید: فقدان یک جریان روشنفکریِ نقاد و مدرن در کشورهای آمریکای لاتین، یکی از دلایل شکست دموکراسیها در آن کشورها بود.
بر این اساس باید گفت که بر عکس کشورهای امریکای لاتین در ایران شکست دمکراسی فراوانی نقد با اساس و بی اساس فراوان بود.
سارتر خود به این خطای بزرگ خویش پی برد و در سال ۱۹۷۱ علناً از حمایت از فیدل کاسترو دست برداشت و در سال ۱۹۷۷ نیز اعلام کرد که دیگر مارکسیست نیست.
ولی طرفدارانش در ایران و جهان سوم هنوز پیرو اندیشه های مخرب و ضدملی وی هستند. تعریف سارتر از «روشنفکر» هنوز در ایران معتبر است.و روشنفکران مدعی در ایران هنوز به آن وفادار و معتقد هستند. و برای همین روشنفکران ایران در میان توده مردم که واقعیت ها را در زمان های مختلف در زندگی خویش لمس و درک می کنند جایگاهی ندارند و به گفته ها و نوشته های اکثر آنان توجه، وابستگی و دلبستگی ندارند.
زندگی انسان های شریف و آزاده همواره باید با ابزارها و اندیشه های شریف و روش های شرافتمندانه و صادقانه عجین باشد. و گرنه آن جامعه به سوی کژی ها و کاستی مستمر و پی در پی روان و به فساد و تباهی آلوده خواهد شد.
متاسفانه آن چه در یک سده گذشته (۱۳۰۰ تا ۱۴۰۰)که دوران سیاسی اجتماعی ما بوده است، در بسیاری از موارد خلاف آن را نشان می دهد. به ویژه در مورد نخبه نماهای کشورمان این امر به وضوح روشن است. سیاست پیشگان و تحصیل کرده های ما در این یک قرن گذشته باوری زشت و زننده و مخرب داشته اند که بنای راستی و صداقت و شرافت را از بنیان ویران کرده است و همچنان به این تخریب ها ادامه داده می شود. این شعار زشت و ناپسند و غیر انسانی و ضد اجتماعی چنین است:
- « هدف – وسیله را توجیه می کند»
به این جمله خوب دقت کنید. بر اساس این تفکر: انواع و اقسام دروغ و دروغگویی و دغلکاری و زشتی ها و پلیدی ها ... مشروع است.
و عملکرد، گردانندگان سیاسی و فرهنگی کشورمان را از جمله روشنفکران !!(شاید بهتر باشد که آن ها سیه اندیشه خطاب کنیم) و اقدامتشان را در نوشته های تاریخی ببینید و بخوانید و با واقعیت های موجود مقایسه کنید . آن چه از حاصل این کاووش به دست خواهد آمد: «دروغ» است و دروغ!!
جناب اکبر گنجی که خود یکی از این نخبه های سیاسی است در تایید این نوشته بالا گفته است:
- ما دروغ میگفتیم، ما به دروغ میگفتیم حکومت شاه ۱۵۰ هزار زندانی سیاسی دارد و این دروغ بود، و امروز باید بابت این دروغ، یعنی خودمان و همه کسانی که این دروغ را گفتهاند باید خودشان را نقد بکنند.
- ما به دروغ میگفتیم حکومت شاه صمد بهرنگی را کشت،
- ما به دروغ گفتیم حکومت شاه صادق هدایت را کشت،
- ما به دروغ میگفتیم حکومت شاه دکتر شریعتی را کشت.
همۀ این دروغها را گفتهایم، آگاهانه هم گفتهایم. اینها باید نقد بشود. کسی که با روش دروغ بخواهد پیروز بشود، بعد هم که به قدرت برسد، دروغ میگوید، برای نگهداشتن قدرت دروغهای وسیعتر و بزرگ تری میگوید. این روشها باید نقد بشود. روش مهم است.
روشها باید کاملا اخلاقی و کاملا انسانی باشد و ما روشهایمان اخلاقی نبوده. چیزی را که نشده، آگاهانه بیاییم دروغ بگوییم، بگوییم ما فعلا با این رژیم در حال مبارزه هستیم و میخواهیم خرابش کنیم، با این بعدا دمکراسی نمیشود درست کرد، آزادی و حقوق بشر نمیشود درست کرد. این مبنای دیکتاتوری و پایهنهادن دیکتاتوریست. (اکبر گنجی، ۹ بهمن ۱۳۸۵)
می دانید حاصل این دروغ گویی ها چیست؟
- حاصلِ عشق مترسک به کلاغ --- مرگِ یک مزرعه بود
در میان مزرعه های طلایی گندم
مترسکی با لبهایی خندان ایستاده است
لباسش نه وصله دار است و نه مغزش پوشالی
مترسک خائن با کلاغ ها طرح دوستی ریخته است
خوشه های طلایی گندم در آتش دو رویی نگهبان خویش می
سوزند
فصل دروی گندم ها و حاصلش نانی که به سفره من و تو
می آید
تکه نانی خشک در دست کودکی بی پرواست
کودک درد گندم ها را می فهمد
مترسک را به دار می آویزد
صدای نحس کلاغها به گوش می رسد
کلاغ ها به سوی مزرعه ای دیگر می روند و بر سادگی
مترسک قاه قاه می خندند
اینگ خوشه های گندم با پرچم سفیدی که نماد صلح است
طلایی تر به چشم می آیند
فصل دروی گندم ها و تکه نانی که طعم آزادی می دهد !
ظاهراً واژه صوفی به معنی پشمینهپوش در قرن دوم هجری، در برخی از سرزمینهای اسلامی، به ویژه در میانرودان متداول شد. کسانی که در قرن دوم، صوفی خوانده میشدند، تشکیلات اجتماعی و مکتب و نظام فکری و عرفانی خاصی نداشتند؛ به عبارت دیگر، تشکیلات خانقاهی و رابطه مرید و مرادی و آداب و رسوم خاص صوفیه و همچنین نظام فکری و اعتقادی که جنبه نظری تصوف را تشکیل میدهد، در قرن دوم و حتی در ربع اول قرن سوم، پدید نیامده بود.
مانند هر پدیده دیگری در ایران، شرق شناسان غربی و روسی، دایه های مهربان تر از مادر شده و زحمت جست و جو در امور تاریخی را بر خود تحمیل کرده و با زحمات زیاد و صرف بودجه های کلان حکومتی، تاریخ ما ورق زده و تراوشات ذهنی خود را به عنوان پژوهش های علمی به نگارش در آورده و ما برای زینت نوشته های پژوهشگران ایران و معتبر جلوه دادن مطالب خود در اختیار ایرانیان قرار داده اند. از جمله در مورد تصوف نیز چنین عمل کرده اند[1]:
- در کنار تمام این عقاید، عدهای نیز تصوف را زاییده مکتب اسلام و تعلیمات قرآن دانستهاند. لویی ماسینیون و سیدنی اسپنسر (غربی) تصوف را پدیدهای میدانند که در زمینه اسلام بوجود آمده و آن را دنباله سیر تکاملی گرایشهای زاهدانه نخستین سده رهبری اسلام بهشمار آورده و پطروشفسکی (روسی – شرقی) ضمن تأیید این عقیده میگوید: صوفیگری بر زمینه اسلامی و بر اثر سیر تکاملی دین اسلام و در شرایط جامعه فئودالی پدید آمده و معتقداتی عرفانی غیر اسلامی موجب ظهور تصوف نشده ولی بعدها اندکی تأثیری در سیر بعدی آن داشتهاست..[2]
- با این حال سعید نفیسی، (محقق و مورخ ایرانی )تأثیر فلسفه مانوی را بر تصوف ایران و همانندی این دو روند فکری را تأیید کرده و تأثیر فلسفه بودایی را بر تصوف ایران و روابط متقابل این دو را با هم پذیرفته و طریقهٔ تصوف ایران را طریقه هند و ایران نامیدهاست.[3]
- قاسم غنی ادیب و نویسنده ایرانی یکی از منشأهای تصوف را عکسالعملی آریایی-ایرانی در مقابل اسلام عربی نام میبرد.
- ایرانیان پس از آنکه در جنگهای قادسیه و جلولا و حلوان و نهاوند مغلوب شمشیر عرب شده استقلال و شوکت خود را از دست دادند به حکم غریزه حفظ جان زیر بار دیانت اسلام رفتند. پس از خاتمه کشمکشهای میدان جنگ انفعالات روحی مردم ایران بشکل کشمکشهای فکری درآمد که مهمترین نتیجه آن عکسالعملها یکی تشیع بود و دیگری تصوف..[4]
- احمد کسروی محقق و مورخ ایرانی - خاستگاه «صوفیگری» را فلسفه یونان و بنیادگذار آن را پلوتینوس میدانسته و باور داشته که صوفیان معنی راستین سخنان پلوتینوس را دگرگون کرده و پندارهایی بر آن افزودهاند..[5] کسروی کتابی در مورد تصوف نگاشته و در آن آورده است:
«اما در ایران ،در زمان کمی دسته ها پدید آمد و خانقاه ها بر پا گردید. پلوتینوس چنان که از سخنانش پیدا ست، تنها از آدمیان گفتگو می داشت و تنها روان آدمی را می گفت که از خدا جداشده. ولی در این جا میدان بزرگتری برای «وحدت وجود» (یا یکی بودن هستی) باز کرده و دامنه آن را به چهار پایان و ددان و بلکه به همه چیز رسانیدند:«الیس فی الذلر غیره دیار».از آنسو پارسایی یا روگردانی از خوشی های جهان که پلوتینوس گفته بود، در این جا آن را به بیکار زیستن و زن نگرفتن و به گوشه ای خزیده تن آسایی کردن و یا از شهری به شهر دیگر رفتن و ویل گردیدن، عوض گردانیدند که همین انگیزه دیگری به تندی پیشرفت صوفی گری گردید.
نیز در این جا داستان پیر و مریدی را پدید آوردند که در هر گروهی یکی پیر باشد و دیگران زیر دستان یا سر سپردگان او و هر پیری باید «خرقه» از دست پیر دیگری پوشد بدین سان دسته بندی ها پیدا شد و «سلسله» های بسیاری با نامهای گوناگون پدید آمد که جامه های کبود و پشمین پوشیده بنام آن که از جهان رو گردانیده اند، سرهای خود را می تراشیدند.
نیز پیران صوفی بدعوی آن که بخدا پیوسته اند، بگزافگویی ها پرداخته چنین وانموده اند که رشته کارهای جهان در دست ایشان است و هر که را خواهند بالا توانند برد و به پادشاهی توانند رسانید و هر که را خواهند به زمین توانند زد و بنابودی توانند رسانید. نهان و آشکار بهر چیزی دانا میباشند و از راز هر کسی آگاهی توانند داشت، با جانوران زبان بسته سخن توانند گفت، به آسمان توانند پرید. خود را «اولیاء» نامیده یکدسته ای در برابر «انبیاء» گردانیدند و بسیاری از آنان خود را از برانگیختگان نیز بالاتر شمارده اند. به گمان ایشان دین یا آیین که بر انگیختگان بنیاد گزارده اند برای عامیان می بوده و دینداران جز «پوست پرستانی« با به گفته خودشان «قشریانی» نبوده اند. ولی صوفیگری برای کسان برگزیده ایست که «مغز پرستان» اند و به دیگران برتری می دارند.
بیکاری و بی زنی که دو از کارهای بسیار بد است، اینان نامش را «چشم پوشی از جهان و از خوشی های آن » میگزاردند و به آن ها می نازیدند و با آن که در نتیجه بیکاری ناچار می شدند دست بگدایی باز کنند و نان و پول از مردم بخواهند، این ننگ را به روی خود نیاورده، همان مردم را «اهل دنیا» می نامیدند و به آنان نکوهش و زباندرازی دریغ نمی گفتند:
اهل دنیا از کهین و مهین **** لعنت الله علیهم اجمعین
همین بازار را که هر روز در آن جا بگدایی رفتندی، «جایگاه شیاطین» خوانده ببازاریان نکوهش می کردند. یک صوفی بایستی بیکاره باشد، دست از خانه و زندگی برداشته در خانقاه بدیگران بپیوندد. اگر کسی خواستی به صوفی گری گراید بایستی سرمایه و داراک خود را به درویشان خوراند(به گفته خودشان بتاراج دهد( و همچون آنان تهیدست بماند. دیدنی است جمله هایی که در کتابهاشان در باره اینگونه کسان می نویسند:«ترک تعلقات دنیوی گفت» «دست از چرک دارایی دنیا شست» «سر به جیفه دنیا فرو نیاورد»
در آغاز که صوفی گری در میان مسلمانان پدید آمد، مردم سخت میرمیدند به ویژه از گزافه سرایی هایی که از برخی از آنان می شنیدند. فلان دریوزه گرد بازار بغداد «لیس فی جبتی الاالله(- نیست اندر جُبّهام الاّ خدا- و می گفت به همان لات خانقاه نشین «سبحانی ما اعظم شانی» -(پاک است وجودم چه با عظمت است مقام من- می سرود. این گزافه گویی ها به مسلمانان بسیار گران می افتاد و با صوفیان دشمنی باز نمی ایستادند. چنانگه حسین منصور (حلاج( را در بغداد بر سر همین گونه گفته ها به دار کشیدند. یکی از پادشاهان ترکستان- «بقرا خان» صوفیان را در آن جا کشتار کرد.
لیکن از آن جا که صوفیگری برخی آسانیهایی در زندگانی دربر می داشت و با تنبلی و تن پروری می ساخت، و از آن سوی انبوه کسان کناره شدن از مردم و یک دسته جداگانه بودن را دوست دارند، رواج آن روز افزون می بود و مردم کم کم گوششان از گزافه گویی های صوفیان پر شده – دیگر نمی رمیدند و به آزار آنان نمی کوشیدند، بلکه کسان بسیاری از توانگران به پشتیبانی از ایشان برخاسته خانفاه ها بنیاد می گزاردند، دیه ها و خانه ها «وقف» می کردند، پولها می بخشیدند. از آن سو صوفیان نیز دست و پایی کرده برای خود ریشه اسلامی درست کرده بودند. به دین سان که برخی از آنان سلسله خود را به امام علی بن ابیطالب و برخی دیگر به خلیفه ابوبکر می رساندند.
این است تاریخچه کوتاهی از پیدایش صوفی گری. می توان گفت در این هزار و سیصد سال که از آغاز اسلام می گذرد چند چیز که در زندگی ایرنیان و توده های همسایه کارگر بوده و مایه بدبختی این مردمان گردیده، یکی از هنایده ترین آن ها همین صوفی گری بوده.
یک نکته در اینجا آنست که صوفی گری با هر بخشی از کارهای زندگانی بر خورده و زهر خود را به یکایک آن ها آلوده. شناختن جهان و زندی، خدا شناسی و پرورش روان، خرد وپیروی از آن، درس خواندن و دانش پژوهی، خیمها و خوی ها، کار و پیشه، آبادی شهرها و زمین ها، خانه داری و زناشویی- همه را زهر آلود گردانیده.
یک چیز بد تر این بود که شعر در ایران رواج بسیار می داشته، صوفیان آن را افزار کار خود گردانیده، به بافندگی های درازی پرداخته و پندارهای زیانمند خود را در قالب شعر بیرون ریخته از همان راه در مغزها جا داده اند.
در این هزارسال قافیه بافان بزرگی در ایران در میان صوفیان پدید آمدند. از سنایی و ابوسعید و عطار و مولوی و اوحدی و جامی و شبستری و دیگران – که هر کدام شعرهای بسیاری از مثنوی و غزل و دوبیتی بیادگار گزارده اند( گذشته از کتاب های بسیاری که با نثر نوشته اند)
از آن بدتر آن بوده که شاعران دیگر که در پی مضمون می گردیده اند تا شعری گردانند، بد آموزی های صوفی گری سرمایه ای برایشان بوده که گرفته و بکار برده اند. داستان های را از پیشروان صوفی ( از شبلی و بایزید وسعدی و ابراهیم ادهم و دیگران) به دست آورده با آب و تاب برشته شعر کشیده اند.
این ها نتیجه آن را داده که پندارهای بی پا و بد آموزی های زهر آلود صوفیان همگانی گردیده که نه تنها صوفیان و پیروانشان، دیگران نیز آلوده آن ها شده اند. امروز در ایران انبوهی از مردم بی آن که خود بفهمند و بخواهند بد آموزی های ایشان را در مغز خود می دارند و گرفتار زهر هناینده آن ها می باشند.
این است می گوییم: صوفی گری یکی از شونده های بدبختی این توده بوده و هست. این است شما می بینید که خود بدخواهان شرقند، کوشش های بسیار می کنند که نگزارند این دستگاه از کار افتد و کتاب ها و گفتارها در زمینه صوفی گری می نویسند و بدستاویز جست و جو های تاریخی پشتیبانی آشکار از صوفیان می نمایند. این است می بینید وزارت فرهنگ ایران که دستگاهی پدید آورده، بدخواهان این توده می باشد، صوفی گری را یکی از سرچشمه های فرهنگ خود گرفته، از آن سو به چاپ کرده و پراکندن گفته های صوفیان کوشش ها می کند.[6]
[1] من هم برای زینت این نوشته از تراوشات ذهنی آن ها استفاده کرده ام
[2] اسلام در ایران، پطروشفسکی، ص ۳۳۴ (و نیز) اندیشههای بزرگ فلسفی، ص ۵۹۷.
[3] سعید نفیسی سرچشمه تصوف در ایران، صص ۴۷–۵۴.
[4] قاسم غنی (۱۳۵۶). تاریخ تصوف در اسلام از صدر اسلام تا عصر حافظ (ویراست سوم). تهران-شاهآباد: انتشارات زوار. ص. ۳–۴.
[5] کسروی، احمد (۱۳۲۲). صوفی گری. صص. ۱۲
[6] کسروی، احمد، صوفیگری، بنگاه مطبوعاتی فرخی، ۱۳۴۲، چاپ ششم.صص ۱۹-۲۴