تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

۲-حکومت های تشکیل شده در سرزمین فعلی ایران - دولت بابل (۱۸۹۴- ۵۳۸ پ.م)

 

بر سرزمینی که نام بابل بر خود گرفت، رویدادهای فراوانی در طول بیش از هفده قرن برآن گذشته است از جمله:

-          سلسله مستقل فرمانروایان  ۲۲۲۵- ۱۸۹۳ پ.م و

-          بابل کهن (اموری‌ها)   ۱۸۹۴ پ.م.- ۱۷۵۰ پ.م

-          دوره تسلط ایلام بر بابل ۱۷۵۰ – ۱۵۳۰ پ.م

-          بابل میانه (۱۵۳۰–۶۲۶ پ. م)-  حکومت کاسی‌ها

-          بابل نو (کلدانی) (۶۲۶–۵۳۸ پ. م)

حکومت داشتند. در طول این دوران طولانی دگرگونی های بسیاری در این دیار پدیدار شده و به تاریخ سپرده شده اند.

بین النهرین یک منطقه تاریخی در غرب آسیاست که بین دجله و فرات قرار دارد. این منطقه همان عراق امروزی ست ولی بخش هایی از آن در سوریه و ترکیه و ایران می باشد. تمدن بین النهرین یکی از قدیمی ترین تمدن های باستانی ست. بابل از قرن ۱۸ تا ۶ ق.م،  به مدت دوازده قرن ، یکی از پادشاهی های اصلی در بین النهرین باستان بود. در ابتدا یک شهر کوچک بود ولی در طول سلطنت پادشاه حمورابی به یک پایتخت بزرگ تبدیل شد. در طول سلطنت حمورابی، بین النهرین جنوبی به بابل معروف شد. تاریخ بابل به چهار دوره تقسیم می شود: اولین سلسله بابل، سلسله کاسیته، دوره وسطی بابل و امپراطوری نئو بابل.. بابلی ها مردمی مذهبی بودند که خدایان و معابد زیادی داشتند. آنها به طور قابل توجهی در پایه گذاری ریاضیات و نجوم نقش داشتند.

بابل (به اکدی: باب-ایلی، به معنی دروازهٔ خدا) یکی از تمدن‌های باستانی حوزهٔ میان‌رودان است. بابل در میان‌رودان در حوضهٔ رود فرات قرار داشت. مرکز این تمدن باستانی، شهر بابل بود که امروزه بقایا و آواره‌های به جا مانده از این شهر را تقریباً در ۸۸ کیلومتری جنوب بغداد امروزی و نزدیک شهر حله عراق می‌توان یافت.

ارتقای بابل به مقامی ارجمند در میان سلسله جنگجوی سومر و اکد شاید به منزله آخرین پیروزی سامیان بر سومریان باشد. بقای سامیان در مبارزه نژادی طولانی به سبب نیروی امدادی بود که از افراد نژاد خودشان می گرفتند، در صورتی که جمعیت سومری، پس از آن که در سرزمین سومر مستقر شدند، تنها ماندند و اقوامی دیگر از همان نژاد به آن ها نپیوستند.

 

تسلط مهاجران سامی نژاد عربستان بر بابل

موج عظیم سامی ها که در زیرآن نژاد سومری مستحیل و سر انجام ناپدید شد، از سواحل شرقی مدیترانه به فرات رسید. اما عموریان، یا سامی های غربی – مانند اسلاف خود در بابل شمالی اصلا از عربستان آمده بودند، زیرا اکنون به طور کلی این نظر پذیرفته شده است که شبه جزیره عربستان نخستین خاستگاه و گاهواره اقوام سامی بود.

عربستان مانند دشت های آسیای مرکزی- در حقیقیت یکی از پرورشگاه های نژاد انسانی بود، در طی دوره تاریخی می توان چهار مهاجرت عمده طوایف بیابانگرد سامی را رد یابی کرد که متوالیا از حاشیه شمالی چرا گاه های عربستان حرکت کردند و مانند سیل بر کشورهای مجاور ریختند.

نخستین حرکت نژادی بزرگ از این دست، حرکتی است که نتایج آن بیشتر از اکد یا منطقه شمالی بابل آشکار شد، محلی که سامی ها در زمانی که به دره دجله و فرات هجوم بردند، برای نخستین بار جای پایی به دست آوردند. دومین حرکت به عنوان حرکت کنعانیان یا عموریان از حرکت اول متمایز است. زیرا سبب اسکان یک جمعیت سامی در کنعان شد. ولی محال است بتوانیم بگوییم که فاصله زمانی میان این دو حرکت تا چه اندازه بوده است. شایر این فرایند مرحله ای مداوم بوده باشد و فقط جهت حرکت فرق داشته است. ولی مناسب خواهد بود که آن ها را با توجه به نتایجی که داشتند، به عنوان حرکت های جدا از یکدیگر بدانیم( سامی شدن کنعان پس از سامی شدن بابل) اما این حرکت متوالی موجب پیشرفت کامل آن ها شد.

درست است که بخش های وسیعی از مرکز عربستان در روزگار ما کاملا غیر قابل سکونت است ولی دلایل کافی در دست داریم که نشان می دهد وضع خشکی کنونی در دوره های باستان تا این اندازه نبوده است. دلایل قطعی در دست داریم که در آن جا سرزمین های نسبتا حاصلخیز میان مناطق مسطح ساحلی، از یک سو و سلسله کوه های شیبدار از سوی دیگر دیده می شود.

افراد بیابانگرد پس از اهلی کردن گله های خود و با وسایلی که داشتند، در چراگاه ها به امرار معاش می پرداختند و کاملا احساس رضایت می کردند و روش زندگی آن ها در طی نسلهای متوالی باقی ماند. آنان نمی توانستند دارایی برای خود گردآورند زیرا مجبور بودند که همه اثاثه خود را با خود حمل کنند و اطلاع آن ها از گذشته بی حادثه خود کاملا از روایات شفاهی ناشی می شد. نخستین کتیبه هایی که در عربستان به دست آمده است احتمالا متعلق به دوره ای است که قبل از سده ششم پیش از میلاد نبوده است و طبعا نمی تواند کار بیابانگردان باشد، بلکه کار طوایف سامی بوده که از سرگردانی رهایی یافته و در دهکده ها و شهرک ها در مناطق قابل زیست تر جنوب ساکن شده بودند.

عموریان یا سامی های غربی که ترقی خود بابل را به حمله آنان به بابل نسبت می دهند از مدتها پیش از بیابانگردی دست برداشته، و علاوه بر رسیدن به سطوح عالی تر کشاورزی- به تمدنی دست یافته بودند که تا اندازه ای زیاد تحت تاثیر تمدن بابل قرار گرفته بود.

تازه واردان (به بابل) احتمالا موفقیت سریع خود را در بابل تا حدود زیاد مربوط به این واقعیت می دانستند که بسیاری از طوایف مهاجر- پیش از آن – عناصر فرهنگ بابلکی را اتخاذ کرده و در طی اقامت پیشین خود در محیط تمدن اسکان یافته،  یک روش زندگی و یک تشکیلات اجتماعی به دست آورده بودند که با روش و تشکیلات کشوری که وارد آن شدند فرق زیاد نداشت.

در دوره حکومت سومو- آبوم –( ۲۲۱۲ -۲۲۲۵ ق م) موسس سلسله مستقل فرمانروایان  در شمال بابل همو یکی از مهاجرین بود که توانست از مقام کاهنی خود را به مقام شاهی برساند و جانشین وی سلسله ای تاسیس کرد که حدود سه قرن دوام کند. این تلاش ها حاکی از فعالیت مستمر ساکنان جدید در بابل بود. حتی اعضای بعدی سلسله جنبه اصلی سامی غربی را حفظ کردند. این واقیت نشان می دهد که که سامی های غربی در این دوره به تعداد بیشتری وارد این دیار شده اند.[1]

به این ترتیب می بینیم که سامی ها بابل را در دست می گیرند و در تحولات آن تاثیر گذار می شوند.

بر اثر اختلاط با ساکنان پیشین آن منطقه همان  کنعانیان[2]  معروف در تاریخ را به وجود آوردند. این مهاجرین که مردمی با زبان سامی بودند، ولی آمیزه ای مختلف از خون نژاد مدیترانه ای و سیاه پوست فروتر در رگهایشان جریان داشت. بر اساس کاوشهای انجام گرفته در فلسطین اسنادی به دست آمده است که نشان می دهد که آن ها در اوضاع زندگی در کنعان تحولی عمیق پدید آوردند.آنان بر کار و کوشش، به جای کلبه های ساده ساکنان نخستین خانه های از آجر و سنگ و به جای دهکده ها – شهرهایی با دیوار های ضخیم به وجود آوردند. برای آبیاری تونلهای عظیم ساختند و برای خدایان خود پرستشگاه ها ساختند.از آنان مهرهای استوانه ای شکل به دست آمده است که مشابه مهرهای بابلی هستند.

 

دوره توسعه بابل(۱۷۹۲ تا ۱۵۹۲ ق.م)

در سال ۱۹۰۰ پیش ازمیلاد عیلام میانرودان را به تصرف خود درآورد. موقعیت بابل کهن ۱۸۹۴ پ.م. توسط اموری‌ها تقویت شد. با درگیری طولانی سومری‌ها در جنوب و بابلی‌ها در شمال میانرودان، سرانجام اقتدار بابلی‌ها تحت سلطه حمورابی ۱۷۹۲–۱۷۵۰ پ.م. تثبیت شد.

با فتوحاتی که حمورابی، ششمین پادشاه سلسله اموری، انجام داد این شهر مبدل به مرکز حکومتی شد که بر تمامی میان‌رودان جنوبی و بخش‌هایی از آشور (شمال عراق امروزی) سلطه داشت. جدا از اهمیت سیاسی این شهر به عنوان مرکز حکومت اموریان، موقعیت جغرافیایی این شهر نیز برای تجارت و کارهای حکومتی مناسب بود. از طرف دیگر ثروت و قدر و منزلتی که این شهر کسب کرده بود آن را به هدف مناسبی برای حمله خارجی‌ها مبدل کرده بود.[3]

در زمان حمورابی شیوهٔ جدید مدیریت که تمرکز قدرت در مرکز و دربار بود به کار گرفته شد و قدرتی که در اختیار فرمانروایان ولایات بود به پادشاه تفویض شد و حکومت پادشاهی مدعی داشتن سرمنشاء الهی شد. اقتدار بابل در دنیای قدیم آنچنان بود که در دولت‌های بعدی دنیای قدیم اثرگذار شد. به ویژه قوانین حمورابی که لوح‌نوشتهٔ آن در شوش یافته شده. حمورابی را واضع اولین قانون نوشته و مدون می‌دانند.

شخصیت ممتاز حمورابی (۲۱۲۳-۲۰۸۱ ق -م) که ۴۳ سال سلطنت کرد به غیر از کشورگشایی با تدوین قانون نامه بزرگ تاریخی خود نظم و آیینی در آن سرزمین برقرار ساخت که تا آن ایام سابقه نداشت. این قانون مجموعه است از آزاد منشانه ترین قانون ها و سخت ترین کیفرها که در ۲۸۵ “ماد»ه در کنار هم قرار گرفته است و از حقوق متعلق به اموال منقول و اموال غیر منقول و تجارت و صناعت و خانواده و آزارهای بدنی و کار و غیره بحث شده و بدون شک از مجموعه قوانین آشور که بیش از هزار سال پس از آن تدوین یافته، مترقی تر و به اصول تمدن نزدیک تر است و از پاره ای جهات به اندازه قانون یک کشور جدید اروپایی خوب است.

این پادشاه در مقدمه قانون خود می گوید: خدایان به من که حمورابی هستم فرمان دادند تا چنان کنم که عدالت بر زمین فرمانروا باشد. گناهکاران و بدان را براندازم و از ستم کردن توانا بر ناتوان جلوگیرم و روشنی را بر زمین بگسترم و آسایش مردم را فراهم سازم. این منم که هنگام سختی دست کمک به جانب ملتم دراز کرده ام و مردم را بر آن چه در بابل دارند ایمن ساخته ام. من حاکم ملت و خدمتگزار هستم که کارهای او مایه خشنودی انونیت [4]است».

با افزایش ثروت عمومی- مردم بابل لباس های رنگا رنگ با صور و نقوش مختلف معمول و رواج یافت. آن ها پاپوشهای زیبایی به پا می کردند. مردان در دوره حمورابی عمامه بر سر می گذاشتند. زنان با گردن بند و دستبند و نظر قربانی خود را می آراستند و گیسوان خود را با مهره ها زینت می دادند. مردان عصای منبت کاری شده به دست می گرفتند و به کمرهای خود مهره های زیبایی آویخته داشتند تا با آن اسناد و نامه های خود را مهر کنند. کاهنان کلاه های مخروطی شکل بر سر می گداشتند. شهر زیبای بابل که در دو هزار سال پیش از میلاد مسیح یکی از ثروتمندترین و زیبا ترین شهرهایی بود که تاریخ قدیم شاهد آن بود.

اما این شهر زیبا و ثروتمند هشت سال پس از مرگ حمورابی مورد هجوم قوم کاسیان – که مردمی کوهستانی بودند قرار گرفت. این قوم گرسته و جنگ جو که سال ها به چشم حسرت به ثروت و نعمت بابلیان می نگریستند سرانجام بابل را تسخیر کردند و قدرت را در این دیار به دست گرفتند. و به مدت شش قرن بر بابل حکومت کردند. در ۱۵۹۵ ق.م، ارتش هیتی ها [5]به بابل حمله کرد و آنجا را غارت کرد. ویرانی شهر باعث شد کاسیته ها به راحتی کنترل شهر را بدست گیرند.

با مرگ حمورابی، آشوریان که از زیر سلطه بابلی ها بیرون آمده بودند، کم کم خود را باز یافته و توانستند کشور مقتدری بوجود آورند. مردان جنگجوی آشور هر از چند گاهی به کشور های همسایه، حمله و اموالشان را غارت می کردند. یکی از پادشاهان بزرگ آنها بنام آشورنصیرپال دوم (حدود ۸۵۰ قبل از میلاد) با استفاده از روش های خشونت آمیز و بی رحمانه چنان حکومتی در آشور برقرار کرد که نامش تا سالیان دراز در تمام عالم وحشت می آفرید.

 

حکومت کاسی‌ها در بابل(۱۵۳۰ تا ۱۱۶۸ ق.م)

در هزاره سوم ق.م کاسی ها مهمترین قبایل بومی آسیایی ( غیر آریائی ) [6]دامنه های زاگرس به شمار میرفتند. محل اصلی سکونت آنان لرستان، کرمانشاه و بخشی از همدان امروزی بوده است که از چندین قرن پیش از تاریخ یاد شده ( هزاره سوم ق.م ) در آنجا ساکن بودند و به تدریج با افزایش شمار افراد و نیروی قبیله ای فراوان، منطقه ای گسترده از دامنه های جنوبی دریای مازندران تا کردستان و کناره های غربی کویر مرکزی ایران را زیر چتر خود درآوردند. کاسی ها در نیمه هزاره دوم ق.م با گروه های آریائی مهاجر درهم آمیختند و از این زمان نیروی آنها افزایش یافت، آنان به دره رود دیاله سرازیر شدند و حملاتی را به بابل آغاز کردند. برای نخستین بار نام آنان در زمان پادشاهی سامسو ایلونا پسر و جانشین حمورابی که در بابل فرمانروایی داشت دیده میشود. در زمان او کاسی ها به بابل هجوم آوردند ولی شکست خوردند. ایلامیان آنان را به نام کوسی، و آشوریان به نام کاشو میشناختند.

سرانجام سپاه کاسی به ریاست گانداش برای فتح بابل حمله کرد و بابل فتح شد. در سال ۱۵۳۰ ق.م. سلسله کاسی‌ها به سلطنت سلسله حمورابی در بابل پایان دادند. حکومت کاسی‌ها بر بابل تسلط پیدا کرد و بیش از (؟)۴۰۰ سال ادامه یافت. کاسیان موفق شدند بر عیلام نیز مسلط شوند و شوش را مدت‌ها اداره نمودند.[7]

کاسی ها که زیر فرمانروایی گانداش ( گدش ) به بابل یورش آورده بودند، توانستند در دوره سامسو دیتانا واپسین شاه زنجیره نخست بابلی، آن شهر را تصرف کرده و به عمر زنجیره آموری بابل در سال ۱۷۳۱ ق.م پایان دهند. آنان در تمام دوره تسلط خود به هیچ وجه با مردم بومی درنیامیختند و شخصیت نژادی خود را پاس داشتند. فرهنگ و ویژگی های فرهنگی خاصی را بوجود آوردند که شهرت فراوان داشت. برخی از آثار آن دوره در لرستان، کرمانشاه و همدان امروزی بدست آمده است که منحصر به فرد هستند. آنان همچنین سرزمینی که امروزه بخشی از مازندران، سراسر گیلان، جنوب البرز تا کناره های کویر مرکزی، آذربایجان و کردستان را شامل میشود در اختیار داشتند. به احتمال فراوان نام دریای کاسپین ( دریای مازندران ) که در منابع کهن آمده است و مُعرب آن قزوین است و همچنین نام کاشان از نام این مردم گرفته شده است. همچنین نام بانو کاساندان، همسر کوروش بزرگ.

کشورداری و حکمرانی کاسی ها در بابل تغییرات مهمی را در زندگی بابلیان بوجود آورد، که مهمترین آن، جدا از وارد کردن اسپ، اصلاح محاسبه تقویم بود. به جای به کار بردن نظام دشوار قواعدی برای تاریخ گذاری که از سومری ها به سامیان به ارث رسده بود و بر اساس آن هر سال بر پایه ی نام پیچیده ای که از یک واقعه بزرگ یا سنت مذهبی پایه گذاری میشد، کاسی ها نظامی ساده تر را که عبارت از تاریخ گذاری سنوات بر پایه سلطنت فرمانروایان بود متداول ساختند.

فرمانروایی کاسی ها در بابل نزدیک به شش قرن تداوم داشت، این حضور چنان تأثیرگذار بود که یکی از زنجیره های نُه گانه بابلی، به نام زنجیره کاسی ها در تاریخ شناخته شده است. دلیل برتری و اتحاد کاسی ها را بر مردمان میانرودان، باید نتیجه شناسایی اسپ در نزد آنان دانست. کاسی ها از این حیوان بهره های بسیاری بردند. بهره وری از اسپ تغییرات مهمی در زندگی آنان و بعدها در زندگی بابلیان بوجود آورد.

پیش از آن از الاغ و گاو برای حمل و نقل بهره وری میشد، ولی با آمدن کاسی ها اسپ ناگهان در سراسر آسیای غربی به بهترین حیوان بارکش تبدیل شد. پیش از این زمان « خر کوهستان » – نامی که بابلیان به اسپ داده بودند – حیوانی کمیاب بود و قدیمی ترین اشاره ای که به آن شده، در زمان حمورابی بوده است. هنگامی که کاسی ها در مجاورت بابل زندگی میکردند شماری از آنان در کشتزارهای بابلی ها استخدام شدند و آنان برای بردن محصولاتی که در برابر کار روزانه به آنان داده میشد از اسپ بهره میبردند. پس از مدتی بابلیان نیز بهره وری از اسپ را فرا گرفته و خود کاسی ها را برای نگهداری از اسپان استخدام کردند.[8]  بر اساس نوشته دیاکونوف :موضوع اهلی کردن اسب ها به کاسیان شهرت دارد.

کاسیان در هنر فلزکاری که آهن هم در ردیف آن‌ها بود، مهارت بسیار داشتند و نیز در سوارکاری از اقوام دیگر چالاک‌تر و ماهرتر بودند و همین قوم «کاسی» بود که نژاد اصیل اسب را به میانرودان آورد و این نژاد اسب از آنچه سومری‌ها داشتند، برتری یافت و نیز نوشته‌ها و دستورهایی دربارهٔ تعلیم و نگهداری اسب از آنان باقی مانده‌است که نشانهٔ عشق و علاقهٔ آنان به اسب و سوارکاری است..[9]

سقوط کاسیان

 ضمحلال کامل سلسله کاسی ها در سال ۱۱۶۸ ق.م توسط شاه عیلامی (شوتروک ناهونته دوم) صورت گرفت. در هزاره اول ق.م این قوم در سرزمین اصلی خود قرار گرفته بودند همواره با فشار دولت آشور مواجه بودند. پس از آن  در زمان هخامنشی ها باجگذار دولت پارس شدند و بالاخره در زمان اسکندر مقدونی سرزمین ایشان به تصرف وی درآمد ولی بعدها استقلال خود را به دست آورند.[10]

 

حکومت عیلامی‌ها بر بابل(۱۱۵۸ ق.م)

در سال ۱۱۵۸ پ.م. سپاه عیلام بابل را فتح کرد. هر چند حکومت عیلامی‌ها در خارج از بابل تشکیل شده بود، ولی پس از فتح بابل مرکز حکومت شان را به این شهر منتقل کردند.

 

حکومت آشوری‌ها از قرن ۷–۹ پ.م.

آشور در آغاز یکی از استان‌های کشور بابل بود. آشوری‌ها پس از اتحاد از بابل جدا شدند. تاریخ از سلسله‌های پادشاهی آشور (در آشور) بعد از سال ۱۴۲۰ پ.م. یاد می‌کند. تیگلت‌پیلسر سوم (از ۷۴۵–۷۲۷ پ. م) به پادشاهی آشور و بابل رسید. آشور حدود ۸۰۰ سال دوام کرد و سرانجام مغلوب دولت “ماد» شد.

بابل نو (کلدانی) (۶۲۶۵۳۸ پ. م)

سرزمین شمالی آشور- شامل شمال بین النرین به دست “مادها» افتاد.و نواحی جنوبی تحت تسلط احتمالی “مادها» جزء متصرفات نبو پلسر شاه بابل شد. و سلسله جدیدی در بابل حکومت را به دست گرفتند.

بابل نو (۶۰۰ پ. م) و دولت “ماد»: ژنرال نبوپولاصر در سال ۶۲۶ پ.م. در بابل به قدرت رسید و این آغاز دوران بابل نو است. امپراتوری جدید بابل کلدانی می‌باشد. نبوپولاصر از ۶۲۶ تا ۶۰۵ ق.م. حکومت کرد، و دوباره شهر بابل به عنوان پایتخت امپراتوری بابل برگزیده شد و سلسله جدید فرمانروایان بابل را بنیاد نهاد. شهر بابل تحت فرمانروایی کلدانیان مجدداً عظمت خود را بازیافت. امپراتوری قدرتمند آشور در ۶۱۲ پ. م با هجوم متحدین “ماد» و بابل سقوط کرد و قدرت از نینوا به بابل منتقل شد. دولت بابل نو تحت فرمان “مادها» قرار داشت.

 

در باب بیست و یکم از کتاب اشعیاء، که پیامی دربارۀ بابل است، دربارۀ عیلامیها چنین میخوانیم: »تصویری هولناک میبینم: من خیانتکار را در حال خیانت میبینم، نابودگر را در حال نابود کردن. پیش روید، شما عیلامیها و “مادی»ها، یورش برید و محاصره کنید. من نقطۀ  پایانی خواهم نهاد بر تمام ناله هایی که بابل باعث شد«. همانطور که در عبارت بالا نیز تصویر شده است، نیروهای نظامی عیلامی و “مادی» عامل سقوط دولت بابل معرفی شده اند.[11]

 

-          «این پیام دربارۀ عیلام در آغاز سطلنت شاه صدقیّا، پادشاه یهودا، از سوی خداوند به ارمیاء نبی نازل شد. یهوه صبایوت میگوید: "من کمانداران عیلام را نابود خواهم کرد- بهترین نیروهای ایشان را. من دشمنان را از همه سو خواهم آورد، و من مردم عیلام را پراکنده خواهم کرد به هر سویی. آنها تبعید خواهند شد به کشورهایی در سراسر دنیا"

 آنگاه در آیات بعدی همین باب چنین گفته میشود که خداوند خود برای نابودی عیلام همراه با دشمنان آن خواهد بود و پس از هالکت عیلامیان خداوند تخت خود را در عیلام برپا خواهد نمود و شاه و مقامات آن دیار را نابود خواهد کرد و آنگاه ثروت را به عیلام بازخواهد آورد.

این قطعات نشانۀ تغییری در سیاست منطقه در آن روزگار است.

عیلامیان که روزگاری به عنوان نابودگران دولت بابل تصویر شده بودند، اینک خود مورد غضب واقع شده اند.

در باب چهل و نهم از همین کتاب، به نابودی عیلام اشاره میشود:

"من خود با دشمنان عیلام خواهم بود برای از بین بردن آن. در خشونت بیرحمم، بلایی بزرگ خواهم آورد بر مردم عیلام،" چنین میگوید خداوند: "دشمنانشان ایشان را تعقیب خواهند کرد با شمشیر، تا زمانی که من آنها را به کلی نابود کرده باشم. من تخت خود را در عیلام خواهم نهاد،" چنین میگوید خداوند: "و من شاه و افراد او را نابود خواهم کرد. ولی من ثروتهای عیلام را بازخواهم گرداند، در روزهایی که خواهند آمد.من، خداوند، سخن گفتهام!"

این عبارت اغلب به عنوان نشانه ای از عدم استقلال عیلام در دوران بابلیها و در زمان سلطنت صدقیا )132 – 183 پ.م.( تفسیر شده است، ولی شاهدی برای هرگونه تسلط  سیاسی بابل بر عیلام در دوران پساآشوری نامشخص است).[12]

 

در سال ۵۹۷ پ. م؛ که بخت‌النصر به اکدی نِبُوخَذنِصَّر امپراتور بابل سرزمین یهودیه را به تصرف درآورد، بسیاری از مردمان آن را که توان کاری داشتند به اسارت به بابل برد که در آن هنگام پایتخت کلدانی محسوب می‌شد. سرزمین یهودیه به صورت یکی از ایالات دور افتاده امپراتوری بابل درآمد.

از پادشاهان نو بابلی کتیبه های تاریخی بسیاری به دست آمده است که در آن ها برخلاف مدارک آشوری سخنی از لشکرکشی ها و کشتارها نیست بلکه نشان از بازسازی و احداث پرستشگاه ها یا قصرهای سرزمین بابل و سایر شهرهای بزرگ آن سرزمین می باشد. با توجه به پیروزی هایی که نبوکد نصر در دوران حکومتش به دست آورد، اما نوشته ای در این یافته ها دیده نمی شود. گفته اند که علت این که وی در لشکر کشی ها و جنگ های خود مطالبی ننوشته ، این بوده که وی شاید آن لشکر کشی ها و فتوحات را بنا بر دستور دولت “ماد» به عنوان فرمانروای خود انجام می داده است.

در دوره همین نبوکد نصر به عنوان سازنده و آباد گر نیرومندی جلوه گر می شود. او چهره شهر بابل را بازسازی و دگرگون کرد باغ های معلقی که وی در این شهر ساخته است به صورت یکی از جایب هفتگانه جهان باستان درآمد.او در دوران چهل و دو ساله خود مساعی خود و ثروت جدید کشور را صرف بازسازی پایتخت و سایر مراکز مذهبی باستانی بابل کرد.در زمان وی تجارت دریایی خلیج فارس رونق فراوان یافت.

پس از مرگ وی پسر نالایقش امل- مردوک مصدر کار شد و توجهی به قانون و اصول و آداب نداشت و پس سه سال کاهنان در صدد قتل وی برآمدند و برادر زنش را که از افراد عادی بابل بود جانشین وی کردند. او و سایر شاهان بابل دیگر قادر به اداره کشور نبودند وفساد و تباهی آن را از پای درآورده بود. این سلسله نیز توسط کسانی که دولت “ماد» را ساقط کرده بودند به پایان عمر خود رسید و به زانو درآمد.

سرانجام امپراتوری قدرتمند بابل به دست کوروش کبیر در سال ۵۳۸ ق.م. فتح شد. ساتراپ بابل بخشی از امپراتوری هخامنشی گردید. گفته می شود که غلبه کورش بر بابل با کمک یکی از حاکمان بابلی به نام گوتیوم بابلی صورت گرفته است چون وی معتقد بود که تسلیم شدن ارتش بابل در برابر کورش به نفع بابل است و جنگ را به زیان بابل می دانست.[13]

با از بین رفتن استقلال بابل برای همیشه، دوره ای که تاریخ بابل با آن به پایان خود می رسد. اما بر خلاف صقوط دولت آشور، تصرف بابل تفاوت زیادی در زندگی و فعالیت های مردم به طور کلی نداشت. بنا بر این می توان نظری به جلو افکند و سرنوشت بعدی آن را به عنوان استان تحت استیلای دولتهایی که یکی پس از دیگری در آن منطقه از آسیای غربی بر سر کار آمدند در نظر گرفت. آرامش کشور در زمان کوروش با آشوب و فقته هایی که در زمان فرمانروایی آشوریان وجود داشت کاملا متفاوت بود، این امر به سبب این واقعیت بود که سیاست کوروش در استان های کشورش کاملا بر عکس روشهای آشوریان بود. زیرا ملیت هر قوم مغلوب محترم می ماند، و از او خواسته می شد که دین، قوانین و رسوم خود را حفظ کند. از این رو فعالیت های تجارتی و ترقی بابل در نتیجه تغییر وضع سیاسی آن سرزمین دچار دگرگونی نشد. مالیات عملا افزایش نیافت و د رکاری تغییری  داده نشد، الا آن که نام و لقب پادشاه جدید در اسناد تجاری و قضایی عوض شد.[14]

اما در اسناد جدیدی که در این دیار کشف شده است مطلب دیگری ثبت شده است:

به گفته م. ا. داندامایف- دانشمند متخصص و صاحب‌نظر عصر هخامنشی- الواح موجود حکایت از آن دارد که پس از تصرف بابل به دست کورش هخامنشی، اصلاحات اقتصادی نبونید برای کنترل و محدودیت اموال معابد ملغی شد و در مقابل، بابلیان مجبور شدند تا خراج قابل ملاحظه‌ای برای تأمین مخارج پادشاه و حکومت پرداخت کنند. این خراج شامل کالاها و محصولات متنوعی می‌شد: گوسفند، گاو، جو، کنجد، خرما، شراب، آبجو، روغن، ادویه، ترشی، پشم و کالاهای دیگر. بجر این آنان وظیفه داشتند تا انبوهی از بردگان را برای کار بر روی زمین‌ها و املاک سلطنتی هخامنشیان اعزام کنند.[15]

دین در بابل

تعداد خدابان به احتیاجات و نیازمندیهای بشر آن روز بستگی داشت. مطابق یک آمار رسمی که در قرن نهم قبل از میلاد برداشته شده است شمار خدایان نزدیک ۶۵۰۰۰ به دست آمده است. یهودیان برای خدایان خود و نیز برای آفرینش جهان داستان ها و اساطیری ساخته بودند که از راه دین یهود به ما رسیده است و قسمتی از معارف دینی بشر را نشان می دهد.

یک فرد متدین بابلی از دعا و نمازی که می گذارد، اجر اخروی طلب نمی کرد بلکه همواره دنبال خیرات زمینی بود و به اصطلاح، دین او دین زمینی و عملی بود نه دین آسمانی و اخروی. بیشتر اجساد مردگان را می سوزاندند و خاکسترشان را در گلدان ها محفوظ نگاه می داشتند.

بنا به نوشته ویلدورانت : آنچه در آن شک نیست این است که توده مردم، با میل و رغبت، به سخنان کاهنان گوش می‌دادند؛ و برای به دست آوردن خرسندی خدایان در معابد حضور می‌یافتند. آنچه در حقیقت مایه شگفتی می‌شود این است که آن مردم چگونه مدت درازی به دینی که بسیار کم مایه تسلی آنان بوده است پابند و وفادار ماندند. کاهنان می‌گفتند جز از راه وحی و الهام آسمانی هیچ‌چیز را نمی‌توان شناخت، و این وحی تنها به میانجیگری کاهنان به زمین می‌رسد. فصل آخر آن وحی حکایت از این دارد که روح شخص مرده، خواه نیکوکار باشد خواه بدکار، به آرالو، یعنی دوزخ، پایین می‌رود، و ابدالدهر در تاریکی و عذاب جاودانی می‌ماند. چون وضع به این قرار بوده، آیا مایه شگفتی است که در آن زمان که بختنصر صاحب همه‌چیز – که هیچ چیز را درک نمی‌کرده و از همه چیز بیم داشته – کارش به دیوانگی کشید، مردم بابل به عیش و عشرت پرداخته باشند؟

 

سقوط اخلاقی بابلیان و حقوق زنان در آن کشور

زننده ترین رسم و عادتی که در بابل نظر هر بیگانه را، هنگام ورود به آن، به خود جلب می کرد، همان است که هرودوت آن را چنین وصف می کند: بر هر زن بابلی واجب است که در مدت عمرش یک بار در معبد زهره (ونوس) بنشیند و با یک مرد بیگانه ارتباط جنسی پیدا کند. بعضی از زنان هستند که، بنا بر کبر و غروری که از ثروتمندی در آنها حاصل شده، از آن عار دارند که با دیگر زنان مخلوط شوند؛ به همین جهت در ارابه های دربسته به معبد می آیند و همراه با ندیمان و خدمتگزاران متعدد در آنجا می نشینند. ولی راهی که بیشتر زنان برای این کار پیش می گیرند به این ترتیب است: در معبد می نشینند و تاجی از ریسمان بر روی سر خود قرار می دهند؛ گروهی پیوسته داخل می شوند و گروهی دیگر از معبد بیرون می روند.

زنانی که تناسب اندام و زیبایی دارند هرچه زودتر معبد را ترک می کنند و به خانۀ خود می روند، ولی آنان که چنین نیستند زشتی و بدترکیبی مانع آن می شود که بتوانند وامی را که قانون بر گردن آنان گذاشته بزودی ادا کنند؛ چه بسیارند زنانی که سه یا چهار سال انتظار آن می کشند که نوبت انجام امر واجبی که برعهده دارند برسد. چه چیز باعث پیدایش چنین سنت عجیبی بوده است؟

آیا این امر بازمانده ای از روش اشتراکی جنسی قدیم بوده، که به این صورت باقی مانده، و دا”ماد» آینده حق شب زفاف خود را به اولین فرد گمنامی که با عروس او برخورد می کرده می پرداخته است؟ یا منشأ ترس دا”ماد» از آن بوده است که به کار حرام شده ای، که ریختن خون است، اقدام کند؟ یا آنکه این عمل برای آن بوده است که زنان برای شوهرداری آ”ماد»گی پیدا کنند – همان گونه که در میان پاره ای از قبایل استرالیا، در زمان حاضر، چنین رسمی موجود است؟ یا اینکه زنان با این کار هیچ منظوری جز تقدیم هدیه ای برای تقرب به خدایان نداشته و در واقع نوبر خود را به خدایان پیشکش می کرده اند؟ درست نمی دانیم که آن کار به کدام یک از این منظورها صورت می گرفته. البته چنان زنان را نمی توان فاجره و زانیه نامید.

داشته ها و دانستنی های بابلیان

در واقع بابلیان “مادر ستاره شناسی جهان باستان به شمار می روند. چنان که “مادر احکام نجومی یا تنجیم و دوران باستان تا حدی زیاد مرهون آن کشور است. بابلی ها سعی می کردند که موقعیت ستارگان ثابت را به طور تقریبی اندازه گیری کنند. اما روش اندازه گیری آن ها تا مدت ها ابتدایی بود. بابلی های متاخر، و وابسته به دوره ششم تا قرن اول پیش از میلاد بودند که توانستند با دقتی نسبی حرکات سیارات، به ویژه ما را تعیین کنند. و بدین ترتیب، یک نظام قابل اعت”ماد» برای اندازه گیری زمان به دست آوردند.

بابلی ها از هندسه برای محاسبه محیط مثلث، مستطیل و ذوزنقه و حجم اشکال ساده مثل استوانه استفاده می کردند. شواهدی هست که نشان می دهد بابلی ها از ۱۹۰۰ سال قبل از میلاد به قضیه فیثاغورث هم پی برده بودند، هزار سال قبل از اینکه فیثاغورث بدنیا بیاید.  ۵ لوح بابلی نیز نشان میدهد که آنها به دنبال محاسبه ی مدار سیاره ی مشتری بوده اند. به این روش توانستند موقعیت و مسافتی که طی می کند را محاسبه کنند.

داستان گیلگمش تقریباً نمونه منحصر به فردی است که از روی آن می‌توانیم درباره ادبیات بابل قضاوت کنیم. ولی آنچه از خرده‌هنرهای بابلی از تندباد حوادث مصون مانده و به ما رسیده نشان می‌دهد که، در آن مردم، اگر روح ابداع هنری عمیق وجود نداشته، لااقل، توجه به زیبایی بوده است. و فرو رفتن آنان در امور بازرگانی و لذتهای جسمانی و علاقه به دین، که برای جبران دنیاداری حاصل می‌شده، چنان نبوده است که از این احساس توجه به جمال جلو گیرد. قطعه‌های آجری، که با دقت و حوصله لعاب داده شده، سنگهای صیقلی، آلات و ادوات خوش ساخت مفرغی و آهنی و سیمین و زرین، پارچه‌های زربفت، قالیهای نرم و پارچه‌های خوشرنگ و فرشینه‌های عالی، میزها و تختها و صندلیهایی که از آن زمان برجای مانده، ( بسیاری از اقوام باستانی مار را به عنوان ن”ماد» جاودانی می‌پرستیدند، چه تصور می‌کردند که این جانور با عوض کردن پوست خود می‌تواند از مرگ بگریزد. ) اگر برای آن کافی نباشد که در عالم هنر ارزش و مقام بلندی برای تمدن بابلی اثبات کند، این اندازه هست که جمال و رونقی به آن تمدن ببخشد. کارهای زرگری و جواهر کاری از آن زمان فراوان به دست آمده، ولی آن دقت فنی اسبابهای زینتی مصری قدیم در آنها دیده نمی‌شود؛ بیشتر به آن دلخوش بوده‌اند که هرچه فراوانتر فلز زرد را به کار برند و در معرض نمایش قرار دهند، و هنرمندی را در آن می‌دانستند که تمام تنه یک پیکر را از طلا بسازند. بابلیان آلات موسیقی گوناگون، از قبیل نای فلزی، سنتور، چنگ، نی مشکی، طبل، بوق، نی، شیپور، زنگ (سنج)، و دایره داشته‌اند و دسته‌های موسیقی و آوازه‌خوانان، به همراهی یکدیگر یا تنها تنها، در معابد و کاخها و مجالس مهمانی ثروتمندان به نوازندگی و خوانندگی می‌پرداخته‌اند.[16]

 

نقاشی در نزد بابلیان نقشی فرعی داشت، و از آن برای زینت کردن دیوارها و مجسمه‌ها استفاده می‌کردند و هرگز در بند آن نبودند که آن را هنر مستقلی قرار دهند. در ویرانه‌های بابلی، آن‌گونه نقشهای رنگین که دیوار گورهای مصری را می‌آراسته، یا آن نقشهای دیواریی که زینت کاخهای کرتی بوده، دیده نمی‌شود. نیز، فن مجسمه‌سازی در میان بابلیان هیچ ترقی نکرده، و چنان به نظر می‌رسد که بر اثر تبعیت از سنت سومری، که به میراث به ایشان رسیده و کاهنان سخت در نگاهداری آن می‌کوشیدند، مرگ این هنر، پیش از آنکه کامل شده باشد، فرا رسیده است. همه پیکرها چهره مشابهی دارند: شاهان همه به یک هیئت درشت‌اندام و دارای عضلات نیرومند ساخته شده‌اند؛ هرچه اسیر است چنان است که گویی از یک قالب بیرون آمده. مجسمه‌هایی که از بابل قدیم بازمانده بسیار کم است؛ این کمی هیچ دلیل موجهی ندارد. وضع نقشهای برجسته بهتر است، ولی در اینجا نیز نقشها قالبی و مشابه با یکدیگر و خام است و هرگز به پای نقشهای روحدار و نیرومندی که مصریان هزار سال پیش از آنان می‌ساخته‌اند نمی‌رسد؛ نقشهای برجسته بابلی، در آنجا که جانوران را در حالت سکون باشکوهی که در طبیعت دارند، یا در آنجا که به واسطه قساوت آدمیزاد حالت درندگی و افروختگی پیدا کرده‌اند نمایش می‌دهد، غالباً به سرحد کمال می‌رسد.

 

درباره معماری بابلی اکنون نمی‌توان حکم کرد، چه بندرت می‌توان، از میان ویرانه‌های آثاری که بر جای مانده، بنایی یافت که بیش از دو سه متر از سطح زمین بلند باشد؛ نیز هیچ گونه نقاشی یا حجاریی که شکل کلی یک معبد یا یک ساختمان را نمایش دهد از آن زمان برجای نمانده است. خانه ها را با خشت و گل می‌ساختند، و تنها ثروتمندان خانه آجری داشتند. در خانه های بابلی بندرت پنجره وجود داشت؛ در خانه ها غالباً رو به کوچه‌های تنگ باز نمی‌شد، بلکه به طرف حیاطی داخلی بود، و این حیاط پناهگاهی از آفتاب سوزان به شمار می‌رفت. بنا بر اخبار و روایات، خانه های مردم طبقه اول اجتماع دارای سه یا چهار طبقه بوده است. کف ساختمان معابد محاذی سقف خانه هایی ساخته می‌شد که این معابد بر زندگی ساکنان آن خانه ها نظارت و تسلط داشت. معبدها، به طور کلی، بناهای مکعب شکل بزرگ آجریی بود که در وسط خود حیاطی داشت، و بیشتر مجالس دینی در آن حیاط تشکیل می‌شد. غالباً، در کنار معبد، برج بلندی به نام «زیگورات» (به معنی جای بلند) می‌ساختند، و آن ساختمان چند طبقه مکعب شکلی بود که هرچه بالاتر می‌رفت حجم مکعبهای نماینده هر طبقه کوچکتر می‌شد و، بر گرداگرد آن، پلکانی طبقات مختلف را به یکدیگر اتصال می‌داد. این «زیگوراتها»، که عنوان دینی و پرستشی داشت و ضریح و آرامگاه خدای صاحب معبد به شمار می‌رفت، در عین حال، به منظورهای نجومی نیز به کار می‌رفت و از آنجا کاهنان حرکات ستارگان را، که به عقیده ایشان از همه چیز زندگی خبر می‌داده، مشاهده و رصد می‌کردند. «زیگورات» بزرگ بورسیپا به نام «طبقات هفت فلک» نامیده می‌شد، و هر طبقه به یکی از سیاراتی که بابلیان می‌شناختند اختصاص داشت و آن را به رنگ خاصی رنگ کرده بودند. طبقه تحتانی به رنگ سیاه زحل بود؛ طبقه بالای آن، به نمایندگی از زهره، رنگ سفید داشت؛ طبقه بالاتر، ارغوانی رنگ، مخصوص مشتری بود؛ طبقه چهارم، کبود رنگ، به عطارد اختصاص داشت؛ طبقه پنجم، با رنگ سرخ، نماینده مریخ بود؛ طبقه ششم، به رنگ نقره، و طبقه هفتم، به رنگ طلا، به ترتیب نماینده ماه و خورشید بودند. این افلاک و ستارگان، چون بترتیب از پایین برج شروع می‌شد، هر کدام نماینده یکی از روزهای متوالی هفته بود.

 

در ساختمانهای بابل، تا آنجا که اطلاع داریم، ذوق هنری به کار نمی‌رفت، و خط مستقیم و ضخامت بنا اساس ساختمانی را تشکیل می‌داد. گاه‌گاه، در میان ویرانه‌ها، آثار قوس یا سقف گنبدیی دیده می‌شود که از سومریان به بابل رسیده، و غیرماهرانه، بی‌آنکه بدانند سرنوشت این طاقها و قوسها چه خواهد بود، از آنها در بناهای خود استفاده می‌کردند. تنها تزیینی که در خارج و داخل خانه می‌کردند استفاده از آجرهای لعابدار به رنگهای زرد و آبی و سفید و سرخ بود، که گاهی از آنها، بر روی دیوار، نقش جانور یا گیاهی را بیرون می‌آوردند. استعمال آجر لعابدار تنها به منظور زیبایی نبود، بلکه به این ترتیب می‌خواستند ساختمانها را از گزند آفتاب و باران نگاه دارند؛ این هنر در قدمت به زمان نرمسین می‌رسد و در بین‌النهرین، تا آنگاه که به دست مسلمانان گشوده شد، باقی بود. به همین جهت است که ساختن کاشی و سفال لعابی به صورت هنر باستانی شخصی و خصوصی خاورمیانه درآمده، گو اینکه سفالهای به دست آمده چندان جلب توجه نمی‌کند. با وجود کمکی که سفال لعابدار به هنر معماری بابلی کرده، باید گفت که این هنر، سنگین و خالی از ظرافت و زیبایی بود، و خود موادی که در ساختمان به کار می‌رفت سبب آن می‌شد که این فن نتواند از درجه متوسط تجاوز کند. کارگران و غلامان گل رس را خمیر می‌کردند و با آن آجر و ملاط می‌ساختند. سراسر مملکت را معابدی که به این ترتیب ساخته می‌شد بسرعت فرا گرفت؛ هرگز برای ساختن معابد احتیاج به آن نبود که، مانند مصر قدیم یا اروپای قرون وسطی، قرنها صرف وقت شود، ولی این‌گونه بناها تقریباً به همان سرعتی که برپا می‌شد فرو می‌ریخت و ویران می‌شد؛ پنجاه سال عدم توجه به آن ساختمانها کافی بود که دوباره آنها را به صورت خاک و گلی که از آن ساخته شده بودند درآورد. خود ارزانی آجر، در واقع، سبب آن بود که نقشه ساختمانهای بابلی بد و نامتناسب از کار درآید؛ با چنین مصالحی بآسانی می‌شد بناهای عظیم برپا کرد، ولی مراعات زیبایی در آنها امکان نداشت. آجر با شکوه و جلال مناسب نیست، در صورتی که روح معماری و مهندسی همان شکوه و جلال است.[17]



[1]  کینک لئوناردو – تاریخ بابل از تاسیس سلطنت تا غلبه ایرانیان – ترجمه دکتر رقیه بهزادی ناشر انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۸۶  ص۱۳۶

[2] کنعان منطقه‌ای باستانی در جنوب سوریه که حدودا از دویست سال قبل از میلاد به منطقه فلسطین تعمیم داده است و امروزه فلسطین، فلسطین اشغالی، لبنان، اردن، سوریه بخشی از آن را در خاک خود دارند. این منطقه در دوره عمارنه در پایان عصر برنز اهمیت ویژه‌ای داشته چرا که محل پیوند روابط امپراتوری‌های باستانی مصر، هیتی و آشور بوده‌است. نام این منطقه در نوشته‌های مربوط به هزاره چهارم پیش از میلاد آمده‌است. ریشه‌شناسی کلمه کنعان یعنی واژه کن در زبان‌های آرامی، عبری و عربی به معانی خم شدگان، شکست خوردگان و فراریان اطلاق می‌شود.(شاید به دلیل همین مهاجرت ها به آن ها لقب فراریان و ... داده شده است)

[3] Babylon.» Encyclopædia Britannica. 2008

[4] الهه سامیان شمال غربی

[5] هیتیان مردمانی باستانی بودند که به زبان هیتی که از شاخهٔ آناتولی خانوادهٔ هندواروپایی صحبت می‌کردند و کشوری پادشاهی در آناتولی (ترکیه امروزی) و میان‌رودان شمالی و سوریه تأسیس کردند و پایتخت آن‌ها شهر خاتوشا (۱۱۸۰ تا ۱۶۰۰ ق. م) بود.هیتی‌ها معروف به مهارتشان در ساختمان و استفاده کردن از ارابه و از پیشروان عصر آهن و ساخت مصنوعات از آهن بودند.

[6]  برخی از باستانشناسان از جمله گریشمن سایکس هال بر این باور هستند که کاسی ها آریایی و از نژاد مادها بودند.( ضیاء پور جلیل مادها و بنیان گذاری نخستین شاهنشاهی در غرب ایران. انجمن آثار ملی ۱۳۵۱ ص ۱۰۹)

[7] Babylon.» Encyclopædia Britannica. 2008

[8]عادلفر باقر علی و صالح امین پور- تاریخ تمدن های شرق - انتشارات دانشگاه پیام نور  

[9]کالیکان ویلیام - باستان شناسی و تاریخ هنر در دوران مادها و پارسی ها -ترجمه گودرز اسعد بختیاری

[10]  بشاش کنزق رسول  دایره المعارف بریتانیکا ص ۲۹۳-۲۹۴ به نقل از قوم کاسی(کاسیت ها) نوشته مهدی رازانی

[11]  کتاب اشیاء ۲۵-۲

[12] میلاد جهانگیر فر همان ص ۴۷

[13]  تاریخ بابل همان ص ۲۷۲

[14]  تاریخ بابل همان ص ۲۷۵

[15]*Dandamaev, M. A., Slavery in Babylonia, from Nabopolassar to Alexander the Great (626-331 BC), Translated by Victoria A. Powell, Revised edition, Northern Illinois University Press, 1984, p. 58.

 

 

[16] دورانت ویل - برگرفته از کتاب تاریخ و تمدن، جلد اول، مشرق زمین،

[17]  دورانت ویل - برگرفته از کتاب تاریخ و تمدن، جلد اول، مشرق زمین، · منبع این نگاره “وبسایت کتابخانه تاریخ ما“ به آدرس “Http://Tarikhema.org/story/east”