تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

ایران و توران


جغرافیای تقریبی سرزمین نیمه تاریخی-نیمه اسطوره ای توران

«توران» به کجا گفته می شود؟

ظاهرا پاسخ این پرسش وابسته به شخص مخاطب آن است، چرا که کلید این پاسخ، نه در تاریخ مکتوب و مُدوَن، بلکه در اساطیر و افسانه ها و شاید هم در جایی بین تاریخ واقعی و اساطیر افسانه ای نهفته است.

در زبان فارسی معروف ترین و جدید ترین اثری که از سرزمینی بنام «توران» نام می برد، بیشک شعر معروف سیاوش کسرائی با عنوان «آرش کمانگیر» است، جائی که می گوید آرش برای تعیین مرز ایران و توران تیر خود را به سوی رود جیحون (رود آمو و یا آمودریا، به یونانی «اوکسوس») انداخت و جایی که تیر آرش بر ساق یک درخت گردو خورده بود، «از آن پس مرز ایرانشهر و توران نامیده شد»، یعنی این سوی مرز «ایران» شد و آن سوی مرز «توران»:

(…)

تیر آرش را سوارانی که می راندند بر جیحون،

به دیگر نیم روزی از پی آن روز،

نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند.

و آنجا را، از آن پس،

مرز ایرانشهر و توران باز نامیدند…

البته داستان انداختن تیر و تعیین مرز ایران و توران یک افسانه ایرانی است و نه تاریخ مکتوب.

به هر حال، «توران» پیش از همه چیز تعبیر و جاینامی مربوط به اساطیر ایرانی است. طبق این اساطیر، فریدون از نژاد جمشید قلمروی خود را به سه بخش تقسیم کرد و هر بخش را به یکی از پسران خود سپرد: ایران را به ایرج، توران را به تور و شام را به سلم … افراسیاب از نوادگان تور با نوذر از نوادگان ایرج و منوچهر جنگ کرد و او را کشت. اما در جنگ دیگری بین ایران و توران، زال و دیگر پهلوانان ایران به زو پسر تهماسب کمک کردند، تا اینکه بین زو و افراسیاب صلح شد و مرز میان ایران و توران معین گردید. پس از زو، گرشاسپ به تخت نشست و افراسیاب دوباره بر او تاخت و رستم، کیقباد را که از نژاد فریدون بود، بر تخت نشاند و باز بین ایران و توران ابتدا جنگ و سپس صلح شد. تورانیان هزیمت یافته، برگشتند و  و آمو دریا مرز این دو سرزمین تعیین گردید.

یعنی کیقباد پادشاه ایران بود و افراسیاب پادشاه توران.

فردوسی در شاهنامه می گوید:

برآورد میلی زسنگ و ز گچ

که کس را ز ایران و ترک و خَلَج[1]

نبودی گذر جز به فرمان شاه

همان نیز جیحون میانجی به راه[2]

طبق همین اساطیر ایرانی، ایرانیان و تورانیان از یک تبار بودند که بعد ها سرزمین خود را جدا کردند: در حالی که دسترس ایران و ایرانیان در حدودی تا رود جیحون (آمودریا) محدود ماند، توران و تورانیان به سرزمین و مردمان آن سوی رود یعنی ازبکستان و تاجیکستان امروز اطلاق شد، شاید هم ضمنا به آن سوی رود سیحون (سیردریا) یعنی قزاقستان، قرقیزستان و کاشغر کنونی.

تاریخ دانشگاهی معاصر و قرائت تقریبا همه دانشمندان درباره دوره ساسانیان که اساس دوره تاریخی مورد بحث در شاهنامه و مدتی پس از آن است، نیز کم و بیش همین را می گوید: این سوی آمودریا (جیحون) ایران ساسانی بود، آن سوی آمودریا تا سیر دریا (سیحون) سرزمین ماوراءالنهر، سغد و خوارزم و چاچ (تاشکند) و فرغانه، و آن سوی سیردریا دشت های آسیای مرکزی یا آسیای میانه، قزاقستان، قرقیزستان و کاشغر کنونی.

صرفنظر از اساطیر و افسانه ها، اکثر دانشمندان تاریخ و مردم شناسی برآنند که پس از مهاجرت و اسکان اقوام مادی و پارسی به فلات ایران کنونی حدود 2500-3500 سال پیش از میلاد،  ایران زمین یعنی فلات ایران کنونی اصولا مسکن ایرانیان یکجا نشین بود، در حالی که هنوز در شمال شرق و شرق ایران زمین  داها ها (پارتی های بعدی)، سکا ها و یا ماساگت ها و بعدها هپتالیان می زیستند که اکثرا در «آن سوی دریا» (ماوراء النهر) و در دشت های آسیای میانه و اوراسیا زندگی می کردند، کوچ نشین بودند و احتمالا تا قرن ششم میلادی (500-600 سال پیش از اسلام) اکثرا ایرانی زبان بودند و به زبان های ایرانی شرقی مانند سکایی، پارتی و سُغدی سخن می گفتند.

به گفته اکثر مورخین و باستان شناسان، از قرن ششم به بعد، همه منابع چینی، رومی یونانی، پهلوی و سانسکریت هنگام بحث از اقوام دشت های آسیای میانه، دیگر نه از سکا ها و اسکیت ها، نه از داها ها و ماساگت ها و هون ها، بلکه اصولا از «ترک ها» و تا حدی هم هپتالیان سخن می گویند. اعراب و دیگر مسلمانان هم همین طور. پس از آنکه لشکریان اسلام خراسان را در سال 642 و سپس ماوراءالنهر را نیز در سال های 720-750 م. تصرف کردند، منابع اسلامی همه اقوام و قبایلی را که در آن سوی «حدود و ثغور اسلام» یعنی قزاقستان، قرقیزستان و کاشغر می زیستند، «ترک» نامیدند.

با این ترتیب بین دوران سکاها و اسکیت ها، داها ها و ماساگت ها و حتی هون ها که بعد از آنها در این سرزمین ها پیدا شدند و اقوام ترک  که حدود ششصد سال بعد از آنها در دشت های آسیای میانه برآمدند و ظاهرا جایگزین همه آنها شدند، دستکم ششصد تا هزار سال فرق هست.

بر این اساس، بسیاری از دانشمندان سرشناس معاصر چنین نتیجه گیری می کنند که اولا «توران» و «تورها» تعابیری از اساطیر باستانی ایرانی هستند و نه از تاریخ مدون که مشخصا به اقوام احتمالا ایرانی شرقی یعنی سکاها و ماساگت ها و غیره اشاره می کنند. ثانیا در دوران حیات فردوسی یعنی قرن یازدهم میلادی، تقریبا چهارصد سال پس از اسلام و در شرایط حاکمیت فرهنگی و دینی عربی-اسلامی و حاکمیت سیاسی ترکان غزنوی و سلجوقی، فردوسی در شاهنامه خود که حماسه ای برای احیای روحیه و خودآگاهی ایرانیان است، در شرح تاریخ ایران، اقوام ترک و سرزمین آنان را با «توران» هم معنا نموده تا ایرانیان اساطیر باستانی خود را با دید معاصر آن دوره یعنی توجه به اعراب و ترک ها بهتر درک کنند. به نظر همین دانشمندان، این در حالی است که  توران و ترک ها با یکدیگر ارتباطی ندارند، اگرچه، هم هر دو از یک منطقه یعنی آسیای میانه سرچشمه می گیرند واز آن سرزمین ها به ایران هجوم کرده اند و هم شباهت ظاهری بین دو نام تور/توران و ترک/تورک، این «یکسان پنداری» را آسان تر کرده است.

واقعا هم بعد از اسلام است که با کوچ و مسکون شدن قبایل ترک از ماوراءالنهر به خراسان و مابقی ایران، عنصر ترکی در این سرزمین ها جا می افتد و وقتی درک باستانی توران بخصوص با شاهنامه فردوسی به فراموشی سپرده میشود، «توران» و «ترک» هم معنا  می گردند. از این منظر، تصور«توران = ترک» درکی جدید و مربوط به دوره بعد از اسلام و کوچ های ترکان به ایران و خاورمیانه است، در حالی که «توران» باستان و ایرانی خیلی قدیمی تر از دوره برآمدن ترک ها در صحنه تاریخ است.

بر اساس این نگرش، تلقی ترکی از تعبیر «توران»  ظاهرا با شاهنامه فردوسی و همزمان با آن شروع شده و چیزی نسبتا جدید است. در مدخل «توران» «دانشنامه جهان اسلام»[3] درباره درک شاهنامه فردوسی از «توران» گفته می شود: «بنا به روایت شاهنامه، فریدون جهان را میان فرزندان خود تقسیم کرد: روم را به سلم، توران را به تور و ایران را به ایرج داد و تور را تورانشاه نامیدند. در شاهنامه، توران، سرزمین ترکان و چینیان است که رود جیحون آن را از ایران جدا می کند.»

هر چه در تاریخ به عقب و عقب تر برویم، تاریخ با افسانه و اسطوره مخلوط تر و کشف واقعیت به همان درجه مشکل تر می شود. اگر جنبه اسطوره ای شاهنامه را اساس قرار دهیم، باید قبول کنیم که ایرانیان و ترکان هر دو از نوادگان فریدون بودند و بنابراین ترک و ایرانی، هم قوم و در واقع «پسر عمو» هستند.

به نظر ریچارد فرای، در دوره فردوسی «بُعد اساطیر ایرانی به قدری فراگیر بود که ترکان نیز آن را مانند ایرانیان، از اساطیر تاریخ باستان خود نامیدند. در قدیمی ترین لغتنامه ترکی (دیوان لغات الترک» محمود کاشغری از قرن یازدهم میلادی، -م.) قهرمان ترکان آسیای مرکزی، آلپ اَر تونقا همان افراسیاب نامیده می شود که در اساطیر ایرانی دشمن اصلی ایرانیان در جبهه «توران» به شمار می رود»[4].  احتمالا بر اساس همین اساطیر هم بود که تاریخ نویسان سلاطین سلجوقی، آق قویونلو و قراقویونلو کوشش می کردند این پادشاهان را به شجره جمشید و تاریخ ایران باستان مربوط کنند. مثلا در ابتدای «عرض نامه» (احتمالا ۸۸۱ هجری برابر با ۱۴۷۶ میلادی)، مولف آن، جلال الدین دوانی که خواجه دربار سلطان اوزون حسن آق قویونلو و فرزندش سلطان خلیل بوده، سلطان آق قویونلو را «پادشاه دین پناه خسرو جمشید» مینامد و کمی بعد در ادامه تعریف سلطان می نویسد: «… تبار عالیقدرش از اعاظم سلاطین متصل تا جمشید است.» ولادیمیر مینورسکی در زیرنویسی این توضیح را میدهد: «ظاهرا منظور این است که او (سلطان خلیل) هم از طرف مادر و هم از طرف پدر ترک خالصی بود و نسب اش به تور پسر فریدون میرسید. مطابق عقاید عامه، این شاهزادگان با پیشدادیان (جمشید و غیره) مربوط بودند»[5].

اما آنا ماری گابن متخصص چین شناسی و زبان و ادبیات ترکی باستان، مینویسد که «شاهنامه فردوسی بر مبنای داستان های اسطوره ای تواریخ پیشین از نبرد های بی باکانه بین دو ملت جسور ایران و توران سخن میگوید. در اینجا واژه توران به کلمه ترک ربطی ندارد. اما نظر به اینکه بعد از قرن ششم ترک ها که از آسیای مرکزی می آمدند در سرنوشت ملل ایرانی نقشی کلیدی بر عهده گرفتند، نام توران نیز بخاطر شباهت، به اشتباه در مورد این نوآمدگان نیز بکار برده شد»[6].

واقعا هم تور/تورج واژه ای است از فارسی میانه و نام توران به معنی «سرزمین تور» در آسیای میانه برای اولین بار در کتاب اوستا ذکر شده که در آنجا تورانیان نام های ایرانی دارند.

پروفسور گابن هم در همان اثر فوق الذکر میگوید[7] که در سال 552 میلادی بود که برای اولین بار در منابع چینی، اشاره ای به قبایل ترک میشود. همچنین، تورکولوگ معروف فرانسوی، ژان پل رو در کتاب خود موسوم به «تاریخ ترکان» ضمن تصدیق این تشخیص میگوید که قبایل ترک در سال های 1200-700 قبل از میلاد از جنگل های پوشیده از برف سیبری و مغولستان بسوی جنوب آمدند و بعد از میلاد مسیح در مسیر کوچ های ابتدا تدریجی و سپس موج وار خود، اقوام هند و اروپائی (آریائی) را عقب زدند و یا با آنها امتزاج کردند[8].

دگرگشت زبان و فرهنگ سُغد، باختر (باکتریا یا بلخ)، خوارزم، و شهر هائی نظیر سمرقند، بخارا و مرو از مجموعه زبانهای ایرانی شرقی به مجموعه زبان های ترکی هم بعد از میلاد مسیح تا آغاز کوچ های دوره سلجوقیان ادامه داشته و بعد از سلجوقیان شدت گرفته است[9].

از این نوشته ها هم می توان نتیجه گرفت که تعبیر «توران» ابتدا فقط به بخشی از ایران باستان و یا بطور دقیق تر «ایرانیان و یا هند و ایرانی تباران هنوز کوچنده» در شمال فلات ایران مانند سکا ها گفته می شده، اما بعد ها مفهوم ترک و ترکی جایگزین آن شده است.

ایگور دیاکونوف هم به نوبه خود در اثر «راه های تاریخ» میگوید: «توران در ابتدا نام یکی از قبایل ایرانی بود که در اوستا ذکر شده است، اما در شعر فردوسی و بطور کلی در سنت بعدی ایرانی، تعبیر توران به سرزمین هائی اطلاق شده است که مردمش ترکی سخن میگویند»[10].

بسیاری از منابع ترکی معاصر در تعریف جغرافیایی «توران»، این منطقه را در معنای محدود آن به «حوزه بین دریای آرال در آسیای میانه و دریای خزر» و در معنای وسیع ترش «کلا آسیای میانه» تعبیر می کنند، اما از نظر سیاسی «توران» را «همه مناطق و کشور هائی که در آن به ترکی سخن گفته می شود» تعریف می نمایند[11]. به همین ترتیب در ادبیات ناسیونالیستی ترکی معاصر، «توران چیلیق» (پان تورانیسم) به اندیشه متحد کردن همه ترکان جهان و سرزمین های آنان گفته می شود. در اوایل قرن بیستم، بعضی روشنفکران و سیاست پردازان آذری، تاتار و ترک مانند ضیاء گوک آلپ و انور پاشا از اندیشه «توران چیلیق» به معنی «اتحاد ترکان» دفاع کرده اند. حتی انور پاشا که از فرماندهان مشهور ارتش عثمانی بود، بعد از شکست عثمانی در جنگ اول جهانی و قطع کمک بلشویک های روسیه، در سال 1922، برای تحقق خیال متحد کردن ترکان آسیای مرکزی به آنجا رفته و در زد و خوردهایی که در تاجیکستان کنونی با بلشویک ها رخ داد، جان خود را از دست داد. همچنین، اندیشمند معروف پان ترک، ضیاء گوک آلپ در کتاب «اصول پان ترکیسم» و در تعریف «تورانیسم» نوشت که عثمانی ها، آذربایجانی ها، تاتارها و ترکان آسیای مرکزی مشمول «توران چیلیق» می شوند اما «این اندیشه شامل مجارها، تونقوز ها، مغول ها و فنلاندی ها نیست»[12].

به تشخیص اکثر دانشمندان، این قبیل تصورات که هنوز در برخی منابع ترکی معاصر بیان می شوند، ظاهرا مبتنی بر یک رشته سوء تفاهم ها و عدم درک تاریخ هستند و اعتباری ندارند.

آیا «توران» افسانه ای یا سرزمین تورها به راستی همان آسیای میانه ای است که امروزه می شناسیم؟ آیا «تور ها» به راستی از اجداد همان سکاها، آلان ها، ماساگت ها، داها ها و هپتالیان بودند؟ آیا آنها در آسیای مرکزی با ترک های بعدی آمیزش یافتند و اکثر آنان ترک زبان گشتند؟ از طرف دیگر، آیا «یکسان پنداری» توران و ترکان، به آن درجه که اغلب دانشمندان می گویند، حقیقتا یک سوء تفاهم و «کج فهمی» تاریخی است؟

برخی از مورخین دانشگاهی معاصر مانند ریچارد فرای درباره پاسخ این پرسش ها هنوز چندان مطمئن نیستند. فرای همزمان با قبول نظر انتقادی دانشمندان دیگر، می نویسد: «احتمال دارد که در دوره اسلامی، ترک ها واقعا به قومی پیشین به نام «تور» منسوب شمرده شده اند، چرا که تعبیر «ترک/تورک» احتمالا جمع تور-ک است و واژه «تور» احتمالا نام توتِمی در میان نخستین ترک های آسیای مرکزی بوده است. با این حساب تور-ک در زبان ترکی می تواند هم معنی با تور-ان ایرانی باشد»[13].

به هر تقدیر، به نظر می رسد، با وجود اطلاعات و امکانات محدود کنونی ما، اطلاعات ما در این زمینه ممکن است در آینده دقیق تر شود.

زیرنویس ها:

[1] خلج نام یکی از قبایل ترک زبان است.

[2] فردوسی، شاهنامه ۴۰۴

[3] دانشنامۀ جهان اسلام، نسخه آنلاین، مدخل «توران»، دریافت 4.5.2016

[4] فرای، میراث ایران باستان (انگلیسی)، ص 43

[5] مینورسکی، ولادیمیر: پژوهشی درباره امور نظامی و غیر نظامی فارس، شامل عرض سپاه اوزون حسن اثر جلال الدین دوانی. همراه با «پژوهشی درباره امور نظامی و غیر نظامی فارس»، ترجمه حسن جوادی، نشریه بررسی های تاریخی»، بهمن و اسفند 1347 – شماره 18، ص 187-200

[6] Gabin, A.: Irano-Turkish Relations in the Late Sasanian Period, in: The Cambridge History of Iran, Vol. 3, Part 1, p. 613

[7] گابن، همانجا، ص 6

[8] Roux, J.-P.: Türklerin Tarihi, İstanbul, 2000, s. 54-60

[9] رو، همانجا

[10] Diakonoff, I.: The Paths of History, Cambridge, 1999, p. 100

[11] Gökalp, Z.: Türkçülüğün Esasları, İstanbul, 1968, s. 21-25

[12] ضیاء گوک آلپ، همانجا

[13] فرای، همانجا، ص ۴۲