هانا آرِنْت- به آلمانی : Hannah Arendt دسامبر ۱۹۷۵ در نیویورک)، فیلسوف (فلسفهٔ سیاسی و تاریخنگار آلمانی - آمریکایی بود. هانا آرنت، از مهمترین اندیشمندانی بود که آرا و افکارش تأثیری ژرف در سدهٔ بیستم میلادی بر جای گذاشت.
بررسی ــ البته اجمالی ــ دیدگاه و نظریات آرنت دربارهٔ برخی از مهمترین مسائل و مقولات سیاسی عصر مدرن از جمله: انقلاب، جامعهٔ مدرن و توتالیتاریسم.
به گفته آرنت، انقلابها تنها رویدادهای سیاسیای هستند که مارا بهطور مستقیم با مفهوم «شروع و آغاز» درگیر میکنند، زیرا هر انقلابی کوششی است برای ایجاد فضای سیاسی جدیدی. آرنت ویژگی انقلابهای مدرنی چون انقلاب فرانسه و آمریکا را در تجربهٔ قابلیتهای سیاسی میبیند که در جهت ایجاد فضای آزاد شکل میگیرد.
با وجود این آرنت معتقد است که انقلاب فرانسه و انقلاب آمریکا هیچیک قادر به ایجاد فضای آزاد مستمر و مداومی نبودهاند که در آن تصمیمات به صورت جمعی گرفته شود. آرنت شکست انقلاب فرانسه را در طرح مسئلهٔ رفاه اجتماعی از طریق نهادهای سیاسی میبیند.
به عقیدهٔ او کوشش انقلابیون فرانسه برای حل مسئلهٔ اجتماعی موجب تضعیف و شکست نهادهای سیاسی میشود. تجلی این شکست را میتوان در این جمله معروف سنژوست، انقلابی معروف آن دوره، دید که میگوید:
- «تنگدستان نیروی زمین هستند»، به عبارت دیگر از دیدگاه آرنت موضوع اصلی انقلاب فرانسه مسئله خوشبختی است و نه مفهوم آزادی به گفته او انقلابیون آمریکایی از چنین مسئلهای در امان بودند، زیرا انقلاب آمریکا با شورشی برای نان شروع نشد؛ بلکه کوششی بود برای بهدستآوردن استقلال سیاسی.
از نظر آرنت مدل آزادی سیاسی را که پدران انقلاب آمریکا در جستجوی آن بودند، میتوان در مفهوم isonomia یا برابری در برابر قانون دوران آتن باستان یافت، به همین دلیل آرنت انقلاب آمریکا را به عنوان تجربهای نو بررسی میکند، زیرا به قول او این انقلاب پایههای دموکراسی مدرن را پایهگذاری میکند؛ ولی او انتقادهایی نیز به نحوهٔ عمل دموکراسیآمریکایی دارد.
از نظر آرنت شهروند آمریکایی با وجود بهرهبردن از حقوق فردی و داشتن امنیت لازم در مقابل تهدید هرگونه اتوریته خودسرانه، امکان تمرین کامل قابلیتهای سیاسی خود را نمییابد. آرنت بهترین مثال چنین وضعیتی را در مسئلهٔ واترگیت میبیند که از نظر او شکلی از تبهکاری سیاسی است که دموکراسی را به خطر میاندازد.
همانطور که میبینیم آرنت در گسست کامل با سنت دموکراسی با میانجی است.
- نقد او از لیبرالیسم سیاسی را میتوان در ارتباط مستقیم با نقد او از مدرنیته دید. از نظر آرنت یکی از ویژگیهای مهم جهان مدرن، سلطهٔ امور خصوصی بر امور عمومی است. به قول او در مدرنیته توجه انسانها بیشتر به سوی مفهوم «زندگی» سوق مییابد و مفهوم جهان سیاسی معنای خود را از دست میدهد.
این افول گستردهٔ همگانی در دوره مدرن، یعنی انحطاط فضایی که در دورهٔ باستان، انسانها در آن هویتِ خود را بازمییافتند وسنتها در آن بازتولید میشدند. به عکس دورهٔ باستان در دوره مدرن این ارزشهای انسان کارگر یا animal laborans است که در تقابل اندیشههای چون آزادی و کثرتگرایی برای کل جامعه مطرح میشوند؛ بدین گونه هدف دیگر فعالیت برای دستیافتن به آزادی در فضای عمومی نیست، بلکه تأمین و تضمین ضرورتهای اولیه زندگی است.
از این رو آرنت معتقد است که جامعهٔ مدرن جامعه تودهای است؛ یعنی جامعهای متشکل از انسانهای شکل یافته که در جستجوی جهان مشترک نیستند. پس، از دیدگاه او جامعهٔ مدرن متشکل از افراد بیریشه و سطحینگری است که فقط به دنبال رفع احتیاجات حیوانی خود هستند این افراد با بیگانهشدن نسبت به جهان، قوه داوری و حس عمومی و بیطرفی خود را از دست میدهند؛ نتیجه اینکه این عده در برابر دو پدیده قرار میگیرند:
- نخست حس آزادی خود را ازدست میدهند و سپس به طرف بیمعنایی میروند.
در اینجا آرنت مقایسهای میان شهروندان جوامع مدرن و جوامع قدیم میکند و به این نتیجه میرسد که آنچه به شهروندان و جوامع قدیم معنا میداد حس واقعیتی بود که از آن برخوردار بودند، این حس واقعیت موجب میشد که شهروندانِ دولتشهرهای آتن و روم باستان، جهان مشترک خود را همچون خانه خود حس کنند؛ زیرا این جهان مشترک فضای عمومی بود که این افراد در آن میتوانستند از سوی دیگران دیده و شنیده بشوند، لذا برای آرنت دیدهشدن و شنیدهشدن فقط درچارچوب کثرت بشری امکانپذیر است؛ آنجا که این چارچوب نابود شود انسانها به موجودات بیمعنایی تبدیل میشوند که به صورت بهترین عناصر برای نظامهای توتالیتر درمیآیند.
از نظر آرنت دلیل وجود اردوگاههای مرگ نازی و کولاکهای استالینی، انهدام کثرت بشری و تقلیل انسانها به یک نوع انسان است.
- به عبارت دیگر توتالیتاریسم، فردیت انسانها را خرد میکند و آنها را، «به هیچ» تقلیل میدهد، تا حدی که دیگر هیچکس دیده و شنیده نشود؛ بنابراین با وجود اینکه به نظر میرسد که همه در همه جا به صورت توده میلیونی حضور دارند ولی در واقع هیچکس در هیچ جا حضور واقعی ندارد، بدین گونه همه در بدبختی و فلاکت با هم دیگر شریک و برابرند ولی هیچ جهان مشترکی وجود ندارد که در آن، انسانها فردیت خود را در کثرت عقاید به دست آورند بهترین بیان چنین وضعی را میتوان در جمله معروف مارچلو ماسترویانی در فیلم «یک روز خاص اتوره اسکولا دید» که میگوید:
- این مستأجر طبقه شیشم نیست که با فاشیسم مخالف است بلکه فاشیسم است که با مستأجر طبقه شیش مخالف است.
با دقتِ روششناختی به آثار آرنت میتوان نتیجه گرفت که توجه او به ایدولوژیهای توتالیتاریسم در واقع در امتداد تحقیق او در مورد سیاست مدرن قرار میگیرد، از نگاه آرنت نازیسم و استالینیسم اَشکال جدید و ترسناکی از زندگی سیاسی مدرن است که برای نخستین بار در تاریخ بشری ظهور میکند و بنابراین متفکران سیاسی چون ارسطو و منتسکیو قابلیت پیشبینی آنها را نداشتند، آنچه به عنوان پدیدهٔ جدید در نظام توتالیتر جلوه میکند، استفاده این رژیمها از عنصر «ترور» است.
به گفته آرنت مسئله اینجاست که در این شکل از رژیمهای سیاسی، ترور، دیگر یک وسیله برای پیشبرد اهداف دیکتاتوری نیست بلکه «ترور» خود، بخشی از ساختهٔ سیاسی جامعه است به همین دلیل در چنین ساختارهایی شهروندان از یک دیگر میهراسند و ما با بحران شهروندی روبهرو هستیم.
از نظر آرنت این بحران شهروندی با بحران اندیشه همراه است زیرا در چنین فضایی جایی برای بحث و گفتگو باقی نماندهاست.
به گفته آرنت از آنجا که فکر خود امری گفتگویی است (زیرا در جهان مشترک انسانها معنا مییابد) بنابراین پایان گفتگو به منزله پایان تفکر است. از آنجا که فکر کردن، به انسانها قدرت داوری در مورد «شر» را میدهد، بنابراین عدم تفکر قدرت مبارزه با شر را از آنان میگیرد. به عبارت دیگر اگر اندیشیدن در جستجوی معنا بودن و پرسش طرحکردن در مورد جهان و دربارهٔ مسئولیت انسانی در جهان است، پس عدم طرح پرسش عدم مسئولیت فردی را به همراه دارد.[1]
جالب است که جمله آغازین فصل «عمل» در کتاب «وضع بشری» هانا آرنت از دینسن وام گرفته شده است: «همهی غصهها قابل تحملاند اگر از آنها قصه ای درآورید و بازگو کنید» (همان، 46).
آرنت در «آیشمان در اورشلیم» میگوید،
- بزرگترین شر تاریخ زمانی روی میدهد که شر نه از سوی دیوانگان، که از سوی مردمی که در میادین عمومی شهر پرسه میزنند به جامعه تزریق شود.
- ابتذال حقیقی زمانی روی میدهد که احمقترین افراد به روشنفکران جامعه بدل شوند و عادیسازی شر را در همه سطوح خود درونی کنند.
- عادیسازی شر زمانی بحران میآفریند که جماعتی متلون جای روشنفکران را بگیرند و مردم نیز «این چرب زبانان را از عاقلان ارزشمندتر بدانند»، کسانی که برای دیده شدن له و علیه خود مناقشه به راه میاندازند.
آرنت به ما امکان میدهد تا دریابیم که شر تنها در مواقع بحرانی جامعه روی نمیدهد، بلکه اکنون اشکال نامحسوستری یافته و به بخشی از زندگی معاصر بدل شده است.