تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

نقش نظام آموزشی در عقب ماندگی ایران

آموزش در ایران قاجاری  قرن نوزدهم میلادی در– ایرانی که از خواب گران غفلت صفویان بیدار  شده بود؟

 

ایران قاجاری نامی است که اشاره به دوره‌ای ۱۳۰ ساله از تاریخ ایران میان سال‌های ۱۱۷۵ تا ۱۳۰۴ خورشیدی و تحت سلطه دودمان قاجار دارد. هم‌زمان با دوران حکومت قاجاریه که مصادف با اوج انقلاب صنعتی در اروپا بود، ایران با دنیای غرب آشنا گردید. بسیاری از دستاوردهای دنیای صنعتی همچون کارخانه‌های تولید انبوه، تولید الکتریسیته، چاپخانه، تلگراف، تلفن، چراغ برق، شهرسازی مدرن، راهسازی مدرن، خط آهن، سالن اپرا (که در ایران به سالن تعزیه تغییر کاربری داد) در کشورهای صنعتی بوقوع پیوسته بودند، بنابراین در ایران نیز تلاش گردید که مشابه آن‌ها به اجرا گذاشته یا احداث گردد.

دولتمردان این دوره به ظاهر تمدن توجه و علاقه داشتند ولی به اساس تمدن که دانش و خرد است، تا سالهای آخر حکومت تنها در دوره ناصرالدین شاه تلاشی صورت نگرفت. در حالی که اروپا تمام دست اندازهای پیشرفت را از بین می برد، دولت های ما همچنان گرفتار سنت و گذشته بودند و غافل از گذر قافله تمدن.

آموزش یکی از اساسی ترین نیازها و وسیله انتقال دانش است. با نگانی به نظام آموزش ایران در دوره قاجار می توان درک کرد که چرا در زمنیه های دانش و علوم جدید این قدر عقب مانده و فقیر است و اگر ما دانشمندانی در زمینه های مختلف نداشته و نداریم. جای تعجب نخواهد بود چون که خانه از پایه ویران است!!

شیوه آموزش و سواد آموزی عمومی در ایران

مراکز آموزشی در قرون متأخر، به ویژه دورة «قاجاریه» مکتبخانه ها بودنـد. مکتبخانه ها آموزشگاه های همگانی اما سازمان نیافتـه ای بودنـد کـه تعلـیم کودکـان در سطوح ابتدایی و بسیار پایین به طور عام و آموزش قرآن را به طور ویژه عهده دار بودند. توجه به دانش و آموزش، از دوره های باستان در ایران زمین وجـود داشـت. پـس از ورود اسلام و توصیه دین آسمانی بر لـزوم علـم انـدوزی، بـرخلاف اینکـه آمـوزش در سطوح پایین، متصدی حکومتی و پشتوانه قوی مالی نداشت، اما همت مسلمانان به این امر آنان را به تشکیل واحدهای کوچک و پراکنده آموزشی در قالب مکتبخانه با هزینه شخصی واداشت. سیاح انگلیسی (واتسن ) که در اوایل دوره قاجاریه به ایران آمده بود، وضـعیت فوق را چنین توصیف میکند: «هیچگونه مدارس ملی در ایران نیست. در تمام شهرها و روستاها، ملاها یا روحانیون هستند که کودکان را تعلیم میدهند، ولی چگـونگی انجـام این کار بین آنها و اولیای اطفالی که تعلیم میگیرند، هماهنگ میشود ( .» نگاه کنیـد بـه: واتسن،.134).

مکتبخانه در ساده ترین تعریف، مکانی بود که در آن کودکان بـه یـادگیری درس و سواد می نشستند و زن یا مردی به نام «ملابـاجی» و «مـلا مکتـبدار» در قبـال دریافـت اجرت ماهانه ای، فرزندان خردسال افراد را سرپرستی نموده و به آنان سواد میآموختند. درباره ویژگیهای محل تحصیل یا مکتب نیز تقریباً در تمـام منـابع توافـق رأی وجـود دارد. «سوسمارالدوله» مکتب را عبارت از دکـانی مـی دانـد کـه «هـرکس از هـر کـاری درمانده و رانده میشد، در سر کوچه عده ای بچه را میان گرد و خاک و زباله و بخـار و دود جمع میکرد و به آنها تعلیم میداد  » ( رضازاده ملک، 1345. :123)

 

زین العابدین مراغه ای نیز در کتاب «سیاحتنامه ابراهیم بیـک» بـه انتقـاد از اوضـاع نامطلوب و تأسف بار اجتماعی آن زمان ایران پرداخته است. او از تنها مکتـب در شـهر شاهرود بازدید کرد و از آن به عنوان جایی نام برد که حدوداً سـی ذرع طـول و ده ذرع عرض داشت و شاگردان آن برخی روی خاک، بعضی بر روی نمد پاره، چند نفر هم بر روی حصیر و جمعی بر روی پارچه گلیمی برای تعلـیم نشـسته انـد (مراغـه ای، 1353 : ۴۴)

مکتب خانه

 برخی نیز فرش مکتب خانه را اینگونه توصیف کردهاند « : یک دست نمد بـا یـک میانفرش قالی و یک پتو کرمانی گلی رنگ تا کرده برای جایگاه ملا و پشتی آخوند هم رختخواب خودش... در چـادر شـب پیچیـده...» (مـستوفی، 1344 :218 – 215 )

البتـه کسانی نیز به دلیل دید خاصشان مکتب را چنـین توصـیف کـردهانـد و آن را دخمـه ای میدانند که فقط اسم آن مکتب (محل تحصیل) است ولی با این منظـور هـیچ مناسـبتی ندارد (طبری، 94 ـ 89 ،105 ـ 99 ،129ـ 126 .) مکتبخانـه هـا معمـولاً در دکـانهـا و  اتاقهای داخل گذرها و بالاخانه های مشرف به کوچه و اتاقهای جلوی هشتی خانه هـا و مکانهای پرت و دور افتاده تشکیل میشدند. در مناطقی نیز مکتب، زیرزمینی بود که چند پله میخورد تا به داخل آن میرسید (ارفع، 1345 :80 .(

مکتب خانه ها در زمستان با یک منقل پر از زغال، گرم می شد و تابستان ها هم گاه مکتب خانـه تعطیـل نبـود و در زیرزمین تشکیل میگردید» (نجمی، 1368 :195ـ 196  .(  

در مکتب خانه برای نشستن بچه ها، میز و صـندلی وجـود نداشـت و آنـان بـر روی زیراندازهایی مثل قالیچه، پادری، تکه قالی، گلیم، نمد، حصیر، دسـتمال ( زیرانـدازهایی که مطابق وسع خانواده به همراه میآوردند) می نشستند. آبخوری هر یک، کوزه سـفالی کوچکی بود که هر صبح آن را پر از آب میکردند و با خود به مکتبخانه مـیآوردنـد . زمستانها نیز، منقل کوچک آتش بـه همـراه داشـتند فـرش مکتـب خانـه زیرانـدازهای تکه پارچه بچه ها بود و کف آن از آجر یا کاهگل پوشیده شده بود. تابـستان هـا بچـه هـا برای خنک شدن روی آن را آبپاشی میکردند. مکتبخانه ها ( دکان یا اتـاق) مـستراح نداشتند، بنابراین کودکان برای رفع حاجت یا به خانه های خود برمـیگـشتند و یـا اگـر مسجد و مستراح عمومی نزدیکیای در مکتب بود، به آنجا میرفتند.

 

معلمان مکتب خانه

 ملای مکتبدار، امور مکتبخانه را برعهده داشت. «ملابـاجی» هـم زنـی بـه ظـاهر شایسته و با چارقد بود. این دو نفر با تلخی و خشونت با بچه ها برخورد مـیکردنـد تـا بچه ها از آنها حساب ببرند. هر دو ملا، ابزاری برای کار داشتند که عبارت بودند از میـز چهارپایه کوتاهی که جلو آنها قرار میگرفت، قلمدانی که چند قلم نیِ ریز و درشـت و یک دوات لیقهای در آن بود، چوب ـ فلک و عصا و چند چوب کوتـاه و بلنـد و چنـد ترکه تازه برای کتک زدن بر روی آن قرار داشت. عـصای مکتـبدار بـرای آن بـود کـه اطفال خاطی را با خم سر آن که به گردنشان میافکند، به سوی خود بکشد. چوب بلند نیز برای کتک زدن افراد دورتر و چوب کوتاه و کوتاهترش بـرای بچـههـای نزدیـک و نزدیکتر بکار میرفت . چوب فلک برای شاگردانی بود که تکالیفشان را انجـام نـداده بودند و چنین قصوری قابل گذشت نبود.

 از مکتبخانه صدای ملا بلند می شد که دائماً در حال امر و نهی به شاگردان بود ( نجمی، 1368 :142ـ 141 .( مکتبدارها اکثراً سواد چندانی نداشتند و نه تنهـا عـده ای از آنـان، مدرسـه طـلاب ندیده بودند بلکه حتی به زحمـت مکتـب را تمـام کـرده بودنـد. اینهـا اعـم از مـلا یـا ملاباجی، میرزا یا پیرمرد معمم یا میرزا باجی، عهـده دار تـدریس کودکـان و نوجوانـان بودند (ناطق، 1375 :29 ) و با تکیه بر زور و تهدید مـیخواسـتند آنچـه را خودشـان و جامعة روز دانش تلقی میکرد، به شاگردان انتقال دهند . مکتبداری موفـق تـر بـود کـه بیرحمتر باشد و بتواند چوب بزند ( شهری، 1369 :448 ـ 447 .(

یکی از وسایل تنبیه و مجازات بچه های بازیگوش، متمرد و تنبل چوب و فلک بود که به دستور معلم، شاگرد تنبل را روی زمین میخواباندند و پاهایش را در تسمه فلک میگذاشتند. آنگـاه دو نفـر شاگرد مکتبخانه، دو طرف فلک را میگرفتند و فراش هم با ترکه های آلبالو کـه غالبـاً آنها را در آب خوابانیده بودند، شروع به زدن به روی لاله هـای گـوش و لای انگـشتان میکردند ( نجمی، 1368 :142 ـ 141 .(

البته این تمهیدات چندان در نظم و یادگیری درس بچه ها تأثیر نداشت و غالباً خـود مکتبدارها هم، چندان علاقهای به بحث و درس نشان نمـی دادنـد. ظهیرالدولـه کـه بـا مظفرالدین شاه به فرنگستان سفر کرده، در سفرنامة خود چنین نوشته است: « رسیدیم به مهمانخانه ینگی امام، تا اسب عوض میکردند، پیاده شدم که قدری راه رفته باشم. در درون مهمانخانـه هیـاهوی بـسیاری شـنیدم. از آنکـه اسـب بـه کالـسکه میبست، تجسس کردم.

گفت: در مهمانخانه بچه ها درس میخوانند. به حیـاط رفـتم و در یکی از اتاقهای دوره در بسته بود. بـاز کـردم دیـدم سـیزده، چهـارده نفـر بچـه بـا لباسهای پاره پاره هر کدام قرآن پارهای نیز در جلوشان گذاردهاند و به سقف اتاق نگاه میکنند و گاهی لگد به هم میزنند و بدون آن که کلمهای ادا کنند، فریاد میکشند. سرم را از در داخل کردم دیدم معلمشان هم یک عبای پاره سرش کشیده، گوشه اتاق با ایـن همه قیل و قال خوابیده است. ظهیرالاعیان را گفتم، وارد اتاق شده بیدارش کرد. سـرش را از زیر عبا درآورد پیرمردی ریش توپی بود. با شب کلاه ماهوت پاره پاره زیر پوست اما چه پوستی! ظهیرالاعیان با او صحبت کرد. پرسید: جناب ملا بچـه هـا را چنـد وقتـه درس میدهی؟ گفت من خوب جوری درس میدهم، خیلی زود با سوادشان مـیکـنم. گفت: خوب آخر چند وقته؟ گفت: اگر ذهنشان کند نباشـد و بـازیگوش نباشـند و هـر روز مویز بخورند و پنیر هیچ نخورند و آن طوری که مـن مـیگـویم درسـشان را پـس دهند، دوازده، سیزده ماهه عم یتسائلون را تمام میکنند. مـن از روی تعجـب پرسـیدم: سیزده ماهه؟ قدری مکث کرد، گفت: بله در چهارده و پانزده ماه مثل آب سـوره نبـأ را روان میشوند. بی تأمل به یکی از بچه ها اشاره کرد و گفت: همین را کـه مـی بینیـد الان پنج ماه تمام است که پیش من درس میخواند حمد و سوره را مثل بلبل مـی خوانـد و گفت بخوان پسر، پسر غرغرکنان گریه کرد، ما هـم بـی اختیـار خندیـدیم ( ظهیرالدولـه، .(۳۷۵ ـ 376 :1371)

در « سیاحتنامه ابراهیم بیک» میزان سواد مکتبدار، تا آن حد پایین توصیف شده کـه به صاحب سفرنامه گفته است «آمریکا باید نزدیک سلماس باشد» و نیـز در پاسـخ ایـن راهنمایی که به او گفته شد باید «به اطفال از جغرافی و هندسه نیز درس بدهید» پرسیده است «هندسه کدام است» و چون از او خواسته شد یک هزار و دویست و سی و چهار را به عدد بنویسد، نوشت «: 1000200304 » ( مراغه ای، 1353 :45 .(  

علاوه بر مکتبدار، در مکتبهای بزرگتر که تعداد بیشتری شاگرد داشت یـک یـا چند نفر به مکتبدار کمک میکردند تـا اگـر در بـین اعـضای خـانواده فـرد باسـوادی نداشتند، به صورت روزمزدی یا در ازای نوعی پرداخت نقدی یـا جنـسی، شـخص یـا اشخاصی را اجیر میکرده، ولی کار وی تدریس نبـوده بلکـه فـراش مکتـب بـوده کـه کارش « علاوه بر نظافت مکتبخانه، مأمور آوردن و یا جلب بعضی کودکان بـازیگوش که از رفتن به مکتبخانه طفره میرفتند بود» (نجمی، 1268 :196 ) اما بـرای تـدریس، مکتبدار در اتاق فردی را به عنوان «خلیفه» انتخاب میکرد. خلیفه شاگردی تیزهوش بود که تعالیم مدرس را سریع تر یاد میگرفت و به نوبه خود آن را به دیگران تعلیم میداد. بنابراین میتوان گفت خلیفه نوعی «کمک معلـم» بـوده کـه دروس مکتبدار را با زبان کودکانه اش که برای شاگردان سادهتر و قابل فهـم نیـز بـوده ـ دوباره بیان میکرد و در عین حال نقش مبصر یا ارشد امروزی را هم داشته است.

دروس آموزشی در مکتب

آمـوزش در مکتـبخانـه هـا معمـولاً از یـادگیری حـروف الفبـا و روخوانی قرآن فراتر نمیرفت و ایـن حـد نهـایی دانـش آمـوزی در مکتـبخانـه بـود ( حامدی، 1371 :44 .) البته گاه برخی کتب ادبی فارسـی و متـون مـذهبی نیـز تـدریس میشد. فراگیری خواندن و نوشتن در مکتبخانه ها با رسـم و رسـوم خـاص و جـالبی همراه بود. مثلاً در پاره ای از مکتبخانه ها رسم بـود کـه در نخـستین روز درس، بـرای مکتبدار شیرینی ببرند. مکتبدار، نخست الفبا و هجی کردن را به کودک میآموخـت. روش آموختن این چنین بود که مکتبدار « از حروف الف» تا «ی» را به نشانه صفتی یاد می کردند، مثلاً میگفت: (الف) هیچی ندارد، (ب) یکی به زیر دارد، (پ) سه تا به زیـر دارد، (ت) دو تا به سر دارد، (ج) یکی تو شکم دارد، (ح) هیچی تـو شـکم نـدارد، (و) سر قنبلی دارد.

 برای یاد دادن زیر، زبر، پیش و مشدد میگفت: الف دو زیر(ا")، دو پیش، دو زیر و شاگردان باید آنچه را که مکتبدار میگفـت بـا آوای بلنـد تکـرار مـیکردنـد. پـس از آموزش حروف الفبا و ابجد، شاگرد باید یک کله قند یا چیزی مانند آن برای مکتـبدار میبرد. آنگاه با دیدن ساعت سعد و خوش، آموزش جزء سی قـرآن آغـاز مـی گردیـد، یعنی از سوره «عم یتسائلون» تا پایان قرآن را به شاگردان میآموختند و آن را چنـد بـار دوره میکردند. چون به سوره «یس» می رسیدند، ملای مکتبدار به شاگرد می گفت بـه یاسین رسیدیم، شیرینی بیاور تا درس بدهم. شاگرد نیز متناسب با توان مالی خانوادهاش چیزی برای مکتبدار میآورد و درس دنبال میشد. تا بـه «عـمیتـسائلون» برسـند. بـار دیگر شاگرد می بایست برای مکتبدار شیرینی بیاورد و باز درس دنبال مـی شـد.

از مهمترین دروس آموزشی، قرآن و تفسیر بود که علاوه بر مکتب ،خانه در مـساجد و اماکن عمومی نیز توسط روحانیون به مردم آموخته مـی شـد (اعظـام الـوزراء، 1349 -۵۷۷ ) روزهای جمعه مکتبدار یا روحانی مسجد در برخی مساجد بـرای مـردم قـرآن میخواند و تفسیر میکرد. افزون بر آن، علوم شرعی نیز برای هر کس که مایل بود، بیان میشد و گاهی برای این کار از وجوه موقوفات مسجد مواجـب مـیگرفتنـد (تاورنیـه، ۱۳۶۳:۵۹۰ ) به طور کلی در مکتبخانههای پسرانه، قرائت قرآن، آموزش خط فارسی، حساب و ضرب ارقام و غیره تعلیم داده میشد. زمانی که کودک توانایی خـود را در قرائـت همه سورههای قرآن نشان میداد، سرپرست مکتـب هدیـه ای از پـدر طفـل دریافـت میکرد.

بدین ترتیب تعلیم و تربیت ابتدایی در ایران، در سطوح پایین قرار داشت و کسی که خواندن و نوشتن میدانست، به نشانه سواد داشتن عنوان «میرزا»  را در جلو نام خود میگذاشت (واتسن ۱۳۴۸)

در سـال اول الفبـا، صـداها، قرائت و نوشتن حروف و بعضی کلمات دو یا سه حرفی را میآموخـت. در سـال دوم «عم یتسائلون» و در سال سوم، گلستان سعدی آموزش داده میشد، یعنی دروس مکتب از یادگیری قرآن و گلستان سعدی فراتر نمی رفت و چنانکه کودک یا بزرگسال، این دو را فرا میگرفتند، با سواد تلقی میشدند (شهری، 1369 :448 ـ 447 (.

در واقع اگر کودکی سه چهار ساله میتوانست کلاس های مکتب خانـه را بـا موفقیـت بـه آخـر برساند، تقریباً در خواندن و نوشتن با سواد شده بود، به ویژه اگر نوشتن و خوشنویسی هم به وی آموزش داده می شد و او نیز به خوبی آن را یـاد گرفتـه بـود (شـهری، 1369 : 449.( ـ 450 ) هنگامی که کودک از این مرحله فارغ میشد بـه سـطح بـالاتر مـیرفـت و بعـد بـه آموختن زبان عربی میپرداخت. در آن دوره بیشتر به یادگیری زبـان عربـی و صـرف و نحو، ارج میگذاشتند و آن را سرچشمه علوم مـیشـمردند(کـسروی 1370 :27 ـ 26 .( آموزش عربی با صرف و نحو آغاز میشد. پس از آن کودک درسهای دیگری همچون اشتقاق، بیان و نصاب الصبیان را یاد میگرفت و متعاقب آن با منطق، کلام و سپس علـم اصول فقه و درایه الحدیث نیز آشنا میشد. هنگامی که در این دروس خبره میشد، بـه اقتضای زمانه، به قرائت حدیث، روایت تفسیر و بحث میپرداخت و چون این مراحـل را سپری میکرد و هنوز طالب پایه های بالاتری از علـوم بـود، بـه مطالعـه کتـاب هـای حکمت و فلسفه مشغول میشد تا به درجه ای میرسید که میتوانست بر کرسی استادی بنشیند ( نجمی، 1368 :133)

 . چنین به نظر میرسد که تنبیه و کتک از واجبات تدریس بـود. مکتـبدار اغلـب از طرف پدر و مادر اجـازه تنبیـه داشـت. «پـدر و مـادر هنگـامی کـه بچـه را بـه مکتـب میسپردند، معمولاً به مکتبدار میگفتند: گوشت و پوستش از شما، اسـتخوانش از مـا» (کتیرایی، 1348 :70,83 )

    چوب و فلک همواره در دست مکتبدار بود. افزون بـر ایـن، یکی دو شلاق هم به دیوار مکتب آویزان بود و چوبی بسیار بلند از درخـت آلبـالو نیـز همیشه در دست داشت. تقریباً هیچ بچه مکتبی نبود که از چوب مکتبدار نـوش جـان نکرده باشد. باور مردم در این باره چنین بود: «چوب آخوند گُله، هرکس نخـورد خُلـه  ( کتیرایی ۱۳۴۸: ۸۲-۸۳)   

همانطور که گذشت، نظام آموزش براساس مکتبخانهای در شرایط نبـود هرگونـه آموزش رسمی و عمومی، یکی از راههای علمآموزی بود. به سبب پـایین بـودن سـطح سواد عمومی و حتی سواد بسیاری از مکتبدارها، آموزش به سطوح پایین منحصر بـود و البته به سبب اهمیت فراوان قرآن و لزوم آموختن آن، بزرگترین رسالت مکتبخانههـا یاد دادن قرائت قرآن به شیوههای مختلف و در رایج ترین شکل آن، هجـی کـردن بـود. آموزش کتابهای دیگر و حتی ریاضیات در ابتدایی ترین شکل در مکتبخانه هـا متـداول نبود. مکتبدارها نیز به طور سلیقه ای رفتار میکردنـد و سـطح آموزشـی در همـه جـا یکسان نبود. 


وقتی نظام آموزش ما در قرن ۱۹ که جهان چهار اسبه به سوی تمدن در حرکت بود، این چنین بوده است، خود حدیث مفصل بخوان که در دوره صفویان که ایران پر از ترس و کشتار و بی خبری بوده است، آموزش و انتقال دانش به چه صورتی بوده است. متاسفانه مردم کشور ما آشنایی زیادی به آموزش و نقش آن در زندگی خود نداشته است و جامعه ایرانی خواستار و دوستدار و پی گیر آموزش و انتقال دانش نبوده است. ما نباید خود را با شعار دانشگاه جندی شاپور، دارالفنون و .... گول بزنیم. واقعیت را آن چنان که بود باید شناخت و تلاش کرد که آن را دگرگون کرد. تنها مکان های  و معلم های آموزش مهم به شمار نمی روند بلکه محتوی درسی و دانش انتقالی از اهمیت بسیاری برخوردارند. که باید به آن ها اندیشید.

نوروز فولادی