تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

آل احمد و رواج خرافات در داستانهایش

آل احمد از نمایندگان دوران ۱۳۲۰تا ۱۳۴۸نثر معاصر پارسی است» (نقد آثار جلال، دستغیب: ص ۱۳۰) برای بررسی سطح فکری این نویسنده، از میان آثار او، داستانهای «نفرین زمین»، «گنج» و «سمنوپزان» مورد تحلیل و واکاوی قرار گرفته است. آل احمد، این داستانها را به سبک رئالیسم نگاشته به شیوۀ کوبنده، از مذهب آمیخته به خرافات انتقاد میکند.

انعکاس جهل و خرافات در داستانهای آل احمد:

الف. تمایل افراد به طلسم و دعانویسی:

«در جوامعی که توجیه علمی علل بحرانها به علت فقر دانش امکان پذیر نباشد، اعتقاد به افسونگری نه تنها احمقانه نیست، بلکه منطقی نیز به شمار میآید. پس افسونگری را میتوان به آسانی در این نوع جوامع رد کرد» (انسانشناسی عمومی، عسکری خانقاه، اصغر و شریف کمالی: ص۴۸۹)

در داستان «گنج» ، زمانی که دختری نتوانسته شوهر کند، با دعا نویسی، آش پختن و سایر موارد انتقال یافته از نیاکان خود به دنبال راه چاره ای برای حل این مشکل است: « من خوب یادمه روزای عیدفطر که میشد ...، مثقالی، چیزی تهیه میکرد و میومد توی مسجد کوچه دردار و وقتی نماز تموم میشد پیرهن مراد بخیه میزد» (دید و بازدید، آل احمد: ص۲۸)

زمانی که «بتول» پس از ازدواجش، از هوو دار شدن میترسد، برای رهایی از این کاووس، به دعا و جادو متوسل میشود:

«دیگه هر چی دعانویس بود دید، هر چی شاباجی خانم دوا بهش داد، خورد. چند دفعه چله بری کرد(»همان: ص۳۳)

در داستان سمنو پزان، آل احمد با نگاهی طعنه وار، مراسم مذهبی سمنوپزانی را به تصویر میکشد که زنان در لابلای مراسم، به غیبت و متلک گویی مشغولند و از اصل ماجرا (اجرای مراسم دینی) غافل میمانند و هرکدام برای رفع گرفتاریهای خود به دنبال جادو و جنبل هستند. آنها در چارچوب جهالت و تفکرات سنتی و بستۀ خود اسیر میشوند و به جای خواندن ادعیه و زیارات در این مراسم، به دعانویسی و ورد و جادو روی میاورند.

در داستان نفرین زمین، خاندایی اعتقاد به نوشتن دعا دارد: «نسخۀ یک دوای محبت که حسابی هم مجرب است در حاشیۀ یکی از کتابهای دعا بود.بگذار گیرش بیاورم» (نفرین زمین، آل احمد:ص۵۲)

در داستان نفرین زمین، مردم روستا برای زمینهایشان دعا و طلسم میگیرند: «کتاب کوچکی و خطی پیش رویش باز بود و یک جفت کعب برنجی طلسم بر روی صفحه اش نهاده و خودش سر به زیری انداخته و وردی میخواند» (همان: ص.۱۸)

«سید» در داستان نفرین زمین، دعا و طلسم مینویسد: «یک خر بندری هم زیر پایش است. اما این آقا سید آدم فقیری است. این کاری نیست، فقط دزد میگیرد و دعای دفع مار و عقرب میدهد» (نفرین زمین، آل احمد: ص.۱۱۳)

ب. گرایش به خرافات، برای رهایی از ترس و اضطراب:

عدسی دوربین آل احمد در هر سه داستان، روی باورهای خرافی مردم برای ارضا کردن احساسات بد ناشی از ترس و اضطرابشان است. افراد خرافه پرست داستانهای جلال، قدرت درک مسائل و رسیدن به معنا و کنه آنها را ندارند؛ در چنین حالتی است که «فرد ناتوان، دست به دامن یار نادانی خویش که همان قوۀ خیال است میزند و انبوهی از خرافات سبک شناسی نظم و نثر فارسی

گوناگون را میسازد و افسانه های گوناگون درست کرده و جهانی مملو از خدایان و ارواح و قوای نامرئی به وجود میآورد» (ریشه های روانشناختی خرافات، ملاباشی: ص۱۲۱)

در داستان گنج، بر پایۀ معیارهای سنتی جامعۀ ترسیم شدۀ آن عصر، زن به عنوان موجودی ضعیف، در مقابل مرد، هیچ گونه اختیاری از خویشتن ندارد. بنابراین، اگر یک مرد، همسر دیگری را برگزیند، طی فشارهای روحی و پرتنشی که بر زن وارد میشود، زمینۀ گرایش به جادو و خرافه – به عنوان راه نجات - در آنها به وجود میآید. مانند بتول که از ترس هوو دارشدن به دنبال دعانویسی و طلسم بود. از طرفی دیگر، جامعۀ سنتی و متحجر آن زمان، بالارفتن سن ازدواج برای هر دختری، او را به سمت دعانویسی و جادو و جنبل میکشاند.

داستان «سمنو پزان» نیز، تصویر تاریکی از زنان محبوس در چارچوب سنت و خرافات است. زنان در این داستان، با توسل به طلسم و جادو و خرافات، به چاره جویی مشکلات زندگی خود میپردازند، تا اندکی از هراس و اضطرابشان کاسته شود. زنان این داستان، بر سر تصاحب مرد، با هم در جدال هستند؛ از این رو، «حذف رقیب به کمک جادو و جنبل» فرهنگی عجین شده با افراد محسوب میشود که ناشی از همان ترس است. زنان در هر دو داستان، از ظلمی که در حقشان میشود آگاهند و به خاطر ترس از دست دادن زندگیشان، جایگاه خود را در خانه خالی نمیکنند و در عوض، به دنبال جادو و جنبل برای رفع گرفتاریشان میروند. مریم خانم، که از ازدواج مجدد همسرش باخبر شده است، از عمقزی طلسم میخواهد تا بچۀ هوویش را سقط کند و اینگونه، زندگیش را سرو سامان دهد و از اضطراب خود بکاهد: «عمقزی! من که حرفی ندارم. گفتی چله بری کن، کردم. گفتی توی مرده شور خونه از روی مرده بپر که پریدم» (زن زیادی، آل احمد: ص۳۵)

در داستان نفرین زمین نیز این ترس و اضطراب است که روستاییان را نزد دعانویس میکشاند: «مزرعه هامان مار دارد آقا... وقت شخم و درو دعا میگیریم» (نفرین زمین، آل احمد:ص۱۱۸)

پ. گرایش افراد جامعه به ایستایی :

در نگاهی کلی، شخصیتهای هر سه داستان جلال، همگی از نعمت سواد و تفکر بی بهره اند و به واسطۀ محیط متحجری که در آن تربیت شده و رشد یافته اند، وضعیت کنونیشان را میپذیرند و از هرگونه تغییر و تحولی دوری میکنند. نویسنده در هر سه داستان، شدت جهل زدگی افراد را به عنوان عامل مهم و مّثری بر ایستایی آنها به نمایش میگذارد.

در داستانهای گنج و سمنو پزان، یکی از دلایل عقب ماندگی زنان و زندگی آنها در شرایط نابرابر با مردان، بیسوادی آنهاست. زنان این دو داستان، تلاشی جهت ترقی و بالابردن سرمایه های فرهنگی خود نمیکنند. بنابراین، بااینکه خودشان به این وضع اعتراف میکنند، اما همچنان در ایستایی به سر میبرند. مثلا در داستان «سمنوپزان»، مریم خانم که شوهرش با زن دیگری ازدواج کرده است، خودش از این وضعیت گلایه دارد: «باز رحمت به شیر ما که گذاشتیم دخترمون سه تا کلاس درس بخونه. ننه بابای ما که از همین هم در حق ما کوتاهی کردن..» (زن زیادی، آل احمد:ص.۳۸)

در داستان نفرین زمین نیز، راوی که همان معلم روستاست، با زبانی گلایه آمیز میگوید:

«دخترها از کلاس سوم بالاتر نمیآیند. تازه به ندرت لابد پشت بندش را توی خانه میگیرند» ( نفرین زمین، آل احمد:ص۳۵)

درواقع، آل احمد در هر سه داستان، جامعه ای را ترسیم میکند که در آن، بیسوادی زنان، با همراهی عواملی چون عرف و سنت و تحجر، تمثیر زیادی در تشدید ذهنیت جهل زدۀ آنان و گرایش به ایستایی و عدم هرگونه پویایی دارد. بیسوادی زنان، آنها را در موقعیت فروتری قرار میدهد، همچنین، اگر مّلفه هایی چون عرف و سنت نیز با آن همراه شوند، آسیبهای اجتماعی بزرگتری همچون گرایش به عدم تمایل به هرگونه تحول در زندگی را برایشان رقم میزند.

ت. تمایل افراد جامعه به تقلید کورکورانه و بی پایه و اساس از فرهنگ گذشتگان:

«روشنفکری» عاملی است که سبب میشود یک فرد با حصول اندیشه های والا، آگاهی بیشتری در مواجهه با باورهای خرافی و جاهلانه داشته باشد. این تعریف، درست در نقطۀ مقابل ویژگیهای افراد جهل زده قرار میگیرد، زیرا فرد جهل زده، نه میتواند اعتقادات دیگران را برای خودش تحلیل کند و نه میتواند آنها را به طرز علمی و معقولی استدلال کند. بنابراین، در تعریفی دیگر میتوان گفت که روشنفکر کسی است که در جامعه، دارای سرمایۀ فرهنگی غنی باشد. «سرمایۀ فرهنگی» اصطلاحی جامعه شناختی است که از زمانی که «پی یر بوردیو» در سال ۱۹۷۳آن را مطرح ساخت، کاربرد گسترده ای پیدا کرد،

که در این مقاله مجالی برای تفسیر مفصل آن نیست و به طور خلاصه، به تعریفی از آن اکتفا میکنیم، تا تمثیرات عدم سرمایۀ فرهنگی افراد بر خرافه پرستی را تحلیل کنیم. از دیدگاه بوردیو(Bourdiue ) پدران و مادران به فرزندان خود (با انتقال نگرشها و معرفتهایی که در سیستم آموزشی جاری، به موفقیت آنان کمک میکند) سرمایۀ فرهنگی میبخشند (شکلهای  سرمایه، بوردیو: ص ۱۵۰-۱۴۸) کسانی که از سرمایۀ فرهنگی برخوردار نباشند، در معرض جهالت و خرافه پرستی قرار میگیرند و هر نوع باور و اعتقادی را که از دیگران به آنها انتقال مییابد، بدون هیچ چون و چرایی میپذیرند. سرمایۀ فرهنگی از نظر بوردیو، « نقش بسزایی در پیشرفت آنها دارد و مختص افراد روشنفکر جامعه است» (همان: ص ۱۵۷) ین سرمایه با نهادهایی چون خانواده، فرهنگهای آموخته شده توسط گذشتگان، آموزش و پرورش و رسانه های ارتباط جمعی در ارتباط است» (شکلهای سرمایه، بوردیو: ص۷۴)

آل احمد، خود «به عنوان یک نویسندۀ روشنفکر و متفکر استقلال طلب که تاثیرات زیادی بر نسل خود و پس از خود به جا نهاد»، (تیپ شناسی شخصیتهای جلال آل احمد و تطبیق آن با نظریۀ کنش متقابل نمادی هربرت بلومر، منبری:ص ۶۰ )  همواره از ذهنیت جهل زدۀ افرادی که هیچ تلاشی برای تصمیم گیریهای فردی خود نمی کنند، انتقاد میکند. در شخصیتهای هر سه داستان وی، شمه ای از روشنفکری دیده نمیشود. این شخصیتها غرق در افکار سنتی اشتباه و متحجری هستند که از گذشتگانشان، به عنوان سرمایۀ فرهنگی به ارا برده اند. در داستان سمنوپزان، عمقزی، آن قدر غرق در جهالت است که حتی علم پزشکی را رد میکند:

-       «دختر جون، صد بار گفتم این دکتر مکترها رو ول کن بیا پهلوی خودم سر چله آبستنت کنم» (زن زیادی، آل احمد:ص.۳۵)

در داستان نفرین زمین، مباشر، به جای اینکه از علوم پزشکی برای رفع بیماری استفاده کند، از اعتقادات خرافی که از گذشتگانش به او انتقال یافته است، استفاده میکند: «مباشر گفت:"مادرم اعتقاد داشت اگر دست گرگ را ناغافل بزنند روی پستان زن زائو، غدۀ شیرش باز میشود" » (نفرین زمین،، آل احمد: ص ۱۶۷-۱۶۸)

نویسنده در داستان گنج، به فقدان پاره ای از سرمایه های فرهنگی افراد در دوران خود، اشاره میکند. بتول نمایندۀ دخترانی در آن دوره محسوب میشود که سنشان بالا رفته و ازدواج برایشان دیر شده است. ازدواج برای شخصیتهای این داستان به قدری مهم بوده که راوی داستان (خاله)، از روی جهالت، بتول را «دختر ترشیده» (دید و بازدید، آل احمد: ص ۲۸) مینامد. آل احمد جامعه ای را به تصویر میکشد که در آن، زنان از نظر درآمد، وابسته به مردان هستند. دخترانی مانند بتول، نگران آیندۀ خود هستند و به هر وسیله ای چنگ میزنند تا بتوانند ازدواج کنند. بنابراین، اندیشۀ «الزام ازدواج در سنین پایین» به عنوان یک ارزش و سرمایۀ فرهنگی نادرست در بین افراد جامعه شکل گرفته است.

نویسنده با نشان دادن سطح پایین فرهنگی زنان در این داستان، جهالت و باورهای خرافی آنها را به باد انتقاد میگیرد.

در هر دو داستان، تقابل آشکار بین دو گروه زنان و مردان دیده میشود. در یک طرف داستان، مردانی قرار دارند که حرف، حرف خودشان است و در طرف دیگر، زنانی قرار دارندکه به شیوه های مختلف، تحت کنترل مردان خود هستند و در برابر قدرتهای بزرگ سنت و مرد سالاری قرار گرفته اند، اما اعتراضات آنها نسبت به این وضعیت هم کم رنگ دیده میشود، زیرا این فرهنگ و ذهنیت در آنها متجسد شده که تمام اختیارات و انتخابات ، بر عهدۀ مردان است. نویسنده در هر دو داستان، احساس و ذهنیت عادت کردۀ زنان به وضعیت چندهمسری را به تصویر میکشد، که نشان از عجین شدن «فرهنگ مردسالاری و ضعیف بودن زن» به عنوان سرمایۀ فرهنگی نادرست در ذهن آنها است.

(با مطالعه این داستان ها و اشراف جلال احمد به بنیان فکری رایج در میان عامه مردم، وی چگونه طالب برگشت به گذشته بوده است و با تمدن به شکل غربی تضاد نشان می دهد؟؟)

در بخش شعر، شاعرانى مانند اخوان، فروغ و شاملو ظهور کردند. آنها اگرچه از دهه پیشتر شعر مى‏گفتند ولى برجسته‏ترین آثار خود را (مانند تولدى دیگر فروغ و از این اوستاى اخوان و آیدا، درخت و خنجر و خاطره شاملو) در همین دهه آفریدند.

در عین حال بیشتر آثار گلستان و ساعدى و مهمترین اثر هوشنگ گلشیرى، شازده احتجاب، در دهه چهل نوشته شد. در سینما آثار مانند قیصر یادآور سینماى این دهه است و نیز آثار سهراب شهید ثالث و دیگران. شاید در یک کلمه بتوان گفت تمام سینماگران بزرگ ما پرورده دهه چهل‏اند.

جالب است با این همه فعالیت و کسب شهرت نویسندگان چپ در این دوره، صدای برساخته و بر جای مانده توسط توده ای ها در باره این دوره از تاریخ ایران این است که: در این دوره آزادی نبود و سانسور شدید بر کشور حاکم بود. اگر چنین بود؟ پس چگونه این نویسندگان توانستند آثار خود را منتشر کنند؟ و چنین شهرت کاذبی را کسب کنند؟

چپ‌ها مبارزان ریا کار ماهری بودند. اما پیوندهای محکمی با همان مردمی که از آنها دفاع می‌کردند نداشتند. در نتیجه چپ‌ها به تعبیری برگرفته از ادبیات چپ «جاده صاف کن» اسلامگرایان شدند و نتیجه تجدد چپگرا یکباره به ضد خود بدل شد، یعنی به جریانی راه داد که مبارزه با امپریالیسم را به مبارزه با مدرنیته تبدیل کرد. سرنوشت شوروی هم نشان داد که این ضدیت با مدرنیته در آنجا هم ریشه دوانده بود. منتها در چپ این ضدیت به صورت انزواگرایی و انقلابیگری ظاهر شد (از پرده آهنین روسی و چینی و کوبایی تا نوع ولایی آن در ایران) و در اسلامگرایان به صورت نفی تجدد و بازگشت به صدر و سلف.چپ ها هیچ اطلاع درستی از کمونیست و عمل کرد آن در کشور های کمونیستی نداشتند. تنها سران این حزب که در شوروی و آلمان شرقی و چکسلواکی و ... زندگی کرده بودند، می دانستند که گرفتار چه مکتب مخرب و ضد انسانی شده اند؟ و چون زندگی و نام شهرت کاذب آنان در این نادانی اعضای حزب بود، به کتمان و سانسور درونی دست زدند. برای اطلاع از وضعیت کشور شوروی و مردم کمونیست کافی است که به کتاب  « خانه دایی یوسف» وقایعی تکان دهنده از مهاجرت فدائیان اکثریت به شوروی- که توسط اتابک فتح الله زاه از رهبران قداییان خلق اکثریت است و توسط نشر قطره در تهران چاپ شده است، رجوع کنید. و ببینید که چه جهنمی را حزب توده  به جای بهشت برین جای زده بود.

شک نیست که دهه چهل “بدون تردید دهه تعیین کننده‌ای بود، دوره خلاقیت و انفجار اندیشه های ایرانی بعد از سالها سکوت و سکون و رخوت. بخصوص در حوزه ادبیات و هنر و البته گونه‌ای اندیشه سیاسی ضد استبدادی-استعماری”.

 در دهه چهل روشنفکرى  ما روشنفکران متفاوتى داریم، روشنفکرى ما چند بخش هم دارد که یک بخش آن دارد کارهاى روشنفکرانه انجام مى‏دهد و به دنبال حقیقت است؛ حقیقت علمى.  هدف سیاسی ندارد و تلاشش روشنگری فرهنگی و اجتماعی است و تبلیغات و پروپاگاند هم ندارد.

یک گروه دیگر روشنفکرانى هستند متخصص و نخبه هستند که در بدنه  شاغلند و با دولت ها در برنامه ها و سازندگی کشور همراه دولت‏اند و دارند کار مى‏کنند، اینها را نمى‏شود انکار کرد. ولى در دهه چهل آل‏احمد با مقدارى تحریف و سوءتفاهم نظریه روشنفکر سنتى گرامشى را در کنار و همزمان با روشنفکرى مدرن قرار مى‏داد ولى روشنفکر کارمند دولت را خیانتکار تلقى مى‏کرد. با این عبارت که روشنفکر در برابر قدرت است و نه با قدرت.

خب اگر روشنفکرى دغدغه‏اش این باشد که جامعه را به سمت پیشرفت ببرد و طرفدار حقیقت هم باشد حتى اگر افلاک را به لرزه درآورد؛ آن وقت ما باید در یک چیزى شک کنیم و آن این است که ما نمى‏توانیم کسانى را که در دهه چهل بودند و هنوز هم روشنفکر شناخته مى‏شوند، روشنفکر بنامیم.[1]



[1] دربارۀ روشنفکری دهۀ ۴۰گفتگو با محمد صنعتیمجله بخارا شماره ۷۱