تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

پیش بینی احتمال وقوع کودتا سال ۱۳۳۲ توسط دکتر خنجی

نیروی سوم یک نظریه سیاسی در اروپا بود که به گفته ی دکتر علی اصغر حاج سیدجوادی برای نخستین بار دکتر(محمد علی) خنجی آن را برای ایران تئوریزه کرد.[ این نظریه در بُعد داخلی به وجود نیروی سوم در برابر دو نیروی هیئت حاکمه و حزب توده اشاره داشت و در بُعد خارجی و جهانی در برابر دو ابرقدرت جهان سرمایه‌داری و شوروی.

این دیدگاه از دوره قاجار که ایران همواره مورد استثمار، تجاوز و خیانت دو ابرقدرت روسیه و انگلیس بود، در میان سیاستمداران ایرانی محبوبیت داشت. در آن دوران، فرانسه و آلمان این نقش را به عهده داشتند. پس از مشروطیت، آمریکا نیز گهگاه به عنوان نیروی سوم مورد اتکای برخی از سیاستمداران دلزده از روسیه و انگلیس بود. در دوره رضاشاه، به وضوح ایران به سمت آلمان گرایش داشت و تقریباً همه ساخت و سازها با کمک و مشاوره آلمان انجام می‌شد. اشغال ایران و شکست آلمان در جنگ جهانی دوم از یک سو و جایگزینی امپراتوری استعماری روسیه تزاری با شوروی کمونیستی، باعث از میان رفتن این موازنه شد. به گونه‌ای که بیشتر آرمانخواهان ایرانی از جمله خلیل ملکی جوان، به شوروی نه به چشم همان روسیه پیشین، که با عنوان «منجی ملتها از یوغ استبداد و استعمار» نگاه می‌کردند. حال آنکه بودند دیگرانی چون احمد قوام و برخی از چهره‌های جبهه ملی، آمریکا را نیرویی مستقل از استعمار روسیه و انگلیس می‌دانستند.

در این میان خلیل ملکی و یارانش به مرور نه تنها از حزب توده - حزب کمونیست مورد حمایت شوروی در ایران - بریدند، بلکه از دولت شوروی هم ناامید شده و به جای آنکه نیروی سوم را در «یک ابرقدرت جهانی» ببینند، آنرا در «قشر زحمتکشان ایرانی» یافتند.

حزب زحمتکشان نیروی سوم در تعریف این نیرو می‌گوید: «این نیرو از قدرت‌های بزرگ الهام نمی‌گیرد، آنهایی که از هیئت حاکمه متحد به کلّی مأیوسند و از رهبران حزب توده به عنوان عُمال اجنبی انتظاری ندارند، نیروی سوم‌اند زحمتکشانی که آرزوی این را دارند که مالک دسترنج خود گردند و این انتظار را به غلط یا صحیح از دکتر مصدق دارند نیروی سوم‌اند. روشنفکرانی که خود را در خدمت طبقهٔ سوم قرار داده‌اند و راه حل مشکلات خارجی و داخلی را مطابق فرضیه‌های سوسیالیستی، تنها راه چاره می‌دانند و با نیروی ملت ایران، رشد و تکامل سوسیالیسم را ضروری می‌دانند، نیروی سوم‌اند. دکتر خنجی از اعضای هیات اجراییه حزب زحمتکشان نیروی سوم بودو

 

در اوایل تیر ماه سال ۱۳۳۲، در یکی از جلسات هیأت اجرائیه، دکتر خنجی به طرح یک سلسله مسائل سیاسی پرداخت. او اظهار داشت: «چنان که قبلها صحبت کرده ایم و همه از چگونگی آن مطلع هستیم، پیروزی های نهضت ملی ایران به رهبری مصدق، معلول دو عامل مهم بوده است. یکی حمایت و پشتیبانی اکثریت مردم آگاه جامعه از شخص مصدق و هدفهای نهضت ملی و دیگری، بهره برداری به موقع و صحیح مصدق از سیاست حاکم بر محیط بین المللی و جو سیاست خارجی. ما از چگونگی حمایت مردم از رهبری نهضت ملی و سابقه ی طولانی آن به طور کامل اطلاع داریم و خود در جریان آن هستیم و برای تجهیز و آماده سازی توده های مردم، کم و بیش مشارکت داشته ایم؛ ولی در مورد سیاست خارجی، نظر ما همیشه این بوده است که به علت دو نوع تضاد در تقسیم بندیهای جهانی موقعیت مناسبی برای پیشرفت نهضت ملی ایران فراهم آمده استتضاد اول و بسیار مهم، تضاد بین دو بلوک شرق و غرب است که پس از جنگ دوم جهانی و به صورت جنگ سرد بین بلوک شرق از یک طرف و بلوک غرب از طرف دیگر نمایان شده است.» [۱۳] خنجی در مورد تضاد دوم موجود در محیط بین المللی به توضیح تضاد بین آمریکا و انگلیس یعنی تضاد در داخل بلوک غرب پرداخت. «پیروزی متفقین در جنگ بین المللی دوم بیش از هر چیز مرهون دخالت و کمک های همه جانبه ی آمریکا به خصوص کمک های تسلیحاتی آن کشور بود. بعد از پیروزی متفقین، دولت شوروی کشورهای متعددی را زیر سیطره ی خود گرفت و کشورهای استعماری غرب نیز کلیه ی مستعمرات خود را - که غالب نقاط جهان را در بر می گرفت- مجددا به دست آوردند. دولت آمریکا -که خود را فاتح اصلی جنگ تلقی می کرد- حاضر نبود ساکت بنشیند و از نتایج پیروزی نصیبی نبَرَد. به همین جهت، در مقام معارضه با متفقین خود برآمد و کوشش کرد تا هر جا ممکن باشد مستعمرات و منافع منطقه ای آنان را به خود اختصاص دهد و به جای آنان بنشیند و یا لااقل در غارت کشورهای عقب افتاده با سایر کشورهای استعماری مشارکت نماید. بنا بر این جهات، هنگام شروع و اوج گیری مبارزات ملت ایران برای استیفای حقوق خود از نفت جنوب و مبارزه با استعمار انگلستان، دولت انگلیس از حمایت همه ی متفقین خود، به خصوص آمریکا به طور کامل بهره مند نبود و چه بسا در مواردی که می خواست به شدت عمل متوسل شود با مخالفت آنان نیز روبرو می شد. هنگام خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران در خرداد ۱۳۳۰ و تهدید دولت انگلیس به اقدام نظامی علیه ایران و اعزام ناو جنگی به آبادان می توان نتیجه گرفت که خودداری دولت انگلیس از اعمال تهدید خود بی شک ناشی از چنین جوی در محیط بین المللی بود. اگر دولت انگلیس از حمایت آمریکا مطمئن بود و از دخالت شوروی نیز واهمه ای نداشت، قطعا از اشغال خاک ایران و تاسیسات صنعت نفت جنوب خودداری نمی کرد.» خنجی در همان جلسه، پس از بیان مطالب فوق به طرح مساله ی اصلی پرداخت و اظهار داشت: متاسفانه در شرایط فعلی بر اثر تغییرات و تحولاتی که در صحنه ی بین المللی روی داده است، این تضادها از میان رفته و یا به صورتی درآمده که دیگر قابل استفاده برای این مرحله از مبارزات ملت ایران نمی باشد. تضاد بین دو کشور بزرگ استعماری آمریکا و انگلستان در برابر نهضت ملی ایران در همان نیمه ی اول سال ۱۳۳۰ و در فاصله ی کوتاهی پس از ملی شدن صنعت نفت از میان رفت. این تضاد تا موقعی وجود داشت که دولت انگلستان برای حفظ وضع موجود و ادامه ی امتیازنامه ی ۱۹۳۳ و تسلط بر تمامی منابع نفت ایران اصرار و مقاومت می کرد؛ ولی پس از اعزام هیات نمایندگی انگلیس به ایران به ریاست استوکس مُهردار سلطنتی انگلستان و آمدن آورل هریمن معاون رییس جمهور آمریکا و مذاکره با دولت ایران بالاخره دولت انگلستان اصل ملی شدن صنعت نفت [ایران] را به رسمیت شناخت و بدین ترتیب از ادامه ی قرارداد استعماری ۱۹۳۳ انصراف حاصل کرد. خنجی اضافه کرد: «برطبق اطلاعاتی که ما از طریق مهندس حسیبی به دست آورده ایم، هریمن (معاون رییس جمهور آمریکا) هنگام اقامت در ایران که بیش از چهل روز به طول انجامید؛ دو نقش کاملا متفاوت در برابر دولت ایران به عهده گرفت. قبل از قبول ملی شدن صنعت نفت توسط دولت انگلیس و انصراف آن دولت از قرارداد ۱۹۳۳، هریمن از هیأت نمایندگی انگلیس حمایت نمی کرد و جنبه ی میانجی داشت؛ ولی بعد از آن و موقعی که می بایست ترتیبات جانشینی اداره ی صنعت نفت معیّن و روابط بعدی دولت ایران و دولت انگلیس درباره ی مدیریت صنعت نفت و چگونگی استخراج و صادرات آن تنظیم شود، هریمن در کنار استوکس قرار گرفت و دولت ایران اغلب با پیشنهاد های مشترک انگلستان و آمریکا مواجه بود. این امر به خوبی چگونگی وضع جدید را نشان می داد. معلوم بود که دولت انگلیس در برابر آمریکا عقب نشینی کرده و حاضر به دادن امتیازاتی به دولت آمریکا شده است.» [۱۴] خنجی نتیجه گیری کرد که از آن تاریخ به بعد تضاد دول استعماری آمریکا و انگلستان در برابر نهضت ملی ایران از میان رفته و یا به نحوی نبوده است که ما بتوانیم برای حل مسأله ی نفت و اعمال حاکمیت دولت ایران و پیروزی نهضت ملی در هدفهای خود بر روی این تضاد حساب کنیم؛ ولی تضاد و برخورد بین دو بلوک شرق و غرب(تضاد اول) همچنان وجود داشت و روز به روز دامنه ی آن وسیعتر می شد. همین امر، موقعیت مصدق را در برخورد با سیاستهای خارجی به وضع مناسبی حفظ می کرد. اما در چند ماه قبل، حادثه ی مهمی رخ داد که روابط بین المللی را در سطح مناسبات دو بلوک شرق غرب نیز کاملا دگرگون ساخته است. این حادثه ی مهم، مرگ استالین پیشوای مقتدر و رهبر بلا منازع اتحاد جماهیر شوروی می باشد. پس از مرگ استالین و بعد از مدت کوتاهی، به علت برخوردهای داخلی در اتحاد شوروی و هم چنین طرز تفکر جدید جانشینان استالین، خط مشی سیاسی دولت شوروی تغییر عمده پیدا کرده است. بر اثر این تغییر، سیاست شوروی از جنبه ی تهاجمی خارج و جنبه ی تدافعی به خود گرفته است. خنجی به دو نقطه ی بحرانی جهان در آن زمان اشاره کرد. یکی محاصره ی برلین توسط نیروهای دولت شوروی و دیگری مقابله ی نیروی نظامی آمریکا با نیروهای کره ی شمالی و چین در شبه جزیره ی کره.[۱۵] در هر دو حادثه ی فوق، دولت شوروی به رهبری استالین تمام قد در مقابل قدرتهای غربی ایستاد. سپس خنجی چنین ادامه داد: «پس از فوت استالین و زمامداری مالنکوف به جای او، اوضاع ناگهان تغییر کرد. مدت کوتاهی نگذشت که دولت شوروی به محاصره ی برلین پایان داد و با رفت و آمد متفقین در خاک آلمان شرقی و برقراری ارتباط زمینی با شهر برلین موافقت کرد و در مورد شبه جزیره ی کره نیز دولت چین اعلام کرد که اقدام به عقب نشینی از خط فاصل دو کشور خواهد کرد» خنجی از این بحث طولانی نتیجه گرفت که اگر حوادثی در کشور ایران رخ دهد، دولت شوروی در موقعیتی نیست که اقدام به بهره برداری سیاسی یا نظامی بنماید و مانند آنچه در زمان حکومت استالین انتظار می رفت به عکس العمل شدید و تند در برابر آن بپردازد. از این رو به نظر می رسد که کشورهای غربی آزادی عمل بیشتری برای دخالت در امور داخلی ایران احساس کنند و بیم آن می رود که به اقدامات تندتر و شدیدتری و خیلی بیشتر از آنچه در گذشته ممکن بود در برابر نهضت ملی ایران و برای سقوط دولت مصدق دست زنند؛ در نتیجه مصدق باید از تمام ظرفیت نیروهای داخلی جهت افزایش توان دولت خود استفاده نماید؛ اما پس از این تحلیل خنجی و پیش بینی وقوع کودتا در یک ماه بعد، خلیل ملکی او را دچار مالیخولیا دانست و هیچ یک از راهکارهای وی و مسعود حجازی را جهت تقویت حمایت از نهضت ملی را نپذیرفت.[1]

 



[1] حجازی، مسعود - رویدادها و داوری - انتشارات نیلوفر-۱۳۷۵- ص۹۲تا۹۶

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد