تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا
تاریخ و دگرگونی ایران زمین

تاریخ و دگرگونی ایران زمین

کشور ما نیاز به خرد سازنده و مردم خرد گرا دارد. نوشته های این پایگاه تلاشی است در این راستا

شعر عرفانی عاملی است برای رکود خردگرایی


توسعه و پیشرفت هر کشور مدیون سه عامل موثر است. یکی مدیریت ملی است که دولت ها این نقش را بازی می کنند دوم مدیریت های عمومی و خصوصی است که مراکز، نهادها و سازمان های مختلف در سطح ملی اداره می کنند. عامل مهمی دیگری مردم این کشورها ست.

یک عامل مشترک و مهم در هر سه این عوامل کلیدی نقش سازنده یا تخریب گر دارد و آن هم فرهنگ هر کشور است. فرهنگ هر مملکت سازنده و به کارگیرنده تفکر همان جامعه است. هر انسانی نوعی از تفکر، احساسات و طرحی مشخصی برای حرکات را در درون خود حمل می کند که حاصل اندوخته های زندگی اوست. بخش قابل توجه ای از این اندوخته را انسان در سالیان کودکی زندگی فرا می گیرد چرا که این دوران بهترین زمان برای فراگیری همه چیز است. زمانی که انسان در دوره ای دیگر در سیر رشد تحولی خود با مسائل جدیدی برخورد نموده و مجبور به فراگیری مطالب جدید است که در تقابل با ارزش هائی است که در دوران پیشین و یا سنین کودکی فراگرفته، دچار حیرانی می شود زیرا پشت سر گذاشتن و به دست فراموشی سپردن ارزش های اولیه فراگرفته شده برای انسان کار چندان آسانی نیست. ریشهء بسیاری از سردرگمی های سیاسی – اجتماعی در جامعه امروزین ایران چه در داخل و چه در خارج همین امکان پشت سر گذاشتن داده های قدیمی و مستعمل و فراگرفتن داده های نوین و پذیرش آنها تا رسیدن داده های تازه تر است.

هر انسانی بایستی در خود آمادگی برخورد با موارد غیر مترقبه که امکان اتفاق افتادنشان در فردای هر کسی را هست داشته باشد، اما اینکه انسان دائمأ با این موضع عدم اطمینان به آینده هر لحظه خود را بگذراند بحث دیگریست.

شدت یافتن موضع عدم اطمینان به آینده می تواند تبدیل به افسردگی گردد. هر اجتماعی برای پیش گیری از وقوع این مرحله راه حل هائی اتخاذ می نماید. ابزار این راه حل جوئی ها در تکنولوژی، قانون گزاری و مذهب است. وجود تکنولوژی چه در سطح بالا و چه در سطح پائین در جوامع مختلف به انسان در یک نوع موضع اطمینان در مقابل اتفاقات طبیعی را می دهد. وجود قوانین در جامعه به انسان ها موضع اطمینان در مقابل رفتارهای دیگران را می دهد. وجود مذهب نیز به آن بخش از انسان هایی که در جوامع مختلف معتقد به این هستند که نیروهای بالاتر از انسان حیات انسان را تحت کنترل دارند کمک کرده تا بر احساسات عدم اطمینان خود غلبه کنند. در این میان مذهب به این نوع انسان ها کمک می کند که برای غلبه بر موضع عدم اطمینان خود پناه به دنیایی ماورای این دنیای مادی ببرند.

داده های تاریخی نشان می دهد که مردم کشور ما به دلیل فقدان امنیت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی اعتماد و اطمینان خود را به برون رفت ها و حوادث موجود و متصور طولانی در این سرزمین را از دست داده و راه رهاییی از مشکلات ناشی از آن ها متکی و متوسل به نیروهای ماورائ طبیعی شده و دست از تلاش و کوشش برداشته و در برابر سرنوشت تسلیم تقدیر شده اند.

بن مایه های فرهنگی زیادی در این برداشت ها و باور ها دخیل بوده اند که یکی از مهمترین آن ها که قرن های متوالی است بر فرهنگ ملی ما وارد شده و در آن جای خوش کرده است. تصوف و به عبارتی همان عرفان است. گرچه به ظاهر ما در دنیای صنعتی زندگی می کنیم و از ظواهر آن استفاده می کنیم، دانشگاه می رویم و تحصیلات عالیه داریم ولی روح و افکار و اندیشه ها بسیاری ازما در دامن این تصوف اسیر شده است. این خصیصه صوفی گری تقریبا همه گیر شده است. چون که این صوفیان قرن هاست که ادبیات ما را در ید قدرت خود دارند و در این دوران دراز مدت توانسته اند اندیشه تخریب گر خود را آن چنان توسعه و گسترش دهند که به ندرت می توان خانه ای در ایران و منزل یک ایرانی کتابی حاوی افکار و اندیشه های عرفانی در آن وجود نداشته باشد. ما نه تنها این تبلیغ و گسترش را زیان بار نمی دانیم بلکه آن ها را سبب افتخار خویش می پنداریم.

بدیهی است که وقتی بیماری را تشخیص نداده و خود به استقبال آن می رویم نباید برای رهایی از آن منتظر معجزه باشیم. صوفیان با تسلط بر شعر و ادبیات ما بهترین و بزرگترین وسیله تسلط به افکار و اندیشه های ما را به دست گرفته اند. شاعران معروف و نامدار ما هم صوفی و درویش اند و همه اشعار عرفانی سروده اند. این اشعار همچو افیون کشنده ای ما را مست و مخمور می کند و قدرت اندیشه و اندیشه ورزی ما را از بین می برد. ما نخواسته و ندانسته در همه امور خود به تکرار و انتقال افکار این درویشان  اقدام می کنیم. سخن های زیبا که ما را به بی خیالی، بی پرواییُ، بی محتوایی، و بی هدفی و ..رهنمون است . تکرار و تکرار و تکرار می کنیم. این ادبیات عامل رواج دهند درویش صفتی است که کار کردن- تلاش و کوشش – تفکر و نوآوری در آن ها بی ارزش و بی خاصیت است. زندگی ارزش تلاش ندارد. هدف رسیدن به آسمان و دسترسی به کائنات است و بس. در چنین فضا و فرهنگی چگونه می توان توقع نوسازی – بازسازی و اختراع و اکتشاف و توسعه و پیشرفت داشت؟؟

 

در این نوشته به تفکر ادبیاتی که یکی از موانع اندیشه ورزی و توسعه به شمار می رود می پردازم:

تفکر ادبیاتی

چون ادبیات از دوران باستان، اقشار گسترده تری از مردم را دربر گرفته و به صورت مکتوب به جا مانده است، شاید بتوان ادعا کرد پس از کتاب های تاریخ، هیچ اثری به اندازه ادبیات نمی تواند ما را با سرگذشت ملت ها آشنا کند.

در میان ادبیات ایران ، شعر «مهم ترین و عالی ترین رسانه فرهنگی» ایرانیان است و «شاعران، با فاصله بسیار نسبت به دیگر آفرینندگان فرهنگ، مهم ترین چهره های فرهنگ ایرانی بوده اند» (داریوش آشوری). در مقایسه با کمتر از ده شاعر بزرگ و هزاران شاعر کوچک و متوسط، که از تمدن ایران برخاستند، نمایندگان دیگر عرصه های فرهنگی جایگاهی بسیار کوچک دارند و صدای آنها، در همهمه بر آمده از کلام منظوم، به زحمت شنیده میشود.

بی شک بخش مهمی از اندیشه ورزی ایرانی درون ادبیات فارسی جای گیر شده است و ادبیات ظرفیت فراخی برای پناه دادن به اندیشه گر ایرانی بوده است. علت اصلی پناه آوردن به عرصه ادبیات و شعر احساس نا امنی اندیشه گر ایرانی بوده است، روی آوردنی که در جای خود موجب فربهی بیش از حد معمول این شاخه از هنر و به تعبیر شایگان موجب تقویت ویژگی فرهنگی شاعرانگی نزد ایرانیان شده است.

مهمترین ویژگی این روی آوردن به شعر را باید در خصوصیات ادبیات در «توانایی و امکان پنهان کردن منظور و مقصود اندیشه گر » دانست. یعنی متفکر با استفاده از ظرفیت های ادبی، همانند استعاره و تمثیل و کنایه مجال می یابد تا منظور خویش را تا اندازه ای پنهان سازد و در عین حال- سخن خویش را بازگو کند و حرف دل خویش را بزند. در واقع – همین ویژگی ها در عین حال که به اندیشه گر مجال ابراز نظر می دهد، او را از تمرین و توجه به تفکر انتقادی باز می دارد. مادامی که فرد منظور خویش را به روشنی بیان نکند، از یک سو، این فرصت را به دیگری نمی دهد که نظر و ایده اش مورد نقد قرار گیرد و از سوی دیگر راه فرار را در برابر انتقاد به خویشتن باز می گذارد. به دیگر سخن در این شرایط به طور گسترده ای با «ابهام در اندیشه» مواجه می شویم.

شعر ایرانی با تمام پشتیبانی های گسترده در میان ادبیان کشور، مصون از انتقاد و عیب گویی نبوده است. انگشت اتهام، اصلی ترین پیام های مندرج در میراث شاعران پارسی زبان را نشانه میرود، میراثی که عمدتا زاییده در آمیختن شعر با عرفان است. سلطه شعر بر فرهنگ ایرانی و سلطه عرفان بر شعر فارسی، به رغم همه فراز و نشیب ها و بی ثباتی ها، یکی از پا بر جا ترین گرایش های جامعه ایرانی در طول قرن ها است و اقتدار آن هر چند فرسایش یافته، ولی همچنان ذهن شمار زیادی از ایرانیان را در حلقه خود دارد.

ستایش فقر و بی سر و سامانی، تشویق تسلیم و رضا، تحقیر خرد گرایی و حتی تقدیر شوریدگی و جنون، سرکوب «من» و ترغیب مردمان به محو کردن خویشتن خویش به منظور دستیابی به رستاخیز واقعی، کار دنیا را به سخره گرفتن و جهان را «هیچ در هیچ» دانستن، در زمره صد ها «ارزشی» است که شعر عارفانه فارسی در طول قرن ها با فصیح ترین و زیبا ترین زبان ها در ذهن ایرانیان تزریق کرده است.

 آیا «ارزش» هایی از این دست خواهند توانست خود را با تمدنی آشتی دهند که فرد را بر کرسی حاکمیت می نشاند، منفعت جویی فردی را، البته در چارچوب یک قرار داد اجتماعی، نیروی محرکه و عافیت بخش جمعی میداند، خرد گرایی را تنها دروازه نجات می شناسد، به استقبال چالش ها میرود و از تسلیم بیزار است؟[1]

پناه بردن و روی آوری اندیشه به بستر ادبیات- به معنای «در لفافه و استعاری سخن گفتن، در واقع ساز و کاری است که اندیشه ورز بر پایه ان می خواهد نیت خود را پنهان کند و با استفاده از شگرد «دو پهلو سخن گفتن» از فاش گویی پرهیز کند. در این چارچوب شناسایی منظور صاحب سخن به راحتی امکان پذیر نیست. با به کارگیری فنون و شگردهای رایج در ادبیات – اندیشه ورز نوعی می تواند منظور خود را پنهان کند و به دور از فهم شفاف و سر راست دیگران به ابراز نظر بپردازد. به تعبیر اسلامی ندوشن – شاعران به ویژه حافظ – فقط با کنایه می توانستند به فریاد برسند. در واقع همین کنایه ها و ابهام هاست که آن ها را نجات داده و شاعران را به حال خود گذارده که بتوانند زندگی بکنند و حرفشا را هم بزنند.(اسلامی ندوشن ۱۳۸۸:۱۹۲) بنا بر این در این شرایط بر خلاف شرایط آزاد اندیشی راه بردن به نیت و منظور گوینده – با مشکل مواجه می شود. در واقع کشف مسئله صاحب اندیشه سخت می شود.

از سوی دیگر – اندیشه پنهان شده در چهار چوب ادبیات و شعر به تفسیر پذیری اندیشه می انجامد – اندیشه ای که مسئله آن و منظور صاحب سخن مشخص نباشد تفسیر بردار می شود و مخاطبان آن مجال می یابند که آن را بنا بر دانش و درک خویش تفسیر کنند.

بنا بر این در این تفسیر ها گوناگونی برداشت ها رخ می نماید و از یک اندیشه به درستی نمی توان به یک نتیجه روشن دست یافت. پس در این شرایط، با اندیشه های متعدد و تفسیر های متفرق رو به رو می شویم. همین هست که هر کسی دلش می خواهد آن معنای مور نظر خودش را از آن بگیرد.

حافظ برای نمونه متنی از خودش به جای می گذارد که نه فقط هنوز کسی نتوانسته است معنای واحد و مورد توافقی

از اشعار او به دست دهد. بلکه تفسیرهای بسیار متفاوتی از سرودهای وی صورت می پذیرد.

در همین زمینه اخوان ثالث از  برداشت هایی که از زمستان آخر شاهنامه و برخی از شعرهای وی شده است چنین می گوید:

-          من توصیف زمستان و یکی از چهار فصل سال را کرده ام که در آن هوا سرد است و .....سرها در گریبان است، و ... راه ها لغزان و چه و چه ها. این معنی ممکن است برای بسیاری از دست اندرکاران «سیاست» خوش آیند نباشد و از سوی دیگر مردم و رادیو و جراید و ..... شعر مرا بنا به برداشت سیاسی بخوانند. اما گناه من چیست؟ من زمستان را توصیف کرده ام و بس! (اخوان ثالث ۱۳۷۶:۱۰-۱۱)

بنا بر این در ادبیات و شعر این مجال برای سراینده یا نویسنده فراهم است که با بهر از ایهامی که در متن به وجود می آورد و معناهای مختلفی که از آن برداشت می شود، راه گریز خود از یک برداشت را فراهم می کند و این به نوبه خود نمی تواند زمینه و بستر مناسبی برای شکل گیری و رشد تفکر انتقادی فراهم کند، هر چند همواره انتقاد به طور ضمنی و زیر پوستی در متن ادبیات جریان دارد.[2]

نسل های پیشین حریم «بزرگان» ادب پارسی را محترم میشناختند و سطر سطر اشعار آنها برایشان حجت بود. در عوض بخش روز افزونی از نسل جوان ایران، که روان پریشی را نشسته بر کرسی حاکمیت میبیند، از خود می پرسد که آیا دیوانگی امروز دستآورد محتوم کسانی نیست که دیروز در ستایش بی محابای آشفته حالی سر از پا نمی شناختند؟ آیا بی قیدی ها، باری بهر جهت ها و دم غنیمت شمارها و هزاران سخنان این چنینی که در اشعار شاعران ماست، ما را به بیراهه نبرده است؟

هفته نامه «تجارت فردا»، یکی از خواندنی ترین نشریات درون کشور، در شماره بیست و پنجم خود، که شانزدهم دیماه انتشار یافت، پرونده ای را به «کارگریزی در شعر و ادب پارسی» اختصاص داده است و، در این زمینه، افکار شماری از صاحبنظران را در قالب مقاله و گفتگو جویا شده است.

در مقدمه پرونده می خوانیم که «شعر ایرانی بیشتر بازتاب دهنده گرایش کارگریزی و کارستیزی بوده و از علاقه تاریخی ایرانیان به زندگی مرفه و بی درد و رنج نشان دارد.» همان مقدمه می افزاید که «شعر ایرانی چندان میانه ای با کسب و کار ندارد و به نوعی مروج کاهلی و سستی است.»

در متن پرونده «تجارت و فردا»، می بینیم که خبرنگاران نشریه از طرح بعضی پرسش های ساده انگارانه و، در همان حال، «تابو شکنانه» پروایی ندارند، هر چند پاسخ هایی در خور نمی شنوند. آنها می پرسند : «کتاب حافظ در خانه اغلب ایرانی ها وجود دارد. شاید اگر در اشعارش افراد را به تلاش و عقلانیت دعوت کرده بود، وضعیت ما هم بهتر بود». و یا این پرسش : «چرا شاعران این قدر طرفدار دم غنیمت شمردن هستند، در حالی که بنای اقتصاد انتظارات آتی است؟»

دگر گونی شعر  در دوران مشروطه

ادبیات منسوب به این دوران که «ادبیات مشروطه» خوانده می‌شود، متعاقب آشنایی پیشگامان تجددخواه با مظاهر تمدن جدید و با افکار و آثار نویسندگان و متفکران سده‌های 18 و 19 مغرب‌زمین، تدریجاً شکل گرفت و با آزادی‌خواهی و قانون‌طلبی پابه‌پا پیش رفت. آشنایی با غرب و مظاهر تمدن نوین که از زمان جنگهای روسیه تزاری با ایران در عهد حکومت فتحعلی شاه آغاز شده بود، تا اواسط حکومت ناصرالدین‌ شاه پیامد ادبی خاصی که حاکی از تحولی عمده باشد، به همراه نداشت؛ اما پس از آن، پدیده‌های فرهنگی تازه‌ای مانند چاپ و روزنامه‌نگاری که پیش از آن بروز و نمودی جدی نداشت، در روشن کردن اذهان ادیبان و ایجاد تقاضاهای جدید مانند آزادی و قانون مؤثر بود.

پیشکسوتان این دوره، نویسندگان و متفکران و روشنفکرانی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا ملکم خان ، جلال الدین میرزا قاجار، میرزا یوسف مستشار الدوله ، میرزا جعفر قراچه داغی، طالبوف تبریزی، زین العابدین مراغه ای، میرزا آقاخان کرمانی  ، میر زا آقا تبریزی و دیگران  ـ که افکار خود را در رسالات  و مقالات متعدد و به شکل های گوناگون عرضه می کردند ـ به وجود آمد.

در این میان کسانی همچون میرزا فتحعلی آخوندزاده ، میرزا آقاخان کرمانی و زین العابدین مراغه ای (در سیاحتنامهء ابراهیم بیک ) خود به نقد ِ ادبیات گذشته پرداختند و برای نخستین بار بر ضرورت رئالیسم ِ اجتماعی در ادبیات و دید و نگاه انتقادی از اوضاع نابسامان جامعه و به طور خلاصه  به نقش روشنگر و آگاهی دهندهء شعر به عنوان یک رسانهء بسیار مهم فرهنگی و هنری تأکید ورزیدند.

خودِ میرزا فتحعلی آخوند زاده با نوشتن نمایشنامه ها و میرزا آقاخان کرمانی با سرودن شعرهای اجتماعی و سیاسی نمونه هایی از «ژانر» های ادبی مثل نمایشنامه و انواع شعر که از نظر مضمون در ایران سابقه ای نداشت ، نمونه هایی به دست دادند.

مرحله تحولی که شعر و ادب عصربیداری پشت سر گذاشت، در همة دوره‌های تاریخ ادبیات فارسی بی‌سابقه بود. پیش از آن تغییراتی در همة شئون فرهنگی و اجتماعی روی داده بود. مردم به پاره‌ای آزادیها دست یافته بودند، سواد و دانش اجتماعی عمومیت یافته و مردم حقوق سیاسی و اجتماعی خود را درک کرده بودند. این اصل هم برای اکثریت مردم و هم برای حاکمیت سیاسی جامعه پذیرفته شده بود که لازم است مردم بر سرنوشت خود حاکم باشند؛ از این پس همه چیز به نوعی با جامعه و مردم ارتباط پیدا می‌کرد. بنابراین ادبیات هم مثل دیگر مظاهر اندیشه و فرهنگ به مردم روی آورد و انعکاس ارزشهای اجتماعی را وجهة همت قرار داد. روی این اصل از شعر و ادب این دوره دیگر نه به عنوان پدیده‌ای تجملی و منحصر به گروههای بالای حاکم و افراد محدود، بلکه همچون امری مردمی و متعلق به گروههای وسیع جامعه باید سخن گفت که به جای ارتباط مستقیم با دربار و گروههای بالای اجتماع، از طریق مطبوعات متعدد و رنگارنگ با محتوای سیاسی و انقلابی مورد علاقة همگان، مخاطبان خود را در گوشه و کنار شهرستانها و حتی روستاهای کشور پیدا کرد.

از نظر درونمایه نیز در شعر فارسی عصر بیداری تحولاتی رخ نموده بود که می‌توان در چند مورد زیر خلاصه کرد:

1ـ آزادی، که در اینجا تقریباً به مفهوم دمکراسی غربی نزدیک می‌شد. کلمه «آزادی» در فرهنگ گذشته ایران به این معنی به کار نمی‌رفت و بیشتر مرادف با «حریت» و «اختیار» و یا نقیض جبر و اسارت بود.

۲ـ قانون، که همه تلاش مشروطه‌خواهان برای استقرار و حاکمیت قانون بود. بنا بر این اصل، یکی از عمده‌ترین مطالبات مردم و ادیبان در روزگار مشروطه همین قانون‌خواهی بود.

۳ـ وطن، به معنای سرزمینی که مردمانی با مشترکات قومی، زبانی و فرهنگی در آن زندگی می‌کنند، مفهوم تازه‌ای بود که از عصر مشروطه برای مردم ایران معنی پیدا کرد. قبل از آن، وطن بیشتر به معنی زادبوم و سرزمینی بود که شخص در آن پرورش یافته بود.

۴ـ تعلیم و تربیت نوین و لزوم تعمیم آن به زن و مرد، موضوعی بود که در ادبیات این دوره مطرح شده است و به‌ویژه با ظهور صنعت چاپ و نشر و همگانی شدن مطبوعات، نیاز به آن بیشتر احساس می‌شد.

۵ـ توجه به علوم و فنون جدید، که در واقع از ضرورتهای اجتماعی و فرهنگی دوره‌های پیشین نشأت می‌گرفت.

۶ـ تأثیر فرهنگ غربی، که بسیار کم‌رنگ و در آغاز به واگوکردن واژه‌ها و الفاظ محدود بود، بعدها پررنگ‌تر شد و کم‌کم به مرحله اخذ و اقتباس از مفاهیم فرهنگی غرب و واژه‌ها و اصطلاحات مرتبط با مسیحیت هم نزدیک گردید.

۷.ـ فقدان علاقه و اعتقاد به مفاهیم ذهنی، و از آن جمله کلی‌نگری اخلاقی که تا حدودی ناشی از نوع نگاه غربی بود. بنابراین از توجه به مضامین عرفانی و باورهای متافیزیکی و مفاهیم دینی کم‌کم کاسته شد و جای آن را توجه به مفاهیم این جهانی و غیردینی (سکولار) گرفت.

توجه به مردم و توده‌های اجتماعی یکی از ویژگیهای شعر و ادب عصر مشروطه بود؛ بدین‌سان شعر هم از نظر مفهوم و هم از نظر زبان و قالب و حتی تخیل به صورتی درآمد که می‌توانست پیام شاعر را به عامة مردم منتقل کند. هرچند این ویژگی در شعر گروه ادبا و سنت‌گرایان مانند بهار و ادیب و برخی دیگر از ادیبان دوره قبل مانند ادیب پیشاوری و ادیب نیشابوری، میرزاحبیب خراسانی و شوریده شیرازی کمتر محسوس است.[3]

شعر نیمایی سبکی از شعر معاصر فارسی است که نخستین نمونه شعر نو در ادبیات فارسی بوده و برآمده از نظریه ادبی نیما یوشیج شاعر معاصر ایرانی است.تحولی که یوشیج انجام داد در دو حوزه فرم و محتوای شعر کلاسیک فارسی بود. با انتشار شعر افسانه نیما مانیفست شعر نو را مطرح کرد که تفاوت بزرگ محتوایی با شعر سنتی ایران داشت.

وقتی نیما نظریه ادبی خود را تدوین می‌کرد حامیان شعر سنتی فارسی که باورهای خود را در معرض هجومی تمام عیار می‌دیدند اظهار داشتند که شعر فارسی به عنوان ارجمندترین نماد فرهنگی ایران در معرض نفوذ بیگانگان قرار گرفته‌است. از نظر آنان شعر نو نشانه تسلیم فرهنگی در برابر خارجی‌ها بود و به زودی روح فرهنگ ایرانی را نابود خواهد کرد.[. سنت‌گرایان در حقیقت معتقد بودند که نیما و پیروانش با این سنت آشنایی ندارند و حتی نیما را به مرگ تهدید کردند. نگاه محافل دانشگاهی به شعر نیما تا دهه چهل خورشیدی منفی بود و از پذیرش آن سر باز می‌زدند.

 

آیا شعر بعد از مشروطیت، و به ویژه شعر نیمایی، از تیغ انتقاد علیه سلطه شاعران بر فرهنگ ایرانی در امان مانده است؟ پاسخ این پرسش منفی است، زیرا در بخش بزرگی از تاریخ معاصر ایران و به ویژه در فاصله شهریور بیست تا انقلاب اسلامی، عرصه فرهنگی و اجتماعی کشور همچنان زیر تفوق شاعران و یا مفسران شعر و شاعری بود و فیلسوفان و حقوقدانان و جامعه شناسان و اقتصاد دانان همچنان در زمین های حاشیه ای بازی میکردند.

 از سوی دیگر شمار زیادی از پیروان شعر نیمایی به گرایش های چپ روانه و سوسیالیستی روی آوردند، در «حکمت شاعرانه» خود خلق را به جای خدا نشاندند و همان عشق جنون آمیز عارفان به معبود را، این بار به پای توده ها ریختند.

از یاد نبریم که طی این دوران، «رئالیسم سوسیالیستی» دستپخت ژدانف، بخش بزرگی از جهان را زیر سلطه خود داشت و شمار زیادی از شاعران نیمایی در پیروی از «قبله سرخ»، سنگ تمام گذاشتند. تصادفی نبود که انقلاب با «شب های شعر» آغاز شد، پیش از آنکه شمار زیادی از «شاعران مردمی» لگد کوب خلق شوند.

شمار نه چندان اندکی از شاعران دوران پیش از انقلاب، به پیروی از اسلاف عارف خود، اما به سیاق زمانه خویش، با «سرمایه» و «ثروت» به دشمنی برخاستند، هرگونه واحد تولیدی را «محل استثمار» انگاشتند و در راه بسیج «توده های محروم» علیه «سرمایه داران زالو صفت»، شعر پرداختند. در جامعه ای که بخش بسیار با نفوذ آفرینندگان فرهنگی آن، آنهم مجهز به سلاحی به صلابت شعر فارسی، چنین می اندیشند ، سرمایه گذاران و مبتکران و کارآفرینان وبانک داران آن چه امنیتی می توانند داشت؟

روحیه شدیدا ضد سرمایه داری این گروه از شاعران نیز امروز زیر ضربه انتقاد گرایش های تازه فکری است که برای خروج ایران از تنگنا های کنونی بیش از این که به شاعران امید بسته باشند، به کوشندگان عرصه های تولیدی و بازرگانی چشم دوخته اند. در همان شماره «تجارت فردا»، در مقاله ای زیر عنوان «میراث رفقا»، مهدی یزدانی خرم نه تنها شاعران، بلکه حتی یکی از نام آور ترین نویسندگان معاصر را به دلیل «ثروت ستیزی» آنها زیر پرسش می برد : «در صد سال اخیر عمده شخصیت های داستانی ثروتمند در ادبیات ما انسان هایی فاسد هستند. پول به معنای تباهی، و رفاه به معنای استثمار دیگران است.

سنت چپ تند رو کارگر را به عرش می برد و سازنده سرمایه دار را در هرشکلی تحقیر میکند. حتی نویسنده با هوشی مانند هدایت در اثر حاجی آقا این رویه را در پیش میگیرد. شعر نیز چنین وضعی دارد و ستایش از فرودستان سرمایه اصلی شاعران عمدتا چپ ایران است» راستی ها هم به می و معشوق نگاری و بطالت گذرانی مشغولند. دیگر از شعرهای برو کار می کن و مگو چیست کار؟ که سرمایه جاودانی است کار !! خبری در اشعار عارفان بی خاصیت دیده نمی شود؟

برای رهایی از شعر – درمانی

ما برای هر یک از دردهای بیشماران شعر داریم. کمتر کسی را می بینیم که در گفتارهای خود از شعر برای پاسخ گفتن استفاده نکند. گویی درمان همه دردهای من در دل شعرها خفته است و شاعران درد ناشناس درمان همه دردهای ما را  کشف کرده بوده اند. خود این درمان دهنده یک درد بی درمان شده است و فرهنگ ما را خرد خفته کرده است. برای رهایی از این درد جانگداز چه باید کرد؟

در تاریخ معاصر ایران، نخستین منتقدی که توپخانه پرخاش را به سوی سپاه شاعران نشانه گرفت، احمد کسروی است. او شعر را «بیهوده کاری» توصیف میکند و از این که وزارت فرهنگ با صرف هزینه های فراوان دیوان شعرا را در میان مردم پراکنده میسازد، سخت خشمگین است: «این کار زیان و بدبختی را بیشتر گردانید، زیر آن شاعران در زمان های زبونی و بیچارگی ایران زیسته و گذشته از آنکه بیشترشان خود پست و بدخوی بوده اند، همه پستی ها و گمراهی های آن زمان را در شعر های خود گنجانده اند، و رواج دادن کتاب های آنها جز مردم را به پست نهادی و زبونی راندن نمی باشد.» (در پیرامون شعر)

انتقاد کسروی از شعر و شاعری، به دلیل بیان جزمی، شیوه رادیکال و بی اعتنایی او به نقد تاریخی، چندان موثر نیفتاد و مانع از آن نشد که در سال های پس از قتل او، شاعران بیش از همیشه «قدرت نرم» را در ایران در انحصار خود بگیرند.

نگارنده این یادداشت، موشکافانه ترین نگاه به پدیده شعر و شاعری در ایران را در کتاب «شعر و اندیشه» داریوش آشوری یافته است، کوشنده خستگی ناپذیر فلسفه و علوم اجتماعی در ایران و شخصیتی که در نوسازی زبان فارسی جایگاهی بزرگ دارد. آشوری می پرسد : «آیا هنگام آن نرسیده است که بپرسیم معنای این همه شعر و شاعری در میان ما و در خانه جان ما چیست؟ چرا بیش از هر نوع دیگر از اهل فرهنگ، شاعر می پرورانیم؟»

کوتاه کردن پاسخ او به این پرسش اساسی، گستاخانه خواهد بود. بهترین راه، خواندن مقالاتی است که در این مجموعه گرد آمده اند، و یا دستکم دو مقاله آن که با موضوع این یادداشت پیوندی نزدیک دارند : «درباره شاعری ما» و «آیا شعر همچنان رسانه اصلی فرهنگی ما خواهد ماند؟»

کم تر کسی چون آشوری ادب فارسی را می شناسد، ولی برتری او بر بسیاری دیگر آن است که می تواند با «جادو زدایی» از مهم ترین چهره های این پهنه گسترده، آنها را در جایگاه تاریخی خود قرار دهد. با همین شیوه، «امپراتوری شعر فارسی» به پدیده ای تاریخی بدل میشود و در آویختن در آن برای زیستن در جهان امروز، گام نهادن در کژراهه ای خواهد بود بی سر انجام.

جهان امروز، به نوشته آشوری، از قوم شاعران نه «شم شهودی» و «ذوق زیبایی پرستی»، بلکه قدرت تحلیل و استدلال و ذهن باریک نگر پژوهنده می طلبد. حکمت شاعرانه شاعران، که بر «هیچ انگاری جهان و زندگانی گذران» بنا شده، در رویارویی با پیچیدگی های دنیای قرن بیستم در میماند و ناله اش به آسمان بلند میشود.

و سخن آخر را، باز، از داریوش آشوری می شنویم : «جان شاعرانه تبهگن از عهده درمان درد خود بر نمی تواند آمد. درماندگی تاریخی او را شعر سرودن چاره نتواند کرد. شعر – درمانی او را به کار نتواند آمد. آنچه او را از این در ماندگی رهایی می تواند بخشید، خرد حکیمانه است»

کوتاه سخن آنکه می توان شعر فارسی را عاشقانه دوست داشت، ولی از شعر – درمانی پرهیز کرد و با «بند زدن بر حس و عاطفه و با تیز کردن عقل برهانی و چشم مشاهد گر»، به خرد گرایی روی آورد.[4]

 



[1]   خاوند فریدون – رادیو فردا به نقل از پایگاه فرهنگ و اندیشه مسیحی

[2]  با استفاده از مقاله میرسندسی محمد – کمیابی تفکر انتقادی در پیشینه فرهنگی ایران – پژوهشنامه  انتقادی متون و برنامه های علوم انسانی سال نوزدهم شماره دهم. دیماه ۱۳۹۸

[3]  - محمد جعفر یاحقی – وبژگی های ادبیات مشروطه – روزنامه اطلاعات ۱۰-۱۳۹۴

[4] خاوند فریدون – رادیو فردا به نقل از پایگاه فرهنگ و اندیشه مسیحی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد